درس تفسیر آیت الله جوادی

94/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 23 تا 25 سوره شوری

﴿ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي وَ مَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ (۲۳) أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً فَإِن يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَي قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (۲٤) وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ وَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ (۲۵)﴾

ناتمامی تفسير مودّت قربيٰ بر اجرخواهی پيامبر از مشرکان و مردم مدينه

در جريان اجرخواهي وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم)، وجوهي در اين آيهٴ ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾ گفته شد که قسمت مهم آنها در بحث‌هاي قبل گذشت؛ برخي‌ها بر اين باور بودند که منظور از مودّت‌ِ قربيٰ اين است که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به مشرکان حجاز و قبيله قريش فرمود أجر رسالت من اين است که نسبت به اهل بيت من علاقه‌مند باشيد. اشاره شد که اين باور تام نيست، براي اينکه اينها مشرک بودند و جزء دشمنان خاندان پيغمبر بودند و دين را قبول نکردند تا أجر بدهکار باشند؛ اگر کافر هستند که دين را نپذيرفتند تا خود را بدهکار ببينند، اگر مسلمان شدند که يقيناً به پيغمبر و اهل پيغمبر ارادتمندند و مودّت دارند، پس درخواست مودّت از مشرکان وجهي ندارد. اگر منظور انصار باشند، قبل از نزول اين آيه و مانند آن، انصار محبّت، ارادت و مودّت خود را اعلام کردند، به محضر حضرت رسيدند و از حضرت دعوت کردند که وارد مدينه شود و قرآن کريم هم بر اين مطلب صِحّه گذاشته و از مردان مدينه به عظمت ياد کرده است؛ فرمود اينها ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾؛ اينها علاقه‌مند به هجرت مهاجران‌ هستند و مهاجران را دوست دارند، چه رسد به شخص پيغمبر! اينها کساني بودند که ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾؛[1] خودشان نيازمند بودند، ولي مهاجران مکّي را بر خودشان مقدم مي‌داشتند، اينها امتحانات خوبي دادند، اينها کساني بودند که «خصاصهٴ» خود؛ يعنی آنچه مختصات اينها بود و مورد نياز اينها بود را ايثار مي‌کردند و به مردم مهاجر مکه مي‌دادند، پس نسبت به اينها درست نيست. اگر منظور اين باشد که جامعه اسلامي نسبت به أرحام خودشان مودّت داشته باشند، بله صله رحم واجب است؛ ولي اين جزء احکام دين هست، اين أجر رسالت نيست! همان‌طوري که نماز واجب است، روزه واجب است، حج و زکات واجب است، صله رحم هم واجب است، اين را قبلاً واجب کرده بود، اينکه نمي‌تواند أجر باشد!

تبيين اختلاف شيخ مفيد با شيخ صدوق در نوع استثنای آيه مودّت

يک نزاع معروفي بين مرحوم شيخ صدوق و شيخ مفيد(رضوان الله تعالي عليهما) هست.

الف: استثنای متصل بودن اجرخواهی پيامبر نزد شيخ صدوق

مرحوم شيخ صدوق(رضوان الله عليه) «وفاقاً لعدة من الاعلام» نظر شريفشان اين است که اين استثنا، استثناي متصل است و معناي آيه اين است که أجر رسالت من مودّت اهل بيت است؛ يعني من هيچ أجري نمي‌خواهم، مگر همين يک أجر.[2]

ب: نقد شيخ مفيد بر شيخ صدوق و منقطع دانستن استثنای در آيه

مرحوم شيخ مفيد که نقدهاي فراواني را بر فرمايشات مرحوم شيخ صدوق(رضوان الله عليهما) دارد، مي‌فرمايد اين بيان درست نيست، براي اينکه يک عمل عبادي أجر آن فقط «تَقَرَّبَ إِلَی اللّه» است، از مردم أجر بخواهند يعني چه؟ اين اشکال اول.[3] اشکال دوم آن است که خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به صورت حصر، هم خودش فرمود و هم خدا امضا کرد که ﴿مَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ﴾؛[4] خدا فرمود به پيغمبر که شما که أجر نمي‌خواهي و خود پيغمبر در جاي ديگر فرمود: ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾،[5] پس خود پيغمبر در آياتي ديگر فرمود من اجري نمي‌خواهم، ذات اقدس الهي در سوره «يوسف» و مانند آن به پيغمبر فرمود که تو أجر طلب نداري، آن‌ وقت اين‌جا وجود مبارک پيغمبر از مردم أجر بخواهد، اين تناقض در آيات است.[6] اين دو اشکال را مرحوم شيخ مفيد بر صدوق(رضوان الله عليهما) دارد: اشکال اول اين است که عمل عبادي و قُربي أجرپذير نيست، براي اينکه «قربة الي الله» بايد انجام بپذيرد. نقد دوم آن است که در خود قرآن آياتي هست که دارد وجود مبارک پيغمبر أجر نمي‌خواهد؛ از زبان خود حضرت دارد که ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ هم در سوره «يوسف» و مانند آن، خدا هم به پيغمبر مي‌فرمايد که ﴿مَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ﴾، پس اين استثنا بايد استثناي منقطع باشد.

نمونه‌هايي از استثنای منقطع در قرآن

شواهدي هم ايشان ذکر مي‌کند که استثناي منقطع در قرآن کريم راه دارد؛ در جريان ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ٭ إِلاّ إِبْلِيسَ﴾،[7] با اينکه صريح قرآن اين است که ﴿إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾،[8] وقتي جن است که در «مستثنيٰ منه» داخل نيست! پس اگر قرآن يک‌جا تصريح مي‌کند که شيطان ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ است و بعد جاي ديگر مي‌فرمايد: ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ٭ إِلاّ إِبْلِيسَ﴾، معلوم مي‌شود که استثنا منقطع است. در سوره مبارکه «شعراء» که سخن از عداوت است، در آيات 76 و 77 وجود مبارک ابراهيم خليل مي‌فرمايد: ﴿أَنتُمْ وَ آبَاؤُكُمُ الأقْدَمُونَ ٭ فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاّ رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾؛ فرمود اينها دشمنان من هستند، مگر پروردگار! پروردگار که مستثناست و داخل در «مستثنيٰ منه» نيست، معلوم مي‌شود که اين‌گونه از استثناها، استثناي منقطع است؛ هم در ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ٭ إِلاّ إِبْلِيسَ﴾ استثنا منقطع است، هم در ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاّ رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾ استثنا منقطع است؛ طبق اين‌گونه از شواهد و تحليل خود آيه، فرمايش مرحوم شيخ مفيد نسبت به مرحوم صدوق(رضوان الله عليهما) اين است که استثنا منقطع است.

ناتمامی ديدگاه شيخ مفيد بر اجرت‌ناپذيری عمل عبادی

لکن «و الّذي ينبغي أن يقال» اين است که در فرمايش مرحوم شيخ مفيد آمده است عمل قُربي و عبادي أجرپذير نيست، براي اينکه بايد «قُرْبَةً إِلَی اللَّه‌» باشد؛ اين همان بحث معروف در فقه هست که آيا اُجرت در عبادات و امور قُربي راه دارد يا ندارد؟ برخي با تصوير داعي ‌بر داعی انجام دادند و راه را باز کردند، بعضي هم راه‌هاي ديگر نشان دادند که ممکن است کسي عمل قُربي «قُرْبَةً إِلَی اللَّه‌» انجام بدهد و أجر بگيرد؛ مانند اينکه به نيابت از کسي نمازش را بخواند، و روزه‌اش را بگيرد و حج او را انجام بدهد و مانند آن، پس مي‌شود يک عمل عبادي را انسان انجام بدهد و أجر بگيرد. آنکه مقوّم اُجرت و جريان اجاره هست، اين است که اين مؤجر؛ يعني اين شخصي که عمل مي‌کند، چيزي را به مستأجر تمليک کند يا از ذمّهٴ مستأجر خارج کند، در نهايت خدمتي به مستأجر کند. اگر هيچ کاري مؤجر براي مستأجر انجام ندهد، ـ نه نفعي به او برساند و نه بار او را کم کند ـ اين «أکل»، «أکل» مال به باطل است؛ چه اين کار واجب باشد و چه واجب نباشد، چه قُربي باشد و چه قُربي نباشد، اگر مُؤجر نفعي به مستأجر نمي‌رساند، يا خطري را از او دور نمي‌کند يا باري را از عهده‌اش نمي‌گيرد، آن وقت اين کار را انجام بدهد و از او پول بگيرد، اين «أکل» مال به باطل مي‌شود. سرّ بطلان اجاره در اين‌گونه از موارد اين نيست که اين امر امر عبادي است، چون آدم ممکن است امر عبادي را انجام بدهد، حالا يا تصوير داعي بر داعي است يا راه‌هاي ديگر است؛ مثلاً نماز کسي را، روزه کسي را يا حجّ کسي را که نيابت‌پذير است انجام بدهد، مسئوليتي از مسئوليت او را کم کند، خدمتي به او کند و چيزی هم از او بگيرد، اجاره معنايش اين است! تسليط کسي بر مال در قبال اُجرت ـ چه در قبال اُجرت و چه در قبال اجاره ـ مُؤجر بايد خدمتي را برای مستأجر انجام بدهد. بنابراين اگر أجر در اين‌گونه از موارد نيست، نه براي آن است که اين عمل، عمل عبادي است، چون گرفتن اُجرت براي عمل عبادي در صورتي که مُؤجر ـ يعني اجير ـ خدمتي را برای مستأجر انجام بدهد، اين أجر صحيح است. سرّ اينکه در کار پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) اُجرت راه ندارد، آن است که اين کار بر او واجب عيني است، نه چون عبادي است! البته در غير عبادي هم همين‌طور است! اگر بر زيد کاري واجب عيني بود، او چيزي را که به ديگري تمليک نمي‌کند، او بار را از دوش خود برمي‌دارد، ديگري «بالعرض» استفاده مي‌کند مطلب ديگری است. اگر کاري بر زيد واجب عيني بود، او دارد وظيفه خودش را انجام مي‌دهد! او چيزي را به غير نمي‌دهد، باري را از دوش غير برنمي‌دارد و تمليک نمي‌کند! در قبالِ مالي که انسان از کسي مي‌گيرد يا بايد «عين» به او بدهد که مي‌شود «بيع»، يا «منفعت» به او بدهد که مي‌شود «اجاره»، يا لااقل «انتفاع» به او بدهد که مي‌شود بخشي از حقوق ديگر مانند «عاريه»، اگر زيد به عمرو، نه «عين» مي‌دهد، نه «منفعت» مي‌دهد و نه «انتفاع» مي‌دهد، چه مالي را از او بگيرد؟ اين نه نظير «عاريه» است که «انتفاع» مي‌دهد، نه نظير «اجاره» است که «منفعت» مي‌دهد و نه نظير «بيع» است که «عين» مي‌دهد؛ آن وقت در قبال هيچ اگر مالي بگيرد «أکل» مال به باطل مي‌شود. اين بيان لطيف مرحوم شيخ مفيد که فرمود چون امر عبادي است اُجرت‌پذير نيست، تام نيست، چون مي‌شود انسان يک امر عبادي را انجام بدهد و اُجرت بگيرد. اين‌جا چون واجب عيني است، مُؤجر و أجير کاري را براي او انجام ندادند، وظيفه خودش را انجام داده؛ البته او استفاده مي‌برد. اگر کسي به ديگري نه «عين» داد، نه «منفعت» داد و نه «انتفاع» داد، چه مالي از او بگيرد؟

تشويقی بودن اجر، دليل ديگر بر ناتمامی ديدگاه شيخ مفيد(ره)

مطلب ديگر آن است که تعبير أجر در اين‌گونه از موارد، تعبير تشويقي است. شما يک قدم جلوتر برويد، مي‌بينيد همين کار را خداي سبحان با بندگان خود دارد. پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) با امت همين کار را دارد، بالاتر از همه ذات اقدس الهي هم نسبت به مردم و مخلوقات همين کار را دارد. بر مخلوقات واجب است که نمازشان را بخوانند که واجب عيني است؛ روزه‌شان را بگيرند که واجب عيني است. خدا تعبير کرده و فرمود که شما نمازت را بخوان، اجرت به عهدهٴ من، اين يعني چه؟ ما که نه «عين» مي‌دهيم، نه «منفعت» مي‌دهيم و نه «انتفاع» مي‌دهيم، با اينکه او «غنيّ بالذات» است، کاري براي او انجام نمي‌دهيم! نماز کاري است که بر ما واجب عيني است! پس تعبير أجر، تعبير تشويقي است؛ تعبير بيع، تعبير تشويقي است: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم﴾،[9] اولاً ما مالک چيزي نيستيم تا به ذات اقدس الهي بفروشيم، براي اينکه «بالصراحة» قرآن کريم روشن کرد که چشم و گوش شما مال من است: ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ﴾[10] که بحث آن قبلاً گذشت؛ اين «أم» منقطعه است، در رديف ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾[11] که است، «أم» يعني «بل»؛ آن کسي که «مُضطر» را درمي‌يابد و مشکل او را حل مي‌کند، خداست! آن کسي که مالک چشم است، خداست! آن‌که مالک گوش است، خداست! ﴿أَمَّن يَمْلِكُ﴾؛ يعني «بل»، «من يملک السمع» خداست! «من يملک الابصار» خداست! پس او اگر مالک چشم و گوش ما بود ـ چه اينکه هست ـ ما چيزي نداريم تا به او بفروشيم! اينکه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي﴾ تشويقي است، ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم﴾[12] تشويقي است، ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم﴾[13] تشويقي است؛ البته از هر نظر تشويقي است. در بحث‌هاي قبل هم گذشت که اگر کسي با خدا معامله کرد، خدا عوض و معوّض هر دو را به او مي‌دهد، نه اينکه چيزي را مي‌گيرد و چيزي را مي‌دهد، چه اينکه اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ با ابليس معامله کرد، او عوض و معوّض هر دو را مي‌گيرد، نه اينکه چيزي به انسان بدهد و چيزي بگيرد! خريد و فروش با شيطان؛ يعني جمع عوض و معوّض در تحت سلطه او؛ خريد و فروش با «الله»؛ يعني جمع عوض و معوّض با هبهٴ الهي در اختيار انسان! اينها «بيع» نيست، اينها «شراء» نيست، اينها «اُجرت» نيست، اينها «أجر» نيست. اين همه آيات است که خدا مي‌فرمايد که اگر کسي اين کار را کند اجر او با من است، اين تشويقي است! پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد که من از شما أجر نمي‌خواهم مگر اين، اين تشويقي است وگرنه اصلاً أجر در اين‌جا تصوّر ندارد تا اينکه کسی بگويد استثنا منقطع است يا کسی بگويد استثنا متصل است! اگر بر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) کاري واجب عيني بود؛ نه «بيع» راه دارد، نه «اجاره» راه دارد و نه «عاريه» راه دارد، او که براي مردم کاري نکرده، حالا مردم نفعي مي‌برند مطلب ديگری است. بنابراين حتماً بايد اين آيه به زبان ترغيب و تشويق معنا شود.

توصيه پيامبر به دريافت فهم قرآن از خاندان رسالت با درخواست اجر

آن‌گاه فرمود من اين کاري که کردم و اين کتابي را که آوردم، شما بايد اين کتاب را بخوانيد و بفهميد! اين کتاب مفسّر دارد، معلّم دارد، مرجع تحقيق و پژوهشگر دارد، من اين کتاب را آوردم، اگر بخواهيد با اين کتاب آشنا شويد، برويد درِ خانه علي و اولاد علي! شما فقط کتابي را مي‌بينيد، امّا آن گوينده چگونه گفت و اين شنونده چگونه شنيد را چه کسي مي‌فهمد؟ مگر با کتاب به تنهايي کسي کلّ حرف نويسنده را مي‌فهمد؟ الآن ما اين‌جا حرف مي‌زنيم و می‌گوييم: «جاءَ زيدٌ»، اين «جاءَ زيدٌ» جمله خبريه است که ده ـ دوازده گونه ممکن است اين «جاءَ زيدٌ» را گوينده بگويد؛ امّا آن‌که حاضر در مجلس است مي‌فهمد که گوينده چگونه گفته است. اين قرآن را جبرئيل از طرف ذات اقدس الهي آورده و بعضي از کلمات آن را ذات اقدس الهي بلاواسطه فرموده است؛ امّا آهنگ صدا چگونه بود، چگونه بيان کرده، چگونه انشاء کرده و چگونه گفته را خدا مي‌داند و آن کسی که رفته! الآن ما مي‌گوييم: «جاءَ زيدٌ» اين «جاءَ زيدٌ» ده ـ دوازده گونه معنا دارد؛ يک وقت انسان مي‌گويد: «جاءَ زيدٌ»؟ يعني چرا آمده؟ يک وقت مي‌گوييم «جاءَ زيدٌ»؛ يعني بيچاره آمده، کمکش کن! يک وقت مي‌گوييم «جاءَ زيدٌ»؛ يعنی مواظب باش، اين جاسوس است! ده ـ دوازده نحوه اين «جاءَ زيدٌ» را اين گوينده مي‌گويد، آن‌که شنونده است که مي‌فهمد منظور چيست! وجود مبارک امام باقر به قُتاده فرمود تو چه مي‌داني قرآن چگونه است؟ ما اين صداها را شنيديم. اين است که بدون روايات اهل بيت اصلاً قرآن فهميدني نيست، اينها بودند که شنيدند! پيغمبر بود که جبرئيل گفت و ايشان شنيد! شما هر گوينده‌اي را در نظر بگيريد هر حرفي که مي‌زند، ده ـ دوازده گونه ممکن است که معنا داشته باشد. الآن همين «جاءَ زيدٌ» را مي‌شود ده ـ دوازده گونه گفت يا نه؟ يک وقت مي‌گوييم زيد فقير است و کمکش کن، «جاءَ زيدٌ»، مواظبش باش! يا يک وقت مي‌گوييم که جاسوس است.

ناتمامی اجر رسالت دانستن ادای خمس و زکات

پرسش: پيغمبر اسلام(صلّی الله عليه و آله و سلّم) مانند پيامبران ديگر اجری نخواستند ؟ پاسخ: اين تعبيري که فرمود: ﴿إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾، آيا استثنای متصل است که مرحوم صدوق مي‌فرمايد يا استثنای منقطع است که مرحوم شيخ مفيد مي‌فرمايد؟ يا نه، سخن از استثناي متصل و منقطع نيست، يک تحليل، روش و منظر ديگري است که درباره قرآن بايد نظر داد؟! تعبير أجر درباره خمس اصلاً درست نيست، تا کسي بگويد که اين خمس و اينها را که خواسته، أجر نيست؟ چون خمس و زکات و انفال و اينها چيزي را از مردم خواستن نيست. در جريان خمس، در جريان انفال، در جريان فیء، در جريان زکات و مانند اينها، مستحضريد که ذات اقدس الهي به مردم نمي‌فرمايد شما اين مقدار مال را به عنوان خمس يا به عنوان زکات بدهيد، زيرا اين مقدار از مال برای مردم و مالکيت مردم نيست! اصل مِلک برای خداست که ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[14] يک؛ دين اصل مالکيت اشخاص را برخلاف اصل بُلشويکی[15] امضا کرده است و فرمود: «اموالهم، اموالکم»، مالکيت را امضا کرد، دو؛ امّا در اصل امضاي مالکيت، در جريان «درآمد» آن چهار پنجم را مِلک کرد، آن يک پنجم را که مِلک شخصی نکرد! اين کسي که خمس مي‌دهد مال خودش را نمي‌دهد، اين برای او نيست! اصل ملک که برای خداست، تمليک هم به عنايت الهي است که اصل مالکيت را امضا کرده است، اين پنج پنجم را که ملک او نکرده تا بگويد يک پنجم را بده، اين در اصل چهار پنجم را ملک کرده، فرمود يک پنجم را شما شريکي! روايات زکات و خمس را ملاحظه بفرماييد،[16] اين اموال را فرمود شما شريک‌ هستيد و خدا شريک است، اين يک پنجم برای شما نيست؛ لذا مي‌شود غصب! اين‌طور نيست که بر آدم واجب عبادي باشد که از مال خودش چيزي را بدهد، برای او نيست اصلاً! نه اينکه يک پنجم را به عنوان حق‌الزحمهٴ ما بدهيد، اصلاً مال برای او نيست! اين آيهٴ ﴿شَارِكْهُمْ فِي الأمْوَالِ﴾[17] را هم بعضي از نصوص تطبيق کردند که اگر کسي مال غير مخمّس را ـ ذمّه نه، «عين» ـ «عين» مالِ غير مخمّس را مهريه زن قرار بدهد، گرفتار ﴿وَ شَارِكْهُمْ فِي الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾ مي‌شود، آن وقت آن بچه حلال‌زاده درنمي‌آيد. بنابراين مسئله خمس و زکات اين‌طور است، زيرا برای اينها نيست، فرمود بدهيد!

ناقص بودن فهم قرآن در صورت شعار «حسبنا کتاب الله»

پس اصل «أجر» را مرحوم شيخ مفيد بايد تحليل مي‌کرد، اين‌جا سخن از أجر نيست؛ زبان، زبان تشويقي است؛ زبان، زبان ترغيب است. بازگشت آن به هر سمتي که باشد، فرمود من اين کتاب را آوردم و اين کتاب «الي يوم القيامة» مي‌ماند. کتاب که کتاب من نيست! آن‌که گفته، شما نبوديد تا بشنويد که چگونه گفته! لذا هيچ ممکن نيست که کسي بگويد: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّه‌»،[18] ما خودمان عرب‌ هستيم مي‌فهميم. وجود مبارک امام باقر به قُتاده فرمود من شنيدم فتوا مي‌دهي؟ عرض کرد بله، فرمود به چه چيزي فتوا مي‌دهي؟ عرض کرد به قرآن، فرمود تو نبودي در آن صحنه که بشنوي جبرئيل چگونه خوانده و چگونه گفته!! يک حرف را تو نشنيدي، تو «علم الدراسة» داري، امّا «علم الوراثة» که نداري! شما اين کتاب را مي‌بيني و خيال مي‌کني که يک آدم عادي اين کتاب را نوشته، آن‌که اين را فرموده، آن جبرئيلي که آمده چگونه گفته، با چه لحني گفته، اينها را ما مي‌دانيم؛ لذا بعضي از روايات هست که انسان مي‌بيند با ظاهر آيه هماهنگ درنمي‌آيد. حضرت مي‌فرمايد که اين لسان، لسانِ تعجّب است يا اين آيه، آيهٴ تحقير است يا اين آيه، آيهٴ بيان جاسوسي است يا اين آيه، آيهٴ ترحيم است. اگر کسي بگويد: «جاءَ زيدٌ»، يعني مواظب باشد جاسوس آمد، ديگري که اين «جاءَ زيدٌ» را ببيند، مي‌گويد اين جملهٴ خبريه است؛ يعني زيد آمد. اگر کسي نبوده و حرف جبرئيل را نشنيده، حرف خدا را نشنيده، چگونه مي‌تواند معنا بکند!؟ اين است که در بعضي از روايات دارد که «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه‌».[19] فرمود آنکه گفته خدا بوده، آنکه آورده جبرئيل بوده، آنکه شنيده پيغمبر بوده، اينها شنيدند که چگونه گفته است؛ اينکه اين لسان، لسانِ مسخره است يا لسانِ تحقير است يا لسانِ تحقيق است يا لسانِ جاسوسي است يا لسانِ ترحيم است. الآن ما که با ترحّم مي‌گوييم، مي‌گوييم زيد آمده؛ يعني بيچاره کمک مي‌خواهد، چيزي به او بدهيد برود، در حالی که اين را هم با «جاءَ زيدٌ» و جمله خبريه مي‌گوييم.

لازمه فهم قرآن داشتن علم الوراثة و انحصار آن در خاندان رسالت

بنابراين حضرت مي‌فرمايد: «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه‌» و سرّ اينکه فرمود من اجرم مودّت قُربيٰ است؛ يعني من مفسّر آوردم، اينها مفسرّ هستند! خدا هم فرمود: ﴿كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ﴾،[20] ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾.[21] اينها عرب بودند، خوش‌فهم هم بودند، بسياري از خطبه‌هاي نهج‌البلاغه را می‌ببينيد که حضرت امير براي همين مردم مي‌خواند، شرح که نمي‌کرد؛ چه در نماز جمعه و چه در موارد ديگر دارد «قَامَ خَطِيباً»، حضرت اين را خوانده. در بيانات نوراني حضرت امير اينها دو قسمت است: يک قسمت خطبه است و يک قسمت هم خطابه است. خطبه را خيلي‌ها را نمي‌فهميدند، براي اينکه خطبه حرف بنده است با مولا؛ خدا اين است و...، شايد خيلي‌ها نفهمند و نفهميدن هم ضرر ندارد، امّا خطابه حرف امام با مأموم است، حضرت اينها را که گفته، آنها مي‌فهميدند يا نمي‌فهميدند؟ حضرت خطبه‌هاي نهج‌البلاغه را براي چه کسي مي‌خواند؟ براي همين مردم مي‌خواند، اينها اين فهم ادبي عربي را داشتند که ظاهر فرمايشات حضرت امير را بفهمند، آن خطبه‌ها از بحث بيرون است؛ امّا خطابه‌ها را مي‌فهميدند، چون در محضر حضرت بودند و هم‌لحن حضرت بودند؛ امّا وجود مبارک امام باقر به قُتاده مي‌گويد تو که اصلاً در آن صحنه نبودي! تو «علم الدراسة» داري، مگر قرآن را با «علم الدراسة» مي‌شود خواند؟! «علم الوراثة» لازم است، در «علم الوراثة» انسان بايد با او پيوند داشته باشد، نه اينکه درس بخواند! آدم ممکن است درس اقتصاد بخواند، تجارت کند و مال پيدا کند، امّا با درس خواندن که ارث نمي‌برد، ارث پيوند مي‌خواهد! فرمود يک رابطه پيوند بندگي با ذات اقدس الهي لازم است که شما آن را نداري، اين را خاندان ما دارند! ما که اينها را با درس به دست نياورديم، اينها با ارث گيرمان آمد، تو هم که ارث نمي‌بري؛ لذا براساس چه چيزي فتوا مي‌دهي؟

بنابراين اينکه فرمود: ﴿الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾؛ يعني من مفسّر آوردم، من زحمت کشيدم و اين کتاب را که به شما دادم، اين کتاب بدون مفسّر نمي‌شود، همين! اين را به زبان أجر بيان کرد.

ناتمامی معنای اصطلاحی «اجر» در آيه و اشعار آن به مفسران واقعی قرآن

نتيجه اينکه اصلاً تعبير أجر در اين‌گونه از موارد تام نيست، چه استثنای منقطع باشد که شيخ مفيد مي‌گويد و چه استثنای متصل باشد که شيخ صدوق مي‌گويد. اين زبان، زبانِ ترغيب است؛ اين زبان، زبانِ تشويق است؛ يعني من زحمت کشيدم اين کتاب را براي شما آوردم، مفسّر آن هم هست، کسي هست که براي شما معنا بکند، همين! اينها هم مصباح‌، هم أعلام هدايت و هم نجوم‌ هستند. دريايي فکر کنيد، اينها «سفينه» نجات‌ می‌باشند؛ آسماني فکر کنيد، اينها «مصباح الهدايه» می‌باشند و زميني فکر بکني «سفينة النجاة» می‌باشند. بازگشت تعبيرات آسمان و زميني به اين است که من اين کتابي را که آوردم يک مفسّر مي‌خواهد؛ اين کتاب، کتابِ بشري نيست که شما بگوييد «جاءَ زيدٌ» يعني زيد آمد؛ آن‌که گفته، چگونه گفته و آن‌که شنيده، چگونه شنيده، در اين کتاب نيست؛ آن‌که شنيده مائيم که به اهل بيت گفتيم. اينکه وجود مبارک حضرت امير دارد که پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) با اشاره‌اي يک دَر به روي من باز کرد که از آن دَر هزار دَر و از هر دَري هزار دَر؛[22] يعني يک ميليون مطلب را حضرت به من فهماند از اين قبيل است. اگر يک روايت معتبري ـ البته روايت بايد معتبر باشد ـ آمده دلالت کرده که معنای آيه اين است، ما هم که ظاهر آن را نمي‌فهميم و قبول مي‌کنيم، براي اينکه اين لفظ را چگونه گفتند که نبوديم تا بشنويم، ما ظاهر همين جملهٴ خبريه را مي‌بينيم.

بنابراين اصل چيز ديگري است، آن‌گاه به نِطاق آيه می‌رسيم؛ حالا بر فرض شما به آيه اشکال داشته باشي، به اين همه روايات چگونه مي‌توانيد اشکال داشته باشيد؟! معيار اين است که اين کتاب بدون مفسّر نمي‌شود، همين! اين دين بدون مبيّن نمي‌شود، همين! سخن از أجر گفتن و مزد خواستن و اينها نيست، چه اينکه در مسئلهٴ خمس و زکات و اينها سخن از مزد خواستن و اينها نيست. حالا اين آخرين بحث ماست که ـ إن شاء الله ـ اميدواريم همه شما در محرّم و صفر مخصوصاً دهه پُربرکت محرّم، نام مبارک ابي عبدالله را که بهترين راه براي تبيين آيات قرآن کريم است، در همين مسير تفسير قرآن و عترت حفظ کنيد. «وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِكُمْ».[23]


[1] حشر/سوره59، آیه9.
[2] الاعتقادات، الشيخ الصدوق، ص41.
[3] تصحيح اعتقادات الاماميه، الشيخ المفيد، ج1، ص140.
[4] یوسف/سوره12، آیه104.
[5] انعام/سوره6، آیه90.
[6] اهل البيت سماتهم و حقوقهم فی القرآن الکريم، الشيخ جعفرالسبحانی، ج1، ص146.
[7] حجر/سوره15، آیه30 و 31.
[8] کهف/سوره18، آیه50.
[9] توبه/سوره9، آیه111.
[10] یونس/سوره10، آیه31.
[11] نمل/سوره27، آیه62.
[12] توبه/سوره9، آیه111.
[13] صف/سوره61، آیه10.
[14] آل عمران/سوره3، آیه189.
[15] دانش‌نامه آزاد: بُلشِويک‌ها که در روسي به معناي «اکثريت» است، دسته‌اي از حزب کارگر سوسيال دموکرات مارکسيستي روسيه بودند که در دومين کنگره حزب در ۱۹۰۳ به رهبري لنين از دستهٴ «اقليت» ـ منشويک‌ها ـ جدا شده و نهايتاً حزب کمونيست شوروي را تشکيل دادند.
[16] الكافي، الشيخ الکلينی، ج3، ص545، ط اسلامی.
[17] اسراء/سوره17، آیه64.
[18] الامالی، الشيخ المفيد، ص36.
[19] الكافي الشيخ الکلينی، ج8، ص311 و 312، ط اسلامی.
[20] ابراهیم/سوره14، آیه1.
[21] نحل/سوره16، آیه44.
[22] الخصال، الشيخ الصدوق، ج1، ص572.
[23] کامل الزيارات، ابن قولويه القمی، ص196.