درس تفسیر آیت الله جوادی
94/08/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 38 تا 44 سوره شوری
﴿وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (۳۸)وَالَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنتَصِرُونَ (۳۹)وَجَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَي اللَّهِ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (٤۰)وَلَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ مَا عَلَيْهِم مِن سَبِيلٍ (٤۱)إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَي الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَيَبْغُونَ فِي الأرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (٤۲)وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (٤۳)وَمَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن وَلِيٍّ مِن بَعْدِهِ وَتَرَي الظَّالِمِينَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلَي مَرَدٍّ مِن سَبِيلٍ (٤٤)﴾
در اثناي بحث سخن از معجزه و امثال آن به ميان آمده است؛ معجزه ـ همانطور که قبلاً ملاحظه فرموديدـ به قداست روحِ آن وليّ الهي برميگردد، يک راه علمي و فکري و حصولي ندارد که کسي درس بخواند و معجزه بياورد يا بفهمد از راه مفهوم که معجزه چيست. معجزه براي اثبات حقِ نبوّت، رسالت، ولايت، خلافت، امامت و اينگونه از منصبهاي الهي است و تلازمي هم بين معجزه و آن سِمَت ادّعايي وجود دارد؛ يعني اگر کسي مدّعي نبوّت بود و معجزه آورد، برهان اقامه شده است بر تلازم بين معجزه و بين صِدق دعواي او ـ که در جاي خود روشن شدـ و اين تلازم بايد ثابت شود. غير از کسي که از طرف خدا سِمَتي دارد، اگر کار خارقالعاده انجام دهد، اين کرامت ناميده ميشود،معجزه نيست؛ معجزه در آنجايي است که کسي سِمتي از سِمتهاي الهي مثل نبوّت، رسالت، خلافت، ولايت و امامتکه از پُستهاي کليدياست دارد و ادّعا ميکند که من از طرف خدا منصوب هستم، بايد چنين چيزيرا بياورد و براي غير اينها از افراد بزرگوار که از اولياي الهي هستند، آنچه به عنوان خارِق عادت انجام ميدهند، اينها کرامت است.
امّا درباره اينکه وجود مبارک پيغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَآلِه ِوَسَلَّم) گاهي در جريان حَفر خندق پيشنهاد سلمان(رضوان الله عليه) را قبول کرد، معنايش اين نيست که در امر ديني،يعني در حکم خدا، با غير خدا،يعنی با مردم مشورت کرد. اصل جهاد حکم خداست، امّا حالا ما بيرون شهر بجنگيم، درون شهر بجنگيم، خندق حفر کنيم، کجا خندق حفر کنيم وچگونه خندق حفر کنيم، اينها جزء «امرُ الناس» است و جزء «امرُ الله» نيست؛ لذا ميشود که پيغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَآلِه ِوَسَلَّم) دربارهيکي از اينها مشورت بکند.
مطلب ديگر آن است که اين ذوات قدسي گرچه به اسرار عالَم آشنا هستند ـ در بحثهاي قبلي هم گذشت ـ ولی اينها مأمور نيستند که به علم غيب خود در احکام شرعي عمل کنند، اين را براساس اصول بايد بحث کرد!يکي از نواقص اصول اين است که در باب «قطع» و در باب «علم» که بحث ميکنند قطع حجّت است يا علم حجّت است، بايد حرف مرحوم کاشف الغطاء را که از کشف الغطاء در سال گذشته خوانديم بيان شود که علم غيبسند فقهي کسي نيست،[1] انسان مأمور است که با همين أمارات و ادلّه عمل کند. گاهي براي اثبات معجزه يا واقعيت به علم غيب عمل ميکند،امّا علم غيب و قطع به غيبسند حکم فقهي نيست؛ لذا وجود مبارک پيغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَآلِهِ وَسَلَّم) صريحاً اعلام کرد که من محکمهٴ قضا دارم و خودمقاضي هستم،امّا با حصر بيان کرد: «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَان»؛[2] من فقط در محکمهٴ قضا با شاهد و قَسَم حکم ميکنم، بعد هم اعلام کرد در همين قضيه «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَان» حکم کرد و بيان فرمود که اگر کسي شاهد دروغ يا قَسَم دروغ در محکمهٴ من ارائه کرده است و من به سود او حکم کردم و او مال را از دست من گرفته است، «فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّار»؛يک شعله آتش دارد ميبرد! مبادا بگويد که من در محکمهٴ قضا از دست خود پيغمبر گرفتم! آن علم غيبِ ما در قيامت ظهور ميکند، ما هم برابر ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ﴾،[3] عمل میکنيم، يعنی هر کاري که ميکنيد در مَشهد و محضر ما هست! در دو آيهٴ سوره مبارکه «توبه» فرمود هر کاري که ميکنيد خدا ميبيند و پيغمبر هم ميبيند! اين «سين» تأکيد است، نه «سين» تسويف! اين «سين»، در کنار «سوف» نيست که اگر کاريرا انجام دهيد بعدها خدا ميبيند، ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ﴾؛يعني «تحقيقاً»و الآن!﴿فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُوَالْمُؤْمِنُونَ﴾،﴿وَالْمُؤْمِنُون﴾ را که در آيه دارد، در روايت است که اهلبيت(عليهم السلام) فرمودند منظور ما هستيم.[4] پس ما هر کاري که ميکنيم در برابر ذات اقدس الهي است که خدا ميبيند و پيغمبر هم ميبيند، نه ميفهمد! ائمه(عَلَيْهِمُ السَّلَام)،وجود مبارک حضرتحجت(عج) ميبيند، نه تنها با علم غيب تصور کلّي داشته باشد!پرسش: ...؟ پاسخ: بله، بعد خداي سبحان فرمود: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾؛[5] يعني آن کسي که ذاتاً عالِم غيب است خداست؛امّا ميفرمايد: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾؛ اخبار غيبي را ما به شما ميرسانيم؛ لذا در بخشهاي ديگر ذات اقدس الهي اوّل «تثليث» است، بعد «تثنيه» است و بعد توحيد؛ اوّل نام خدا و پيغمبر و ائمه(عَلَيْهِمُ السَّلَام) است، بعد نام خدا و پيغمبر مطرح است و بعد نام خدا، تا معلوم شود که «ما بالعرض» به «ما بالذّات» منتهي ميشود. ميفرمايد: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ﴾ـ اين «تثليث» است ـ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾،[6] ديگر سخن از ﴿أُولِي الأمْرِ﴾ نيست، براي اينکه اگر شما در مورد خود ﴿أُولِي الأمْرِ﴾اختلاف کرديد به چه کسي مراجعه ميکنيد؟ به «الله» و «رسول»، اگر در مورد رسول خدا هم مشکل داشتيد چه کار ميکنيد؟﴿إِن كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَومِ الآخِرِ﴾[7] که ديگر سخن از پيغمبر نيست، اين «بالعرض» را به «بالذّات» منتهي کردن و «بالتبع» را به «بالاصل» منتهي کردن کار قرآن است؛ اوّل نام سه نفر را ميبرد، بعد نام دو نفر را ميبرد و بعد نام «الله» را، تا معلوم شود که آنها هر چه داشتند از ذات اقدس الهي است، خيلي از جاها اگر ميفرمايد که تو عالِم به غيب نيستي، خيلي از جاها هم ميفرمايد:﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾؛ ما اسرار غيب را داريم ميدهيم! قبلاً هم اين آيات را ملاحظه فرموديد،مثل اينکه کسي در همين قم و در اطراف حَرم مينشيند،اين خيابانهاي شرق و غرب و شمال و جنوب حرم و اين کوچهها در دست اوست، وقتي به اين مسافر يا رفيق خود ميخواهد آدرس بدهد،تمام کوچه پسکوچهها را بَلَد است. ذات اقدس الهي اين کوچه و پسکوچههای جهان غيب را دارد به پيغمبر خبر میدهد، ميگويد تو در زمان وجود مبارک موسي که به«طور»رفته بود نبودي:﴿وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾،[8] ولي قصه از اين قبيل است!﴿مَا كُنتَبِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ﴾،[9] ولي قصه از اين قبيل است!﴿مَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ﴾،[10] ولي قصه از اين قبيل است!﴿مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾،[11] ولي قصه از اين قبيل است! کلّ اين کوچه پسکوچههاي جهان غيب را دارد آدرس ميدهد، در دست خداست! اين مثل اين است که کسي اطراف حرم را بَلَد است و دارد آدرس ميدهد. آن اسرار کوه طور، آن جريان حضرت مريم و آن مناجات حضرت موسي را در کف دست او گذاشته، بعد ميفرمايد: البته ذاتاً نميداني، بله! ذاتاً نميدانند، تنها کسي که ميداند «الله» است.بنابراين در آيه ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ اوّل «تثليث» است؛يعني خدا را اطاعت کنيد، پيغمبر را اطاعت کنيد و ائمه را اطاعت کنيد؛ بعد «تثنيه» است:﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ﴾، اگر درباره امامت کسي اختلاف کرديد، ديگر به خود امام مراجعه نميکنيد، بلکه به خدا و پيغمبر مراجعه ميکنيد:﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ﴾و اگر درباره خود رسول هم مشکل داشتيد:﴿إِن كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ﴾، اوّل خدا و آخر هم خدا.
بنابراين علم غيب ذاتاً مثل تمام امور برای خداست، آنچه لازمهٴ تدبير است را به وجود مبارک پيغمبر و اهل بيت داده است، بعد به اينها هم فرمود که اين اسرار غيب؛ نظير فقه و اصول يکمرجع نيست که سند فقهي باشد، اينها امانتهاي الهيو اسرار است، شما برابر با ظواهر عمل بکن، اگر برابر با علم غيب عمل کني که مردم مجبور ميشوند آدم خوبی باشند؛ شما بايد پردهپوشي کني! آنجا که اسرار و پرده کنار ميرود درباره قيامت است که من حساب آن را بررسي ميکنم؛ امّا اگر همه بفهمند که تو برابر علم غيب عمل ميکني، در اين صورت از ترس؛ چه در خانه، چه در غيب وچه در حضور آدم خوبیخواهند بود؛ لذا فرمود بگو:«إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَان». اصول بايد ثابت کند که «قطع»و«علم» حجّت است،امّا نه علم غيب! علم غيب سند فقهي نيست، بلکه خود ائمه(عَلَيْهِمُ السَّلَامُ) هر جا که مصلحت ميدانند برابر آيات الهي و حکم خدا عمل ميکنند، وگرنه ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾؛ هر کاري که ميکنيد خدا ميبيند، پيغمبر ميبيند و اهل بيت، وجود مبارک حضرت ميبيند.پرسش: همه ترساندنها به غيب است؟پاسخ: به غيب است و ميداند؛ زيرا بداند کمال استکه انسان را مؤدّب و باحيا ميکند؛ آدم بداند که در حضور کيست مؤدّبميشود، ديگر نفرمود که بگير و ببند دارد! در همان سوره مبارکه «علق» که بخش اوّل آن جزء «عتايق سور»[12] است، فرمود: ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾؛[13] انسان نميداند که خدا ميبيند؟!اين آيه ما را به «حيا» دعوت کرده است. مسئله بگير و ببند و بهشت و جهنّم بعدها پيدا شد، اوّل که نگفتند ميگيريم و ميزنيم! اوّل گفتند با حيا باشيد:﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾، از اين شيرينتر و شيواتر! آنگاه که اثر نکرد، فرمود سرانجام عذابي هست، بهشت و جهنّمي است، وگرنه اوّلين سورهاي که در اين بخشهاي اوّلينازل شده ما را به «حيا» دعوت کرده است، اين آيه هم ما را به «حيا»دعوت ميکند، نگفتند که اينها بگير و ببند دارند.
بنابراين علم غيب آنها سند فقهي برای ما نيست، خودشان هر وقتي ضرورت داشتند البته عمل ميکنند، وگرنه «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَان»؛امّا در امور عادي مشورت ميکنند، نهاينکه برابر علم غيب عمل کنند. پس اگر در جريان حفر خندق، وجود مبارک حضرت پيشنهاد سلمان را قبول کرد، نه براي اين است که ـ معاذ الله ـ «کأحد من النّاس» است و رأي او را ميشود برگرداند! شايد همين صبر و آزمون و ميدان دادنِ به اصحاب، دعوت به حرّيت و آزادي باشد! اين هم يک مطلب.
مطلب ديگر درباره «جواري» است،«جواري» گاهيصفت و موصوف باهم ذکر ميشود که ميگوييم: «السُّفن الجَواري»؛ يعنی سفينههاي جاري روي دريا، يا«الحيوان الطائر»؛ گاهي صفت ذکر ميشود و موصوف ذکر نميشود؛ مثل «الجواري» يا «الطائرات» و مانند آن؛ يعني حيوانات «طائر»يا کشتيهاي«جاري». در اين آيه محل بحث موصوف ذکر نشده، فرمود:﴿وَمِنْ آيَاتِهِ الْجَوَارِ فِي الْبَحْرِ﴾؛[14] يعني «السُّفن الجارية». فرمود اينها که سوار کشتي ميشوند، مثل سوار بر هواپيمايا مثل سوار بر اتومبيل يا وسيله ديگر، سه حالت دارد: يا در اثر سوابق خوبي که داشتند يا عنايتي که خدا به اينها دارد مشمول لطف الهي هستند، اين ميشود:﴿إِن يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَفَيَظْلَلْنَ رَوَاكِدَ عَلَي ظَهْرِهِ﴾؛يا «جاريه» هستند، بخش اوّل اين است که با بادهاي ملايم و موسمي اين کشتيها را ميراند، اين ميشود «جواري» که نعمت است، باعث سير کشتي است، به مقصد رسيدن اينها و سالماً پياده شدن است. در بخش دوم؛يک وقت است براي آزمون، اين بادها آرام ميشوند و در دريا ميمانند که فرمود:﴿إِن يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ﴾،يعني «يَسَرنَ» ﴿رَوَاكِدَ عَلَي ظَهْرِهِ﴾؛راکد هستند که روي آب ميمانند و اگر بخواهد اينها را تنبيه کند، آن بادهاي تُند و«عاصف» تُندباد از هر جهت ميآيد ﴿أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِمَا كَسَبُوا﴾.[15] پس سرنشينان کشتي، سرنشينان هواپيما و سرنشينان ماشين سه حالت دارند: يا براساس مصالحي به سلامت به مقصد ميرسند،يا براساس مصالحي توقف چند لحظهای در بين راه دارند،يا براساس تنبيه گرفتار عذاب وآتشسوزي و سقوط هواپيما و فرورفتن کشتي ميشوند، اين سه حالت را ذات اقدس الهي در قرآن کريم بيان کرده است و جريان کشتي هم تمثيل است نه تعيين؛يعني اينطور نيست که هواپيما و اتومبيل را شامل نشود. فرمود: ﴿وَ مِنْ آيَاتِهِ الْجَوَارِ فِيالْبَحْرِ﴾،يک؛﴿إِن يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَوَاكِدَ عَلَي ظَهْرِهِ﴾،دو؛ ﴿أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِمَا كَسَبُوا﴾، سه؛ اين سه حالت هم در دريا هست، هم در صحرا هست و هم در فضا.پرسش: «جوار» در لغت به معنی قعر دريا هست، موجها و منشئات مثل کوههاست ؟ پاسخ: مُنشئات آن بله، امّا اينکه «جواري»﴿فِي الْبَحْرِ﴾ است ﴿كَالأعْلاَمِ﴾،اين «أعلام»مثل «جَبَل» است، اين مثل پرچمِ نصب شده است؛ مثل کوه است، اين «أعلام»يعني«جِبال»، نظير آن ابرهاي در فضاست که در سوره «نور» فرمود: ﴿وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ﴾؛[16] از کوههاي آسمان براي شما تگرگ و باران نازل ميکند، منظور از اين «سماء» جزء «سماوات» نيست، يعني فضاو ﴿مِن جِبَالٍ فِيهَا﴾؛يعني همين ابرهايي که شبيه کوه هستند، اينجا هم اين کشتيها روي آب شبيه کوه میباشند؛ اين سه حالت هم براي کشتي هست، هم براي هواپيما هست هم براي اتومبيل هست و هم براي وسايل ديگر.
عمده اين است که فرمود آنچه نزد شماست ـ چون آيات الهي که مسئله کلامي است را با مسئله اخلاقي هماهنگ کرده است، فرمود: ﴿وَ مَا أُوتِيتُم مِن شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ زِينَتُهَا وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَي﴾، براي کسانی که اين کارها را دارند ـ اين کارها هم مسائل شخصي، هم مسائل اقتصادي و هم مسائل سياسي است. درباره مسائل سياسي فرمود: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾؛ البته اين ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَي﴾ بخشي از آن سياسي است، بخشي از آن اقتصادي، بخشي از آن هم اجتماعي و بخشي از آن هم فرهنگي است؛ اگر کسي بخواهد کار فرهنگيکند، با همفکران خود مشورت ميکند؛ کار اقتصاديکند، با همفکران خود و با متخصصان اين رشته مشورت ميکند و در قسمت مهم اگر بخواهد کار سياسيکند ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾.
در جريان﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾ که ملاحظه فرموديد، فرمود: ﴿أَمْرُهُمْ﴾، نه «امرُ الله». ما يک «امرُ الله» داريم و يک «امرُ الناس»، تقسيم اين بر اساس نظام توحيدي روشن است؛ امّا ديگران که موحّدانه فکر نميکنند، چيزي جز «امرُ الناس» ندارند.بيان مطلب اين است ما که بشر هستيم درهر حالبايد با قانون زندگي کنيم، اين قانون به صورت يک سلسله موادّ جزيي مشخص روشني بايد در دست مردم باشد، اين مواد قانوني است، اين قدم اوّل؛ اين موادّ قانوني را از يک مباني علمي ميگيرند، آن مباني علمي در حوزهها و دانشگاهها تبيين ميشود که به استناد آن مباني اين مواد را استخراج ميکنند و به مردم ميدهند و اجرا ميشود؛ نظير عدالت، پرهيز از ظلم، مواسات، مساوات، خدمت به جامعه، عاطفه و احسان کردنِ به ديگري، گذشت از ديگري، صبر کردن، بردبار بودن، کمک کردن، اينها يک سلسله مباني اخلاقي و حقوقي است که از اين مباني، آن مواد استخراج ميشود؛ اين شيوهٴ قانونگذاري مردم دنياست. شما اگر در شرق و غرب عالَم برويد همين است، بالاخرهموادّي دارند که براي عمل،به مردم ميدهند، در تهيه اين مواد از مباني استفاده ميشود؛ وطندوستي هست، به هر حال هر حزب و مکتبي مرامي دارد، طبق آن مباني اين مواد را استخراج ميکنند و شاهکليد اين مباني و مهمترين مبنا در بين اين مباني«عدل» است. مواسات و مساوات و همزيستي و رعايت فضاي سالم و امثال آنهازير مجموعه «عدل»هستند و همه اينها بايد مطابق با عدل باشند. پس حرف اوّل را در مباني ـ نه مواد ـ عدل ميزند. اين چيزي است که همه هم قبول دارند؛ يعني شما از واشنگتن تا تاشکند و از تاشکند تا واشنگتن، از شرق تا غرب که برويد، ميبينيد که اين حرفها را قبول دارند که کار بايد با توجه به محيط زيست باشد، مسالمتآميز باشد،طبق حُسن همجواري باشد، مساوات و مواسات باشد که همه اينها زير مجموعه «عدل» است و اين را همهقبول دارند؛امّا يک کلمه سه حرفي است از «عين» و «دال» و «لام»، لفظ آن مشخص است و مفهوم آن هم چيز روشني است. عدل يعني «وَضْعُ کُلُّ شَئٍ فِي مُوضِعِه»؛[17] هر چيزي را سر جاي خود بگذاريم، تا اينجا بين هيچکسي اختلاف نيست.
امّا تمام اختلاف بين موحّد و غير موحّد اين است:«عدل» که به معني«وَضْعُ کُلُّ شَئٍ فِي مُوضِعِه» است، جاي اشياء و اشخاص کجاست؟ موحّد ميگويد جاي اشياء را اشياءآفرين ميداند و جاي اشخاص را اشخاصآفرين ميداند. شما ميگوييد هر چه که از بدن انسان خارج شده است ـ خواه بول و خواه عرق ـ يک حکم دارد يا هر چه که از زمين روييده ميشود ـ خواه حلال باشد و خواه حرام باشد ـ يک حکم دارد، اينکه عدل نشد! شما نه اشيا را آفريديد، نه اشخاص را آفريديد و نه از اسرار عالَم باخبر هستيد! هيچ صبغهٴ علمي براي قوانين بشري نيست، خواه به صورت حقوق بشر باشد و خواه به صورت قوانين سازمان بينالملل باشد، مجامع بينالمللي همين است! عدل را خودشان معنا ميکنند و اين ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي﴾[18] ملاک در قانونگذاري اينها هست! اينها اداره جوامع بشري را «امرُ الناس» ميدانند! انسان را اداره ميکنند، در حالي که انسان مسافري است از يک جاي ناشناخته آمده و به جاي ناشناختهای ميرود، اينها نميدانند انسان از کجا آمده، به کجا ميرود و بعد چه خواهد شد؟ براي انسان دارند قانون وضع ميکنند،درحالی که کلّ دنيا را بين مرگ و حيات ميدانند،درباره انسان هم ميگويند با مرگ ميپوسد و خودشان را مالک جهان ميدانند، ميگويند ما هستيم که ميفهميم اشيا را کجا سرجايش بگذاريم و اشخاص را کجا سرجايش بگذاريم. انبيا آمدند گفتند که عدل که چيز خوبي است و معناي آن را هم که ميفهميد، حقيقت آننزد کسي غير از اشياآفرين نيست. شما ميگوييد بالاخره اين انگور است اين خرماست انواع و اقسام بهرهها را از اين انگور ميبريد، بله!امّا وقتي که شراب شد ميگويند حرام است و نجس، خرما هم اين گونه است، شما چه ميدانيد که چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام است؟ اگر شما اشيا را آفريده باشيد، جاي اشيا را ميدانيد؛ اشخاص را آفريده باشيد، جايش را ميدانيد. بنابراين هيچ صبغهٴ علمي براي قوانين بشري نيست؛امّا وقتي به حوزههاي علمي ميآييد، ميگويد ما موادي داريم که در رسالههاي عمليه ما هست؛يک مباني داريم که در فنّ اصول براي ما مشخص ميشود؛يک منابع داريم که اين مباني از آنها گفته ميشود که آن گفته خداست و راه آن را هم انبيا و اهل بيت آوردند؛ اين حرف عالمانه است. فرق غدير و سقيفه اين است که اينها خيال ميکنند خلافت «امرُ الناس» است و بشر را فکر بشر اداره ميکند،امّا آنها آمدند گفتند نه! بشر را «الله»که بشر را آفريد اداره ميکند. شما چه ميدانيد که چه چيزي حلال است، چه چيزي حرام است، چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است؟ محدودهٴ «امرُ الناس» مشخص است و موضوعات در اختيار خود شماست، شما در امور خانوادگي با اعضاي خانواده مشورت ميکنيد و در کارهاي فرهنگي، در حوزه متخصصان فرهنگي مشورت ميکنيد،هر کاري که هر کسي در هر نهاد و ارگاني هست، با همانها مشورت ميکنيد که چيز خوبي هم هست؛امّا اصل نظام را براساس کدام معيار بايد اداره کنيد؟ اصل نظام را براساس کدام قانون بايد اداره کنيد؟ اصل جامعه بشري را با کدام اصول بايد اداره کنيد؟ شما که منبع نداريد! اينکه فرمود ديگران ابتر هستند، هم «منقطع الاوّل» میباشند و هم «منقطع الآخر»! کسي که منبع ندارد، همان ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي﴾ است؛يعني من ميدانم عدل يعني چه و من جاي اشيا را ميدانم. تو که اشيا را نيافريدي! تو که اشخاص را نيافريدي! چگونه جاي اشيا را ميداني؟! چگونه جاياشخاص را ميداني؟ منبع که ندارند دستشان خالي است؛ لذا قرآن کريم از اينها گاهي به جهل علمي و گاهي به جهالت عمليياد ميکند، فرمود: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾؛[19] کجا ميرويد؟! وقتي که وجود مبارک پيغمبر دارد آدرس ميدهد، مثل اينکه کوچه پسکوچههایيک روستا را دارد آدرس ميدهد! اسرار غيب را دارد ميگويد که کوه «طور» اينطور بود، جانب «أيمن» وادي اينطور بود، جريان حضرت «مريم» اينچنين بود، جريان «مَدين» برايحضرت شعيب اينچنين بود؛ مثل اينکه مسافري آمده اطراف حرم را ميگردد و کسي که در همين اطراف حرم زندگي ميکند کوچه پسکوچه و خيابانها را دارد به او آدرس ميدهد، اينقدر قرآن کريم شفّاف با پيغمبر سخن گفته!﴿مَا كُنتَ﴾، ﴿مَا كُنتَ﴾؛ ولي قصه اين است! چنين کسي بايد انسان را اداره کند.بنابراين يک وقت است سخن از﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾[20] است و يک وقت سخن در اين است که توي پيغمبر بدون وحي زبان مطهّر خود را حرکت نده:﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ﴾،[21] بگذار وحي بيايد بعد بگو،﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الأمْرِ شَيْءٌ﴾[22] با اينکه عقل کلّ هستيو همه چيز را ما به تو داديم،امّا بگذار ما به تو بگوييم، بعد به مردم ابلاغ بکني؛ امّا اگر «امرُ الناس» شد، بله.
اين بيان نوراني حضرت امير(سَلَامُ اللهِ عَلَيْه) در همان عهدنامه مالک چنين است که فرمود مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَار»،[23] «زوجه» و «ابو الزوجه» هر دو آمدند سقيفه را تشکيل دادند؛لذا فرهنگ و سياست را يکجا به اسارت بردند، اينطور نبود که حالا فقط سياسيون جمع شده باشند و فرهنگ مانده باشد، فرهنگ را در کنار سياست در سقيفه دفن کردند:«فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً»که نمونه آن را الآن شما در «خادم الحرمين» ميبينيد.يمن يک کشور اسلامي مظلومي است، شما مدّعي اسلام هستيد،در روز روشن «عَلیٰ رُؤُوسِ الأَشْهادِ» ريختيد در آن کشور و داريد ميکُشيد «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا».بنابراين بين غدير و سقيفه و بين «امرُ الله» و «امرُ النّاس» فرق است، بين «منبعداری» و «غير منبعداری» فرق است، فرمود ما آمديم اين کار را کرديم!امورات مردم را به هر وسيلهاي ميشود گرداند! اينکه گفتند شما وقتي مسافرت ميکنيد، جايي ميخواهيد برويد، ولو مدت کوتاهيدر شهرييا روستايي ميخواهيد زندگي کنيد ببينيد يک محقق يا عالِمييا دانشمندی آنجا هست يا نيست؛ اگر جايي که محقق و دانشمند نباشد، علم و تحقيق نباشد مردم را به هر سَمتي ميشود بُرد. فرمود اين کار را کردند! براي اينکه اين دين را به اسارت بکشند، به دست سياسيون که ندادند و تنها طلحه و زبير را که نياوردند، هم «أم المؤمنين» آمد و هم پدر «أم المؤمنين» آمد که رنگ ديني پيدا کند! سقيفه را رنگ ديني دادند! حضرت فرمود من دستم خالي است،چون اگر من بخواهم با دين حرف بزنم، اينها هر دو را در سقيفه آوردند، ما چه بگوييم به اينها؟بنابراين ﴿أَمْرُهُمْ﴾ غير از «امرُ الله» است،در ﴿أَمْرُهُمْ﴾ البته ﴿شُورَي بَيْنَهُمْ﴾هست، اين را تحليل کرد و فرمود:﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾که مسئله انفاق هم در بخش پاياني سوره مبارکه «فرقان»[24] مشخص شد و هم در آيات سوره مبارکه «اسراء» که در آيه سی سوره «اسراء» به وجود مبارک پيغمبر فرمود:﴿إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَ يَقْدِرُ﴾ و شما ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَي عُنُقِكَ وَ لاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً﴾ که در آيه29 سوره «اسراء» است؛يعني در بخشيدن معتدل باش. فرق است که انسان ميخواهد معتدل ببخشد؛يعني بيايد در سر راه ويک وقت هم داخل راه مستقيم است؛يعني در متن عدل و اعتدال است، از اين به بعد کسي که در متن اعتدال است، ميگويند:﴿سَابِقُوا﴾،[25] ﴿سَارِعُوا﴾[26] هر چه تُندتر و بيشتر، در حالی که شما در متن صراطي و نه افراط داري و نه تفريط!«الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّة»[27] دو طرف بد است و شما هم دو طرف نيستيد، بلکه در متن صراطي، حالا که در متن صراطي هر چه بيشتر بهتر!به اين جهت است که وجود مبارک امام مجتبيٰ(عليه السلام)چند بار کلّ زندگي خود را داده است و در بعضي از موارد هم زندگي خودرا تقسيم کرده است! فرق است بين کسي که در متن صراط است و کسي که در متن صراط نيست. کسي که در متن صراط نيست بايد مواظب باشد و کاري انجام دهدکه از اعتدال نگذرد، امّا وقتي که در متن صراط است، هم ﴿سَارِعُوا﴾دارد و هم ﴿سَابِقُوا﴾دارد!از باده مغز تَر كن و آن يار نغز جو ٭٭٭ تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو[28] اگر در متن راه باشد، هر چه بيشتر بهتر! جريان کربلا همينطور است، اسراف نيست! جريان کربلا همينطور است، تبذير نيست! کسي که در متن صراط است مثل امام مجتبيٰ(عليه السلام) گاهي کلّ مال خود را ميدهد، اينجا حتماً مصلحت است! گاهي مال خود را تقسيم ميکند، حتماً مصلحت است و ديگر اسراف نيست!أحدي نقل کرده که کار وجود مبارک امام مجتبيٰ(عليه السلام) که کلّ مال خود را داده يا مالش را چند بار تقسيم کرده، مثلاً ـ خداي ناکرده ـ از اعتدال بيرون رفته يا برابر آيه سوره مبارکه «اسراء» عمل نکرده است. تمام تلاش و کوشش براي ماها است که در متن صراط نيستيم، اينها خودشان صراط هستند! ما به حضرت امير چه ميگوييم؟ ميگوييم: «وَ سَلَام عَلَی مِيزَانِ الْأَعْمَال»[29] در زيارت «جامعه کبيره» چه ميگوييم؟ اينها «صراط أقوم»[30] هستند،در نتيجه خود صراط مستقيم هر چه تُندتر بهتر! ديگر انسان در صراط مستقيم معطل چه باشد؟ اگر کسي در متن صراط است و خودش صراط است، ديگر تُندي و کُنديمعنا ندارد! اسراف و تبذير معنا ندارد! ما که در متن صراط هستيم، به ما ميگويند مواظب باشد و برابر اين صراط عمل بکن!امّا کسي که خودش صراط است و متن صراط است، ديگر تُند و کُند معنا ندارد، اسراف و تبذير معنا ندارد.پرسش: ...قبلاً فرمود: ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَي عُنُقِكَ﴾؟پاسخ: بله، همين آيه 29 سوره «اسراء» بود که خوانديم و اين براي تعليم ديگران است؛ امّا وقتي که خودش عين صراط باشد که ما در زيارت «جامعه»ميگوييم: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم»، ديگر به راه راست نميگويند که آقا شما راست باش! به امام مجتبيٰ نميگويند آقا اين همه را براي چه دادي؟ همه آنها همينطور هستند! به امام مجتبيٰ کسي اعتراض نکرد که اين همه بخشيدي براي چه بود؟ چون چند بار حضرت کلّ مال خود را تقسيم کرد که در بعضي موارد همه آنها را داده، به صراط مستقيم که نميگويند آقا تو تُند شدي يا کُند شدي يا کج شدي، او «لا اختلاف فيه و لاتخلّف»، اگر به اين ذوات قدسي عرض ميکنيم: «وَ سَلَام عَلَی مِيزَانِ الْأَعْمَال» يا در زيارت «جامعه» عرض ميکنيم:«أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم» همين است.