درس تفسیر آیت الله جوادی

94/08/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 49 تا 53 سوره شوری

﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثاً وَيَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ (٤۹)أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَاناً وَإِنَاثاً وَيَجْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيماً إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ (۵۰)وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُإِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ(۵۱)وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِيمَانُ وَلكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (۵۲)صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ (۵۳)﴾

در پايان سوره مبارکه «شوريٰ» که در مکه نازل شد، توحيد خالقي و ربوبي را بازگو مي‌فرمايند و مسئله وحي و نبوّت را که محور اصلي اين سوره بود، تشريح مي‌کنند. در جريان ظلم به نفس، اگر کسي گناهي کرده است که «حق الله» يا «حق الناس»ي را از بين برد، آن نفسِ نازل و نفس مياني مي‌شود ظالم ، آن نفس ملکوتي و مرحله «اعليٰ» مي‌شود مظلوم و اگر «حق الناس»ي را از بين برده است، ديگري که خارج از حيطهٴ اوست، مي‌شود مظلوم؛ خود نفس متوسط يا نفس نازل ظالم‌ هستند و ديگر مظلوم نيستند.

در جريان مُلک فرمود تدبير جهان براساس اراده خدايي است که اين دو اسم از «اسماي حسنيٰ» ضامن اجراي آنهاست: يکي«عليم» بودن که چه چيزي مصلحت است و چه چيزي مصلحت نيست و ديگري هم قدرت بر اجراست. در جريان فرزند هم فرمود اينها «هبة الله»‌مي‌باشند. اينکه در سوره مبارکه «مريم» آيه پنج و شش، وجود مبارک زکريا به ذات اقدس الهي عرض مي‌کند:﴿وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً فَهَبْلِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً ٭يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾،از همين جهت است که فرزند «هبة الله» است، فرمود: ﴿يَهَبُلِمَنيَشَاءُ إِنَاثاً وَ يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ﴾؛ گاهي«ذکور» عطا مي‌کند و گاهي«إناث» عطا مي‌کند که تقديم و تأخير اينها هيچ وجهي ندارد؛ البته براي رعايت فاصله‌هاي اين آيات که پايان اينها «راء» هست، مثل ﴿مَا لَكُم مِننَكِيرٍ﴾[1] يا ﴿فَإِنَّ الْإِنسَانَ كَفُورٌ﴾[2] يا ﴿إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ﴾ واين‌جا هم﴿لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ﴾،رعايت اين فواصل هم نکته ادبي است و لکن تقديم «إناث» بر «ذکور» که جناب زمخشري[3] به زحمت افتادند وجهي ندارد، اين‌طور نيست که حالا «إناث» کم ارزش باشد و «ذکور» ارزش بيشتري داشته باشد تا کسي اشکال کند که چرا خدا فرمود: ﴿يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثاً وَ يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ﴾، اين‌طور نيست.

هبهٴ الهي در اين مراحل ظهور مي‌کند که چند قسم است؛ به بعضي‌ها فرزند پسر مي‌دهد يا فرزند دختر،يا هم پسر مي‌دهد و هم دختر و به بعضي هم برابر مصلحت خود فرزند عطا نمي‌کند ﴿إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ﴾، اينها مربوط به هبه است و مربوط به مسائل خانوادگي و مسائل اجتماعي و مانند آن است. آن‌گاه به اصل مطلبي که سوره مبارکه «شوريٰ» با همان آغاز شده است،از باب «رَدُّ العَجُزِ عَلَي الصَّدر»[4] بحث مي‌کنند.فرمود: ﴿وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً﴾، جناب زمخشري در کشّاف و همفکران او، جريان وحي فعل را هم در کنار وحي کلام و قول ذکر کردند؛ البته جامع‌ اينها وحي الهي است، لکن وحي علم غير از وحي فعل است. وحي فعل آن است که خداي سبحان در قلب کسي القا مي‌کند فلان کار، فلان تصميم، فلان عزم و اراده را انجام بدهد؛ مثل اينکه به مادر موسيٰ(سلام الله عليهما) وحي فعل بود، نه وحي علمي و کلامي:﴿وَ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي﴾،[5] تصميم‌گيري را ذات اقدس الهي در قلب مادر موسيٰ(عليهما السلام) القا کرده است يا ﴿أَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ﴾،[6] اين کار، هندسه و اين روش را در قلب او القا کرده است؛ امّا کلام که اکنون بحث فعلي آن است،يک وحي خاص است و در اين زمينه نمي‌شود آن بحث‌هاي فعل را با بحث‌هاي کلام و قول کنار هم ذکر کرد، جامع آنها ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾[7] است؛ گاهي انسان يک تصميم خوبي مي‌گيرد، بايد بداند اين هبهٴ خداست و از طرف ديگري آمده است و اين‌طور نيست که خودش تصميم گرفته باشد؛به هر حال اين تصميم، اين عزم و اين اراده يک منشأ خارجي مي‌طلبد، فرمود: ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾؛ما بر انبيا(عليهم السلام)، تصميم‌هاي خوب را ـ در بخش عقل عملي ـ از راه وحي در قلب آنها القا مي‌کنيم، امّا اين‌جا سخن از وحي نبوي است که احکام الهي، حِکَم و علوم الهي را القا مي‌کند. فرمود هيچ بشري نمي‌تواند کلام الهي را دريافت کند، مگر از اين سه راه!اين نفي به عجز بشر بر مي‌گردد، نه به قدرت ذات اقدس الهي. نفرمود:«وَ مَا کَانَلِلّٰهِأن يُکَلّم بشراً الّا کَذا»، بلکه فرمود: ﴿وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ﴾؛هيچ بشري نمي‌تواند کلام الهي را دريافت کند، مگر از اين سه راه! پس قدرت الهي مي‌تواند أنحاء و اقسام ديگري داشته باشد که ما گاهي بعضي‌ها را مي‌دانيم و گاهيبعضي‌ها را نمي‌دانيم،امّا بشر بيش از اين سه راه ندارد که با خداي سبحان تماس بگيرد.

مطلب بعدي آن است، کاري که از خدا صادر يا ظاهر مي‌شود، دو قسم است: يا اوّلين کار است؛ مثل «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورُ نَبِيِّنا»[8] که ائمه فرمودند،اين صادر اوّل يا ظاهر اوّل است، اين‌جا ديگر واسطه‌اي در کار نيست. اگر شيئي که صادر يا ظاهر از ذات اقدس الهي بود و «اوّلُ مَا صَدَر» يا «اوّلُ مَا ظَهَر» نبود، حتماً واسطه در کار هست؛ منتها گيرنده سه حال دارد: گاهي واسطه را «وَحْدهَا» مي‌بيند، گاهي بدون واسطه مي‌بيند و گاهيهم جمع بين واسطه و «ذي الواسطه» است. وحي‌اي که به وسيله فرشته، مثل جبرئيل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهِ)براي انبيا مي‌آيد يا مانند دستورهاي ديگريمثل عزرائيل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهِ) که براي قبض روح مي‌آيد، در همه مراحل، کاري که اولين و آغازين کار خداي سبحان نيست، حتماً واسطه در کار هست؛ منتها اين شخص يا جامع است که هم واسطه و «ذي الواسطه» را مي‌بيند يا فاني در «ذي الواسطه» است که فقط او را مي‌بيند يا آن قدرت را ندارد که جامع باشد يا به فنا رسيده باشد، فقط واسطه را مي‌بيند. «عليٰ أيّ حال» کاري که مربوط به نقطه آغازين نيست، حتماً واسطه است؛ اين فرشته‌ها و اين مجاري امر واسطه هستند، پس آن بيننده سه حالت دارد.پرسش: آيا وحي تشريعي هم براي پيامبر تکويني است؟پاسخ: کار خدا تکوين است و آنچه پيامبر تلقّي مي‌کند شريعت است. ما يک «ارادةُ التَّشريع» داريم و يک ارادهٴ«تشريعيه»؛ اين ارادهٴ «تشريعيه» در فقه و اصول مطرح است و «ارادةُ التَّشريع» در کلام مطرح است؛ اگر متعلق اراده فعل خدا بود، اين کار اراده تکويني مي‌شود؛ خدا اراده کرده است که آسمان خلق کند، اراده کرده است که زمين خلق کند، اراده کرده است که قانون‌گذاري کند و اراده کرد شريعت جعل کند که متعلّق اراده فعل خداست و«ارادةُ التَّشريع» است، اين «ارادةُ التَّشريع»يعني اراده کرده است که قانون‌گذاري کند، دين را تنظيم کند و مانند آن. اين تکوين است و فعل خداست؛ امّا اگر متعلق اراده فعل مکلّف باشد که در فقه و اصول مطرح است، مانند اينکه خدا اراده کرده است که شما نماز بخوانيد، اراده کرده است که جامعه عادل باشد، اراده کردهجامعه عاقل باشد، يعني اراده کرده است که جامعه اين کار را انجام بدهد، اين مي‌شود ارادهٴ «تشريعيه»؛ لذا تخلّف‌پذير و عصيان‌پذير است، چون متعلّق اراده فعل اختياري مکلّف است و فعل اختياري مکلّف ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾،[9] يا قبول است يا نکول و امّا اگر اراده کرد که قانون‌گذاري کند، آن ديگر اراده تکوينيّه است. پس يک وقت ارادهٴ خلقت آسمان و زمين است که تکوين است؛يک وقت اراده قانون‌گذاري و تشريع است که کار تکوين است؛يک وقت ارادهٴ«تشريعيه» است که ارادهٴ«تشريعيه» غير از «ارادةُ التَّشريع» است،ارادهٴ «تشريعيه» به فعل مکلّف تعلّق مي‌گيرد و امر اعتباري است که محور بحث فقه و اصول است.

پرسش: اراده که قابل تغيير نيست! مثل اينکه من نماز بخوانم يا نخوانم؟ پاسخ: بله اراده کرد که شما با اختيار خودتان نماز بخوانيد، مي‌خواهيد بخوانيد يا مي‌خواهيد نخوانيد، چون اراده نکرده که خودش کاري را انجام بدهد، اراده کرده که شما آزادانه نماز بخوانيد ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَ مَن شَاءَ﴾ او که اراده نکرده که شما مضطر و مجبورانه نماز بخوانيد.پرسش: در قرآن به صورت مطلق دارد؟ پاسخ: بله، همين قرآن دارد:﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾،آن‌جايي که خود خدا اراده کرده است ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾که ديگر تخلّف‌پذير نيست. پس آن قسم اوّل و قسم دوّم که اراده به فعل خدا تعلّق گرفته است، تخلّف‌پذير نيست؛ امّا قسم سوم که خدا اراده کرده است انسان آزادانه نماز بخواند، حالا يا مي‌خواند يا نمي‌خواند! خدا که اراده نکرده انسان مضطراً و مجبوراً نماز بخواند، خدا اراده کرده است که انسان با ميل خود نماز بخواند.

غرض اين است که در«ارادةُ التَّشريع» متعلق اراده، فعل خداست؛ خدا اراده کرده که قانون‌گذاري کند و مي‌کند،امّا ارادهٴ«تشريعيه» که در فقه و اصول مطرح است، اين است که خداي سبحان اراده کرده است که انسان آزادانه ايمان بياورد ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾،﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾.[10] ما اراده نکرديم که انسان «بالاضطرار» ايمان بياورد تا جبر بشود، ما اراده کرديم که انسان با ميل خود بهشت را انتخاب بکند؛اگر نشد «آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد».[11] پس ـ «ارادةُ التَّکوين» ـ ارادهٴ تکوينيه گاهي به اين است که خداي سبحان آسمان يا زمين خلق کند که متعلّق اراده فعل خداست و گاهي اراده مي‌کند که قانون‌گذاري کند،البته باز متعلّق اراده فعل خداست که«ارادةُ التَّشريع» و «ارادة التقنين» است؛ اين دو قسم تخلّف‌پذير نيست و اين دو قسم‌ در فقه و اصول مطرح نيستند، اينها در فلسفه و کلام مطرح هستند، قسم سوم ارادهٴ«تشريعيّه» است؛يعني خدا اراده کرده که بشر مختاراً ايمان بياورد، نه مضطرّاً و مجبوراً. فرمود: ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾و همچنين﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾؛[12] ولييک طرف آن بهشت است و يک طرف آن جهنّم، من امر کردم به ارادهٴ«تشريعيه» که شما با اراده و اختيار خود ايمان بياوريد.﴿وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ﴾؛فرمود بشر غير از اين سه راه نمي‌تواند کلام الهي را درک کند، نه اينکه ذات اقدس الهي محصور است، بشر همين سه راه را دارد. اگر آن نقطه آغازين بود يا خودش به آن نقطه آغازين راه پيدا کرد،«بلاواسطه» اين کلام الهي را درک مي‌کند؛ مثل وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) که آن حالت را داشت. اين حديث نوراني را که مرحوم ابن بابويه(رضوان الله عليه) در توحيد گفتند ـ چند بار همين‌جا مطرح شد و گاهي هم خود حديث شريف از روي کتاب مرحوم صدوق همين‌جا خوانده شد ـ که زراره به امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهِ)عرض مي‌کند اينکه نقل کردند وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) گاهي به هنگام تلقي وحي حالتي به ايشان دست مي‌داد، غشيه‌ايـ يعنيمدهوشي، نه بيهوشيـ به ايشان دست مي‌داد، اين چه بود؟ حضرت فرمود:«ذَاكَ إِذَا لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاكَ إِذَا تَجَلَّي اللَّهُ لَهُ»؛آن وقتي که ذات اقدس الهي«بلاواسطه» تجلّي کرده و هيچ فرشته‌اي چيزي نبود، آن وقت اين حالت به حضرت دست مي‌داد؛ آن وقت خود وجود حضرت امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهِ) در همان حال «وَ أَقْبَلَ بِتَخَشُّع‌»؛[13] خود آن حضرت هم يک حالت خاصي به ايشان دست داد. ابوبصير به وجود مبارک امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهِ) عرض مي‌کند که آيا خدا را مي‌شود در قيامت ديد؟ حضرت يک مقدار تأمّل کرد و فرمود مگر الآن نمي‌بينيد؟ به ابي بصير کور مي‌گويد، چون ابو بصير که چشم نداشت! به حضرت عرض کرد که آيا مي‌شود خدا را در قيامت ببينم؟ حضرت يک مقدار تأمّل کرد و فرمود مگر الآن خدا را نمي‌بيني؟ عرض کرد من مُجازم اين حديث را نقل کنم؟ فرمود نه! براي توده مردم اگر نقل کني، آنها گرفتار تجسيم مي‌شوند. مرحوم ابن بابويه قمي اين را در همان توحيد[14] نقل کرد، در پايان اين بحث رؤيت دارد که «اخبار رؤية الله» که نقل شده است «عندي صحيحة»[15] و من مبادا براي اينکه يک عده داعيه داشته باشند ـمعاذ الله ـ گمراه شوند يا ادعا داشته باشند آن روايات را نقل نکردم؛آن را هم حضرت به ابوبصير اجازه نداد که شما مثلاً اين را بالاي منبر روضه‌خواني براي هر کسي نقل کنيد، براي اينکه آنها مشکل پيدا مي‌کنند و خيال مي‌کنند که خدا را ـ معاذ الله ـ در قيامت با چشم ظاهري مي‌شود ديد. خدا «مستحيل الرؤية» است، چه در دنيا چه در برزخ و چه در قيامت، همچنين چه در «يقظه» وچه در «بيداري». آنچه ديده مي‌شود، حقايق اوستکه با حقايق ايمان قلبي مي‌شود آن را مشاهده کرد. اين سه قسم را وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ادراک مي‌کرد و امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهِ) هم اين را خوب تبيين کرده است. اگر موجودي آن قدرت را داشت که به صدور اوّل يا ظهور اوّل بار يابد،او«بلاواسطه» کلام الهي را درک مي‌کند که وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) اين‌طوري بود که «ذَاكَ إِذَا تَجَلَّي اللَّهُ لَهُ» و اگر چنين نبود، حتماً «مع الواسطه» است؛ منتها «مع الواسطه» نظير وساطت‌هاي عادي نيست که انسان نامه‌اي را به کسي بدهد و بگويد که اين نامه را به فلان‌کس برسان يا وحي يا کلام يا پيامي را به کسي بدهد و بگويد که اين پيام را به کسي برسان، اين مثل آن نهر آبي است که همراه با اين آب‌هاي ضعيف خود آن اصل که عامل حيات است، هست! اين‌طور نيست که ـ معاذ الله ـ انقطاعي در کار باشد؛مثلاً به جبرئيل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهِ) بفرمايد که تو اين پيام ما را به خدا برسان که رابطه «الله» با پيغمبر قطع شده باشد، رابطه «الله» با جبرئيل باشد و رابطه جبرئيل با «الله»؛ لذا جبرئيل وقتي که نازل مي‌شود، نمي‌گويد خدا چنين گفت، مي‌گويد:﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾،[16] نمي‌گويد که «قَالَ الله يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ»! خيلي فرق است! معناي﴿أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً﴾، نظير ارسال پيام و پيک براي ماها نيست. ما اگر خواستيم «مع الواسطه» حرفي را به ديگري برسانيم، به اين «زيد» مي‌گوييم اين حرف ما را به «عمرو» برسان، اين «زيد» مي‌رود نزد«عمرو» و مي‌گويد که فلاني چنين گفت، اين شيوهٴ کار ماست؛ امّا ذات اقدس الهيبدون «تجافي» در مقام ذات خودش هست، فيض او با جبرئيل هست، قبل از جبرئيل هست، بعد از جبرئيل هست، بين خود و جبرئيل هست، بين جبرئيل و پيغمبر هست، با پيغمبر هست، در همه مسير اين ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ‌﴾[17] هست؛ لذا وقتي جبرئيل خدمت پيغمبر مي‌آيد، ديگر نمي‌گويد «قَالَ الله يَا أَيُّهَا النَّبِيُّبَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ»، جبرئيل مي‌شود «لسان الله» که در«قُرب فرائض»[18] چنين چيزي هست. در «قُرب نوافل»[19] در روايات ما و همچنين در روايات اهل سنّت[20] به طريق‌هاي معتبر موثق و حَسَن و مانند آن نقل شده است؛يعني هم مرحوم کليني از ما نقل کرده است هم محدّثان اهل سنّت نقل کرده‌ا‌ند که در «قُرب نوافل» انسان به جايي مي‌رسد که ذات اقدس الهي «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا» و مانند آن. آن‌گاه در «قُرب فرائض» گرچه به اين صورت روايتي نيست، آن کسي که مقرّب الهي است او مي‌شود «لسان الله»، مثل همان رواياتي که مرحوم صدوق در توحيد درباره وجود مبارک حضرت امير(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهِ)نقل کرده است که او «عَيْنُ اللَّه» هست،«يَدُ اللَّه»و«لِسَانُهُ الصَّادِق» است،[21] آن وقت اين جبرئيل مي‌شود «لسان الله» و اين جبرئيل نمي‌گويد:«قَالَ الله يَا أَيُّهَا النَّبِيُّبَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ»،بلکه مي‌گويد:﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾.[22] پيام‌رسان نمي‌تواند از خود سخن بگويد، پيام‌رسان بايد بگويد خدا چنين گفته است که تو اين کار را بکن؛ وليدر قرآن در مورد جبرئيل چنين حرف‌هايي نيست که جبرئيل به پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) بگويد که خدا فرموده است: «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا»؛ خدا فرموده است:«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ»؛ خدا فرموده است:«يَا أَيُّهَا النَّاسُ»، اين‌طور نيست. اين کلام جبرئيل «کلام الله» است که از لسان جبرئيل ظهور کرده است، اين مي‌شود سخنگوي«الله». اين حديث «قُرب نوافل» اگر مشابه آن در «قُرب فرائض» بود، مسئله روشن‌تر بود.

وجود مبارک حضرت امير(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهِ) وقتي که درِ قلعه خيبر را کَند، فرمود:«مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَر» را «بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ وَ لَا حَرَكَةٍ غِذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّة»؛[23] من به وسيله نيروي بازو اين را نکَنده‌ام، من با قوّهٴ ملکوتي اين کار را کردم. اگر «قُرب فرائض» خوب روشن شود، مشخص خواهد شد که جبرئيل که حرف مي‌زند «لسان الله» است،يک؛ در مقام فعلاست نه در مقام ذات، دو؛نه در مقام صفت ذات، سه؛ مقام فعل مقام امکان است، چهار؛ ديگر نمي‌گويد «قال الله»، مي‌گويد: «يَا أَيُّهَا النَّبِيّ»، اين «يَا أَيُّهَا النَّبِيّ» «کلامُ الله» است، او نقل «کلامُ الله» نمي‌کند، بلکه اين «کلامُ الله» است که از دهان جبرئيل صادر شده است؛ جبرئيل از خود سخن نمي‌گويد، مي‌شود ابزار فعل خدا که فعل خدا از اين دهان ظهور کرده است؛ غير از وساطت‌هايي است که ما داريم، پيکي مي‌فرستيم و مي‌گوييم فلان‌کس چنين گفته است؛ لذا فرمود: ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ﴾، در همه موارد اين «مَقسَم» محفوظ است، خدا سخن مي‌گويد و مَجاز هم در کار نيست. در قِسم اوّل مکلِّم خداست، در قسم دوم و سوم هم مکلِّم خداست؛ آن‌جا که واسطه‌اي در کار نيست، مکلِّم و متکلّم خداست؛ آن‌جا که ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ است، حجاب حرف نمي‌زند، خدا از چهره اين شجر حرف مي‌زند:موسي نيست که دعوي اناالحق شنود ٭٭٭ ورنه اين زمزمه اندر شجري نيست که نيست[24] او دائماً مي‌گويد «أنا الله»، منتها يک موساي کليم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهِ) مي‌طلبد که اين صدا را بشنود. اين‌طور نيست که درخت حرف زده، ذات اقدس الهي حرف زده؛ منتها موساي کليم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهِ) از ناحيه درخت دارد مي‌شنود. آن‌جايي هم که ﴿أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ﴾ باز وحي است، ﴿أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ﴾اين رسول ﴿بِإِذْنِهِ﴾؛يعني «يتکلّم بإذنه»؛يعني مي‌شود «لسان الله» و وقتي «لسان الله» شد، فاصله هم محفوظ است و بحث هم در مقام ذات نيست، بحث در مقام صفات ذات که عين ذات است نيست،چون اين دو منطقه، منطقهٴ ممنوعه است، بحث در مقام فعل است که مقام امکان است و خارج ذات که براساس﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ‌﴾جبرئيل مي‌شود «لسان الله»، وقتي جبرئيل شد «لسان الله» خدا به پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مي‌فرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾،﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾ صريحاً دارد خطاب مي‌کند و آن پيامبر هم کلام را مستقيماً مي‌شنود و به ما هم القا مي‌کند. مسئله ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ کاري به «مَنام» و خواب ندارد، در خود خواب هم همين سه حالت ممکن است پيدا بشود؛يعني در خود خواب ممکن است آن کسي که خواب مي‌بيند و حالت «مَناميه» به او دست داد، ذات اقدس الهي در عالَم «مَنام»بدون واسطه با او سخن بگويد يا ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ سخن بگويد يا به وسيله پيکي با او سخن بگويد که او خواب مي‌بيند فرشته‌اي آمده و چنين مطلبيرا دارد مي‌گويد، اين‌طور نيست که «مَنام» مثل ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ باشد که در الميزان[25] و مانند آن آمده است، در خود «مَنام» همين سه حالت راه دارد.

فتحصّل، کلام «کلامُ الله» است،يک؛ متکلّم «الله» است، دو؛ در اين مراحل سه‌گانه واسطه‌اي در کار نيست که مثل کارهاي ما کلام از متکلّم قطع شده باشد يا کتاب از آن کاتب قطع شده باشد؛ ما وقتي به «زيد» پيام مي‌دهيم مي‌گوييم که اين پيام ما را به «عمرو» برسان، ما با«زيد» ارتباط داريم، ديگر از «عمرو» منقطع هستيم، آن وقت اين «زيد» پيام ما را به «عمرو» مي‌رساند و مي‌گويد فلاني چنين گفته است؛ ولي در مسئله وحي اين‌چنين نيست که جبرئيل به پيغمبر(سلام الله عليهما) بفرمايد خدا چنين گفته است، بلکه در همان‌جا که جبرئيل حرف مي‌زند، «کلام الله» است و متکلّم «الله» است، منتها با زبان جبرئيل؛ نظير «قُرب نوافل» که خدا گاهي«لسان» انسان مي‌شود «لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ»، اين‌جا «قُرب فرائض» است که جبرئيل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهِ) مي‌شود «لسان الله»، چه اينکه وجود مبارک حضرت امير شده «يَدُ اللَّه»شده «عَيْنُ اللَّه»و اين سه حالت هم در «مَنام» هست و هم در «يقظه»، اين‌طور نيست که حالت مَنامي نظير ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ باشد.فرمود: ﴿وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً﴾؛يعني بلاواسطه،﴿أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾نه اينکه آن حجاب سخن مي‌گويد، اين ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾در قضيهٴ وجود مبارک موساي کليم آن‌طوري که در سوره مبارکه «قصص» آيه 29 و سی آمده است، آن‌طور نيست که درخت سخن گفته باشد:﴿فَلَمَّا قَضَي مُوسَي الأجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾؛ از ناحيه کوه «طور» آتشي را ديد،﴿قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً﴾؛ به اهل خودفرمود که شما صبر کنيد، من آتشي مي‌بينم ﴿لَعَلِّي آتِيكُم مِنْهَا بِخَبَرٍ﴾؛آن‌جا بالاخره کسي هست،يا از آنها راه را مي‌پرسم و مسائل را باخبر مي‌شويم ﴿أَوْجَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ﴾؛يا يک مقدار آتش مي‌آورم که شما از سرما نجات پيدا کنيد: ﴿لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ﴾؛[26] گرم شويد:﴿فَلَمَّا أَتَاهَا﴾ به طرف نار آمده است:﴿نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الأيْمَنِ﴾،﴿شَاطِئِ﴾يعني جانب، ﴿الأيْمَنِ﴾ صفت ﴿شَاطِئِ﴾ است؛يعني صفت جانب است که در بحث گذشته بيان شد که ما وادي«إيمن» نداريم، بلکه جانب «إيمن» داريم، «إيمن»يعني طرف راست.﴿شَاطِئِ﴾؛يعني جانب،جانب راست کوه «طور»، نه اينکه وادي به نام واديِ«إيمن» داشته باشيم، جانبِ «إيمنِ» وادي. ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الأيْمَنِ﴾ که اين ﴿الأيْمَنِ﴾صفت ﴿شَاطِئِ﴾ است و ﴿شَاطِئِ﴾هم يعني جانب. ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الأيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ﴾؛از اين شجره شنيد:﴿أَن يَامُوسَي إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾.[27] حالا مي‌بينيد اگر «شجره» سخن بگويد يا جبرئيل سخن بگويد که نمي‌گويد «إِنِّي أَنَا اللَّهُ»،مي‌گويد خدا مي‌گويد که ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾، امّا جبرئيل نگفت که «قَالَ الله لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا»، جبرئيل مي‌گويد: ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا﴾،[28] معلوم مي‌شود کهگوينده جبرئيل نيست، گوينده ديگري است؛ منتها لسان، لسان جبرئيل است، وگرنه ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا﴾ نه گفتار جبرئيل مي‌تواند باشد و نه بدون قول، او هم که نگفته «قَالَ الله لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا»، مي‌گويد: ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا﴾، معلوم مي‌شود کلام، «کلام الله» است که «مَقسَم» محفوظ است ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ﴾ متکلّم ومکلِّم «الله» است، آن‌جا هم ﴿وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً﴾؛[29] منتها موساي کليم ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ تلقي مي‌کند، نه اينکه از﴿وَرَاءِ حِجَابٍ﴾يا از «شجر» سخن بگويد،سخنگو خود خداي سبحان است، منتها موسيٰ(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهِ) از نظر محدوديت از اين درخت مي‌شنود يا گاهي انسان از زبان جبرئيل مي‌شنود؛ آنچه در سوره مبارکه «قصص» آمده است از همين قبيل است.

درباره آن‌جا که پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) بلاواسطه درک مي‌کند نظير آيه شش سوره مبارکه «نمل» است که فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾؛[30] قرآن را گاهي شما ـ ﴿لَدُنْ﴾ خدا که مي‌شود علم لدُنّيـ از ﴿لَدُنْ﴾ القا و تلقي مي‌کنيد، از طرفي ما گفتيم:﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[31] و از طرفي هم ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾، آن‌جا ديگر جبرئيل و امثال اينها کسي واسطه نيست، اين همان وحي«بلاواسطه» است که قرآن کريم گاهي مي‌فرمايد ما جبرئيل را فرستاديم و گاهي مي‌فرمايد: ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾که «لدُن» هم در عربي قوي‌تر و غني‌تر از «عِند» هست. ما در فارسي آن فرهنگ غني و قوي را نداريم که بين اينها فرق بگذاريم؛ مثلاً در مورد کتابي، اگر کسي از ما سؤال کرد که اين کتاب را شما داريد و نزد شماست يا نه؟ ما مي‌گوييم بله پيش ماست، نزد ماست، امّا اين نزد ماست يا پيش ماست،يعني نه در دست ماست، چون کسيکه در کتابخانه‌ او هم اين کتاب باشد، مي‌گويد اين نزد ما هست؛ امّا در عربي اگر گفتند اين کتاب «عندي»، با اينکه بگويد «لديَّ» فرق است؛ اگر گفتند «عندي» شايد مطلق باشد يا خصوص دور باشد، امّا اگر گفتم «لديٰ»،يعني دست من است. «لديٰ» در عربي قوي‌تر و غني‌تر از «عِند» است،اين مي‌شود «علم لَدُنّي»!«علم لَدُنّي» آن است که انسان برود بالا و از نزد خدا«بلاواسطه»چيزي را ياد بگيرد.«علم لُدنّي» در قبال فلسفه و فقه و تفسير و اصول و علوم ديگر نيست که ما علمي داشته باشيم به نامِ«علم لَدُنّي»، بلکه همه علوم ريشه اصلي‌ آننزد خداست، اگر اين علم را آدم از آن نزد خدا و از ريشه اصلیياد بگيرد، مي‌شود «علم لَدُنّي». قرآن را يک وقت انسان از مفسّر ياد مي‌گيرد،يک وقت از معصوم ياد مي‌گيرد ويک وقت خود معصوم از «الله»ياد مي‌گيرد، فرمود:﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾ که اين علم شما مي‌شود «علم لَدُنّي»؛يعني ديگر هيچ واسطه‌اي نيست که غني‌تر و قوي‌تر از «عِند» است.


[1] شوری/سوره42، آیه47.
[2] شوری/سوره42، آیه48.
[3] تفسيرالزمخشری الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، الزمخشری، ج‌4، ص232.
[4] تصدير يا رَدُّ العَجُزِ عَلَي الصَّدر در اصطلاح بديع، آن است که کلمه‌اي که در ابتداي جمله يا شعر آمده است ـيعني صدر ـ در انتها تکرار شود و عَجُز يا ضرب جمله يا شعر گردد.
[5] قصص/سوره28، آیه7.
[6] نحل/سوره16، آیه68.
[7] انبیاء/سوره21، آیه73.
[8] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج15، ص28.
[9] کهف/سوره18، آیه29.
[10] انسان/سوره76، آیه3.
[11] اشعار منتسب به حافظ، شماره9؛ «در کارخانهٴ عشق از کفر ناگزير است ٭٭٭ آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد».
[12] بقره/سوره2، آیه256.
[13] التوحيد، الشيخ الصدوق، ص115.
[14] التوحيد، الشيخ الصدوق، ص117.
[15] التوحيد، الشيخ الصدوق، ص119.
[16] انفال/سوره8، آیه64.
[17] حدید/سوره57، آیه4.
[18] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج75، ص155.
[19] الكافي، الشيخ الکلينی، ج2، ص352، ط اسلامی.
[20] سنن البيهقی، ج4، ص436.
[21] التوحيد، الشيخ الصدوق، ص164 و 165.
[22] مائده/سوره5، آیه37.
[23] الامالی، الشيخ الصدوق، ص514.
[24] ديوان ملا هادی سبزواری، غزل41.
[25] الميزان فی تفسير القرآن، العلامه الطباطبائی، ج18، ص74.
[26] قصص/سوره28، آیه29.
[27] قصص/سوره28، آیه30.
[28] نحل/سوره16، آیه2.
[29] نساء/سوره4، آیه164.
[30] نمل/سوره27، آیه6.
[31] مزمل/سوره73، آیه5.