درس تفسیر آیت الله جوادی
94/07/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 23 تا 24 سوره شوری
﴿ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي وَ مَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ (۲۳) أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً فَإِن يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَي قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (۲٤)﴾
مراحل مودّت اهل بيت در اجر رسالت و طريق حبّی نقطه اوج آن
قرآن کريم در بيان اجر رسالت فرمود: مودّت اهل بيت(عليهم السلام) اجر رسالت است. مستحضريد که قرآن کريم از سه راه جامعه را به بندگي دعوت ميکند: يکي راه «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است، يکي «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة»[1] است و يکي هم راه محبّت و شکر است. در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم هست[2] که فرمودند بندگي سه قسم است يا بندگان سه قسم هستند. از اين سه طايفه آيات قرآني استفاده شد که يا «إنذار»، يا «تبشير» و يا «تحبيب». در بعضي از آيات هست که اگر کسي معصيت کرد، به عذاب الهي گرفتار ميشود؛[3] در برخي از آيات هست که اگر کسي معصيت نکرده و اطاعت کرد ﴿جَنَّات تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[4] نصيب اوست؛ در بخشي از آيات هست که اگر کسي معصيت نکرد و اطاعت کرد ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[5] هست؛ اين سه بخش برای سه گروه است، از اين سه طايفه آيات وجود مبارک حضرت امير استفاده کردند که بندگي سه قسم است: يا «خَوْفاً مِنَ النَّار» است يا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» يا «حُبّاً لله»؛ اين درباره ذات اقدس الهي بود. امّا همين قرآني که ميفرمايد: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾، همين قرآن دارد که ﴿وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِمِنْكُمْ﴾،[6] اطاعت رسول و اطاعت اهل بيت(عليهم السلام) هم همين سه قسم است و اطاعتکنندگان هم همين سه گروه میباشند؛ بعضيها از اهل بيت(عليهم السلام) اطاعت ميکنند او اگر معصيت کردند، چون اينها امام «مفترض الطاعة» هستند به عذاب الهي گرفتار میشوند، پس «خَوْفاً مِنَ النَّار» از اهل بيت(عليهم السلام) اطاعت ميکنند؛ برخيها هم «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» اطاعت ميکنند که اگر کسي مطيع اينها بود، ﴿جَنَّات تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ نصيب او میشود و برخيها هم «حُبّاً» اطاعت ميکنند. اين ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ﴾ هر سه بخش را شامل ميشود؛ ولي مهمترين بخش، بخش محبّت است. آنها که «حبّاً لله» عبادت ميکنند، طريق ولايت را طي ميکنند، وليِّ خدا کسي است که «حبّاً لله» اطاعت بکند. اصرار سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين است که در اسلام اول کسي که خط ولايت را ترسيم کرده است وجود مبارک حضرت امير بود؛ يعني وليّپروري کرد، البته اول کس پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است؛ ولي او جزء امت نيست. فرمايش ايشان اين است که در امت اسلامي اول کسي که خط ولايت را تعليم داد، ترسيم کرد و اصرار کرد وجود مبارک حضرت امير بود، چون غير از آن حضرت، از هيچکسي اين «تثليث» نقل نشده که بفرمايد بعضي «رَهْبَةً» خدا را اطاعت ميکنند، بعضي «رَغْبَةً» و بعضي «شُكْراً» و من آن راه را دارم طي ميکنم، چون دوست خدايم هرگز معصيت نميکنم. اين اصل کلّي از جريان اطاعت خدا به اطاعت رسول و به اطاعت اهل بيت هم آمده است. پس وليّ خدا کسي است که خدا را «حُبّاً لَهُ» اطاعت کند و وليّ خدا کسي است که سنّت پيغمبر را هم «حُبّاً لِلرَّسول» اطاعت کند و همچنين وليّ خدا کسي است که دستور امامِ «مفترض الطاعة» از اهل بيت(عليهم السلام) را «حُبّاً لَهُم» اطاعت کند، اين همان ﴿إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾ است که از اين آيه برميآيد. اگر کسي فرمان اين اهل بيت را اطاعت نکرد، جهنّم ميرود و اگر کسي اطاعت کرد، بهشت ميرود؛ امّا آن دو گروه جزء اوساط مؤمنان هستند، اوحدي اهل ايمان کسي است که چون دوست اين خاندان است، حرف اينها را گوش ميدهد. بنابراين اين طريق محبّت، طريق ولايت است؛ هر وليّاي مؤمن هست، امّا هر مؤمني وليّ نيست. آنکه عبادت «أجير» يا عبادت تاجر را دارد، او «وليّ الله» نيست، او «مؤمن بالله» است. بنابراين همانطوري که ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ سه گروه را شامل ميشود، ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ﴾ که برای پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) است هم سه گروه را شامل ميشود؛ آن دو گروه مشخص هستند، زيرا اکثري مردم اينچنين میباشند که دستور ائمه(عليهم السلام) را يا «خَوْفاً مِنَ النَّار» يا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» اطاعت ميکنند، اما گروه کمي هستند که مودّت داشته باشند و براساس دوستي حرف اينها را گوش بدهند.
اطاعت حبّی از پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام) شرط محبوب خدا شدن انسان
قرآن کريم هم سعي ميکند براساس دوستي، آفرينش عالم و آدم را تبيين کند. در جريان آفرينش، آن حديث قدسي معروف است که فرمود: «كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِيّاً فَأَحْبَبْتُ أَنْ اعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِاعْرَف»،[7] اين حديث نشان ميدهد که اصل خلقت بر اساس محبّت صادر شده است. اين حديث نوراني «کساء» را ملاحظه بفرماييد، در «حديث کساء» دارد که من آسمان و زمين را با محبّت اينها آفريدم![8] پس آفرينش بر اساس محبّت است، نه براساس «خوف» يا براساس «شوق». در سوره مبارکه «آل عمران» هم فرمود: اگر شما دوستدار خدا هستيد، پيرو محبوب خدا باشيد تا در مدار محبّت او، از محبّبودن به محبوببودن برسيد، کاري کنيد که خدا هم دوستتان داشته باشد: ﴿قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾؛[9] شما دوست خدا که هستيد، «خَوْفاً» و «شَوْقاً» که نيست، «حُبّاً» هست؛ اين ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ اگر «حُبّاً» هست، ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ و «أَطِيعُوا أُولِي الأمْر» هم بايد «حُبّاً» باشد! پيرو حبيب خدا باشيد، يعني در مدار محبّت حرکت کنيد تا از محبّبودن به محبوببودن منتقل شويد، «حدِّ وسط» اين انتقال هم پيرو حبيب خداست. شما که محبّ «الله» هستيد، براي اينکه همه نيازهاي شما را او تأمين ميکند؛ شما اگر دوست او نيستيد، پس دوست چه کسي هستيد؟! چون اصلِ «کانَ تامّه»، «کانَ ناقصه»، اصل هستي و نعمتها، همه از اوست، يقيناً خدا را دوست داريد! اين دوستي خدا، يعني شما محبّ هستيد و «الله» محبوب است، براي اينکه شما از محبّ بودن خدا به محبوب بودن «الله» منتقل شويد، بايد در مدار حبيب خدا حرکت کنيد: ﴿إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي﴾، چرا؟ چون من حبيب او هستم! ﴿فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾، پس انتقال از محبّ بودن به محبوب بودن «حدّ وسط» ميخواهد؛ «حدّ وسط»، حلقهٴ ارتباطي و رابطه اتصالي آن پيرو حبيب خداست، پس شما پيرو حبيب خدا باشيد. اين تعليق حکم بر وصف مُشعر به عليّت است، نه اينکه اگر از من اطاعت نکرديد جهنّم ميرويد يا بهشت نميرويد، البته اگر آن کار را کنيد جهنّم نميرويد و به بهشت ميرويد؛ ولي «حبيب الله» نخواهيد بود! اگر بخواهيد حبيب «الله» شويد، بايد «حدّ وسط» شما پيروي از محبّت «الله» باشد، آن وقت مسئله قُرب فرائض و قُرب نوافل و امثال آنها که در مدار محبّت تنظيم ميشود، شامل حالتان خواهد شد. پرسش: از ﴿أَسْأَلُكُمْ﴾ وجوب فهميده میشود؟ پاسخ: بله. پرسش: اگر وجوب فهميده میشود ؟ پاسخ: واجب هست، منتها فرد أفضل واجب است. نماز اول وقت مستحب است يا واجب؟ واجب است، منتها «أَفْضَلُ فَرْدَيِ الْوَاجِب» است، نه اينکه نماز اول وقت مستحب باشد! نماز جماعت مستحب نيست، «أَفْضَلُ فَرْدَيِ الْوَاجِب» است. فرق است بين نافله و نماز اول وقت؛ فرق است بين نافله و نماز جماعت؛ نافله مستحب است، امّا نماز اول وقت که مستحب نيست! نماز اول وقت «أَفْضَلُ فَرْدَيِ الْوَاجِب» است، نماز جماعت «أَفْضَلُ فَرْدَيِ الْوَاجِب» است. پس ما يک مستحب داريم به نام نافله، يک نماز اول وقت و يک نماز جماعت داريم، ما يک اطاعت داريم که بر همه واجب است حالا يا «خَوْفاً» يا «شَوْقاً» يا «حُبّاً»، «أَفْضَلُ فَرْدَيِ الْوَاجِب» آن است که «حُبّاً لله» و «حُبّاً لِلرَّسولْ» باشد. پرسش: ... ترک واجب کرده؟ پاسخ: ترک «أَفْضَلُ فَرْدَيِ الْوَاجِب» کرديد، چون فردهاي ديگر سر جاي خودشان محفوظ هستند. بنابراين ما يک مستحب داريم به نام نافله، يک «أَفْضَلُ فَرْدَيِ الْوَاجِب» داريم به نام نماز جماعت، به نام نماز اول وقت و مانند آن؛ أفضلِ افرادِ اطاعت «حُبّاً» است و «أَفْضَلُ فَرْدَيِ الْوَاجِب» است، درباره «الله» هم همينطور است، درباره «رسول الله» هم همينطور است و درباره اهل بيت(عليهم السلام) هم همينطور است. شما به اين «حديث کساء» که نگاه ميکنيد، صدر و ساقهٴ آن بر اساس مدار محبّت دور ميزند. فرمود من براساس محبّت اينها کار کردم؛ يعني شما هم براساس محبّت اينها، از اينها اطاعت کنيد. پس ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ «حُبّاً لَهُ»، ﴿الرَّسُولَ﴾ «حُبّاً لَهُ»، ﴿وَ أُولِي الأمْرِ﴾ «حُبّاً لَهُ» که اينها أفضل افراد واجب است و اگر چنين نکرديد، لااقل آن افراد ديگر را انجام دهيد. بنابراين اگر «كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِيّاً» است، در مدار محبّت است و اگر «حديث کساء» است، در مدار محبّت است و اگر آيه سوره مبارکه «آل عمران» است که ﴿إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ﴾ در مدار محبّت است.
دعوت به حيا نمونهای از تربيت حبّی انسان
اساس کار بر اين است که انسان را به آن فرد أعليٰ تربيت کند. در بحثهاي قبل هم داشتيم که اولين کار اسلام اين است که انسان را به آن قلّه دعوت ميکند؛ حالا اگر نشد، مراحل مياني و وسطي. در اين چند آيه اول سوره «علق»، مشهور بين اهل تفسير «اوّلُ مَا نَزَل» است، فرمود: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾،[10] بعد از اين ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ﴾، ميرسد به اينکه ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾،[11] اينجا سخن از جهنّم نيست، سخن از ﴿جَنَّات تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ نيست، سخن از حيا است! آيات ديگر دارد اگر کسي معصيت کرد «فَلَهُ ﴿عَذَابُ جَهَنَّمَ﴾»[12] يا اگر اطاعت کرد «فَلَهُ ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾»، امّا اينجا که سخن از بهشت و جهنّم نيست! اينجا سخن از حيا است! آيا انسان حيا نميکند که در محضر خداست؟! اين عاليترين مرحله و «أفضَلُ المَرحله» است. أفضل افراد واجب اين است که انسان مشاهده کند که در مَشهَد و محضر خداست! در آيه 61 سوره مبارکه «يونس» همين گذشت، فرمود هر کاري که ميخواهيد وارد شويد در مَشهَد و محضر ما هستيد: ﴿وَ مَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَ مَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَ لاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ﴾؛ همين که ميخواهيد وارد شويد، مَشهَد مائيد! اينها سخن از بهشت و جهنّم نيست، اين سخن از «خَوْفاً مِنَ النَّار» يا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» نيست، سخن از حياست! اينها أفضل افراد واجب میباشند.
طريق حبّی افضل افراد واجب در اطاعت خدا و رسول
بنابراين ما ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ داريم، ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ داريم، «أَطِيعُوا أُولِي الأمْر» داريم، «اُعبُدوا الله» داريم و مانند آن که هر سه بخش آنها واجب است: «خَوْفاً مِنَ النَّار» فرد واجب است «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» فرد واجب است، «حَيائاً و حُبّاً» هم فرد واجب است؛ ولي ما را به أفضل افراد واجب دعوت کردند! اگر اين اثر نکرد، آنگاه به افراد متوسط دعوت ميکند، وگرنه در سوره مبارکه «علق» که «اوّلُ مَا نَزَل» است که سخن از بهشت و جهنّم به اين صورت نيست، ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾؛ انسان نميداند که در مَشهَد خداست؟! اين چقدر شيرين است! اين کلام بوئيدن دارد، بوسيدن دارد و بالای سر گذاشتن دارد! همين کار را درباره پيغمبر فرمود و همين کار را هم درباره علي و اولاد علي فرمود؛ فرمود من ميخواهم دوست اينها باشيد، نه اينکه اگر فرمايش اينها را گوش نداديد جهنّم ميرويد. اين ميشود مکتب عالي! در کنار آن ﴿وَ مَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً﴾ است.
تبيين جفای جامعه اسلامی در حق قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)
حال ميبينيد با اين قرآن و روايات چه کردند؟! البته دنيا جاي بَدَلسازی است و خيلي نبايد نگران بود، فرمود: ﴿وَ مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾.[13] روز پنج شنبه 24 «ذيالحجه» روز مباهله است که از پُربرکتترين ايام سال است! هيچ در ذهن شما خطور میکند که کسي منکر باشد که علي(سلام الله عليه) در مباهله بود؟! اين را صريحاً آمدند انکار کردند که علي نبود. اينکه ميگويند اين روزها را گرامي بداريد، براي همين است! اين را چه کسي نقل ميکند؟ مرحوم سيد مرتضی علم الهدی در کتاب الشافی فی الإمامة و ابطال حجج العامة از قاضي عبدالجباري که صاحب المغني است و از بزرگترين متکلّمان اهل سنّت است نقل میکند که او ميگويد: «و في شيوخنا من ذکر عن اصحاب الآثار أن عليا عليه السلام لم يکن في المباهله»،[14] او اصلاً روز را گفته که شب است و خيليها هم گفتند درست گفتي! اين است که آدم بايد اين روزها را گرامي بدارد و بازگو کند. اين جريان مباهله که مخفيانه و در يک گوشهاي که نبود، در مدينه و علني بود؛ همين پنج نفر آمدند، آنها هم که کنار رفتند. وقتي چنين صحنهاي، آن هم قاضي عبد الجبار، آن هم در مهمترين کتاب کلامي اهل سنت بگويد: «و في شيوخنا من ذکر عن اصحاب الآثار أن عليا عليه السلام لم يکن في المباهله»، پس اين ﴿وَ أَنْفُسَنَا﴾ کيست؟ فرمود: ﴿نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾،[15] اين ﴿أَنْفُسَنَا﴾ کيست؟ ميگويد علي نبود! دنيا جای چنين چيزي است! يا انکار است يا بدلي سازي، يا «ليس تامّه» است يا «ليس ناقصه»، يا ميگويند نبود يا ميگويند بود؛ ولي منظور اين شخص نبود، شخص ديگري بود. وجود مبارک پيغمبر اصلاً اصرار دارد که بگويد علي جان من است![16] يکي از اصحاب در جلسه رسمي سؤال کردند که صحابه شما چطور هستند؟ حضرت درباره صحابه سخن گفت، بعد گفتند يا رسول الله چرا از علي حرف نزدي! فرمود شما از صحابه و اصحاب من سؤال کردي، از خود من که سؤال نکردي! علي خود من است! اينگونه روشن کرد. در حضور جمع، از حضرت سؤال کردند اصحاب شما چگونه میباشند؟ حضرت شرح داد، همين شخص گفت پس از علي چرا اسم نبردي؟ فرمود آخر شما سؤالتان از اصحاب من بود، از خود من که نبود! علي نفس من است! اينگونه بود، آن وقت اين را آمدند انکار کردند! [17] اين است که اين روزها گفتند ذکر و دعا مستحب است؛ اگر اين کارها و احياي شما بزرگواران نباشد، فراموش ميشود! اصلاً دنيا جاي بدليسازي است، اينجا بازار بدليسازي است، از توحيد گرفته تا ايمان؛ يکي ميگويد من خدايم: ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾.[18] يکي ميگويد من پيغمبرم، آمار متنبّيان کمتر از انبيا نيست! يکي ميگويد من امامم که سقيفه را به جاي غدير مينشاند. يکي ميگويد من عالمم، جزء مشايخ سوء است و جزء علما قرار ميگيرد. يکي منافق است و ميگويد من مؤمن هستم. اين دنيا کارگاه بدليسازي است؛ لذا آدم بايد حواسش جمع باشد. بنابراين فرمود درست است که بايد از اهل بيت از «اولوا الامر» اطاعت کنيد، امّا قلّه آن اين است که براساس دوستي اينها باشد.
توصيه قرآن به «اصل» بودن محبت اهل بيت در ميان محبوبهای انسان
در بخشي از آيات دارد که مؤمنان کساني هستند که با غير مؤمن رابطه دوستي ندارند؛ در سوره مبارکه «مجادله» هست و بخشي ديگر هم در سوره مبارکه «توبه» هست. در سوره «مجادله» فرمود: ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ﴾[19] اين وضع و معنايش روشن و تا حدودي واضح است؛ امّا در سوره مبارکه «توبه» آيه 24 فرمود شما دوستتان بايد مشخص باشد که کيست: ﴿قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَ أَبْنَاؤُكُمْ وَ إِخْوَانُكُمْ وَ أَزْوَاجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَ مَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا﴾؛ شما محبوبهايي داريد، زن و فرزند و زندگيتان نزد شما محبوب است، بايد پيغمبر محبوبتر باشد! کساني که نظير پيغمبر هستند؛ يعني اهل بيت بايد محبوبتر باشند؛ يعني آدم علي و اولاد علي را بيشتر از خودش دوست داشته باشد؛ اين همان بحث تحليلي است که ظرف اين کلمهٴ «في»، ظرف مستقر است، نه ظرف لغو «الا المودّة الکائنَة المستقرة في عليٍ و اولاده»؛ ظرف، ظرف لغو نيست که براي مودّت مفعول با واسطه باشد، پس «الا المودّة الکائنة المستقرة في اهل البيت»، نه «الا المودّة في اهل البيت» که مفعول مع الواسطه شود. اگر اين مودّت و دوستي آنجا مستقر است و چشمه آنجاست، اگر کسي بخواهد به خودش علاقهمند باشد بايد از آنجا ارتباط بگيرد، پس معلوم ميشود آن اصل است. اين آيه فرمود که شما خودتان را، زن و بچهتان را، مال و مسکن خود را دوست داريد، اينها را بيشتر دوست داريد يا علي و اولاد علي را ؟ يا خدا و پيغمبر را؟ آن بايد اصل باشد! اگر آن اصل است، اين ميشود فرع، زيرا ما دو اصل که نداريم؛ آن ميشود اصل و اين ميشود فرع؛ اگر به خودت علاقهمندي، از آن جهت که بنده او هستي به او علاقهمندي، همين! اگر به زن و بچهات، اگر به مال و زندگي خود علاقهمندي، چون حلال تهيه شده و در راه اوست، به او علاقهمند هستی. در بعضي از روايات دارد و «بالصراحة» هم همين را تصريح کردند که شما بايد حواستان باشد، خودتان را بهتر دوست داريد يا پيغمبر را؟ خودت را بهتر دوست داري يا علي و اولاد علي را؟ نميشود گفت که اين دو همتاي هم هستند، زيرا دو چشمه که نداريم! «الاّ المودة في القربيٰ، الاّ المودة في النفس»، اينگونه که نيست. يک مودّت است و جايش هم مستقر است؛ يک چشمه است و جايش هم مستقر است، اين را بايد حواسمان جمع باشد! اگر هم به اينجا نرسيديم، چند قطره اشک بريزيم که چرا به اينجا نرسيديم!؟ ولي از نظر علمي حرف اين است که ما دو اصل نداريم که هم به خودمان علاقهمند باشيم و هم به علي و اولاد علي، اين نميشود؛ يک محبّت داريم! خدا فرمود نه انسان دو دل دارد، نه در يک دل دو تا محبّت جا ميگيرد؛ بخشي از اين را در سوره مبارکه «احزاب» فرمود: ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾؛[20] ما براي انسان که دو دل نيافريديم؛ يعني دو چشمه و دو منبع نيست: ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ﴾، يک قلب و منبع دارد که اينجا هم جاي علي و اولاد علي است، آنوقت اين ميتواند شعبههاي فرعي پيدا کند؛ به خودش علاقهمند شود، به زن و بچهاش علاقهمند شود، براي اينکه در راه آنها هستند. غرض اين است که يک وقت ميفرمايد: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ﴾، اين يک راه و اصل کلّي است که شامل سه قسمت است: يک قسمت ميفرمايد اطاعت اينها بايد در مدار مودّت و محبّت باشد؛ اطاعت از ذات اقدس الهي هم همينطور است؛ يک اصل کلّي است که خدا را اطاعت کنيد، بعد اين اصل کلّي زير مجموعه آن سه قسم است، يک عدّه «خَوْفاً مِنَ النَّار» يک عدّه «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» «و يک عدّه هم «حبّاً»، گاهي ميفرمايد: ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾[21] که اين يک راه است؛ گاهي ميفرمايد: ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾[22] نه ﴿نِعْمَتِيَ﴾! اين آيه با آن آيه خيلي فرق دارد، آن جملهاي که ميگويد: ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾،[23] اين يا خوف زوال است يا شوق به بقا، اين دو گروه است. امّا ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾، نه اينکه شما شاکر باشيد تا من نعمت شما را اضافه کنم؛ به ياد من باشيد، من به ياد شما هستم! اين مرحله سوم است اين ميشود «أَفْضَلُ فَرْدَيِ الْوَاجِب».
سرّ «اصيل» بودن محبت اهل بيت در ميان محبوبهای ديگر
پرسش: آيا انسان میتواند قدر متوسط را داشته باشد؟ پاسخ: نه، اين دارد که کدام «أحب» است؟ گرچه در تعبيرات ﴿مَنْ أَظْلَمُ﴾ گذشت که نفي «أظلم» بودن مستلزم اثبات «أظلم» بودن نيست، در اين آيه دارد: ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ﴾،[24] چه کسي از اين شخصي که جلوي معبد مردم را ميگيرد «أظلم» است؟ قبلاً تفسير شده بود که اين آيه درصدد «أظلم» بودن اين شخص نيست، بلکه در صدد نفي «أظلم» بودن غير است؛ يعني غير از اين کسي که جلوي مسجد را ميگيرد «أظلم» نيست، ممکن است مساوي اين باشد؛ ولي بزرگان ديگر ميگويند، اصلاً اين جمله براي همين گفته شد که ثابت کند اين «أظلم» است: ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ﴾؛ يعني اين شخص «أظلم» است، اينجا هم دارد که اگر اين «أحب» باشد، خطر شما را تعقيب ميکند؛ يعني اين نبايد «أحب» باشد، بلکه «أحب» ديگری است؛ محبوبتر از همه، خدا و پيغمبر و اهل بيت هستند و اين «اصل» است، براي اينکه نه ما دو قلب داريم و نه در يک قلب دو محبّت «بالاصل» ميگنجد. محبّت «بالاصل»، يعني اين «بالذات» اصيل است. «بالذات» اصيل است يعني چه؟ يعني کاري به خدا و پيغمبر ندارد، اين ذاتاً محبوب است و اين را قرآن يقيناً نفي ميکند. اينچنين نيست که ما «بالاصالة» به خودمان علاقهمند باشيم و به علي و اولاد علي هم «بالاصالة» علاقهمند باشيم. آنوقت دو «بالاصل» يعني چه؟ اينکه با توحيد سازگار نيست! ما بايد در عبادت خدا موحّد باشيم، در اطاعت از پيغمبر موحّد باشيم و در اطاعت از اهل بيت هم موحّد باشيم؛ هم خودمان و هم علي و اولاد علي «بالاصل» باشد که فرض ندارد. بنابراين اين آيه سوره مبارکه «توبه» ميگويد دو «بالاصل» نداريم و آيه محل بحث دارد که دو «بالاصل» نيست، يک اصل است و يک تبع، آنوقت اين درست است و اصلاً امامت معنايش همين است! معناي امامت اين نيست که جلو بايستد و ما پشت سر او باشيم! محبّت ما بايد پشت سر او باشد، ولايت ما بايد پشت سر او باشد، اخلاق ما بايد پشت سر او باشد، اعمال ما بايد پشت سر او باشيد و خود ما هم بايد پشت سر او باشيم، اصلاً معناي امامت همين است! نه اينکه ما در مسئله علاقه به خودمان، اصيل و امام خودمان هستيم و در کارها به دنبال او راه ميافتيم، اين که نيست.
وجود بارقههايي از محبت اهل بيت در اهل سنّت و نمونه آن
مسئلهٴ محبّت که اساس کار است ـ و البته اگر کسي در اين وادي قدم بگذارد «قُرب فرائض» يا «قُرب نوافل» نصيب او ميشود، ـ اين را به هيچ وجه نميتوانستند انکار کنند، گوشهها و رقيقههاي محبّتي که شيعهها دارند، نصيب اهل سنّت هم شده است. يک حرف لطيفي زمخشري در کشّاف[25] دارد، همان حرف را فخر رازي نقل کرده، بعد ميگويد امام ما شافعي هم در همين واديها حرکت ميکند که آن مسئله حُبّ است. اينها اطاعت و ولايت و امامت به آن معنا را متأسفانه محروم هستند؛ ولي محبّت علي و اولاد علي را اصل ميدانند. گرچه زمخشري در کشّاف حرف او اصل است يعني امام رازي از او نقل ميکند، ولي چون فخر رازي اضافاتي بر فرمايشات جناب زمخشري دارد، ما اين عبارتها را تبرّکاً که مربوط به اهل بيت(عليهم السلام) است از روي کتاب فخر رازي ميخوانيم، چون ايشان ميگويد اين حرفهايي که زمخشري گفته را ما هم ميگوييم و چون خود امام رازي از نظر کلامي اشعري و از نظر فقهي شافعي است و امام اينها هم شافعي است؛ امام ما شافعي هم همين حرف را دارد، بعد ميگويد اگر محبّت علي و اولاد علي «رَفض» است من رافضي هستم و معتقدم که در تشهّد همانطوري که درود بر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هست، درود بر اهل بيت هم بايد باشد. فخر رازي در مجلّد ششم ـ اين مجلّد سه جلد را به همراه دارد ـ صفحه 595 در ذيل آيه «شوري» که آيه محل بحث است، اين ﴿إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾ را از زمخشري به اين صورت نقل ميکند: «نقل صاحب الكشاف عن النبي صلی اللّه عليه و سلّم أنه قال: من مات علی حب آل محمد مات شهيدا ألا و من مات علی حب آل محمد مات مغفورا له ألا و من مات علی حب آل محمد مات تائبا، ألا و من مات علی حب آل محمد مات مؤمنا مستكمل الإيمان، ألا و من مات علی حب آل محمد بشره ملك الموت بالجنة ثم منكر و نكير ألا و من مات علی حب آل محمد يزف إلى الجنة كما تزف العروس إلى بيت زوجها، ألا و من مات علی حب آل محمد فتح له في قبره بابان إلى الجنة، ألا و من مات علی حب آل محمد جعل اللّه قبره مزار ملائكة الرحمة»، تنها اين نيست که حالا مؤمنين به وادي ميروند، ملائکه رحمت به زيارت قبر مؤمن ميآيند، اينها را دشمن دارد نقل ميکند! «ألا و من مات علی حب آل محمد مات علی السنة و الجماعة، ألا و من مات علی بغض آل محمد جاء يوم القيامة مكتوبا بين عينيه آيس من رحمة اللّه، ألا و من مات علی بغض آل محمد مات كافرا، ألا و من مات علی بغض آل محمد لم يشم رائحة الجنة »؛ بوي بهشت را دشمن علي و اولاد علي استشمام نميکند: «هذا هو الذي رواه صاحب الکشّاف»، در کشّاف است هم که مطالعه کنيد، همين حرفها را دارد.
اجتهاد فخر رازی از روايت بر آل پيامبر بودن علی و فاطمه و حسنين(عليهم السلام)
فخر رازي ميگويد: «و أنا أقول: آل محمد صلی اللّه عليه و سلّم هم الذين يؤول أمرهم إليه فكل من كان أمرهم إليه أشد و أكمل كانوا هم الآل»، حالا از اين به بعد اجتهاد در مقابل نص است «و لا شك أن فاطمة و عليا و الحسن و الحسين كان التعلق بينهم و بين رسول اللّه صلی اللّه عليه و سلّم أشد التعلقات و هذا كالمعلوم بالنقل المتواتر فوجب أن يكونوا هم الآل» تا اينجا هم حرف صحيحی است. «و أيضا اختلف الناس في الآل فقيل هم الأقارب و قيل هم أمته، فإن حملناه علی القرابة فهم الآل»، اگر منظور از آل «أقربا» باشد، يقيناً علي و اولاد علي جزء آل هستند، براي اينکه «أَقْرَبَ النَّاس» هستند. «و إن حملناه علی الأمة الذين قبلوا دعوته فهم أيضا آل»، اگر بگوييم منظور از «آل» امت پيغمبر است، اينها هم امت پيغمبر هستند و يقيناً «آل» هستند، پس علي و اولاد علي يقيناً «آل» هستند. «فثبت علي جميع التقديرات هم الآل»، به هر تفصيلي که ما «آل» را معنا کنيم، علي و اولاد علي داخل هستند. «و أما غيرهم فهل يدخلون تحت لفظ الآل فمختلف فيه و روی صاحب الكشّاف: أنه لما نزلت هذه الآية قيل يا رسول اللّه من قرابتك هؤلاء الذين وجبت علينا مودّتهم»؟ اينها چه کساني هستند؟ «فقال علي و فاطمه و ابناهما». اين سؤال و آن هم پاسخها.
نتيجهگيری فخر رازی از روايت بر وجوب محبت به اهل بيت(عليهم السلام)
«فثبت أن هؤلاء الأربعة أقارب النبي صلی اللّه عليه و سلّم و إذا ثبت هذا وجب أن يكونوا مخصوصين بمزيد التعظيم و يدل عليه وجوه: الأول: قوله تعالى: ﴿إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾ و وجه الاستدلال به ما سبق، الثاني: لا شك أن النبي صلی اللّه عليه و سلّم كان يحب فاطمة عليها السلام، قال صلی اللّه عليه و سلّم: فاطمة بضعة منّي يؤذيني ما يؤذيها و ثبت بالنقل المتواتر عن رسول اللّه صلّی اللّه عليه و سلّم أنه كان يحب عليا و الحسن و الحسين و إذا ثبت ذلك وجب علی كل الأمة مثله لقوله»، چرا؟ «لقوله ﴿وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ و لقوله تعالى: ﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ﴾ و لقوله ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ﴾ و لقوله سبحانه ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾، الثالث: أن الدعاء للآل منصب عظيم و لذلك جعل هذا الدعاء خاتمة التشهد في الصلاة و هو قوله»؛ در نماز بايد اينگونه بگوييم: «اللّهم صل علی محمد و علی آل محمد و أرحم محمدا و آل محمد»، بعد دارد: «و هذا التعظيم لم يوجد في حق غير الآل، فكل ذلك يدل علی أن حب آل محمد واجب»، بعد خودش چون شافعي است، ميگويد: «و قال الشافعي رضي اللّه عنه»: يا راكبا قف بالمحصب من منى ٭٭٭ و اهتف بساكن خيفها و الناهض سحرا إذا فاض الحجيج إلى منى ٭٭٭ فيضا كما نظم الفرات الفائض إن كان رفضا حب آل محمد ٭٭٭ فليشهد الثقلان أنى رافضي.