درس تفسیر آیت الله جوادی

94/02/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسير آيات 7 تا 12 سوره شوري
﴿وَ كَذٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَي وَ مَنْ حَوْلَهَا وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لاَ رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ (7) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ (8) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتي وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ (9) وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَيْ‌ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَي اللَّهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ (10) فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً يَذْرَؤُكُمْ فيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ وَ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (11) لَهُ مَقاليدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ (12)﴾

ادله دال بر جهاني بودن رسالت پيامبر و ظهور تدريجي آن
بعد از بيان كوتاهي درباره وحي و نبوّت، به مسئله «إنذار» وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرداختند. همان‌طوري كه ملاحظه فرموديد رسالت آن حضرت در سه حوزه خلاصه مي‌شد: حوزه اول نزديكان و قوم عرب بود؛ حوزه دوم که از آن اوّلي وسيع‌تر است، منطقه عِبري و سرياني و كليمي و مسيحي و مانند اينها بود و حوزه سوم هم حوزه جهاني است كه ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾ [1]و ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾ [2]و امثال آن است. اگر در بخشي از آيات دارد كه ﴿لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري﴾ يا ﴿أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ﴾ [3]و در بخش‌هاي ديگر هم «بالصراحة» بازگو فرمود نظير آيه اول سوره مباركه «فرقان» که فرمود: ﴿تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾ که اين «إنذار» جهاني مربوط به حوزه سوم است؛ اول در حوزه داخلهٴ خود عرب‌ها، بعد حوزه اهل كتاب و بعد هم حوزه جهاني؛ البته چه مسلمان و چه غير مسلمان، چه موحّد و چه غير موحّد، چه مشرك و چه ملحد، پس اين سه حوزه به تدريج هست. اينكه فرمود: ﴿لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري﴾ كه نظير ﴿أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ﴾ در يك بخش خاص است، مفهوم ندارد تا مثلاً دلالت كند بر اينكه رسالت آن حضرت جهاني نيست. ﴿وَ كَذلِكَ﴾ همان‌طوري كه براي انبياي قبل وحي مي‌فرستاديم براي شما هم وحي فرستاديم ﴿قُرْآناً عَرَبِيًّا﴾، چون هيچ پيامبري نيست مگر اينكه به زبان خود آن قوم ﴿لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَهَا﴾. يك اصل كلي در قرآن كريم ذكر فرمود كه ما اگر خواستيم پيامبري را ارسال كنيم، در آن هستهٴ مركزي بلادشان ـ در روستاهاي دوردست يا شهرهاي كوچك نه ـ در آن شهرهاي بزرگ كه از آن‌جا پيام به ساير بلاد مي‌رسد ارسال مي‌كنيم. هيچ پيامبري نيست الاّ اينكه ما ارسال كرديم ﴿في أُمِّها رَسُولاً﴾؛ «مَا مِن قَرية» الاّ اينكه ﴿في أُمِّها رَسُولاً﴾، اين‌جا هم فرمود: ﴿لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَهَا﴾، از اينكه بعداً وجود مبارك حضرت قدرتي پيدا كرد و «جزيرةالعرب» فتح شد که براي امپراطوري ايران نامه نوشت، براي امپراطوري روم نامه نوشت و براي سلاطين بلاد ديگر نامه نوشت، اين نشانه همان اول سوره مباركه «فرقان» است كه فرمود: ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾؛ البته همچنين ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾ هست، ﴿كَافَّةً لِلنَّاسِ﴾ [4]هست، ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾ [5]و مانند آن هست.

علت مأموريت پيامبر بر انذار به معاد قبل از توحيد
بعد فرمود که اينها را به روز معاد «إنذار» كنيد. در سوره مباركه «ص» گذشت كه گرچه مسئله توحيد اوّلين مسئله است، ولي از نظر مسائل اخلاقي و تزكيه نفس، جريان معاد سهم تعيين‌كننده‌اي دارد؛ در سوره مباركه «ص» ملاحظه فرموديد، طبق برهاني كه خدا در آنجا اقامه مي‌كند، مي‌فرمايد اينها كه از راه بيراهه رفتند: ﴿بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ﴾؛ [6]استدلال حضرت اين است كه اينها روز معاد را فراموش كردند؛ يعني يادش باشد که تمام كارهاي او زنده است، يك؛ كاري كه زنده باشد صاحبكار را رها نمي‌كند، چون عمل بدون اينكه به جايي وابسته باشد كه در عالَم رها نمي‌شود، هر عملي با عامل خودش است، چون معلول اوست، اثر اوست و با آن ارتباط دارد، دو؛ چون عمل هست و با عامل ارتباط ناگسستني دارد، فرمود: ﴿لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي﴾، [7]چه اينكه آن سعي هم هيچ رابطه‌اي مگر با عامل ندارد، سه؛ در قيامت ظهور مي‌كند، چهار؛ اگر هر كسي بداند که «عَلي‏ رُؤُوسِ الأَشْهاد» رسوا مي‌شود، ديگر مواظب كار خودش هست! تمام مشكلات ما اين است كه «يَوْمَ الْحِسَاب»‏ را آدم فراموش مي‌كند! درست است كه مبدأ اوّلين اصل و مهم‌ترين اصل است، و اعتقاد به آن را مشركين هم داشتند؛ ولي با اين اعتقاد مشكل آنها حل نمي‌شد؛ خدا هست! بله خدا هست؛ امّا وقتي معادي نباشد، حساب و كتابي نباشد و در برابر آن مسئوليتي نداشته باشيم چه خواهد شد؟ لذا صِرف اعتقاد به خدا كه در بين مشركين هم رواج داشت: ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾، [8]اين مشكل را حل نمي‌كند.

تبيين احتمالات سه‌گانه در معناي ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ بودن قيامت
اين‌جا فرمود: ﴿وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ﴾؛ آن روز قيامت را بايد «إنذار» كني كه ملاحظه فرموديد روز جمع است، نه روز جامعه و نه روز اجتماع؛ روزي است كه هر كسي مهمان سفره خودش است، آن روز هم ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ است؛ اين ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ هم مي‌تواند جهت قضيه باشد و هم مي‌تواند خبر قضيه باشد؛ جهت قضيه باشد، يعني «المعاد حقّ بالضرورة، القيامة حقّ بالضرورة» كه اين ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ در اصطلاح قرآن، همان «بالضرورة» در منطق است؛ احتمال ديگر اين بود كه خودش مي‌تواند خبر باشد ﴿رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ﴾ [9]كه آن «يوم» متّصف است به ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ يا «يَوْمٌ لا رَيْبَ فيهِ» كه خبر باشد براي «يوم»، يا وصف باشد براي «يوم»؛ روزي كه در آن شك نيست. دنيا شك‌بردار است، انسان در مطلبي شك مي‌كند كه آيا حق است يا نه؛ گاهي يقين به خلاف دارد، گاهي يقين به وفاق و گاهي هم شك دارد؛ امّا در قيامت اصلاً شك وجود ندارد، چون هر چه هست براي آدم كشف مي‌شود؛ اسرار آدم كشف مي‌شود، يك؛ پرده عالم كنار مي‌رود، دو؛ نه در جهان‌بيني شك دارد و نه در انسان‌شناسي؛ روزي است كه ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾؛ يك وقت است که مي‌گوييم خود قيامت «مشكوك‌فيه» است، اين يك مرحله؛ مرحله ديگر اين است كه قيامت ظرف شك نيست؛ مثل اينكه كسي بگويد روز در حال طلوع آفتاب جا براي ابهام نيست؛ يعني اين ظرف، ظرفِ ابهام نيست و شما نمي‌توانيد شك كنيد، چون همه چيز را مي‌بينيد. بنابراين قيامت روزي است كه شك در آن راه ندارد؛ اسرار خودش را مي‌بيند، جهان را هم خوب مي‌بيند، ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾؛[10]بهشت روشن است، جهنم روشن است، «الله» روشن است و با چشم جان ديده مي‌شود، گرچه ﴿لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ﴾ [11]است، لکن وضع فرشته‌ها روشن است، وضع حساب و كتاب روشن است، وضع «صراط» روشن است و هيچ چيزي مشكوك نيست. «حساب» يعني چه؟ «ميزان» يعني چه؟ «تَطَايُرِ الْكُتُب» يعني چه؟ «إنطاق الجَوارح» يعني چه؟ همه چيز مشهود است، پس قيامت روزي است كه شك در آن راه ندارد؛ اگر از باب تشبيه ضعيف بگوييم نظير «عندالضحي» است، يعني وقتي آفتاب خوب برآمد همه چيز روشن مي‌شود، ديگر در و ديوار روشن است، «حَجَر» و «شَجَر» و «انسان» روشن است، شكّي در آن نيست؛ امّا وقتي تاريك باشد آدم نمي‌داند آن شَبه انسان است يا غير انسان، ولي وقتي روز باشد ديگر مي‌فهمد. ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ در قيامت به هر دو ـ سه معناست؛ هم ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ مي‌تواند جهت قضيه باشد، هم مي‌تواند خبر قضيه باشد و هم مي‌تواند ظرفِ ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ باشد.

علت امت واحد قرار داده نشدن انسان‌ها
فرمود: ﴿فَريقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعيرِ﴾ و اگر ذات اقدس الهي مي‌خواست که انسان‌ها را در يك حدّ قرار دهد، امت واحده قرار مي‌داد؛ ولي ديگر تكاملي در كار نبود! خداوند موجوداتي كه در يك حدّ هستند را فراوان آفريد؛ مانند فرشته‌ها که اين‌طور هستند؛ گرچه فرشته‌ها درجاتي دارند؛ امّا اين فرشتگاني كه «ملائكةالأرض» نيستند، يعني فرشته‌هايي كه مسئول امور بهشت و جهنّم و وحي و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل و آنهايي که زيرمجموعه اينها هستند، همه‌ آنها پاك‌ ميباشند و هيچكدام اهل گناه و خلاف نيستند. اگر خدا انسان‌ها را هم در همين حدّ قرار داده بود فرشته مي‌شدند، از اين موجودات خدا فراوان دارد، عدد فرشته‌ها را هم جز ذات اقدس الهي كسي نمي‌داند؛ اگر انسان‌ها مثل فرشته‌ها بودند، مي‌شدند فرشته، ديگر انسان نبودند. خدا انساني آفريد كه خليفه او باشد و از فرشته‌ها بالاتر باشد تا معلّم فرشته‌ها شود! اين انسان بايد با اختيار باشد. اگر خداي سبحان همه را در يك حدّ از عصمت و نزاهت قرار مي‌داد، بله فرشته مي‌شد، از اين موجودات خدا زياد دارد؛ ولي خليفه‌اي قرار داد كه با اختيار خودش اين راه را طي كند و دو چراغ به او داد: يكي سراج دروني به نام «عقل» و «فطرت» و ديگري هم سراج بيروني به نام «نقل» كه هر دو كاشف وحي الهي هستند، آنچه بر انبيا و اوليا(عليهم السلام) رسيده است آنها را «بالاصالة» مي‌فهمند، بعد عقل به وسيله چراغ مي‌فهمد كه اين ائمه و انبيا(عليهم السلام) اين مطالبي را كه آوردند منظورشان چيست، نقل هم توضيح مي‌دهد كه اين مطالب منظورشان چيست، پس عقل و نقل دو چراغ‌ هستند تا بفهمند كه انبيا و اوليا(عليهم السلام) چه چيزي آوردند و هيچكدام از اين دو قانون‌گذار نيستند، هر دو قانون‌شناس هستند، آن وقت انسان از همين راه كامل مي‌شود و از ملائكه هم مي‌گذرد؛ لذا فرمود: ﴿وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في رَحْمَتِهِ﴾ و مشيئت او هم مثل حكمت اوست، هرگز ذات اقدس الهي چيزي را بدون حكمت اراده نخواهد كرد.

تفاوت نصرت و ولايت و فاقد آن بودن انتصابكنندگان راه باطل
امّا كساني كه از اين راه بيراهه رفتند و عمداً ظلم را انتخاب كردند، نه كسي را دارند که ولايت آنها را به عهده بگيرد، نه كسي را دارند كه اينها را كمك كند، البته فرق بين ولايت و نصرت هم در بحث‌هاي قبل گذشت؛ يك وقت است انسان تمام كارهاي او را ديگري انجام مي‌دهد، مثل بيماري كه روي بستر استراحت و روي تخت هست، هيچ كاري از او ساخته نيست و ديگران وليِّ او هستند، كودك و بيمار از كارافتاده اين‌چنين است؛ امّا يك وقت بيماري است كه بخشي از كارها را خودش انجام مي‌دهد، آن كمبودش را ديگران انجام مي‌دهند، ولايت براي بخش اول است و نصرت براي بخش دوم است. اين كودك وقتي نوجوان شد بخشي از كارهاي خودش را انجام مي‌دهد؛ ولي در ترميم كمبودها، اولياي او، او را كمك مي‌كنند که مي‌شوند انصار او، اينجا جاي نصرت است؛ امّا وقتي کودک است تحت ولايت مي‌باشد، نه اينکه بخشي از کارها را خود اين كودك شيري انجام بدهد و بقيه را مادر كمك كند، اين‌طور نيست. انسان گاهي طوري است كه تمام كارهايش تحت ولايت «الله» است، البته اين فصل سوم است؛ يعني مقام فعل است و او مشاهده مي‌كند و آنهايي كه اولياي الهي‌ هستند اين‌چنين استدلال مي‌كنند؛ وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق اين آيه فرمود: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحينَ﴾، [12]اينكه مي‌گويد: ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ [13]اين شخص تحت ولايت اوست، اين كلاً احساس مي‌كند، درك مي‌كند و مشاهده مي‌كند كه ديگري دارد او را اداره مي‌كند، اين خودش را تحت ولايت «الله» مي‌بيند؛ امّا كساني كه به اين مقام بار نيافتند، براي آنها بخشي «مستور» است و بخشي «مشهود»، مي‌گويند اين مقدار را ما با كمك الهي انجام داديم ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ﴾؛ [14]اين نصرت براي آن نوجوان يا جواني است كه بخشي از كارهاي خودش را انجام مي‌دهد، كمبود را به وسيله اوليا و انصار و پدر و مادر خود تأمين مي‌كند.

چگونگي تصور استناد نصرت و ولايت خدا بر عبد و نمونه آن
قرآن كريم هم دو گونه با انسانها سخن مي‌گويد؛ اگر از طرف بنده باشد دو نحو حرف هست و از طرف مولا هم باشد دو نحو حرف هست؛ از طرف بنده باشد مي‌گويد: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحينَ﴾ و گاهي هم مي‌گويد: ﴿مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّه﴾؛ [15]گاهي مي‌گويند خدا ناصر است و گاهي هم مي‌گويند خدا وليّ است. از طرف «الله» باشد هم گاهي سخن از نصرت است و گاهي سخن از ولايت است که آن نصرت هم آميخته با ولايت است؛ اين دو تعبير سوره مباركه «انفال» يكسان نيست، يكي اينكه فرمود: ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمي﴾ [16]در عين حال كه «رَمْي» را به ذات اقدس الهي نسبت مي‌دهد، به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم منسوب مي‌داند، مي‌گويد آن وقتي كه تو «رمي» كردي، تو «رمي» نكردي، خدا رمي كرد و در كنارش وقتي با رزمنده‌ها سخن مي‌گويد به نحو سالبه، يك جانبه، نه تلفيق نفي و اثبات، يعني نظير ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمي﴾ نيست كه تلفيق نفي و اثبات باشد، اين نفي صريح است ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾، [17]همه اين رزمنده‌ها تلاش و كوشش كردند و عدّه‌اي را به هلاكت رساندند، فرمود شما هيچ كاري نكرديد! اين مي‌شود ولايت! آن‌جا كه خداي سبحان بخواهد ولايت خودش را نشان بدهد، مي‌گويد كار، كار من است! آن‌جا كه بخواهد نصرت خودش را نشان بدهد، مي‌گويد اينكه تو كردي به كمك ما بود؛ حالا تا مقطع چه كسي باشد، شنونده چه كسي باشد، دريافت كننده چه كسي باشد و چه شخصي مقام فعل ذات اقدس الهي را درك بكند اين ديگر متفاوت است. فرمود اگر كسي بيراهه رفت، كجراهه رفت، همه راه‌ها را كه ما نشان داديم پس زد ﴿نَبَذُ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ [18]اين شخص نه وليّ دارد نه نصير، همه كارها به عهده خودش است! اگر همه كارها به عهده خودش است و او هم عبد «مسكينِ» «مستكينِ» «مستجير» است، تنها مي‌ماند! فرمود اينها ﴿ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ﴾، وقتي «نصير» نداشت يقيناً «وليّ» هم نخواهد داشت. پرسش: با قُرب نوافل[19] ؟ پاسخ: نه! وقتي خداي سبحان زبان او شد، گاهي زبان كار ولايت را انجام مي‌دهد و گاهي كه دست او شد، دست او كار ولايت را انجام مي‌دهد که همان ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾ مي‌شود.

مشكل نبودن استناد نصرت به خداي سبحان در مقام فعل
بنابراين فرمود که خدا اين كارها را كرده؛ امّا اگر ما بدانيم كه تمام بحث‌ها در فصل سوم است، نه فصل اول و دوم كه منطقه ممنوعه است، مشكلي پيش نمي‌آيد، چون مقام ذات منزّه است. بارها ملاحظه فرموديد اين ذات مفهوم نيست تا به ذهن كسي بيايد، ما هم بيش از اين مقدورمان نيست و مكلّف هم نيستيم، بلکه با دليل و برهان عقلي و نقلي ثابت مي‌كنيم که خدايي هست؛ امّا خدا مفهوم نيست كه در ذهن ما جا بگيرد؛ اين «الله»، «الله» به حمل اوّلي است که به حمل شايع صورت ذهني است و اين را هم كه در كفايه و امثال كفايه[20] عنايت كرديد كه بين حمل اوّلي و حمل شايع فرق است؛ مثلاً مي‌گوييم شخص، يعني اين «شين» و «خاء» و «صاد» شخص است به حمل اوّلي و اين شخص كلي است به حمل شايع; زيرا اين كلمه «شخص» بر افراد زيادي اطلاق مي‌شود؛ فرد هم همينطور است؛ فرد، فرد است به حمل اوّلي و فرد، كلي است به حمل شايع که زيد فرد است، عمرو فرد است، بكر فرد است. بين حمل اوّلي و حمل شايع خيلي فرق است؛ «الله»، «الله» است به حمل اوّلي، بله مفهوم است؛ يعني ذات مستجمع جميع صفات؛ امّا همه اينها يك مفهوم ذهني است. اين بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) كه فرمود: ـ «کُلَّ ما» نه «کلّما» ـ «کُلَّ ما مَيزْتُمُوهُ بِأَوْهٰامِکُمْ في أَدَقِّ مَعٰانِيهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَيکُم»، [21]پس اگر كسي شرح مفصّلي هم براي جوشن كبير بنويسد، اين در فضاي ذهن است و هيچكدام از اينها «الله» نيستند، ولو هزار اسم را در هزار جلد شرح كرده باشد. «الله» يك حقيقت بيروني است كه بر درون ما هم اشراف دارد، حقيقت بيروني را هم كه با مفهوم نمي‌شود فهميد، با شهود بايد درك كرد و چون او بسيط است و جزء ندارد، نامتناهي است و اكتناه‌پذير نيست؛ لذا شهود او «بالقول المطلق» مستحيل است. آنهايي كه به مقام فنا رسيدند، يعني «رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند»[22] نه به جز خدا نباشد! انسان كه به مقام فنا رسيد خودش را نمي‌بيند، ديگري را هم نمي‌بيند، فقط «الله» را مي‌بيند؛ خودش موجود هست، منتها خودش را نمي‌بيند، چون خودش موجود هست به اندازه خودش ادراك دارد و چون به اندازه خودش ادراك دارد، در مقام فنا هم خدا را آن‌طوري كه هست نمي‌شناسد، گرچه به خودش توجّه ندارد، گرچه به ماسوا توجّه ندارد؛ ولي خودي هست! مقام فنا اين نيست كه موجود نابود شود، اگر نابودي باشد كه كمال نيست و اين تشبيه هم تشبيه نارواست كه انسان مثل قطره‌اي است كه در دريا گُم مي‌شود؛ آن‌جا مركّب نيست، بسيط محض است و قطره راه ندارد، كسي به مقام ذات راه ندارد، تا برود آن‌جا و غرق آن ذات شود. بنابراين اينكه فرمودند هيچكسي او را درك نمي‌كند براي مقام ذات است، يك؛ صفات ذاتي كه عين ذات است، دو؛ ولي در مقام فعل كه فعل و ظهور خداست، امكان هست و جزء ممكنات است، اين‌جا بين «خلق» و «مخلوق» يك پيوندي هست؛ «خلق» فعلِ «بالقول المطلق» خداست و زيد مخلوق است، اين‌جاست كه خلق و مخلوق يكي مي‌شود! اين خلق كه حقِّ «مخلوق‌ٌبه» است، با مخلوق يكي مي‌شود و ارتباط ادراكي و شهودي اينجاها تفاوت پيدا مي‌كند؛ فرمود شماها اين كارها را نكرديد، من خودم اين كارها را كردم! اگر فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾؛ يعني من وليّ شما بودم، آن‌جا كه فرمود: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ﴾، آن‌جا بخشي از كارها را به خود آنها نسبت مي‌دهد، بخشي از كارها را به فرشته‌ها نسبت مي‌دهد و بخشي از كارها را هم به خودش اِسناد مي‌دهد.

بطلان ولايتپذيري از غير خدا و گستره شمول آن
فرمود آنها نه وليّ دارند و نه نصير: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ﴾. «مِن دون» خدا يا بت درون است، مثل كساني كه گرفتار تفکر اومانيسمي[23]‌ هستند و به جاي اينكه بگويند انسان جانشين خداست، ـ معاذ الله ـ مي‌گويند جايگزين «الله» است و اللّهی در كار نيست، هر چه هست خود انسان است که اين مي‌شود: ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾؛[24] حالا اين اصطلاحات قبلاً نبود و الآن رواج پيدا كرده است، اينكه قرآن فرمود: ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾؛ يعني كسي كه مي‌گويد من هر چه بخواهم مي‌گويم، هر جا بخواهم مي‌روم، هر كاري تصميم بگيرم انجام مي‌دهم، اين يعني چه؟ يعني من از هيچ چيزي پيروي نمي‌كنم، مگر از ميل خودم که اين مي‌شود ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾، حالا نام آن را هر چه مي‌خواهند بگذارند. اين شخص يك بت دروني ساخته و از آن بت دارد اطاعت مي‌كند يا نه جناحي است، حزبي است، قومي است، قبيلهای است، عشيره‌اي است و بر اساس اولاد است، همه اينها ﴿مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ است.

انحصاري بودن ولايت خداي سبحان و ادله آن
فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ﴾، آن وقت به صورت حصر فرمود: ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾ كه در بحث ديروز گذشت، اين ضمير فصل و معرفه بودن خبر مفيد حصر هستند ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾، براهين مسئله هم متعدّد است، چرا ﴿هُوَ الْوَلِيُّ﴾ است؟ براي اينكه قدرت حيات‌بخشي به دست اوست، هر كسي حيات‌بخش هست وليّ است. چرا او وليّ است؟ براي اينكه او قديرِ محض است و هر كه قدير محض هست وليّ است، پس او وليّ است. چرا او وليّ است؟ براي اينكه او حاكم مطلق است و هر كه حاكم مطلق هست وليّ است، پس او وليّ است. چرا او وليّ است؟ براي اينكه او حَكَم مطلق است و هر كه حَكم مطلق باشد ﴿هُوَ الْوَلِيُّ﴾ است؛ اينها چند برهان است كه در بحث ديروز آنها را ملاحظه فرموديد. راه اثبات وحدت و كثرت براهين را حدود وسطا مشخص مي‌كند؛ اگر حدّ وسط يكي بود؛ با عبارت‌هاي گوناگون ارائه شد، برهان يكي است؛ امّا اگر حدّ وسط دو مورد يا پنج‌ مورد بود، برهان دو يا پنج‌ مورد است، پس معيار وحدت و كثرت براهين، وحدت و كثرت حدود وسطاست؛ اين‌جا حدّ وسط يكي حيات‌بخشي است، يكي قدرت است، يكي حاكم بودن است و يكي هم حَكم بودن است. آن‌كه كشور را اداره مي‌كند، حاكم است؛ آن‌كه روي كُرسي قضا نشسته است، حَكم است كه حلّ اختلاف به عهده اوست؛ آن‌كه تواناست كه از سوی طرف همهٴ كارها را انجام دهد، وكيلِ مطلق است؛ لذا بر او توكّل مي‌شود؛ آن‌كه مرجع مشكلات است و افرادي كه در نوبت‌ هستند به او مراجعه مي‌كنند، البته بنا بر اينكه اين «مُنيب» از «نابَ يَنوب» باشد كه اجوف واوي است؛ كساني كه منقطعان را مي‌پذيرند او مرجع «إنابه» است، بنا بر اينكه «مُنيب» ثلاثي مجرّد آن از «نابَ يَنيب» باشد؛ يعني «إنقطع يَنقطع». او وليّ است، چون فاطر است، نوآور و فنّاور است که همه را از نو آفريده ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾. او وليّ است براي اينكه همسر انسان را از جنس انسان قرار داد كه از او بتواند كثرت به بار بياورد.

تبيين وجوه تفاوت انسان با فرشته‌ها و شباهت او با حيوانات
انسان به همان دليل كه فرمود يكسان نيست، هر كسي را ما با اختيار خود او آفريديم که از اين جهت با فرشته‌ها فرق دارند، از اين جهت هم كه باقيِ به شخص نيست بلکه باقيِ به نوع است با فرشته‌ها فرق دارند. فرشته‌ها چون مرگ‌پذير نيستند، نكاح و ازدواج براي بقاي نسل و امثال آن نيست؛ امّا انسانها چون مرگ‌پذير هستند، براي حفظ نوع و حفظ نسل ازدواج مطرح است؛ اين دو فرق اساسي بين انسان و فرشته هست، در آن‌جا فرمود ما همه فرشته‌ها را منزّه خلق كرديم؛ امّا انسانها را آزاد آفريديم كه هم شهوت و غضب دارند، هم عقل و انديشه و انگيزه دارند تا راه صحيح را انتخاب كنند ـ اين يك فرق اساسي بين انسان و فرشته است ـ دوم اينكه فرشته‌ها مرگ‌پذير نيستند تا قيامت زنده‌ هستند و حفظ آنها به شخص آنهاست نه به نوع؛ لذا ازدواج و نكاح و امثال آن مطرح نيست، در اين جهت انسانها با حيوانات شبيه هم هستند؛ لذا فرمود: ﴿جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً﴾، آن‌جا كه بشر عادي را ذكر مي‌كند، نعمت‌ها را دو قسم مي‌كند كه فرمود بخشي براي شماست و بخشي هم براي دام‌هاي شما میباشد ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾[25] اين يك، ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ﴾[26] اين دو، يك دامدار بايد بفهمد که پيام اين آيه چيست. آن‌جا كه نعمت‌هاي خوردن و امثال آن است، فرمود اين ميوه‌ها را قدري خودتان بخوريد و قدري به دام‌هايتان بدهيد، اين بركاتي كه براي شما خلق كرديم، قدري براي شماست و قدري براي دام‌هاي شما؛ انسان بايد بفهمد كه اين پيام چه پيامي است؛ امّا آن‌جا كه سخن از علم و توحيد و معرفت و علوم حقيقي است، مي‌فرمايد علما و فرشته‌ها حرف‌هايشان اين است. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است كه فرمود در فضلِ علم و عالِم همين بس كه خدا نام آنها را با فرشته‌ها يكجا ذكر مي‌كند،[27] در اوايل سوره آل‌عمران فرمود: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾.[28] اگر سخن از حوزه علميه است، با فرشته‌ها همراه است؛ امّا اگر سخن از اقتصاد و بخوربخور و امثال آن است با دام همراه است! اينكه فرمود: ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ﴾ يا ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾ و آن‌جا فرمود: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾، طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) اين تقارن نشان مي‌دهد كه ذات اقدس الهي براي چه چيزي ارزش قائل است.

مكلّف بودن انسان به مقدار فهم خود در شناخت خداي سبحان
پرسش:؟ پاسخ: بله، امّا معرفت كُنه خدا مورد تكليف هم نيست، هر كسي به اندازه نعمتي كه ذات اقدس الهي به او داد، معرفتي كه به او داد به همان اندازه هم مسئول است و هم مي‌تواند پيشرفت كند. پرسش:.... چه تصوری میتواند داشته باشد؟ پاسخ: خيلي! ما با اندازه يک مفهوم ـ با ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ كه الآن خوانده مي‌شود ـ همراه هستيم، معرفت ماهم با اعتراف همراه است! در هر رشته‌اي انسان مي‌تواند بگويد من فلان چيز را شناختم؛ امّا درباره ذات اقدس الهي تمام معرفت‌هاي ما بايد در كنار اعتراف باشد! اين «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك‏» [29]را اصلاً براي همين بيان فرمودند، اين ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ براي همين نازل شده، مفاهيمي كه ادراك مي‌كنيم يك بخش معرفتي ماست، بعد بگوييم «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك‏» براي اينكه تو كه در ذهن نمي‌آيي و ما هم كه نمي‌توانيم بيرون ببريم، تكليف ما هم همين است، ما فقط با برهان مي‌توانيم بفهميم خدا هست. پرسش:...؟ پاسخ: همين، تكليف ما همينطور است! اصلاً اعتقاد ما، شهادت ما و وحدانيت ما برابر آن ادراكات مفهومي و علومي است كه ما داريم.
پرسش:...؟ پاسخ: نه، هر كسي برابر فطرتي كه ذات اقدس الهي به او داد، او اصلاً با استعداد خلق شد، فرمود ما انسان را بي‌سرمايه خلق نكرديم و ما لوح نانوشته به او نداديم، ما فقط به او سفارش مي‌كنيم که اين نسخه خطّي را كه ما به او داديم را خطخطي نكن.

    نزديكي خداي سبحان به انسان و شرط رؤيت آن
پرسش:...؟پاسخ: اشاره شد كه او به ما نزديك است، لکن ما از او دوريم؛ مثل انسان نابينا، يك انسان نابينا برادري دارد که ساليان متمادي از او دور است و آن برادر از مسافرت برگشته و آمده كنار او نشسته «او نمي‌ديدش و از دور خدايا مي‌كرد»،[30] وقتي چشم درون ما باز شود، معلوم مي‌شود «وَ هُوَ أَقْرَبُ إِلَيْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد»[31] است، براي اينكه او جايي ندارد، چون وقتي مطلق است ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾؛[32] احساس مي‌كند و مي‌فهمد و اين فهم كمكم در او جاذبه ايجاد مي‌كند؛ اگر به اين حرف‌هاي برهاني جامهٴ عمل بپوشد، آن‌گاه كم كم در نهاد او يك گرايشي، يك شوقي به بعضي از افعال خدا و آثار خدا پيدا مي‌شود که بعضي از چيزها را استشمام مي‌كند. وجود مبارك يوسف كه از مصر پيام داده بود و تازه پيراهن او از دروازه مصر خارج شد، وجود مبارك يعقوب در فاصله هشتاد فرسخي با جمله اسميه، با تأكيد به «إنّ» و بدون ترديد فرمود: ﴿إِنِّي لَأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾،[33] اين راه باز است! آدم درست است که «الله» را نمي‌تواند درك كند؛ ولي آثار الهي را، فيض الهي را، نسيم الهي را میتواند درک کند: «إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ‏ نَفَحَاتٍ‏ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا»؛ [34]امّا يك صبر چهل ساله مي‌خواهد. پرسش:... آنها را برای ذت خدا میخوانيم. پاسخ: بله برای ذات خدا مي‌خوانيم، همين ذات را بر اساس تصوّر برهاني؛ برهان كاملاً مي‌تواند به ذات خدا راه پيدا كند، چون مفهوم است و «سهل‌المئونة» است؛ امّا ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ او را كنترل مي‌كند. پرسش: همان فرمايش امام باقر(عليه السلام) میشود؟

ضرورت مدّ نظر داشتن توصيه امام باقر(عليه السلام) در  معرفت‌شناسي
پاسخ: همان فرمايش امام باقر(عليه السلام) را ضميمه اين قرار مي‌دهيم و آن را به عنوان اعتراف مي‌گوييم؛ مي‌گوييم امام باقر(عليه السلام) فرمود: اينكه در ذهن ما هست خدا نيست، فقط از او حكايت مي‌كند. ما يك وقت درخت را ادراك مي‌كنيم: للشي‏ء غير الكون في الأعيان ٭٭٭ كون بنفسه لدی الأذهان[35]‏ درخت واقعاً در ذهن مي‌آيد، يك مهندس كشاورزي واقعاً درخت را مي‌فهمد و نشانه‌ آن هم اين است كه مثل آن را در خارج ايجاد مي‌كند. بنابراين بيشتر مردم موحّد هستند، بيشتر مردم اهل بهشت میباشند، چون بيشتر مردم مي‌گويند خدا اين مفهوم نيست. پرسش: خيلیها نمیدانند! پاسخ: البته آن‌كه نمي‌داند با آن‌كه مي‌داند برابر نيست: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾؛[36] ولي آن‌كه مي‌داند مكلّف است. آن‌كه در كوي و برزن هست، به همان اندازه مكلّف است و اين‌كه بيست سال درس مي‌خواند و درجه بالاتر دارد: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾،[37] آن‌كه در كوي و برزن هست يك درجه دارد و اين چند درجه دارد؛ اين ﴿دَرَجاتٍ﴾ كه تميز است، نشانه محذوف بودن آن «درجةً» است كه محذوف است؛ يعنی «يرفع الله الذين آمنوا درجةً و الذين اوتوا العلم منكم درجاتٍ»، اين «درجات» تمييز نشان مي‌دهد آن تمييزی كه محذوف است «درجةً» است، البته مردم فرق مي‌كنند و آن چيزی را كه امام باقر(عليه السلام) فرمودند مرزبندي كرده است، ما هم پيرو امام باقر هستيم و مي‌گوييم اينكه فهميديم برهان عقلي است، ولی خدا اين نيست: «عَرَفْتُ اللَّهَ بِفَسْخِ الْعَزَائِم‏»؛ [38]امّا ما «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك‏». بنابراين فرمود حواس شما هميشه جمع باشد که ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾، محكم‌ترين محكمات قرآن كريم است، اين بايد دستتان باشد! هر جا هر چيزي فهميديد بفهميد، امّا بگوييد: ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾، اين ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ كه محكم‌ترين محكمات آيات قرآن كريم است ديگر تخلّف‌ناپذير است.

تتميم براهين معرفت‌شناسي توحيدي با اعتراف به ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾
فرمود پنج ـ شش برهان اقامه كرديم؛ گفتيم او «محيي» است، او «قدير» است، او «حاكم» است، او «حَكم» است، او «وليّ» است، او «ناصر» است، بعد گفتيم «فاطر» است و كليد به دست اوست؛ امّا ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾؛ يعني اگر گفتيم او «محيي» است ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾، مبادا خيال كنيد عيساي مسيح گفت: ﴿أُحْيِ الْمَوْتي بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[39] اين هم شبيه آن است يا اگر ائمه(عليهم السلام) به اذن خدا مُرده را احيا كردند مثل او هستند، اگر «يحيي» ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾, اگر «فاطر» است ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾. اين ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ كه جزء محكم‌ترين محكمات است بايد در كنار همه اسماي هزار و يك‌گانه «جوشن كبير» باشد. فرمود هيچ دسترسي نداريد، معرفتِ ما با اعتراف ما تتميم مي‌شود؛ امّا موجودات و اشياي ديگر را بشر خوب مي‌فهمد، تمام مهندسين مربوطه كشاورزي را مي‌فهمند، دامداري را مي‌فهمند و مشابه آن را در خارج ايجاد مي‌كنند.

تفاوت ازدواج و نكاح و تعابير به كار رفته براي آن
فرمود: ﴿وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً﴾، اين ذكر «انعام» براي اين است كه مواظب باشيم؛ ما يك ازدواج داريم و يك نكاح داريم، اگر كسي به دنبال اجتماع نر و ماده مي‌رود، اين در درخت‌ها و حيوانات هم هست ﴿مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً﴾، حواس شما جمع باشد! اگر كسي ازدواج مي‌كند براي اينكه نر و ماده جمع شوند، اين كارِ انساني نيست؛ آن وقت فرزند صالح در نمي‌آيد! وجود مبارك حضرت هم فرمود من نكاح آوردم، نه ازدواج «النِّكَاحُ سُنَّتِي»[40] من عملی را آوردم كه «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه‏»[41] نه اجتماع نر و ماده، آن عمل ديگر در «انعام» نيست. اينكه فرمود نكاح سنّت من است، ازدواج نر و ماده كه هميشه و در همه ملل بود، فرمود ما انبيا نكاح آورديم «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه‏»؛ لذا اگر كسي همسر دارد؛ ولي با شنيدن صداي نامحرم طمع كرده است، مي‌شود ﴿فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾،[42] ما چنين تربيتي آورديم! غرض اين است كه آن‌جا كه ازدواج انسانها با ازدواج «انعام» كنار هم قرار گرفت يك بويي مي‌دهد و آن‌جا كه نكاح سنّت پيغمبر است بوي ديگر مي‌دهد، فرمود همه جا مواظب باشيد که ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾.


[1]فرقان/سوره25، آیه1.
[2]مدثر/سوره74، آیه31.
[3]شعراء/سوره26، آیه214.
[4]سوره سبإ، آيه28.
[5]انبیاء/سوره21، آیه107.
[6]ص/سوره38، آیه26.
[7]نجم/سوره53، آیه39.
[8]عنکبوت/سوره29، آیه61.
[9]آل عمران/سوره3، آیه9.
[10]ق/سوره50، آیه22.
[11]انعام/سوره6، آیه103.
[12]اعراف/سوره7، آیه196.
[13]انعام/سوره6، آیه162.
[14]محمد/سوره47، آیه7.
[15]مائده/سوره5، آیه30.
[16]انفال/سوره8، آیه17.
[17]انفال/سوره8، آیه17.
[18]انفال/سوره8، آیه17.
[19]الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج2، ص352.
[20]کفاية الاصول، الآخوندالخراساني، ص19.
[21]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج66، ص293.
[22]ديوان سعدي، غزل18؛ «رسد آدمي به جايي که به جز خدا نبيند ٭٭٭ بنگر که تا چه حد است مکان آدميت».
[23]پگاه حوزه(124)، دفترتبليغات اسلامي قم، ج1، ص5.
[24]جاثیه/سوره45، آیه23.
[25]نازعات/سوره79، آیه33.
[26]طه/سوره20، آیه54.
[27]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج1، ص 180 و 181.
[28]آل عمران/سوره3، آیه18.
[29]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج66، ص292.
[30]ديوان حافظ، غزل143؛ «بيدلي در همه احوال خدا با او بود ٭٭٭ او نمي‌ديدش و از دور خدايا مي‌کرد».
[31]التوحيد، الشيخ الصدوق، ص79.
[32]حدید/سوره57، آیه4.
[33]یوسف/سوره12، آیه94.
[34]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج68، ص221.
[35]تفسيرالقرآن الکريم، السيدمصطفي الخميني، ج1، ص126.
[36]زمر/سوره39، آیه9.
[37]مجادله/سوره58، آیه11.
[38]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج58، ص40.
[39]آل عمران/سوره3، آیه49.
[40]جامع الأخبار(للشعيري)، محمدالشعيري، ص101.
[41]الأمالي، ابي جعفرمحمدبن الحسن بن علي بن الحسن الطوسي(شيخ الطائفه)، ص518.
[42]احزاب/سوره33، آیه32.