درس تفسیر آیت الله جوادی

94/08/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 24 تا 28 سوره شوری

﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً فَإِن يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَي قَلْبِكَ وَيَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَيُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (۲٤)وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ (۲۵)وَيَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَيَزِيدُهُم مِن فَضْلِهِ وَالْكَافِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ (۲۶)وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الأرْضِ وَلكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ (27)وَهُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَيَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ (28)﴾

مراتب سه‌گانه قبولی عامل و عمل و درجه عالی آن

قبول مراتبي دارد: مرتبه ضعيف و متوسط و قوي که مترتّب بر آن عمل است؛ عملِ ضعيف قبولِ ضعيف دارد، عملِ متوسط قبولِ متوسط دارد و عملِ قوي هم قبول کامل دارد. اينکه فرمود: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾،[1] اين‌طور نيست که اگر کسي متّقي نبود و نماز و روزه‌ايرا انجام داد خدا قبول نکند؛ شرط قبول عمل، تقوا و عدل نيست، تقوا بالاتر از عدل است،«التُّقَي رَئِيسُ الْأَخْلَاق».[2] اين‌چنين نيست که شرط صحّت عمل، تقوايا عدل باشد،آن شرط صحت امامتِ امام و امثال آن است، وگرنه عمل ـ نماز و روزه ـ که واجد شرايط و فاقد موانع باشد نماز و روزه مقبول است؛ امّا همراه با«إِنَّمَا» کهفرمود:﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾،تقواي در متنِ عمل است که واجد شرايط باشد و فاقد موانع باشد لازم است؛امّا تقواي عامل در غير حوزه عمل لازم نيست، اين شخص بايد در نماز داراي تقوا باشد؛ يعني واجد شرايط و فاقد موانع، امّا بيرون نماز اگر معصيت کرده، کاري به صحّت نمازو قبولي نماز ندارد؛ ولي اگر آن مرحله کاملهٴ قبول بخواهد نصيب اين نمازگرار و روزه‌گير شود، بايد با تقوا باشد.اين يک مطلب.

مطلب ديگر اين است که گاهيخدا عمل را قبول مي‌کند و گاهي عامل را قبول مي‌کند؛ عمل را که قبول کند، به عامل پاداش مي‌دهد و عامل را که قبول کرد، تحت ولايت خود قرار مي‌دهد و وليّ اومي‌شود که ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَآمَنُوا﴾.[3] وجود مبارک حضرت مريم(سلام الله عليها) را خدا قبول کرد، نه عمل او را! ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً﴾،[4] وقتييک گوهر انساني را خدا قبول کند، او ديگر تحت ولايت اوست و خدا وليّ اوست.

بيانات نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) برابر اين آيه هست که ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ﴾؛[5] خدا وليّ مؤمن نيست،خدا وليّ«الذّين عملوا الصّالحات» نيست، وليّ﴿الصَّالِحِينَ﴾ است؛ تا گوهر ذات صالح نباشد، تحت ولايت «الله»قرار نمی‌گيرد، فرمود:﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ﴾، نه «يتولي الّذين آمنوا و عملوا الصالحات»!

بنابراين قبول مراتبي دارد که مرحلهٴ عُلياي قبول،پذيرش گوهر ذات عامل است، چه اينکه مريم را خدا قبول کرد؛ وقتي مريم را قبول کرد، کارهاي اورا هم به عهده گرفت؛ وقتي کارهاي او را به عهده گرفت، ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا﴾ مي‌شود،﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾[6] و مانند آن مي‌شود. بنابراين اگر کسي بخواهد عمل او مقبول شود، قبول مراتبي دارد و تا مادامياست که در حوزه﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾[7] به سر مي‌برد. اگر بخواهد گوهر ذات اومقبول حقشودکه تحت ولايت «الله» قرار بگيرد، بايد گوهر ذات او صالح باشد. خدا تنها عمل خوب راقبول نمي‌کند و عمل خوب به آن بالا نمي‌رسد، اگر گوهر ذات طوري شد که «لاَ رَيْبَ فِيهِ» شد، او تحت ولايت «الله»قرار می‌گيرد.پرسش:... چگونه معنا مي‌کنيم؟پاسخ: بله، چون مشخص کرد. قرآن کريم وقتي که ولايت ذات اقدس الهي نسبت به رسولش(صلي الله عليه و آله و سلم)را مشخص کرد، برهان را با آن ذکر کرد، فرمود: ﴿إِنَّوَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ﴾، دوبرهان در اين مسئله است:يکي اينکه او صاحب کتاب است و کتاب عامل صلاح است و خدا هم متولّي هرکسي نيست، متولّي﴿الصَّالِحِينَ﴾ است، نه «الذين عملوا الصالحات».آن‌جا که گفته شد:﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾، ديگر«عملوا الصالحات» در آن نيست، اين گوهر ذات وقتي پاک شد، تحت ولايت «الله» است، آن وقت ذات اقدس الهيبرابر قُرب نوافل[8] و امثال آن با زبان او حرف مي‌زند.

فتحصّل که قبول سه مرحله دارد،يک؛ قبول گوهر ذات خارج از مراحل سه‌گانه است، دو؛ اگر کسي بخواهد تحت ولايت «الله» قرار بگيرد که خدا کارهاي اورا به عهده بگيرد، بايد گوهر ذات او صالح شود، سه.پرسش: حضرت مريم موردي است و لفظ قبول برای اعمال آدم‌هاست؟ پاسخ : بله، اگر آن شخص عمل صالح نمي‌داشت، صلاح به گوهر ذات او نمي‌رسيد! اين برهاني که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اقامه مي‌کند، اين است که خدا متولّي«صالحين» است. مريم(سلام الله عليها) «من الصالحات» است، نه «الّذين عملوا الصالحات». تازه در بحث‌هاي آيه مربوط به حضرت ابراهيم گفته شد: ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾[9] تازه در قيامت «صالحين» تعبير شده به اهل بيت(عليهم السلام).[10] اين‌طور نيست که هر کسي صالح شود، گوهر ذات هر کسي به صلاح راه پيدا کند،يعني ذاتش طوري است که هيچ چيزي در آن جز توحيد حق نيست، چنين آدمي مصداق کامل آن اهل بيت‌ مي‌باشند و آن روايت هم در ذيل همين آيه ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ است.

بنابراين وجود مبارک مريم(سلام الله عليها) از بس موحّدانه عبادت کرد صالح شد، آن‌گاه ذات اقدس الهي او را قبول کرد. برهان پيغمبر هم اين است که ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ﴾، چون اگر کسي بخواهد گوهر ذاتش صالح شود، از راه ايمان به کتاب و عمل به کتاب است: ﴿نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ﴾، نه «يتولّي الّذين آمنوا و عملوا الصالحات»! آنهايي که کار خوب انجام مي‌دهند، در مراحل وُسطي قرار دارند يا حداکثر در مراحل عاليه،در بحث قبول فعل قرار دارند؛ امّا اگر گوهر ذاتش بخواهد قبول شود، بايد ذات صالح باشد و ذات هم وقتي صالح است که در آن هيچ چيزي جز توحيد نباشد.پرسش: حديث قرب نوافل شامل نوافل نماز می‌شود يا کلّ نوافل را در برمی‌گيرد؟پاسخ: نوافل مطلقا نوافل است، گاهي مي‌بينيد که پيغمبري را خدا نافله مي‌داند. نافله يعني زائد بر فريضه که فرمود ابراهيم فرزند مي‌خواست به او اسحاق داديم که پيغمبري در آينده خواهد بود: ﴿وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾،[11] آن فرزند ديگر که پيغمبر بعدي است نافله است؛ او از ما فرزند مي‌خواست، ما به او هم فرزند داديم و هم نوه داديم،يک پيغمبر مي‌شود فريضه و يک پيغمبر مي‌شود نافله.

تبيين شمول‌بخشی الهی بر گناه صغيره و کبيره

فرمود: ﴿وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ﴾،در قرآن کريم سيئه دو قسم است:يک وقت مي‌گويند سيئه در قبال کبيره قرار مي‌گيرد، منظور از سيئه گناه صغيره است که فرمود: ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم﴾،[12] اين تقابل نشان مي‌دهد که سيئات در مقابل کبيره است، اگر کسي در طول عمر موفق شد و گناه کبيره را مرتکب نشد و گاهي به صغائر مبتلا شد، خدا وعده بخشش داده است؛يک وقت است که در مقابل کبيره نيست، خود «السيئات» با الف و لام بازگو شد، هر دو را شامل مي‌شود، البته عفو از سيئات اگر با توبه باشد که داخل در جمله قبل است و اگر نباشد که قضيه «في الجمله» است و نه «بالجمله»، چون ذات اقدس الهي برخي از گناهان کبيره را هم بي‌توبه مي‌بخشد، امّا﴿لِمَن يَشَاءُ﴾،[13] مشيت الهي هم به علم ذاتي اوست و برابر حکمت هم عمل مي‌کند، اين بيان نوراني امام سجاد که فرمود: «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِل‌»[14] همين است؛يعني با هيچ توسلي، با هيچ وسيله‌اي و با هيچ کاري نمي‌شود که از خدا بخواهيم يک کار غير حکيمانه انجام دهد و هيچ وسيله‌اي اين سِمَت را ندارد که از خدا کار غير حکيمانه‌اي را صادر کند. اين از غُُرَر بيانات حضرت در صحيفهاست:«يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِل‌»؛امّا﴿وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ﴾هشداري است. فرمود هر چه که شما عمل مي‌کنيد خدا مي‌داند، در آن اضلاع سه‌گانه مشخص شد که جَهرتان را خدا مي‌داند، سرّتان را که خود شما هم مي‌دانيد مي‌داند، اَخفاي از سرّ را که در درونِ درون شماست و از شما مخفي است و در قيامت زماني که از درون شما کالبدشکافي کرديم آن وقت مي‌فهميدکه خدا هم مي‌داند،﴿وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَي﴾؛[15] اخفاي از سرّ را هم مي‌داند. فرمود: ﴿وَيَسْتَجِيبُ ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات﴾يا به تعبير جناب زمخشري در کشّاف[16] و همفکران اويک «لام» در اين‌جا تقدير است؛يعني «يَسْتَجِيبُ للّذِينَآمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَات» اين هم يک معنا.يا به تعبير سيدنا الاستاد که «لام» نخواهد،[17] ايمان و عمل صالح خودش درخواست است و ذات اقدس الهي اين درخواست را پاسخ مي‌دهد و قبول مي‌کند. جناب زمخشري مي‌فرمايند: ﴿وَيَزِيدُهُم مِن فَضْلِهِ﴾ نشان مي‌دهد که استجابت براي خود ايمان و عمل صالح است، نه اگر «الذين آمنوا و عملوا الصالحات اذا دعا الله يستجيب لهم»، «و يستجيب للذين آمنوا و عملوا الصالحات اذا دعاه»، آن چيزيکه زمخشري و همفکران او گفتند اين‌طور است. سيدنا الاستاد مي‌فرمايد که خود ايمان و عمل صالح درخواست است و خدا هم اين را به قرينه ﴿وَيَزِيدُهُم مِن فَضْلِهِ﴾جواب مي‌دهد؛ هم عمل صالحشان را مي‌پذيرد، هم بيش از آن مقداري که اينها استحقاق دارند از فضل خود به اينها عطا مي‌کند که ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾،[18] امّا ﴿وَالْكَافِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ عذاب شديد متعلق به اينهاست، براي اينکه اينها نه ايمان دارند و نه عمل صالح.

رسم‌الخط قرآنی بودن حذف «واو» در بعضی از کلمات

در آن آيه قبل که فرمود: ﴿وَيَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ﴾،طبق ظاهر آن بايد که کلمه حرف «واو» ذکر مي‌شد، ولي اين‌جا در نوشتن نيامده است؛ «يَمْحُوا» بايد نوشته مي‌شد که وجهي ندارد، چون مجزوم نيست که «واو» افتاده باشد و همچنين عطف بر ﴿يَخْتِمْ﴾هم نيست، آن‌جا ـ ﴿فَإِن يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَي قَلْبِكَ﴾ـ اگر عطف بر ﴿يَخْتِمْ﴾ بود، «واو» به جزم ساقط مي‌شد؛ ولي عطف بر آن نيست، عطف بر جمله ﴿فَإِن يَشَإِ﴾است؛ لذا حذف اين «واو» براساس کتابت خطي، قرآني و امثال آنهاست. در چند جاي قرآن کريم هم «واو» بدون اينکه نکته ادبي داشته باشد حذف شده است؛يکي در سوره مبارکه «اسراء» آيه يازده است که آن‌جا فرمود: ﴿وَيَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُبِالْخَيْرِ﴾، آن‌جا «واو» ندارد، با اينکه بايد «واو» داشته باشد.يا در بخش‌هاي پاياني سوره مبارکه «علق» که سجده واجب بعد از آن است، آن‌جا دارد که ﴿فَلْيَدْعُ نَادِيَهُ﴾،[19] اين امر غايب و مجزوم است که «واو» افتاد، امّا در ﴿سَنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ﴾[20] اين‌جا «واو» دليلي ندارد که افتاده باشد. حذف «واو» در ﴿سَنَدْعُ﴾، حذف «واو» در ﴿يَدْعُ الْإِنسَانُ﴾، با حذف «واو» در ﴿يَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ﴾ به کتابت قرآني برمي‌گردد، نه نکته ادبي.

وعده الهی به نحو باطل با جريان امواج «حق» در عالَم

اينکه فرمود:﴿يَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَيُحِقُّ الْحَقَّ﴾، اين آيه نمي‌رساند که با چه چيزي باطل را محو مي‌کند، فقط دارد که باطل را محو مي‌کند و حق را تحقيق و تثبيت مي‌کند؛ ولي در سوره مبارکه «انبياء» مشخص کرده که با همان حق باطل را سرکوب مي‌کند. سوره مبارکه «انبياء» آيه هجدهچنين است:﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ﴾؛ دِماغ و مغز باطل را به وسيله حق درمي‌آوريم، نه اينکه باطل مغز دارد و ما مغزکوب مي‌کنيم؛ وقتي حق خودش را نشان دهد، بي‌مغزيِ باطل روشن مي‌شود. در جريان ﴿فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا﴾،[21] آن‌جايي که مثال ذکر مي‌کند روي اين سيل «زَبَد» هست ـ «زَبَد» همان کَف روي آب است، اين کَف و حباب، بي‌مغز است،درونش چيزي نيست ـ لذا فرمود: ﴿فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾،[22] «جُفَا»يعنيآب‌بُرد؛ کسي کاري به اين کَف ندارد،در همين سيل که در حرکت است اين کَف‌ها از بين مي‌روند. فرمود امواج حق در عالَم جاري است، باطل يک سلسله کَف‌هايي هستند که روي اين آب مي‌آيند، کسي کاري با آنها ندارد! اين سيل خروشان در حال خروش خود اين کَف‌ها را از بين مي‌برد،﴿فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾؛ لذا آيه سوره مبارکه «انبياء» که دارد با حقّ باطل را سرکوب مي‌کند، اين ارشاد به نفي موضوع است، نه اينکه باطل مغزي دارد و مغزش با حق کوبيده مي‌شود، بلکه بي‌مغزي او روشن خواهد شد. ﴿فَيَدْمَغُهُ﴾يعني «يظهر أن لادماغ له»؛يعني ظاهر مي‌شود که مغزي ندارد. پس اين آيه محل بحث که دارد ﴿يَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَيُحِقُّ الْحَقَّ﴾ روشن مي‌شود که با حق، بي‌مغزي آن باطل را خدا روشن خواهد کرد:﴿وَ يَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَيُحِقُّ الْحَقَّ﴾؛ حق را با رحمت واسعه خودش تثبيت مي‌کند ﴿بِكَلِمَاتِهِ﴾، البته ممکن است اين ﴿بِكَلِمَاتِهِ﴾ مفعول واسطه به نحو تنازع باشد، البته هم براي فعل ﴿يَمْحُ﴾و هم براي فعل ﴿يُحِقُّ﴾.

تبيين لطافت تأمين ارزاق مؤمنان

در بحث‌هاي قبليـ آيه نوزدهـ فرمود: ﴿اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ﴾، خداي سبحان به همه روزي مي‌دهد، بارها به عرض شما رسيد که تمام مار و عقرب‌ها عائله او هستند؛ حالا کسي نبايد بگويد که آن خرس قطبي«نجس العين» است يا حرام گوشت است! فرمود اين خرس عائله من است، آن مار و عقرب عائله من است، همه اينها پرونده دارند و من مسئول روزي اينها هستم! در سوره مبارکه «هود» دارد که ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾،[23] با «عَلي» تعبير کرده! فرمود من موظف هستم! خودم را موظف مي‌دانم که به اين مارها، به اين عقرب‌ها و به اين خِرس‌ها غذا برسانم،شما به اينها اصلاً کار نداشته باش! اين پُر کردن شکم براي آنها هم هست؛ ولي براي شما مؤمنان يک چيز ديگري است. هر کس دامدار است، کشاورز است، مدرّس است، کارمند و کارگر است درآمدي دارد، فرمود من نمي‌خواهم که چشمش به اين درآمد باشد، من مي‌خواهم چشمش به دست من باشد! چقدر اين آيه شيرين است! در سوره مبارکه «طلاق» فرمود: ﴿وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾،[24] مؤمن آن است که چشمش به پيشه، به دامداري،‌ به شغل، به شهريه، به تبليغش و سخنراني‌اش نباشد!البته ما وظيفه داريم که کار کنيم،فرمود تو وظيفه‌ات اين است که کار بکني!لکن هرگز چشمت به درآمدت نباشد، تو ببين من چه چيزي به تو مي‌دهم! اين مي‌شود: ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾،[25] چقدر اين آيه شيرين است خدا مي‌داند! فرمود: ﴿وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾؛اگر براساس شکم بخواهيد حساب کنيد،شکم تمام مار و عقرب‌ها را من سير مي‌کنم، آن خرس قطبي را هم سير مي‌کنم. شما کار داريد و بايد هم کار کنيد ـ حالا يا اين کارهايي که ما مي‌کنيم يا واجب عيني است يا واجب کفايي ـ فرمود چشمت به اين درآمد نباشد، آن وقت مؤمن هميشه راحت است! ديگر تَرسالي و خشکسالي براي او فرق نمي‌کند و به اين فکر نيست که امسال چه شد، فلان چيز تحريم شد و فلان چيز تحريم نشد، راحتِ راحت است! براي اينکه فرمود من تأمين مي‌کنم و تو فقط چشمت به دست من باشد، نه اينکه چشمت به مزرعه و درآمدت باشد، اين مي‌شود:﴿أَلاَبِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾، نه اينکه آدمييک «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّه» بگويد و آرام باشد. اينکه فرمود:﴿وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾،يعنياين!در آيه نوزده هم کهفرمود:﴿اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ﴾؛ او از راه مستور و راهي که هيچ کسي پيش‌بيني نکرد و نمي‌داند بندگان خودش را تأمين مي‌کند. الآن اين‌جا هم فرمود خيلي‌ها علاقه‌مندند که سِعهٴ رزق داشته باشند،خيلی از کسانی که سِعهٴ رزق دارند را ديديد که به فساد مبتلا شدند:﴿كَلاَّ إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَي ٭أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾،[26] اگر خود را در اثر مال بي‌نياز از «الله» ببيند گرفتار طغيان خواهد شد. قبلاً هم مکرّر اين آيه را شنيديد که خيلي از ماها اسلامي حرف مي‌زنيم و قاروني فکر مي‌کنيم؛مانند اينکه مي‌گوييم ما خودمان زحمت کشيديم، مگر قارون غير از اين گفت؟! گفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾.[27] بسياري از ماها گرفتار اين خطر هستيم،مثلاً مي‌گوييم ما سيـ چهل سال درس خوانديم و عالِم شديم، مگر آن محروم غير از اين مي‌گفت؟ گفت من خودم زحمت کشيدم پيدا کردم، گفتند در نماز و در تعقيبات نماز بگوييد:«اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْك»،[28] اين تعقيبات نماز خيلي راهگشاست! هرگز دهن باز نکنيم و نگوييم ما سي ـ چهل سال زحمت کشيديم و درس خوانديم ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾، خيلي‌ها آمدند و نشد!بنابراين آن کريمه‌اي که فرمود: ﴿وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾،با اين آيه نوزده سوره مبارکه «شوري» که محل بحث است:﴿اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ﴾هماهنگ است.يک وقت است ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾،[29] بله اين با آيه شش سوره مبارکه «هود» هماهنگ است ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾. اين هم را عنايت کرديد اين همايش‌هايي که دانشمندان ما سالانه براي تشخيص بيماري‌هاي مشترک بين انسان و دام برگزار مي‌کنند، يک کار علميو محققانه است، امّا ما تنها چنين همايشيرا نمي‌خواهيم که در آن مشترکات بين انسان و دام مشخص شود، همايش‌ها و کنگره‌هاييمي‌خواهيم که براي تبيين مشترکات انسان و فرشته است جايش خالي است. ما با فرشته‌ها مشترکاتي داريم! ما آن نيستيم که تمام جواب بيماري‌هاي ما از آزمايشگاه موش دربيايد، ما مشکلاتي هم داريم که جواب آنها از آزمايشگاه فرشته‌ها درمي‌آيد! قرآن کريم ما را دعوت کرده به اموري که آنها اوصاف فرشتگان‌ هستند؛ فرشته کريمه است، فرشته عادل است، فرشته معصوم و عفيف است. فرمود:«لَكَادَ الْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَة»، اين بيان نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه[30] است. ما مشترکات بين انسان و فرشته داريم، براي اينکه اينها فرّاشان ما هستند!«إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِه‌»[31] همين است! آنها فرّاش ما هستند که چه چيزياز ما بگيرند؟ بگويند که شما با ما مشترکات داريد، «اُولوا أجنحه» شويد و شما هم پَر در بياوريد! اين بيان نوراني حضرت امير استکه ـ در نهج‌البلاغه ـدر جواب دربار اموي فرمود: به ما گفتند خودستايي نکنيد و ما هم مي‌گوييم چشم! فرمود اگر نبود اين نهي حضرت که نهي کرد که «وَ لَوْ لَا مَا نَهَي اللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْكِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ»،[32] ما مي‌گفتيم که چه کسانيهستيم، امّا دهان ما بسته است و نمي‌توانيم بگوييم که ما چه کسانيهستيم؛ وليای معاويه اجمالاً بدان، خيلي‌ها مي‌روند جبهه شهيد مي‌شوند، ما اگر شهيد داديم مي‌شود سيد الشهداء، اين عموي من است! خيلي‌ها مي‌روند جبهه جانباز مي‌شوند و دست مي‌دهند، ولي برادرم جعفر وقتي که رفت در موته و دست‌هايش را داد، دو بال خدا به او داد که شده جعفر طيار، طيار کجاست؟[33] اين﴿أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَی وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾اين جناح‌ها اين بال‌ها را پهن مي‌کنند:«لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ». پس فرّاشي طالبان علوم الهي را اينها به عهده مي‌گيرند، اينها به ما مي‌گويند روي پَر ما نشسته‌ايد، تو هم پَر دربيار! وقتي پر درآوردي پرواز مي‌کني، نه مثل اين پرنده‌ها که به طمع تالاب از شمال به جنوب و از جنوب به شمال حرکت کنند، اگر کسي پَر درآورد و شده جعفر طيار، از جهت حرکت مي‌کند نه در جهت! او قطب جنوب و مانند اينها نمي‌خواهد، از شش جهت به درمي‌آيد.بعداز اين، نوربه آفاق دهم ازدل خويش ٭٭٭ که به خورشيد رسيديم و غبار آخرشد[34] سفر و سخن آخر شد، اين راه است! فرمود من نمي‌خواهم شما مثل حيوانات ديگر چشمتان به مزرع و مرتع‌تان باشد يا به درآمد و شهريه‌تان باشد:﴿اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ﴾،﴿يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ﴾، آن‌جا هم که فرمود مؤمن کسي است که ﴿وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾ اين است!اين پرورش قرآني است! اين هم وليّ پرور است!

حکيمانه بودن تأمين ارزاق مادّی و معنوی انسان

فرمود که خدا ﴿يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ﴾،﴿وَيَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا﴾، ﴿وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ﴾می‌دانيد که مختصر مالي خدا به بعضي از افراد داد چگونه فساد مي‌کنند؟! ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾[35] اگر اين مال دست خيلي‌ها باشد آن وقت چگونه خواهد شد؟ ﴿وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الأرْضِ وَلكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا يَشَاءُ﴾، اين را بعضي از بزرگان گفتند که علوم و معارف هم همين‌طور است! ببينيد برخي‌ها يک چند کلاس درس يا چند مطلب ياد گرفتند اين سينه را وجب مي‌کنند و مي‌گويند يک وجب سينه اين همه علم! چه مشکلاتي براي خودشان و ديگران ايجاد مي‌کنند! فرمود ما سواد و علم را هم به هر کس نمي‌دهيم؛ مثل مال و روزي ظاهري. برخي‌ها چهار کلمه بيشتر ياد بگيرند:﴿لَبَغَوْا فِي الأرْضِ﴾، داعيه‌هاي فراوانيدارند، هتک حرمتي دارند و حرمت ديگران را رعايت نمي‌کنند؛ روزي هم همين‌طور است، روزي ظاهر اين‌طور است و روزي باطنی هم اين‌طور است، چاره‌اي براي ما جز پذيرش «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْك» و راضي به قضاي الهي بودن نيست.﴿وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الأرْضِ وَلكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا يَشَاءُ﴾؛اولاً فرمود تمام کارهاي من حساب شده است،﴿كُلُّ شَي‌ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾،[36] يک؛﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾،[37] دو؛﴿وَإِن مِّن شَيْ‌ءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾،[38] سه؛ هر چيزي حسابي دارد، امّا به برخي‌ها نه علم زائد مي‌دهيم و نه مال زائد مي‌دهيم؛ علم زائد بدهيم داعيه پيدا مي‌کند و نشانه‌اش فلان شخصاست؛ مال زائد بدهيم طغيان مي‌کند و نشانه‌اش فلانشخصاست،بعضي‌ها را نشان مي‌دهد، فرمود شما خيلي اصرار نداشته باشيد به اينکه آنچه شما مي‌خواهيد بگيريد، اصرار داشته باشيد که به قضاي الهي راضي باشيد،ما هم طبق مصلحت شما آبروي شما را حفظ مي‌کنيم. ﴿وَلكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا يَشَاءُإِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ﴾؛اواهل خُبره است، بصير است و مي‌داند چه چيزي مصلحت دارد و چه چيزي مصلحت ندارد.

رضای به قضای الهی بهترين راه آرام بخشی انسان

بنابراين بهترين راه خواستن رضاي الهي است که «رِضَی اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْت»،[39] اين بيان نوراني سيدالشهداء در قتلگاه بود! بهترين راه اين است و آدم راحت زندگي مي‌کند؛زيرا او ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾[40] است!﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾يعني چه؟ آيا فرض دارد که ما نسبت به خودمان «ارحم» از خدا نسبت به خودمان باشيم؟ پس اين ـ معاذ الله ـ چنين مي‌شود که او «أَرْحَمُ الرَّاحِمِين» مطلق نيست، اگر او «أَرْحَمُ الرَّاحِمِين» مطلق است ـ کما هو الحق ـ پس خدا از خود ما به ما مهربان‌تر است! اگر او به ما از خود ما مهربان‌تر است، پس گِله براي چيست؟! اگر کسيـ خداي ناکرده ـ خيال کند که رحم او به خودش، بيش از رحم خدا به اوست اين مشکل توحيدي دارد. خداي سبحان «أَرْحَمُ الرَّاحِمِين بِالقُول المطلق» است؛يعني رحم خدا به ما از رحم خود ما به ما بيشتر است، رحم خدا به کودک از رحم مادر به کودک بيشتر است. اين مي‌شود:﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾ مطلق، آن وقت مي‌شود: ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾که آدم راحت است.

به کار بردن ﴿غيث﴾ برای باران از لطيف‌ترين تعبيرات قرآنی

﴿وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَ يَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ﴾، چقدر اين کتاب شيرين است!همين باران کهدر فارسي و تازي ما مي‌گوييم باران و آنها مي‌گويند «مطر»؛ امّا شما تفاوت يک مهندس را با يک بنّاي عادي و سنّتي ببينيد! اين سنگ‌هايي که از دل کوه درمي‌آيد، اين قلوه سنگ ناصاف است،«کثير الاضلاح» غير منتظم است، اين بنّا با چهار روش سنّتي چکش به دور و اطرافش مي‌زند و اين را لاي ديوار مي‌گذارد و اين هم با يک تکان از بين مي‌رود؛ وليوقتي همين سنگ معدِنی را شما به مهندسين ايتاليا داديد اين مي‌شود مرمر شفاف و صاف، اين هم زيور و زينت است، هم وقتي لاي ديوار رفت مستحکم است. قرآن کريم لغت‌تراشي کرده، اين کلمات را تراشيده، ناصافي‌هايش را صاف کرده و اين را جايي به کار برده که هنري است.«غياث»يعني پناهندگي، باران را که قياس نمي‌گويند! فرمود مشکل شما را اين آب حلّ مي‌کند؛ لذا ما از آن به عنوان «غيث»ياد مي‌کنيم:﴿يُنَزِّلُ الْغَيْثَ﴾، تعبير به «مطر» نيست. مگر شما «يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ أَغِثْنِي»[41] نگفتي ؟ ما براي شما «غيث» فرستاديم مگر شما نخواستيد مشکل اقتصادی شما با اقتصاد مقاومتي حلّشود؟ ما براي شما «غيث» فرستاديم. او «غيث» مي‌فرستد ببينيد چقدر اين لغت را تراشيده و مثل مرمر ايتاليا منظم کرده! در فقير همين طور است! ما در فارسي مي‌گوييم گدا، عرب هم اگر کسي چيزي نداشته باشد مي‌گويد «فاقد» ، امّا قرآن کريم آمده اين را تراشيده و به صورت مَرمَر زيبا درآورده، گفته ملتي که جيبش خالي است کيفش خالي است فقير است، فقير نه يعني گدا، فقير يعني کسي که ستون فقراتش شکسته است، او قدرت مقاومت ندارد. ملتي که ويلچري است چه مقاومتي است؟ آن قدر اين کلمات را تراشيده، زيبا کرده، هنري کرده و در نهايت دلپذير کرده است. مسکين هم همين‌طور دارد؟! مسکين؛يعني زمين‌گير. ما که اين تعبيرات را نداريم، با اينکه فرهنگ ما تا حدودي فرهنگ غني است، عرب هم آن‌قدر قوي و هنرمند نبود! اين فخر رازييک بيان لطيفي دارد که قبلاً در ذيل آيه ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[42] گذشت، حرف، بسيار حرف لطيفي است! بعضي اشکال کردند که «تهلکه» يعني «تفعله»، ما در ثلاثي مجرد مصدري داشته باشيم بر وزن «تفعله» نداريم، اين ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾ را که مصدر ثلاثي مجرد است چگونه توجيهکنيم؟ نقد جناب فخر رازي به جوابش اين است که مگر شما قبل از قرآن يک کتاب مدوّن ادب عربي نحو و صرف داشتيد که حالا طلبکارانه حرف مي‌زنيد؟[43] اين قرآن آمد به شما نحو و صرف ياد داد. شما چهار تا «سبعهٴ معلقه»[44] داشتيد درباره شتر و امثال آن زايمان شتر و شير خوردن شتر و اينها بود، شما حرف‌هاي آسماني نداشتيد! حرف‌هاي انساني نداشتيد کتاب لغت نداشتيد!در کلّ مکه نويسنده‌هايتان محدود بود، چرا طلبکارانه حرف مي‌زنيد که ما ثلاثي مجرد بيش از اينها نداريم؟ چه کسي گفت نداريم؟ تو ببين قرآن به کار برد يا نبرد؟ اين حرف خيلي حرف شيريني است! اين‌چنين نيست که حالا منتظر باشيم ببنيم که عرب چه گفته؟ قرآن آمده عرب و عربي را احيا کرده، لغت تراشيده زيبا کرده و مرمري حرف زده، نگو«فاقد»، بگو «فقير»! نگو «فاقد»، بگو «مسکين»! اين‌جا گفت نگو «مطر»، بگو «غيث»! براي اينکه پناه اقتصادي ملت است ﴿وَلكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا يَشَاءُإِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ﴾.


[1] مائده/سوره5، آیه27.
[2] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج20، ص47.
[3] بقره/سوره2، آیه257.
[4] آل عمران/سوره3، آیه37.
[5] اعراف/سوره7، آیه196.
[6] مریم/سوره19، آیه17.
[7] بقره/سوره2، آیه5.
[8] الکافی، الشيخ الکلينی، ج2، ص352، ط اسلامی.
[9] مریم/سوره19، آیه17.
[10] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج36، ص151 و 152.
[11] انبیاء/سوره21، آیه72.
[12] نساء/سوره4، آیه31.
[13] بقره/سوره2، آیه284.
[14] صحيفه سجاديه، دعای13.
[15] طه/سوره20، آیه7.
[16] تفسيرالزمخشری الكشّاف عن حقائق غوامض التنزيل، الزمخشری، ج‌4، ص223.
[17] الميزان في تفسير القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‌18، ص51.
[18] انعام/سوره6، آیه160.
[19] علق/سوره96، آیه17.
[20] علق/سوره96، آیه18.
[21] الرعد/سوره13، آیه17.
[22] الرعد/سوره13، آیه17.
[23] هود/سوره11، آیه6.
[24] طلاق/سوره65، آیه2 و 3.
[25] الرعد/سوره13، آیه28.
[26] علق/سوره96، آیه6 و 7.
[27] قصص/سوره28، آیه78.
[28] مناسک جامع حج، ناصرمکارم شيرازی، ج‌1، ص419.
[29] ذاریات/سوره51، آیه58.
[30] (للصبحي صالح)، حکمت478.
[31] الکافی، الشيخ الکلينی، ج1، ص34، ط اسلامی.
[32] تفسيرنمونه، ناصرمکارم شيرازی، ج22، ص552.
[33] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج15، ص182.
[34] ديوان حافظ، غزل166.
[35] روم/سوره30، آیه41.
[36] الرعد/سوره13، آیه8.
[37] قمر/سوره54، آیه49.
[38] حجر/سوره15، آیه21.
[39] اللهوف علی قتلی الطفوف، السيدبن طاووس، ص38.
[40] اعراف/سوره7، آیه151.
[41] إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، السيدبن الطاووس، ج‌1، ص220.
[42] بقره/سوره2، آیه195.
[43] تفسيرالرازی مفاتيح الغيب او التفسيرالکبير، الرازی، فخرالدين، ج‌5، ص294.
[44] قصائدي زيبا که گويندگان اين قصائد به شعرا (المُعَلقات السَبعَة)؛ يعني «اصحاب معلقات سبعه» معروف هستند که هفت تن از شاعران روزگار جاهليتعرببودند که هر يک قصيده‌اي غرّا سرودند و برحسب رسم معمول آن دوران آنها را از درکعبه بياويختند که واردشوندگان آنها را ببينند و مايه شهرت و افتخار آنان گردد.