درس تفسیر آیت الله جوادی
94/08/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 32 تا 39 سوره شوری
﴿وَ مِنْ آيَاتِهِ الْجَوَارِ فِي الْبَحْرِ كَالأعْلاَمِ (۳۲) إِن يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَوَاكِدَ عَلَي ظَهْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (۳۳) أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِمَا كَسَبُوا وَ يَعْفُ عَن كَثِيرٍ (۳٤) وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِنَا مَا لَهُم مِن مَحِيصٍ (۳۵) فَمَا أُوتِيتُم مِن شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَي لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلَي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (۳۶) وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوَاحِشَ وَ إِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ (۳۷) وَ الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (۳۸) وَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنتَصِرُونَ (۳۹)﴾
سوره مبارکه «شوريٰ» که در مکّه نازل شد و عناصر محوري آن اصول دين است، بعد از بيان توحيد و نبوّت، گاهي به مسئله ربوبيت و آيات الهي ميپردازد. از آيه 29 به بعد که فرمود: ﴿وَ مِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، به بخشي از خالقيت و ربوبيتِ الهي اشاره شد. در آيه 32 ميفرمايد: ﴿وَ مِنْ آيَاتِهِ الْجَوَارِ فِي الْبَحْرِ كَالأعْلاَمِ﴾؛ از نشانههاي ربوبيت ذات اقدس الهي، کشتي است که در دريا در اثر راهنماييها و کمک باد حرکت ميکند.
خداوند جهان را براساس نظام علّي و معلولي خلق کرده است و مصالح ساختماني عالَم هم حق است؛ اين دو مطلب را قرآن کريم با آيات متفاوت بيان ميکند. آن مطلب اوّل را که جهان براساس نظام علّي و معلولي است، در سوره مبارکه «قمر»[1] و مانند آن بحث ميکند که ـ إنشاءالله ـ خواهد آمد، ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾؛[2] امّا اينکه نظام عالَم بر حق استوار است و مصالح ساختماني جهان، حقيقت است، آن را زياد بيان ميکند؛ گاهي به صورت موجبه، گاهي به صورت سالبه، گاهي به عنوان نفي باطل و گاهي به عنوان اثبات حق که ما عالَم را به حق خلق کرديم، همان حق «مخلوق به» است که در بعضي از کتابهای اهل معرفت است، همين است. حقّي هم مربوط به خود خداي سبحان است: ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾[3] که آن حق مقابل ندارد و اگر در برابر آن حق چيزي به عنوان باطل ياد شد، آن باطل به معني عدم است، چون حق به معناي «الله» مقابل ندارد؛ زيرا هستي محض تنها چيزي که مقابل اوست عدم است، امّا حقِّي که عالَم با او ساخته شد، آن مقابل دارد و آن باطل هست. فرمود ما عالَم را به حق خلق کرديم، يک؛ باطل در کار نيست، دو؛ لهو و لعب و بازيچه در کار نيست، سه؛ ما هم بازيگر نيستيم «مَا کُنّا لاَعِبِينَ»،[4] چهار؛ اين نظام حق است و چون اين نظام حق است، اگر کسي کار باطلي انجام دهد اين نظام پَس میزند؛ يعني همانطوري که دستگاه گوارش انسان براساس سلامت است و اگر غذاي مسمومي وارد دستگاه گوارش شد، اين معده و روده و امثال آن اينها را بالا ميآورند، اين نظام هستي هم حق باطل را پَس میزند. در هر پاراگراف تاريخي سرانجام حق پيروز است و باطل جايي در عالَم ندارد.
قرآن کريم آن مسئله علّيت را به زبانهاي گوناگون بيان ميکند. در روايتي امام صادق(عليه السلام)، فرمود: «أَبَی اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِالْأَسْبَاب»؛[5] هيچ چيزي در عالَم جاري نميشود، مگر از راه نظم علّي و معلولي. اگر شيئي صادر اوّل بود، علّت آن خودِ خداست و اگر چيزي جزء صوادر مياني و پاياني بود، عللِ او موجودات قبلي هستند. اگر گفته شده که خداي سبحان برابر بعضي از آيات اين پرندهها را در هوا نگه ميدارد ﴿مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلاّ الرَّحْمنُ﴾،[6] معنايش اين نيست که پرندهها را از راه غيب بدون واسطه نگه ميدارد، امساک پرندهها که از سنخ صادر اوّل نيست که خداي سبحان آنها را بلاواسطه نگه بدارد! آن ارواح مطهّر انبيا و روح مطهّر عقل کلّ اينچنين است که اينها را خدا بلاواسطه انجام ميدهد، امّا همه مجاري امور را با واسطه انجام ميدهد؛ منتها علل فاعلي، يک؛ علل قابلي، دو؛ پيوند فاعلها، سه؛ پيوند قابلها، چهار؛ تحکيم رابطه بين فاعل و قابل، پنج؛ همه اينها نظم عميق علمي است که ناظم آن «الله» است. به طريقی جاذبه را آفريد که با فشار خاصي از هوا تحت قَهر قرار ميگيرد؛ به طريقي هوا را آفريد که فشارپذير است؛ به طريقي پرندهها را آفريد و هدايت ميکند که اينها با بالزدنها، بخشي از هواها را پايين ببرند تا نيرو بگيرند در اثر اين فشار متقابل و حرکت را ادامه بدهند.
جمله کوتاه که وجود مبارک موساي کليم در سوره «طه» دارد، به سه نظام از نظامهاي عقلي اشاره کرده است، وقتي فرعون گفت خداي شما کيست؟ فرمود: ﴿قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾؛[7] خداي ما آن است که اين سه نظام را آفريد: ﴿أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ﴾ کانَ تامّهٴ آنها، يک؛ خلق آنها را، هماهنگ کردنِ آنها را و اسباب رشد آنها را به آنها داد که نظام داخلي است، دو. ﴿أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾؛ يعني «خَلَقَهُ و أعطَی خَلْقَهُ»؛ هر چيزي هستي او و کانَ تامّهٴ او را خدا داد، يک؛ ساختار داخلي او را هماهنگ کرده که بتواند به مقصد برسد، دو؛ راه را هم نشان داد که با پيمودنِ آن راه به مقصد برسد، سه؛ ﴿أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾؛ يعني «هَديَ کلُّ شَیء إلي مَقصَدِه و غايَتِه»، اين جمله کوتاه نظام فاعلي و داخلي و غائي را بيان کرده است.
بنابراين اگر در جريان کشتيهاست، سطح آب را طوري تنظيم کرده که کشتيپذير است و بادها را هم مشخص کرده که از کجا برخيزد؛ اين اوّل يک نسيم است، بعد اين را ميپروراند و به صورت باد درميآورد، بعد تُندباد ميکند، بعد ابر توليد ميکند، بعد ابر را رهبري ميکند، ابر را تلقيح ميکند، ازدواج اين ابرها صورت ميگيرد، باردار ميشوند، از بالا اين ابرها را به وسيله باد که رسالت الهي را به عهده دارند رهبري ميکند: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾[8] که بادها براي تلقيح گياهها و ابرها سهم مؤثّري دارند، اين از برنامههاي رسمي بادها در فضاست؛ امّا در دريا آب را به شيوهای خلق کرد که کِشتيپذير است و هواها را به طريقي خلق و هدايت کرد که کشتيها را از جايي به جاي ديگر رهبري کند. يک وقت است که قهر الهي تعلّق ميگيرد که ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾؛[9] از هر جايي خداي سبحان اينها را گرفتار تُندباد کند که حرف ديگری است؛ ولي نظم اساسي اين است که اين بادها از جايي شروع ميشود و اينچنين نيست که گاهي از شرق، گاهي از غرب، گاهي از شمال و گاهي از جنوب باشد؛ اين راهها را از قبل شروع ميکند، بعد وقتي اينها کامل شدند، رهبري ابرها را در آسمان و راهنمايي کشتيها را در دريا به عهده ميگيرد که فرمود يکي از نشانههاي تدبير الهي جريان کشتيها در درياست. آن روز که مسئله موتور و برق و امثال آنها نبود، اينها با يک راهنماهاي آسماني که ﴿وَ عَلامّاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾،[10] اصلاً بهترين وسيله براي شناسايي سفرهاي دريايي و صحرايي همين ستارهها بودند! اينها با ستارهها راهها تشخيص ميدادند، الآن هم با همين ستارهها تشخيص ميدهند که چقدر به قطب نزديک هستند، چقدر از قطب دور هستند، چقدر به استوا نزديک هستند يا چقدر از استوا دور میباشند، اين چراغها را منظّم در آسمانها رديف کرد و اين بادها را هم منظّم، اين کشتيها را هم منظّم و اين آبها را هم منظّم که اين ميشود: «أَبَی اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِالْأَسْبَاب» و اين عامل غيبي است، اين براساس گزاف و گُتره نيست، اين براساس نظم دقيق فيزيکي و رياضي است. يک رهبري متافيزيکي اين فيزيک و رياضي را تنظيم ميکند؛ لذا فرمود ما هستيم که پرندهها را در آسمان نگه ميداريم، ما هستيم که کشتيها را در دريا نگه ميداريم. اين نظم عميق و عَريق علمي که صدها دانشمند بعد از گذشت صدها سال تازه گوشهاي از اسرار کشتيراني يا پرندههاي هوا را کشف کردند. فرمود: ﴿وَ مِنْ آيَاتِهِ﴾ همين کشتيهاست که جاري در «بَحر» هستند و مثل کوه و «أَعْلاَم» میباشند؛ علامتهايي هستند که روي دريا قرار دارند. در قرآن از ابرها به عنوان کوه ياد کرده است؛ در سوره مبارکه «نور» گذشت که ما از کوههايي که در آسمان است ـ آسمان نه، «سماوات» آنجا تعبير ندارد، «سماء» دارد و «سماء» يعني فضا، از کوههايي که در آسمان هست نه آسمانها! از فضا و هوا به «سماوات» تعبير نميکند، بلکه به «سماء» تعبير ميکند «مَا عَلاک فَهُو السّماء» ـ از آسمان شما ما باران نازل ميکنيم که ﴿وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ﴾؛[11] اين تگرگها و مانند اينها را ما از همان آسمانهاي شما، يعني فضاي «سماوي» شما نازل ميکنيم. از اين ابرها تعبير به «جبال»، کوه و «عَلَم» ميکند؛ کشتي تعبير به «عَلَم» شده که «أَعْلاَم» است، مثل کوههاست و مثل علامتهاست که برجستگي دارد، ﴿وَ مِنْ آيَاتِهِ الْجَوَارِ فِي الْبَحْرِ كَالأعْلاَمِ﴾.
رهبري اين کشتيها را چه کسي به عهده ميگيرد؟ باد، باد رسالت الهي را به عهده دارد، اينچنين نيست که خودبهخود به دنيا پيدا شود، يک؛ يا خودبهخود حرکت کند، دو؛ اين نظم دقيق رياضي که بشر بعد از گذشت قرون تازه به گوشهاي از آنها راه پيدا کردند، باد آن چيزی نيست که بفهمد، گنجشک آن موجودی نيست که بفهمد چقدر پر بزند چقدر هواها را پايين فشار دهد تا نيروي عکسالعملي بگيرد و چقدر حرکت بکند، اين ﴿قَدَّرَ فَهَدَي﴾[12] اوست! فرمود هر چيزي را او آفريد و هر چيزي را او دارد رهبري ميکند. اگر يک چيز سادهاي بود، با گذشت صدها سال چرا گوشهاي از اين راز و رمز را تازه بشر فهميد؟! معلوم ميشود که يک نظم دقيق علمي است که ﴿مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلاّ الرَّحْمنُ﴾،[13] اينجا هم فرمود که هيچکسي اين کشتيها و رهبري کشتيها را به وسيله باد که رسالت الهي را به عهده دارند به عهده نميگيرد، مگر خدا!
اگر خدا بخواهد که به کسي آسيب برساند، يعني او را تنبيه کند ﴿يُسْكِنِ الرِّيحَ﴾، چون اين «رِيح» و باد رسالت الهي را به همراه دارد و اگر رسول خداست، هرگز بدون اذن «مُرسِل» خود حرکت نميکند. ﴿إِن يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ﴾؛ يعني «إِن يَشَأْ سُکونَة الرِّيح» را، اين بادها آرام ميشوند و وقتي آرام شدند ﴿فَيَظْلَلْنَ﴾؛ يعني «يَصَرنَ»، «ظَلَّ» يعني «صَارَ». ﴿فَيَظْلَلْنَ﴾ اين «جواريح» و کشتيها، ﴿رَوَاكِدَ عَلَي ظَهْرِهِ﴾؛ ساکن و آرام روي همين آب ميمانند. بين اين کشتي، فضاي کشتي، حجم کشتي و وزن کشتي چقدر بايد باشد که فرو نرود؟ چون اگر بيشتر بود فرو ميرود و کمتر بود فرو نميرود و مانند آن. در اين حال که باد ساکن شد، اين کشتيها روي دريا ميمانند، ﴿فَيَظْلَلْنَ رَوَاكِدَ عَلَي ظَهْرِهِ﴾؛ يعني «بَحر». فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ﴾؛ يعني نظم دقيق رياضي نشانه خردمندان است؛ لذا آنها اگر فيض الهي را ديدند شاکر هستند و اگر نشانه قَهر را ديدند صابر میباشند: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ﴾، در حالي که دارند نشانه عذاب را ميبينند و ﴿شَكُورٍ﴾، در حالي که دارند نشانه نعمت را ميبينند. اين ﴿صَبَّارٍ﴾ بودن و ﴿شَكُورٍ﴾ بودن، در اثر آن رخدادهاي سنگين است؛ اگر حادثه خيلي سخت باشد، ميگويند بايد ﴿صَبَّارٍ﴾ باشي يا نعمت خيلي زياد باشد، ميگويند بايد ﴿شَكُورٍ﴾ باشي يا اگر عادي باشد که ميگويند «صابر» و «شاکر» باشيد. وجود مبارک موساي کليم وقتي آن کار سنگين را ميخواست انجام دهد، در همان اوّل سوره مبارکه «ابراهيم» دارد که موسي فرمود اين کار را انجام بدهيد: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ﴾.[14]
اگر خداي سبحان بخواهد که نعمتي برساند ﴿وَ مِنْ آيَاتِهِ الْجَوَارِ فِي الْبَحْرِ كَالأعْلاَمِ﴾، اين بخش نعمت؛ اگر بخواهد امتحان کند که ﴿إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَوَاكِدَ عَلَي ظَهْرِهِ﴾؛ اگر بخواهد تنبيه کند و انتقام بگيرد ﴿أَوْ يُوبِقْهُنَّ﴾؛ «اُوبَق» يعني «أهلَکَ»، يا اين کشتيها را در هم ميکوبد و غرق ميکند، چرا؟ ﴿بِمَا كَسَبُوا﴾، اين سرنشينان تبهکارشان که مثلاً دزدان دريايي هستند، در اثر سيئاتي که کسب کردند «بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيهِمْ»، خدا «ايباق» ميکند؛ يعني «إهلاک» ميکند و اين کشتيها را غرق ميکند، امّا ﴿وَ يَعْفُ عَن كَثِيرٍ﴾؛ از بسياري از لغزشها ذات اقدس الهي میگذرد و عفو ميکند. اين کلمه ﴿يَعْفُ﴾ در اين قسمتها چند بار تکرار شده است که در بعضي از قسمتها مجزوم است و در بعضي از قسمتها مرفوع میباشد. پرسش: اگر کشتیها مسيرشان در يک جهت باشد، باد اينها را میبرد؛ اگر در مقابل هم باشند؟ پاسخ: اينها سعي ميکنند بشناسند که باد چه زمانی از شرق به غرب ميآيد و چه زمانی از غرب به شرق ميآيد يا «بالعکس»، اينچنين نيست که اينها نشناخته حرکت کنند، کشتيراني يک آزمون دريانوردي ميخواهد که ميدانند چه روزهايي و چه علامتي با چه نشانههايي باد از غرب حرکت ميکند و چه روزهايي از شرق حرکت ميکند، اين هم يک فنّ است. در آيه مبارکه 25 در آنجا ﴿يَعْفُو﴾ مرفوع است و در آيه سی هم ﴿يَعْفُو﴾ مرفوع است؛ امّا در اينجا ﴿يَعْفُ﴾ مجزوم است، براي اينکه عطف بر «يُوبِقْ» است: ﴿أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِمَا كَسَبُوا وَ يَعْفُ﴾، اين ﴿إِن يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ﴾ که مجزوم است «إِن يَشَأْ يُوبِقْ» که مجزوم است و «إِن يَشَأْ يَعْفُ» که مجزوم است، اينجا ـ آيه 34 ـ ﴿يَعْفُ﴾ مجزوم است و در آن دو آيه مرفوع است. ﴿وَ يَعْفُ عَن كَثِيرٍ﴾؛ از بسياري از لغزشها ذات اقدس الهي عفو ميکند. چرا اين کارها را ميکند؟ ﴿وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِنَا﴾، اين عطف بر محذوف است؛ يعني «ليَنتَقِمَ الله سبحانه و تعالي من بعض» تا خدا امتحان بگيرد و تا ديگران بفهمند که حسابي در عالَم هست! ﴿وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِنَا مَا لَهُم مِن مَحِيصٍ﴾؛ اينها هيچ پناهگاه و ملجأيي ندارند! يک قدرت در عالَم دارد اداره ميکند، گرچه از بسياري از لغزشهاي اينها صرف نظر ميکند. پس اين ﴿يَعْلَمَ﴾ که منصوب است معطوف است بر «ليَنتَقِمَ» و مانند آن که محذوف است «ليَنتَقِمَ الله کذا و کذا» ﴿وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِنَا مَا لَهُم مِن مَحِيصٍ﴾؛ هيچ پناهگاهي ندارند. بعد خطاب ميکند که آنچه نزد شماست يک امر دنيايي است، عمده آن است که شما بايد بدانيد که بشر مهاجر است و هرگز با مرگ از بين نميرود: ﴿فَمَا أُوتِيتُم مِن شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾، اين تمتّع و لذّت و بهره زودگذر دنيايي است و شما در مسافرخانه هستيد، امّا ﴿وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ﴾. در سوره مبارکه «نحل» فرمود: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾؛[15] چيزي که نزد شماست از بين ميرود، چيزي که «عنداللّهي» است ثابت است و شما در هجرت خود به «عنداللّهي» بودن ميرسيد؛ «الي الله» رجوع ميکنيد، به مقام قُرب الهي يا سرانجام به محکمه الهي رجوع ميکنيد و ميمانيد، اگر «عنداللّهي» شديد ميمانيد! همه قافلههاي بشري در قيامت به مَشهد و محضر ذات اقدس الهي رجوع ميکنند که اين ميشود «عنداللّهي»؛ لذا مرگ در آنجا راه ندارد. ﴿فَمَا أُوتِيتُم﴾، اين «ما» چون شرط در او تضمين شده است، جزاي او با «فاء» آمده است: ﴿فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾؛ امّا ﴿وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ﴾، اين تقابل نشان ميدهد آنچه نزد شماست خَير نيست، اينها وسيله آزمون است! ﴿وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَي﴾، ﴿أَبْقَي﴾ بودنش از سوره مبارکه «نحل» استفاده شد که ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾، امّا خَير بودن آن هم از اين آيه استفاده ميشود. ﴿أَبْقَي﴾ و خير براي چه کسي است؟ در برابر ﴿يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِنَا﴾ آن تنبيه بود، امّا در برابر ﴿لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ که اوصافي را براي مؤمنين ذکر ميکند، اين ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَي﴾ براي کسي است که واجد اين شرايط میباشد. آن وقت جامعهٴ متمدّن اسلامي را شرح ميدهد که چه کساني هستند و چگونه اين جامعه را سامان بخشيدند. ﴿لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ که حُسن فاعلي است و عقيدهمند هستند، ﴿وَ عَلَي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾ که حُسن فعلي است متوکّل بر خدا هستند، تکيهگاهشان خداست و اساساً معنايش اين نيست که يک بخشي را خودشان را انجام ميدهند و بخشي را «الله» که تلفيقي از توحيد و شرک باشد، در همه کارها متوکّل هستند و اينطور نيست که خودشان را مستقل ببينند و بگويند بخش توسّل برای ما و بخش توکّل را ما با خدا قسمت ميکنيم، نه خير! کلّ اين مجموعه را ذات اقدس الهي دارد تدبير ميکند، منتها برخي به صورت توسل برخي به صورت توکّل، همه اينها مجاري فيض ذات اقدس الهي هستند. ﴿لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ بايد عقيده طيّب و طاهر داشته باشند، يک؛ ﴿وَ عَلَي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾ در همه امور، دو؛ ﴿وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ﴾ معصيتهاي بزرگ نميکنند، سه؛ حالا اکثري مردم اينطور نيست که عادل باشند، همين که گناهان کبيره را ـ إنشاءالله ـ ترک کنند، از گناهان صغيرهٴ اينها ذات اقدس الهي ميگذرد؛ زيرا وعده داد که ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم﴾.[16] سيّئه اگر مطلق ذکر شود، هم کبيره را شامل ميشود و هم صغيره را؛ امّا چون تفصيل قاطع شرکت است، اگر در مقابل کبيره قرار بگيرد، منظور از اين سيّئه، سيّئهٴ صغيره است ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم﴾. اينجا سيئات حتماً صغيره است، براي اينکه کبيره را خود آنها ترک کردند، پس براساس وعدهٴ الهي سيئات صغيره در صورت ترک سيئات کبيره بخشوده ميشود. اينجا هم فرمود: ﴿وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ﴾، «فواحش» هم جزء ذکر خاص بعد از عام است و اين هم چون گناهي است خيلي عريق، عميق و زشت از آن به فواحش ياد شده است و اينها کساني هستند که ﴿وَ إِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ﴾؛ اينها در هنگام غضب عفو و مغفرت را مقدّم ميدارند.
در بحثهاي قبلي آياتي گذشت که جامعه اسلامي و متمدّنان ديني اينها کساني هستند که قدرت انتقام خودشان را برای برونمرزي دارند، در درون مرز اگر بين خود شيعهها، بين خود مسلمانها و بين خود مؤمنين اختلافي باشد، اينها با دشمنشان نميجنگند، بلکه با دشمني ميجنگند؛ بَد را از پا درنميآورند، بلکه بدي را از پا درميآورند ﴿وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾،[17] نه «يدرءون السيّئ»، نه دوست بد، رفيق بد و مؤمن بد را از پا دربياورند، اينها سعي ميکنند با اخلاق زندگي کنند. در برابر بيگانهها فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاء»؛[18] ـ اين بيان نوراني حضرت امير است ـ فرمود: هر سنگي که چه از شرق و چه از غرب آمد آن را به همانجا برگردانيد! يک ملت ستمپذير نباشيد! عفو و اينها جاي خاص خودش را دارد، عفو برای درونمرزي است، در برونمرزي اگر کسي تجاوزي به گوشهاي از مرزهاي شما کرد، «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاء»؛ فرمود: مبادا گوشهاي از گوشههاي مملکت شما سنگي بيايد و شما آرام باشيد! عفو و احسان و مانند اينها برای برونمرزي نيست، در کشورتان بايد با عزّت و استقلال زندگي کنيد، امّا در درون مرز با بدي بجنگيد، نه با بد! ﴿وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾، نه «السيّئ»! نه آدم بد! بدي را برداريد! ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾، اين آيه غير از آن آيه اوّلي است، دستوري هست که شما با خوبي بدي و اختلاف را برطرف کن، نه طرف مختلِف را! طرفي که با شما اختلاف دارد، سعي ميکنيد او را از پا دربياوريد؟! اينکه کار اسلامي نيست! سعي بکن اختلاف را از بين ببر! ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾، آن وقت ﴿فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ﴾؛[19] آن وقت آن دوست خوبي براي شما خواهد شد! دوبار که شما گذشت کنيد، او دوست «حَمِيم» خواهد شد! «حَمِيم» مثل «حمّام»؛ يعني دوست گرم، «صَميم» يعني پُر، اين سنگ سخت را که سبک نيست ميگويند صخرهٴ صمّاء، کسي که «ثقل سامعه» پيدا کرده و چيزي در گوش او نفوذ ندارد را ميگويند «أصم»، دوست صميمي يعني دوستي که درونپُر است و چيز خلاف در او نيست. فرمود اگر شما بدي را از پا درآورديد، ﴿فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ﴾، قبلاً «عَدُو» بود، الآن ميشود «وَلِيّ»، «حَمِيم» هم هست، «حمّام» هم هست، گرم هم هست و دوست گرمي ميشود.
پس وظيفه ما در درونمرزي برداشتن اختلاف و بدي است و رسالت ما در برونمرزي دفاع است. بين «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاء» و بين ﴿وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾، همان فرق بين درونمرزي و برونمرزي است. آن بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيل»[20] همين است! «ضَيم» يعني ستمپذيري، هيچ ملت آزاده و عزيزي ستمپذير نيست! فقط ملتِ ذليل و زبون است که زير بار ظلم ميرود. پرسش: آيا مرزهای جغرافيايي منظور است يا مرزهای اعتقادی؟ پاسخ: بله، مرزهاي دشمني، اسلام که با اسلام مرز ندارد، اسلام با بيگانه مرز دارد. ممکن است کشوری مثل آلسعود به ظاهر مسلمان باشد و يک کشور مسلمان مظلومي را مثل يمن را در هم بکوبد، پس اسلام شناسنامهاي نه! کشوري که واقعاً يک کشور اسلامي باشد، ديگر مرزي نيست. ﴿وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوَاحِشَ وَ إِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ﴾ که اين برای درونمرزي است. ﴿وَ الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ﴾؛ دعوتها و نداي الهي را پاسخ مثبت ميدهند: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾؛[21] مردان الهي و جامعه ايماني دستور الهي را لبّيک ميگويند. ﴿وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ﴾؛ اين ذکر اعمال مهم است بعد از ذکر اصل اعتقاد، ﴿وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾؛ امر جامعه اسلامي و متمدّن با مشورت پيش ميرود، مستحضريد که نفرمود «أَمْرُ اللهِ شُوريَ بَيْنَهُمْ»، ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾[22] بايد از طرف خدا بيايد، احکام شرعي، مسائل اعتقادي و مانند اينها «أَمْرُ اللهِ است که ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾، امّا امر مردم که چگونه شهرشان را بسازند، کجا خيابانکشي کنند، کجا يکطرفه شود، کجا دوطرفه شود، کجا بلوار شود و کجا فلان بيمارستان قرار بگيرد، اينها «امر النّاس» است و «امر النّاس» با مشورت بايد انجام شود؛ امّا «امر الله» با مشورت و استخاره و مانند اينها نيست، «امر الله» يعني احکام شرعي و احکام شرعي هم منحصراً از ذات اقدس الهي است. پس «امر الله» براساس ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾ فقط از ناحيه وحي است، امّا امر مردم که چگونه کشور خود را اداره کنند که به موضوعات برميگردد و نه به احکام، اين با مشورت حل ميشود؛ احترام گذاشتن به افکار جامعه باعث نيّت خوب و وِداد ملّي است. ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾، احترام گذاشتن به افکار ديگران، باعث انسجام و وحدت است؛ بياعتنايي به افکار و آرای ديگران سرانجام جامعه را ميرنجاند. ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾، قبلاً هم بيان شد که ما فقر اقتصادي در اسلام نداريم، امّا فقر طبيعي يک امر طبيعي است! مادامي که ما در دنيا زندگي ميکنيم فقر طبيعي داريم؛ کودک داريم، بيمار داريم، فرتوت و تصادفي داريم، ما يک دنيايي داشته باشيم که اينها در آن نباشد که ديگر دنيا نيست! پس فقر طبيعي امر قطعي است، امّا فقر اقتصادي نداريم، چون براي همه بودجه مشخص شده است! آنکه خداي سبحان به ديگري داد ـ در آيات سوره مبارکه «نور» بود خوانديم ـ فرمود: ﴿آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾؛[23] حواستان جمع باشد! ما به شما داديم، اين «مال الله» است! اين «مال الله» را که به شما داديم را به اين مستمندان بپردازيد.
يک بيان نوراني از حضرت امير است که فرمود: «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة»؛[24] فرمود اگر شما يک وقت گرفتار شديد، دَيني داريد و مشکل مالي داريد، صدقه بدهيد که اين ده برابر ميآيد! ما اينها را باور نکرديم که کار به دست ديگري است. فرمود هر وقت کمبودي داريد و وضع شما قدري ضعيف شد، فوراً صدقه بدهيد. صدقه غير از هديه است، صدقه غير از هبه است، صدقه غير از بخشش رايگان است، صدقه عقد است! ايجاب دارد، قبول دارد، قصد قربت دارد و مثل نماز است! صدقه نظير مال دادن و کمک کردني که فلانی بيچاره است، از آن سنخ نيست و تا قصد قربت نشود، صدقه نيست؛ مثل نماز، تا در نماز قصد قربت نشود که نماز نيست! صدقه عقد «واجب الوفاء» است و گرفتن جايز نيست، اين نظير هبه نيست که بشود پس گرفت. صدقه عقد است، يک؛ عقد لازم هم هست، دو؛ مثل هبه نيست که عقد جايز باشد، سه؛ در هبه قصد قربت شرط نيست، چهار؛ اين عبادت است و مثل نماز است؛ خدايا! به فرمان تو و «قُرْبَةٌ إِلَی اللَّه» دارم صدقه ميدهم. شما گفتي صدقه بده، من هم ميگويم چشم! اين ميشود صدقه! وجود مبارک حضرت امير فرمود: ««إِذَا أَمْلَقْتُمْ»؛ وقتي مشکل مالي پيدا کرديد، مگر نميخواهيد تجارت کنيد و سود ببريد؟! بهترين تجارت، تجارت با خداست «فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة». اين نهجالبلاغه بايد حداقل در کفِ دست ما باشد، حالا آن شروح دقيق آن از خيليها توقع نيست؛ ولي يک دور نهجالبلاغه باشد در دست همه ما باشد، چون آداب زندگي به ما ياد ميدهد! فرمود اين کار را بکنيد، ما هم بايد بگوييم چشم! اينجا هم فرمود ما به شما داديم، ما در مال شما سهميه براي ديگران قرار گذاشتيم. بنابراين ﴿وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ ٭ وَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنتَصِرُونَ﴾؛ آنها يک ملت سلطهپذير و ستمپذيرِ مظلوم نيستند. اين بيان نوراني سيدالشهداء چقدر آن بيان استدلالي است! فرمود من از جدّم رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلم) شنيدم که فرمود: «مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّه» که او را با قول و فعل سر جايش ننشاند «حَقِيقاً عَلَی اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ»؛ ـ اين را به صورت رسمي در آن سفر اعلام کرد ـ فرمود من از پيغمبر شنيدم که فرمود ملت ستمپذير را خدا با هيأت حاکمه ستمگر يکجا به آتش ميبرد! اين کدام ملت مظلوم است؟ حالا اگر شد ـ إنشاءالله ـ فرصتي بود عرض ميکنيم که ما دو «استضعاف» داريم، گرچه گذشت[25] ملتي که «استضعاف» عمدي دارد، مثل استکبار است.