موضوع:تفسير آيات 15 تا 17 سوره شوری
﴿فَلِذلِكَ
فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ
بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ
رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لا حُجَّةَ بَيْنَنا
وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ (15) وَ الَّذينَ
يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ
عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ (16) اللَّهُ
الَّذي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْميزانَ وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّ
السَّاعَةَ قَريبٌ (17)﴾ مأموريت پيامبر به دعوت مردم به دين و راهكار آنبعد
از بيان عناصر اصلي دين در اين سوره مباركه «شوريٰ» و اقامه حجّت نسبت به
مطالب گذشته و بيان شريعت عام و دستور استقامت درباره همه و اقامه دين، تفريع
فرمود، فرمود:
﴿فَلِذلِكَ﴾؛ به
استناد اين بيانات گذشته، مردم را دعوت كن! دعوت كردن هم سه راه دارد كه در سوره «نحل»
و امثال «نحل» گذشت كه
﴿ادْعُ إِلي سَبيلِ
رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ
أَحْسَنُ﴾,[1] ﴿فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ﴾
هم مردم را به معارف الهي دعوت بكن و هم در اين راه مستقيم باش كه قبول و نكول
مردم در تو اثر نگذارد، آن طوري كه مأمور بودي و هستي استقامت بورز! معناي استقامت
اين است كه پيرو «اهواء» آنها نباشيد، شبهات آنها را پاسخ بدهيد اينها با «هوی» دارند حرف ميزنند يا
با مِيل و خواسته خود و حجّتي در كار ندارند، چه اينكه بعد فرمود:
﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾. ﴿وَ
لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ﴾ وقتي برهاني دستشان نباشد برابر خواستهها
حرف ميزنند.
استدلال محققين و مقلدين از مشركان بر عدم پذيرش دعوت توحيدي پيامبر قبلاً
روشن شد كه آن پژوهشگران و محقّقين آنها بين تكوين و تشريع فرق نگذاشتند؛ مقلّدان
و پيروان اينها هم برهاني ندارند، تصديق و تكذيب اينها داير مدار قبول و نكول
نياكانشان است؛ اينها وقتي ميخواهند چيزي را بپذيرند ميگويند:
﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ﴾،[2]ميخواهند چيزي را نفي كنند ميگويند:
﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾،[3]سخن گروهي كه تصديق و تكذيب آنها تابع
نفي و اثبات اجدادشان باشد كه برهاني نيست، چرا شما اين حرف را ميپذيريد؟ چون
﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ﴾, چرا
حرف انبيا را قبول نميكنيد؟ چون
﴿ما سَمِعْنا
بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾. اگر معيار تصديق و تكذيب، كارِ
نياكانتان باشد و خداي سبحان هم بفرمايد:
﴿وَ
لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[4]و
﴿لا
يَعْقِلُونَ شَيْئاً﴾،[5]بنابراين شما داريد بر طبق «هوی»
حرف ميزنيد؛ محقّقين آنها هم که بين تكوين و تشريع خلط كردند، گفتند خداي سبحان
از وضع ما با خبر است كه ما بتپرستيم و خداي سبحان قادر مطلق است، اگر اين كارِ
ما بد بود
﴿لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ
لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْءٍ﴾؛[6]يك قياس استثنايي منحوسي ترتيب دادند،
گفتند خدا از كار ما آگاه است، خدا قادر مطلق است و اگر بتپرستي بد بود، خدا جلوي
آن را ميگرفت و چون جلوي آن را نگرفت، معلوم ميشود حق است؛ براي اينكه او عالِم
است
﴿لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا
آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْءٍ﴾. پاسخ انبيا بر استدلال مشركان به اشتباه محاسباتي آنانانبيا
فرمودند چرا شما بين تكوين و تشريع خلط كرديد؟ قدرت خدا مطلق است، امّا در مسائل
تشريع شما را آزاد گذاشت تا
﴿لِيَبْلُوَكُمْ
أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾,[7]
﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ
فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾,[8] ﴿إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا
كَفُوراً﴾,[9]
تكامل در اين است كه انسان با اختيار خودش راه حق را تشخيص دهد، خدا اگر جلوي شما
را بگيرد كه ميشود جبر و اينكه تكامل نيست! انبيا را فرستاده با معجزه و گفته چه
چيزي حق است چه چيزي باطل، اين راه را به ايشان نشان دادند، بنابراين اينها طبق
هوا سخن ميگويند.
مأموريت پيامبر بر استقامت در دعوت و داشتن هَجْر جميل در مواجهه با مردمفرمود:
﴿فَادْعُ﴾؛ شما تا زنده هستيد
دعوتتان را ادامه بدهيد:
﴿بِالْحِكْمَةِ وَ
الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾،
هرگز اينها را رها نكنيد، درست است كه اينها را بايد ترك كنيد، چون رعايت اصول نميكنند؛
امّا
﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً﴾،[10]نه اينکه كار حضرت يونس را بكني كه به
دريا بروي!
﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ
الْحُوتِ﴾.[11]جريان انبيا را ذكر ميكند، فرمود:
﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ﴾,[12] ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي﴾[13]و... به ياد اينها باش! در بين انبيا
وجود مبارك «يونس» آن كار را كرد، فرمود:
﴿وَ لا
تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ﴾،[14]مثل او نباش و اگر يك وقت خواستي برنجي،
رنج و «هَجْر» جميل داشته باش، نه اينكه جامعه را ترك كني، مردم را ترك كني و قهر
كني
﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً﴾،
تا زندهاي در بين مردم باش، منتها آن فاصله فكري سرِ جايش محفوظ است؛ لذا فرمود:
﴿فَلِذلِكَ فَادْعُ﴾، برابر همان اصول
سهگانه و روشهاي سهگانه
﴿وَ
اسْتَقِمْ﴾؛ نظير انبياي ديگر مثل «يونس» و امثال آن نباش،
﴿كَما أُمِرْتَ﴾. ياد قيامت يا استقامت در امر دين، پيركننده انساناما
اين كه فرمود:
«شَيَّبَتْنِي سُورَةُ هُودٍ وَ
الْوَاقِعَةُ»،[15]
اين نشان ميدهد كه مسئله استقامت گرچه توانفرساست، امّا به قرينه كلمه
«وَ الْوَاقِعَةُ» كه مسئله قيامت در آن مطرح است نه
خصوص استقامت، معلوم ميشود آنچه پيركُننده است ياد معاد است كه
﴿يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شيباً﴾،[16]
وگرنه مسئله استقامت در سوره مباركه «واقعة» نيست، فرمود: «شَيَّبَتْنِي سُورَةُ هُودٍ وَ الْوَاقِعَةُ». به هر تقدير خود
استقامت هم توانفرساست، بر فرض خود انسان بتواند استقامت را حفظ كند
همراهانش را نميتواند مستقيم نگه بدارد
﴿وَ اسْتَقِمْ
كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ﴾، حجّتي ندارند، اينها
هواست! پرسش:...؟ پاسخ: براي بيان اينكه حجّت آنها هواست و مبادا خيال كنند که آنها
برهان و دليل دارند. وقتي ميفرمايد:
﴿وَ لا
تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ﴾؛ يعني حجّت اينها
«داحض»[17]
است هواست و راهي براي اثبات ندارند،
﴿وَ لا
تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ﴾؛ يعني «لا تتّبع ادلّتهم» چون ادلّه اينها
هواست.
توصيه به پيامبر بر نحوه تعامل با اهل كتاب و علت آن﴿وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ﴾
با اهل كتاب يك نحو حرف بزن، با مشركان طرز ديگر؛ با اهل كتاب بگو
﴿آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُمِنْ كِتَابٍ﴾
همه كتابهاي الهي محترم و مقدّس است و اگر سخن از نسخ است، بازگشت نسخ در مسائل
ديني به تخصيص أزماني است; يعني
تورات موسي(سلام الله عليه) در عصر خودش حق
بود و الآن هم ميگوييم که در آن عصر، آن كتاب حق بود؛
انجيل مسيح(سلام
الله عليه) در عصر خودش حق بود و الآن هم ميگوييم که در آن عصر، همان كتاب حق بود؛
نميگوييم آن كتاب باطل بود و تاريخ مصرف آن گذشت، اصلاً آن وقت هم جا نداشت، ميگوييم
آن كتاب در آن وقت حق بود. ما بر اساس
﴿لا
نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ﴾[18]ميگوييم تمام انبيا از ناحيه حق آمدند
و حق آوردند و كتابشان حق است که همه سرِ جاي خود محفوظ است؛ منتها هركدام در جاي
خودشان هستند، هيچكدام باطل نشدند و هيچ كدام باطلشدني هم نيستند و هيچكدام
معادل هم ندارند و كتاب هم غير از معجزه است.
محصور در زمان بودن كتاب انبياي گذشته به خلاف معجزه آناندر
بحثهاي قبل هم گذشت كه مثلاً در جريان اعجاز كه وجود مبارك صالح معجزه آورد، «الي
يوم القيامة» آن معجزه است؛ يعني «الي يوم القيامة» ممكن نيست بشري، جامعهاي، عصر
و مصري پيدا بشود كه از «صخره صمّاء» شتر در بياورد، هيچ ممكن نيست! با پيشرفت هر
علمي اين كار شدني نيست. هر معجزهاي كه هر نبيّ(عليه السلام) آورد، «الي يوم
القيامة» معجزه است، اين طور نيست كه با پيشرفت علم بتوان كاري كه صالح(سلام الله
عليه) كرد را انجام دهند، اگر چنين كاري ممكن باشد، آن وقت معجزه بودن كار صالح(سلام
الله عليه) زير سؤال ميرود؛ ميگويند اين بر امر علمي بود، يك؛ اين علم را آن وقت
او داشت، دو؛ ديگران اين علم را نداشتند، سه؛ صالح(سلام الله عليه) اين كار را كرد،
چهار؛ پس بر اساس علم است، بر اساس اعجاز و قداست نفس نيست؛ لذا آنچه معجزه است «الي
يوم القيامة» معجزه است، نه اينكه در عصر خودش معجزه بود؛ كتابهاي آسماني هم در
عصر خودشان حجّت بودند، گرچه مثل معجزه نيستند، الآن نميشود به آنها از نظر شريعت
و منهاج به آنها عمل كرد، گرچه اصول ثابت آنها متقن است.
حق بودن همه انبيا در زمان خودشان از ديدگاه قرآنفرمود
همه اينها در موطن خودشان حق هستند، ما هيچكدام از اينها را انكار نميكنيم
﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ
رُسُلِهِ﴾ که در قبال اين بيان حرفهايي است كه
﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾،
يك؛
﴿قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصاري عَلي
شَيْءٍ وَ قالَتِ النَّصاري لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلي شَيْءٍ﴾،[19]
دو؛ ما اين حرفها را نميزنيم، ما ميگوييم يهوديت در حوزه خودش حق بود، نصرانيت
در حوزه خودش حق بود و قرآن كريم هم به مسلمانها ميفرمايد: شما در ياري
دين مثل مسيحيها باشيد كه حرف عيسي را گوش دادند:
﴿يا
أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عيسَي ابْنُ
مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَي اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ
نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ وَ كَفَرَتْ
طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَلي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا
ظاهِرينَ﴾،[20]
نسبت به كفّار ديگر پيروزشان کرديم. به مسلمانها در پايان سوره «صف» ميفرمايد
که مثل مسيحيها باشيد! امروز مسيحيت را به اين روز در آوردند، وگرنه قرآن كريم در
سوره مباركه «صف» كه اصلاً سوره، سوره جنگ است، چنين فرمود؛ براي اينكه اوايل سوره
دارد:
﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ
يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ﴾،[21]
وسط سوره دارد:
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا
هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلي تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ﴾[22]
و پايان سوره هم مسلمانها را دعوت ميكند كه مسلمانها مثل مسيحيها
باشيد كه عليه اسرائيليها قيام كردند:
﴿يا
أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عيسَي ابْنُ
مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَي اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ
نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا﴾
آنها را
﴿فَأَصْبَحُوا ظاهِرينَ﴾،
پايان سوره هم دعوت به جهاد و جنگ است؛ اصلاً اول و وسط و آخرِ اين سوره، سوره جنگ
است! به ما مسلمانها ميفرمايد مثل مسيحيها باشيد كه وجود مبارك عيسي را
ياري كردند و بر اسرائيليها پيروز شدند. پس ما اين حرف را نميزنيم كه
﴿قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصاري عَلي شَيْءٍ
وَ قالَتِ النَّصاري لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلي شَيْءٍ﴾، نميگوييم:
﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ
بِبَعْضٍ﴾، ميگوييم:
﴿لا
نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ﴾، اين
﴿لا نُفَرِّقُ﴾ غير از
﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي
بَعْضٍ﴾[23]
است يا
﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي
بَعْضٍ﴾[24]
است؛ اينجا دو مطلب است.
تبيين تفاضل بعضي از انبيا و امامان و كتب آسماني بر بعض ديگريكي
اينكه در اصلِ حق بودن، همه كتابهاي آسماني حق است؛ منتها «كلٌّ في موطِنه»,
نبوّت همه حق است، «كلٌّ في موطِنه»؛ رسالت همه حق است، «كلٌّ في موطِنه», اين يك
مطلب؛ مطلب ديگر اين است كه همه اين كتابهاي آسماني نصاب كتاب آسماني را دارند،
همه انبيا نصاب نبوّت را دارند، همه مرسلين نصاب رسالت را دارند، گرچه بين مرسلين
فرق است، بين انبيا فرق است، بين كتب و صُحُف آسماني فرق است، چه اينكه قرآن كريم
همه سورههاي آن معجزه است و هيچ سورهاي قابل تحدّي و آوردن مِثل نيست؛ امّا سورهها
با هم فرق دارند، اين طور نيست كه سوره
﴿تَبَّتْ
يَدا﴾[25]
مثل
﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾[26]
باشد كه «ثلث» قرآن است، همه سورههاي قرآن معجزه است و نصاب اعجاز را همه دارند؛
امّا
«كِي بود تبّت يدا مانند يا أرض ابلعي»،[27]
همه اينها معجزه هستند، لکن درجات اعجاز فرق ميكند، پس
﴿لَقَدْ
فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾ اين يك،
﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي
بَعْضٍ﴾ دو، همه سوَر قرآن معجزهاند؛ امّا بعضي ثلث قرآناند، بعضي
اينچنين نيستند. در نمازها به ما گفتند مبادا نمازي بخواني كه در آن
﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ نباشد!
[28]
حالا ركعت اول
﴿إِنَّا أَنْزَلْناه﴾
و ركعت دوم
﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾؛
ولي نماز بالأخره بدون
﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ
أَحَدٌ﴾ نباشد! گرچه هر سورهاي بخوانيد كافي است، اينچنين نيست كه
سورهها شبيه هم و به اندازه هم باشد. اگر تمام انبيا داراي نصاب نبوّتاند با
تفاضل، تمام مرسلين نصاب رسالت را دارند با تفاضل، تمام سور قرآني نصاب اعجاز را
دارند با تفاضل، ممكن است ائمه(عليهم السلام) هم همه اينها نصاب امّامت را با
تفاضل داشته باشند، البته تفاضل بايد اثبات شود. تفاضل نِسبي ثابت شده است، مثل
آنچه درباره سيّدالشهداء(سلام الله عليه) واقع شده است، خصيصهاي دارد كه براي
ائمه ديگر نيست؛ براي وجود مبارك امّام صادق(سلام الله عليه) كه رئيس مذهب است و
نشر معارف اهل بيت به وسيله آن حضرت بود، يك خصيصه است كه ائمه ديگر ندارند؛ در
روايات ما هست كه فرمودند:
«أبونا أفضل»،[29]
وجود مبارك حضرت امير خصيصهاي دارد و همچنين درباره وجود مبارك حضرت حجّت (سلام
الله عليهم اجمعين), اگر دليلي داشتيم بر تفاضل مطلق، انسان به آن دليل اعتنا ميكند
و عمل ميكند؛ اگر نبود، به همين تفاضل نسبي كه فلان امام از آن جهت يا فلان امام
از آن جهت مثلاً تفاضل دارد، مثل سوَر قرآني؛ سور قرآني همهشان اين نصاب معجزه
بودن را دارند؛ امّا يكي سوره «يس» است قلب قرآن است، يكي ﴿تَبَّتْ يَدا﴾ است و يكي
﴿لِإيلافِ
قُرَيْشٍ﴾ است؛
﴿تَبَّتْ
يَدا﴾ و
﴿لِإيلافِ
قُرَيْشٍ﴾ كه با قلب قرآن همتا نيستند؛ امّا هم آن معجزه است و هم
اين معجزه است. فرمود ما درباره كتابهاي آسماني همه را حق ميدانيم منتها هر كدام
در موطن خودش و هرگز نميگوييم:
﴿لَيْسَتِ النَّصاري
عَلي شَيْءٍ﴾ يا
﴿لَيْسَتِ
الْيَهُودُ عَلي شَيْءٍ﴾. پرسش:
انجيلي كه آورده شده ؟ پاسخ:
انجيلي كه حضرت مسيح(سلام الله عليه) آورد، نه
انجيلي كه
﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾،[30]يك؛
﴿يَكْتُبُونَ
الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا
بِهِ ثَمَناً قَليلاً﴾،[31]دو؛ اينها كه
انجيل نيست، آنكه
وجود مبارك مسيح آورد آن
انجيل است، اينها را كه خود قران اينها را گذاشته
كنار! گفت:
﴿يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ
ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ﴾, ﴿يُحَرِّفُونَ
الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾ آنكه وجود مبارك مسيح آورد را ميگويد.
مأموريت پيامبر به رعايت عدل با اهل كتاب و علت آن﴿قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ﴾
هر چه باشد،
﴿وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ
بَيْنَكُمُ﴾ آن عدل الهي را، چون بين مسلمانها يك نحو است،
بين اهل كتاب يك نحو است؛ ظلم از آن جهت كه ظلم هست محرّم هست و باطل، فرمود ما به
كسي ظلم نميكنيم حقّ هر كسي را آنچه ذات اقدس الهي تبيين كرده است، همان را اعمال
ميكنيم. اهل كتاب اگر جزيه بدهند يك حكم دارند، اگر جزيه ندهند يك حكم دارند.
بنابراين با قرارهاي الهي ما آن را انجام ميدهيم:
﴿آمَنْتُ
بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ﴾،
چرا؟ برهان مسئله اين است كه مبدأ همه ما يكي، منتهاي همه ما يكي، هر كدام ما
درباره عمل، مسئول عمل خودمان هستيم، اينها يك قوانين عامّه الهي است، در اين جهت
فرقي نيست، اين طور نيست كه مبدأ ما غير از مبدأ شما باشد، معاد ما غير از معاد
شما باشد، رفتار در اعمال، اعمال ما غير از اعمال شما باشد، هر كس در برابر عمل
خودش مسئول است. در جريان اينكه فرمود:
﴿رَبُّنا
وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ﴾، حجّتي بين
ما شما نيست كه ما داعي داشته باشيم تا شما را طرد كنيم يا شما ما را طرد كنيد،
خير! امتيازي در كار نيست در عناصر كلّي يكسان هستيم:
﴿اللَّهُ
يَجْمَعُ بَيْنَنا﴾ حق و باطل كجاست و چگونه است در محضر الهي، آنجا
كه عدل محض است روشن ميشود و صيرورت همه ما هم به طرف ذات اقدس الهي است، هم سير
ما، هم صيرورت ما؛ سير ما كه روشن است، صيرورت هم كه امری پيچيده است به آن
طرف برميگرديم.
ناهماهنگي جمع اَبديت در جهنم با ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ بودن
محاسبه اعمالجريان
خلود هم در بحثهاي سابق، آن سورههايي كه دارد
﴿خالِدينَ
فيها أَبَداً﴾،[32]
آنجا سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند كه
«نصّ
في الخلود»[33]
بحث آن گذشت كه انسانِ تبهكارِ
ملحد، «مخلّد في النار» است، مشرك «مخلّد في النار» است، بحث آن گذشت. عمده اين
است كه اين آيه سوره مباركه «نبأ» كه دارد
﴿جَزاءً
وِفاقاً﴾[34]
اين توجيه شود، وگرنه آن بحث خلود كه اينها مخلّدند، در آن آيات سخني نيست، در اين
آيه كه دارد سوره مباركه «نبأ» كه فرمود:
﴿جَزاءً
وِفاقاً﴾ محل بحث است؛ از آيه 22 به بعد فرمود:
﴿لابِثينَ فيها أَحْقاباً﴾،[35]
«أحقاب» همان هشتاد سال است، نزديك يك قرن:
﴿لاَ يَذُوقُونَ فِيهَا بَرْداً وَلاَ شَرَاباً ٭ إِلاَّ حَميماً وَ غَسَّاقاً ٭ جَزاءً
وِفاقاً﴾،[36]
اينجا ديگر سخن از ابديّت نيست؛ تعبير ابديّت در خود آيات دنيا فراوان هست كه اين
كار را اَبداً نكنيد؛ يعني اَبداً و مدّت طويل، وگرنه دنيا كه جاي اَبد نيست؛
آياتي است درباره خصوص كارهاي دنيا كه ميفرمايد اين كارها را ابداً نكنيد يا با
فلان گروه ابداً رابطه نداشته باشيد، دنيا كه جاي اَبد نيست; ولي كلمه اَبد در آنجا
به كار رفته است. عمده سوره مباركه «نبأ» است كه ميفرمايد «احقاب»، يعني تقريباً
نزديك يك قرن، اين جزا هم وفاقِ كار شماست؛ يعني هر چه كار كرديد در برابر آن كيفر
ميبينيد، آن وقت توجيه «احقاب» با «ابديّت» چگونه خواهد بود؟ توجيه
﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ با ابديّت چگونه خواهد
بود، اين بحثي است كه انشاءالله به خواست خدا در سوره مباركه «نبأ» بايد روشن
شود.
ضرورت تبيين تفاوت بين سير و صيرورت انسان به سوي خدافرمود
مسير همه آنجاست، صيرورت الهي آنجاست؛ البته ما يك تعبير رجوع داريم:
﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾[37]
كه قابل فهم است
، ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ
إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾[38]
تا حدودي قابل فهم است؛ امّا صيرورت مشكل است، صيرورت يعني چه؟ سير كه نيست، رجوع
كه نيست، تحوّل است
﴿إِلَيْهِ الْمَصيرُ﴾؛
يعني صيرورت شما به طرف «الله» است، اين يعني چه؟ در سوره مباركه «عنكبوت» از اين
تعبير دقيقتر دارد كه
﴿يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ
وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾،[39]
«انقلاب الي الله» يعني چه؟ «رجوع الي الله» قابل فهم است، «سير الي الله» قابل
فهم است ـ نه صيرورت ـ «كَدح الي الله» قابل فهم است، «لقاء الله» يعني شهود الهي
قابل فهم است، امّا «انقلاب الي الله» يعني چه؟ «صيرورت الي الله» يعني چه؟ اينهاست
كه توجيه ميخواهد؛ فرمود:
﴿وَ إِلَيْهِ
الْمَصيرُ﴾. فاقد برهان بودن انكار مشركان بر معادامّا
معاد فرمود اينها دستشان خالي است و برهان ندارند
﴿وَ
ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ﴾؛[40]
يقين به نفي ندارند و فقط استبعاد است، اينها بين استحاله و استبعاد فرق نميگذارند
﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ﴾؛
اينها يقين ندارند معاد نيست، ميگويند چطور ميشود؟
﴿ذلِكَ
رَجْعٌ بَعيدٌ﴾[41]
چطور ميشود دوباره مُرده زنده شود؟ اينها خيال ميكنند مُردهها از قبرستان به
دنيا برميگردند، در حالي كه دنيا تبديل ميشود به آخرت! درباره معاد يك سلسله
شبهات واهي دارند كه قرآن پاسخ گفت، درباره مبدأ همان شبهاتي بود كه محقّقان آنها
بين تكوين و تشريع خلط كردند، مقلّدان آنها هم كه دستشان خالي است.
مذموم بودن اثبات و نفي چيزي بدون تحقيق از ديدگاه قرآندر
سوره مباركه «حج» فرمود اگر مقلّدي، محقّق باش! اگر مرجعي محقّق باش! اگر تابعي
محقّق باش! اگر متبوعي محقّق باش! در آيه سه و هشت سوره مباركه «حج» كه قبلاً گذشت،
فرمود اگر كسي را به عنوان مرجع قبول كردي يا به عنوان والي قبول كردي، به عنوان
متبوع قبول كردي، بايد برهان داشته باشي! اگر هم عدهاي به دنبال شما راه افتادند
و شما را به عنوان متبوع پذيرفتند، بايد برهان داشته باشند! اين مبسوطاً چند بار
گذشت سوره مباركه «حج» از آيه سه به بعد تا آيه هشت ملاحظه ميفرماييد، آيه سوم
سوره مباركه «حج» اين است كه
﴿وَ مِنَ النَّاسِ
مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَريدٍ﴾،
اين كسي كه تابع است ـ «مَريد» يعني متمرّد، شيطان مارد يعني متمرّد، «مَرَد» جمع
مارد است؛ يعني متمرّدان ـ فرمود او چون آگاه نيست به دنبال هر شخص متمرّدي حركت
ميكند:
﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي
اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَريدٍ﴾، اين
براي تابعِ بيتحقيق است. در همان سوره «حج» آيه هشت فرمود:
﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ
عِلْمٍ وَ لا هُديً وَ لا كِتابٍ مُنيرٍ ٭ ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ
سَبيلِ الَّهِ لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ﴾؛[42]
بعضي سر خم ميكنند به اين فكر نيستند كه چه كسي به دنبال آنها راه افتاده، نه
دليل عقلي دارند و نه دليل نقلي دارند، بدون حجّت يك عدّه را به دنبال خودشان
كشاندند.
توصيه قرآن و روايات به عالمانه بودن تصديق و تكذيبهاي انسانفرمود
اگر متبوعي، عالمانه باش! اگر تابعي عالمانه باش! آن بيان نوراني امام صادق(سلام
الله عليه) كه مرحوم كليني در جلد اول
كافي نقل كرد در همين زمينه بود که
فرمود خصيصه مردان باايمان اين است كه دو طرفشان بسته است و باز نيست، دو سيم
خاردار در دو طرف هست، بخواهندبروند تا سَمت
تصديق، ميبينند جلويشان سيم خاردار است، ميگويند بخواهي تصديق كني برهانت كجاست؟!
بخواهند برگردند به طرف تكذيب، آنجا هم يك سيم خاردار است ميگويند ميخواهي چيزي
را بگويي نه، سر بالا ببري و بگويي نه دليلت كجاست؟ اين بيان از مُتْقنات
نورانی امّام صادق(سلام الله عليه) است كه
«إِنَّ
اللَّهَ خَصَّ عِبَادَهُ بِآيَتَيْنِ مِنْ كِتَابِهِ أَنْ لَا يَقُولُوا حَتَّی
يَعْلَمُوا وَ لَا يَرُدُّوا مَا لَمْ يَعْلَمُوا»،[43]اين روايت در چند نسخه است؛ هم «خصّ»
است، هم «حضّ» است، هم «حصّن» است؛ تحضيض كرده يا در حِصن قرار داده است. فرمود
اگر ميخواهي بگويي آري بايد دستت برهاني باشد، بخواهي بگويي نه بايد برهان دستت
باشد
«إِنَّ اللَّهَ خَصَّ عِبَادَهُ بِآيَتَيْنِ مِنْ
كِتَابِهِ أَنْ لَا يَقُولُوا حَتَّی يَعْلَمُوا وَ لَا يَرُدُّوا مَا لَمْ
يَعْلَمُوا»، آن وقت اين دو آيه را خواندند فرمود: ﴿أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا
يَقُولُوا عَلَی اللَّهِ إِلَّا الْحَقّّّّ﴾
[44]
يك آيه،
﴿بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا
بِعِلْمِهِ﴾[45]
دو آيه، فرمود اينچنين نيست كه مؤمن دو طرفش باز باشد، دشتي باشد بخواهد حركت كند،
هر دو طرف سيم خاردار است! بخواهد بگويد نه بايد برهان داشته باشد، بخواهد بگويد
آري بايد برهان داشته باشد؛ اين زندگي در فضاي تحقيق و علم است، از اين بيان روشنتر
و شفافتر كه انسان عالمانه بين صفا و مروهٴ تصديق و تكذيب علمي حركت كند
نيست، فرمود دو طرفش بسته است، كجا ميخواهد برود؟! اگر سر خم كرد و گفت آري، بايد
دستش پُر باشد؛ سر بالا بُرد و گفت نه، بايد دستش پُر باشد.
تعبير قرآن به «داحض» بودن استدلال مشركان بر نفي توحيد و معاداينجا
هم فرمود حجّت اينها «داحض» است ـ داحض يعني فروريخته ـ باطل است
﴿وَ الَّذينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما
اسْتُجيبَ لَهُ﴾؛ عدهاي محقّقان تحقيق كردند و پذيرفتند، يك؛ همه
در چند مقطع گفتند:
﴿بَلي﴾ اين دو،
هم در مبحث مسئله و موطن
﴿أَ لَسْتُ
بِرَبِّكُمْ﴾[46]گفتند
﴿بَلي﴾,
هم در موطن
﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ
تَقْواها﴾[47]
گفتند:
﴿بَلي﴾. بنابراين هم در
موطن اخذ ميثاق و هم در موطن فطرت، هم
﴿فِطْرَتَ
اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها﴾[48]
در همه اين مواطن گفتند
﴿بَلي﴾,
پس
﴿مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجيبَ لَهُ﴾
كه هم محقّقان قبول كردند و استجابت كردند، هم تكتك انسان ها در موطن اخذ
ميثاق، يك؛ در موطن
﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ
تَقْواها﴾، دو؛ در موطن
﴿فَأَقِمْ
وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ
عَلَيْها﴾، سه؛ در همه مواطن حق گفتند، بنابراين
﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ
غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ﴾، براي اينكه اينها عالماً و عمداً
﴿كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾؛[49]
حق براي آنها روشن شد. خدايي كه
﴿أَنْزَلَ
الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْميزانَ﴾. وظيفه ما، پذيرش جريان ظهور و قيامت و ايمان به آنبعد
ميرسد به مسئله قيامت كه به هر حال حساب و كتابي هست، اينطور نيست كه
عالَم عاطل و باطل باشد، شايد هماكنون قيامت قيام كرده! ما موظّفيم به پذيرش
جريان قيامت و به جريان ظهور حضرت مؤمن باشيم، ما كه نميدانيم چه وقت ظهور ميكند؟
چه وقت قيامت ميرسد؟ به ما گفتند نه ميدانيد و نه حق داريد وقت تعيين كنيد! هم
اكنون حضرت ظهور كرد «آمنّا و صدّقنا»، هم اكنون قيامت قيام كرد «آمنّا و صدّقنا» به
هر حال ما بايد آماده باشيم. خدا غريق رحمت كند مرحوم ابنطاوس را ايشان دستور داد
نام مبارك ائمه(عليهم السلام) ـ چهارده معصوم و وجود مبارك صديقه كبرا ـ اينها در
نگين انگشتر نوشته شود، بعد وصيت كرد اين را وقتي دفن ميكنيد كنار زبانم بگذاريد
كه جوابم آماده باشد. اوّلين چيزي كه سؤال ميكنند، ميگويند امام اوّلت چه كسي
است؟ امام دوم چه كسي است؟ امام سوم چه كسي است؟ اينها سؤالهاي نقد است! اينها يك
چيز نقدي است! اينكه ميگويند بعد از نماز يا جاي ديگر چهارده معصوم را سلام كنيد،
نام اينها را مكرّر ببريد براي اينكه اينها سؤالات نقد است، آن مسائل فرعي را بعد
ممكن است بپرسند يا اصلاً نپرسند؛ امّا قرآن چيست؟ امامت چيست؟ امام اول كيست؟
صديقه كبرا كيست؟ اينها سؤالات نقد است، اينها را فرمودند که مرتب زير زبان شما
باشد! فرمود:
﴿وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّ
السَّاعَةَ قَريبٌ﴾!