موضوع: تفسير آيات 1 تا 6 سوره شوريٰ
﴿حم(1) عسق(2) كَذلِكَ يُوحي إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذينَ
مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزيزُ الْحَكيمُ(3) لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي
الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ(4) تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ
فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ
لِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ(5) وَ
الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللَّهُ حَفيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما
أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ(6)﴾ تبيين رابطه اثبات وحي و نبوت با توحيد و معاددو
نكته مربوط به سوره مباركه «فصّلت» است، بعد به سوره مباركه «شوريٰ»
بپردازيم. در بخشهاي پاياني سوره مباركه «فصّلت» ثابت شد كه اثبات وحي و نبوّت
متوقّف بر اثبات توحيد و مبدئيّت خداي سبحان است؛ اگر اصل مبدأ ثابت نشود, راهي
براي اثبات وحي نيست و اگر«كما هو الحق» مبدأ ثابت شد، چون او پروردگار است و
پرورش انسان بدون قانون ممكن نيست، پس وحي و نبوّت ضروري خواهد بود؛ به مجرّد
اثبات توحيد, ضرورت وحي و نبوّت ثابت خواهد شد, اين يك مطلب. اما درمورد رابطه وحي
و نبوّت با معاد, اثبات مسئله وحي و نبوّت متوقّف بر اثبات مسئله معاد نيست، گرچه
معاد از اصول دين است؛ ولي اگر معاد ثابت شد «كما هو الحق»، يقيناً ميشود از
اثبات معاد كمك گرفت و مسئله وحي و نبوّت را هم ثابت كرد، چه اينكه در بخش پاياني
سوره مباركه «نساء» هم اشاره شد و باز هم بازگو ميشود؛ زيرا اگر ثابت شد که حيات
بعد از مرگ هست «كما هو الحق»، براي رسيدن به آن يك راه هست و راهنما ميخواهد،
اينچنين نيست كه انسان يك سفر طولاني داشته باشد و راه نباشد، راهنما نباشد و رهتوشه
نباشد. اگر معاد ثابت شد «كما هو الحق», اين امور «بالضرورة» ثابت ميشود؛ يعني
ضرورت راه، يعني صراط مستقيم و دين؛ ضرورت راهنما كه انبيا و اولياي الهي هستند و
رهتوشه كه سالكان اين راه چه چيزی به آنجا كه نه ضابطه است و نه
رابطه، به همراه ببرند؛ يعني
﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَ
لا خُلَّةٌ﴾،[1]احتياج بدن به روح هست،
اولاً؛ در آنجا چيزي كه اين نياز را برطرف كند «من الضابطة و الرابطة» خبري نيست،
ثانياً؛ زيرا نه با خريد و فروش ممكن است انسان چيزي را تهيه كند, نه از راه رابطه
پدري و فرزندي و «واجبالنفقه» بودن و امثال آن، هر دو را با نفي جنس منتفي دانست
که فرمود:
﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا
خُلَّةٌ﴾؛ اين «بيع» عنوان «مُشير» است به همه روابط تجاري و
«خُلّة» عنوان «مُشير» است به همه روابط خانوادگي, پس به نفي جنس در آن روز نه
ضابطه هست نه رابطه, نه ممكن است كسي با خريد و فروش و تجارت مشكل خود را حل كند،
نه از راه «رحامت» و «واجبالنفقه» بودن؛ بنابراين اگر معاد ثابت شد، اين امور سهگانه
«بالضرورة» ثابت ميشود؛ يعني وجود راه به نام دين, وجود راهنما به نام پيامبر و
وجود رهتوشه و زادراه به نام اعتقاد و اخلاق و اعمال و كردار و رفتار, پس
اثبات وحي متوقّف بر مسئله معاد نيست؛ ولي اگر مسئله معاد ثابت شد، الاّ و لابد
وحي و نبوّت حق خواهد بود.در بخش پاياني سوره مباركه «نساء» اين برهان هست؛ آيه
165 سوره مباركه نساء اين است:
﴿رُسُلاً
مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ﴾؛ ما انبياي فراواني را با تبشير و انذار
فرستاديم:
﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي
اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه
اين
﴿بَعْدَ﴾ ظرف است، مفهوم
ندارد؛ ولي چون در مقام تحديد است، مفهوم دارد؛ معنايش اين است كه اگر ما انبيا را
نميفرستاديم، در صحنه قيامت مردم احتجاج ميكردند و ميگفتند خدايا ما كه نميدانستيم
بعد از مرگ به چنين جايي برميگرديم، شما كه ميدانستيد چرا راهنما نفرستادي؟! ما
براي اينكه مردم در قيامت احتجاج و استدلال نكنند كه چرا راهنما نفرستادي، ما
انبيايي را به عنوان رُسلِ مبشّرِ مُنذر فرستاديم:
﴿لِئَلاَّ
يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛ يعني
قبل از ارسال انبيا اينها احتجاج و حجّت داشتند؛ ولي بعداً ديگر حجّتي ندارند. پس
مسئله وحي و نبوّت رابطهشان با توحيد و معاد مشخص شد.
ناتمامي حمل آيهٴ چهلم سورهٴ
فصّلت بر بعضي از خلفاي عامّهاما
درباره بحثهاي روايي، در ذيل آيهٴ چهل همين سورهٴ فصلّت
﴿أَ فَمَنْ يُلْقي فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ
يَأْتي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾، كه بحث آن گذشت، در آنجا
سيدناالاستاد دو روايت نقل ميكند. روايتهايي كه در ذيل آيه چهل هست، دو طايفه
است: روايتي كه از طريق خاصّه نقل شد و در
كنزالدقائق[2]هست،
آنجا اصلاً سخن از بعضي خلفا نيست؛ امّا دو روايت از طريق اهل سنّت است که در
درّالمنثور[3]
هست، وقتي روايت از آن طريق باشد، مشخص است كه منظور آن چيست و چه ميخواهند
بگويند. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) آن دو روايتي كه مربوط به
الدرّالمنثور
و از طرق عامّه است، آن را نقل ميكند، ايشان فقط اين جمله را اضافه كردند و
فرمودند: اين تطبيق است؛
[4]
يعني خودتان داريد تطبيق ميكنيد، وگرنه برهاني بر مسئله نيست كه آن
﴿أَ فَمَنْ يُلْقي فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ
يَأْتي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾، دربارهٴ بعضي از خلفاي
شما باشد، اين را شما داريد تطبيق ميكنيد. پس روايات دو طايفه است، آن طايفهاي
كه از طريق خاصّه نقل شد اصلاً سخن از خلفا نيست, روايتي كه از طريق آنهاست، بعضي
از خلفا را به عنوان آمِن «يوم القيامة» معرفي شدند؛ ايشان ميفرمايد آيه اين را
نميگويد, روايت هم نميخواهد تفسير مفهومي كند، اين تطبيقي است كه شما انجام
داديد. اين دو نكته مربوط به سوره مباركه «فصّلت» بود كه قبلاً گذشت.
احتمال ارتباط رمزگونه حروف مقطعه با محتواي سوره
از ديدگاه علامه طباطبايي اما
سوره مباركه «شوريٰ» كه با بيشترين حرفهاي مقطّع شروع ميشود، تقريباً سي
احتمال مربوط به اين حروف مقطّعه است كه در اول سوره مباركه بقره آنجا بحث شد و
نظر شريف سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه اين حروف مقطّعه يك رمزي است
با مضمون اين سوره، حالا كيفيت ارتباط آن چيست، براي ما روشن نيست؛ ولي اين رمز
است.
[5] ميفرمايند:
ما بعضي از سوَر مثل سوره «بقره»
﴿الم﴾،
مثل سوره «ص»
﴿ص﴾، مثل سوره
«اعراف»
﴿المص﴾، اين سه سوره را
كه كاملاً بررسي ميكنيم، آن سورههايي كه اوّل آن
﴿الم﴾
است يك محتواي خاص دارد، يك؛ سورهاي كه مصدّر به
﴿ص﴾
است يك محتواي مخصوص دارد، دو؛ سورهاي كه مصدّر است به
﴿المص﴾
كه جامع بين دو مضمون در دو بخش است، از اينجا نتيجه ميگيريم كه اين حروف مقطّعه
رمزي است كه با مضمون آن سوره هماهنگ است؛ هر جا حرفي هست، رمز خاص است به مضمون
آن سورهٴ و ارتباطي با مضمون سوره دارد، چه اينكه ما از اضلاع سهگانه مثلث
اين معنا را استنباط كرديم؛ يعني از سورههايي كه اوّل آن ﴿الم﴾ است، يك؛ تنها سوره «ص» كه اوّل آن
﴿ص﴾ است، دو؛ و تنها سورهاي كه اوّل آن
﴿المص﴾ است، سه؛ اينها را كه
بررسي ميكنيم ميبينيم
﴿الم﴾ يك
مضموني دارد,
﴿ص﴾ يك مضموني دارد,
﴿المص﴾ جامع مضمون اين دو بخش و
اين دو قسمت از سوره است؛ از اينجا ميفهميم كه بين اين حروف مقطّع و بين مضمون
سوره يك ارتباط است؛ البته اين را هم ميفرمايند نظر نهايي نيست در حدّ يك حدس
است. پرسش:...؟پاسخ: اينطور نيست كه مطالب قرآن تفسير نخواهد و بديهي باشد، بلكه
يك امر اجتهادي است, اگر روشمندانه بررسي كنند به آن ميرسند، مثل مطالب فقهي, مثل
مطالب ساير رشتهها, اگر روشمندانه بر اساس اينكه
«القُرآن
يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»
[6]بررسي كنند، به نتيجه ميرسند.
تبيين عظمت وحي در سورهٴ شوريٰ و تقسيم آن به علمي و عملياين
سوره مباركه اوّل آن از عظمت وحي سخن به ميان آورده, در اثناي اين سوره بسياري از
آياتي است كه مربوط به وحي است و در بخش پاياني اين سوره كه آيه 51 است، ميفرمايد:
﴿وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ
إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً﴾ كه
بخش پاياني درباره وحي و اقسام وحي است، بنابراين صدر اين سوره درباره حقيقت وحي
خواهد بود. مستحضريد كه وحي گاهي به وحي علمي تقسيم ميشود و گاهي به وحي عملي؛
وحي علمي همان مطالب علمي, علم غيب, احكام و شريعت را براي انبيا يا امور غيبيه را
براي همه از انبيا و معصومين بازگو ميكند كه اينها امور علمي است. بعضي از وحيها
مربوط به امور عملي است؛ يعني ذات اقدس الهي در قلب يك انسان مؤمن يا وليّاي يا
پيغمبري(عليه السلام) آن تصميم و آن عزم و اراده را القا ميكند كه اينچنين تصميم
بگير, اينچنين كار بكن و جمع اينها را نيز محتمل است. پس در تقسيم اول, وحي يا
علمي است يا عملي؛ يا وحي علم است يا وحي فعل; وحي علم مثل اينكه به وجود مبارك
پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وحي ميفرستد كه در جريان طوفان قصّه از اين
قبيل بود, جريان زكريا اين بود, جريان ابراهيم اين بود, جريان اسحاق و يعقوب اين
بود، اينها وحيهاي علمي است، علومي را كه خداي «عليِّ حكيم» به پيامبرش افاضه ميكند
كه
﴿عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّاعِلْماً﴾
[7]و مانند آن. وحي عملي آن است كه ذات اقدس الهي در قلب وليّاي از اولياي الهي،حالا يا نبيّ است يا امام است يا وليّاي از اولياي الهي است، اين معنا را القا
ميكند كه اين كار را بكن! نظير آنچه به قلب مادر موسي وحي فرستاد
﴿وَ أَوْحَيْناإِلي أُمِّ مُوسي﴾ كه
﴿أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ
فِي الْيَمِّ﴾؛
[8]ما اين تصميم را در قلب او القا كرديم؛ اين وحي, وحي فعل است كه زيرمجموعه آيه
ديگر است كه فرمود:
﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ
فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾،[9]درباره
بسياري از انبيا ميفرمايد ما نحوه تصميم را در قلب اينها القا كرديم و آنچه در
جريان امّ موسي(سلام الله عليهما) مطرح شد، نموداري از آن اصل كلّيِ
﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾
است, پس گاهي ذات اقدس الهي يك مطلب علمي را در عقل نظر, يعنی بخش
مربوط به علم القا ميكند و گاهي يك مطلب عملي را به نام تصميم و عزم در قلب وليّاي
القا ميكند كه اين كار را بكن.
اختصاص وحي علمي به انبيا و شمول علمي آن بر اولياي
الهياينكه
فرمود:
﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ
الْخَيْراتِ﴾ اين اختصاصي به انبيا ندارد, اختصاصي به ائمه ندارد هر
كسي كه وليّاي از اولياي الهي شود، ممكن است ذات اقدس الهي در قلب او مطلبي را
القا كند كه اين كار را بكن، اين شخص خيال ميكند خودش تصميم گرفته, اگر شخصي كه
متذكّر است بخواهد سخن بگويد, ميگويد خدا را شكر كه به قلبم الهام شده است، اين
﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها
فُجُورَها وَ تَقْواها﴾
[10]از زادروز انسان با انسان بوده است, پس عدّهاي كه به راه آمدند، خدا تصميمهاي
خوب را در قلب اينها القا ميكند؛ اينها بايد فوراً شاكر باشند و اين كلام الهي را
تكريم كنند, سجده شكر به جا بياورند و زود انجام بدهند، چون دستور خداست كه اين
كار را بكن, مثل اينكه مادر موسي اين كار را كرده, ديگران هم كه از وحي فعل
برخوردار بودند اين كار را كردند. وحيِ فعل فعلاً محلّ بحث نيست؛ امّا وحيِ علم
محلّ بحث است، اين وحي علم مربوط به انبياست كه ذات اقدس الهي به انبيا دستور ميدهد
كه قوانين تمدّنساز و تديّنساز اين است.
طرح مباحث نبوّت عامه در آيات اوليه سورهٴ شوريٰمطلب
ديگر اين است كه يك بحث مربوط به نبوّت عامّه است كه در پايان سوره مباركه «نساء»
آمد مربوط به نبوّت عامه بود و يك بحث هم مربوط به نبوّت خاصه است. آنچه در آغاز
سوره مباركه «شوريٰ» هست، مربوط به نبوّت عامه است؛ لذا ميفرمايد ما براي
شما و به طرف شما وحي فرستاديم، همانطوري كه به انبياي قبل وحي فرستاديم؛ نظير
﴿لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذينَ مِنْ
قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ﴾[11]كذا
و كذا، اين آيات مربوط به جريان نبوّت عامه است. در جريان نبوّت عامه اين اصول سهگانه
مُحرز و «ممّا لا ريب فيها» است؛ مسئله توحيد, مسئله معاد و مسئله وحي و نبوّت،
اصول سهگانهاي كه از عناصر اصلي دين است:
﴿إِنَّ
الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾ [12]که گاهي اينها را قرآن
تصريح ميكند؛ نظير بخش پاياني سوره مباركه «أَعْلَي», در اين سوره از توحيد سخن
به ميان ميآيد, از معاد سخن به ميان ميآيد:
﴿فَذَكِّرْ
إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْري ٭ سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشي ٭ وَ
يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَي ٭ الَّذي يَصْلَي النَّارَ الْكُبْري﴾
[13]بعد از كلّ اين جريان به عنوان وحي و نبوّت سخن ميگويد آنگاه ميفرمايد:
﴿إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولي ٭ صُحُفِ
إِبْراهيمَ وَ مُوسي﴾؛[14]
يعني اين حرفهاي سهگانه: توحيد و وحي و نبوّت كه عناصر اصلي دين هستند، در كتاب
وجود مبارك ابراهيم بوده، انبياي ابراهيمي همان راه را طي كردند و در كتاب وجود
مبارك موساي كليم هم بوده است. اينها مربوط به اصول كلي است كه در وحيِ عام و
نبوّت عام مطرح است، فعلاً بحث در نبوّت خاصّه نيست، بحث در نبوّت عامه است.
سخن خداي سبحان با همهٴ موجودات و متناسب با
آنمطلب
بعد آن است كه اين كلام الهي است و كلام الهي با هر موجودي هست، هيچ موجودي نيست
مگر اينكه زِمام آن به دست خداي سبحان است و خدا با او هم سخن ميگويد؛ منتها سخن
الهي در هر مرتبه مناسب مخاطب آن مرتبه است, اگر
﴿ما
مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَي اللَّهِ رِزْقُها﴾
[15]و اگر هيچ دابّهاي نيست
﴿إِلاَّ هُوَ آخِذٌ
بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلي صِراطٍمُسْتَقيمٍ﴾؛ [16]يعني پيشاني, جبهه و
سرِ هر موجودي دارای يك زِمامي هست، اين زمام به دست «الله» است كه «ما مِنْ
دَابَّةٍ الاّ هُو تَعالي آخِذٌ بِناصِيَتِها»؛ اين «ناصيه» را گرفته كه نگه بدارد
يا ببرد؟ فرمود گرفته كه ببرد, كجا ميبرد؟
﴿إِنَّ
رَبِّي عَلي صِراطٍمُسْتَقيمٍ﴾، پس در نظام تكوين هر چيزي را خداي
سبحان در راه راست خودش حركت ميدهد و آنجا عصيانپذير هم نيست، اين نظام تشريع
هست كه گناهپذير است. پس هيچ موجودي نيست، مگر اينكه قائد و زمامداري دارد که آن
خداست و ذات اقدس الهي زمام او را گرفته و
﴿عَلي
صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ حركت ميدهد و با او هم سخن ميگويد، در همان
مرحله؛ نياز او را برطرف ميكند، در همان مرحله؛ البته اينطور نيست كه اگر بخواهد
با موجودات ـ جماد و نبات و حيوان و انسانهاي عادي ـ سخن بگويد از «لَدُن عَليٍّ
حَكيم» اين كلام نازل شود، چون طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در
صحيفه
كه فرمود او
«الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ وَ الْعَالِي فِي
دُنُوِّه»،
[17]در فصل سوم كه محلّ بحث است؛ يعني مقام فعل خدا ـ نه مقام ذات و نه مقام اوصاف ذات
كه عين ذات هستند، ـ كه فعل خدا از عرش تا فرش همه را در بردارد. خداي سبحان با
عرشيان يكطور سخن ميگويد, با فرشيان هم يكطور سخن ميگويد, زِمام
همه را در دست دارد، با هر موجودي هم مناسب با او سخن ميگويد. پس اگر
﴿وَأَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ﴾
[18]شد، نبايد توقّع داشت كه سوره مباركه «شوريٰ» درباره او هم سخن بگويد، چون
اين آيات درباره وحي انبياست كه از علم غيب بخواهند خبر بدهند, از مبدأ و معاد
بخواهند خبر بدهند و مانند آن, پس هر موجودي زِمامي دارد، يك؛ زمام آن به دست
خداست، دو؛ خدا بر صراط مستقيم حركت ميدهد، سه؛ روزيِ همه را هم تأمين ميكند
﴿ما مِنْ دَابَّةٍفِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَي اللَّهِ
رِزْقُها﴾، چهار؛ با آنها هم سخن ميگويد و سخن آنها را هم ميشنود
﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ
يُسَبِّحُبِحَمْدِهِ﴾؛ اما
﴿وَ
لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ﴾ [19]خدا كه ميشنود؛ اينها
گفتگو دارند, مناجات دارند, كلام ميگويند, كلام ميشنوند, وحيای كه
ذات اقدس الهي به زنبور عسل و مانند آن ميدهد، وحياي نيست كه از «لَدُن عَليٍّ
حَكيم» تنزّل كرده باشد, اين سلسله كلمات از همان مرحله نازل شروع ميشود و به
مرحله نازل هم ختم ميشود.
ويژه بودن كلام خداي سبحان با انسان و علت آناما
درباره انسان, قبلاً ملاحظه فرموديد که انسان تنها موجودي است كه از صفر به صد ميرسد،
بقيه موجودات در راه هستند و هيچ موجودي از صفر به صد نميرسد، همه آنها يا از
بين راه ميرسند يا از بين راه شروع ميكنند، ما موجودي نداريم كه از صفر به صد
برسد؛ اگر جماد است و نبات است و حيوان است، اينها تا به لبهٴ تجرّد وهمي و
خيالي ميرسند و توقّف ميكنند، ديگر اينچنين نيست كه حيوانات به
﴿دَنا فَتَدَلَّي﴾ [20]بار يابند، اينها تو
راهي هستند و «ابن سبيل»؛ فرشتهها هم كه در بخش دوم اين راه هستند، اينها ممكن
است اوج بگيرند، امّا هيچ كدام اينها از صفر شروع نكردند كه
﴿هَلْ أَتي عَلَي الْإِنْسانِ حينٌ مِنَالدَّهْرِ
لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ [21]دامنگير آنها
شود، فرشتهها اينطور نبودند كه از
﴿مِنْ
حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾
[22]و از «تراب» و «طين» و امثال آن شروع كرده باشند، اينها هم تو راهي هستند؛ يعني
از مرحله تجرّد عقلي شروع كردند و مراحل بالاتر را با كمالاتي كه دارند ـ حالا به
نحوهاي كه مناسب هر كدام از اينها باشد ـ طي ميكنند, پس هيچكدام از
اينها «كادح الي ربّ» باشد
﴿كَدْحاً
فَمُلاقيهِ﴾
[23]نيست، همه آنها تو راهي میباشند، «ابنالسبيل» هستند،
تنها موجودي كه از خاك شروع ميكند و به
﴿دَنا
فَتَدَلَّي﴾ ميرسد انسان است؛ چنين موجودي اگر بخواهد كلامي بشنود
بايد در همين امتداد باشد، روزي هم كه بخواهد بگيرد بايد در همين امتداد باشد؛ لذا
رزق او, كلام او, وحي او ويژه خود انسانيّت انسان است، نه ﴿أَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي﴾
[24]در اينجا راه دارد و نه درباره فرشتهها كه
﴿وَ
أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾، [25]آنجا هم
﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾؛
هم امر علمي و هم امر عملي, اينجا هم
﴿أَوْحي
رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ﴾؛ امّا هيچكدام از اين سنخ وحيهايي
كه در آغاز سوره مباركه «شوريٰ» آمده است كه
﴿كَذلِكَ
يُوحي إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزيزُ
الْحَكيمُ﴾ مطرح نيست.
اسماي حُسناي مذكور در اول يا آخر آيه دربردارنده
مضمون آنمطلب
بعدي آن است كه گاهي ذات اقدس الهي دليل آن فعل خود را و كار خود را گاهي در صدر
آيه و گاهي در ذيل آيه ذكر ميكند. غالباً اسماي حسنايي كه در ذيل آيه ذكر شدند،
ضامن مضمون همان آيه هستند؛ يعني هر آيهاي كه خداي سبحان نازل كرده است، در
پايان آن مسئله اسمي از اسماي حسنا را ذكر ميكند كه سند آن است. گاهي اسماي حسناي
الهي و كلمات نوراني كه مربوط به خداي سبحان است در اول آيه ذكر ميشود كه اوست كه
اين كارها را دارد ميكند و گاهي در پايان آيه ذكر ميشود، به اصطلاح گاهي از وحدت
به كثرت است و گاهي از كثرت به وحدت است. سوره مباركه «رعد» را كه قبلاً ملاحظه
فرموديد، میبينيد که در آنجا از وحدت به كثرت شروع كرده است؛ آيه
دو سوره مباركه «رعد» اين است:
﴿اللَّهُ الَّذي
رَفَعَ السَّماواتِ﴾ تا در پايانش دارد
﴿لَعَلَّكُمْ
بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ﴾، آيه سوم اين است:
﴿وَ هُوَ الَّذي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فيها
رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ﴾ که در پايانش
دارد
﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾،
اين از وحدت به كثرت شروع كرد؛ امّا آيه چهار كاملاً به عكس است، از كثرت به وحدت
شروع كرده است، فرمود:
﴿وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ
مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ
صِنْوانٍ يُسْقي بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلي بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ
إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾، آيه سوم از وحدت
شروع كرده و فرمود اوست كه اين كارها را ميكند، امّا در آيه چهار دارد اين
كارهايي كه ميبينيد ـ اين همه ميناگري ـ كار اوست، پس گاهي از كثرت شروع ميكند
به وحدت ميرسد، مثل آيه چهار گاهي از وحدت شروع ميكند به كثرت ميرسد، مثل آيه
سوم؛ گاهي ميفرمايد اوست كه اين كارها را ميكند و گاهي ميفرمايد اين كارهايي كه
ميبينيد آثار اوست. در اين بخشها متنوّع است؛ ولي در آنجا كه بخواهد عظمت و
جلال و شكوه وحي را ذكر كند، پنج اسم از اسماي حسناي خود را ذكر ميكند كه اينها
آمدند و شروع به فعاليت كردند و وحي را سامان بخشيدند فرمود:
﴿كَذلِكَ يُوحي إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذينَ مِنْ
قَبْلِكَ﴾ چه كسي؟ آن مبدأ وحياني كه وحي ميفرستد كيست؟ آن كسي است
كه اين پنج اسم را دارد
﴿اللَّهُ الْعَزيزُ
الْحَكيمُ ٭ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ
الْعَلِيُّ الْعَظيمُ﴾؛ حالا «الله» كه سر جاي خود محفوظ است, لکن
عزيز بودن, حكيم بودن, مالك بودن, عليم بودن, عظيم بودن اين اسماي خمسه سهم تعيينكننده
در وحي دارد، چون او ميخواهد شما را به عزّت برساند, به حكمت برساند, به مالكيّت
بر خويشتن خويش برساند, به علوّ و عظمت برساند، چون او «عليّ عظيم» است شما را ميخواهد
به اعتلا و عظمت نايل كند و مانند آن. خدا با اين اسماي متعدّد وحي ميفرستد كه به
وسيله انبيا شما را به سمت خودش دعوت كند، تا در اين فضاي بيكران و در آن
«تَيه»
[26]و سرگردانيِ وادي ضلالت گرفتار نشويد
﴿لَهُ ما
فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ﴾، بنابراين هم مالك است, هم
عزّت و اعتلا دارد, هم علوّ و عظمت دارد, هم اين كار, كارِ اوست و هم هيچ مانعي در
كار نيست؛ زيرا كلّ مجموعه جهان ستاد اجرايي او هستند، اگر كلّ مجموعه جهان ستاد
اجرايي او باشند ديگر مانعي فرض ندارد، براي اينكه همه در صدد اين هستند. يك وقت
است يك موجودي ميخواهد كاري انجام بدهد، موجود ديگر ممكن است در عالمِ حركت مزاحم
او باشد؛ امّا اگر همه به عنوان ستاد اجرايي يك فرمانروا دارند كاري را انجام ميدهند،
فرض ندارد كه اين كار به مقصد نرسد يا مانعي در بين راه ايجاد شود.
وحي برخواسته از منبع عزّت و حكمت تأمين كننده عزّت
انسانفرمود
حالا كه اين است ما از «لَدُن عَليٍّ حَكيم» ميخواهيم كلامي را به انسان منتقل
كنيم كه اين انسان بتواند از صفر به صد برسد، كاري بكند كه هيچ موجود مادون نكرده
است؛ يعني جماد و نبات و حيوان و هيچ فرشتهاي هم نميكند، براي اينكه آنها تو
راهی هستند، آنها از خاك و
﴿مِنْ حَمَإٍ
مَسْنُونٍ﴾ شروع نشدند، آنها يك موجود ملكوتي در همان عالم خودشان
بدون شهوت و بدون غضب هستند که مشغول انجام وظيفه میباشند.
بنابراين همه موجودات منهاي انسان ميشوند «ابنالسبيل»، اينها تو راهی
هستند. هيچ موجودي نيست که از صفر به عنوان «كادح الي رب» شروع كند و به
﴿دَنا فَتَدَلَّي﴾ برسد، مگر انسان
كامل! چون انسان اين راه را دارد، كلامي ميطلبد كه از جاي بلند آمده باشد و او را
به جاي بلند دعوت كند, كلامي كه نظير
﴿أَوْحي
رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ﴾ هست، اينگونه وحي توان آن را ندارد كه
انسان را به «عَليٍّ حَكيم» برساند, كلامي هم كه از عزّت و حكمت و علوّ و عظمت
طَرْفي نبسته است، انسان را به اين علوّ و عظمت نايل نميكند، پس بايد كلامي باشد
كه از كلّ جهان آمده باشد.
وظيفه انسان در مقابل حبل مَتين آويخته قرآنبارها
ملاحظه فرموديد، فرمود ما اين طناب را آويختيم، نينداختيم! باران را انداختيم, برف
و تگرگ را انداختيم، اينها انزال و انداختني است؛ امّا قرآن را نينداختيم، قرآن را
آويختيم! يك طرف اين قرآن به دست خود ماست، ما اين را به شما نداديم كه از ما جدا
شود. شما اين حبل متين را كه آويخته است كه
«أَحَدُ
طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم»،
[27]اين طناب محكم كه يك طرف آن به دست خداست، محكم و ناگسستني است و طرف ديگر آن به
دست شماست اين را بگيريد و دو كار بكنيد: اول محكم بگيريد كه نيفتيد, دوم با تلاش
و كوشش هم من شما را بالا ميكشم، هم شما اين طناب را بگيريد و بالا بياييد؛ اصلاً
ما طناب را انداختيم كه
«اقْرَأْ وَ ارْقَهْ»
[28]بخوان و بالا بيا! اين
﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾
[29]همين است,
﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾
[30]همين است؛ فرمود اين طناب محكم و ناگسستني است
«أَحَدُ
طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي» است؛ من اين كتاب را
آويختم، نه آنطوري كه باران را انداختم اين كتاب را ـ معاذ الله ـ انداخته باشم،
من اين را تنزّل دادم نه انداخته باشم, آويختم, بگيريد و بالا بياييد.
ايجاد لرزه با عبور قرآن از ملكوت تا قلب مؤمناين
وقتي گرفتني و آويختني است, اين بايد عبور كند و هر جا هم که عبور كند زلزله ايجاد
ميكند، اين كلام است! اين كلام هر جا بخواهد عبور كند زلزله ايجاد ميكند، وقتي
ميفرمايد از ملكوت بخواهد عبور كند همه ميلرزند، اين
﴿تَكادُ
السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ﴾ چرا؟ براي اينكه اين
طناب ميخواهد آويخته شود، اين طنابي است كه كلّ جهان را به همراه خود دارد، پيام
جهاني را دارد که پيام ابدي است. فرشتهها هم با لرزش و لرزان, دلهاي اينها هم ميتپد،
براي اينكه اينها امين وحي هستند و بايد حفظ كنند. آنقدر اين كتاب سنگين است كه
از باب تشبيه معقول به محسوس در سوره مباركه «حشر» فرمود: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ
خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ﴾؛
[31]اين ريزريز ميشود،
چه اينكه در جريان طور
﴿فَلَمَّا تَجَلَّي
رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا﴾ [32]ريز ريز شد. شما ميبينيد
خبر يك حادثه سنگيني را كه به يك انسان ميگويند او بعد از چند لحظه ايست قلبي
پيدا ميكند، اين فكر و علم است كه اين بدن را متلاشي ميكند، اين انسانهاي
قدرتمند با شنيدن يك خبر گرفتار ايست قلبي ميشوند، پس اين علم است كه اين بدن را
ميلرزاند و تكان ميدهد، چه اينكه در طرفهاي خضوع و خشوع هم همينطور
است. در وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) و ساير ائمه هم آمده است كه وقتي
ميخواستند «قد قامت الصلاة» بگويند, «الله اكبر» بگويند, «تَرْتَعِدُ فَرَائِصُه»؛
[33]تمام
دو پهلوي اينها ميلرزيد. وجود مبارك امام سجاد(عليه
السلام) وقتي ميخواست در جريان حج «لبيك»
بگويد، آنچنان حنجرهاش بسته ميشد، مثل اينكه ميخواست كوهي را بلند كند.
[34]
اينكه در سوره «حشر» فرمود:
﴿لَوْ أَنْزَلْنا
هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ
اللَّهِ﴾[35] اين است و آن
جريان
﴿فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ
لِلْجَبَلِ﴾[36] هم اين است، اين تجلّي حق است!
قرآن، تجلّي ويژه خداي سبحان از ديدگاه علي(عليه
السلام)وجود
مبارك حضرت امير در
نهجالبلاغه دارد كه درست است كه
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه»
[37]که كلّ خلقت تجلّي خداست، امّا قرآن يك تجلّي ويژه است؛ اين جمله اخير هم در
نهجالبلاغه
هست، فرمود:
«فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي
كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْه»؛[38]او در قرآن كريم يك
تجلّي خاصي كرده است، اگر اين تجلّي بخواهد از بالا تنزّل كند و به انسان برسد؛
يعني از «عليّ حكيم» تنزّل كند و به عربي مبين برسد، همه را ميلرزاند؛ لذا فرمود:
﴿تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ
فَوْقِهِنَّ﴾. ناتمامي دو تفسير ديگر در ايجاد لرزه با عبور قرآندو
نظر ديگر هم در اين آيه هست: يكي اينكه عظمت متكلّم باعث ميشود كه گويا اينها
دارند ريز ريز ميشوند, ديگری خطر شرك و الحاد و كفر و نفاقِ كافران باعث ميشود
كه گويا اين «سماوات» دارند «متفطّر» ميشوند. آن بيانات نوراني زينب كبرا(سلام
الله عليها) در بازار كوفه, كه فرمود اين كاري كه شما كرديد آسمانها اينطور ميشود,
زمينها اينطور ميشود،
[39]اين
با مطلب بعدي هماهنگ است؛ ولي ظاهر آيه اين است كه خود كلام بخواهد تنزّل كند همه
اين مجاري را ميلرزاند، گويا اينها دارند ميتپند و ميلرزند
﴿تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ
فَوْقِهِنَّ﴾. مقصود از «فوق» در ﴿يَتَفَطَّرْنَ مِنْ
فَوْقِهِنَّ﴾فوق
هم فوقِ جغرافيايي نيست، الآن ما كه اينجا در زمين نشستيم، اين طبقات بالاتر قمر
و شمس و مشتري و زحل و اينها را بالاي خودمان ميبينيم، آنها كه مسافرت كردند و به
كُره مريخ رفتند،
زمين را بالاي سر خودشان ميبينند؛ وقتي يك فضاي وسيعي باشد و يك كُرات معلّق باشد
اينها كه بالا ميروند، از هر طرف سربالايي ميروند و خيال ميكنند به طرف بالا ميروند،
وقتي آنجا هم که رفتند وقتي ميخواهند بيايند زمين, زمين را بالاي سرشان ميبينند.
بالا و پايينِ مكاني و جغرافيايي و اينها معيار نيست، آن علوّ مكانت است كه مادون
خود را ميلرزاند، اين عصارهٴ تأثير اسماي چندگانه بعد از «الله»است كه عظمت
و شكوه وحي را ميرساند.