موضوع:تفسير آيات 41 تا 44 سوره فصلت
﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ
إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ (41) لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا
مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ (42) ما يُقالُ لَكَ إِلاَّ ما قَدْ
قيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ
أَليمٍ (43) وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ
آياتُهُ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذينَ آمَنُوا هُديً وَ شِفاءٌ وَ
الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ في آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًي أُولئِكَ
يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ (44)﴾ عالِم به غيب بودن پيامبر و ائمه(عليهم السلام) و
اظهار آن با تدبير الهيپرسش:...؟
پاسخ: قرآن كريم بر ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)نازل شده است، ايشان
عالِم به غيب بودند، براي اينكهبه قُرب نوافل رسيدند و چون به قُرب نوافل رسيدند
تحت ولايت كليّه الهي میباشند, اين مطلب اول. اگر بر اساس قُرب
نوافل
«إِذاً سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ
الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِی
يَبْطِشُ بِهَا»[1]و اگر در جريان گُم شدن
شتر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن قصّه از نظر سند صحيح باشد،
[2] هر
جايي كه اينها به اذن خدا مأمور به گفتن هستند سخن ميگويند و هر جا كه به اذن خدا
مأمور به كتمان باشند، كتمان ميكنند؛ نه اينكه ندانند! علم غيب اهل
بيت(عليهم السلام) هم همينطور است. اگر كسي ـ كما هو الحق ـ «وليّ الله» كامل بود،
همه شئون او به اذن خدا و در تصرّف الهي است كه
﴿إِنَّ
ولييَ اللَّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحينَ﴾،[3]چون
انسان كاملتحت ولايت ذات اقدس الهي است، سكوت و كلام او, نطق و بيان او همه تحت
ولايت اوست؛ كجا علم غيب را اظهار كند و كجا علم غيب را اظهار نكند، برابر حكمت و
مصلحتي است كه ذات اقدس الهي تدبير ميكند.
علت عدم راهيابي بطلان بر حريم قرآنامّا
در جريان آيه فرمود قرآن كتابي است بطلانناپذير, چرا؟ براي اينكه هم مطابق با
فطرت انسان است و از فطرت انسان خبر ميدهد و فطرت عوضشدني نيست؛ هم از ساختار
اصلي عالَم خبر ميدهد كه اين هم عوضشدني نيست؛ هم از پيوند صحيح بين فطرت انسان
و ساختار جهان خبر ميدهد كه آن عوضشدني نيست. اگر «مُخبرعَنه» عوضشدني نباشد
﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[4]و اگر گزارش مطابق «مُخبرعَنه»
باشد بدون كم و زياد, پس اين گزارش «حقٌّ» که
﴿لاَ
رَيْبَ فِيهِ﴾
[5]اولاً,
﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ﴾
ثانياً؛ لذا كتابي كه در يكي از اضلاع سهگانه مشكل داشته باشد، اين ممكن است در
عمود زمان عوض شود يا كشف خلاف شود يا چون«مُخبر عَنه» آن عوض شده است، خبر ديگر
از صادق بودن ميافتد؛ يكي از دو راه براي زوال مطلب كتاب هست: يا در اصل تطبيق
درست نبود يا چون«مُخبر عَنه» دگرگون شد، اين كتاب بايد دگرگون شود، آن وقتي كه
گفت درست بود؛ اگر در اصلِ گزارش تام نبود اين از اول باطل بود, اگر در اصل گزارش
تام بود؛ ولي چون«مُخبر عَنه» عوض شد و الآن تاريخ مصرف آن گذشت، نسخ ميشود. در
قرآن كريم نه بطلان اوّلي راه دارد و نه نسخ ثانوي, زيرا اين كتاب برابر آن عناصر
سهگانه مثلث تنظيم شد، آنها هم به عنوان نفي جنس
﴿لا
تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾.مصاديق جزئيه كاملاً در معرض تغيّرند،
ذات اقدس الهي فرمود هر عصر و مصري حادثهاي پيش ميآيد، يك صنعت جديدي پيش ميآيد،
يا ما يك چيز جديدي خلق ميكنيم و برابر آن يك قانون از همان كتاب بايد استنباط
شود. در سوره مباركه «نحل» آيه هشت بعد از جريان «خَيل» و «بِغال» و «حَمير» فرمود
روزگار اينطور نيست كه همه وسايل نقليه شما هميشه همين «انعام» سهگانه باشند،
درست است كه
﴿وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ
الْحَميرَ لِتَرْكَبُوها وَ زينَةً﴾؛ امّاخيلي از چيزها را ما بعداً
خلق ميكنيم
﴿وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾،
[6]همين صنايع پيشآمده دريايي و صحرايي و هوايي
﴿وَ
يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾ است، چون فرمود:
﴿وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾.
[7]بنابراين يك اصل كلّي و جامع را در كنار مصاديق جزئي ذكر ميكنند، اگر ـ معاذ الله
ـ گزارش قرآن با يكي از اضلاع سهگانه مثلث؛ يعني فطرت بشر, ساختار خلقت, پيوند
بين فطرت انسان و خلقت, اگر گزارش قرآن با يكي از اين عناصر سهگانه مثلث موافق
نبود، پس «أتاه الباطل من الرأس». اگر اين «مُخبر عَنه»ها عوض شوند، قرآن در
حدوث صحيح بود؛ ولي در بقا منسوخ ميشود. بطلان چه به معناي زوال از اصل و چه به
معناي نسخ در حرم امن قرآن كريم راه ندارد.
تبيين مشكل فكري ملحدين در مقام استدلالبعد
از اين بيانات فرمود: شما يك مشكل جدّي داريد؛ مشكل جدّيتان اين است كه يا اهل
استدلال نيستيد يا اگر اهل استدلال باشيد، بر فرض فلسفي حرفي بزنيد، كلامي فكر ميكنيد.
آنهايي كه ميگفتند شيء در حدوث محتاج به علّت است و در بقا محتاج به علّت نيست ـ البته
محقّقين اهل كلام اين حرف را نميزدند، ديگران اينچنين ميگفتند ـ بناي آنها بر
اين بود كه اگر چيزي را پذيرفتند براي هميشه بپذيرند، آن وقت مثال ميزدند به بِنا
و بنّا و امثال آن كه بنّا علت پيدايش ساختمان و بِناست و اگر بنّا رخت بربندد و
از بين برود اين بِنا سر جايش محفوظ است. كسي كه نظام «عِلّي» را از امثله جزئي ميگيرد،
نتيجه و خروجي آن هم همين در ميآيد؛ اگر مسئله بِنا و بنّا و امثال آن را ذكر ميكنند،
اينها تمهيد است تا ذهن بارور بشود كه اصلاً نظام «عِلّي» يعني چه؟ اينها فكر ميكردند
كه بنّا علّت بِناست و اين بنّا اين بِنا را ميسازد و از بين ميرود، ولي بِنا
هست؛ لذاـ معاذ الله ـ ميگفتند:
«يقول لو جاز
علی الباري تعالى العدم لما ضرّ عدمه وجود العالم»، [8]عالَم در حدوث محتاج به
مبدأ است و در بقا ـ معاذ الله ـ محتاج به مبدأ نيست؛ امّاوقتي برايشان روشن كردند
كه بنّا علت بِنا نيست،تمام تلاش و كوشش بنّا و زيرمجموعه اوو اين حركات دست و پاي
كارگران، اينها علت است كه اين آجر و سنگ بيايد پاي كار و آجر و سنگ بيايد روي
ديوار؛ امّاآنكه اين آجر و سنگ را نگه ميدارد، آن گچ و سيمان است، هر وقت آن گچ و
سيمان در اثر بارش باران از بين رفت، ديوار هم فرو ميريزد، بنّا كه علت ديوار و
ساختمان نيست، بنّا علت حركت اين مصالح است تا پاي كار، اولاً؛ گذاشتن آجر و خشت
است روي ديوار، ثانياً؛ دست بنّا كه قطع شود ديگر اين آجر و سنگ روي ديوار نيست؛
امّاآن چيزی كه اين آجرها را نگه ميدارد، ملات است نه بنّا؛ هر وقت آن ملات
هست اين ديوار هست و هر وقت نيست, نيست. خيال كردند بنّا علت بِناست، وقتي عليّت
را آدم از عُرف بگيرد، فلسفي حرف بزند؛ ولي عُرفي فكر كند، خطرش همين است،يا فلسفي
حرف بزند و كلامي فكر كند هم خطرش همين است.
اين
گروه كه گرفتار بخشي از هرمنوتيك
[9]
و مانند آن هستند، اينها بر فرض فلسفي حرف بزنند، كلامي فكر ميكنند.
واكاوي علت انكار ملحدين با تبيين عقل نظري و عمليبيان
مطلب اين است كه ما در دستگاه درون خود دو گِره داريم: يك گِره علمي داريم كه اين
با سرانگشت عقل نظر بسته ميشود، آن عقلي كه متولّي انديشه و علم است كه حوزه و
دانشگاه با اين ميگردد و يك گِره ايماني داريم كه محصول گِره عقل نظري را با جان
خود گِره ميزند، نه بين موضوع و محمول! عقل نظري وقتي وارد صحنهاي شد موضوع را
بررسي ميكند, محمول را بررسي ميكند, روابط اينها را ارزيابي ميكند؛ اگر براي او
مسلّم شد كه اين محمول از عوارض ذاتي آن موضوع است، آنگاه كشف ميكند، چون سراج
است و قانونگذار نيست،بلکه قانونشناس است؛ كشف ميكند كه «الف»،«باء» است، اين
«است» گِرهي است كه با دست عقل انديشهمدار بين موضوع و محمول خورده شد كه اين «الف»
اين «باء» را دارد «النار حارّة» يا«كلّ أربعة زوجة» و مانند آن. اين گِره را در
بين موضوع و محمول, عقل نظر با سرانگشت خودش ميزند؛ لذا در كتابهاي منطق ملاحظه
كرديد كه ميگويند: «تسمّي القضيةُ عقداً»، قضيه را عقد ميگويند و آن را گِره ميدانند،
براي اينكه اين «است» يك گره است بين موضوع و محمول, اين براي عقل نظری است.
عقل عمل اين است كه عصارهٴ اين عقل نظر را با جان خود گِره بزند، اين اگر
مشكل جدّي داشته باشد با اينكه صد درصد براي او روشن شد كه «الف»،«باء» است؛ امّاحاضر
نيست اين را با جان خود گِره بزند؛ ممكن است انسان چيزي را يقين داشته باشد، آن هم
يقينِ علمي، امّاباور نكند، اين
﴿وَ جَحَدُوا
بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ﴾[10]همين است. وجود مبارك
موساي كليم هم درباره
﴿وَ جَحَدُوا بِها وَ
اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ﴾ سخن گفت كه اين آيه مربوط به فرعون
است, هم در آيه ديگر به فرعون گفت براي تو صد درصد مسلّم شد كه حق با من است
﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ
السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ﴾؛ [11]براي تو يقين شد كه اين
مار سِحر, شعبده و جادو نيست، بپذير! او نميپذيرد. ممكن است انسان چيزي را صد
درصد يقين داشته باشد؛ ولي قبول نكند، شايد تا حال بيش از ده بار اين مطلب بازگو
شد كه رشته عقل نظر كه متولّي انديشه است، كاملاً از عقل عملي كه
«مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»
[12]جداست. انسان آنقدر ايمانش و كفرش آزادانه است كه اگر چيزي صد درصد براي او مسلّم
شد كه حق است، ممكن است كه باور نكند، چون آن يك كار ديگر است، مثالي هم كه بارها
گفته شد اين است كه ما در بيرون جانمان يك سلسله قوا و شئون داريم كه مثل چشم و
گوش مسئول ادراك هستند و يك سلسله قوايي هم داريم كه مسئول حركت و پويايي و عملاند
مثل دست و پا, ممكن است انسان بين اين دو جدايي ببيند مثل كسي كه چشمش بيناست و
گوشش هم شنواست, عقرب را ميبيند, مار را ميبيند؛ ولي فرار نميكند، چون دست و
پايش فلج است و ويلچري است، آنكه فرار ميكند دست و پا هست، نه چشم و گوش, آنكه
ميبيند چشم و گوش است نه دست و پا, عالِم بيعمل هم همين است! اين كسي كه مطلبي
را يقين ميداند، خودش درسش را گفته و در موقع عمل بر خلاف عمل ميكند، اين براي آن
است كه محيط انديشهاو مشكل ندارد؛ امّاجاي انگيزهاش فلج است، اين عالِم فاسق ميشود؛زيرا
بين آنچه که در عقل نظر با جان خود گذشت را گِره نزده است، آنها هم كه گِره ميزنند
دو قسم است: يك قسم جامدند ميگويند اينكه من فهميدم «الي يوم القيامة» همين است,
اين را به جان خود گِره ميزند, باور ميكند و مؤمن ميشود، بعداً هر چه بخواهي
دليل اقامه كني برنميگردد, چرا؟ چون نظرش اين است كه عقل عمل؛ يعني اينكه عقيده
درست ميكند نه عقد, عقد بين موضوع و محمول گِره ميزند, عقيده عصارهٴ قضيه
را با جان خود گره ميزند كه معتقد ميشود، اين ميشود ايمان, آن ميشود تصديق
علمي، آن كسي كه اين كار را كرده; يعني برابر عقل نظر عصارهٴ آن قضيه و عقد
را با جان خود گِره زده است، در اثر تنگنظري ميگويد راه همين است كه من رفتم،
اين گرفتار هرمنوتيك است و هر متني را که به او بدهي برابر خواسته خودش عمل ميكند؛
امّااگر كسي فلسفي فكر كرد فيلسوف بود گفت تاكنون اين مطلب از اين راه ثابت شد من
هم باور كردم، الآن يك مكتب جديدي است، من آن را هم بررسي ميكنم و گوش ميدهم,
اگر راهي براي ابطال آن داشتم كه عقيده قبلي را حفظ ميكنم, اگر براي ابطال آن راهي
نداشتم, برتر از عقيده قبلي خودم بود از نظر قبلي صَرفنظر ميكنم و به نظر بعدي
ميرسم. اينكه ميبينيد در مورد مرحوم علّامه گفتند عقايد و فتاواي او به رقم كتابهاي
اوست كه شهيد نقل ميكند،براي همين جهت است كه او بر اساس مباني چيزهايي را پذيرفت؛
امّابه آن سر نسپرد و برده آن نشد، وقتي فكر كرد مطلب ديگري آمده، اين مطلب ديگر
را به دست تواناي عقل نظري حل ميكند، بعد عقل عملي را ميگويد برابر آن معتقد باش!
اين شخص فيلسوفانه فكر ميكند؛ يعني من حدوثاً و بقائاً تابع عقل نظرم وحدوثاً و
بقائاً به علّت خود تكيه ميكنم، نه اينكه به علت خود حدوثاً تكيه كنم و بقائاً ميگويم
مستقلّ هستم!
هماهنگي اضلاع سهگانه انسان و جهان دال بر
بطلانناپذيري آنقرآن
كريم اين را باز كرده، فرمود ما حرفي زديم كه با اضلاع سهگانه مثلث مطابق است؛ با
جهان مطابق است، زيرا از جهان خبر داديم
﴿مِنْ
آياتِهِ﴾[13]كذا
و كذا, با فطرت شما مطابق است، براي اينكه
﴿فَأَلْهَمَها
فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[14]فطرت
شما را هم ما آفريديم و جهان را که مسخِّر خداستمسخَّر شما كرديم تا از هر گوشه
جهان بخواهيد استفاده كنيد راه باز است، پس پيوند شما با جهان عالمانه است, ساختار
جهان عالمانه است, ساختار خلقت شما عالمانه است, هم درباره انسان ميگوييم
﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾
[15]هم درباره مجموعه اين نظام ميگوييم
﴿أَحْسَنَ
كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[16]كه
راجع به «كان» ناقصه است؛ يعني ما به زيباترين وجه آسمان و زمين را آفريديم, به
زيباترين وجه انسان را آفريديم, به زيباترين وجه پيوند آسمان و زمين را آفريديم كه
اگر «أحسن» از اين ممكن بود و خداي سبحان خلق نميكرد به يكي از آن سه تالي فاسد
بود: يا جهلِ او بود يا عجز او بود يابخل او بود كه «و التالي بأسره مستحيل
فالمقدّم مثله»، پس اين نظام ميشود «أحسن», فرمود كتابي هم كه ما نازل كرديم
برابر اين نظام است نه اين نظام دگرگون ميشود و نه در اين كتاب دگرگوني راه دارد
براي اينكه مطابق با هستي است؛ اگر از حقايق خارج خبر داديم درست است و خارج عوضشدني
نيست؛ اگر از درون انسان آگاهتان كرديم
﴿لا
تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛ اگر از پيوند انسان و جهان خبر داديم
﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾، پس ما
از جهاني خبر داديم كه اين گزارش مطابق جهان است اولاً, «مُخبر عَنه» ما عوض نميشود
ثانياً, اين گزارش با مخبر عنه دائمالمطابقه است ثالثاً, پس
﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا
مِنْ خَلْفِهِ﴾ اين برهان مسئله است.
دو بهانه مشركان محقق و مقلّد در انكار پيام الهي
انبيابعد
ميفرمايد شما دو مشكل داريد: يك مشكل عصبي و قومي داريد و يك مشكل هرمنوتيكي
داريد كه حرفهاي گذشته را تكرار ميكنيد. آن نياكان شما در اثر خَلط بين تكوين و
تشريع گرفتار شرك و جاهليّت شدند،گفتند خدا از كار ما باخبر است كه ما بتپرستيم؛
يك و خدا قادر مطلق است، دو؛ اگر بتپرستي بد بود خدا جلوي ما را ميگرفت، سه؛
حالا كه باخبر است و جلوي ما را نگرفت، معلوم ميشود بتپرستي حق است، چهار؛ اين
عصاره حرف پژوهشگران شرك است كه قرآن ميفرمايد شما در تكوين و تشريع اينچنين
نيست كه آزاد باشيد! تشريعاً آزاديد، ولي تكويناً راه چيز ديگر است! خداي سبحان
اگر بخواهد جلوي فساد را بگيرد كه همه مجبور ميشوند كار صلاح و صالح را انجام
بدهند، يك نظام اخروي است كه
﴿خُذُوهُ
فَغُلُّوهُ﴾
[17]شما را تعقيب ميكند؛ ولي در جهان آزاديد!اين حرف محقّقان مشرك بود, مقلّدان آنها
هم كه تصديق و تكذيب اينها تابع قبول و نكول نياكان و تبارشان هستند
﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ﴾
[18]قبول ميكنند,
﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا
الْأَوَّلينَ﴾
[19]قبول نميكنند, ملتي كه قبول و نكول او به تصديق و تكذيب گذشتگان او باشد، ميشود
تقليد, اينها عناصر اصلي جاهليّت بود.
پاسخ قرآن كريم به بهانههاي مشركانقرآن
كريم ميفرمايد شما يا گرفتار آن تعصّب جاهلي هستيد كه اگر ما اين را به زبان عجمي
ميفرستاديم شما هرگز قبول نميكرديد يا بهانه ميگيريد ميگويد اين درست است عجمي
نيست و عربي است؛ ولي اعجمي است، اعجمي يعني«عُجمه» دارد، روشن نيست و مبهم است.
بهيمه را كه ميگويند بهيمه براي اينكه روشن نيست كه دارد چه چيزي ميگويد، حرفهايش
مبهم است. انسان كه حرفهاي او روشن است را به عنوان صاحب بيان بودن قرآن معرفي
كرده كه
﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ
٭ خَلَقَ الْإِنْسانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيانَ﴾؛ [20]انسان بيان دارد، مبهم
نميگويد، بهيمه نيست، حرفهاي او شفاف و روشن و برهاني است. فرمود: اگر ما غير عربي
ميفرستاديم بهانه نژادي داشتيد, عربي بود؛ ولي مبهم و شفاف نبود، ميگفتيد اين
اعجمي است، ما از همان اول هم گفتيم:
﴿كِتابٌ
فُصِّلَتْ آياتُهُ﴾[21]دعوا
در كنار برهان هست, دليل در كنار مدلول هست, حُكم در كنار موضوع خود آرميده است،چيزي
مبهم نيست:
﴿كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ﴾. در
سوره مباركه «شعراء» به آن سنّت جاهليشان خبر داد و در اين سوره به اين بهانهگيري
بيجايشان خبر داد؛ در سوره مباركه «شعراء» آيه 198 فرمود:
﴿وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلي بَعْضِ الْأَعْجَمينَ
٭ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنينَ﴾،[22]ما
اگر اين قرآن را بر گروهي كه عرب نبودند، اعجمي بودند نازل ميكرديم و آنها بر شما
قرائت ميكردند، بر اساس تعصّبي كه داشتيد باور نميكرديد، الآن كه براي شما به
زبان «عربي مبين» نازل كرديم، ميگوييد اين شفاف و روشن نيست، كجاي آن شفاف و روشن
نيست؟! ما كه بيّنات و ادلّه و شواهد را در كنار ادعاهاي خود ذكر كرديم! در طليعه
همين سوره مباركه «فصلت» فرمود:
﴿كِتابٌ
فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾؛
منتها مشكل شما اين است كه يا عالِم نيستيد يا اگر هم عالِم باشيد جزء «قوم يَعلم»
نيستيد،«قوم يَعلم» قبلاً هم به عرضتان رسيد که ما گروهي به نام «قوم عالِم»چه از
عرب و عجم و تازي و فارس و لُر و ترك نداريم.«قوم يَعلم» يعني گروهي كه قائم به
علم هستند، هر عالم و دانشمندي جزء اين گروه نيست، كسي كه درسخوانده است، امّاگاهي
بيراهه ميرود, كجراهه ميرود و در هر موضوعي درست نميانديشد اين جزء علما هست؛
امّانه
﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾و نه
جزء
﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾؛
[23]مثل اينكه كسي عادل است و گاهي كجراهه ميرود،بله اين شخص عادل هست، امّا«قائم
بالقسط» نيست.ما يك عادل داريم و يك «قائم بالعدل», يك عالِم داريم و يك «قائم
بالعلم», يك عاقل داريم و يك «قائم بالعقل», قرآن كريم بين علما و «قوم يعلمون»
فرق گذاشت, بين عقلا و «قوم يعقلون» فرق گذاشت, بين عادل و «قائم بالقسط» فرق
گذاشت، چه اينكه بين «قائم بالقسط» و «قوّام بالقسط» فرق گذاشت، هر كاري يك حدّ
خاصي دارد؛ براي پيشنمازي عادل كافي است، براي شنيدن صيغه طلاق عادل كافي است؛
امّابراي اداره مملكت كه اموال فراواني دست او باشد اين عادل كافي نيست، اين بايد «قائم
بالقسط» باشد، در محكمه قضا بايد «قوّام بالقسط» باشد تا نلغزد و نلغزاند. فرمود
شما نه اين هستيد و نه آن, ما هر دو را براي شما بيان كرديم
﴿فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا﴾امّا
﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾، شما يا عالم
نيستيد يا قائم به علم نيستيد، مشكل شما چيست؟
مقصود از أعجمي نبودن قرآناين
«أَعْجَمِيٌّ»را كه دو همزه دارد، بسياري از قاريان به تعبير مرحوم شيخ طوسي در
تبيانهمان
﴿ءَ أَعْجَمِيٌّ﴾ قرائت كردند كه
فرمود: «قرأ الباقون» با دو همزه,
[24]
برخيها گفتند مثلاً ثقيل است و اينها که يك همزه را قرائت كردند، چه اينكه
معمولاً با يك همزه نوشته شده است. فرمود:
﴿وَ
لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا﴾كه
﴿فُصِّلَتْ
آياتُهُ﴾نباشد
﴿لَقالُوا لَوْ لا
فُصِّلَتْ آياتُهُ﴾،در سوره «شعراء» و مانند آن ميگويند چرا بر عربها
نازل نشد يا چرا عربي نيست؟ در اينجا گفتند چرا مفصّل نيست، معلوم ميشود «أعجم»
گاهي در مقابل عرب است و گاهي در مقابل مفصّل و توضيح داده شده است
﴿لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ أَعْجَمِيٌّ﴾؛
يعني «أ أعجمي» كه بسياري از مفسّران با دو همزه قرائت كردند; ولي اين قرائت كه
الآن هست با يك همزه است و براي ثِقل در قرائت میباشد
﴿أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ﴾؛ يعني اينها
با هم فرق دارند
﴿ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ﴾،
چون مفصّل نيست, مبيّن نيست, مشروح نيست, مستدل نيست, مدلّل نيست, «أعجمي»
است. عربي آن است كه مبين باشد كه
«يُبِينُ الْأَلْسُنَ
وَ لَا تُبِينُهُ الْأَلْسُن».[25]
جمود فكري مشركان علت نپذيرفتن قرآنبعد
ذات اقدس الهي ميفرمايد ما كه گفتيم
﴿كِتابٌ
فُصِّلَتْ آياتُهُ﴾؛ منتها شما يك مشكل جدّي داريد يا اهل استدلال
نيستيد يا اگر اهل استدلال هستيد و ميگوييد باورهاي عقل عملي محصول تحقيق عقل
نظري است اين را در مقام حدوث ميگوييد در مقام بقا نميگوييد؛ يعني همان حرفي كه
برخي از متكلّمين ميزدند كه معلول به علت محتاج است در حدوث يا در بقا به مسئله
بِنا و بنّا تمسّك ميكردند، همان مطلب فاسد كلامي دامنگير شما هم شده؛
ولي اگر مثل متكلّمين شيعه فكر ميكرديد همان مطابق معقول فكر ميكرديد كه معلول
به علت محتاج است حدوثاً, معلول به علت محتاج است بقائاً, اگر يك فكر تازهاي آمد
ديگر انسان گرفتار هرمنوتيك و امثال آن نخواهد بود برابر همان برهان ميپذيرد نه
اينكه بر يافته خودش حمل كند و اصرار داشته باشد كه اين همان است كه من ميفهمم,
آن قدرت را داشته باشد كه بين خود و بين فرآوردههاي خود جدايي بيندازد، اين هنر
را داشته باشد كه هر وقت خواست بين خود و باورهاي خود تفكيك كند و آن را به دست
عقل نظري كه متولّي انديشه است بگذارد، بعد خوب تصميم ميگيرد؛ امّاواقعاً مستدل
باشد حدوثاً و بقائاً تابع عقل نظري است؛ يعني تابع استدلال است، اينجا فرمود:
﴿قُلْ هُوَ لِلَّذينَ آمَنُوا هُديً وَ شِفاءٌ وَ
الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ في آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًي أُولئِكَ
يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾؛ كوري دل سرّ انكار مشركانفرمود
شما يك مشكل جدّي داريد، حرفها را با چشم درون بايد ديد و فهميد، شما درِ اين چشم
درون خود را قفل كرديد و گفتيد حکم همين است كه ما فهميديم، ديگر اين در را باز
نگه نداشتيد، چون درِ شما قفل است:
﴿أَ فَلا
يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلي قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾،[26]درِ
دلِ خودتان را قفل كرديد، نميگذاريد حرفها برود داخل, چون نميگذاريد اين حرفها
وارد شود، گاهي ميگويد:
﴿قُلُوبُنا في
أَكِنَّةٍ﴾[27]درست
ميگوييد, گاهي ميگوييم
﴿وَ هُوَ عَلَيْهِمْ
عَمًي﴾درست ميگوييم, گاهي شما ميگوييد قرآن اثر ندارد که ما هم ميگوييم
درست ميگوييد، براي اينكه بيماري كه بهترين و شادابترين و شيرينترين گلابي براي
او بَد است، چون دستگاه گوارش او زخمي است اين از گلابي بَدش ميآيد، اين نقص براي
گلابي نيست، اين براي آن است كه دستگاه گوارش شما آسيب ديده است،برای اين
است كه فرمود
: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما
هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ﴾؛ امّا
﴿وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً﴾.
[28]چرا
﴿وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًي﴾هستند؟
براي اينكه شما خفّاشمنش هستيد. چرا
﴿لا تَزِدِ
الظَّالِمينَ إِلاَّ تَباراً﴾؟ براي اينكه دستگاه گوارش شما بيمار
است. اگر دستگاه گوارش شما بيمار نباشد، اين
﴿إِذا
تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً﴾[29]ميشود، نه
﴿فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ﴾[30]باشد.
نزديكي خداي سبحان به مشركان و دوري معنوي آنان از
اوبعد
فرمود:
﴿وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًي أُولئِكَ
يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾که بعد هم فرمود قُرب و بُعد نزد شما
يك اضافه «متوافقةالأطراف» است؛ يعني اگر شما يك «الف» داشتيد و يك «باء» که«الف»
به «باء» نزديك بود «باء» هم به «الف» نزديك است، شما همين را ميفهميد؛ امّابه
نظر ما قُرب و بُعد معنوي اضافه «متخالفةالأطراف» است، ممكن است «الف» به «باء»
نزديك باشد؛ ولي«باء» از «الف» دور باشد، الآن اگر كسي دوستي دارد يا برادري دارد که
ساليان متمادي در مسافرت است، او همواره به فكر برادر هست، وقتي برادرش از سفر
رسيد، آمده كنار او نشسته و اين لباسها به هم چسبيده است، اين برادر او را ميبيند،
نزديك است؛ امّا«او نميديدش از دور خدايا ميكرد»،
[31]
يكي نزديك است ديگري دور, لکن خداي سبحان به همه نزديك است
﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾،
[32]اينكه فرمود:
﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ
حَبْلِ الْوَريدِ﴾
[33]اين مختصّ به اهل ايمان نيست، با كافر و منافق و مؤمن هر سه ذات اقدس الهي «علي
وزانٍ واحد» نزديك است؛ امّايك عدّه
﴿يُنادَوْنَ
مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾.«بصير» به «اعمیٰ» نزديك است؛ امّا
«اعمیٰ» از «بصير» دور است.«سميع» نسبت به «اصمّ» نزديك است؛ ولي«اصمّ»
از «سميع» دور است. فرمود ما نزديك هستيم؛ امّايك عدّه
﴿أُولٰئِكَ
يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾، اين قُرب و بُعد اضافه «متخالفةالأطراف»
است که
﴿أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾.