درس تفسیر آیت الله جوادی
94/07/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيات 19 تا 22 سوره شوری
﴿اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ وَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ (۱۹) مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُوْتِهِ مِنْهَا وَ مَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِن نَصِيبٍ (۲۰) أَمْ لَهُمْ شُرَكَاءُ شَرَعُوا لَهُم مِنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَن بِهِ اللَّهُ وَ لَوْلاَ كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (۲۱) تَرَي الظَّالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا كَسَبُوا وَ هُوَ وَاقِعٌ بِهِمْ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِي رَوْضَاتِ الْجَنَّاتِ لَهُم مَا يَشَاءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ (۲۲)﴾
تکليفگرايي و اعتماد به غيب دو اصل حرکت توحيدي
ذات اقدس الهي نظام را براساس توحيد ربوبي اداره ميکند و بشر را هم هدايت کرده است که براساس توحيد ربوبي حرکت کند. فرمود بشر روزي ميخواهد، اشتياق به کسب و کار هم دارد، موظف به کوشش هم است؛ لکن اعتماد به غيب بايد بيش از اعتماد او بر شهادت باشد. اينکه ميبينيد يک سال تَرسالي است، يک سال خشکسالي است، يک عدّه پيشمان، يک عدّه پژمرده و يک عدّه نگران هستند، براي اينکه اينها به کارشان تکيه کردند. فرمودند دو اصل است: يکي اينکه انسان موظف به کار است، دوم اينکه به کار تکيه نکند، بلکه به غيب تکيه کند.
آرامش فردي، ثمره عمل به دو اصل تکليفگرايي و اعتماد به غيب
اينکه فرمود: ﴿وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾،[1] براي اين است که انسان هميشه اميدوار باشد و آرام زندگي کند. اين ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[2] از بهترين نعمتهاست. ما باور کنيم که او دارد ما را اداره ميکند و وظيفه ما هم کار کردن است؛ چه باران بيايد و چه نيايد، چه خشکسالي و چه تَرسالي.
در اينجا دو مطلب است: ما وظيفهمان چيست؟ و اينکه لطف خدا چيست؟ وظيفه ما کار کردن است، امّا لطف خدا بيشتر از جُرم ماست! اگر کسي به لطف خدا زنده باشد ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ و هميشه آرام است؛ خوب غذا ميخورد، خوب زندگي ميکند، خوب ميخوابد و خوب آرام است! فرمود: ﴿وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾، نه «مِنْ حَيْثُ يَحْتَسِب»! فرمود: ﴿اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ﴾ که يک مسئلهٴ توحيدی است.
تبيين علت استناد صفت رزاقيّت به غير خدا
در خيلي از موارد «رزق» را طوري قرآن کريم معنا کرده است که به غير خدا هم اسناد داده ميشود؛ زيرا از آنجايي که فرمود خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾[3] است، معلوم ميشود يک عدهٴ ديگر «رازق» هستند و خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است. در بحثهاي توحيدي قبلاً گذشت که قرآن کريم در مقام ذات که منطقهٴ ممنوعه است، شريکي براي خدا قائل نيست؛ در صفات ذات که منطقهٴ ممنوعه است، شريکي براي خدا قائل نيست؛ امّا در مقام فعل که منطقهٴ امکان است، خيلي از اوصاف را قرآن هم به خدا و هم به غير خدا اسناد ميدهد؛ ميفرمايد: او ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾[4] است، او ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾[5] است يا او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است؛ اين ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾، ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾ و ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾؛ يعني «فاصل» و «رازق» در عالَم زياد است و خدا بهترين آنهاست. امّا همين قرآني که اوصاف فعلي را که منطقهٴ سوم هست نه منطقهٴ اول و دوم، در موارد خاص جمعبندي ميکند و ميفرمايد درست است که ما ميگوييم خدا ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾ است، امّا ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ ديگران حکم او را دارند ميگويند. درست است که خدا ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾ است، امّا ﴿كَلِمَةُ الْفَصْلِ﴾ «بيد الله» است و ديگران حرف او را ميزنند. درست است که خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است، امّا کلمه فصل اين است که ديگران رزق او را تقسيم ميکنند. در بخش پاياني سوره مبارکه «ذاريات» دارد که ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ﴾،[6] اين کلمه «هو» که ضمير فصل است، با معرفه بودن خبر که با «الف» و «لام» ذکر شده است، مفيد حصر است، ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾، پس ديگران روزي او را تقسيم ميکنند. بنابراين درست است که رزق در مواردي به غير خدا اسناد داده شد، اما ديگران مجاري رزق هستند و روزي او را دارند تقسيم ميکنند.
آرامش جامعه در گرو عمل به دو اصل توحيدي
چه زندگياي بهتر از آرامش است!؟ ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ که اين ﴿بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾؛ يعني آيا با گفتنِ «لا اله الا الله» دل آرام ميشود و انسان، آرام ميخوابد و آرام مطالعه ميکند يا نه، بايد مؤمن باشد؟ ما يک وظيفهاي داريم بنام کار، او هم که دارد ما را اداره ميکند. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که در نهج البلاغه هم هست که حضرت فرمود: کارها تقسيم شده است: «تَكَفَّلَ لَكُمْ بِالرِّزْقِ وَ أُمِرْتُمْ بِالْعَمَل»؛[7] فرمود رازق خداست و خدا فرمود شما عائلهٴ من هستيد، روزي شما را ذات اقدس الهي تأمين کرده و به عهده گرفته است، ما موظف هستيم که کار کنيم. حالا اگر کسي کارمند مؤسسهاي بود، سود و زيان آن مؤسسه به او مربوط نيست، او فقط موظف بود کارش را انجام دهد و آخر ماه حقوق خود را بگيرد. در خطبه 114 نهج البلاغه فرمود: «قَدْ تَكَفَّلَ لَكُمْ بِالرِّزْقِ وَ أُمِرْتُمْ بِالْعَمَلِ فَلَا يَكُونَنَّ الْمَضْمُونُ لَكُمْ طَلَبُهُ أَوْلَی بِكُمْ مِنَ الْمَفْرُوضِ عَلَيْكُمْ عَمَلُه»؛ شما بايد کارتان را بکنيد، شما چه کار داريد که حالا باران ميآيد يا نميآيد؟ چه کار داريد پشت سَد از آب پُر است يا پُر نيست؟ شما کار حلالتان را انجام دهيد. اين ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ جامعه را آرام ميکند. ما هم آرامش ميخواهيم که اين آرامش به اين نيست که بگوييم: «لا اله الا الله»، بلکه بايد باور کنيم که ما کارمند هستيم و به ما گفتند که کشاورزي کن، دامداري کن، دَرس خود را بخوان، کار علمي کن، کار فرهنگي انجام بده، اينها را به ما گفتند و ما هم هر کدام يک گوشهٴ کار را گرفتيم؛ اما فرمود شما عائلهٴ من هستيد، «قَدْ تَكَفَّلَ لَكُمْ بِالرِّزْقِ»، آن وقت يک چنين جامعهاي آرام است و ديگر به دنبال حرام نميرود و زد و خوردي ندارد. بنابراين، اين ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾؛ يعني ياد خدا در دل، نه نام خدا بر لب. آن نام، يک ثواب لفظي دارد؛ امّا آنکه اثر دارد و جان را آرام ميکند، ياد خداست. فرمود: «تَكَفَّلَ لَكُمْ بِالرِّزْقِ وَ أُمِرْتُمْ بِالْعَمَل». يک بيان نوراني مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) در همين جلد هشت کافي دارد که روضه کافي است و از بهترين مجلّدات کافي است، آنجا وجود مبارک امام(سلام الله عليه) به يکي از اصحاب میفرمايد که من اگر به شما بگويم شما کارتان را انجام دهيد و تأمين هزينه شما به عهدهٴ من باشد، آيا آرام ميشويد؟ عرض کرد: بله، معصوم پسر معصوم، امام پسر امام وقتي بگويد که من عائله شما را تأمين ميکنم شما کارتان را بکن، البته ما هم آرام ميشويم. حضرت فرمود: ما که هر چه داريم، از ذات اقدس الهي است، همين وعده را خدا به شما داد، پس چرا آرام نميشويد؟ اين استدلالي است که مرحوم کليني در جلد هشت کافي از وجود امام نقل ميکند. اين ميشود جامعه آرام و جامعه توحيدي جامعه آرامي است.
تأمين رزق موجودات از راه غيب، معناي لطافت خداي سبحان
فرمود: ﴿اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ﴾، لطافتش هم در آن آيه سوره مبارکه «طلاق» مشخص است که ﴿يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾. اگر ﴿يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾ است، به ما هم که گفتند کسب واجب است، ما هم داريم کار میکنيم و هر کسي کار خودش را انجام میدهد، بيکار که نيسـتيم. بر ما واجب است کار کنيم و هر کسي کار خودش را انجام میدهد؛ يک کسي کار فرهنگي ميکند، يک کسي کار دامداري ميکند؛ امّا آنکه سفره را پهن ميکند و ما را اداره ميکند، ديگري است، در اين صورت است که آدم آرام ميشود، ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾. فرمود: ﴿اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ﴾. آيه اوّل به منزلهٴ متن است که ﴿اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ﴾ و آيه دوم به منزلهٴ شرح است که ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا﴾ حکمش اين است، ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ﴾ حکمش اين است و در نهج البلاغه ميفرمايد که اکنون که اينچنين است، شما حواستان جمع باشد. اگر ميبينيد که سعدي و امثال سعدي ميگويند: حاجت موری به علم غيب بداند ٭٭٭ در بن چاهی به زير صخرهٴ صما[8] اين از بيانات نوراني حضرت امير است که در خطبهٴ 185 ميفرمايد: تمام اين حيوانات، با رقم و نام و مشخصاتشان روزي دارند. خطبه 185 اين است: «فَهَذَا غُرَابٌ وَ هَذَا عُقَابٌ وَ هَذَا حَمَامٌ وَ هَذَا نَعَامٌ دَعَا كُلَّ طَائِرٍ بِاسْمِهِ وَ كَفَلَ لَهُ بِرِزْقِه»؛ چه حلالگوشت چه حرامگوشت، چه دريايي و چه صحرايي، تکتک اينها را اسم بُرد و روزي اينها را مشخص کرد. اينها عائلهٴ خدا هستند و اين خداست، اگر اين خدا عقاب و غراب را رها نکرده، ما را يقيناً رها نميکند؛ منتها «قَد تَكَفَّلَ لَكُمْ بِالرِّزْقِ وَ أُمِرْتُمْ بِالْعَمَل». آنگاه در خطبه ديگر فرمود: حالا که اين چنين است، بياييد باغدار قرآن کريم باشيد. در خطبهٴ 176 فرمود: «وَ مَنْ مَحَلَ بِهِ الْقُرْآنُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ صُدِّقَ عَلَيْهِ فَإِنَّهُ يُنَادِي مُنَادٍ يَوْمَ الْقِيَامَة»؛ در قيامت سخنگوي خدا ندا ميدهد: «أَلَا إِنَّ كُلَّ حَارِثٍ مُبْتَلًی فِي حَرْثِهِ وَ عَاقِبَةِ عَمَلِهِ غَيْرَ حَرَثَةِ الْقُرْآنِ فَكُونُوا مِنْ حَرَثَتِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ اسْتَدِلُّوهُ عَلَی رَبِّكُمْ وَ اسْتَنْصِحُوهُ عَلَی أَنْفُسِكُمْ وَ اتَّهِمُوا عَلَيْهِ آرَاءَكُم»؛ بياييد جزء کشاورزان قرآن کريم باشيم، اگر چيزي به ذهن و عقل شما نيامد، عقل خود را متّهم کنيد نه قرآن را، براي اينکه او از گذشته و آينده و از غيب و شهادت خبر ميدهد، ولی شما از همه جا بيخبر هستيد. اگر چيزي به عقلتان نيامد، عقل خود را متّهم کنيد، ذهن خود را متّهم کنيد نه قرآن را. برای اينکه شما يک گوشه را ميبينيد؛ ولی او همه جهان را ميبيند. «وَ اتَّهِمُوا عَلَيْهِ آرَاءَكُمْ وَ اسْتَغِشُّوا فِيهِ أَهْوَاءَكُم». بنابراين اگر عُقاب و غُراب، اگر حَمام و نَعام و اگر پرنده و چرنده و خزنده همه حسابشده روزي دارند، ما نگران چيزي نيستيم. ما اين دو تا اصل را نبايد فراموش کنيم: بر ما تکليفاً واجب است که کار خودمان را انجام بدهيم، حالا هر کسي کار خودش را انجام دهد؛ ولي اعتماد ما به غيب بيش از اعتماد ما به شهادت باشد، آن وقت راحت زندگي ميکنيم و ميشود ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾. در اينجا هم فرمود: ﴿اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ﴾. اين ﴿لَطِيفٌ﴾ يعني از راه غيب شما را تأمين ميکند؛ همان «كُن لِمَا لا تَرجُو أَرجی مِنكَ لِمَا تَرجُوا».[9] ﴿اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ وَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ﴾، آنگاه اين متن را شرح ميدهد و ميفرمايد: ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ﴾؛ نه تنها کم نميکنيم، بلکه زياد ميکنيم. ﴿وَ مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُوْتِهِ مِنْهَا﴾ که اشاره شد، به بعضي از آن خواستههايش ميرسد؛ امّا ﴿وَ مَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِن نَصِيبٍ﴾.
حسابرسيِ جعل شريعت بتپرستان در برابر شريعت الهي در قيامت
بعد وارد اصل مسئلهٴ توحيد ميشوند که سوره مبارکه «شوري» در آن مصاف حرکت ميکرد. فرمود: ﴿أَمْ لَهُمْ شُرَكَاءُ شَرَعُوا لَهُم مِنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَن بِهِ اللَّهُ﴾، در آيهٴ سيزده همين سوره مبارکه «شوريٰ» قبلاً گذشت که خداوند انبيا را فرستاد و شريعتي براي انسانها مشخص کرد: ﴿شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّي بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَ مَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَي وَ عِيسَي﴾ که پنج پيامبر از پيامبران بزرگ الهي؛ يعني اولواالعزم(عليهم السلام) را نام ميبرد، انبياي ديگر هم حافظان شريعت اين پنج پيامبر اولواالعزماند. فرمود ما براي اينها شريعت مشخص کرديم و آنها به شما جهانيان ابلاغ کردند. شما که بُت را ميپرستيد ـ لابد شريعتي داريد، قانوني داريد، يک حساب و کتابي داريد ـ اينها بدون اذن خدا براي شما شريعت درست کردند: ﴿أَمْ لَهُمْ شُرَكَاءُ شَرَعُوا لَهُم مِنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَن بِهِ اللَّهُ﴾؛ اينها افترا بستند، قانون گذاشتند، در برابر شريعت الهي قانوني وضع کردند و ما اگر قيامتي نبود و فقط دنيا بود، حساب آنها را در همين جا رسيدگي ميکرديم؛ امّا اينجا جاي اختيار است، جاي عمل است، جاي امتحان است، ولی صحنهٴ معاد صحنهٴ بررسي و دادخواهي و کيفر و پاداش است و اگر نبود ﴿كَلِمَةُ الْفَصْلِ﴾ که برای «يوم القيامة» است، ما هم اکنون به حسابشان ميرسيديم؛ امّا يک روز فصلي هست، چه عجلهاي است؟ آن روز، روز فصل است و هر کسي در آن روز با اعمال خاص خودش محشور خواهد شد و عدهاي تعجّب ميکنند که ﴿مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لاَ كَبِيرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا﴾.[10] ﴿وَ لَوْلاَ كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ﴾؛ ما هم اکنون بين اينها داوري ميکرديم، امّا يک روز فصلي هست، يک حساب و کتابي هست، چه عجلهاي است؟! در روايات ما هست که ذات اقدس الهي شتابان کار نميکند، براي اينکه کسي شتابزده کار ميکند که ميترسد از دستش دَر برود، کسي عجله ميکند که خوف فوت دارد؛ امّا ذات اقدس الهي که ﴿لَبِالْمِرْصَادِ﴾[11] است و همه چيز نزد او حاضر است، هراسي ندارد، بنابراين چه عجلهاي است؟ لذا فرمود: ﴿وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ﴾؛ الآن در دنيا زمان مهلت است؛ امّا ﴿إِنَّ الظَّالِمِينَ﴾ که ظلم، شرک عظيم است، ﴿وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾.
چگونگي امکان اتحاد مسئله ظلم و ظالم در نفس واحد
يکي از بحثهاي دقيق قرآن کريم که به معرفتشناسي برميگردد، اين است که در خيلي از موارد دارد که ما به آنها ستم نکرديم، بلکه آنها به خودشان ستم ميکنند. اينها به خودشان ستم ميکنند يعني چه؟ ما به ديگري ستم ميکنيم که معنايش معلوم است؛ امّا به خودمان ستم ميکنيم يعني چه؟ بعضي از مفاهيم هستند که الّا و لابد تعدّد در آنها شرط است، مسئلهٴ عالِم و معلوم ممکن است يکجا جمع شود، عاقل و معقول ممکن است يکجا جمع شود، مُحبّ و محبوب ممکن است يکجا جمع شود، اينها مفاهيم متعدّدي هستند که در موضوع واحد امکان اجتماع دارند؛ امّا خالق و مخلوق، محرّک و متحرّک و ظالم و مظلوم، اينها دو تا مفهومي هستند که الّا و لابد دو تا مصداق ميخواهند، ظالم يعني چه؟ ظالم يعني کسي که از محدودهٴ خودش تجاوز کرده و به حريم ديگري رسيده و حق ديگري را ضايع کرده است، اين معني ظلم است. پس در مسئلهٴ ظالم و مظلوم، الّا و لابد دو شیء مطرح است: يک «الف» و ديگري «باء»؛ امّا فرض ندارد بگوييم که «الف» به خودش ظلم کرده است، «الف» به خودش ظلم کرده يعني چه!؟ «الف» هر حقي که دارد همان است و ديگر از حق خودش که نميتواند بيرون بيايد. تا «باء» نباشد «الف» ظالم نميشود و «باء» مظلوم نميشود.
تبيين مراتب نفس انسان به خودِ حيواني، نفساني و ملکوتي
در تعبيرات قرآن کريم دارد که ما به آنها ظلم نکرديم، بلکه اينها به خودشان ظلم کردند، معلوم ميشود که در لفّافهها و لايههاي درونيِ ما يک خودِ حيواني داريم، يک خود مياني داريم و يک خود برتر داريم که آن خود برتر به عنوان امانت نزد ماست، ما مالک آن نيستيم. ما اين خود حيواني را مالک هستيم و خود نفساني را هم تا حدودي مالک هستيم؛ امّا آن خود ملکوتي به عنوان امانت به ما داده شد، اين «ياء» يائي نيست که به ما داده باشد: ﴿وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾، اين ظهور يای الهي است که در ما پيدا شده است، ما مالک آن نيستيم. ما اگر بيراهه برويم و توحيد را انکار کنيم، ظالم هستيم به آن خودي که نزد ما امانت است و ما مالک آن نيستيم، اگر مالک آن بوديم، بالأخره خودمان آزاد و رها بوديم، معلوم ميشود آنکه به ما دادند، برای ما نيست، به عنوان امانت به ما سپردند، آن وقت ما در امانت الهي داريم دخالت ميکنيم. اين خود سوم که خود ملکوتي است، اين «ياء» که فرمود: ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾، اين «ياء» را به عنوان امانت به ما دادند، نه اينکه به ما تمليک کرده باشند. آنجايي که ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[12] و مانند آن، آن مائيم که ميشويم ظالم؛ اما اين «ياء»يي که فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾، اين «ياء» ياي ملکوتي است، اين را به عنوان امانت به ما سپردند که ما از آن بهره ببريم، چراغي به دست ما دادند و ما داريم اين چراغ را خاموش ميکنيم، اين چراغ را ملک ما نکردند. فرمود: ﴿مَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾، اين تعبير در قرآن کم نيست، اينها به خودشان ظلم کردند. ما يک خود حيواني داريم که فرمود: ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾؛ خيليها به فکر خودشان هستند. اينها که جبهه و جنگ را به خاطر مسئلهٴ نفاق حاضر نشدند تقويت کنند، در قرآن دارد که هر وقت سخن از جنگ بود، اينها ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾؛ فقط به فکر خودشان هستند، اين خودِ حيواني است. در سوره مبارکه «حشر» هم فرمود: اينها خودشان را فراموش کردند، اين کدام خود است؟ ﴿لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾؛[13] اينها خودشان را فراموش کردند. اينها که هميشه به فکر خودشان بودند، ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾، چطور خودشان را فراموش کردند؟ اين ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ همان خود حيواني است که اينها به فکر خوردن و نوشيدن هستند. اين ﴿وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾، خود انساني ماست؛ امّا آن خود ملکوتي که ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ اين چراغي است که به ما داده شده به عنوان امانت، مِلک ما نکرد. فرمود: شما به اين چراغ ستم کرديد، ﴿مَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾؛ شما به اين خود سوم ستم کرديد. اينکه فرمود: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[14] براي همين است، شما اگر اين «ياء» را بشناسيد، اين «ياء» به من وصل است، چرا بيراهه ميرويد؟ «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ».
اثبات امکان معرفت ربّ و نفس و ردّ بر محال بودن آن
برخي از اهل معرفت ميگويند که اين «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» تعليق به محال است، براي اينکه چون معرفت ربّ محال است، معرفت نفس هم محال است. عدهاي از بزرگان از جمله سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايد که نه، روايات ديگري هم هست که نشان ميدهد که اين ترغيب ميکند که شما بشناسيد، براي اينکه دارد که «أَعْرَفُكُمْ بِرَبِّه أَعْرَفُكُمْ بِنَفْسِهِ»،[15] معلوم ميشود راه امکاني است؛ ولي بالأخره دشوار است. اينکه فرمود ما به آنها ستم نکرديم آنها به خودشان ستم کردند، اين نفس ملکوتي و خود سوم است. فرمود شما به اين خود سوم داريد ظلم ميکنيد، شيشهٴ اين چراغ را داريد ميشکنيد و تاريک ميکنيد، ما اين چراغ را به دست شما داديم و شما ظلم کرديد: ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾. بعد ميفرمايد: ما به اينها ظلم نکرديم، ﴿لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾. ﴿إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾، چه وقت؟ ﴿تَرَي الظَّالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا كَسَبُوا﴾؛ اينها هراسناکاند، اينها خائف محشور ميشوند، از چهرهٴ اينها خوف و ترس و اضطراب پيداست. توي پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) ميبيني، ديگران هم در صحنهٴ معاد ميبينند، ﴿تَرَي الظَّالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا كَسَبُوا وَ هُوَ وَاقِعٌ بِهِمْ﴾؛ اينها ميترسند عذاب الهي بيايد، ولي عذاب الهي ميآيد و اينها را فرا ميگيرد و فرو ميبرد و مانند آن.
تفاوت درجات مؤمنين در بهشت
امّا ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾، در آيهٴ بيست فرمود: بعضيها دنيا را آباد ميکنند بعضيها آخرت را؛ آنهايي که دنيا را آباد ميکنند همين است که فرمود: ﴿تَرَي الظَّالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا كَسَبُوا وَ هُوَ وَاقِعٌ بِهِمْ﴾ امّا آنها که ﴿يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ﴾، کساني هستند که ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ اينها ﴿فِي رَوْضَاتِ الْجَنَّاتِ﴾ هستند. البته اينها جزء مؤمنان ميانياند، اينها در بوستانهاي بهشت به سر ميبرند. آنکه مشترک بين همه مؤمنين است، همين ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ است؛ امّا آنکه برای اوحدي اهل ايمان است، در بخش پاياني سوره مبارکه «قمر» مشخص شد؛ در آن بخش پاياني فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[16] ديگر بدون «واو» آنجا ذکر کرده است. فرمود اين اوحدي هم ﴿جَنَّات تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ را دارند که مشترک است، هم «عند الله»ي هستند و ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ هستند، اين ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ که نصيب هر کس نيست. اين برای مؤمنين متوسط و قدر مشترک همه است. ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِي رَوْضَاتِ الْجَنَّاتِ لَهُم مَا يَشَاءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ اينها هر چه بخواهند حاضر است، اراده مهمترين عامل آنجاست، آنجا ديگر باغداري و کشاورزي و اينها نيست؛ ولي همهٴ ميوهها دائماً حاضر هستند ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾،[17] «اُکُل» يعني خوراکي، نه يعني خوردن، خوردن را «أکل» ميگويند. ميوههاي بهشت که از آن به «اُکُل» ياد ميشود دائمي است و چهار فصل است؛ اينطور نيست که ميوههاي تابستاني و زمستاني داشته باشد، دائماً اين درخت ميوه ميدهد، اما به اراده اينها وابسته است؛ يعني اراده همه کارها را انجام ميدهد. درباره ذات اقدس الهي هست که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾؛[18] مؤمنين در بهشت مظهر اين وصف الهي هستند، خداي سبحان اگر بخواهد چيزي را ايجاد کند ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾، مؤمن هم اگر بخواهد در بهشت چيزي را ايجاد کند با اراده ايجاد ميکند، اينطور نيست که آنجا يک باغ و بوستاني باشد، کشاورزي باشد و انسان تابع آنجا باشد. ذيل اين آيه ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾[19] مرحوم امين الاسلام(رضوان الله عليه) نقل ميکند که مؤمن هر جايي را که با دست اشاره کرد و خط کشيد، همانجا چشمه ميجوشد، نه اينکه يک چشمه مثل دنيا باشد که مؤمن تابع چشمه باشد و آنجا برود خيمه بزند. هر جا او بخواهد چشمه منفجر ميشود ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾، مفجّر اين عيون خود مؤمنين هستند؛[20] اينجا هم فرمود: ﴿لَهُم مَا يَشَاءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ اين فضل کبير است. بعد در دنبال اين ميفرمايد اين چيزي است که خداي سبحان بندگانش را بشارت ميدهد. پرسش: ...؟ پاسخ: آن توحيد تام است؛ عمل مشترک بين اوحدي و متوسط است. آن توحيد تام است ﴿لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُكُوراً﴾[21] و امثال آن است که تقوا به ذات اقدس الهي ميرسد. در جريان قرباني فرمود: ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا وَ لكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُمْ﴾؛[22] اگر کسي قرباني خالص داشت تقواي قرباني به «الله» ميرسد، «دَم» و «لَحم» که به «الله» نميرسد. اگر تقوا به «الله» ميرسد، تقوا وصف است، وصف که بيموصوف به «الله» نميرسد، پس اين موصوف ميشود «مقرَّب الهي» و جزء مقربان است. وقتي جزء مقربان الهي شد ميشود ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾؛ ولي اگر کسي همين قرباني را «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» يا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»[23] انجام دارد، اين ميشود ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾، امّا اگر کسي گفت: ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي﴾[24] و کار ابراهيم خليل را انجام داد ـ منتها درباره گوسفند ـ ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ﴾ که هيچي از شما نميخواهم ﴿حَنِيفاً مُسْلِماً﴾ و کذا و کذا، اين ميشود قرباني با تقوا. فرمود شما وقتي قرباني کرديد گوشت قرباني را به در و ديوار کعبه آويزان نکنيد ـ کار جاهليت همين بود ـ خون قرباني را به در و ديوار کعبه نماليد، چون در جاهليت اين کار را ميکردند فرمود: ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا وَ لكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُمْ﴾، اين نيل بالاتر از آيه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ﴾[25] است. صعود يک مرحله است و نيل بالاتر از صعود است؛ فرمود اگر تقوا به «الله» ميرسد، يقيناً به متّقي ميرسد، اين ميشود جزء مقرّبين «الي اللهي» و ميشود «عند اللهي»، اگر «عند اللهي» شد ميشود ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾. بنابراين اينها که قرباني ميکنند، بعضيها «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است، براي اينکه بر آنها واجب است که انجام بدهند و اگر نباشد عذاب است، بعضي «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ» است که اينها جزء اوساط اهل ايمان هستند. بعضيها «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» يا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ» نيست ﴿حُبّاً لِلَّهِ﴾[26] است «شُکراً لِلَّهِ» است که بيان نوراني حضرت امير فرمود که «فَتِلکَ عِبادَةُ الأحرَارِ»،[27] اينجا هم فرمود: ﴿ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾.
حُسن فعلي و حُسن فاعلي دو شرط رسيدن به مقام والا
باز همين مطلب را بازگو کرد که اگر کسي بخواهد به آن مقام والا بار يابد، اين حُسن فاعلي و فعلي؛ يعني آدم خوب باشد و کار خوب بکند، آدم خوب باشد ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾؛ مؤمن طهارت روح دارد و حُسن فاعلي دارد، ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾؛ حُسن فعلي دارد، کار خوب ميکند، واجباتش را انجام ميدهد و محرّماتش را ترک ميکند. اگر کسي جامع اين دو کمال بود؛ يعني گوهر ذاتش خوب بود و عقيده طيّب و طاهر داشت، از نظر جوارح هم به وظيفه انجام داد و ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ شد، اين کسي است که خدا به او بشارت ميدهد؛ ارادهٴ او منشأ پيدايش هر کاري است، وگرنه تمام نعمتهاي بهشت فراهم است؛ ولي هيچکدامشان با کشاورزي و دامداري آماده نميشود ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا﴾. در بخشهايي از قرآن کريم فرمود که انسان هر چه بخواهد خدا به او عطا ميکند؛ منتها چون مظهر مشيئت الهي است، در آنجا جزاف و گزاف و باطل نميخواهد، هرگز مؤمن در بهشت چيز باطل نميخواهد ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾[28] اين نفي جنس است، منتها چون تکرار شده، اسم رفع پيدا کرده است. اصلاً در بهشت بدي نيست و هيچکس به فکر بدی نيست، در صحنهٴ بهشت جا براي بدي نيست ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾، بنابراين جز طيّب و طاهر چيزي در بهشت نيست؛ امّا هر کاري، هر چه و هر نعمتي را که انسان بخواهد براي او فقط خواستن است، اينجا فرمود: ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُنَ عِندَ رَبِّهِمْ﴾، در آيات ديگر فرمود: ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا﴾؛[29] اما فرمود تنها اين نيست، بعضي از چيزهاست که بالاتر از اراده و مشيئت و مانند اينهاست! در بحثهاي قبل هم اين آيه گذشت که مشيئت و ارادهٴ ما به مقدار معرفت ماست، ما هر اندازه ميفهميم اراده ميکنيم، چيزي که بيش از ادراک ما باشد که مشيئت نداريم؛ اين نمونه هم قبلاً ذکر شد که يک کشاورز يا دامدار در تمام مدت عمر، هرگز آرزو نميکرد که اي کاش من نسخهٴ خطي تهذيب شيخ طوسي را داشتم! او تهذيب نشنيد تا آرزو بکند! آرزوي هر کسي به مقدار معرفت اوست، ما خيلي از چيزها را نميدانيم تا آرزو کنيم! فرمود هر چه بخواهي حاصل است، اين يک مطلب؛ چيزهايي هم هست که شما نميخواهيد؛ نميخواهيد، نه يعني دلتان نميخواهد، نميدانيد تا آنها را بخواهيد، مثل همين نمونه؛ در تمام مدت عمر هيچ کشاورز، هيچ دامدار و هيچ پيشهوری اين آرزو ميکرد که اي کاش من نسخهٴ خطي تهذيب شيخ طوسي را ميداشتم؟! اصلاً او نامی از شيخ طوسي و تهذيب را نشنيد تا آرزوي آن را بکند. فرمود چيزهايي در بهشت است که شما اصلاً آرزوي آن را هم نميکنيد، براي اينکه آرزو به منطقهٴ ادراک شما وابسته است، شما وقتي نميدانيد آنجا چه خبر است، چه چيزي را آرزو بکنيد؟ فرمود: ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا﴾، امّا ﴿وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾، بيش از مشيئت شما چيزهايي هم ما آنجا داريم؛ لذا فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾[30] نمونههايش را که شما در دنيا نديديد تا بگوييد چه چيزی ميخواهيد؟ شما نمونهاش را بايد در دنيا ببينيد که بگوييد بيشتر از اين يا کمتر از اين يا همين محدوده. اين هم نکره در سياق نفي است: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ﴾ در ذيل اين آيه بخش نماز شب است و اين برای نماز شب خوانهاست ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾. بنابراين ما يک حدّ خاصي از معرفت را داريم و بيش از آن را نميفهميم تا آرزو کنيم. پس برخيها آرزوهايشان محدود است. اين دعاهاي تعقيبات نماز را ميبينيد که چه کساني چه چيزي را انتخاب ميکنند؛ طلب مغفرت براي خودشان، پدرشان و شفاي بيماري که ـ انشاء الله ـ مشکل حل است؛ امّا آن دعاي علمي امام صادق را کم ميخوانند؛ وقتي زراره به حضرت عرض ميکند که من در عصر غيبت چکار کنم؟ فرمود اين دعا را بخوان: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي»،[31] شما صد تا نماز بخواني اين دعا را کمتر ميخوانيد؛ در اين دعا بُعد علمي، يعني برهان لمّي در آن است. فرمود طرزي دعا بخوان که بفهمي که بين غدير و سقيفه فرق است! شما اگر بخواهي بفهمي که بين غدير و سقيفه فرق است راهش چيست؟ با «اللَّهُمَّ ﴿اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ﴾[32] »[33] که حل نميشود. تا آدم «الله» نشناسد «رسول الله» را نميشناسد، براي اينکه معرفت خليفه فرع بر معرفت «مستخلف عنه» است، مگر «رسول الله» وکيل ماست؟ «رسول الله» خليفهٴ «الله» است، تا کسي «الله» را، اوصاف الهي و کمالات الهي را که «مستخلف عنه» است نشناسد رسالت را نميشناسد. مگر وجود مبارک حضرت امير وکيل ماست يا خليفهٴ رسول خداست؟ اين فرق اساسي غدير و سقيفه است! اين با اين دعای علمي مشخص میشود، اين دعا را شما در نوبَر پيدا ميکنيد که کسي بخواند؛ اما دعا خدايا حضرت را سالم بدار! خدايا پدر و مادر ما را بيامرز! اين دعاها را خيليها ميخوانند، امّا اين دعاي زندهٴ علمي روحبخش که خدايا من اگر بخواهم علي و اولاد علي را بشناسم بايد پيغمبر را بشناسم، براي اينکه من غديري هستم، من که سقيفي نيستم! من که نميخواهم بگويم امام نائب و وکيل من است! میخواهم بگويم امام خليفهٴ رسول است! اگر من رسول را که «مستخلف عنه» است نشناسم، رسالت را نشناسم، عصمت و معجزه را نشناسم که خليفهٴ او را نميشناسم «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ»، آنگاه «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي». اين فرق غدير و سقيفه است! اين دعا را شما ميبينيد که خيلي کم ميخوانند. بنابراين تمام مؤمنين هم يکسان نيستند و بر فرض هم اگر ما مؤمنين کامل داشته باشيم، مَرز آن محدود است و دَرک آن هم محدود است؛ چون دَرک آن محدود است، خداي سبحان فرمود که از اين حدّ بيشتر هم هست که اوحدي اهل ايمان هم نميدانند آنجا چه خبر است؟ ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾ يک، ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا﴾ ولي ﴿وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ که ـ إنشاءالله ـ نصيب همه شود!