موضوع:تفسير آيات 13 تا 14 سوره شوری
﴿شَرَعَ
لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ
نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ
إِبْراهيمَ وَ مُوسي وَ عيسي أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ
كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبي إِلَيْهِ
مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ يُنيبُ (13) وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ
بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ
بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلي أَجَلٍ
مُسَمًّي لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ
بَعْدِهِمْ لَفي شَكٍّ مِنْهُ مُريبٍ (14)﴾ تشبيه تشريع شريعت به كليد آسمان و زمين و اختيار
آن به دست خدابعد
از اينكه فرمود كليد آسمان و زمين به دست خداست و رزق آسماني و زميني با كليد الهي
به دست شما ميرسد، درباره رزق معنوي هم كه به نام دين است، فرمود: كليد شريعت هم
به دست اوست؛ اگر كليد حيات ظاهر به دست اوست، كليد حيات باطن هم به دست اوست. در
آيه دوازده همين سوره فرمود:
﴿لَهُ مَقاليدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،
اينجا هم دارد «له مقاليد الجنة و النار», «مقاليد الحقّ و الباطل» و
مانند آن؛ كليد اين اسرار الهي به دست اوست.
ارسال مُنذرين براي همه امتها و تفاضل بعضي بر بعضمطلب
ديگر آن است كه هيچ امّتي بدون شريعت نيست
﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خلأ فيها
نَذيرٌ﴾،[1]چون كه فرمود:
﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خلأ فيها نَذيرٌ﴾، مگر اينكه نذيري دارد، هادي دارد در تعبير حصر دارد كه
قريه يا امّتي نيست، مگر اينكه هادي دارد و ما منذري براي آنها فرستاديم، لكن
منذران الهي كه از طرف ذات اقدس الهي شريعت را دريافت ميكنند و به امّتها اعلام
ميدارند، يكسان نيستند. هم درباره انبيا فرمود:
﴿لَقَدْ
فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾, [2]هم درباره مرسلين فرمود:
﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي
بَعْضٍ﴾؛
[3]امّا نحوه تفضيل انبيا و نحوه تفضيل مرسلين را در آيات ديگر مشخّص كرده است، پس
اصل اول اين است كه هيچ ملتي نيست، مگر اينكه رهبر الهي دارد:
﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خلأ فیها نَذيرٌ﴾،
اصل دوم آن است كه اين انبيا يا مرسلين همسان نيستند:
﴿لَقَدْ
فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾ يا
﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾،
اصل سوم تبيين تفاضل انبيا و مرسلين است.
تحقق تفاضل مُنذرين به صاحب شريعت بودن پنج نفر و
غير آناين
تفاضل به اين است كه بعضيها اولواالعزم هستند، داراي كتاب، شريعت، منهاج،
قوانين حقوقي، قوانين قضايي، قوانين فقهي و مانند آن هستند؛ اينها پنج بزرگوار
میباشند: وجود مبارك نوح، وجود مبارك ابراهيم، وجود مبارك موسي،
وجود مبارك عيسي(عليهما الصلاة و عليهم السلام) و وجود مبارك حضرت ختمي مرتبت(عليهم
آلاف التحيّة والثناء) است، اين براي انبيا بود؛ انبياي ديگر حافظان شريعت آنها
هستند؛ يعني كتاب قانوني كه محكمه قضا داشته باشد، تَقنين داشته باشد، مسائل جزايي
و كيفري داشته باشد براي آنها نبود، يا جمعيّت آنها اندك بود مثل حضرت آدم(سلام
الله عليه) يا اگر جمعيت آنها بيشتر بود، آنها حافظان شريعت يكي از انبياي
اولواالعزم بودند؛ يعني بعد از نوح(سلام الله عليه) هر پيامبري كه مبعوث ميشد
حافظ شريعت نوح بود؛ بعد از ابراهيم(سلام الله عليه) انبياي ديگر مثل اسحاق، مثل
يعقوب، مثل يوسف(عليهم السلام) اينها حافظان شريعت حضرت ابراهيم بودند و بعد از
موساي كليم اينچنين هست تا عيساي مسيح، بعد از عيساي مسيح(سلام الله عليه) هست تا
زمان حضرت، اينها حافظان همان شريعت بودند، شريعت و كتاب جديدي نياوردند؛ لذا
فرمود فقط اين پنج نفر شريعت آوردند.
ادله دال بر أفضل بودن پيامبر خاتم بر انبياي
اولواالعزم ديگرمطلب
چهارم اين است، آن بزرگواراني كه به عنوان انبياي اولواالعزم هستند، اينها هم
يكسان نيستند، در بيان تفاضل اينها گاهي از مادهٴ كلمه استفاده ميشود، گاهي
از هيئت كلمه استفاده ميشود، گاهي از تقديم و تأخير اين كلمات استفاده ميشود و گاهي
هم از عنوان جداگانه بهره گرفته ميشود. راههاي فراواني براي بيان تفاضل اين
انبيا هست؛ گاهي از مفرد و جمع استفاده ميشود، مثل اينكه فرمود:
﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ نُوحاً﴾
كه فعل مفرد آورد؛ ولي درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به صورت
﴿أَوْحَيْنا﴾ است كه متكلّم «معالغير»
است و درباره ابراهيم و انبياي ابراهيمي(عليهم السلام) آن هم به صورت متكلّم «معالغير»
است كه
﴿وَصَّيْنَا﴾ است. پس
گاهي به ماده و هيئت كلمه، از نظر مفرد و جمع بودن است و گاهي از نظر خود ماده
كلمه است که درباره آن انبياي ديگر به توصيه ياد فرمود و درباره وجود مبارك پيغمبر
اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به وحي ياد فرمود، نفرمود «وصّينا» يا «أوصينا»
فرمود:
﴿أَوْحَيْنا﴾ و گاهي هم از
باب تقديم و تأخير است؛ با اينكه وجود مبارك حضرت از نظر زمان بعد از انبياي
ابراهيمي است؛ ولي نام مبارك حضرت را قبل ذكر ميكند و گاهي هم حتي قبل از نوح ذكر
ميكند؛ نظير آنچه در سوره مباركه «احزاب» گذشت كه در آيه هفت فرمود:
﴿وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ ميثاقَهُمْ﴾
اين به نحو عموم،
﴿وَ مِنْكَ وَ مِنْ
نُوحٍ وَ إِبْراهيمَ وَ مُوسي وَ عيسَي ابْنِ مَرْيَمَ﴾ به نحو
خصوص. درباره انبياي پنجگانه اولواالعزم اول نام مبارك پيغمبر را ميبرد، بعد نام
انبياي چهارگانه ديگر را، بعد نام مبارك نوح و ابراهيم و موسي و عيسي(عليهم السلام)
را؛ يعنی از نظر زماني متأخّر از همه است، ولي از نظر اسم، نام مبارك حضرت
پيشاپيش همه ذكر شده است. گاهي براي اينكه روشن بفرمايد اين حلقه ارتباطي گذشته و
آينده است و به منزله «واسطة العِقد» است، نام مبارك نوح را اول ذكر ميكند، نام
مبارك انبياي بعدي را در بخش سوم ذكر ميكند، نام مبارك حضرت را در بخش وسط ذكر ميكند
كه اين «واسطة العقد» براي سلسله انبيا باشد. تعبير ديگر و عنوان ديگر اين است كه
فرمود اين كتاب «مُهَيْمِن» بر كتابهاي ديگر است كه در بحث آيات جلسه قبل خوانده
شد. اين «هَيمنه» داشتن، سيطره داشتن، سلطه داشتن بر اساس آن سلطه كتاب است، سلطه
وحي است و مانند آن
﴿وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾.
[4]درباره انبياي ديگر سخن از تصديق است كه
﴿مُصَدِّقاً
لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾؛
[5]امّا وقتي نوبت به حضرت ميرسد گذشته از تصديق حرفهاي انبياي قبلي(عليهم السلام),
«هيمنه» او را هم خدا ثابت ميكند كه
﴿وَ
مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾. بنابراين از چند جهت وجود مبارك پيغمبر(صلّي
الله عليه و آله و سلّم) هم در بحث
﴿لَقَدْ
فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾
أفضل است، هم
﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا
بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾ أفضل است.
عقل، عهدهدار قوانين عادي زندگي فردي و اجتماعي﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ نُوحاً وَ
الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي وَ عيسي﴾،
در بحثهاي قبل روشن شد كه «شريعت» الاّ و لابدّ منحصراً در اختيار خداي سبحان است
كه «لَهُ مَقاليدُ الشَّريعة»؛ امّا «عادت» را ممكن است عقل در برنامههاي شخصي يا
در برنامههاي مربوط به نهاد يا ارگان يا جامعه تنظيم كند، اينها «عادت» است؛ عقلي
كه انسان دارد، ميتواند برنامههاي عملي خود را تنظيم كند كه من روزانه چه كار
كنم، چقدر درس بخوانم، چقدر مطالعه كنم يا چه كاري را انتخاب كنم و زيرمجموعه خودم
را هم چگونه اداره كنم، اينها «عادت» است نه «شريعت»! اينها قابل تغيير است، قابل
نسخ است، قابل تبديل است، قابل تحويل است، اينها طوري نيست كه اگر كم و زياد شود،
بالا و پايين شود، بهشت و جهنم را به همراه داشته باشد، اينطور نيست، آنكه
پايان كارش بهشت و جهنم است ميشود شريعت؛ امّا عادت را عقل ميتواند برنامهريزي
كند؛ يعني مديريت داخلي داشته باشد، وضع شخصي خودش را تنظيم كند و وضع كساني كه
زيرمجموعه او هستند؛ حالا زيرمجموعه او گاهي يك نهاد و ارگان است، گاهي يك شهر است،
گاهي يك كشور است و مانند آن، آن بحث عادت است ديگر شريعت نيست. پرسش: حضرت آدم(عليه
السلام) به چه شريعتی عمل میکردند؟ پاسخ: به شريعت اسلام
﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾؛
منتها دسترسي به كتاب آن حضرت نبود، دسترسي به قوانين انبيا نظير ادريس(سلام الله
عليه) كه قبل از نوح(سلام الله عليه) بود نبود. آن روزها بشر اوّلي اندك بودند، يك؛
و خيلي ساده زندگي ميكردند و بسيط به سر ميبردند، دو؛ نشانهاش آن است كه وقتي آن
حادثه تلخ اتفاق افتاد و يكي از فرزندان آدم(سلام الله عليه) برادر خودش را كُشت،
آنقدر آگاه نبود كه چگونه اين جنازه را دفن كند، اين جنازه در دستش ماند، تعبير
قرآن اين است كه او نميدانست با اين نعش چه كار كند، آنگاه
﴿بَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ
لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ﴾؛[6]ديد كلاغي آمده که چيزي
در منقار اوست، اين خاكها را كنار برده و آنكه در منقار خودش است را اين وسط
گذاشته بعد خاكها را رويش ريخته:
﴿لِيُرِيَهُ
كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ﴾، اين كلاغ مأمور الهي بود تا به اين
بشر اوّلي؛ يعني قابيل بفهماند كه اين جنازه را بايد دفن كرد، بشر اوّلي اين طور
بود! براي آنها محكمه قضا و ساير محاكم كيفري و مدني و اينها نبود؛ در عصر حضرت
آدم اينطور بود، در عصر حضرت ادريس اينطور بود تا رسيد به زمان
حضرت نوح كه
﴿كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً
فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ﴾، وقتي اختلاف كردند
انبيا را فرستادند:
﴿لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ
فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ﴾
[7]وقتي جمعيت بيشتري شدند و اختلاف نظر پيش آمد آن وقت پيامبراني آمدند كه كتاب
آوردند؛ يعني كتاب قانون آوردند، كتاب قضا آوردند، كتاب فقه آوردند و مانند آن.
رعايت قوانين بين المللي اسلام در راستاي زندگي
مسالمتآميز و نمونه آنفرمود:
﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ
نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي
وَ عيسي﴾؛ فرمود درست است که ممكن هست ملتها و نِحلهها فرق كند؛
ولي به هر حال شما بايد با هم زندگي كنيد! لذا اسلام يك سلسله دستورات خاص دارد كه
نماز و روزه براي چه قومي است و زكات و خمس براي چه قومي است اينها برنامههاي
مقطعي جزء شريعت است؛ البته از يك منظر جزء دين هست؛ امّا يك دستورات بينالمللي
هم دارد كه اين دستورات بينالمللي براي كلّ انسان است؛ اينكه فرمود:
﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾ [8]با مردم درست سخن بگوييد،
اگر ميخواهيد چيزي بنويسيد، چيزي صادر كنيد، چيزي وارد كنيد، اينطور
نباشد که بگوييد حالا آنها شرقي هستند يا كافرند يا ملحدند يا مشرك
میباشند و من هر كالايي را صادر كنم، هر كالايي را بخرم، هر طوري
حرف بزنم، هر ادبياتي را به کار ببرم. فرمود اينطور نباشد، چون طرف مقابل
انسان است و با انسان بايد مؤدّبانه رفتار كنيد:
﴿قُولُوا
لِلنَّاسِ حُسْناً﴾، نه «قولوا للمسلمين» يا «لأهل الكتاب» يا
«للموّحدين». شما كاري نداشته باش كه او مشرك است يا بتپرست است يا كمونيست، در
جمع انسان هست و با انسان مؤدبّانه رفتار كنيد! اين ادب جزء برنامههاي رسمي ماست؛
آن ظرافت كار را ادب ميگويند! وقتي مهمان نزد آدم آمد، آدم يك ميوه به دستش بدهد؟!
اين بر فرض هم ميوه تناول كند، بيش از يكي كه نميخورد! امّا آدم يك ميوه دستش
بدهد اين بر خلاف ادب است؛ ولي ظرف ميوه را نزد او تعارف كند، اين را ميگويند ادب!
ادب ظرافت كار است، فرمود ظريفانه با بشر حرف بزنيد:
﴿قُولُوا
لِلنَّاسِ حُسْناً﴾، شما كار نداشته باش او مشرك است يا نه، حساب او
با خداست. و يا ميفرمايد:
﴿وَ لا تَبْخَسُوا
النَّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾؛
[9]با مردم دنيا که داريد تجارت ميكنيد، بهترين كالا و صحيحترين كالا و پاكترين
كالا را بدهيد، در هيچ چيزي «بَخْس» نكنيد! نه مفهومي از مفهوم «شيء» جامعتر هست،
همين مفهومي كه از او جامعتر نيست جمع بسته شد که شده اشيا، نه مفهومي از مفهوم «ناس»
جامعتر است؛ فرمود: در جايي كه با مردم در ارتباط هستيد كم نگذاريد؛ اگر خواستيد
سخنراني كنيد، بيمطالعه منبر نرويد؛ درس بگوييد، بيمطالعه تدريس نكنيد؛ مقاله
بنويسد، اطراف را انبارداري نكنيد که از اين و آن جمع كنيد؛ درس خارج ميخواهيد
بگوييد، بايد بفهميد كه خارج جمع سطوح نيست، بلکه نوآوري خود استاد است. چهارتا سطر
را آدم به عنوان درس خارج ببيند، اين درس خارج نيست، پس چيزي را كم نگذاريد! بيمطالعه
حرف نزنيد، بيمطالعه مقاله ننويسيد، بيمطالعه با كسي وعده نگذاريد كه سخن بگوييد،
وقت مردم را نگيريد! در مسائل تجاري هم همينطور است؛ اگر خواستيد كالايي را براي
يك كشور ديگر صادر كنيد، بهترين و پاكترين و سالمترين ميوه را صادر كنيد و كم نگذاريد،
به هر حال آنها انسان هستند، شما كار نداشته باشيد كه مسلمان
میباشند يا بتپرست:
﴿لا
تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾، اين دين ميتواند دين جهاني
باشد! فرمود كلّي و دوام سهم اسلام است؛ همگاني و هميشگي را من براي همه بشر پيام
آوردم «الي يوم القيامة»، «لكلّ بشر و لكلّ عصرٍ و مصرٍ»، كليّت و دوام چنين
قانوني را ميطلبد
﴿لا تَبْخَسُوا النَّاسَ
أَشْياءَهُمْ﴾. «شيء» جامعترين مفهوم است که جمع بسته شد و «انسان»
هم اينچنين است. پرسش: آن
﴿أَشِدَّاءُ عَلَی
الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾[10]چطور؟ پاسخ: آن هم همين
است و حق است! چون او دارد جلوي عدل را ميگيرد، ما داريم با او ميجنگيم كه جلوي
عدل را نگير! الآن به آلسقوط ميگويند شما يك فاجعه انساني راه انداختيد، آن وقت
ميشود
﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾.
مادامي كه آنها با نصيحت و صلح و امثال آن قابل هدايت هستند، هدايت و الاّ «بالسيف»،
﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ﴾ را
براي همين آوردند،
﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا
رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ و اگر كسي
اسرائيل شد، اگر كسي آلسقوط شد، آن وقت
﴿وَ
أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ﴾؛
[11]ما آهن را براي همين فرستاديم، اگر كسي جلوي حقّ مردم را ميگيرد و با
﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾ مخالف است،
با
﴿لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾
مخالف است، با
﴿أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا
تَتَفَرَّقُوا فيهِ﴾ مخالف است و با عدل مخالف است،
﴿أَنْزَلْنَا الْحَديدَ﴾ كيفر اوست.
امر به اقامه دين و نهي از تفرقه از قوانين بين
المللي اسلامدر
بخش سوم هم فرمود:
﴿أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ
لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ﴾؛ در اين آيه فرمود اگر مسلماني دين خودت را
به پا دار، يهودي هستي، مسيحي هستي، هر ديني از اديان الهي داري، در مقطع دين خود
تفرّق نكنيد، هم در احكام بينالمللي اسلام كه فراوان هست و در شريعت اختلاف هست
نه در اصل دين، آن هم اختلاف نكنيد
﴿أَقيمُوا
الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ﴾، هم در مسئله
﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً﴾
[12]بين امر به اعتصام و نهي از تفرّق جمع شد، هم در مسئله اقامه دين كه فرمود
: ﴿أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ﴾
که بين اقامه دين و نهي از تفرّق جمع شد، فرمود اين كارها را نكنيد.
اِخبار علي(عليه السلام) از سنّت الهي در فاقد خير
بودن تفرقهدو
مطلب نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در
نهجالبلاغه دارد كه ميفرمايد:
من الآن كه دارم ميگويم نه به عنوان اينكه مورّخم، تاريخشناسم يا تجربه كردم،
اينطور نيست! من از گذشته خبر ميدهم، از آينده هم خبر ميدهم؛ اين بر
اساس جامعهشناسي و تاريخي و تجربه من نيست، من از سنّت الهي خبر ميدهم، فرمود:
«فَإِنَّ جَمَاعَةً فِيما تَكْرَهُونَ مِنَ الْحَقِّ خَيْرٌ
مِنْ فُرْقَةٍ فِيما تُحِبُّونَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ
لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضَي وَ لاَ مِمَّنْ بَقِيَ»؛[13]فرمود گذشته همينطور است، آينده هم «الي يوم القيامة» كسي از
اختلاف بهرهاي نميبرد! اين بيان نوراني حضرت كه بر اساس تجربه نيست، فرمود ما از
سنّت الهي داريم خبر ميدهيم؛ اگر از زمان آدم تا الآن را بخواهيد من به شما بگويم،
هيچ ملتي از اختلاف خير نديد؛ از الآن تا صبح قيامت را بخواهيد خبر بدهم، هيچ ملتي
از اختلاف خير نمیبيند!
«إِنَّ اللَّهَ
سُبْحَانَهُ لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضَي وَ لاَ مِمَّنْ
بَقِيَ». علي(عليه السلام) بزرگترين رهبر وحدتگراي
امت اسلامبعد
به كساني هم فرمود:
«فَاعْلَم»؛ بدان! من هم «أعلمْ»،
هم «أتقيٰ» و هم «أشجَعْ» هستم! احدي در امّت اسلامي به اندازه من به وحدت
دعوت نكرد و نميكند:
«وَ لَيْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ
أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَی جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ (صلّي الله عليه و
آله و سلّم) وَ أُلْفَتِهَا مِنِّي»؛[14]
فرمود در امّت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هيچكس به اندازه من
حريص به وحدت نيست؛ من يك حقِّ بيّنِ آفتابي غدير را از دستم گرفتند، سقيفه را با
دست بسته از من امضا گرفتند و من صبر كردم كه ملت «قطه قطعه» نشود؛ فرمود هيچكس
مثل من نيست! اين از بيانات نوراني و بلند حضرت امير در
نهجالبلاغه است؛
فرمود وقتي كه اصل دين و اصل نظام هست كجا ميخواهيد برويد؟! اگر ـ خداي ناكرده ـ اختلاف
باشد همه آسيب ميبينند.
تبيين دو قسم از اختلاف و «باغي» شدن انسان با
اختلاف بعد از علمفرمود
هيچكسي از اختلاف خير نميبيند. كسي كه اختلاف ميكند اختلاف يا «قبلالعلم»
است يا «بعدالعلم»؛ اختلافِ «قبلالعلم» يك چيز پُربركتي است؛ اين اختلاف «قبلالعلم»
مثل اختلاف دو طلبه يا دانشجو است كه دارند بحث ميكنند يا دو استاد دانشگاه كه
دارند كنكاش ميكنند تا ببينند كه چه مطلبي حق است، چه راهي حق است و از چه راهي
ما اين اكتشاف را عرضه كنيم، هست. اين اختلاف «قبلالعلم» حق است، براي اينكه هر
دو دارند براي تحقيق حق و تشخيص حق تلاش ميكنند؛ مثل اختلاف «كفّتي الميزان» است.
پس يك اختلاف داريم بسيار مقدّس است، يك اختلاف داريم بسيار خبيث و فتنه است؛ آن
اختلافي كه بسيار مقدّس است، اختلاف «كفّتي الميزان» است كه هر دو تلاش و كوشش آنها
اين است كه عدل برقرار شود، اگر در يك كفّه ترازو سنگ بگذاري و در كفّه ديگر نان
بگذاري، يكي وزن باشد و ديگري موزون، اگر موزون سنگين است وزن ميرود بالا، موزون
با اين كفّه وزن هماهنگ نيست و ميگويد من نميآيم؛ اگر نان كمتر است و سنگ بيشتر
است، اين كفّه سنگ فريادش اين است كه من همراهي نميكنم و من بالا نميآيم، بايد
به اندازه باشيم. اين اختلاف «كفّتي الميزان» كه تحت رهبري شاهين انجام وظيفه ميكند
حرف حق است، هر دو حرف حق ميزنند؛ اگر اين يكي سبك بود فوراً ميرود بالا که آن
يكي ميگويد بيجا رفتي، بايد سنگين بشوي تا من هم بيايم؛ اگر اين يكي سبك بود و آن
يكي سنگين، اين يكي بالا ميرود و آن يكي ميگويد بيجا رفتي بالا، بايد سنگين
بشوي و با هم بالا برويم؛ حرف هر دو كفّه حق است، اختلاف «كفّتي الميزان» كه تحت
رهبري شاهين اداره ميشود، اين اختلافي است حق، چون هر دو ميخواهند حق انجام شود؛
امّا وقتي وزن و موزون مشكلي ندارند، آن فروشندهٴ كمفروش يا گرانفروش يا
احتكاركننده در اين ترازو دارد دستكاري ميكند و آسيبي به ترازو ميرساند، اين
اختلاف «بعدالعلم» است، فرمود:
﴿وَ ما
تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾؛
اگر دو نفر در بحث به يك نتيجه رسيدند كه حُكم اين است، تاكنون كه اين دو طلبه يا
دو دانشجو بحث ميكردند كه حق تشخيص داده شود اين عبادت بود، حالا كه معلوم شد حق
با چه كسي است و كدام مطلب حق است، از آن به بعد ديگر شيطنت است، از آن به بعد
وقتي معلوم شد حق با چه كسي است فوراً بايد بپذيرند! پس
﴿فَمَا
اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾،
اين «بَغْي» ميشود؛ حالا يك وقت انسان نسبت به حكومت «باغي» است، يك وقت است دو
طلبه يا دانشجو هستند در كنار هم يكي نسبت به ديگري «باغي» است، اين طلبه يا آن
دانشجو يا آن شخص ثالث وقتي دو نفري هم بحث شدند که يكي ميشود اهل «بَغي»، وقتي
وارد جامعه شد هم احتمالاً اهل «بَغي» در ميآيند.
تحقق دو گناه با اختلاف بعد از علمفرمود
: ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ
الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾ و كسي كه حق براي او روشن شد او دو
كار خلاف دارد انجام ميدهد: يكی خلاف فقه است و ديگری خلاف حقوق است،
وقتي معلوم شد كدام مطلب حق است، اين وقتي گرفتار حيال و تكروي و تكچَري شد دو
گناه كرده است: يكي حكم خدا به علم را پشت پا زد، بر خلاف شريعت عمل كرد؛ يعني حكم
فقهي را پشتسر گذاشت، ديگر اينکه رفيق خود را كه در مسير است تنها گذاشت؛ اين
مشكل حقوقي است و آن مشكل فقهي است، اين دو گناه كبيره كرد: يكي اينكه با فقه خدا
در افتاد، چون حالا كه معلوم شده حق چيست و ديگر اينكه رفيق خود را تنها گذاشت، هم
موظف است همراه حكم خدا باشد كه حق است، هم موظف است همراه كسي باشد كه او مُحقّ
است، اين ميشود مسئله حقوقي و آن ميشود مسئله فقهي، فرمود
: ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ
الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾.[15]
رها كردن مُحق، گناه حقوقي اختلاف بعد از علماينكه
فرمود:
﴿أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا
تَتَفَرَّقُوا فيهِ﴾ در آيه چهارده فرمود:
﴿وَ
ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾ اين شخص دو معصيت كبيره
كرد و باكش نيست: يكي اينكه حكم خدا را كه دين است، فقه است آن را پشت سر گذاشت، ديگر
اينكه مُحقّي را رها كرده است! اينكه فرمود:
﴿كُونُوا
مَعَ الصَّادِقينَ﴾ و... همين است! يعني اين مسئله حقوقي اسلام است و
آن مسئله فقهي اسلام است. فرمود اين خطر هست، اگر شما درباره نظام بخواهيد كسي را
بيخود طرد كنيد هم همينطور است! او را از حكم خدا، فقه خدا و حقّ اجتماعي
طرد كرديد. نه انسان گرفتار انفصال بشود، نه مبتلا به فصل; نه خود از جامعه اسلامي
جدا شود، نه بيجا كسي را از جامعه اسلامي جدا كند، هر دو بد است تفرقه كه
ميگويند بد است، تنها اين نيست كه خود آدم اگر جدا شود بد است، ديگري را هم از
جامعه جدا كند حرفي بزند، كاري بكند، عدهاي را بيخود برنجاند كه آنها را
از صفحه بيرون كند. پس تفرقه به هر عامل و سبب و پايه و مايهاي كه صورت بگيرد با
مسئوليت همراه است و اين حرف جهاني اسلام است.
مأمور شدن انبيا به حفظ وحدت در جامعهبه
انبيا هم فرمود شما تلاش و كوشش كنيد كه اين وحدت را حفظ كنيد؛ چه در سوره مباركه «مؤمنون»
و چه در سوره مباركه «انبياء»؛ در سوره مباركه مؤمنون آيه 51 و 52 اين است:
﴿يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ
اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ ٭ وَ إِنَّ هذِهِ
أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ﴾، ما
اُممي داريم به لحاظ
﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ
شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾
[16]و يك امّت واحده داريم. وقتي سلسله انبيا را ميبينيد، دين مطرح است نه «شرعه و
منهاج» يك امّت بيش نيست، امّا وقتي تكتك انبيا را ميبينيد و «شرعه و
منهاج» را ميبينيد امّتها متعدّد هستند؛ تعبير آيه 51 سوره «مؤمنون» اين است:
﴿يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ
اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ ٭ وَ إِنَّ هذِهِ﴾؛
يعني اين ملت و سلسله
﴿أُمَّتُكُمْ أُمَّةً
واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ﴾. در سوره مباركه «انبياء»
هم مشابه اين آمده است؛ آيه 92 سوره مباركه «انبياء» اين است كه
﴿إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ
فَاعْبُدُونِ﴾، گستره شمول وحدت و سياستگذاري اسلام در رويه آنبنابراين
ما از سه «منهج» بايد اين وحدت را حفظ كنيم: از نظر وحدت داخلي
﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾،
اختلافات فكري و كلامي كه بين ما و اهل سنّت هست، آن باعث تفرقه ما نشود، جامعه
اسلاميِ به معني أخص امّت واحده شود. با اهل كتاب، يعني يهوديها و مسيحيها كه
خدا را قبول دارند، وحي را قبول دارند، پيغمبر را قبول دارند، بهشت و جهنم را قبول
دارند وحدتي داشته باشيم
﴿تَعالَوْا إِلي
كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ﴾، [17]با انسانهاي
ديگري كه اصل توحيد را قبول دارند هم يك وحدتي بايد داشته باشيم؛ آنها كه اصل
مليّت و دين را قبول ندارند، يك راه انساني است كه جداگانه مطرح است. پرسش: تکاثر
دينی را تأييد نمیفرماييد؟ پاسخ: تكاثر ديني را در كلّ مقطع،
نه «في مقطع واحد»؛ در مقطع واحد
﴿إِنَّ
الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾ «و لا غير»، يك «شرعه» و يك «منهاج»
است «و لاغير»؛ امّا در اعصار و امصار كه در فلان عصر فلان پيغمبر باشد با فلان
دين، در فلان عصر فلان پيغمبر باشد با فلان دين، اينطور هست؛ امّا اگر كسي دين ما
را نپذيرفت، شرعه و منهاج ما را نپذيرفت، ما فوراً دست به اسلحه بشويم و با او بجنگيم،
فرمود چنين نيست:
﴿تَعالَوْا إِلي كَلِمَةٍ
سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ﴾ با او رفتار كنيد.
سيره عملي انبيا در ايجاد وحدت، الگوي وحدتگرايي
در جامعهبه
ما گفتند ببينيد انبيا چه كار كردند، انبيا اول آمدند اين دشمن دروني را با نرمترين
وصف رام كردند، اين شده «كاظم» که «كظم غيظ» كرد؛ حالا اختصاصي به وجود مبارك امام
هفتم ندارد، همه انبيا «كاظم» بودند، همه اوليا «كاظم» بودند اين «كظم غيظ» است كه
دشمن دروني را رام میكند که ميشود «كاظم» و اگر قدرت به دست او
افتاد، اسلحه به دست او افتاد، آهن به دست او افتاد، اين آهن را نرم میكند
و زِره كه اسلحه دفاعي است ببافد، قرآن اين دو پيغمبر را به عنوان نمونه براي ما
ذكر كرده، پيغمبرها جهاني بودند، گرچه جزء انبياي اولواالعزم نيستند؛ ولي شهرت
جهاني پيدا كردند. آنكه رهبري انقلاب را به عهده داشت كه بحث آن گذشت وجود مبارك داود(سلام
الله عليه) كه
﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ﴾،[18]خدا فرمود من آن قدرت را به او دادم كه او بدون كارخانه و كارگاه و كوره
ذوب آهن، آهن را مثل موم نرم ميكند
﴿وَ
أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ﴾؛[19]امّا اين آهن سخت كه به دست او نرم شد براي اينكه او تير بسازد، دشنه
بسازد، شمشير بسازد، خنجر بسازد، نيزه بسازد يا زره ببافد؟ فرمود ما اگر به كسي
قدرت داديم اين قدرت را به عنوان وسيله نرمي و حفاظت استفاده كند، اين شخص شده داوود،
او رهبري انقلاب را به عهده داشت. درباره سليمان(سلام الله عليه) كه سلطنت داشت آن
سلطنتها كه ديگر نصيب كسي نميشود
﴿لا يَنْبَغي
لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدي﴾،
[20]حالا
﴿لا يَنْبَغي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدي﴾؛
يعني كسي به اين مقام نرسد كه ظاهراً منظور اين نيست يا كسي اين را اظهار نكند كه
ظاهراً منظور اين است، چون وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين
مقام را داشت. فرمود
: ﴿وَ أَسَلْنا﴾؛
[21]يعني اين معدن مس را ما مثل اين نهر كارون براي او سيلوار روان كرديم؛
﴿أَسَلْنا﴾ اين مثل نهر روان بود. معدن
مس براي رهبر حكومت مثل يك آب نرم روان شود، او چه بهره ميبرد؟ فرمود مبادا از
اين اسلحه كُشتن بسازي، ظرف بساز، ديگ بساز، ديگ كوچك بساز، ديگ بزرگ بساز، اين ميشود
نمونه! بارها به عرضتان رسيد الآن اين اوباما و امثال اين امريكاييها يك مقدار
قدّشان بلند است؛ اين بلندي قد، يعني قدرتي كه دستشان هست، براي اين است كه زير
پاي اينها هفتاد ميليون گور است! مگر در جنگ جهاني اول، جنگ جهاني دوم كم كُشته
شدند؟ حداقلش اين است! هفتاد ميليون را كشتند، راهزني كردند و روي قبر 72 ميليون
ايستادند که امروز ميگويند چنين و چنانم! شما تمدني آورديد؟ فرهنگي آورديد؟ عقلي
آورديد؟ عدلي آورديد يا انسانيّتي آورديد؟ يا اسلحه دستتان بود 72 ميليون كشته
شدند و قبرشان زير پاي شماست کهه حالا قد كشيديد و ميگوييد ما! اين ميشود
آمريكا! بنابراين انسان اگر خداي ناكرده مسير دين را رها كند مسير نظام را رها كند
مسير وحدت الهي و اسلامي را رها كند وضع به همين صورت درميآيد، وگرنه اينها
روستاييها بودند قبل از كشف كريستف كلمب
[22]
که نه تمدني داشتند، نه فرهنگي داشتند، نه مليّتي داشتند، يك روستاي مخروبهاي
بيشتر نبودند! بعد از ايران و غير ايران مهاجرين رفتند آنجا که اين آباد شده! اين
ميشود دين! اينكه ما اين قرآن را بالاي سر ميگذاريم و ميبوسيم براي همين است! دين
اين را عملاً نشان داد، او سلطان مملكت بود به نام سليمان(سلام الله عليه)، آن هم سلطنتي
هم كه در اختيار او بود! فرمود:
﴿وَ أَسَلْنا
لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ﴾؛ يعني چشمه مِس را مثل سيل در اختيارش
نهاديم، از اين قدرت بالاتر چيست؟! شما يكجا نشان داريد كه سليمان(سلام
الله عليه) از اين قدرت تير و شمشير ساخته باشد؟ اينكه نبود، يا
﴿أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ﴾ مگر كم بود؟ مثل
موم اين آهن سرسخت در دست حضرت نرم بود، فرمود بگير، امّا ﴿وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾؛
[23] فرمود زره بباف كه تا كسي كُشته نشود، اين ميشود دين! اگر ما اين
كتاب را در مقدّسترين شبهاي سال، يعني ليالي قدر بالاي سر ميگذاريم، براي همين
است؛ اين حرف، حرفِ زنده است، حرفِ دلپذير است، حرفِ دلمايه است، حرفِ عقلپذير
است، حرفِ انسانساز است، حرفِ تمدنساز است كه از قدرت براي حفظ مردم استفاده
كنيد نه ايجاد فاجعه بشري! فرقي بين اسرائيل و آلسعود و آلسقوط نيست، شما علناً
ميبينيد. مگر فرقي بين صدام و اسرائيل بود؟ اينجا شما علناً ديديد كه ايران را
در آن هشت سال چه كار كردند، فاجعه انساني به بار آوردند، يازده استان را ويران
كردند، هزار روستا را تخريب كردند، هزارها شهيد از ما گرفتند؛ الآن آلسعود هم
دارد همين كار را ميكند، از آن طرف هم داعيه «خادمالحرمين» را دارد. اينكه گفتند
تا نفس ميكشيد عقل و علم براي همين است! ملّت عوام بايد ماليات بدهد، ملت عوام
بايد حمل كننده بار ديگران شود، اين ملت عاقل و آزاد است كه حاضر نيست كسي بر او
ظلم كند؛ چه آلسعود و چه آلسقوط، چه صدام و چه اسرائيل.
كمال انسان در انتخاب آزادانه دين نه اجباري آندر
اينجا فرمود:
﴿أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا
تَتَفَرَّقُوا فيهِ﴾، در سوره مباركه «انبياء» اينطور فرمود، در
سوره مباركه «مؤمنون» اينطور فرمود؛ در سوَر ديگر هم فرمود ما ميتوانيم مجبور
كنيم، تو نميتواني مجبور بكني؛ ولي خدا ميتواند مردم را به ايمان مجبور كند، لكن
كمال در آزادي و انتخاب آزادانه است. آيه 99 سوره مباركه «يونس» اين است
: ﴿وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ
كُلُّهُمْ جَميعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ﴾، ما ميتوانيم،
تو نميتواني؛ ولي اين كار، كار خوبي نيست كه ما مردم را با اجبار به دين دعوت
كنيم. در همين بخش سوره مباركه «شوري» كه محلّ بحث است فرمود:
﴿كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ﴾؛
شما مردم را به دين دعوت ميكنيد، براي مشركين اين كار سخت است
﴿اللَّهُ يَجْتَبي إِلَيْهِ﴾؛ يعني به
اين دين، نه به طرف خودت اين ضمير به اين دين برميگردد
﴿كَبُرَ
عَلَي الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ﴾ اين
﴿إِلَيْهِ﴾ به دين برميگردد،
﴿اللَّهُ يَجْتَبي إِلَيْهِ﴾ به دين
برميگردد
﴿مَنْ يَشاءُ﴾, ﴿وَ
يَهْدي إِلَيْهِ﴾ به دين برميگردد
﴿مَنْ
يُنيبُ﴾.