موضوع:تفسير آيات 47 تا 51 سوره فصلت
﴿إِلَيْهِ
يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَكْمامِها وَ ما
تَحْمِلُ مِنْ أُنْثي وَ لا تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ وَ يَوْمَ يُناديهِمْ
أَيْنَ شُرَكائي قالُوا آذَنَّاكَ ما مِنَّا مِنْ شَهيدٍ (47) وَ ضَلَّ عَنْهُمْ
ما كانُوا يَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحيصٍ (48) لا
يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ
قَنُوطٌ (49) وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ
مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لي وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ
رُجِعْتُ إِلي رَبِّي إِنَّ لي عِنْدَهُ لَلْحُسْني فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذينَ
كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَليظٍ (50) وَ إِذا
أَنْعَمْنا عَلَي الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأي بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ
الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَريضٍ (51)﴾ دنيا ظرف تكامل علمي و عملي انسان بخلاف آخرتدر
بحثهاي قبل روشن شد كه دنيا هم ظرف علم است هم ظرف عمل صالح, آخرت ظرف علم و
تكامل علمي هست؛ امّا ظرف عمل نيست كه كسي بعد از روشن شدن حق, ايمان بياورد موحّد
شود، عادل شود و از عذاب برهد؛ زيرا اگر در آخرت عمل و ايمان ممكن بود، آنجا هم
محتاج به شريعت بود, وحي و نبوّت و رسالت بود که ميشد دنيا و ديگر آخرت نميشد،
ميشد دار عمل نه دار حساب. وجود مبارك حضرت امير در
نهجالبلاغه فرمود:
«الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا
عَمَل».
[1]نشئه آخرت نشئه علم است، تكامل علم است و خيلي از اسرار براي انسان روشن ميشود؛
امّا هيچ ممكن نيست كسي در آخرت ايمان بياورد و به مقصد برسد، راه اراده و عمل
بسته است، شبيه عالم رؤياست. اين روايتي كه مرحوم كليني در جلد هشت
كافي در
روضه
كافي ذكر كرد، اين براي تشبيه معنايي است به معنای ديگر و ترسيمي
است كه گوشهاي از اسرار آخرت را به ما بفهماند. مرحوم كليني(رضوان الله عليه) اين
را در جلد هشت
كافي[2]
ـ در روضه
كافي ـ نقل كرد، مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) هم
اين را در
مرآةالعقول[3]
نقل كرد كه بشر اوّلي ميخوابيد؛ ولي خواب نميديد، حرف انبيا را هم گوش نميدادند.
انبيا ميفرمودند كه فلان كار حلال است و واجب, فلان كار حرام است و كذا و كذا,
اينها ميگفتند اگر ما حرفهاي شما را بشنويم و عمل نكنيم چه ميشود؟ ميفرمودند
بعد از مرگ حسابي هست، كتابي هست، پاداش و كيفر را آنجا ميبينيد. آنها خيال ميكردند
که حيات بعد از مرگ اين است كه مُردههاي قبرستان زنده ميشوند و برميگردند،
انكار اينها بيشتر شده بود، بعد كمكم رؤيا را خدا نصيب اينها كرد كه اينها
در عالم خواب چيزهايي را ميديدند، به انبيايشان مراجعه ميكردند و ميگفتند اينها
چيست كه ما در عالم رؤيا ميبينيم؟ آنها ميفرمودند اينها شبيه و نظير آن چيزهايي
است كه ما به شما ميگوييم, شما خيال نكنيد مُردههاي شما از اين قبرستان در ميآيند,
ميآيند همين دنيا، آن يك عالم ديگري است. در عالم رؤيا ميبينيد و همه ما هم
تجربه كرديم که خيلي از چيزها براي آدم حل ميشود آدم آنجا نميتواند سؤال كند،
وقتي بيدار شد ميگويد: اي كاش من اين مطلب را سؤال ميكردم! در حالي كه عالم رؤيا
در اختيار خود ما نيست كه چيزي بپرسيم يا چيزي نپرسيم؛ البته رؤيا با مسئله قيامت
خيلي فرق دارد، لكن گوشهاي از تشبيه قيامت است كه در اين روايت نوراني مرحوم
كليني نقل كرد تا اسرار قيامت را به ما بفهماند. بنابراين به نحو سالبه كليه هيچ
ممكن نيست در قيامت كسي به وسيله عالِم شدن يك حقيقتي را ايمان بياورد و بپذيرد يا
از جهنم و عذاب برهد, اين مطلب براي مسئله قيامت بود.پرسش: مستضعفين که گرفتار
میشوند ... امتحانی دارند؟ پاسخ: اينها در برزخاند، مانند
جريان كودكان كه ميگويند تحت تعليم وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) هستند؛
امّا اينطور نيست كه آنجا ايمان بياورند و از خطر برهند، اين نظير ابتلا به
آزمايشي است كه در عالم ذريّه هم كم و بيش مطرح است؛ آنجا يك دار تكليف باشد و
انسان با حُسن اختيار خود ايمان بياورد يا با سوء اختيار خود ايمان نياورد نيست،
تنها جايي كه جاي ايمان و كفر است, جاي اراده و اختيار است دنياست.
تفاوت قُرب و بُعد مادي و معنويمطلب
ديگر درباره اين اضافههاي «متخالفة الأطراف» بود. اشاره شد كه قُرب و بُعد در بحثهاي
مادي يك اضافه «متوافقة الأطراف» است؛ يعني مثلاً اگر «الف» به «باء» نزديك بود، «باء»
هم به «الف» نزديك است و اگر «الف» از «باء» دور بود، «باء» هم از «الف» دور است;
ولي در قُرب و بُعدهاي معنوي اينچنين نيست، اين «متخالفة الأطراف» است. ذات اقدس
الهي به همه نزديك است
﴿نَحْنُ أَقْرَبُ
إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾؛
[4]ولي مؤمن به خدا نزديك است, كافر از خدا دور است كه
﴿يُنادَوْنَ
مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾،
[5]از يك طرف قُرب است از يك طرف بُعد.
عدم امكان اثبات «اضلال كيفري» با دوري كافر از خداگاهي
ممكن است گفته شود آنهايي كه از خدا دورند، رحمت خدا هم از آنها دور است، چون رحمت
خدا از آنها دور است اينها گرفتار «إضلال» كيفري هستند، پس رحمت خدا از اينها دور
است و اينها هم از رحمت خدا دورند که شده اضافه «متوافقة الأطراف». اينچنين نيست!
رحمت خدا از اينها دور نيست، رحمت خدا دمِ گوش آنها است و فقط يك «يا الله» بگويند
ميرسند، نه اينكه رحمت خدا از اينها دور باشد؛ قبلاً ميداد، در درون اينها بود،
الآن دمِ لب اينهاست! همين كه بگويند «أَسْتَغْفِرُ اللَّه» و توبه كنند, همين كه
برگردند، برگشتن همان و يافتن رحمت الهي همان! دور نيست، فقط «يك قدم برخويشتن نه
وان دگر در كوي دوست»، اينطور نيست كه حالا در صورت «إضلال» كيفري رحمت خدا از
اينها دور باشد، رحمت خدا دمِ دست اينهاست! فقط يك اقرار لازم است كه اينها از
اقرار امتناع دارند.
نكته تربيتي مستور بودن زمان برپايي قيامتدر
جريان معاد، خيليها مشكل جدّيشان در جاهليّت همين مسئله معاد بود و فكر ميكردند
كه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كنند كه قيامت چه وقت قيام ميكند
تا حضرت برايشان بگويد. اسرار قيامت هيچ مصلحت نبود كه پيامبر اگر هم بداند بگويد
كه چه وقت قيامت, قيام ميكند، چون هر لحظه ما بايد منتظر باشيم؛ اگر ما بدانيم
مثلاً مرگ ما چه وقت هست يا قيامت چه وقت قيام ميكند، اين توبه را به تأخير مياندازيم،
اين به هيچ وجه مصلحت تربيتي نيست؛ بايد مستور باشد تا هر لحظه انسان آماده سفر
باشد، تنها كسي كه ميداند قيامت چه وقت قيام ميكند، ذات اقدس الهي است و در بعضي
از موارد آياتي هم هست كه خداي سبحان ممكن است اين غيب را به برخي از خواص انبيا و
اوليايش عطا كند؛ در پايان سوره مباركه «جن» اين بود كه
﴿عالِمُ
الْغَيْبِ﴾،[6]اين
﴿الْغَيْبِ﴾ «الف» و «لام»
آن يا جنس است، يا «الف» و «لام» عهد است؛ اگر جنس باشد كه مسئله قيامت را شامل
نميشود؛ اگر عهد باشد، دو آيه قبل مربوط به مسئله قيامت بود كه برميگردد، اگر عهد
ذكري و ذهني باشد قيامت است.
امكان اطلاع خواص انبيا از زمان برپايي قيامتفرمود:
﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ
أَحَداً ٭ إِلاَّ مَنِ ارْتَضي﴾ [7]اين نشان ميدهد كه
اسرار قيامت و وقت قيامت را ممكن است ذات اقدس الهي به خواصي از انبيا و اوليا
بگويد، چون
﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ
عَلي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاَّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ﴾؛
ولي عمده اين است كه چه كسي سؤال را طرح كرده؟ و چه كسي يادشان داده كه اينطور
سؤال كنند؟ تعبيرات سؤال در قيامت خيلي متفاوت است، بسياري از اينها سؤال از مَتيٰ»،
چه وقت و مانند آن است که قيامت چه وقت قيام ميكند و مانند آن.
اثبات وجود فعلي بهشت و جهنم با استفاده از پرسش كافراندر
بعضي از جاها تعبير اين است كه
﴿أَيَّانَ
مُرْساها﴾؛
[8]چه كسي اين سؤال را طرح كرد و چه كسي يادشان داد كه اينطور سؤال كنند؟ در بيانات
نوراني قرآن درباره كشتي نوح اين است كه
﴿بِسْمِ
اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها﴾،
[9]«إِرْساء» يعني نگهداشت؛ مثل اينكه كوهها را خدا رواسي زمين قرار داد كه زمين از
لرزش و لغزش بيفتد كه «إِرْساء»؛ يعني لنگر انداختن,
﴿بِسْمِ
اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها﴾ وقتي وجود مبارك نوح ميخواست اين
كشتي را حركت بدهد به نام خدا حركت ميداد, وقتي ميخواهد آرام كند به نام خدا
آرام ميكرد. اينها كه سؤال كردند
﴿أَيَّانَ
مُرْساها﴾؛ يعني كشتي قيامت چه وقت لنگر مياندازد؟ يعني قيامت الآن
موجود است، در حال موجزني است، يك وقت آرام ميشود، وقتي آرام شد ما وارد كشتي
قيامت ميشويم. اين تعبير از كيست؟ چه كسي يادشان داد اينطور سؤال كنند؟ اگر اين
تعبير را بشكافيد معلوم ميشود الآن قيامت سيّال هست؛ منتها هنوز وقت لنگراندازي
او نيست!
﴿أَيَّانَ مُرْساها﴾؛ چه
وقت قيامت لنگر مياندازد؟ چه وقت اين كشتي آرام ميشود؟ معلوم ميشود الآن قيامت
موجود است، در حال موجزني و گشتزني است و ما سوار اين كشتي هستيم يك وقت لنگر مياندازد.
اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) كه فرمود:
«مَا
أُولَئِكَ مِنَّا»[10]
از ما نيست كسي انكار كند كه بهشت و جهنم موجود است، بهشت و جهنم موجود است با
اينكه ما داريم ابزارش را فراهم ميكنيم.غرض اين است كه فرمود اصل «علم الساعة»
نزد ذات اقدس الهي است كه اين تقديم خبر مفيد حصر است كه فرمود:
﴿إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ﴾.
يك وقت ميگوييم «الله يعلم الساعة» مفيد حصر نيست؛ امّا وقتي گفتيم
﴿إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ﴾
اين مفيد حصر است، چه اينكه جمله بعد هم مفيد حصر است؛ جمله بعد اين است كه
﴿وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَكْمامِها﴾.
«أكمام» جمع «كِمّ» است، «كِمّ» ـ به کسر ـ اين شكوفهاي است كه اين ميوه در ظرف
آن شكوفه قرار دارد، هيچ ميوهاي از ظرف خود بيرون نميآيد و هيچ مؤنّثي چه حيوان
چه انسان باردار نميشود و هيچ مؤنثي بار خود را به زمين نمينهد، مگر به علم حقتعالي.
اين علم او فعلي است، گذشته از علم ذاتي كه با اراده همراه است؛ يعني «بعلمه و
ارادته» كه اين علم او علم فعلي است.
برطرف شدن اوهام اعتقادي مشركان با قيام قيامتدر
جريان جاهليت هم مشكل اعتقادي داشتند, هم مشكل اخلاقي و اجتماعي; مشكل اعتقادي
آنها اين بود كه ميگفتند مرگ پوسيدن و پايان راه است. اين مشكل را دين حل كرد كه
مرگ از پوست به دَر آمدن است و نه پوسيدن، بين راه هست و نه آخر راه،
«فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة»، [11]فرمود اين جريان مرگ
است و قيامت حق است که
﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾
[12]و شما كه به اين بتها مراجعه كرديد و گفتيد:
﴿هؤُلاءِ
شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ﴾
[13]يا
﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا﴾
[14]که از تقريب اينها ميخواستيد مدد بگيريد و از شفاعت اينها ميخواستيد استمداد
كنيد، اينها كجا رفتند؟ ميدانيد انسان در شب تار در بيابان بر اساس اوهامي كه
برايش پيش ميآيد، درختها و تپّه ماهوريها و اينها را تصوّر ميكند، وقتي آفتاب
طلوع كرد ميبيند خبري نيست؛ در جريان معاد هم همينطور است، وقتي قيامت قيام كرد،
آن اوهام
﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ
لِيُقَرِّبُونا﴾ يا
﴿هؤُلاءِ
شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ﴾ رخت برميبندد، چيزي نبود و اينها براساس
وَهْم خودشان ميپنداشتند. فرمود وقتي قيامت قيام كرد
﴿وَ
يَوْمَ يُناديهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ﴾[15]آنها عرض ميكنند، ما
اعلام كرديم كه ما آگاه نيستيم هيچ اطلاعي نداريم، چون
﴿ضَلَّ
عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ﴾[16]
گُم شد، مثل انساني كه به طرف سراب حركت ميكرد
﴿لَمْ
يَجِدْهُ شَيْئاً﴾.[17]﴿وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ﴾، آنچه
در دنيا دعا ميكردند و ميخواندند آنها رخت برميبندد، چيزي در ذهن آنها نيست و
چيزي هم در دست آنها نيست.
يقين كافر به بيپناهي در قيامت﴿وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحيصٍ﴾،
اين ظنّ از مواردي است كه به معناي يقين است. گاهي ظنّ در مورد يقين به كار برده
ميشود، براي آنها يقين ميشود كه هيچ پناهگاهي ندارند؛ يعني صحنه قيامت صحنهاي
نيست كه آنها احتمال بدهند بعد چه خواهد شد, صحنه قيامت صحنه شهود محض است و روزي
است كه
﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ است. اين
﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ هم به معناي «لا
ريب في تحقّقه» است و هم به اين معناست كه در آن روز شكّ وجود ندارد، هر چه هست
يقين است. يك وقت ميگوييم:
﴿رَبَّنا إِنَّكَ
جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ﴾، [18]اين
﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ را قبلاً ملاحظه
فرموديد، به اصطلاح قرآن همان «بالضرورة» است كه در اصطلاحات منطق است. در منطق
اگر گفتند «الانسانُ ناطقٌ», جهت قضيه «بالضرورة» است. در قرآن وقتي ميگويند:
«المعادُ حقٌّ» جهت قضيه
﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾
است که
﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ هم همان «بالضرورة»
است.
﴿رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ
لا رَيْبَ فيهِ﴾؛ يعني «المعادُ حقٌّ بالضرورة».بخش ديگر از معاني
﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ اين است كه آن روز,
روز «رِيب» نيست، هيچ شكّي در آن روز نيست، همه مطالب نظير بديهيات براي انسان
روشن ميشود؛ لذا ديگر شك برنميدارند که به آينده نگران باشند و بگويند در آينده
چه خواهيم كرد! اينطور هم نيست، آينده و گذشته براي آنها روشن است؛ لذا ميفهمند
كه هيچ پناهگاهي نيست.
خستگي ناپذيري افراد مشرك از دعاي خيراينگونه
از افراد كه «مشرك» و «وَثني» بودند، اينها نسبت به دعاي خير هيچ خسته نميشوند، «سَٰامة»،
خستگي، «صعوبة»، رنج و دردي براي اينها از خيرخواهي پيش نميآيد:
﴿لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ﴾.پرسش:...؟پاسخ:
قبل و بعد تنها مخصوص به زمان كه نيست، انواع و اقسامي براي قبل و بعد است؛ ولي به
هر حال دنيا براي آنها گذشته بود و آيندهاي هم كه جريان قيامت هست، به اين صورت
است که اينها الآن وارد صحنه «ساهرة المعاد» شدند، بعد جهنم هست براي عدّهاي, بهشت
است براي عدّهاي, اين درجات هست اين دركات هست و اين كارها در طول هم است.
﴿لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ﴾؛
اين انسان كافر از دعا و خواستن خير خسته نميشود. تقريباً بيش از پنجاه آيه قرآن
كريم درباره انسان طبيعي, و مادي است كه در مذمّت اوست: انسان
«ظلوم»[19]است, انسان
«جهول»[20]است, انسان
«جزوع»[21]است, انسان «منوع»
[22]
است, انسان «قتور»
[23]
است, انسان
﴿أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾[24]است،
﴿كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً﴾[25]و امثال آن. بيش از پنجاه آيه در مذمّت انسان است، براي اينكه انساني كه
فطرت را رها كرده و به طبيعت گراييده، اين مشكلات را دارد. الآن اينجا يك انسان
مشرك مطرح است كه نااميد ميشود, يك انسان غير مشرك مطرح است كه اگر رنجي ديده است
باز در دعا ميكوشد.
مساوي با كفر بودن نااميدي مشرك در مواجهه با شرّدرباره
انسان مشرك فرمود:
﴿لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ
مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ﴾ و امّا
﴿وَ
إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ﴾، «قنوط» و «يأس» شبيه هم
هستند؛ لذا تأكيداً ذكر شده، اينكه ميگويند:
﴿إِنَّهُ
لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ﴾
[26]براي همين است. يأس از رحمت الهي كفر است, چرا؟ چون معنايش اين است كه ديگر كسي
نيست مشكل ما را حل كند. يأس از رحمت، يعني ما به جايي رسيديم كه هيچ موجودي توان
آن را ندارد مشكل ما را حل كند. اين همان انكار خداست و كفر است؛ زيرا قدرت او
نامتناهي است و هرگز ممكن نيست انسان به جايي برسد كه رحمت منقطع شود، چون
وقتي ﴿وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[27]شد و رحمت نامتناهي شد،
جا براي يأس نيست؛ لذا يأس از رحمت خدا كفر است؛ يعني ديگر كسي نيست كه مشكل ما را
حل كند؛ امّا يك وقت انسان ميگويد من ديگر لياقت آن را ندارم، آن ديگر مشكل خودش
است يا اعتراف خود اوست، اين به كفر منتهي نميشود؛ امّا اگر نسبت به هستيِ خارج
اشاره كند و بگويد كسي نيست در عالَم كه مشكل ما را حل كند، اين ديگر
﴿إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ
الْقَوْمُ الْكافِرُونَ﴾ اينجا
﴿فَيَؤُسٌ
قَنُوطٌ﴾ براي همين گروه است؛ در قبال آن كسانياند كه اگر مشكلي به
آنها رسيد
﴿فَذُو دُعاءٍ عَريضٍ﴾؛
گاهي دعا عريض و گاهي دعا طويل است، دعاي عريض و دعاي طويل؛ يعني دعاي وسيع كه
نسبت به گروه ديگر است.
پندار باطل انسان در بهرهمندي از نعمت الهي در
دنيا و آخرتفرمود
طبع انسان غرور و خودخواهي است؛ چون اولاً نظام ارزشيِ انسان همين ماده است، يك؛
خود را مستحقّ اين ارزش ميداند، دو؛ اگر ما به او نعمت داديم برابر سوره فجر كه
فرمود:
﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا
ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ﴾،
[28]در حالي كه اينچنين نيست، اين آزمون است. بعضيها مبتلا به ثروت هستند و بعضي
مبتلا به فقر, بعضيها مبتلا به سلامت هستند و بعضيها مبتلا به مرض, انسانِ سالم
مبتلا به سلامت است؛ يعني «مُمْتَحَن», انسان توانگر مبتلا به ثروت است؛ يعني «مُمْتَحَن».
ابتلا يعني آزمون، فرمود ما هر دو گروه را «مُمْتَحَن» كرديم و امتحان ميكنيم،
اينها خيال ميكنند اگر كسي سالم يا متمكّن بود مورد اكرام ماست «كَلاَّ» اين
اكرام نيست
«الْغِنَی وَ الْفَقْرُ بَعْدَ
الْعَرْضِ عَلَی اللَّه»،
[29]اين از بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه در آخرهاي
نهجالبلاغه
آمده است؛ فرمود چه كسي كريم است و چه كسي غير كريم، در روز حساب روشن ميشود، اين
عالَم, عالم امتحان است:
«الْغِنَی وَ الْفَقْرُ
بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللَّه»، در دنيا هر چه هست آزمون است و
نشانه كرامت نيست. فرمود ما اگر اين كار را كنيم
﴿فَيَقُولُ
رَبِّي أَكْرَمَنِ﴾ اينجا هم برابر همان فكر باطل اگر ما به او
نعمت بدهيم، خيال ميكند كه اين نعمت براي اوست و ما او را گرامي داشتيم، در حالي
كه اينچنين نيست
﴿وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ
رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ﴾؛ دو
حرف ميزند،
﴿هذا لي﴾؛ اين كرامت
براي من است و من استحقاق اين را دارم و ـ معاذ الله ـ
﴿وَ
ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً﴾؛ قيامت هم قيام نميكند، اين هم
نشان ميدهد كه قيامت الآن در حال آرميدن است يا در حال «قعود» است، بعد قيام ميكند
و الآن معدوم نيست كه در آينده موجود شود، الآن قائم نيست بعد قائم ميشود، قيامت
را هم كه قيامت گفتند به همين مناسبت است و روز رستاخيز كه ميگويند به همين
مناسبت است، موجود هست؛ ولي قائم نيست. اين كشتي در حال گشتزني هست؛ ولي لنگر
نينداخته, چه وقت لنگر مياندازد؟ چه وقت ميايستد؟
﴿إِلَيْهِ
يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ﴾. به هر تقدير
﴿وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً﴾، بر فرض
﴿لَئِنْ رُجِعْتُ إِلي رَبِّي﴾؛ اگر
ربّي باشد و ما به او برگرديم، مرجع ما باشد و قيامتي باشد و ما به او رجوع داشته
باشيم:
﴿إِنَّ لي عِنْدَهُ لَلْحُسْني﴾،
چرا؟ براي اينكه در دنيا ما را گرامي داشت و در آخرت هم اينچنين است. در سوره
مباركه «كهف» آنجا همين مشكل را آن شخص كافر داشت كه گفت قيامتي نيست اگر هم
قيامت باشد ـ آيه 35 به بعد سوره مباركه «كهف» اين بود ـ
﴿وَ
مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلي رَبِّي لَأَجِدَنَّ
خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً﴾؛
[30]همانطور كه در دنيا مُكرَّم بوديم، در آخرت هم مكرّم هستيم.
پاسخ قرآن بر پندار مغرورانه كافران و غليظ بودن چشيدن
عذاباين
خيال باطل كه انسان مغرورانه به خود مينگرد و نعمتهاي الهي را براي خود شايسته
ميداند و آخرت را هم نميپذيرد، بر فرض هم كه قبول داشته باشد آخرت را هم شبيه
دنيا ميپندارد که اين حرفها را ميبافد؛ در حالي كه همانجا هم قرآن كريم در
سوره مباركه «كهف» پاسخ آن را دادند و اينجا هم به همين صورت پاسخ ميدهند كه اينطور
نيست. فرمود:
﴿وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلي رَبِّي
إِنَّ لي عِنْدَهُ لَلْحُسْني﴾، بعد
﴿فَلَنُنَبِّئَنَّ
الَّذينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا﴾ ما تمام اينها را «تنبئه» ميكنيم،
خيلي گزارش ميدهيم؛ باب «تفعيل» بردند و «فلنبئنّ» كردند، گاهي «اِنباء» است،
گاهي ميفرمايد ما چرا گزارش بدهيم؟ آنجا كه ميفرمايد:
﴿يُنَبَّؤُا
الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾، [31]بعد ميفرمايد ما چرا
گزارش بدهيم؟
﴿بَلِ الْإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ
بَصيرَةٌ﴾؛
[32]نيازي به گزارش نيست! آنجايي كه عمل براي او حاضر نيست، ما گزارش ميدهيم؛ امّا
آنجا كه با قافله عمل آمده، متن عمل خود را ميبيند و ميگويد:
﴿مَا لِهٰذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ
صَغِيرَةً وَ لاَ كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا﴾ [33]يا ﴿
وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾
[34]ديگر چه حاجت به گزارش؟ اگر فرمود:
﴿يُنَبَّؤُا
الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾
فوراً استدراك كرده و فرمود:
﴿بَلِ الْإِنْسانُ
عَلي نَفْسِهِ بَصيرَةٌ﴾، اين تاء
﴿بَصيرَةٌ﴾
هم مثل «تاء» خليفه، «تاء» مبالغه است؛ انساني كه «مُذكَّر» است، بصير است، نه «بصيرة»؛
امّا براي شدّت بصير بودن او اين «تاء» مبالغه آمده است كه
﴿بَلِ الْإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ بَصيرَةٌ ٭ وَ
لَوْ أَلْقي مَعاذيرَهُ﴾.
[35]در اينجا فرمود:
﴿فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذينَ
كَفَرُوا بِما عَمِلُوا﴾ که صِرف «تنبئه» و گزارش نيست،
﴿وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَليظٍ﴾؛
چشيدن آن غليظ است، چه رسد به نوشيدن! آنجا كه بخواهند آبي بنوشند
﴿يَشْوِي﴾؛ چهره و صورت آنها گداخته ميشود
و پوست ميريزد، آن مراحل ديگر است؛ ولي همين «ذُق», كمي هم بچشند اين عذاب نسبت
به آنها غليظ خواهد بود.
سيره غالب انسانها در نعمتها و ناكارآمدي دعا
هنگام سلب آناينها
نسبت به كفّار بود؛ ولي كسي كه به حدّ كفر نرسيد
﴿وَ
إِذا أَنْعَمْنا عَلَي الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأي بِجانِبِهِ﴾، انسان
غالباً همينطور است
﴿إِنَّ الْإِنْسَانَ
لَيَطْغَی ٭ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَی﴾، به جاي
اينكه شاكر باشد. صَرف «اتراف» و «اسراف» میكند؛ امّا
﴿وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَريضٍ﴾؛
دعاي عريض و دعاي طويل يعني دعاي طولاني, مرتب ناله ميكند و ضجّه ميزند. شما
عمداً و به سوء اختيار خودتان راه باطل رفتيد و راه را به سوي خودتان بستيد، چندين
بار ذات اقدس الهي به عنوان آزمون و امتحان فرصت داد و شما فرصت را ضايع كرديد،
اكنون به دعاي عريض و طويل ميپردازيد. دعا خواندن يك مقداري مشكل را حل ميكند!
از امّام صادق(سلام الله عليه) سؤال شد كه دعاي ما مستجاب نيست؟ فرمود:
«لِأَنَّكُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُون».[36]
ضرورت بهرهمندي از فرصت دعا در ايام رجب براي
جامعه اسلاميالآن
هم كه در آستانه ميلاد وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) هستيم، «ايّام البيض»
و ايام اعتكاف هست، اين فضاها فضاي نوراني و فضاي پربركت است، اگر اين رحمت و لطف
الهي شامل حوزهها و دانشگاهها در فضاي نوراني ايران شده است، حداكثر بهره را
بايد بُرد، براي اينكه الآن ما در ميدان مين هستيم و به لطف الهي در امان ميباشيم،
اينچنين نيست كه اين نعمت امنيت و آرامش رايگان به دست آمده باشد. شرقِ ما را ميبينيد
به اين صورت يا طالبان است يا بقيه آن القاعده هستند، اين شرق ما؛ غرب ما هم كه ميبينيد
اينطور داعشي حمله ميكند؛ جنوب ما را ميبينيد كه اين شيوخ خليج فارس قدم به
قدم, وجب به وجب به اين بيگانه و «اعدا عدوّ» ما پايگاه نظامي دادند, شمال هم كه
به بهانه ناتو اين موشكها را سوار كردند، ما واقعاً مهمان اهل بيت هستيم! يعني در
ميدان مين هستيم و در امنيت كامل! اينها آسان به دست نيامده است. فرمود اين دعاها،
اين بركتها، اين نالهها تأمينكننده امنيت و استقلال مملكت است. قدر ماه رجب,
قدر اين ايام اعتكاف, قدر اين نالهها, قدر اين دعاها را انسان بايد بداند، تا هم
بتواند امنيت را به ساير نقاط صادر كند، چون وقتي كه انقلاب به جاي ديگر صادر شود,
امنيت هم صادر ميشود. شما الآن هيچ باور نميكرديد و ما باور نميكرديم اين
عربستاني كه ادّعاي اسلام دارد، خادم حرمين است، ـ قبلاً «جلالة الملك» بود، بعد
كه انقلاب اسلامي به ثمر رسيد، شد «خادم الحرمين», حالا «خادم الحرمين» هستند ـ و
داعي اسلام دارند؛ امّا به يك كشور مسلمان و پيرو اهل بيت حمله كردند، اين با كدام
منطق هماهنگ در ميآيد؟ يك كشور اسلامي حمله ميكند به كشور اسلامي، آن هم به
دستور يك كشور كفر! الآن اينها آمريكا را مقتدر ميدانند؛ ولي بارها به عرض شما
رسيد كه اين اقتدار آنها يك اقتدار كاذب است؛ اينها يك سلسله روستاييهاي قبل از
كشف كريستف كلمب
[37]
بودند، بعدها مهاجراني از ايران و غير ايران به آنجا رفتند، شده آمريكا؛ اين ديگر
ريشهاي ندارد, ساقهاي ندارد, اصل و فرعي ندارد؛ الآن هم كه ميبينيد يك مقدار قد
كشيده و گردنكشي ميكند، چون بيش از هفتاد ميليون قبر زير پاي اوست! هفتاد ميليون
كم نيست! اينها در جنگ جهاني اول و دوم بيش از هفتاد ميليون آدم كشتند که حالا
قدّشان بلند است. اين قدرت را كه از راه تمدّن و آدميّت و عقل و عدل به دست
نياوردند، از آدمكشي به دست آوردند؛ حالا كسي هفتاد ميليون را كُشت، روي قبر او
ايستاد و نعره ميزند، حالا او شده معتبر؟! به دستور او شما ميبينيد خادم حرمين
به پيروان اهل بيت حمله ميكنند. نميدانم شما يمنيها را درست ميشناسيد يا نميشناسيد،
اينها جزء بهترين پيروان اهل بيت هستند؛ البته عدّه ديگري هم در اينها هستند؛ امّا
اينها نسبت به خاندان پيغمبر خالص میباشند و به هر حال مسلمان هستند،
اينطور در روز روشن دارد حمله ميكند و هيچ كسي هم حركت نميكند! اين است كه اگر
همانطور كه اصلِ انقلاب اسلامي به بركت دعاي مؤمنان و خلوص مؤمنان و فداكاري
مؤمنان بود، همان ضجّههايي كه در حرم و غير حرم مؤمنين خالص ميزدند، اگر ايام
اعتكاف همان نورانيّت را داشته باشد، هم خود انقلاب اسلامي تأمين ميشود و هم
كشورهاي مسلمان از سلطه بيگانه به بركت قرآن و عترت نجات پيدا ميكنند.