موضوع: تفسير
آيات 1 تا 6 سوره شوريٰ
﴿حم(1) عسق(2) كَذلِكَ يُوحي إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذينَ
مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزيزُ الْحَكيمُ(3) لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي
الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ(4) تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ
فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ
لِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ(5) وَ
الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللَّهُ حَفيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما
أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ(6)﴾ بررسي شأن و فضاي نزول هر آيه يا سوره كمك كننده
تفسير آنقرآن
كريم، خودش يك فضاي نزول دارد و همچنين سوَر قرآن كريم هر كدام يك جوّ نزول دارند
و برخي از آيات قرآن كريم هم دارای شأن نزول میباشند. بررسي
شأن نزول آيهاي كه شأن نزول دارد، در فهم آن آيه كمك ميكند، چه اينكه بررسي جوّ
نزول و فضاي نزول در تفسير سوره يا مجموعه قرآن اثر دارد. سوره مباركه «شوريٰ»
كه با
﴿حم ٭ عسق﴾ شروع میشود،به
استثناي چند جملهاي از اين سوره مباركه كه ميگويند نزول آن در مدينه بود، در مكه
نازل شد و همانطوري كه در سُور قبلي ملاحظه فرموديد، مضمون اصلي سُور مكّي اصول
دين است؛ يعني توحيد و وحي و نبوّت و همچنين دارای خطوط كلّي فقه و اخلاق و
حقوق است؛ ضرورت توحيد, ضرورت معاد, ضرورت وحي و نبوّت و مانند آن.
چگونگي جمع رمز دانستن حروف مقطعه با تحدّي قرآنحروف
«مقطعه» مورد تحدّي قرار نگرفتند تا ما بگوييم اينها كه رمز است چگونه مورد تحدّي
است، چون اينها يا يك آيه هستند يا جزء آيه و هرگز قرآن كريم به آيه تحدّي نكرده
است، به سوره تحدّي كرده است. آياتي هم كه معنايشان روشن است و نظير حروف مقطّعه
نيستند، آنها هم مورد تحدّي واقع نشدند تا ما بگوييم اگر اين حروف مقطعه رمز است
با تحدّي چگونه جمع ميشود؟ مطلب ديگر اين است كه اين حروف يا اسم است براي سوره
كه اگر به سوره تحدّي شد به مسمّاي اين «اسماء» تحدّي شد يا رمز است به مضمون اين
سوره كه اگر به سوره تحدّي شد، به مضمون اين حروف تحدّي شد و آسانترين وجه براي
تفسير همين حروف «مقطّعه»اين است كه اين قرآن كريم از همين حروف تشكيل شده است؛
يعنی از همين 28 حرف و خداي سبحان از همين حروف كتابي تنظيم كرد كه آوردن سورهاي
مشابه سوره آن محال است و اين از ابزار و عناصر جاي ديگر ساخته نشده، از همين حروف
رايج و دارجي كه به آن تكلّم ميكنيم ساخته شده است؛ اين آسانترين و سادهترين
وجه براي اين حروف مقطّعه است.
وحي و نبوت قدر مشترك «حواميم سبعه» و علت طرح وسيع
آناين
سور مكّي گاهي از توحيد و گاهي از هم وحي و نبوّت شروع ميشود. قدر مشترك اين
«حواميم سبعه»
[1]همين وحي و نبوّت است كه آغاز اينها از وحي شروع ميشود؛ وحي را ضروري ميداند، يك؛
مشترك بين همه انبيا و جوامع بشري ميداند، دو؛ زيرا انسان هرگز بدون وحي نميتواند
به مقصد برسد، چون مرگ ملاحظه فرموديد از پوست به در آمدن است و نه پوسيدن, اگر
مرگ هجرت است و انسان مسافر است راهنما ميخواهد. اگر ـ معاذ الله ـ مرگ پايان راه
بود انسان با مُردن ميپوسيد راهنما نميخواست، براي اينكه يك طرف آن گهواره است و
يك طرف آن گور؛ امّا اين گور چاله نيست، چاه نيست، گودال نيست، يك پل است
«فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة»؛ [2]اگر مرگ معبر است نه
مدفَن, پس تمام خبر براي آن طرف مرگ است، اگر آن طرف مرگ همه اخبار را به ما
گزارش ميدهند
﴿يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ
بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾، [3]پس ما راه ميخواهيم,
راهنما ميخواهيم, زادِراه ميخواهيم و مانند آن. اگر كسي انسان را ميشناخت، ياوه
بودن او را هرگز باور نميكرد. وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در هنگام
كشاورزي آن بخش پاياني سوره مباركه «قيامت» را قرائت ميكردند که
﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُديً﴾؛
[4]انسان خيال ميكند مرگ پايان راه است و كسي با او كاري ندارد و انسان نابود ميشود؟
[5] يا
خير, انسان با مرگ مهاجرت ميكند و از اين پل ميگذرد، همان بيان نوراني
سيّدالشهداء(سلام الله عليه) كه فرمود:
«صَبْراً بَنِي
الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة»؛فرمود برادران! مرگ پل است،
چاله نيست و گودال نيست كه آدم به درون چاله برود، بلکه پلي است كه بايد عبور كنيم
و تمام خبرها براي آن طرف پل است! اگر به انسان اين مطلب را بفهمانند ديگر نه
تفكّر اومانيسمي
[6]
هست, نه احساس پوچيگري هست و نه خودكفا بودن در برنامهريزي هست.
علت ضروري بودن وحي براي هدايت انسانفرمود
ما براي هدايت مردم وحي را ضروري ميدانيم، براي اينكه ما انسان را آفريديم, ما
جهان را آفريديم, ما پيوند انسان و جهان را آفريديم؛ لذا براي همه جوامع وحي ضروري
است، چه اينكه ما به انبياي قبلي هم وحي فرستاديم، فرمود: ﴿مَا كُنْتُ بِدْعاًمِنَ الرُّسُل﴾
[7]و در آيات قبل سوره
مباركه «فصّلت» هم آمده است:
﴿ما يُقالُ لَكَ
إِلاَّ ما قَدْ قيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ﴾ [8]كه آنجا چند وجه داشت و
يكي از آن وجوه اين بود، همانطور كه به انبياي قبلي وحي فرستاده شد و براي آنها
برنامهريزي شد براي شما هم برنامهريزي ميشود؛ لذا به صورت فعل مضارع كه
حال و استقبال را شامل ميشود؛ ولي به قرينه
﴿وَ
إِلَي الَّذينَ مِنْقَبْلِكَ﴾ ماضي را هم در برميگيرد فرمود:
﴿كَذلِكَ يُوحي إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذينَ مِنْ
قَبْلِكَ﴾ چه كسي؟
﴿اللَّهُ﴾
كه
﴿الْعَزيزُ﴾ است و
﴿الْحَكيمُ﴾که بر اساس حكمت و عزّتش
دارد جامعه را اداره ميكند. شما را, جهان را, رابطه بين شما و جهان را او آفريد،
پس او بايد برنامهريزي كند، شما كه نميتوانيد بدون آسمان و زمين زندگي كنيد، يا
بدون آب و هوا زندگي كنيد، برنامه تنظيمشده شما و نظام را او بايد مشخص كند:
﴿لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ﴾. تلقّي وحي از عليّ عظيم علت ظهور لرزش در آسمان و
زمين و پيامبرچون«عليّ
عظيم» است، كاري ميكند كه نزديك است آن كار, اين مجموعه را متلاشي كند؛ اگر اين
مجموعه و آسمانها را متلاشي كرد, زمين هم گوشهاي از اين مجموعه است که متلاشي ميشود,
انسان هم متلاشي خواهد شد؛ آن وحي اگر بر كسي نازل شود قدرت تحمّل ندارد! اين
روايت بارها خوانده شد مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف
توحيد نقل
ميكنند كه از وجود مبارك امّام صادق(سلام الله عليه) سؤال شده است «جُعِلْتُ
فِدَاكَ الْغَشْيَةُ الَّتِي كَانَتْ تُصِيبُ رَسُولَ اللَّهِ(صلّي الله عليه و
آله و سلّم)»؛ به حضرت عرض كردند آن حالتي كه به پيغمبر هنگام نزول وحي دست ميداد،
آن حالت چطور بود؟ چطور حضرت بيتاب ميشد؟ وجود مبارك حضرت فرمود:
«ذَاكَ إِذَا لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَحَدٌ
ذَاكَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ لَهُ قَالَ ثُمَّ قَالَ تِلْكَ النُّبُوَّةُ
يَا زُرَارَةُ وَ أَقْبَلَ بِتَخَشُّعٍ»؛[9]فرمود وحي درجاتي دارد آنجا
كه بدون واسطه خداي سبحان با پيامبرش سخن ميگفت براي حضرت تحملناپذير بود، آنگاه
حال خودِ امام صادق داشت عوض ميشد
«وَ أَقْبَلَ
بِتَخَشُّعٍ»,«ذَاكَ إِذَا لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَحَدٌ»؛آنجا
كه وحي را «بلاواسطه» تحويل ميگرفت كه در بخش پاياني همين سوره مباركه «شوريٰ»
به اقسام سهگانه كلام الهي اشاره كردند كه يكي از آن اقسام سهگانه تكلّم «بلاواسطه»
است، فرمود:
«ذَاكَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ»؛
آن وقتي كه «بلاواسطه» خدا با پيامبر خود سخن ميگفت، براي پيغمبر تحملناپذير بود.
اينجا وحي هم بخواهد نازل شود «بلاواسطه» است، چون بين خدا و فرشتهها, بين خدا و
گيرندگان اوّليه وحي كه ديگر واسطهاي نيست!زمانی که آنها اين وحي را ميخواهند
تلقّي كنند، اين مجموعه دارد ميلرزد
﴿تَكادُ
السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ﴾. آن بيان نوراني زينب
كبرا(سلام الله عليها) كه در بازار كوفه قرائت فرمودند و در بحث ديروز اشاره شد،
اين مشابه همان بيان سوره مباركه «مريم» است كه مطلب به قدري سنگين است كه آسمانها
ميخواهد متلاشي شود؛ ولي آنجا كلمه «فوق» ندارد، چه اينكه در بيانات نوراني زينب
كبرا(سلام الله عليها) هم كلمه «فوق» ندارد.
تفاوت آيهٴسورهٴ مريم با شوري در تأثير نزول وحي بر آسمان و زميندر
سوره «مريم» آيه 89 به بعد اين است:
﴿لَقَدْ
جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا ٭ تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ
تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا﴾؛[10]اين
حرف ممكن است نظام را متلاشي كند. وجود مبارك زينب كبرا(سلام الله عليها) هم در
همان خطبه كوفه فرمود كاري كرديد كه ممكن است نظام متلاشي شود،
[11] همين دو ـ سه
مضموني كه در سوره «مريم» آمده، در سخنراني وجود مبارك زينب كبرا(سلام الله
عليهما) هم آمده است؛ وليدر آنجا سخن از فوق نيست؛ امّا در سوره مباركه «شوريٰ»
فرمود:
﴿تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ
فَوْقِهِنَّ﴾، چون از همان بالا ميخواهند بيايند و اين «تفطّر» از
فوق نشان ميدهد كه اين شيء متلاشي ميشود؛ وقتي بخواهند بگويند سقف آن ريخت، يعني
كلاً متلاشي شد. يك وقت برخي از ديوارها يا گوشههاي اين بِنا ويران ميشود، امّا
ممكن است اهل آنسرِ پا باشد؛ امّا وقتي گفتند:
﴿خاوِيَةٌ
عَلي عُرُوشِها﴾؛[12]يعني
فروريخت، اين
﴿خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها﴾كه
درباره بعضي از اُمم گذشته آمده است، نشانه آن است كه از سقف شروع شده است؛ يعني
كلّ بِنا ويران شده، اينجا هم كلّ «سماوات» ويران ميشود.
علت قول ثقيل بودن قرآن و تأثير آن هنگام تلقّي و ظهوربراي
اينكه اين قول, قولِ ثقيل است. در قرآن كريم از وحي به عنوان قول سنگين ياد شده
است:
﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾،[13]چون
«حق» وزين است؛ لذا مردان الهي نامه اعمالشان وزين است
﴿مَنْ
ثَقُلَتْ مَوازينُهُ ٭ فَهُوَ في عيشَةٍ راضِيَةٍ﴾.باطل سبك
است و افراد سبكرو اين را حمل ميكنند؛ ولي حق وزين و سنگين است
﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾،مردان
الهي هم نامه اعمالشان وزين است:
﴿مَنْ ثَقُلَتْ
مَوازينُهُ﴾و ظهور «حق» هم وزين است؛ وقتي آن «حق» بخواهد ظهور كند،
آسمانها قدرت تحمل ندارند كه
﴿ثَقُلَتْ فِي
السَّماواتِ﴾[14]و
معاد هم كه روز ظهور «حق» است، روز ثقيل و سنگين است.«حق» كه بخواهد ظهور كند، كلّ
آسمانها را متلاشي ميكند، براي اينكه «حق» ميخواهد ظهور كند؛ صحنه قيامت هم
تحملناپذير است، چون حق دارد ظهور ميكند. قيامت به عنوان يوم ثقيل و سنگين تعبير
شد، ظهور قيامت هم به عنوان
﴿ثَقُلَتْ فِي
السَّماواتِ﴾تعبير شد، چه اينكه «حق» به عنوان
﴿سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾تعبير
شد كه اين ميشود وزين و سنگين؛ اين وزين و سنگين اگر بخواهد تنزّل كند و اين «حبل
متين» اگر بخواهد تنزّل کند، گويا آسمانها از سقف ميريزند:
﴿يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ﴾، پس
فرق اساسي سوره مباركه «شوريٰ» با «مريم» داشتن همين كلمه «فوق» است كه
﴿تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ﴾،
البته در سوره مباركه «مزمّل» از «انفطار» سماوات در جريان قيامت سخني به ميان
آمده است، آيه هفده به بعد سوره مباركه «مزمل» اين است:
﴿فَكَيْفَ
تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً﴾ كه
﴿يَجْعَلُ
الْوِلْدانَ شيباً ٭ السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعده مَفْعُولاً﴾،[15]«انفطار» و شكاف در
سوره مباركه «مزمّل» از بالا سخن به ميان نيامده، معلوم ميشود كه آنچه در سوره «شوريٰ»
مطرح است امري است كه از بالا ميآيد و اين براي آسمانها تحملناپذير است.
كلمه ﴿تَكادُ﴾ دال بر تحمل همراه با
مشقّت آسمان به خلاف موجودات ديگراگر
انسان كامل نتواند آن را تحمل كند، آسمانها هم نميتوانند. از شدّت اين فشار
﴿تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ﴾؛
منتها تجلّي وحي براي آسمانها بسيار رقيق است و آنها تا حدودي تحمل ميكنند، چون
﴿تَكادُ﴾ است؛ وليبراي موجودات ديگر
دارد:
﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ
لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً﴾،[16] گوشهاي از اين تجلّي در جريان طور موساي كليم ظهور كرد كه
﴿فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ
دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾،[17]چونآن
مستقيم به خود كوه تابيد. بنابراين اين
﴿تَكادُ
السَّماواتُ﴾ كه بدون «واو» بر جمله قبل عطف شد، نشانه آن است كه آن
«عليّ عظيم» با علوّ و عظمت خود دارد پيام ميدهد؛ لذا
﴿تَكادُ
السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ﴾. دو وجه اشتراك فرشتهها با جماد و نبات و حيوانمطلب
بعدي جريان فرشتههاست، فرشتهها كه درس كرامت به انسان ميدهند
﴿بِأَيْدي سَفَرَةٍ ٭ كِرامٍ بَرَرَةٍ﴾،[18] اينها تسبيحگوي
حقّبا تحميد هستند؛ يك وجه مشتركي با موجودات ديگر، يعني جماد و نبات دارند كه
﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ
لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ﴾،[19]«سماوات و أرض» اينطورند,
«جماد و نبات» اينطورند كه تسبيحگوي و تحميدگوي حقّ میباشند؛
امّا ديگر سخن از استغفار ندارد كه حالا جماد استغفار بكنند, نبات استغفار بكنند
يا آسمان و زمين استغفار كنند، بلکه آنها تسبيح و تحميد دارند که در اين جهت فرشتهها
با آنها همسان هستند؛ نه در درجه, بلكه در اصل تسبيح و تحميد كه فرمود:
﴿وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ﴾که
در بخشهاي ديگر هم از ملائكه به همين دو وصف و دو فعل ياد كرد؛ آيه هفت سوره
مباركه «غافر» كه قبلاً گذشت اين بود:
﴿الَّذينَ يَحْمِلُونَ
الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ﴾اينها
﴿يُسَبِّحُونَ
بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ﴾که تسبيح و تحميد است؛ امّا
براي خودشان استغفار نميكنند.مطلب بعدي آن است كه چه در سوره «غافر» چه در اين
سوره دارد که اينها براي ديگران استغفار ميكنند.پرسش:...؟ پاسخ: آنها استغفار ميكنند
براي طالب علم و براي مؤمنان نه براي خودشان؛ ماهيهاي دريا, پرندههاي فضا اينها
براي مؤمنين و براي پيروان اهل بيت استغفار ميكنند، نه براي خودشان! ملائكه هم
همينطورند! ملائكه هم براي مؤمنان و پيروان اهل بيت استغفار ميكنند.
علت عدم شمول استغفار فرشتهها بر كافراندرباره
ملائكه آنچه در سوره مباركه «غافر» گذشت يك حكم روشني بود، براي اينكه در آنجا
فرمود ملائكه كه حاملان عرش هستند و كساني كه اطراف عرش میباشند،
اينها چند كار دارند: اهل تسبيح هستند، يك؛ اهل تحميد هستند، دو؛ اهل ايمان هستند،
سه؛ براي ديگران استغفار ميكنند، چهار؛
﴿وَ
يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا﴾[20] که اين يك توجيه
روشني دارد؛ امّادر آيه محلّ بحث، يعني سوره مباركه «شوريٰ» دارد:
﴿وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ﴾که
اين
﴿لِمَنْ فِي الْأَرْضِ﴾ مؤمن
و كافر و منافق و همه را ممكن است شامل شود. يك پاسخ ابتدايي به آن اين است كه اين
منصرف است به مؤمنين، اين حق است؛ منتها ابتدايي است. يك پاسخ ديگر كه گفتند اين
است كه ملائكه براي كساني كه آنها را ميبينند استغفار ميكنند و كافر را نميبينند،
چونکافر تاريك است و روشن نيست، اينها جاي روشن را ميبينند؛ آنهايي كه
﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ﴾[21] را نميبينند،
بلکه مؤمنين را ميبينند و مؤمنين هم درجاتي دارند. افراد عادي نور متوسط يا ضعيفيدارند،
درباره صديقه كبرا(سلام الله عليها) دارد وقتي به محراب عبادت ميايستاد نورش فضاي
عالم را روشن ميكرد که آنها ميديدند، آن نور مخصوص آن حضرت و اهل بيت است,
مؤمنين هم به اندازه خودشان نور دارند، روشن هستند, ديده ميشوند و فرشتهها آنها
را ميبينند، پس
﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي
الْأَرْضِ﴾؛ يعني كساني را كه ميبينند, اين جواب دوم.جواب سوم آن
است كه آيات مطلق و مقيّد بايد تقييد شوند، در سوره مباركه «غافر» به صورت شفاف و
روشن كه در صدد بيان تحديد بود فرمود:
﴿وَ
يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا﴾آن قيد, مقيّد اطلاق
﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ﴾است،
پس هيچ محذوري ندارد، آن ميشود مطلق و اين هم ميشود مقيّد.
مقصود از نديدن فرشتهها كافران را هنگام استغفارامّادر
جواب دوم كه اينها غير مؤمن را نميبينند، براي اين است كه اينها مظهر ذات اقدس
الهي هستند و خداي سبحان دو نظر دارد: يك نظر عمومي كه
﴿بِكُلِّ
شَيْءٍ بَصيرٌ﴾[22] است و يك نظر لطف و رحمت و عنايت كه مخصوص اهل ايمان است، در
قيامت و مانند آن دارد كه خداي سبحان
﴿لا
يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ﴾؛[23] خدا يك عدّه را
نگاه نميكند! اين نگاه, نگاهِ تشريفي است، نگاه شرفبار است و كرامتزا، وگرنه او
كه
﴿بِكُلِّ شَيْءٍ بَصيرٌ﴾ است.
همان خدايي كه
﴿لا يُكَلِّمُهُمُ﴾،
همان خدا به اهل دوزخ ميفرمايد:
﴿اخْسَؤُا﴾،[24] اين
﴿اخْسَؤُا﴾ را «الله» ميگويد، پس حرف
ميزند! امّا حرفهاي تحقيري, حرفهاي توهيني, حرفهاي خِزيآور, پس كلام تشريفي و
نظر تشريفي براي مؤمنين است؛ همين عناوين را فرشتگان كه مدبّرات امر هستند و به «اذن
الله» كار ميكنند، آنها هم با يك عدّه ارتباط دارند، يك عدّه را ميبينند و يك عدّه
را اصلاً نگاه نميكنند. در آيه سی سوره مبارکه «فصّلت» اين بود:
﴿الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا
تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ﴾،آنها با افراد ديگر خيلي فرق
ميكنند، با يك عدّه گفتگو ميكنند, براي يك عدّه پيام ميآورند، به يك عدّه نگاه
تشريفي دارند و يك عدّه را هم اصلاً نگاه نميكنند؛ اينها وجوه جمع بين آيه سوره
مباركه «شوريٰ» و سوره «غافر» است.
لعنت فرشتگان بر تبهكاران قويترين دليل عدم شمول
استغفار آنانقويترين
دليل بر اينكه اين آيه
﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ
فِي الْأَرْضِ﴾مطلق نيست، همان آيه سوره مباركه «آلعمران» است كه
قبلاً گذشت؛ در آنجا ميفرمايد فرشتگان يك عدّه را لعنت ميكنند، در سوره مباركه «آلعمران»
درباره تبهكاران آمده است كه فرشتگان به آنها نگاه نميكنند. آيه 87 سوره مباركه «آلعمران»
اين است:
﴿أُولٰئِكَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ
عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلاَئِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ﴾؛اگر
ملائكه يك عدّه را لعنت ميكنند، چگونه بر آنها استغفار ميكنند؟ بنابراين اين
﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ﴾با
اين سه ـ چهار پاسخ معناي خودش را حلشده خواهد ديد؛ يعني اينها براي هر كسي كه در
كُره زمين باشد استغفار نميكنند، فرشتهها براي كساني كه آنها را لعنت ميكنند
كه استغفار نميكنند!
عدم استغفار فرشتهها براي خودشان دال بر تكليفي
نبودن آنبنابراين
﴿وَ الْمَلائِكَةُ﴾ اين چند كار
را دارند:
﴿يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْوَ
يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ﴾، براي آنها طلب مغفرت ميكنند؛
ولي هيچجا ندارد كه ملائكه براي خودشان استغفار ميكنند، اين معلوم ميشود از سنخ
تكليفي كه انسانها دارند ملائكه ندارند؛امّا درباره انبيا استغفار ميكنند، چون
مكلّف هستند. درباره شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است كه
﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ
اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ﴾[25]و
روايتي هم كه در ذيل اين آيه آمده است اين است كه
«خَيْرُ
الْعِبَادَةِ الِاسْتِغْفَارُ» [26]بعد به اين آيه استدلال
فرمود كه خداي سبحان به پيغمبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اين مطلب را
بدان و آن كار را بكن؛ آن مطلبي كه بايد بداني توحيد است
﴿فَاعْلَمْ
أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾و آن كاري كه بايد بكني استغفار
است؛ حالا استغفار براي امّت است و مانند آن يا ترفيع درجه است يا استغفار صبغه
دفعي دارد يا رفعي اينها مباحث مربوط به خود آن آيه است. انبيا استغفار ميكنند،
امّا اينکه فرشتهها براي خودشان استغفار كنند در اين آيات نيست. فرمود:
﴿وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ﴾؛استغفاري
كه فرشتهها ميكنند براي انسانهاست و براي خودشان نيست.
استغفار فرشتهها زمينهساز نزول غفران و رحمت
رحمانيه حق﴿وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ﴾که
آنگاه
﴿أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ
الرَّحيمُ﴾مژده مغفرت و رحمت است. اول لكّهگيري و نَظيف كردن است،
بعد شستشو دادن است؛ لذا معمولاً رحمت بعد از مغفرت ذكر شده است. اگر آن
﴿مَنْ فِي الْأَرْضِ﴾ عام باشد اين
رحمت, رحمتِ رحمانيه است و ديگر رحمت رحيميه نيست، چون رحمت رحمانيه
﴿وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾[27]میباشد، اصل
هستي و فيض است؛ اين اصل هستي و اصل فيض را ذات اقدس الهي به همگان عطا ميكند. در
سوره مباركه «اسراء» فرمود ما فيض را به همه ميدهيم:
﴿كُلاًّ
نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ﴾،
[28]اينچنين نيست كه اگر كسي خواست معصيت كند ما امكانات در اختيارش قرار ندهيم،
درباره هر دو گروه ميفرمايد که ما اينها را ميآزماييم؛
﴿كُلاًّ﴾
يعني كلّ واحد از فريقين،
﴿كُلاًّ نُمِدُّ
هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ﴾؛ هم مؤمنين را كمك ميكنيم و هم كفّار را,
كمكي كه به مؤمنين ميكنيم، آن كمك ويژه مخصوص خود آنهاست؛ ولي امكانات در
اختيارشان قرار ميدهيم، اين امكانات مال و فرزند و امثال آنها هم در اختيار
مؤمنين است و هم در اختيار كفّار است
﴿كُلاًّ
نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ﴾, اين رحمت رحمانيه ميشود. بر اساس
اينكه
﴿وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾
[29]خداي سبحان چنين رحمت مطلقي دارد و فرشتگاني هم كه مدبّرات امر هستند، بعضيها
مجريان رحمت رحمانيه میباشند كه به همگان عطا ميكنند؛ مانند«احياء»که
اسرافيل و مانند آن هستند كه به همه حيات ميدهند و آن رحمت رحيميه كه رحمت خاصه
است، آن البته براي فرشتگان مخصوصي است كه مدبّرات خاصّ هستند، همان است كه در
سوره مباركه «آلعمران» دارد آن فرشتگان كفّار و منافقين را لعنت ميكنند
﴿عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ﴾،[30]پس
معلوم ميشود اين ملائكهاي كه تبهكاران را لعنت ميكنند، اين ملائكه براي هر فردي
استغفار نميكنند، استغفار اينها براي كساني است كه مشمول رحمت رحيميه باشند.
﴿وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَلا إِنَّ
اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ﴾، البته خداي سبحان رحمت رحمانيهاش
براي
﴿مَنْ فِي الْأَرْضِ﴾ است؛
امّا رحمت رحيميه او
﴿لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ
صالِحاً﴾
[31]خواهد بود.
هواي نفس مشكل جدّي مشركان و خارج از تدبير الهي
نبودن آنانحالا
در اين قسمت به توحيد ميپردازند:
﴿وَ الَّذينَ
اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللَّهُ حَفيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما أَنْتَ
عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ﴾؛ فرمود اينها كه مشرك و ملحد هستند، از قلمرو
تدبير الهي بيرون نيستند، شما در حدّ برهان با اينها گفتگو كن! اينها يك مشكل جدّي
دارند، اين حبّ نفس وقتي از حد بگذرد
﴿أَ
فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ [32]ميشود. الآن بدترين
غدّهٴ تفكّر اومانيسمي همين است كه اينها به جاي اينكه انسان را خليفه و
جانشين «الله» بدانند, جايگزين «الله» ميدانند که ميشود ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾، اينكه
شخص دهن باز ميكند و ميگويد که من هر چه بخواهم ميگويم, هر جا بخواهم ميروم و
هر كاري بخواهم انجام ميدهم، اين همان است! حالا چه اصطلاح اومانيسمي را بداند و چه
نداند, چه ادّعا بكند و چه نكند, چه آيه
﴿أَ
فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ را بشنود و بخواهد عمل
كند يا نكند،اين فكر, فكرِ اومانيسمي است؛ يعني خود را جايگزين «الله» ميداند، نه
جانشين «الله»! انسان كه خليفه خداست، تمام شرف اواين است كه جانشين او باشد و از
طرف او كار كند؛ از طرف او وقتي كار ميكند كه حرف او را خوب بفهمد, باور كند, عمل
صالح داشته باشد و به ديگران هم منتقل كند، از خودش هيچ حرفي نداشته باشد! اگر از
خودش حرفي نداشت، ميشود خليفه الهي که شرف هم در همين است! امّا اگر داعيه خلافت
داشت و حرف خودش را زد، ميشود خلافت غاصبانه و سقيفهاي درميآيد، به جاي اينكه
غديري بشود! يا اصلاً داعيه خلافت را ندارد و ميگويد من هر چه بخواهم ميگويم،
اين همان اومانيسمي است؛ حالا آن روزها اين اصطلاح نبود و قرآن كريم تعبيرش اين
بود كه
﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ
هَواهُ﴾؛ هر كس كه بگويد من آنچه را که دلم ميخواهد ميگويم، اين
همان اومانيسمي است! اين دارد هوا را ميپرستد!
دو قسم هواي نزد اهل معرفتاهل
معرفت گفتند كه هواها دو قسم است: بعضي از همه پَستتر هستند، ولي وزني ندارند؛
بعضيها وزني دارند، ولي از همه پَستتر نيستند.نسبت به کسانی که اين سنگ و
چوبرا تراشيدند فرمود:
﴿أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما
تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾,[33]﴿أَ تَعْبُدُونَ ما
تَنْحِتُونَ﴾؛
[34]اين
را ميتراشيد بعد عبادت ميكنيد؟! اينها سنگين هستند، ولي آنقدر پَست نيستند؛
ولي هواي نفس وزني ندارد؛ اما تمام خطرها از همانجاست،
﴿أَ
فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾همين است! «أكثف الصنم»
همان سنگ و چوب هستند و «ألطف الصنم» همين هوا و غرور است؛ اين شخص برده آن هوس
است و نميداند.
علت پيچيدگي تشخيص هواي نفس و سختي مبارزه با آنجريان
انسانشناسي و معرفتشناسي انسان از پيچيدهترين كارهاست، چون وجود مبارك
پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از طرف خدا به ما فرمود که شما يك دشمن داريد
و آن هم درون شماست، هيچكس با شما دشمن نيست
«أَعْدَی
عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ».[35]خدا كلّ عالم را در حدّي
قرار داد كه با همه ميتواني كنار بيايي, به نحو سالبه كليه هيچ كسي دشمن انسان
نيست، مگر خود او! اين خود كدام قوّه است؟ چطوري ما او را مهار كنيم؟ چطور او را
بشناسيم؟ اين است كه انسان دائماً بايد در درون خود سير كند و ببيند كه اين غدّه
كجاست و چه كسي است كه با او دشمن است؟
«أَعْدَی
عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ» بدترين دشمن همين است, چرا؟
براي اينكه اگر با هر دشمني آدم كنار آمد و كاري براي او انجام داد چند لحظهاي
راحت است؛ امّا اگر چند قدم به ميل نفس رفت او چند قدم جلوتر ميآيد و قويتر ميشود،
اينطور نيست كه اگر كسي به ميل خودش كاري كرد، اين ميل و هوس قدري كناره بگيرد و چند
ساعتي او را آرام بگذارد، اينطور نيست. اين حرف را سعدي در
گلستان[36]به
طور لطيف معنا كرد، البته در روايات ما هست و اينها «هر چه دارند همه از دولت قرآن
دارند».
[37]
اين در
گلستان هم هست كه چرا
«أَعْدَی
عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»، برای اينکهمثلاً اين
سگي كه دارد حمله ميكند، شما اگر يك تكّه گوشت جلويش بيندازي، همين چند لحظهاي
كه مشغول خوردن گوشت است ديگر پارس نميكند و كاري با شما ندارد؛ امّا اگر نفس گفت
اين نامحرم را نگاه كن, اين حرف را بزن, اين مال را بگير، آدم همين كه يك قدم رفت
و نگاه كرد، او دو قدم جلوتر ميآيد؛ لذا
«أَعْدَی
عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»، هيچ دشمني بدتر از اين
شئون دروني نيست.
سفارش اكيد قرآن به مراقبت از «نفس»در
اين سوره مباركه «مائده» كه بحث آن گذشت، خدا به ما دستور داد و فرمود که تكان
نخوريد و هيچ جا نرويد! به در و ديوار عالم نگاه نكنيد! درس و بحث خود را انجام
دهيد و از اين و آن سؤال كنيد؛ ولي يك پايتان اينجا باشد!﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾،
[38]به دنبال چه چيزي ميخواهيد بگرديد؟میخواهيد از كسي سؤال كنيد که راه
چيست؟ مگر نميبينيد؟! تكان نخوريد و از خانهتان بيرون نرويد!
﴿عَلَيْكُمْ﴾ اين اسم فعل است، يعني
«الزموا»
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا
عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾؛سرِ جاي خودتان باشيد،همين که لحظه بيرون
آمديد، اين غارت ميكند! اين است كه آدم هر لحظه بايد بداند كه چه كسي دارد او را
ميشوراند, چه كسي است دارد او را تحريك ميكند، غوغايي است در درون آدم! اين
دشمني است كه به هيچ وجه آرام نميگيرد، اگر يك لحظه شما بخواهيد به او كمك كنيد،
اين دو قدم جلوتر ميآيد، از هر مار و عقربي بدتر است. شما يك تكّه غذا به اين مار
پر سمّ داديد، اين چند لحظه كه مشغول خوردن غذاست كه شما را تعقيب نميكند؛ سگ اينطور
است, مار اينطور است, عقرب اينطور است؛ امّا اين گرسنهاي است كه همين كه يك
مقدار غذا به او داديد به او وسيله نقليه داديد و او را نزديكتر كرديد، اين است
كه فرمود همينجا باشيد و تكان نخوريد!
﴿عَلَيْكُمْ﴾يعنی
«الزموا» و
﴿أَنْفُسَكُمْ﴾؛ سر
جايتان باشيد، وگرنه هر چه محكم كنيد او غارت ميكند، خانهتان را رها نكنيد، اين
خطر هست! اين كدام قوّه است؟ چگونه قوّهای است؟ آن اصطلاحات قبلاً
نبود؛ لذا در اين بخش از آيات فرمود اينها كساني هستند كه ﴿اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ﴾، خدا حافظ
اينهاست، نه اينكه اينها را حفظ ميكند, محافظ اينهاست از اين قبيل كه ما رقيب بر
شماييم و هر چه شما گفتيد ما مينگاريم است، نه حفظ به معناي اينكه عنايت به اينها
دارد، وگرنه اينها را نگاه نميكند
﴿اللَّهُ
حَفيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ﴾.