درس تفسیر آیت الله جوادی

94/03/11

بسم الله الرحمن الرحیم

   موضوع:تفسير آيات 15 تا 18 سوره شوری
     ﴿فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ (15) وَ الَّذينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ (16) اللَّهُ الَّذي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْميزانَ وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَريبٌ (17) يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلا إِنَّ الَّذينَ يُمارُونَ فِي السَّاعَةِ لَفي ضَلالٍ بَعيدٍ (18)﴾

علت آوردن وصف «داحض» براي شبهات مشركان
در سوره مباركه «شوريٰ» بعد از اقامه براهين براي آن عناصر اصلي ـ يعني توحيد و وحي و نبوّت ـ فرمود حجّت بر اينها تمام شده است، لكن شما دعوت خود را همچنان ادامه بدهيد و در اين راه، مستقيم باشيد و از «أحقاب»[1] و اميال و شبهات آنها پيروي نكنيد؛ اين امرها و نهي‌ها نشان مي‌دهد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به اصول دين كاملاً با برهان دعوت مي‌كرد، يك؛ ادلّه و شبهات آنها را پاسخ داد، دو؛ وقتي حجّت پاسخ داده شد، به منزله هواي نفس درمي‌آيد که مي‌شود حجّت «داحض»، اگر از اين به بعد از حرف‌هاي آنها به حجّت ياد شد، چون مسبوق به ﴿لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ﴾ هست، معلوم مي‌شود اين به زعم آنها حجّت است، وگرنه اين هواي نفس شبهه‌اي بيش نيست ﴿وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ﴾.

ترسيم اصول كلّي بين موحدان در مكه و تصويب آن در جريان مباهله
بعد فرمود اينها كه حالا در مسير «بيّن‌الغي» هستند، يك حُكم الهي جامع بين شما موحّدان و آن اهل كتاب هست كه در سوره مباركه «آل‌عمران» برابر آيه مباهله مشخص شد؛ گرچه سوره ««شوري»ٰ» در مكه «نازل» شد و هنوز جريان مباهلهٴ مدينه رخ نداد، لكن اصلِ كلي حاكم در اسلام همان اصل عدل و مساوات است كه خدا بر همه ما حاكم است، روز پاداش حق است، هر كسي در برابر عمل خودش مسئول است و هيچ كسي بي‌جهت بر ديگري رجحان ندارد، اينها خطوط كلّي است که در مكه گفته شد و در مدينه در مراسم مباهله به صورت رسمي تصويب شد؛ اين‌طور نيست كه طبق آنچه در آيه 64 سوره مباركه «آل‌عمران» به عنوان آيه مباهله مطرح شده است که ﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ﴾، اين يك؛ ﴿وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً﴾، اين دو؛ ﴿وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ كه رژيم ارباب و رعيتي در كار نباشد و ربّ به معناي معبود هم باطل باشد، اين سه؛ ﴿فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾، اين چهار. اين بيان نوراني كه در آيه 64 سوره مباركه «آل‌عمران» آمده و در مدينه «نازل» شد، خطوط كلي اين آيه چند بار در مكه بازگو شد كه جامع مشترك بين انسانها توحيد است و قيامت روز محاكمه براي پاداش يا كيفر است و هر كسي در برابر عمل خود مسئول است؛ آنچه در اين آيه پانزده سوره مباركه «شوريٰ» مي‌آيد، ناظر به بخشي از همين اصول كلي است.

تبيين بعضي از اصول مصوب بين موحدان در مدينه
فرمود: ﴿وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ﴾ و بگو ﴿آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ﴾؛ ما به تمام گفته‌ها و رفتارهاي ذات اقدس الهي ايمان داريم، به همه كتاب‌هايي كه از طرف خدا آمده است ايمان داريم، به همه پيامبراني كه از طرف خدا آمدند ايمان داريم: ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ﴾ [2]و مانند آن. ﴿آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ﴾؛ اگر محكمه‌اي باشد، عادلانه آن محكمه را اداره كنيد، اگر مناظره‌اي باشد عادلانه و عاقلانه رأي نهايي آن مناظره را صادر كنيد: ﴿اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ﴾؛ توحيد براي همه است. در برابر محكمه الهي هر كسي در برابر عمل خودش مسئول است ﴿لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ﴾، از اين به بعد ﴿لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ﴾؛ اين قسمت با صدر آيه كه فرمود: ﴿فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ﴾ بايد هماهنگ باشد، اين به معناي پيشنهاد كفايت مذاكرات نيست كه ديگر ما با هم حرفي نداريم؛ يعني شما حجّتي نداريد و دستتان خالي است! حجّتي داشته باشيد كه ما برابر آن حجّت محاجّه كنيم، اين‌چنين نيست؛ در هر حال در صحنه قيامت روشن مي‌شود كه حق با كيست: ﴿اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ﴾، آن‌گاه فرمود اينها كه اصرار دارند حرف‌هاي باطل خود را بگويند ﴿وَ الَّذينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجيبَ لَهُ﴾، ما برهان شما را جواب داديم، شبهات شما را جواب داديم، أهواي شما را جواب داديم؛ فطرت از يك سو، اخذ ميثاق از سوي ديگر و ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ از سوي سوم، اين سه مقطع پاسخ مثبت نسبت به دعوت الهي است و مردم عاقلِ عالمِ با احتجاج هم که پاسخ مثبت دادند، پس ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾.

اِخبار قرآن به پايگاه فكري نداشتن استدلال مشركان
بنابراين «عند الله» معيار است، چون ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾، [3]اين يك؛ ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾، [4]دو؛ اگر چيزي در پيشگاه ذات اقدس الهي لغزنده بود، معلوم مي‌شود قراري ندارد. در بخشي از آيات قرآن به اهل كتاب فرمود: ﴿لَسْتُمْ عَلي شَيْ‌ءٍ﴾؛ [5]يعني شما پايگاه مستقر نداريد كه روي آن بايستيد و دين خود را اقامه كنيد: ﴿لَسْتُمْ عَلي شَيْ‌ءٍ حَتَّي تُقيمُوا التَّوْراةَ﴾، آنچه معروف بين اهل تفسير هست اين است كه ﴿لَسْتُمْ عَلي شَيْ‌ءٍ حَتَّي تُقيمُوا التَّوْراةَ﴾؛ يعني شما هيچ ارزشي نداريد، مگر اينكه دين خود را اقامه كنيد، آن هم مطلب خوبي است؛ امّا آنكه در الميزان آمده است اين است كه شما اگر بخواهيد تورات خود را اقامه كنيد، بايد يك پايگاه فكري و مكتب فكري داشته باشيد، جاي قُرص و پايتان محكم باشد، شما كه با تفكّر تثليثي و امثال آن پايگاه فكري نداريد: ﴿لَسْتُمْ عَلي شَيْ‌ءٍ﴾؛ يعني بر جايگاه و پايگاه فكريِ مستقرّ ثابت نايستاده‌ايد تا بتوانيد دين خود را اقامه كنيد؛[6] لذا از اين‌جا تعبير شده است كه حجّت اينها «داحض» است؛ داحض يعني لغزنده، كسي كه زير پايش ثابت نيست او مي‌لغزد و چون مي‌لغزد خودش با حرف‌هاي خودش مي‌افتد.

تبيين شبهه مشركان دربارهٴ توحيد و نبوت و معاد و ردّ آن
قرآن كريم حجج اينها را نقل مي‌كند، بعد جمع‌بندي مي‌كند و مي‌گويد اين حرف‌هاي لغزنده است؛ امّا مشركان درباره مبدأ حرف داشتند، درباره معاد حرف داشتند، درباره وحي و نبوّت حرف داشتند که قرآن اين سه مقطع را نقل مي‌كند و مي‌فرمايد اينها لغزنده‌ هستند؛ اهل كتاب هم حجّتي داشتند که قرآن نقل مي‌كند و روايات آن را تبيين مي‌كند، بعد مي‌فرمايد اين لغزنده است. حوزه اول بررسی میشود تا به حوزه دوم برسيم؛ در حوزه اول كه درباره مشركين است كه بعد مي‌فرمايد حجّت اينها لغزنده است ـ «دحض» يعني لغزيد ـ براي اينكه حرف‌هاي اينها درباره مبدأ يا اين است كه ﴿لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾[7]كه چند بار گفته شد و ابطال شد يا حرف شما اين است كه ﴿هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا﴾,[8]﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ﴾ [9]كه اين را قرآن گفت و ابطال كرد؛ اين براي توحيد آنها بود. درباره وحي و نبوّت مي‌گفتند اگر كسي بخواهد پيامبر باشد، بايد فرشته باشد و اگر كسي فرشته نبود پيامبر نيست، بر فرض اگر فرشته بخواهد بر كسي «نازل» شود بايد بر اساس نظام ارزشي بر يكي از سرمايه‌داران طائف يا مكه و مدينه و مانند آن «نازل» شود ﴿عَلي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ﴾ [10]يا مي‌گفتند اگر انسان مي‌تواند با فرشته‌ها تماس داشته باشد، چرا ما با فرشته تماس نداريم؟ بر ما هم «نازل» بشود ﴿حَتَّي نُؤْتي مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ﴾ [11]ـ اينها درباره وحي و نبوّت است ـ يا مي‌گفتند: ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾؛ [12]ما اگر بخواهيم مثل قرآن مي‌آوريم، اين حرف‌هايي بود كه درباره نزول فرشته، وحي و نبوّت و مانند آن ذكر مي‌كردند؛ درباره معاد هم مي‌گفتند اگر حق است ﴿فَأْتُوا بِآبائِنا﴾؛ [13]پدران ما را زنده كنيد و از قبرستان بياوريد تا ما ببينيم كه بعد از مرگ خبري هم هست؛ اين خلاصه شبهه‌ آنها بود، اينها خيال مي‌كردند معاد يعني «عود الي الدنيا»؛ زنده شدن مرده‌ها از قبرستان و آمدن به روستا و شهر، پس حرف‌هاي آنها در مبدأ مشخص بود، در وحي و نبوّت مشخص بود، درباره معاد مشخص بود. قرآن همه اينها را نقل كرد و فرمود همه اينها لغزنده‌ هستند! اينها نه مبدأ را شناختند، نه وحي و نبوّت را شناختند و نه معاد را شناختند. معاد هجرت از دنيا به آخرت است. در صحنه بعد از دنيا، آن‌جا محاكمه يا كيفر و پاداش هست، بساط كلّ دنيا برچيده مي‌شود و ديگر دنيايي نيست تا اينها از قبرستان به دنيا برگردند؛ حساب معاد جداست، حساب وحي و نبوّت جداست، حساب توحيد جداست، همه اينها را قرآن كريم نقل كرد و بعد فرمود حجّت اينها «داحض» است؛ از اين به بعد ﴿لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ﴾، ما حرف‌هايمان را مي‌زنيم، دليل مي‌آوريم، ادامه هم مي‌دهيم، «جدال أحسن» داريم، دعوت به «حكمت» داريم، «موعظه حسنه» داريم، ولي شما حرفي براي گفتن نداريد.

تبيين شبهه يهوديان دربارهٴ نبوت پيامبر و داحض بودن آن
امّا درباره اهل كتاب؛ يهوديان مي‌گفتند ما يك قدر متيقّن و يك زايد مشكوك داريم؛ آن قدر متيقّن را مي‌گيريم و آن زايد مشكوك را رها مي‌كنيم. قدر متيقّن جريان وحي و نبوّت موساي كليم است؛ يعني مسيحي‌ها موساي كليم(سلام الله عليه) را قبول دارند، شما مسلمانها هم موساي كليم را قبول داريد، ما هم موساي كليم را قبول داريم، پس موساي كليم(سلام الله عليه) نبوّت او قدر متيقّن است، بقيه كه بعد از موساي كليم ادّعا شده است مشكوك‌ هستند، ما آن متيقّن را مي‌گيريم و اين مشكوك را رها مي‌كنيم؛ اين عصاره حجّت يهودي‌ها بود. قرآن كريم فرمود شما به چه دليل مي‌گوييد موساي كليم پيغمبر است؟ به دليل معجزه، همان معجزات بلكه «أتقیٰ» و «أعلیٰ» و «أقدم» و «أقدر» آن بعد از موساي كليم به وسيله عيساي مسيح آمده است كه مُرده‌ها را زنده مي‌كرد و بالاتر از آن وجود مبارك پيغمبر اسلام(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) با معجزه جهاني آمده، موساي كليم كه بي‌جهت نبوّت را پيدا نكرده، بر اساس معجزه پيدا كرده؛ اگر قدر متيقّن هست با معجزه هست اين معجزه براي عيساي مسيح هم هست، براي وجود مبارك پيغمبر هم هست. پس حجّت يهودي‌ها هم «داحض» است، حجّت مشركان هم «داحض» است؛ ولي شما راه و استدلال را ادامه بدهيد ﴿فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ﴾، هرگز اينها را رها نكنيد.

تفكر هوامداري و اومانيسمي ريشه انكارِ مشركان و اهل كتاب
اين را بدانيد اگر ما از اين حرف‌ها به حجّت تعبير كرديم، بعد از اين بود كه بيان كرديم اين «أهواء» است، در بخش‌هاي ديگر هم فرمود حرف‌هايي كه ما مي‌زنيم اگر مطابق ميل اينها بود ﴿بِما لا تَهْوي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ﴾ [14]شما هوامدار هستيد! حالا آن روز اصطلاح اومانيسم[15] نبود، وگرنه اومانيسمي است؛ يعني اينها جايگزين «الله» شدند، نه جانشين «الله»، نه خليفه «الله» كه حرف «الله» را بفهمند و باور كنند و عمل كنند و منتشر كنند. اگر كسي جايگزين «الله» بود؛ يعني تفكّر اومانيسمي داشت، هواي او «اله» و معيار احتجاج اوست؛ حالا اين اصطلاحات آن روز نبود، ولي اصل مطلب كه بود. فرمود: ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾، [16]هر چه هم كه انبيا(عليهم السلام) مي‌آوردند اگر مطابق ميل اينها نبود تكذيب مي‌كردند و دست به شمشير مي‌بردند ﴿بِما لا تَهْوي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَريقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَريقاً تَقْتُلُونَ﴾. [17]بنابراين بعد از تبيين اين مراحل، در جمع‌بندي دو حرف زدند: يكي ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ﴾ يكي ﴿لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ﴾؛ ولي دعوت همچنان ادامه دارد. فرمود اگر اين حرف‌ها براي شما روشن شده باشد، همان حرف‌هايي كه بعدها در مدينه به صورت رسمي و قطعنامه ما بيان مي‌كنيم كه ﴿اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ﴾، آن‌جا ﴿تَعالَوْا إِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً﴾، [18]همين اصولي كه به صورت قطعنامه رسمي در مدينه بيان شد، در مكه به صورت‌هاي گوناگون ارائه شده است كه ﴿آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ﴾ تا آخرين لحظه اين احتجاجات هست؛ ولي مي‌فرمايد شما حرفي براي گفتن نداريد؛ ولي ما بالأخره حرف‌هايمان را تكرار مي‌كنيم. ﴿وَ الَّذينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ﴾؛ شما داريد محاجّه مي‌كنيد، امّا دستتان خالي است و حجّتتان درباره توحيد همان است، درباره وحي و نبوّت همان است و درباره معاد هم همان است.

بيان شبهه مشركان دربارهٴ معاد و پاسخ آن
در سوره مباركه «جاثيه» حرف‌هاي اينها را كه درباره معاد هست ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد گفتند اگر چنين است آبائمان را از آن عالَم بياوريد؛ در همان سوره مباركه «جاثيه» مي‌گفتند: ﴿ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾، [19]در آيه 25 سوره مباركه «جاثيه» فرمود: ﴿وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ ما كانَ حُجَّتَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾؛ حجّت اينها اين است که اگر معاد حق است، پس اين نياكانمان را از قبر زنده كنيد تا ما ببينيم حيات بعد از مرگ حق است. آيه 26 سوره مباركه «جاثيه» اين است كه ﴿قُلِ اللَّهُ يُحْييكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ﴾، اين‌جا كه جاي پاداش و كيفر نيست، اين‌جا جاي امتحان است. اساس كار، جايي است كه جاي ظهور حق است، جاي پاداش و كيفر است نه جاي امتحان. آنها كه منكر معاد بودند مي‌ديدند كه نياكانشان از قبرستان برنمي‌گردند، مي‌گفتند پسحياتی بعد از مرگ نيست. قرآن از اين هوا به زعم اينها به حجّت ياد مي‌كند، براي اينكه اينها بين استحاله و استبعاد فرق نگذاشتند، با اينكه خودشان هم مي‌گويند: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ﴾، [20]با اينكه مي‌گويند: ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ﴾ [21]اين مُستبعَد است و دليلي بر استحاله نداريد، خدايي كه «قادر كلّ شيء» است مي‌تواند دوباره اينها را انجام بدهد، البته در جريان تحويل فرمود چيزي از بين نمي‌رود؛ روح شما كه از بين نمي‌رود، بدن شما كه پوسيده شد را ما دوباره جمع مي‌كنيم، شما با همين روح و با همين بدن در قيامت مي‌آييد، چه مشكلي هست؟! چه چيزي معدوم شده كه ما بخواهيم آن را ايجاد كنيم؟! آن خدايي كه هيچ را به صورت انسان درآورده ﴿هَلْ أَتي عَلَي الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾، [22]الآن كه همه چيزش موجود است! روح كه اصلاً از بين نمي‌رود: ﴿يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾، [23]شما متوفّا مي‌شويد، وفات مي‌كنيد نه فوت! بدن شما هم كه متفرّق شده، جمع مي‌شود؛ اين باور معادشان و آن هم براي وحي و نبوّتشان، آن هم براي توحيدشان، جمع‌بندي شده آنها اين است كه ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ﴾ و ذات اقدس الهي كه حقّ محض است، اگر چيزي «عندالله» «داحض» بود معلوم مي‌شود که باطل صِرف است، چون اگر چيزي حق باشد از ناحيه خداست ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾ و اگر چيزي از ناحيه «الله» نبود ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ﴾,[24]﴿فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ﴾ [25]محدوده حق آن است كه از «الله» تنزّل كرده باشد و از اينكه بگذريم مي‌شود باطل؛ لذا فرمود: ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ و چون حجّت الهي بر اينها بالغ شده است و اينها نپذيرفتند ﴿وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ﴾. در همين قسمت‌ها جريان عذاب شديد را هم مجدد دارد ذكر مي‌كند. در جريان «خُلُود» كه در چند جاي سوره مباركه «نساء» [26]و امثال آن گذشت، آن يك چيز شفاف و روشني بود و به تعبير سيدناالاستاد فرمود اين «نصّ في الخلود» [27]است که ديگر بحث آن گذشت؛ امّا آنچه در سوره مباركه «نبأ» است و احياناً ممكن است مقداري به حسب ظاهر مخالف با «خُلُود» باشد، آن به صورت شفاف جواب داده خواهد شد كه يا تصرّف در هيئت است يا تصرّف در ماده كه به هيچ وجه با «خُلُود» ملحدان و مشركان و كافران مخالف نباشد، آن ديگر «ممّا لا ريب فيه» و «ممّا لا كلام فيه» است.

علت مقيد شدن انزال قرآن به ﴿بِالْحَقِّ﴾ در آيه
فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ﴾، اين ﴿بِالْحَقِّ﴾ هم در بحث‌هاي قبل داشتيم كه مي‌گويند: «حقّ مخلوقٌ‌به» و «حقّ منزول‌ٌبه». كتاب‌ها دو قسم است، بعضي‌ها «نازل»‌ هستند و بعضي‌ها «متنزّل»، كتاب‌هايي كه بشر عادي مي‌نويسند، اينها «نازل» است؛ يعني از نزد خودشان يك سلسله مطالبي در همين قلمرو دنيا جمع‌بندي كردند و اين را به صورت كتاب درآوردند، اينها كتاب‌هاي «نازل» است؛ حرفي كه بشر دارد حرف «نازل» است و حرفي كه انبيا(عليهم السلام) آوردند، حرف «متنزّل» است؛ يعني از جاي بلند آمده و «تنزّل» آن هم قبلاً ملاحظه فرموديد كه از سنخ «تنزّل» باران نيست كه ذات اقدس الهي اين كتاب را آن‌طوري كه باران را به زمين انداخت، انداخته باشد، بلكه قرآن را به زمين آويخت؛ يعني قرآن طنابي است که يك طرف آن به دست ذات اقدس الهي است، اين را كه به زمين نينداخت! قرآن كه مثل باران نيست كه «أنزلنا القرآ‌ن» مثل «أنزلنا المطر» باشد و اين را به زمين انداخته باشد، اين را به زمين آويخت! همين حديث نوراني «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْن»[28] همين است! فرمود آنكه ثقل اكبر است «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم»؛ [29]اين قرآن، طناب خداست، يك؛ خدا او را «نازل» كرد؛ يعني آويخت نه انداخت، دو؛ يك طرف قرآن به دست ذات اقدس الهي است «وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم»، سه؛ انسان وقتی قرآن را گرفت از هر سقوطي مصون است، هيچ ممكن نيست آبروي او در دنيا برود! هيچ ممكن نيست ويران شود! هيچ ممكن نيست به معصيت بيفتد و هيچ ممكن نيست بدعاقبت شود، چون يك طرف كتاب به دست خداست! اينكه فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾ [30]براي اينكه خود قرآن، حافظ انسان است، ممكن است ترقّي نكند «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ» [31]نباشد؛ ولي «تنزّل» و سقوط نخواهد كرد و اين آدم را حفظ مي‌كند، اين كتاب الهي است که مي‌شود «متنزّل»؛ ولي حرف‌هايي كه غير خدا دارند، حرف‌هاي «نازل» است؛ يعني حرف‌هايي است كه از همين زمين برخاست و به صورت كتاب درآمده است؛ حرف‌هايي كه از زمين برخيزد و به صورت كتاب درآيد آدم را بالا نمي‌برد؛ امّا حرف‌هايي كه از بالا بيايد و سقوط نكند، بلكه هبوط داشته باشد و به صورت آويختن باشد، نه انداختن، انسان را بالا مي‌برد؛ لذا تعبير قرآن كريم اين است كه اين كتاب ﴿بِالْحَقِّ﴾ «نازل» شده است، يك؛ حجّت آن هم «عند الله» داحض است، اين دو.

ساختار نظام خلقت با حق و عدم راهيابي باطل در آن
در جريان اصل خلقت هم گذشت كه قرآن كريم خلقت و نزول قرآن را اينطور﴿بِالْحَقِّ﴾ مي‌تواند! نمونه اين ﴿بِالْحَقِّ﴾ را نداريم؛ ولي اگر بخواهيم از باب تشبيه معقول به محسوس حرف گفته شود، مثل اين است كه اگر بپرسند كه اين شبستان مسجد اعظم با چه چيزي ساخته شد؟ به ما مي‌گويند با سيمان و گچ و ميله آهن و امثال آنها ساخته شد. عالَم با چه چيزي ساخته شد؟ خود اين آسمان را با چه چيزي ساختند؟ سنگ را با چه چيزي ساختند؟ اين سؤال بي‌جواب مي‌ماند! زمين را با چه چيزي ساختند؟ آسمان را با چه چيزي ساختند؟ خدا در آيات فراوان اين سؤال را مطرح كرد و پاسخ داد، فرمود اينكه شما مي‌بينيد سنگي هست و گِلي هست و هوايي هست و فضايي هست و «شمس و قمر»ي هست به نام آسمان و زمين، من اينها را با حق ساختم، اين «حقّ مخلوقٌ‌به» اين است! به حق ساختم يعني چه؟ اين مطلب را هم به صورت «موجبه» و هم به صورت «سالبه» فرمود; به صورت «موجبه» فرمود: ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾ [32]و به صورت «سالبه» فرمود: ﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾، [33]فرمود شما از انسان سؤال كنيد اين شبستان را با چه چيزي ساختند؟ مي‌گويند با سنگ و آهن و سيمان ساختند، امّا اگر سؤال كنيد سيمان را با چه چيزي ساختند؟ ممكن است بگويند با فلان ذرّات ساختند، اما اگر بگوييد فلان ذرّات را با چه چيزي ساختند؟ ديگر سؤال شما جواب ندارد که سؤال تمام مي‌شود؛ امّا قرآن كريم سؤالي دارد كه جواب آن در علوم تجربي نيست، در علوم تجريدي است؛ يعني اگر سؤال كنيد که كُره زمين را با چه چيزي ساختند؟ نگوييد با خاك و با فلان شيء ساختند، چون ما مي‌گوييم خاك را با چه چيزي ساختند؟ اگر سؤال كنيد آسمان را با چه چيزي ساختند؟ نگوييد ابتدای آن ﴿ثُمَّ اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ﴾؛ [34]يك مقدار دُخان و گاز بود که به اين صورت درآوردند. ما سؤال فيزيكي و شيمي و علوم حسّي و تجربي نداريم، مي‌گوييم اين بخار را از چه چيزي ساختند؟ اين دُخان را از چه چيزي ساختند؟ اين دود را از چه چيزي ساختند؟ هر جا برويد ما سؤال متافيزيكي داريم، نه فيزيكي! مي‌گوييم اين دود را از چه چيزي ساختند؟ شما بر فرض راه تجربه نشان بدهيد و به آن ماده اوّليه اتم برسيد، مي‌گوييم اتم را از چه چيزي ساختند؟ اين سؤال، جواب فيزيكي ندارد، چون سؤال متافيزيكي است و سؤالِ متافيزيكي جواب فيزيكي ندارد. قرآن كريم فرمود ما كلّ عالم را با حق ساختيم، يعني چه؟ يعني اين‌جا جاي باطل و خلاف نيست، هر كه عمل باطل كند رسوا مي‌شود، اين‌جا جاي باطل نيست، اين‌جا جاي دروغ نيست که كسي دروغ بگويد و فرار كند يا اين‌جا اختلاس كند و فرار بكند، اينطور نيست ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾،[35]پس سؤال، سؤال فيزيكي نيست تا جواب، جواب فيزيكي باشد، سؤال ﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾[36]سؤال فيزيكي نيست تا جواب فيزيكي داشته باشد، سؤال متافيزيكي است و جواب هم متافيزيكي است؛ يعني اين‌جا جايي نيست كه كسي خلاف كند و آبروي او نرود، اين جوابِ فيزيك ندارد! اگر سؤال فيزيكي باشد آن را در سوره مباركه «شوريٰ» و «فصّلت» و «سجده» جواب داد؛ اگر كسي سؤال كند خدا اين راه شيري را از چه چيزي خلق كرد؟ اوايل سوره مباركه «فصّلت» دارد كه ﴿ثُمَّ اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ﴾ و مانند آن، اين سؤال فيزيكي بود و آن جواب هم فيزيكي، اين هم سؤال نجومي بود و آن جواب هم نجومي، اين هم سؤال رياضي بود و آن هم جواب رياضي؛ امّا يك سؤال، سؤال متافيزيكي است، اين مجموعه را با چه چيزي آفريد؟ اين مجموعه ديگر جزء بيرون ندارد كه شما بگوييد از فلان جزء خلق شد، اين يك سؤال متافيزيكي است. آيا اين مجموعه هدفمند است؟ حيّ است؟ زنده است؟ سخن مي‌گويد يا هر كه هر چه كرد، كرد؟ فرمود اين مجموعه، مجموعه حق است: ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾، اين‌جا جاي باطل نيست، چه كسي خلاف كرد كه رسوا نشد؟ چه كسي خلاف كرد كه نيفتاد؟

تشبيه ساختار نظام خلقت به فطرت انسان در عدم راهيابي باطل در آن
معلوم مي‌شود که اين نظام باطل برنمي‌دارد؛ همان‌طوري كه از درون دستگاه ما، اگر سؤال كنيد اين روده و معده و ريه و اينها از چه چيزي خلق شد؟ يك طبيب مي‌تواند جواب بدهد، امّا اگر سؤال كنيد که ساختار فطرت اينها با چه چيزي خلق شد؟ اين را مي‌گويند که به حق خلق شد؛ يعني همان‌طور كه دستگاه بدن، طبيعت، روده و ريه و معده غذاي سمّي را بالا مي‌آورد، فطرت هم حرف شبهه و مشكوك و باطل را بالا مي‌آورد! شما هر چه بخواهي يك خلاف را بر كسي تحميل كني، او ممكن است که ساكت شود، ولي ساكن نمي‌شود و باور ندارد، او بالا مي‌آورد؛ يعني ساختار او ساختار حق است، ممكن نيست كه اين باطل را بپذيرد. بعد از احتجاج وجود مبارك ابراهيم خليل كه بت‌ها را شكست ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلي رُؤُسِهِمْ﴾؛ [37]سر به زير شدند. غرض اين است كه اين ساختار، ساختار حق است؛ لذا هم آن‌جا فرمود: ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ و هم اين‌جا فرمود ذات اقدس الهي قرآن را «بالحق» نازل كرد؛ يعني اول كتابي است «متنزّل» نه «نازل»، يك؛ آويخته است نه انداخته، دو و ترازوست، سه. يك بيان نوراني از امام باقر (سلام الله عليه) است كه در تحف‌العقول نقل شده که فرمود شما خودتان را با اين ترازو بسنجيد و ببينيد بالا آمديد يا نيامديد؟ سقوط يا هبوط كرديد و درجه‌تان چيست؟ خداي ناكرده دركه‌تان چيست؟ فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْميزانَ﴾.

پاسخ عجله منكرين معاد به امكان نزديكي وقوع آن
امّا جريان معاد شايد الآن آمده است! كسي كه نمي‌داند! ﴿وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَريبٌ ٭ يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِها﴾، آنها كه به قيامت عقيده ندارند مي‌گويند پس كجاست؟ حساب و كتابي دارد ﴿إنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ هست، آزمونی دارد، هر كسي بايد به آن آزمون نهايي برسد؛ امّا كساني كه مُردند در همان برزخ بسياري از وقايع برايشان روشن مي‌شود؛ البته آن كشف تام در معاد و حشر اكبر است: ﴿يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِها﴾، همين كه در سوره مباركه «جاثيه» بود و آيات آن خوانده شد كه مي‌گويند: ﴿ما كانَ حُجَّتَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾، چنين حجّتي را قرآن فرمود «داحض» است؛ فرمود اينها كه باور ندارند، مرتب عجله مي‌كنند و مي‌گويند پس معاد كجاست؟ اما آنها كه نسبت به معاد اهل باور و ايمان‌ هستند: ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها﴾ که از قيامت هراسناك‌ هستند، چون بسياري از ماها لغزش‌هايي داريم، چه اينكه در بخش‌هاي پاياني سوره مباركه «بقره» آيه 284 فرمود: ﴿لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ﴾؛ البته اين هيچكدام دليل بر «خُلُود» يا عدم «خُلُود» نيست، نه با «خُلُود» هماهنگ است و نه با آيه سوره «نبأ» كه مخالف «خُلُود» يعني «أحقاب» است، اين تابع كار خود آن شخص است؛ اگر ـ معاذ الله ـ اهل كفر و الحاد بود كه مخلّد است و اگر موحّد بود كه معصيت كرده است و مخلّد نيست. غرض اين است كه اينها كه مؤمن‌ هستند، مشفق‌ هستند و مي‌دانند كه «ساعت» حق است. پرسش:...؟ پاسخ: اگر قيامت صغرا باشد كه «مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِيَامَتُهُ»[38]قيامت مي‌شود نزديك؛ امّا اگر قيامت كبرا باشد، نسبت به اَبد و سير اَبد كه حساب شود نزديك است، اَبد كه انتهايي ندارد و يك غير متناهي «لا يقفی» است نسبت به آن نزديك است. پرسش:...؟

«حق»، واحد سنجش اعمال در قيامت
پاسخ: بله، همان «الله» ميزان را «نازل» كرد و آنچه را «نازل» كرد، همان كتاب است كه «نازل» كرد، چون در سوره مباركه «اعراف» مفصّل گذشت كه ما يك ميزان داريم، يك وزن داريم؛ گاهي ميزان و وزن نظير همين ترازوهاي رايج دوتاست و گاهي هم نظير ميزانهاي خود معاد يكي است. در سوره مباركه «اعراف» فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[39]که خود ميزان حق است، چه اينكه در سوره مباركه «الرحمن» آمده كه ما ميزان را به قِسط و حق نازل كرديم[40] و ديگر اينكه وزن حق است. ما يك ميزان داريم به نام ترازو، يك وزن داريم و يك موزون، اين ترازو اگر حقّ و قسط باشد شاهين آن درست است و خلاف نمي‌كند؛ يك كفّه‌ آن كفّه وزن است كه اين سنگ را مي‌گذارند و كفّه ديگر آن كالا را مي‌گذارند؛ اگر كسي خواست ناني را در ترازو بگذارد، اول اين ترازو بايد شاهين آن سالم باشد؛ دوم آن كفّه‌اي كه سنگ مي‌گذارند آن هم بايد سالم باشد؛ سوم اينكه اين نان را در كفّه ديگر بگذارند که اين نان مي‌شود موزون، آن سنگ مي‌شود وزن و اين واحد عمومي مي‌شود ميزان. در سوره «اعراف» فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه «و الوزن حقّ»، يك وقت است در تلقين مي‌گويند: «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ ... وَ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقٌّ»؛[41]يعني مرگي هست، بهشتي هست، قيامتي هست، اين آيه از آن قبيل نيست كه بفرمايد وزني هست، «و الوزن حقٌّ» نيست، بلکه ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ كه با الف و لام آمده است؛ يعني ما روي اين كفّه سنگ و امثال سنگ نمي‌گذاريم، حق در اين كفّه هست، شما چيزي بياور كه با اين حق سازگار باشد؛ ما كه اعمالتان را، نماز و روزه‌تان را با سنگ نمي‌سنجيم! اين ترازو اقامه شده و وزنش سنگ نيست «و الوزن الحجر و المدر» نيست؛ ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾، نه «و الوزن حقّ» که يك وزني هست. اين وزن و اين واحد سنجش حق است، ما حق را در اين كفّه مي‌گذاريم شما نمازي بياور كه با حق سازگار باشد، عملي بياور كه با حق سازگار باشد، ما چنين ميزاني وضع كرديم؛ اين ميزان اگر بخواهد تفصيل داده شود به صورت كتاب و عترت در مي‌آيد. پرسش:...؟پاسخ: تفسير نيست، بلکه وصف اوست؛ اين قرآن هادي هست، اين قرآن معجزه هست، اين قرآن كذا و كذاست و اين قرآن ميزان است. يكي از چيزهايي كه قرآن با او متّصف مي‌شود، اين است كه ميزان صدق است، چه اينكه عترت ميزان صدق‌ هستند كه قرآن ناطق‌ میباشند. در وصف قرآن رواياتی است كه «ميزانُ صدقٍ» هست،[42] هيچ انحراف و كجي در آن نيست، اين ميزان و ترازو را ما فرستاديم كه يك كفّه اين ترازو حق است، شما در برابر اين حق، عقيده حق، اعمال حق، اخلاق حق، رفتار حق بياوريد.


سوره نبأ، آيه23.
[2]سوره بقره، آيه285.
[3]حج/سوره22، آیه6.
[4]بقره/سوره2، آیه147.
[5]مائده/سوره5، آیه68.
[6]الميزان في تفسير القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‏6، ص65.
[7]انعام/سوره6، آیه148.
[8]نحل/سوره16، آیه86.
[9]زمر/سوره39، آیه3.
[10]زخرف/سوره43، آیه31.
[11]انعام/سوره6، آیه124.
[12]انفال/سوره8، آیه31.
[13]دخان/سوره44، آیه36.
[14]بقره/سوره2، آیه87.
[15]پگاه حوزه(124)، دفترتبلیغات اسلامی قم، ج1، ص5.
[16]جاثیه/سوره45، آیه23.
[17]بقره/سوره2، آیه87.
[18]آل عمران/سوره3، آیه64.
[19]جاثیه/سوره45، آیه24.
[20]جاثیه/سوره45، آیه32.
[21]ق/سوره50، آیه3.
[22]انسان/سوره76، آیه1.
[23]سجده/سوره32، آیه11.
[24]حج/سوره22، آیه62.
[25]یونس/سوره10، آیه32.
[26]نساء/سوره4، آیه57.
[27]الميزان في تفسير القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‏1، ص412.
[28]دعائم‌الاسلام، قاضی نعمان مغربی، ج1، ص28.
[29]الامامه الالهیه، الشیخ محمدالسند، ج1، ص57.
[30]بقره/سوره2، آیه275.
[31]الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج2، ص606.
[32]دخان/سوره44، آیه39.
[33]ص/سوره38، آیه27.
[34]فصلت/سوره41، آیه11.
[35]دخان/سوره44، آیه39.
[36]ص/سوره38، آیه27.
[37]انبیاء/سوره21، آیه65.
[38]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج58، ص7.
[39]اعراف/سوره7، آیه8.
[40]رحمن/سوره55، آیه9.
[41]زاد المعاد، العلامه المجلسی، ص353.
[42]تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص284.