درس تفسیر آیت الله جوادی

94/02/08

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع:تفسير آيات 44 تا 46 سوره فصلت
﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذينَ آمَنُوا هُديً وَ شِفاءٌ وَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ في‏ آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًي أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ (44)وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَي الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفي‏ شَكٍّ مِنْهُ مُريبٍ (45)مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ (46)﴾

فاقد بهانه بودن مشركان در عدم پذيرش قرآن
سوره مباركه «فصّلت» كه در مكّه نازل شد، ضمن اينكه عناصر محوري‌ آن اصول دين است، از خطوط كلّي اخلاق و موعظه هم برخوردار است. بعد از هر برهاني درباره هر اصلي از اصول ­دين, مسائل عملي و ايمان و اخلاق را بازگو مي‌فرمايد؛ مي‌فرمايد وقتي متكلّم حق بود:﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ [1]و كلام هم حق بود:﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ و مخاطب و گيرنده هم امين بود:﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾، هيچ بهانه‌اي براي شنونده‌ها نيست. اگر ما اين كتاب را مجمل و مبهم نازل مي‌كرديم، شما حق نقد داشتيد؛ يعني اگر خطاب و كلام مشكل داشت. اگر كلام و خطاب مشكل نداشت، گيرنده مشكل داشتباز هم نقد مي‌كرديد؛ امّا وقتي كلام هيچ ابهامي در آن نيست:﴿كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ﴾و مخاطب هم رسول امين است كه در سه مقطع معصومِ كامل است، شما حرفي براي گفتن نداريد. در اين آيه، يعني آيه 44 فرمود اگر قرآن «أعجمي» بود؛ يعني اين كتاب، اين كلام گنگ و مبهم بود. در سوره مباركه «شعراء» فرمود اگر مخاطب «أعجمي» بود:﴿وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلي‏ بَعْضِ الْأَعْجَمينَ﴾؛[2]اگر يك عنصر از اين سه عنصر مشكل داشت، يا خطاب مبهم بود يا گيرنده «أعجمي» بود و عربي مبين را متوجّه نمي‌شد, اگر يكي از اين دو محذور بود شما حق نقد داشتيد و مي‌توانستيد بهانه بگيريد؛ امّا نه مخاطب ما «أعجمي» است و نه خطاب ما «أعجمي»؛ نه «عُجمه»و ابهام و ترديد و شبهه و پيچيدگي و اغلاق و اجمال در كلام ماهست نه گيرنده بد مي‌گيرد. در سوره مباركه «شعراء» اين است:﴿وَ إِنَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعالَمينَ﴾، [3]پس مبدأ فاعلي معلوم است که چه كسي است،﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ ٭ عَلي‏ قَلْبِكَ﴾؛ [4]آن فرشته‌اي كه حامل وحي است امين است؛ نه عمداً, نه سهواً و نه نسياناً كم يا زياد نمي‌كند، روحي است که امينِ محض است:﴿عَلي‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ ٭ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِين﴾؛ پس اين كتاب هيچ گنگي در آن نيست، با يك زبان عربي شفّافي كه مبسوط و مفصّل بيان شده است:﴿عَلي‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾، گيرنده كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است،ايشان طبق بيان قرآن كريم در سه مقطع معصوم كامل است:آن مقطعي كه مي‌گيرد معصوم است؛ در آن مرحله‌اي كه نگهداري مي‌كند، حافظه‌ او معصوم است؛ در آن مرحله‌اي كه املا مي‌كند, ابلاغ مي‌كند و سخن مي‌گويد, لبان مطهّر او معصوم است، پس صدر و ساقه وجود مبارك حضرت را عصمت تأمين مي‌كند؛ امّا در مقام گيرندگي فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾[5]که اين را «علم لدنّي» مي‌گويند.«علم لدنّي» علمي است كه بين مخاطب و متكلّم هيچ چيزي واسطه نيست. «لدن» يعني نزد که آن‌جا، جا براي وَهم و خيال و شيطنت و امثال آن نيست, پس ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾که مقام دريافت وحي است. در محفظه مبارك شما هم جا براي سهو و نسيان نيست، چون ما آن‌جا را تأمين كرديم ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾؛ [6]اهل نسيان نيستي. در مرحله ابلاغ، املا و سخن گفتن, لبان مطهّر شما معصوم است، چون﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي‏﴾، [7]پس وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از صدر تا ساقه, از ساقه تا صدر معصوم است. كلام ما هم كه هيچ ابهامي در آن نيست, اگر كلام مبهم بود اشكال مي‌كرديد و اگر مخاطب هم مشكلي داشت اشكال مي‌كرديد؛ امّا نه كلام ما مبهم است و نه مخاطب ما مشكل دارد. در سوره مباركه «شعراء» از عظمت مخاطب سخن به ميان آورد که فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعالَمينَ ٭ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ ٭ عَلي‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ ٭ بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ ٭ وَ إِنَّهُ لَفي‏ زُبُرِ الْأَوَّلينَ﴾ [8]بعد مي‌فرمايد: ﴿وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلي‏ بَعْضِ الْأَعْجَمينَ ٭ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنينَ﴾؛[9]اگر مخاطب ما «أعجمي» بود اينها ايمان نمي‌آوردند. امّا در سوره مباركه «فصّلت» كه محلّ بحث است، سخن از مخاطب نيست،بلکه سخن از خود خطاب و كلام است، فرمود: ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا﴾؛ اگر اين كتاب يك كتاب مبهمی بود, مغلق و پيچيده بود شما اشكال مي‌كرديد؛ امّا وقتي كتاب «بيّن‌الرّشد» است و مخاطب «بيّن‌العصمة» است شما چه ابهامي داريد؟! چه بهانه‌اي داريد؟! درباره «الله» كه هيچ حرفي نمي‌توانيد بزنيد؛ يعنی درباره متكلّم, بلکه يا درباره خطاب مشكل داريد يا درباره مخاطب, در حالی که نه خطابِ ما مبهم است و نه مخاطب ما «أعجمي» است؛ لذا در صدر همين سوره فرمود: ﴿كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾، [10]پس مشكل در خود شماست که يا عالِم نيستيد يا قائم به علم نيستيد، وگرنه نه خطاب مشكل دارد و نه مخاطب.

كوري و كري مشركان علت عدم پذيرش قرآن
بعد به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُلْ هُوَ لِلَّذينَ آمَنُوا هُديً﴾؛ اگر كسي مشكل نداشته باشد، اين يك چراغ است؛ اينها يا كور هستند يا كَر، چون دور از منطقه وحي میباشند، نه گوينده را مي‌بينند و نه صداي او را مي‌شنوند؛ گويندهٴ ما پيغمبري است كه صدر و ذيل او عصمت است؛ كلام هم وحي الهي است كه صدر و ذيل آن«بيّن‌الهداية» است؛ شما نه كلام را مي‌شنويد تا بفهميد كه «أعجمي» است يا نه, نه گوينده را مي‌بينيد تا ببينيد «أعجمي» است يا نه, آن وقت دستي از دور بر كلام داريد و انكار مي‌كنيد. فرمود: ﴿قُلْ هُوَ لِلَّذينَ آمَنُوا هُديً وَ شِفاءٌ﴾؛ امّا﴿وَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾؛گوش اينها كر است، براي اينكه خيلي فاصله دارند ﴿في‏ آذانِهِمْ وَقْرٌ﴾، براي اينكه اينها كلام الهي را نمي‌شنوند ﴿وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًي﴾، چون رسول و پيغمبر ما را نمي‌بينند؛ لذا فرمود: ﴿أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾که اين يك تمثيل و تشبيه معقول به محسوس است؛ اگر كسي خيلي دور باشد، نه حرف گوينده را مي‌شنود ﴿في‏ آذانِهِمْ وَقْرٌ﴾ و نه خود گوينده را مي‌بيند ﴿وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًي﴾؛فرمود شما نه حضرت را مي‌بينيد و نه كلام او را مي‌شنويد. در بخشي از آيات قرآن كريم فرمود که اينها ﴿يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾؛[11]اينها نگاه مي‌كنند، ولي نمي‌بينند؛اينها ﴿يَنْظُرُونَ﴾ نه ﴿يُبْصِرُونَ﴾,﴿يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ﴾؛ نگاه مي‌كنند؛ ولي نمي‌بينند.  بنابراين، نه در خطاب ابهامی هست و نه در رسول ما كه خطاب را به شما القا مي‌كند؛ نه او «أعجمي» است و نه اين كتاب «أعجمي» است.«عُجمه», ابهام, پيچيدگي, اغلاق و نارسايي نه در بيان اوست و نه در بيان ما؛ شما چون دور هستيد نه بيان ما را مي‌شنويد ونه فرستاده ما را مي‌بينيد. فرمود: ﴿وَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ في‏ آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًي﴾، بنابراين ﴿أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾؛ اينها از دور منادا هستند، مناديِ ما كه وجود مبارك پيامبر است ندا مي‌دهد، مي‌گويد:﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ [12]اينها نمي‌شنوند،مي‌گويد:﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ [13]نمي‌شنوند،مي‌گويد: ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ﴾ [14]نمي‌شنوند, مي‌گويد: ﴿يا أُولِي الْأَلْبابِ﴾ [15]نمي‌شنوند, مي‌گويد: ﴿يا أُولِي الْأَبْصارِ﴾ [16]نمي‌شنوند, مي‌گويد: ﴿لِأُولِي النُّهي﴾ [17]نمي‌شنوند؛ نه خطاب خاص را مي‌شنوند و  نه خطاب عام را؛ لذا﴿يُنادَوْنَ مِنْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾، اين ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ كه مناديِ ما مي‌گويد اينها دورند، نه حرف مناديِ ما را مي‌شنوند و نه خود منادي را مي‌بينند ﴿يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾، چون﴿مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾ است هم گرفتار «وَقْر» هستند و نمي‌شنوند؛ يعني گوش آنها سنگين است, هم چشم آنها نابيناست، براي اينكه دورند.

ترديد وجه شباهت اُمم گذشته با امت اسلام در انكار وحي
قبلاً فرموده بود:﴿ما يُقالُ لَكَ إِلاَّ ما قَدْ قيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ﴾ [18]كه سه وجه در ذيل اين آيه بيان شد؛ يكي از وجوه سه‌گانه اين بود، همان‌طور كه براي انبياي گذشته وحي بود و يك عدّه انكار داشتند, يك عدّه مخالفت مي‌كردند و يك عدّه نفاق مي‌ورزيدند و مانند آن, درباره شما هم اين‌چنين است؛ حالا درباره حضرت موساي كليم(سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه ما به موساي كليم(عليه السلام) كتاب داديم، وضع او هم شبيه وضع شما بود كه مردم نمي‌پذيرفتند:﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَي الْكِتابَ﴾؛ آن كتاب هم منزّه از «أعجمي» بودن بود و موساي كليم هم مبرّاي از «أعجمي» بودن بود،﴿فَاخْتُلِفَ فيهِ﴾؛ در كتاب موساي كليم اختلاف كردند و اگر ﴿لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ﴾ يك قضا و قدري است, يك حساب و كتابي است و عالَم, عالَم آزمون است و در دنيا بايد فرصت آزمون باشد تا ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ شود, ﴿وَ يَحْيي‏ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ [19]شود، ما زود افراد را كيفر نمي‌دهيم و بايد مشخص شود, اگر اين قانون نبود ما زود به حيات آنها خاتمه مي‌داديم ﴿وَ لَوْ لا كَلِمَةٌسَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ﴾؛ بين اينها داوري مي‌شد و به حيات اينها خاتمه داده مي‌شد، براي اينكه ﴿إِنَّهُمْ لَفي‏ شَكٍّ مِنْهُمُريبٍ﴾؛ شكّي دارند كه آدم را سرگردان مي‌كند، هم شكّ علمي دارند كه بين نفي و اثبات‌ هستند, هم ترديد عملي دارند که بين ايمان و كفر میباشند, آن تردّد كه مي‌فرمايد: ﴿فَهُمْ في‏ رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾، [20]ترديد آن ردّ مكرّر است و اين باب «تفعيل» آن كثرت و مبالغه را مي‌رساند. يك انسان سرگردان ردّ مكرّر دارد، ردّ مكرّر را مي‌گويند ترديد كه ﴿فَهُمْ في‏ رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾؛ فرمود اينها اهل رِيبه و اهل شبهه‌ هستند, با اينكه حجّت الهي بالغ شد، شكّ علمي و شبهه عملي دارند!

ضرورت پيدايش درون از همراهان سوء و تصميم‌هاي نارواي آنان
بعد مي‌فرمايد هر كسي بايد به درون خودش سري بزند ببيند كه در درون او چه كسي هست، آيا ﴿قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ﴾ [21]از اين قبيل است يا ﴿تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ﴾ [22]است؟ ما خاطرات فراواني در دل داريم، اين خاطرات فراوانو اين گزاره‌ها كه ريزش مي‌كند از چه كسي است؟ خيلي از موارد است كه انسان مي‌بيند در دلش يك سلسله تصميم‌هايي گرفته مي‌شود، اينها كه موجودند و بيسبب هم كه نيستند، اين يا وسوسه است كه مبدأ شيطاني دارد يا الهام است كه مبدأ فرشتگي دارد، اگر ـ خداي ناكرده ـ انسان گرفتار آن «قُرَناء» سوء بود كه فرمود: ﴿قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ﴾، اين خاطرات تلخ را براي آنها القا مي‌كند، در آيه 25 همين سوره فرمود: ﴿وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ﴾؛ آن «قُرَناء» افكار و عقايد او را براي او زيبا نشان مي‌دهند. در قبال فرشتگاني هستند كه ﴿إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ﴾. [23]ما همواره بايد سَري بزنيم و ببينيم در درون ما اين غوغايي كه هست، حرف‌ها از كجاست و چه حرف‌هايي مي‌زنند. اگر ديديم که مشكلي داريم، به اين فكر نباشيم كه «ديو چو بيرون رود فرشته درآيد»، [24]به اين آساني‌ها اين ديو بيرون نمي‌رود! فرشته‌اي را وارد كنيم كه اين ديو را بيرون كند، اين راه شدني است! ما صبر كنيم «ديو چو بيرون رود فرشته در آيد»؟ اين ديو نفس به اين آساني بيرون نمي‌رود، اگر ـ ان‌شاءالله ـ فرشته‌اي بيايد كه ﴿تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ﴾ باشد، اين خودش اين ديو نحس را, اين وسوسه و خاطرات را بيرون مي‌كند، بايد به اين فكر باشيم اگر آن كار براي ما سخت بود، نگوييم كه حالا ديو كجا بيرون مي‌رود يا اين وسوسه كجا بيرون مي‌رود، مي‌شود او را به «احدالطريقين» بيرون كرد. فرمود شما بايد مواظب باشيد كه آيا آيه 25 همين سوره براي شماست كه ﴿وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ﴾ يا آيه سي همين سوره كه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ﴾، يا خاطرات خوب داريم يا خاطرات بد, يا تصميم‌هاي خوب داريم يا تصميم‌هاي بد, يا حبّ و بغض خوب داريم يا حبّ و بغض بد, يا خيلي مردم را مي‌خواهيم يا نه, به هر حال اين خاطرات و وسوسه‌ها هست، هر كدام از آنها باشد راه خاصّ خودش را دارد، فرمود:﴿مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ﴾؛[25]ذات اقدس الهي بي‌نياز از عامل و عمل اوست.پرسش: ... منظور از اين کلمه چيست؟پاسخ: قضا و قدر الهي، چون قضا و قدر الهي مشخص كرده است. در چند جا مشابه اين تعبير بود كه ما امتحان مي‌كنيم, فرصت مي‌دهيم و هر كسي را به زودي نمي‌گيريم تا فرصت مناسب آن فرا برسد، تمام شود و اتمام حجّت شود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾شود و﴿يَحْيي‏ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾شود، آن وقت بگيريم؛ اين قضا و قدر الهي است كه تنظيم كرديم، بنا بر اين نيست كه هر كسي معصيت كرده است فوراً به حيات او خاتمه دهيم.

تبيين ارتباط افعال با ذات انسان
﴿مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها﴾؛ هيچكس كاري را بيرون از ذات خود نمي‌كند، اين «لام» و «علي» براي نفع و ضرر است؛ امّا آن «لام» كه در سوره مباركه «اسراء» بود، آن «لام» اختصاص است نه «لام» نفع, در آن‌جا در هر دو قسم آن «لام» به كار رفت, فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾، [26]اين «لام», «لام» اختصاص است نه «لام» نفع تا در جمله دوم به قرينه «مشاكله» گفته باشيم ﴿وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾، لام اختصاص يعني عمل مختصّ عامل است توضيح اين مطلب در بحث‌هاي قبل هم گذشت: اگر كسي كاري را انجام داد، اين شده موجود و وقتي موجود شد، مي‌افتد در خطّ توليد، ممكن نيست چيزي در عالم موجود شود و بيكار, موجود شود و با مبدأ فاعلي‌ خود رابطه نداشته باشد، اگر چيزي موجود شد لازمي دارد, ملزومي دارد, ملازمي دارد, مقارني دارد مي‌افتد در خطّ توليد و هيچ ممكن نيست عملي از زيد صادر شود و به دامن عمرو بچسبد،هر عملي صاحب خودش را پيدا مي‌كند ﴿لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي﴾. [27]اگر كسي حرفي زد بگويد حرفي بود گذشت, گذشتن در عالم تكوين راه ندارد، چه چيزي گذشت؟ يعني اين شيئي كه موجود شد معدوم محض است؟ اينكه نيست! موجود است و معطّل؟ تعطيل در عالم نيست كه ما يك موجود بيكار در عالَم داشته باشيم! وقتي كاری دارد، كارش با صاحب‌كار ارتباط دارد.

استدلال علامه طباطبايي بر ارتباط دروغ با رسوايي گوينده آن
يك بيان در يكي از مجلّدات تفسير شريف الميزان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) آمده كه دروغ به مقصد نمي‌رسد«الكذب لا يفلح»، [28]ايشان آن‌جا اين‌چنين بيان فرمودند كه اين حرفي كه اين آقا زده, كاري كه كرده اين شده موجود، يك؛ موجود هم كه معدومِ محض نخواهد شد، در ظرف‌هاي ديگر نيست؛ ولي در ظرف خودش كه هست، دو؛ موجود هم كه بيكار نيست که چيزي موجود باشد نه لازم داشته باشد, نه ملزوم داشته باشد, نه ملازم داشته باشد و نه مقارن داشته باشد، هر موجودي قافله‌اي را به همراه دارد، سه؛ چون هر موجودي يك قافله را به همراه دارد، يك وقت يكي از اين لوازم يا ملزومات يا ملازمات سر در مي‌آورد، آن وقت دروغگو رسوا مي‌شود. هيچ ممكن نيست كسي كاري انجام دهد و رسوا نشود، براي اينكه كار صاحب‌كار را رها نمي‌كند ﴿لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي﴾ هم ناظر به اين اصل تكويني است؛ عمل كه عامل را رها نمي‌كند, اگر عمل عامل را رها نكند، چه اينكه نمي‌كند و لوازم فراواني دارد يك گوشه لوازم به هر حال مشخص مي‌شود.

بازگشت نفع و ضرر اعمال به خودِ انسان و دليل آن
در سوره مباركه «اسراء» آن «لام», «لام» اختصاص است فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾؛ يعني كارِ بد مختصّ به صاحب‌كار است و كار خوب هم مختصّ به صاحب‌كار است، آن «لام», «لام» نفع نيست؛ امّا اين‌جا كه «لام» در مقابل «علي» قرار گرفته است «لام» نفع است ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها﴾؛هر كس بد كرد واقعاً به خود بد كرد، آثار ضعيف آن به ديگري مي‌رسد، وگرنه تمام سمِّ اين عمل دامنگير خود انسان مي‌شود:﴿وَ ما رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ﴾؛ خداي سبحان اصلاً به كسي ستم نمي‌كند. در سوره مباركه «كهف» گذشت كه ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾، [29]در بعضي از آيات به صورت نفي جنس دارد كه ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾؛ [30]يعني در معاد اصلاً ظلم نيست، اين نفي جنس است، براي اينكه ديگران كه دستشان بسته است و «الله» هم كه عدل محض است ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾؛ امّا تعبير به ﴿ظَلاَّمٍ﴾ هم گفتند به اين مناسبت است:«ظَلاَّم» حالا يا صيغه مبالغه است يا نسبت است، پرظلم است يا منسوب «الي الظلم» است، اگر ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهي يك ذرّه ظلم كند مي‌شود ﴿ظَلاَّمٍ﴾, چرا؟ چون اگر يك ذرّه ظلم كند، جاي يك موجود را تنگ مي‌كند، اگر جاي اين موجود تنگ شد در سلسله حلقات رياضي موجودات جاي همه بايد تنگ شود، براي اينكه فشار مي‌آورد به قبلي و ديگری هم فشار مي‌آورد به بعدي الي آخر, ممكن نيست به كسي فشار بياورند و تا آخر سلسله ظلم سرايت نكند. اينكه بزرگان حكمت گفتند عالَم آن‌قدر منظّم است، بر اساس ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾ [31]و﴿كُلُّ شَيْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾ [32]آن‌قدر اندازه‌گيري است كه اگر موجودي را از سرِ جايش برداريد اين در دستتان مي‌ماند؛ مثل اينكه عدد هشت را بين هفت و نُه برداريد، اين را كجا مي‌خواهيد بگذاريد؟ اين عدد هشت الاّ و لابد بين هفت و نُه است، اگر گرفتيد فوراً بايد سرِ جايش بگذاريد، جاي ديگر جاي اين عدد نيست ﴿كُلُّ شَيْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾, ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾، اين‌قدر عالَم منظم است! اگر به ذرّه‌اي از ذرّات اين عالم آسيب برسد اين مي‌شود «ظَلاَّم»، چون همه آسيب مي‌بينند؛ اگر به عدد هشت فشاري بيايد كه قدري كنارتر برود، اين از هر دو طرف همه آسيب مي‌بينند، از بس عالم منظم است! لذا اگر ـ معاذ الله ـ ظلمي از خدا صادر شود الاّ و لابد او «ظَلاَّم» مي‌شود، هم ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾ معناي خاصّ خودش را دارد، هم ﴿وَ ما رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ﴾معناي مخصوص خودش را دارد.پرسش: میفرمايد: ﴿أَسْوَأَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[33]؟ پاسخ: بله ﴿أَسْوَأَ الَّذِي﴾، يعنيبر پايه بدترين كار شما جزا مي‌دهيم.پرسش:کارهای کوچک هم بر پايه همان کارهای بزرگ جزا داده میشود؟پاسخ: نه, همه كارها را كه در برندارد، آيه «بأسوء الذي» ندارد؛ بلکه ﴿أَسْوَأَ الَّذِي﴾ دارد؛ مثلاً كسي يك معصيت صغيره دارد, يك معصيت كبيره دارد و يك «اكبرالمعاصي» به نام شِرك هم دارد، ما آن شِرك او را اساس قرار مي‌دهيم، بقيه هم در ذيل آن شِرك هستند. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، ما ممكن است از «سيّء» بگذريم؛ ولي از «أسوء» نمي‌گذريم، از «أسوء» كه نگذشت مي‌شود «خُلُود».

تفاوت تعبير آيه در دادن كيفر و پاداش به مشركان و مؤمنان
درباره مشركين فرمود: ﴿لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ نه «بأسوء الذي»، نه اينكه ما همه كارهايش را برابر آن «أسوء» كار كيفر مي‌دهيم، بلكه اينها را به آن «أسوء» اعمال مي‌گيريم؛ به شرك آنها مي‌گيريم، شرك هم «خُلُود» مي‌آورد. اگر بخواهيم اينها را برابر معصيت‌هاي صغيره و مياني بگيريم، اينها «خُلُود» نمي‌آورد؛ امّا اينها را به شِرك مي‌گيريم كه خلود مي‌آورد؛ ولي در برابر مؤمنان آن‌جا دو تعبير هست، درباره برخي از مؤمنان دارد كه﴿لَنَجْزِيَنَّهُمْ﴾«باء» دارد﴿بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾، [34]اين ﴿بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛ يعني همه اعمال مردان صالح را ما به ارزش آن «أحسن» مي‌خريم، مثل اينكه يك طبقدار ميوه، صد كيلو ميوه آورده كه بفروشد، در اين صد كيلو, ده كيلو خيلي مرغوب است، كسي مي‌خواهد به او احسان كند، همه ميوه‌ها را به قيمت همان ده كيلوي أحسن مي‌خرد؛ اين احسان است به ميوه‌فروش كه همه را به قيمت آن أحسن مي‌خرد اگر مؤمني واقعاً تابع قرآن و عترت بود، ده‌ مورد كار داشت که يك كار او جزء بهترين كارها بود، بقيه حسنات وسطا و ضعيف بودند، همه اين حسنات را به ارزش همان «أحسن الأعمال» مي‌خرد، اين را درباره مؤمنين داريم؛ امّا درباره كفار «بأسوء مَا كانُوا يَعْمَلُونَ» نداريم, دارد ﴿أَسْوَأَ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛ يعني ما حالا كار با معاصي صغيره‌ و متوسّط آنها نداريم, غيبتي, دروغي و مانند آن كردند اينها را معيار قرار نمي‌دهيم، ما شرك آنها را معيار قرار مي‌دهيم، وقتي شرك معيار شد، مي‌شود «خُلُود».پرسش: ذکر و وِردهايي که رايج است که به دستو بازو میبندند؟ پاسخ: ذكر و ورد ما كتاب است و سنّت، از چه كسي ذكر بگيريم؟ اگر روايتي باشد كه اين را بگيريد و بنويسيد «علي الرأس و العين»؛ امّا اگر روايتي نباشد، دليلي نباشد، نام خدا بر لب و ياد خدا در دل،اينها كارساز است! ذكر كثير كه گفتند:﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثيراً﴾؛ [35]نام خدا بر لب و ياد خدا در دل! امّا حالا اگر روايتي بود كه فلان ذكر را بنويسيد, فلان دعا را بنويسيد «علي الرأس».

     آزادي انسان در نظام تشريع به خلاف تكوين
پرسش: تکوين که اينقدر منظّم است، تشريع که وارد شد نظم آن چه میشود؟پاسخ: تشريع هم منظّم است؛ منتها افرادند كه سوء اختيار دارند، همين‌جا كه فرمود: ﴿فَاخْتُلِفَ فيهِ﴾ اينها اين كار را كردند. درباره سلاطين تعبيرشان اين است كه اين ملوك و سلاطين ﴿إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً﴾، [36]از آن طرف هم فرمود: ﴿وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ﴾، [37]يا ﴿لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾؛ [38]فرمود عالَم تكوين كه منظم است, تشريع هم صدر و ذيل آن منظم است؛ ولي اهل طغيان و فساد, مراكز فرهنگي را, مراكز ديني را, مراكز فكري را تضعيف مي‌كنند، اگر مردان الهي نباشند که جلوي اينها را بگيرند ﴿لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ﴾. در نظام تشريع دست انسان باز است كه معصيت كند ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾، [39]همچنين هم ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً﴾، در نظام تشريع انسان آزاد و مختار است تا اينكه در قيامت به حساب اينها برسند؛ ولي نظام تكوين هرگز فسادپذير نيست.

نزد خدا بودن علم به زمان برپايي قيامت
﴿وَ ما رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ﴾، آن‌گاه مي‌فرمايد تنها اين نيست تمام كارها به مسئله معاد برمي‌گردد كه هم از عناصر محوري سوره مباركه «فصّلت» است, هم صبغهٴ تنبيهي و تبليغي نسبت به مسائل اخلاقي دارد،﴿إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ﴾[40]اگر خواستند بفرمايند قيامت چه وقت قيام مي‌كند، علم قيامت مخصوص ذات اقدس الهي است ﴿إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَكْمامِها وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثي‏ وَ لا تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ﴾؛علم به قيامت نزد ذات اقدس الهي است و هيچ ميوه‌اي از آن ظرفش و از آن شكوفه‌اش بيرون نمي‌آيد، مگر به علم الهي كه اين چقدر رشد مي‌كند، تا چه وقت دوام دارد و هيچ مادري اعم از انسان و حيوان فرزندي را در رَحِم و زهدان خود نگه نمي‌دارد، مگر به علم الهي ﴿وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثي‏ وَ لا تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ﴾،هيچ اُنثايي باردار نمي‌شود و بار خودش را به زمين نمي‌نهد، مگر به علم پروردگار. بعد فرمود: ﴿وَ يَوْمَ يُناديهِمْ أَيْنَ شُرَكائي‏ قالُوا آذَنَّاكَ ما مِنَّا مِنْ شَهيدٍ﴾؛[41]در قيامت مشركان را حاضر مي‌كنند و مي‌گويند اين بت‌هايي كه شما مي‌گفتيد:﴿هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا﴾ [42]يا ﴿شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ﴾ [43]يا ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي﴾ [44]اينها كجا رفتند؟ چه كاري از اينها ساخته است؟ آنها گاهي مي‌گويند ما مشرك نبوديم و گاهي هم مي‌گويند: ﴿ضَلُّوا عَنَّا﴾.[45]


[1]بقره/سوره2، آیه2..
[2]شعراء/سوره26، آیه198.
[3]شعراء/سوره26، آیه192.
[4]شعراء/سوره26، آیه193.
[5]نمل/سوره27، آیه6.
[6]اعلی/سوره87، آیه6.
[7]نجم/سوره53، آیه3.
[8]شعراء/سوره26، آیه192.
[9]شعراء/سوره26، آیه198.
[10]فصلت/سوره41، آیه3.
[11]اعراف/سوره7، آیه198.
[12]بقره/سوره2، آیه2.1.
[13]بقره/سوره2، آیه104.
[14]آل عمران/سوره3، آیه64.
[15]بقره/سوره2، آیه179.
[16]حشر/سوره59، آیه2.
[17]طه/سوره20، آیه54.
[18]فصلت/سوره41، آیه43.
[19]انفال/سوره8، آیه42.
[20]توبه/سوره9، آیه45.
[21]فصلت/سوره41، آیه25.
[22]فصلت/سوره41، آیه30.
[23]فصلت/سوره41، آیه30.
[24]ديوان حافظ، غزل232؛ «خلوت دل نيست جاي صحبت اضداد ٭٭٭ ديو چو بيرون رود فرشته درآيد».
[25]فصلت/سوره41، آیه46.
[26]اسراء/سوره17، آیه7.
[27]نجم/سوره53، آیه39.
[28]الميزان في تفسير القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‏11، ص103.
[29]کهف/سوره18، آیه49.
[30]غافر/سوره40، آیه17.
[31]قمر/سوره54، آیه49.
[32]رعد/سوره13، آیه8.
[33]اسراء/سوره17، آیه27.
[34]نحل/سوره16، آیه96.
[35]احزاب/سوره33، آیه41.
[36]نمل/سوره27، آیه34.
[37]حج/سوره22، آیه40.
[38]مومنون/سوره23، آیه71.
[39]کهف/سوره18، آیه29.
[40]فصلت/سوره41، آیه47.
[41]فصلت/سوره41، آیه47.
[42]نحل/سوره16، آیه86.
[43]یونس/سوره10، آیه18.
[44]زمر/سوره39، آیه3.
[45]اعراف/سوره7، آیه37.