موضوع: تفسير آيات 13 تا 14 سوره
شوری
﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ نُوحاً وَ الَّذي
أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما
وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي وَ عيسي أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا
تَتَفَرَّقُوا فيهِ كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ
يَجْتَبي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ يُنيبُ (13) وَ ما
تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ لَوْ
لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ
إِنَّ الَّذينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفي شَكٍّ مِنْهُ مُريبٍ
(14)﴾تشريع آب حيات در نهر شريعت توسط خداي سبحان و
تشخيص آن با عقلسوره
مباركه «شوريٰ» بعد از اينكه عناصر محوري دين را مشخص فرمود; يعني توحيد و
وحي و نبوّت، درباره شريعت يك بحث مبسوطي دارد، فرمود:
﴿شَرَعَ
لَكُمْ﴾، شريعت همان «مورد شاربه» است، نهر رواني كه بخشي از آن يك
شيب ملايم دارد و قابل استفاده است و به اصطلاح «مورد شاربه» است را «شريعه» ميگويند.
فرمود اين آب حيات را در اين نهر روان خداي سبحان جاري كرد، آن كسي كه اين آب حيات
را ايجاد كرد و در نهر روان جريان داد خداي سبحان است. عقل مثل دليل نقلي يك چراغ
خوبي است كه اين شريعت را تشخيص ميدهد و ميبيند، وگرنه از عقل آب آفريدن، نهر
ساختن، آب را در نهر جاري كردن ساخته نيست؛ از چراغ هيچ كاري ساخته نيست كه آب حيات ايجاد كند، نهراحداث كند، آب را
در نهر جاري كند، اينها كار شارع است؛حالا گاهي تعبير به شريعت و گاهي هم تعبير
به صراط است. عقل يك چراغ خوبي است نه مهندس، صراط را شارع درست ميكند، ذرّهاي
در نقشه راه، تنظيم راه، احداث راه، عقل سهمي ندارد، چون چراغ هيچكاره است؛ عقل
ولو در حدّ آفتاب هم باشد، خيلي روشن و شفاف هم باشد، هيچ كار از او ساخته نيست.
از آفتاب نه ايجاد آب ساخته است، نه احداث نهر ساخته است، نه جريان آب در نهر
ساخته است. از آفتاب كار مهندسي ساخته نيست، آفتاب فقط راه را نشان ميدهد. اينكه
گفته شد «كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشّرع»
[1]يا«بالعكس»،
بارها به عرض شما رسيد كه اين درباره معرفت و شناخت است نه «اله»، حُكم مولوي براي
شارع است «و لاغير»، عقل حكم معرفتي دارد؛ يعني ميفهمد كه عدل خوب است، خير خوب
است، حَسن خوب است و مانند آن، حُسن و قبح را ميفهمد، نه اينكه حسن و قبح را ميسازد
و نه اينكه حكم مولوي داشته باشد، تا بگويد من حكم كردم، حكم ولايي كه «العدل
حَسن»; زيرا عقل چه عقل حكيم باشد، چه عقل اصولي، چه عقل فقيه، قبل از اينكه اين
عقل پديد بيايد آن احكام بود، بعد از مرگ اينها و رفتن اينگونه از عقول باز اين
احكام سرِ جايش محفوظ است؛ اين احكام، احكام مولوي است كه خداي سبحان ايجاد كرده
است.پرسش: اگر عقل نباشد، حکم مولوی چه ارزشی دارد؟پاسخ: عقل نباشد
تكليف در كار نيست؛ ولي غرض اين است كه اگر عقلنباشد يعني چراغ نباشد، يعني آدم
نفهمد، آن روز انسان نيست تا تكليف داشته باشد; ولي عقل كه آمد و موجود شد، كاري
از عقل به نحو سالبه كليه ساخته نيست. اين «كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُحَكَمَ بِهِ الشّرع» هيچ اساسي نخواهد داشت; زيرا «حَكَمَ
بِهِ الشّرع» حُكم مولوي است، عقل ذرّهاي حكم ولايي ندارد! نميشود گفت هر چه را مهندس حُكم ساخت،
چراغ هم ميسازد، چراغ كار مهندس را انجام نميدهد! اين نظام سر جايش محفوظ است،
عقل وقتي خلق شد كشف ميكند که چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است؛ امّا چه كسي
آفريد؟ چه چيزي آفريد؟ چطور آفريد؟ همان عقل تشخيص ميدهد كه كار من نيست.
بنابراين آنچه شارع حكم ميكند حكم مولوي است يا آب خلق ميكند يا نهر خلق ميكند
يا آب را در نهر جاري ميكند به نام شريعت، مهندسي كارِ اوست، صراطآفريني كار
اوست، شستشوي اين صراط كار اوست، ذرّهاي عقل در اين قسمتها سهمي ندارد،فقط چراغ
خوبي است؛ همان عقل ميفهمد كه صراط را «الله» خلق ميكند، نهر را «الله» خلق ميكند،
بنابراين «كلّ» نه، «كلّما»،«كلّما»
سور
[2]
است «كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَبِه النَقل»، نه «حَكَمَ بِهِ الشّرع»،
عقل در مقابل نقل است؛ يعني در مقابل خبر زراره و محمدبنمسلم و اينهاست، نه در
برابر پيغمبر، چه رسد به «الله»! شارع«بالذّات» خداي سبحان است، گيرندهٴ اين
شريعت انبيا و اولياي الهي هستند كه
اين را ميگيرند به جوامع بشري تعليم ميكنند. خدا مهندس بالذّات است،وحيرا تبيين
ميكند كه كجا صراط مستقيم است، كجا نهر روان است و مانند آن.
عقل همانند نقل دو چراغ تشخيص وحي نه همتاي آندليل
عقلي و دليل نقلي دو چراغاند كه ميفهمند كجا راه است، كجا آب است، بنابراين اين
چنين نيست كه عقل حُكمي داشته باشد همتاي شرع و در كار مهندسي دخيل باشد يا در كار
آبآفريني دخيل باشد يا در كار نهرآفريني دخيل باشد.بنابراين تنها كسي كه آب حيات ميآفريند خداست، تنها كسي
كه راه را مهندسي ميكند خداست و تنها كسي كه ميفهمد خدا چگونه راه ساخت و چگونه آب آفريد انبيا و
ائمه معصومين هستند، آنگاه آنها اوّلين كسي هستند كه كشف ميكنند، آنها مقابل
ندارند؛ يعني وحي هيچ پيامبري مقابل ندارد، نبيّ مقابل ندارد، فقيه و اصولي مقابل
دارد به نام حكيم و متكلّم؛ حكيم و متكلّم در مقابل فقيه و اصولياند، نه در مقابل
وحي و نبيّ؛ نبيّ در جهان امكان مقابل ندارد چه اينكه «الله» در جهان هستي مقابل
ندارد؛ منتها «الله» به عنوان مبدأ «بالذّات» و نبيّ و رسول(سلام الله عليهما) كه
گيرندههاي وحي هستند به عنوان دريافتكنندههاي وحي «بالعرض»، بعد به وسيله عقل و
نقل ما ميفهميم كه انبيا چه چيزي آوردند، ائمه(عليهم السلام) با الهام چه چيزي
آوردند و مانند آن؛ لذا شريعت مقابل ندارد «كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ
بِهِ الشّرع» اصلاً معنا ندارد «كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ الْعَقْل» يعني «إنكشف
بالعقل، يَنكشفُ بِالنقل» و«كلّ مَن كَشف بِالنقل، يَنكشفُ بِالعقل» اين عقل و نقل
دوتا بالياند كه با اين در ميدان معرفت ـ نه در هستي ـ انسان پرواز ميكند با
دليل عقلي ميفهميم كه شارع چه چيزي آورد،با دليل نقلي ميفهميم شارع چه چيزي آورد.
عقل و نقل، دو حجّت الهي بر عبد و عبد بر خداي سبحانپرسش:...؟
پاسخ: حجّت همين است، حجّت غير از مهندس است؛ حجّت يعني چراغ، يعني راه كه «به
يحتجّ العبد علي الموليٰ و المولي علي العبد».عقل يعنی رهآورد پيغمبر،
نقل وسيله رسيدن استو عقل هم وسيله رسيدن است،اينها دو چراغاند؛ لذا تعبير مرحوم
كليني از وجود مبارك امام كاظم(سلام الله عليه) اين است كه
«إِنَّ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ
حُجَّتَيْنِ»
[3]نه خدا دو مهندس دارد،بلکه دو حجّت و دو چراغ دارد، مهمتر از همه روايات آن بخش
پاياني سوره مباركه «نساء» است كه چندين بار خوانده شد؛ ذات اقدس الهي ميفرمايد:
﴿رُسُلاً
مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ﴾؛ ما انبيا را فرستاديم،
﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ
بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛ [4]ما انبيا فرستاديم تا
عقل در قيامت عليه ما احتجاج نكند و در قيامت به ما نگويد خدايا تو كه ميدانستي
ما بعد از مرگ چنين جايي ميآييم، ما هم كه باخبر نبوديم بعد از مرگ چنين عالمي
هست، چرا راهنما نفرستادي؟ چرا راه را ترسيم نكردي؟ اين قويترين، متقنترين،
مستدلترين دليل بر حجيّت عقل است كه خداي سبحان ميفرمايد ما انبيا را فرستاديم
تا محجوج نشويم، در قيامت عقل عليه ما حجّت اقامه نكند
﴿لِئَلاَّ
يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾،
مستحضريد كه اين
﴿بَعْدَ﴾ ظرف است،
ظرف مفهوم ندارد، مگر در مقام تحديد و چون اين آيه در مقام تحديد است مفهوم دارد؛
يعني
﴿بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ حجّت
ندارد قبل از رُسل حجّت دارد، اين پنج مطلب، بنابراين عقل ميشود حجّت، اگر ما نبي
نداشته بوديم، وصي نداشته بوديم، وحي نداشته بوديم، در قيامت عقل به خدا ميگفت تو
كه ميدانستي ما چنين جايي ميآييم، چرا راهنما نفرستادي؟ چرا دين را تشريع نكردي؟
﴿رُسُلاً
مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ
حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛ بعد
از اينكه رُسل آمدند، ديگر عقل حجّتي ندارد و بايد بپذيرد. غرض آن است كه ما يك
مهندس بيشتر نداريم به نام خدا، يك شارع بيشتر نداريم به نام خدا، شريعت هست، نهر
هست، روان هست، احداث نهر است، اجراي آب حيات در نهر است که كار خداست «و لاغير»؛
راه هست، صراط مستقيم هست، مبدأ و منتها دارد، مهندس آن خداست «و لاغير»، عقل كه
پديد آمد راه را ميفهمد، آن آب را ميفهمد، وگرنه قبل از عقل حكيم، قبل از عقل
اصولي، قبل از عقل فقيه، اينها سر جايش بود، بعد از مرگ اينها و از بين رفتن اينها،
باز هم «العدل حَسن» است و مانند آن، اينطور نيست كه اينها حُكم ولايي داشته
باشند، حكم مولوي داشته باشند، قانون جعل كنند، چون چراغ مقنّن نيست، چراغ قانونشناس
است، نه قانونساز! عقل قانونساز نيست، قانونشناس است؛ قانونساز شرع است «و لا
غير».
علت ثابت بودن احكام اصلي دين در زمان همه انبيافرمود:
﴿شَرَعَ لَكُمْ﴾، در بحث ديروز هم
ملاحظه كرديد فرمود شما مبادا بگوييد كه همان حرف زمان نوح را به ما ميگويند! بله
ما حرف زمان نوح را به شما ميگوييم، براي اينكه چيزي در عالَم عوض نشده، مجموعه
عالَم از عناصر سهگانه تثليثي است كه به «أحسن وجه» خلق شده و تغييرپذير هم نيست. نظام هستي به «أحسن
وجه» خلق شده، ساختار انسان به «أحسن وجه» خلق شده، پيوند انسانيّت با جهان هستي به «أحسن وجه» تنظيم شده،
اين سه عنصر و اضلاع سهگانه اين مثلث پُربركت به «أحسن وجه» خلق شده است؛ لذا
درباره آفرينش فرمود:
﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ
خَلَقَهُ﴾ [5]درباره انسان هم فرمود:
﴿لَقَدْ
خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ﴾؛ [6]لذا به صورت لاي نفي جنس
فرمود:
﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾
[7]اين نظام را نميشود عوض كرد، نه من عوض ميكنم و نه ديگري، ديگري عوض نميكند چون
توان آن را ندارد، من عوض نميكنم چون به «أحسن وجه» آفريدم؛ لذا ساختار عالم عوض نميشود; حالا كه
ساختارعالم عوض نميشود چه
در عصر نوح، چه در عصر خاتم(عليهم السلام) همه انبيا به انسان ميگويند: دروغ
بد است،خيانت بد است، كمفروشي بد است و... همه اين احكام يكي است، ميماند مسائل
جزئي و فرعي و مقطعي كه
﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا
مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾
[8]ميماند كيفيت مسافرت، كيفيت زندگي، كيفيت ساختن، اينها كه مهم نيست، حالا يا خانه
را آنچنان بساز يا اينچنين بساز، به ما گفتند از مال حلال تهيه كن و خانهاي
بساز، چون
«الْحَجَرُ [الْغَصْبُ] الْغَصِيبُ فِي
الدَّارِ رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا» [9]اين بيان نوراني حضرت
امير است در
نهجالبلاغهکه فرمود كسي بخواهد خانه بسازد، ديوار براي منزلش
بكِشد اين آجرهايش، اين سنگهايش، اين بتونش، اين آهنهايش بايد غصبي نباشد، اگر
غصبي بود، صاحب مال ميتواند اين سنگ غصبي را از اين ديوار بردارد، ولو ديوار
بريزد; حالا يك وقت صاحب باغ، صاحبخانه ميآيد رضايت او را تأمين ميكند ميگويد
من اين مبلغ به شما ميدهم شما اين سنگ را نگيريد كه مطلب ديگر است؛ ولي صاحبسنگ
ميتواند سنگ را از لاي ديوار در بياورد ولو ديوار خراب شود:
«الْحَجَرُ [الْغَصْبُ] الْغَصِيبُ فِي الدَّارِ رَهْنٌ
عَلَی خَرَابِهَا»اين حُكم زمان نوح است، حكم زمان ابراهيم و موسي
است که با مال مردم نميشود خانه
ساخت اين حكم بانظام هستي سازگار است؛ حالا چه شما بخواهيد بُرج بسازيد يا كوخ
بسازيد يا كاخ، بايد مال حلال باشد. چيزي از دين عوض نشده است، براي اينكه با
ساختار عالَم هماهنگ است ميماند مقطعهاي جزئي،شرايط
جزئيکه در آن مورد فرمود
: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا
مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾.بازگشت نسخ به تخصيص به دليل تبديلناپذيري
خطوط كلّي دينچون
اينچنين است به ما تفهيم كرد كه ما نسخ نداريم،بلکه تخصيص ازماني داريم. اگر گفته
شد فلان شريعت نسخ شد يعني أمدش تا آن وقت بود از اين به بعد نيست، نه اينكه منسوخ
است يعني باطل، گاهي ميگويند فلان چيز نسخ شده است يعني باطل، نسخ به معناي بطلان
حرف قبلي اصلاً در نظام الهي نيست. يك وقت است كسي قانوني وضع كرده بعد به اشتباهش
پي ميبرد، ميگويد اين قانون درست نبود، غلط بود، ما حساب نكرديم، همه جوانبش را
بررسي نكرديم اين قانون منسوخ است، براي اينكه قبلاً يا جاهل بوديم يا فراموش
كرديم يا رعايت نكرديم و مانند آن، در نظام الهي كه
﴿ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾ [10]خدايي كه
﴿بِكُلِّ
شَيْءٍ عَليمٌ﴾ است و
﴿مُحيطٌ﴾
[11]هيچ جاي جهل و سهو و نسيان و خطا و خطيئه نيست، پس هر چه فرمود حق است؛ منتها در
آن زمان حق اين بود، در زمان ديگر حق ديگر است؛ مثل كسي كه تحت درمان يك پزشك
حاذقي است، اين پزشك حاذق هيچ
اشتباهي هم در تشخيص ندارد، ميگويد در ماه اول بايد اين دارو را ميل كنيد، در
ماه دوم بايد آن قرصها را ميل كنيد، در ماه سوم بايد فلان آمپول را مصرف كنيد،
هيچكدام نسخ نيست اينها تخصيص اَزماني است؛ يعني درمان در ماه اول اين است، در
ماه دوم آن است، در ماه سوم اين است، اينها را نميگويند نسخ؛ يعني كشف بطلان آن
شيء، اينها تخصيص اَزماني است. فرمود ما چيزي به عنوان نسخ؛ يعني ابطال حرف قبلي
نداريم، هر چه هست تخصيص اَزماني است، حرفي كه به نوح گفتيم به شما هم ميگوييم،
ما به نوح حرف جديدي نگفتيم و به شما هم حرف تازهاي نگفتيم! تمام حرفهاي ما با
همين اضلاع سهگانه سازگار است؛يعني
اگر ساختار عالم بخواهد حرف بزند، ساختار انسانيّت انسان بخواهد سخن بگويد،
پيوند انسان و جهان بخواهد سخن بگويد، هر سه ميگويند ما تقاضاي همين قانون را
داريم چون آنكه آفريد بايد بپروراند، ربوبيت براي كسي است كه خالق باشد «و لاغير»،
استفاده از كلمه ﴿وَصَّي﴾ در آيه دالّ
بر مهم بودن توصيه انبيافرمود
ما اين كارها را كرديم و اين كارها هم مهم است. كار مهم را گاهي به لفظ توصيه ذكر
ميكنند، ميگويند:
﴿وَصَّي﴾؛
معلوم ميشود كه اين مهم است، گاهي بالاتر از توصيه، به «ايحاء» ياد ميكنند كه
وقتي خواستند بگويند اين مطلب را ما گفتيم، ميفرمايند ما اين را «وحي» فرستاديم،
در تعبيري كه نسبت به وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) دارد آنجا البتهفعل مفرد
است فرمود
: ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ نُوحاً﴾ فعل ماضي است و مفرد
است «وصّينا» نيست
﴿وَصَّي﴾ است.پرسش:...؟ پاسخ: قبلاً
بسياري از علما بودند كه ما خبر از آنها نداريم:
﴿ثُلَّةٌ
مِنَ الْأَوَّلينَ ٭ وَ
قَليلٌ مِنَ الْآخِرينَ﴾؛[12]نه
«ثلّة مِن الآخرين» ما از آنها خبري نداريم كه چه گروهي
بودند، خيلي از بزرگان بودند كه در سابق بودند، فقط درباره لاحقيها تعبير به «ثُلّة» نيست:
﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلينَ ٭ وَ قَليلٌ مِنَ
الْآخِرينَ﴾،ما چه ميدانيم چه مردان بزرگي در عالَم بودند! فرمودند
ما اينها را از اين راه يافتيم. آنهايي كه سيصد سال ميروند در غار، براي اينكه
دين خود را حفظ كنند همينها جوانهاي كمنظير بودند که قرآن با عظمت از آنها ياد
ميكند:
﴿إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا
بِرَبِّهِمْ﴾؛[13] سگِ اينها را هم بهتر از افراد اختلاسي ديگران ميدانند.بنابراين
آن فعل را فعل ماضي آورده و مفرد که
﴿وَصَّي﴾
فرمود.
شواهد داخلي در آيه برجامعيت شريعت پيامبر خاتم و «مهيمن» بودن آندرباره
شريعت پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كاملاً هم ماده را عوض كرده، هم
صورت را; يعني هم
﴿وَصَّي﴾ را به
وحي تبديل كرده، هم صورت و صيغه مفرد را به جمع تبديل كرده که فرمود:
﴿أَوْحَيْنا﴾،
اين نشانه برجستگي شريعت خاتم است، بعد به دنبال آن جريان حضرت ابراهيم را ذكر
كرد، حضرت موسي را ذكر كرد، حضرت عيسي(سلام الله عليهم) را ذكر كرد آنچه فعلاً در
بشر مطرح است اين است حالا آنها ماقبل تاريخ بود و ما دسترسي نداريم اين پنج
بزرگوار كه صاحب شريعت بودند قرآن كريم از اينها نام ميبرد چه در اين بخش و چه در
سوره مباركه «احزاب»که به مناسبتي از همين پنج عنصر پربركت نام ميبرد؛ آيه هفت
سوره مباركه «احزاب» اين است:
﴿وَ إِذْ أَخَذْنا
مِنَ النَّبِيِّينَ ميثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهيمَ وَ مُوسي
وَ عيسَي ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ﴾اينها را اسم ميبرد
كه در آنجا نام مبارك حضرت را قبل از انبياي مشخص ذكر ميكند حتي قبل از نوح، در
اينجا اول نام مبارك نوح را ميبرد براي اينكه او شيخالأنبياست بعد نام مبارك
حضرت را و انبياي بعدي را، نام مبارك حضرت را ميبرد براي قداست او، افضليّت او،
هم درباره مرسلين وارد شده است كه
﴿تِلْكَ
الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾[14]هم
درباره انبيا وارد شده است كه
﴿وَ لَقَدْ
فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَی بَعْضٍ﴾[15]اين فضيلت هست؛ هم انبيا
يكسان نيستند و هم مرسلين يكسان نيستند. تعبيري كه درباره حضرت دارد، وجود مبارك
پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چون جوامعالكلم
[16]
در اختيار او بود، شريعت جامع آورده بود، هر چه قبلاً آورده بودند اوبا اضافه آورد،اما
انبياي ديگر
﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ
يَدَيْهِ﴾[17]بودند،
وجود مبارك حضرت در عين حال كه
﴿مُصَدِّقاً لِما
بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ است،
﴿وَ
مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[18]هم
هست. وقتي قرآن نسبت به كتب ديگر «هيمنه» داشته باشد آورندهٴ قرآن هم نسبت
به آورندهٴ شرايع ديگر هم «هيمنه» دارد
﴿مُهَيْمِناً
عَلَيْهِ﴾. تبيين ديدگاه كاشف الغطاء بر حافظ انبيا و شرايع
گذشته بودن قرآنيك
بيان لطيفي مرحوم كاشفالغطاء(رضوان الله عليه) دارند،فرمودند الآن اهل كتاب يعني
مسيحيها، يهوديها و ساير ملت و نحله مذهبي،اينها بايد قدردان دين و قرآن باشند.
فرمود اگر ـ معاذ الله ـ قرآن نبود، با پيشرفت علم اثري از
تورات و
انجيل
نبود؛ اين تحريفاتي كه در
تورات و
انجيل آمده، اين كشتيگيري خدا با
يعقوب كه در عهدين آمده، اين حرفهاي غير برهاني كه در
تورات و
انجيل مطرح
است با پيشرفت علم اينها نميماند؛
[19] اين قرآن كريم آمد،
اين پيغمبر آمد عيسي را معرفي كرد، موسي را معرفي كرد، ابراهيم را معرفي كرد،
صحف
او را معرفي كرد،
تورات را معرفي كرد،
انجيل را معرفي كرد، به اينها
آبرو داد،اينها را حفظ كرد. اين از حرفهاي بلند كاشفالغطاء است. اينكه صاحب
جواهر
ميگويد من مردي به حدّت فكري كاشفالغطاء نديدم
[20]
همين است! اين را در كتاب شريف
كشفالغطاء دارد، فرمود: اقليّتهاي ديني
بايد قدرِ اسلام را بدانند، قرآن آمد مريم را به عنوان «عَذراء» معرفي كرد، طاهره
مطهّره معرفي كرد
﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَ
طَهَّرَكِوَ اصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمينَ﴾،[21]اين
مريمي كه نزد آنها متهم بود
﴿ما كانَ أَبُوكِ
امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا﴾[22]اين
مريم را به قداست معرفي كرد، عيسي را به عظمت معرفي كرد، موسي را به عظمت معرفي
كرد به اينها كه شُرب خمر اسناد ميدادند، اين حرفها را رخت بربست، فرمود اين
قرآن است كه آنها را حفظ كرده، اگر قرآن نبود هيچ ديني هم در عالم نميماند آنها
با پيشرفتهاي علمي اين دينِ مدسوسِ مدخولِ مجهول محرّف ماندني نبود.به هر تقدير
اين
﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ
عَلي بَعْضٍ﴾هست،
﴿وَ لَقَدْ
فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَی بَعْضٍ﴾هست و «شرعه و
منهاج» هست
﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً
وَ مِنْهاجاً﴾،در سوره مباركه «مائده» فرمود ما براي اينها يك شرعه
و منهاجي قرار داديم كه اينها برابر آن شرعه و منهاج حركت كنند آيه 48 سوره مباركه
«مائده» اين است:
﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ
الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ
مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾«هيمنه» دارد،
﴿فَاحْكُمْ
بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ
مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾. صراحت دستور قرآن بر اقامه دين و حفظ آنبعد
ميفرمايد شما اين دين را اقامه كنيد؛ بارها به عرض شما رسيد كه در روايات ما آمده
است كه صلات عمود دين است،در قرآن كريم هم هر چه هست يا اقامه صلات است يا اصلِ «تصلية»،
براي اينكه اگر دين نماز را ستون ميداند «كما هو الحق»، ستون را نميخوانند و نبايد
گفت نماز بخوان، اگر گفتيم نماز بخوان، اين حرف، حرف حكيمانه نيست. از آن طرف ميگوييم
«الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ» [23]از اين طرف بگوييم: «إقرء
الصَّلاة»؟! بايد بگوييم
﴿أَقِمِ
الصَّلاةَ﴾،[24]﴿أَقيمُوا الصَّلاةَ﴾،
[25]﴿يُقيمُونَ
الصَّلاةَ﴾
[26]تعبير قرآن كريم كه همهاش از اقامه و مانند آن است و آنجا كه
﴿المُصَلِّينَ﴾ [27]هم نام ميبرد به همين
مناسبت است، براي اينكه هماهنگ باشد، چون ستون را اقامه ميكنند نه بخوانند! اينكه
ميبينيد يك صف جماعتي هست؛ اما
﴿تَنْهي عَنِ
الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾
[28]در آن نيست، براي اين است كه دارند نماز ميخوانند; يعني چيزي انجام ميدهند كه
دين نگفته، نگفته بخوان! گفت اقامه كن! چطور اقامه كنيم؟ اينكه در مستحبات«تکبيرة
الاحرام» میگويي:
«وَجَّهْتُ وَجْهِيَ
لِلَّذي»
[29]آن را خدا چه ميگويد؟ ميفرمايد:
﴿أَقيمُوا
وُجُوهَكُمْ﴾
[30]بلندشو خودت را اقامه كن! تا كجانديش هستی كه نميتواني اقامه كني، انساني
كه وَهْم و خيال او يك طرف و عقل او يك طرف در بخش معرفت؛ شهوت و غضب او يك طرف و
عقل
«مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» [31]در يك طرف در بخش عبادت،
كجايِ اين كج و معوج دارد اقامه ميكند، اين بايد راست بايستد و ستون را نگه بدارد،
آنگاه
﴿تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ
الْمُنْكَرِ﴾است. اينجا هم فرمود دين را با هم نگه بداريد اين جزء
حرفهاي بينالمللي اسلام است، فرمود: يهوديها اگر يهودي هستيد درست يهودي باش،
ديگر اسرائيلي فكر نكن! مسيحي، اگر مسيحي هستيد ديگر مثل اوباما و امثال او فكر
نكن! مسيحيّت حرفهايي آورده است كه دلنشين است! مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در
جلد هشت
كافي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرد كه وجود
مبارك مسيح فرمود:
«إِنَّالتَّارِكَ شِفَاءَ
الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِيكٌ لِجَارِحِه»؛ [32]اگر زخمخوردهاي باشد
و ديگري به درمان اين زخمخورده نشتابد، شريك جُرم آن «جارحه» است. الآن اين يمنيهاي
مظلوم مجروحاند، از گوشه و كنار عالم دارند دارو ميفرستند، غذا ميفرستند، همين
آلسعودِ آلسقوط جلويش را ميگيرد و همين مسيحيها آن را ترويج ميكنند. دين ميگويد
اگر مسيحي هستي راستقامت باش! يهودي هستي راستقامت باش! مسلمان هستي راستقامت
باش! شما هر كدام ستونی هستيد كه بايد خيمه دينتان را حفظ كنيد و با هم بايد
اين دين مشترك را كه ما به همه شما يكسان داديم
﴿مُصَدِّقاً
لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾اين را حفظ كنيد و متفرّق نشويد. اين بيان
نوراني حضرت امير است
كه «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ
لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب»؛ [33]فرمود شما در اين رمهسراها
ديديد اگر چوپاني كه عهدهدار اين رمه است اينها را براي چريدن بُرد، گوسفندي به
طمع تكعلفی از قافله گوسفندان جدا شود و به سراغ تكچَري برود، طولي نميكشد
كه گرگ اين را ميگيرد، فرمود كسي كه از جامعه و از نظام فاصله گرفته است، او
گرفتار شيطنت شيطان است و طعمه او ميشود:
«الشَّاذَّ
مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب». وظيفه اديان الهي بر حفظ دين در مقابل تكفيريهابه
ما ميگويند الآن تكفيري و سلفي و وهابي به جان اسلام افتادند، شما «ايّها
المسلمون»،«ايّها اليهود»،«ايّها المسيحي» اين ديني كه من گفتم اين را اقامه كن،
اين دين، دين توحيد است. شما ميدانيد تكفيري با توحيد مخالف است، سلفي با توحيد
مخالف است، وهابي با توحيد مخالف است، اين جزء احكام و دستورات بينالمللي اسلام
است و اختصاصي به حوزه اسلامي ندارد، فرمود شما با هم و با قدرت اين دين را حفظ
كنيد، يك؛ پراكنده نشويد، دو؛ وقتي مطلبی مهم باشد، هم به شيء امر ميكنند و
هم از ضدّش نهي ميكنند؛ اين را در اصول مستحضريد كه اين دو تكليف نيست، اگر گفتند
نماز بخوان و بينماز نباش، اينچنين نيست كه ما يك امر مستقل و يك نهي مستقل
داشته باشيم كه اگر كسي نماز نخوانده دو معصيت كرده باشد و دو عِقاب داشته باشد،
آن دومي ارشاد به همان اوّلي است، تأكيد حكم اوّلي است، بيان لازم حكم اوّلي است؛
گاهي براي اهميت مطلب ميفرمايد:
﴿اعْتَصِمُوا
بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً﴾يك،
﴿وَ
لا تَفَرَّقُوا﴾[34]دو،
اين نهي از تفرّق يك حُكم تكليفي مستقل در قبال «اعتصموا جميعاً» نيست، اينجا هم
ميفرمايد:
﴿أَقيمُوا﴾دين را، يك؛
﴿وَ لاَ تَتَفَرَّقُوا﴾،دو؛ اين نهي از
تفرّق يك تكليف مستقلّ، در قبال تكليف مستقلّ امري نيست، بلكه در اثر اهميّت اين
مطلب فرمود همهتان با هم اين دين را حفظ كنيد؛ اگر كسي بخواهد ستون را اقامه كند و
زير خيمه نگه بدارد اين شخص بايد زير پايش محكم باشد يا نه؟! خودش بايد آن توان را
داشته باشد يا نه؟! در قرآن كريم به اهل كتاب فرمود:
﴿يا
أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلي شَيْءٍ حَتَّي تُقيمُوا التَّوْراةَ وَ
الْإِنْجيلَ﴾؛[35]شما
كه زير پايتان شُل است، نرم است، عقيدهاي نداريد، معتقداتي نداريد، پايگاه فكري
نداريد كجا ايستاديد كه بتوانيد ستون را نگه بداريد؟! كسي كه زير پايش لغزان است
اين ميتواند ستون را نگه بدارد؟! فرمود:
﴿لَسْتُمْ
عَلي شَيْءٍ حَتَّي تُقيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ﴾، گرچه
معروف بين اهل تفسير اين است كه شما هيچ ارزشي نداريد مگر اينكه
تورات و
انجيل
را اقامه كنيد، اين حق است و اما آن معناي لطيف سيدناالاستاد آن دقيقتر است،
فرمود آخر شما اعتقاد توحيدي كه نداريد، عقل هم كه گذاشتيد كنار، نقل هم كه
گذاشتيد كنار، پايگاه فكري نداريد تا بتوانيد دينتان را حفظ كنيد!
[36]﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلي شَيْءٍ حَتَّي
تُقيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ﴾ اينجا هم به ما ميفرمايد
اگر عدّهاي در اثر استخفاف ديگران «خفيفالعقل» شدند
﴿فَاسْتَخَفَّ
قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾
[37]ملّت خفيف، سخيف، تهيمغز اين ديگر توان آن را ندارد كه ستون را نگه بدارد، اين
خودش را نميتواند نگه بدارد، اين
﴿فَاسْتَخَفَّ
قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾ همين است.
نقل مستقيم كلام محقق كليني و صدر المتألهين در
عظمت خطبه توحيدي علي(عليه السلام)اما
آن روايت جلسه قبل را فقط به شما آدرس بدهيم، بقيه در اختيار خود شما. مرحوم كليني
در همان جلد اول «بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِيد» اوّلين روايتي كه نقل ميكند به
وسيله وجود مبارك امام صادق اين است كه امام صادق(سلام الله عليه) ميفرمايد
: «أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِين(عليه السلام) اسْتَنْهَضَ
النَّاسَ فِي حَرْبِ مُعَاوِيَةَ فِي الْمَرَّةِ الثَّانِيَةِ»، وقتي مردم
جمع شدند:
«قَامَ خَطِيباً فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ
الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَد»،
[38]تا پايان خطبه. مرحوم كليني در صفحه 136 دارد كه «وَ هَذِهِ الْخُطْبَةُ مِنْ مَشْهُورَاتِ
خُطَبِهِ(عليه الصلاة و عليه السلام)»، مبادا كسي بگويد اين سند دارد يا سند ندارد!
همه اين را نقل كردند خواص و عوام، توده مردم،آنها كه در صدد حفظ خطبههاي ادبي
بودند اين را نقل كردند و در همه خانهها رفته كه وجود مبارك عليبنابيطالب اين
خطبه را خوانده است: «حَتَّی لَقَدِ ابْتَذَلَهَا الْعَامَّةُ وَ هِيَ
كَافِيَةٌ لِمَنْ طَلَبَ عِلْمَ التَّوْحِيدِ إِذَا تَدَبَّرَهَا وَ فَهِمَ مَا
فِيهَا»؛ فرمايش مرحوم كليني اين است، شما كه با
كافي مرحوم كليني آشناييد
ميبينيد که مرحوم كليني معمولاً فرمايشي از خودش ندارند، فقط حديث را نقل ميكند،
اما اينجا فرمود: «فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَيْسَ
فِيهَا لِسَانُ نَبِيٍّ»؛ اگر تمام جن و انس جمع شوند و در بين اينها نبيّاي و
پيامبري نباشد، بخواهند توحيد را آنطوري كه عليبنابيطالب(سلام الله عليه) بيان
كرده، بيان كنند قدرت ندارند:«فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ»
كه «لَيْسَ فِيهَا لِسَانُ نَبِيٍّ»، اين جمله نظر شريف شما باشد تا آن اضافهاي
كه مرحوم صدرالمتألهين دارند روشن شود: «عَلَی أَنْ يُبَيِّنُوا
التَّوْحِيدَ بِمِثْلِ مَا أَتَی بِهِ بِأَبِي وَ أُمِّي»؛ كليني ميگويد
پدر و مادرم فداي علي! «عَلَی أَنْ يُبَيِّنُوا التَّوْحِيدَ بِمِثْلِ مَا
أَتَی بِهِ بِأَبِي وَ أُمِّيمَا قَدَرُوا عَلَيْه».مرحوم كليني در هشت جلد
كافيروايات فراواني نقل ميكند، در نقل آنها وقتي نام امام را ميبرند كه
نميگويند «بِأَبِي وَ أُمِّی»، جاهايي كه خيلي حساس باشد، ديگر در
اختيارشان نيست! «بِأَبِي وَ أُمِّي مَا قَدَرُوا عَلَيْهِ وَ لَوْ لَا
إِبَانَتُهُ عَليهِ السَّلام مَا عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ يَسْلُكُونَ سَبِيلَ
التَّوْحِيدِ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی قَوْلِهِ لَا مِنْ شَيْءٍ كَان». آن
وقت اين جملهها را ميشمرد كه اين جملهها در فلسفه و كلام و اينها سابقه ندارد.
مرحوم صدرالمتألهين(رضوان الله عليه) در شرح اين جمله از فرمايشات مرحوم كليني دو
جمله كوتاهي هم اضافه كرده است؛ مرحوم صدرالمتألهين در جلد چهارم شرح اصول
كافي
كه مبسوطاً چاپ شد، آنجا دارد: اينكه كليني فرمود:«لسان نبي نباشد»؛ يعني هر
پيغمبري هم نميتواند مثل علي حرف بزند!اينجا كليني بايد بگويد اعظم انبياي الهي
نباشد. دارد كه «فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَيْسَ فِيهَا
لِسَانُ نَبِيٍّ» اين جمله، جمله كليني است، مرحوم صدرالمتألهين اضافه كردند كه «أی
من اعاظم الأنبياء» نه انبياي عادي! «كنوح و ابراهيم و ادريس و شيث و داود و موسی
و عيسی و محمد صلوات الله عليهم اجمعين»، اگر انبياي عادي بودند هم نميتوانستند
مثل علي حرف بزنند، اگر اعظم انبيا مثل اين بزرگواران كه قرآن قصه اينها را با
جلال و عظمت نقل كرده است، اگر در بين اينها نباشند، بخواهند «عَلَی أَنْ
يُبَيِّنُوا التَّوْحِيدَ بِمِثْلِ مَا أَتَی بِهِ بِأَبِي وَ أُمِّيمَا
قَدَرُوا عَلَيْهوَ لَوْ لَا إِبَانَتُهُ عَليهِ السَّلام مَاعَلِمَ النَّاسُ
كَيْفَ يَسْلُكُونَ سَبِيلَ التَّوْحِيدِ»، اين بازگشتش به اين است كه اينها قرآن
ناطقاند.
بيان كاشف الغطاء در همتايي امام با قرآنيك
بيان نوراني مرحوم كاشفالغطاء در
كشفالغطاء دارد ـ
كشفالغطاء بايد
يك كتاب باليني برای طلبهای كه بخواهد مجتهد شود باشد ـ در آنجا
در بحث امامت دارد كه قرآن بالاتر از امام نيست؛
[39]
البته امام در مقام بدن در عالم طبيعت براي حفظ قرآن شهيد ميشود؛ اما امام كه
تنها بدن نيست! تنها در عالم طبيعت نيست! آن حقيقت ملكوتي امام، آن ولايت امام، آن
عصمت امام،اينها همتاي قرآن كريماند؛ لذا ميفرمايد قرآن بالاتر از امام نيست،اينها
همتاي هم هستند؛ اگر قرآن بالاتر از امام بود؛ يعني قرآن مقامي داشت و امام ـ معاذ
الله ـ به آن مقام نرسيده ميشد «افترقا»، براي اينكه امام نميرسد به آن مقام.
اگر يك سلسله معارف بلندي در قرآن باشد كه امام(سلام الله عليه) ـ معاذ الله ـ به آنها
نرسيده باشد اين ميشود «افتراق»! در حالي كه حضرت فرمود: «لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»؛
[40]يعني
هر اندازه قرآن اوج دارد معصوم(سلام الله عليه) و اهل بيت(عليهم السلام) هم اوج
دارند كه «حَشَرَنا اللهُوَ ايّاكُمْ فيزُمرَتِکُم»!