موضوع:تفسير
آيات 40 تا 43 سوره فصلت
﴿إِنَّ
الَّذينَ يُلْحِدُونَ في آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا أَ فَمَنْ يُلْقي فِي
النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ اعْمَلُوا ما
شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (40) إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا
بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ (41) لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ
خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ (42) ما يُقالُ لَكَ إِلاَّ ما قَدْ
قيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ
أَليمٍ (43)﴾طرح مباحث قرآني در سُور «حواميم»چون
سوره مباركه «فصّلت» در مكّه نازل شد و مطالب مهمّي كه محلّ ابتلاي اسلام و مسلمين
بود، اصول دين و خطوط كلي فقه و اخلاق و حقوق بود؛ لذا اين سوره مباركه در آغاز از
جريان وحي و نبوّت شروع شد، بعد مسئله توحيد و ادلّه معاد را ارائه كردند، دوباره
برگشتند به مسئله وحي، چون جريان وحي و نبوّت بيش از مسائل ديگر آنجا محلّ ابتلا
بود. اصولاً اين
«حَواميم سَبعه»[1]
درباره قرآن كريم است که در آغاز فرمودند:
﴿حم
٭ تَنْزيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ﴾[2]و اين كتاب را از ناحيه ذات اقدس الهي ـ كه به اين دو اسم از اسماي حسنا
مسمّا هست ـ نازل شده ميدانند:
﴿تَنْزيلٌ مِنَ
الرَّحْمنِ الرَّحيمِ﴾؛ بعد گروهي كه درباره قرآن سخناني داشتند حرفهاي
آنها را نقل كردند، بعد در آيه 26 فرمودند:
﴿وَ
قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فيهِ﴾مقصود از «إلحاد» در آيه و اقسام سهگانه آندر
آيه محلّ بحث؛ يعني آيه چهل فرمودند:
﴿إِنَّ الَّذينَ يُلْحِدُونَ في
آياتِنا﴾؛ الحاد؛
يعني به طرف «لَحَد» رفتن؛ گوشه گور را ميگويند «لَحَد».
«ألحَدَ»؛ يعني ميل كرد از جاده مستقيم به وسط راه, به گوشه رفته و به گوشه رفتن
به خطر نزديكتر است که اين را ميگويند «الحاد». كسي كه از هسته مركزي عدل با گوشهگيري فاصله ميگيرد و به طرف گوشه و زاويه حركت ميكند
ميگويند: «ألحَدَ». اينها كه «الحاد» كردند يا به طرف افراط يا به طرف تفريط،
اينها را تهديد كرد و فرمود:
﴿إِنَّ الَّذينَ
يُلْحِدُونَ﴾ در آيات ما؛ چه در آيات تكويني كه راجع به مسئله توحيد
بود و قبلاً گذشت، فرمود:
﴿وَ
مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَي الْأَرْضَ﴾؛ [3]چه درباره معاد و چه
درباره آيات قرآن كريم كه گفتند:
﴿وَ الْغَوْا فيهِ﴾،
پس «الحاد»؛ گاهي در آيات توحيدي است, گاهي در آيات معاد
است, گاهي در آيات وحي و نبوّت:
﴿إِنَّ الَّذينَ يُلْحِدُونَ في
آياتِنا﴾؛ به يكي از اقسام سهگانه برميگردد.
تهديدهاي خداي سبحان بر ملحدين و علت دستور به
آزادي عمل آنانچند
نوع تهديد در همين آيه چهل مطرح شد، فرمود از ما
پوشيده نيستند:
﴿لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا﴾؛
اول اينكه اينها نميتوانند خودشان را از ما پنهان كنند, دوم اينکه اينها با كساني
كه اهل بهشتاند يكسان نيستند:
﴿أَ فَمَنْ
يُلْقي فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾،
سوم اينكه اينها به هيچ وجه حرف انبيا را گوش نميدهند كه در اين صورت ما به اينها
ميگوييم:
﴿اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ﴾،
به اينها دستور تقوا نميدهيم. دستور تقوا و پرهيز براي بيماري است كه در صراط
درمان است، بيماري كه درمان از او گذشت و در آستانه مرگ است، پزشك معالج به او ميگويد
شما پرهيز نداريد، او بايد بفهمد که کار از كار گذشته است؛ مگر ميشود آدم بيمار
باشد و پرهيز نداشته باشد؟! وقتي ميخواهند اين بيمار را از بيمارستان مرخص كنند،
سؤال ميكند كه رژيم غذايي من چيست؟ اگر به او گفتند شما ديگر رژيم غذايي نداري! او
بايد بفهمد كه كار از کار گذشته است, به چنين آدمي ميگويند هر چه خواستيد ميل
كنيد، اين
﴿اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ﴾
در برابر
﴿اتَّقُوا﴾ است؛
﴿اتَّقُوا﴾؛
يعنی دستور تقوا براي آن بيماري است كه در صراط درمان است؛ امّا كسي كه كار
او از درمان گذشته است، ميگويند هر كار خواستي بكن! اين
﴿اعْمَلُوا
ما شِئْتُمْ﴾ در اين بخش ناظر به اين مطلب است. مشابه اين آيه، در اواخر سوره
مباركه «هود»، آيه 121 است:
﴿وَ قُلْ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾
ـ اين فعل مضارع است كه دلالت بر استمرار دارد ـ اينها كه به هيچ وجه ايمان نميآورند:
﴿وَ قُلْ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾؛
به اينها بگو:
﴿اعْمَلُوا عَلي مَكانَتِكُمْ﴾؛
هر كاري ميخواهيد انجام دهيد و ما هم هر چه بنا باشد انجام ميدهيم اين
﴿اعْمَلُوا عَلي مَكانَتِكُمْ﴾ دستور
تقوا نيست؛ يعني حالا هر كاري دل شما ميخواهد بكنيد:
﴿إِنَّا
عامِلُونَ﴾.
[4]بنابراين اين
﴿اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ﴾
در اين بخشها ميتواند ناظر به اين باشد كه شما هر كاري خواستيد بكنيد؛ البته
احتمال هست كه يا ايمان بياوريد كه
﴿آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾
نصيب شما شود، يا كفر بورزيد كه
﴿يُلْقي فِي
النَّارِ﴾ دامنگيرتان شود، اين هم محتمل است؛ امّا چون فضا, فضاي
كفر است، ديگر دستور تقوا نيست. پس اينكه فرمود:
﴿أَ
فَمَنْ يُلْقي فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتي
آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾ كه تهديد دوم است و در تهديد سوم كه
فرمود:
﴿اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ﴾،
اگر ناظر به همان مطلبي باشد كه در بخش پاياني سوره مباركه «هود» آمده است «كما هو
الظاهر»؛ يعني هر كاري که دل شما ميخواهد بكنيد؛ امّا اگر بگوييم چون در بخش دوم
از اين تهديدهاي چهارگانه فرمود: برخي در «نار» وارد ميشوند و برخي
﴿آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾ ميآيند،
﴿اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ﴾؛ يا ايمان
بياوريد كه
﴿آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾
نصيب شما شود، يا كفر بورزيد كه
﴿يُلْقي فِي
النَّارِ﴾ دامنگيرتان شود، اين هم يكي از محتملات است؛ ولي فضا همان
احتمال اول را تقويت ميكند. تهديد چهارم اين است كه
﴿إِنَّهُ
بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ﴾؛ هر
كاري ميكنيد خدا ميبيند، چون بصير است، مخفي نيست، مستور نيست، كيفرتان را خواهد
داد. اين يك دستور اخلاقي و تهذيبي است كه بين آيات توحيد و آيات وحي و نبوّت آمده است.
برهان بر تبديل ناپذيري نظام آفرينشبعد
ميفرمايد ما نظام عالَم را به بهترين وجه آفريديم،
چون خداي سبحان
﴿خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[5]كه «كان» تامّه را تأمين
ميكند، در آيه ديگر فرمود:
﴿الَّذي أَحْسَنَ
كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾
[6]كه ناظر به «كان» ناقصه است، پس «كلّ ما صدق عليه شيء أنه مخلوق الله تعالي» برابر
طايفه اُوليٰ و «كلّ ما خلقه الله فهو أحسن المخلوق» برابر طايفه ثانيه، چون
نظام هستي «أحسنالمخلوق» است با لاي نفي جنس فرمود:
﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛ [7]اين نظام عوضشدني نيست،
نه «الله» آن را عوض ميكند، چون به أحسن وجه آفريد و نه غير «الله» عوض ميكند،
چون قدرت ندارد؛ لذا فرمود:
﴿لا تَبْديلَ
لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛ چه درباره فطرت, چه درباره انسان
اثبات أحسن الحديث بودن و تبديلناپذيري
قرآنهمين
مطلب درباره قرآن كريم هم هست، فرمود:
﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ﴾؛
[8]همان برهاني كه از يك قياس استثنايي سامان ميپذيرفت و درباره اصل هستي بود،
درباره قرآن كريم هم هست؛ اگر كتابي براي بشر «الي يوم القيامة» نازل شد, كتابي از
اين كاملتر و جامعتر فرض ميشد و ذات اقدس الهي آن كتاب را نازل
نميكرد، اين مقدمه قياس شرطيه است, اگر كتابي بهتر از اين ممكن بود و خدا
نازل نميكرد، اين مقدم؛ «لكان امّا للجهل أو العجز أو البخل» و «التالي باصله
مستحيل فالمقدم مثله». اگر كتابي بهتر از قرآن ممكن بود، چون اين كتاب آخرين كتاب
است براي بشر، همگاني و هميشگي است, كلّي و دائم است، براي هر نسل و عصر و مصري
«الي يوم القيامة» است، چنين كتابي است! اگر كتابي بهتر از اين ممكن بود و خدا
نازل نميكرد يا ـ معاذ الله ـ بر اساس جهل او بود، يا علم داشت؛ ولي توان آن را
نداشت، يا علم و توان داشت؛ ولي آن جود و سخا و كَرم را نداشت، بر اساس يكي از اين
سه تالي فاسد است: «و التالي باصله مستحيلُ فالمقدّم مثله»؛ جهل خدا مستحيل است،
چون «بكلّ شيء عليم» است؛ عجز خدا مستحيل است، چون
﴿عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾
[9]است؛ جود و سخاي الهي نامتناهي است، بخل الهي مستحيل است. پس كتابي زيباتر, محكمتر,
متقنتر, مستدلتر از قرآن محال بود، چون اينچنين است، فرمود:
﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ﴾، چون اينچنين است به صورت لاي نفي جنس يا
تعبيري كه اداي لاي نفي جنس را ميتواند تأديه كند؛ فرمود:
﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ﴾؛ در حرم امن قرآن باطل راه ندارد و تغييرپذير
نيست؛ نه خدا تغيير ميدهد و نه ديگري؛ خدا تغيير نميدهد، چون به «أحسن وجه» نازل كرد؛ ديگري تغيير نميدهد،
چون توان آن را ندارد
محال بودن راهيابي باطل به حَرم اَمن قرآنخود
قرآن هم مقاومت ميكند؛ لذا به صورت تعبيري كه پيام نفي جنس را ميفهماند، ميفرمايد:
﴿لا
يَأْتيهِ الْباطِلُ﴾؛ اين
كتاب از هر سِمت و جهت مصون است، نه از بالا، نه از
پايين, نه از جلو، نه از خلف, نه از يمين و نه از يسار، از هيچ جهت باطل به حرم
امن قرآن راه ندارد؛ كسي هم بخواهد آن را دستكاري كند مقدور او نيست. اگر كتابي از
كتابهاي آسماني, ـ صحف ابراهيم,
زبور داود,
تورات موسي,
انجيل
عيسي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ـ حرفي داشته باشند كه به استناد آن حرفها بشود
قرآن را باطل كرد كه بشود
﴿مِنْ بَيْنِ
يَدَيْهِ﴾، محال است؛ اگر بعداً كتابي بيايد كه قرآن را باطل كند،
مستحيل است؛ اگر از افكار بشري فكري درباره قرآن رخنه كند و اشكالي پيدا كند،
مستحيل است.
تبيين راههاي سهگانه وارد ساختن ايراد بر يك كتابدر
منطق آشنا هستيد اگر كسي بخواهد متني را مورد نقد قرار دهد، بيش از سه راه كه نيست،
اصلاً منطق را براي همين ساختند: يا «بالنقض» است، يا «بالمعارضة» است، يا «بالمنع»؛
اگر كسي بخواهد كتابي را نقد كند, مطلبي را نقل كند، سه راه دارد: يا ميتواند نقض
كند؛ مثلاً بگويد اگر اين مطلب درست است، بايد فلان مطلبي كه يقيناً باطل است درست
باشد، اين را ميگويند نقض؛ نقض نشان ميدهد كه اين دليل, دليل نيست، چرا؟ براي
اينكه ما همين دليل را در جاي ديگر اجرا ميكنيم نتيجه نميدهد، تخلّف مدلول از
دليل ميشود نقض, اگر اين مقدمه صحيح باشد بايد در فلانجا هم نتيجه دهد، زيرا اين
مقدمه با همه عناصر داخلي آن جاري هست؛ ولي نتيجه نميدهد، اين راه نقض است. راه
منع اين است، اين مقدمهاي كه شما ذكر كرديد؛ يعني صغرا يا كبرا از درون پوسيده
است، احتياج به اثبات دارد، اينكه ميبينيد در كتابها ميگويند: «نمنع الصغري أو
نمنع الكبري» يا ميگويند: «و
أورد عليه بالنقض»، بالمنع؛ يعني اين صغرا ثابت نشد, اين كبرا ثابت نشد، اين
برهان خودش مشكل داخلي دارد، چون طريق منع از مستدل طلب ميكند كه اين صغرا را
ثابت كن يا كبرا را ثابت كن، اين طريق منع است, پس آن ناقد يا حمله ميكند به خود
دليل يا حمله ميكند به «إحدي المقدمات» دليل يا نه به خود دليل كار دارد و نه به
مقدمات دليل، از بيرون لشگركشي ميكند به عنوان معارض؛ نقض, منع، معارض. معارض كاري
با دليل شما ندارد، بلكه در عرض دليل شما يك دليل ديگر ميآورد و بر خلاف حرف شما
نتيجه ميگيرد. پس بيش از سه راه در نقد يك متن و كتاب نيست, كمتر از سه راه هم
نيست، اصلاً منطق را براي همين ساختند كه كسي خواست متني را نقد كند، عالمانه بايد
نقد كند كه من دارم كجا حرف ميزنم، چه چيزي را دارم ثابت ميكنم, چه چيزي را دارم
نفي ميكنم
محال بودن نقد بر قرآن از راههاي سهگانه آنفرمود:
نه در قرآن نقض راه دارد, نه منع راه دارد و نه معارضه. اگر بخواهيد نقض كنيد؛
يعني همين آيات را, همين ادلّه را در موردي جاري كنيد بر خلاف توحيد يا نبوّت يا
معاد نتيجه بگيريد، اين مستحيل است. اگر بخواهيد در درون مقدمات و آيات رخنه كنيد
و صغرا را منع كنيد, كبرا را منع كنيد که ممتنع است. اگر بخواهيد در برابر ادلّه
قرآن دليل ديگري در عرض قرآن اقامه كنيد تا معارضه بشود که اين هم مستحيل است؛ لذا
به صورت نفي جنس و با يك تفاوتي فرمود: بطلان در قرآن نيست: «لا بطلان فيه» كه نفي
جنس است، آن را به همين مضمون ذكر كرده كه
﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ﴾. اين
﴿مِنْ
خَلْفِهِ﴾؛ يعني از هيچ جهت
از جهاتي نميآيد. كتابهاي آسماني حرفي را ميزنند كه قرآن
﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ است،
پاسخ قرآن به ادعاي عدم تأييد كتب آسماني بر مطالب
آنبرخيها
خواستند بگويند در قرآن مطالبي هست كه در گفتار انبياي قبلي نيست، ذات اقدس الهي
به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود:
﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ
فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾؛ [10]برويد اين نسخههاي
خطّي
تورات كه در خانههايتان ذخيره كرديد و علني نميكنيد، آنها را
بياوريد، ببينيد همين حرفي كه من ميگويم در آن هست؛ ما كه
تورات نديديم,
ما كه
انجيل نديديم؛ ولي شما داريد و پنهان كرديد، بياوريد و ببينيد همين
كه من ميگويم هست يا نه؟
﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ
صادِقينَ﴾؛ پس از نظر كتاب آسماني مشكلي ندارند. از نظر تحدّي
بشري هم كه هر روز دارد تحدّي ميكند؛ فقط ميماند هوچيگري ـ كه فرمود
: ﴿وَ الْغَوْا فيهِ﴾ ـ، يا الحاد.
وعده خداي سبحان به حفظ قرآن با «تذكره» قرار دادن
آنفرمود
اينها هست و من جلوي آنها را ميگيرم! كسي بخواهد با لغو, با گفتن سِحر و شعبده و
جادو و كهانت و اينها قرآن را متّهم كند، ما جلوي اينها را ميگيريم، بخواهد دست
تطاول دراز كند به حرم امن قرآن، ما جلويش را ميگيريم:
﴿إِنَّا
نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾.[11]تاريخ و روزگار و تطاول و جنگ جهاني اول و دوم و امثال آنها ـ خداي ناكرده ـ
پيش بيايد و بخواهد جلوي قرآن را بگيرد، ما جلويش را ميگيريم، براي اينكه ما قرآن
را به عنوان كتابِ علميِ محض نازل نكرديم، ما آن را به عنوان «تذكره» نازل كرديم و
«تذكره» هم يعني بايد باشد تا مردم را متذكّر كند. اينكه فرمود:
﴿إِنَّا
نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ﴾؛ يعني اين, نه اينكه ما يك كتاب
علمي فرستاديم كه در كتابخانه بماند، بلكه يك كتابِ حيِّ حاضرِ زنده كه هر روز
دارد يادآوري ميكند، ما ذكر را در جامعه حفظ كرديم:
﴿لَقَدْ
يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾؛
[12]فطرت را هم براي اين تذكره آماده كرديم، ما حرفي بر خلاف فطرت نميزنيم، چون ما ميدانيم
در درون انسان چه چيزي هست، با درون انسان ما كار داريم. بنابراين با تطاول تاريخ
و گذشت تاريخ و جنگهاي اول و دوم قرآن «نسياً منسيا» شود، اين هم محال است. فرمود
ما ياد را در جامعه حفظ ميكنيم، نه علمي بودنِ آن را حفظ كنيم تا كسي نتواند آن
را باطل كند:
﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا
الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ
لَحافِظُونَ﴾؛ حالا اگر كسي اين كتاب را نخواست مطلب ديگر است،
وگرنه اين كتاب «تذكره» است، يادآوري است، حرفهايي ميزند كه اگر انسان مقداري
خوب گوش دهد، سر تكان ميدهد كه بله اينچنين هست و من اينها را ميدانم؛ يعني حرف
تازهاي نيست، وقتي كه آن لايهها و اغراض و غرايز را كنار ببرد، آن دفائن عقول را
ميآورد به انسان نشان ميدهد، همين است. وجود مبارك خليل حق ـ كه
«خليل من همه بتهاي آزري بشكست»[13] ـ
با آن تبر كاري كرد كه آنچه در درون مردم بود آن را روشن كرد، وقتي آمدند ديدند
همه بتها به صورت هيزم در آمده و يك بت بزرگ هست و تبر روي دوش آن است، حضرت فرمود از آن بت بزرگ بپرسيد كه چه كسي
اينها را شكست؟ اينها قدري فكر كردند ديدند حق با ابراهيم خليل است، اينها كه
نميتوانند از خودشان دفاع كنند، چگونه ميتوانند «مقرّب الي الله» باشند, «شفيع
عند الله» باشند و امثال آن؛ درون مردم را خليل حق(سلام الله عليه) بيرون آورد و
آشكار كرد، اين ميشود تذكره و يادآوري; حالا البته بعد از تذكره, مطالب ياد دهي
فراواني كنارش هست؛ امّا اصل قرآن كه براي همه بشر هست، «الي يوم القيامة» اين
تذكره هست. فرمود ما اين «ذكر» را حفظ كرديم؛ لذا به هيچ وجه بطلان در حريم كتاب
خدا راه ندارد:
﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ﴾؛
ديگر كيفرشان را فعلاً اينجا ذكر نكرده، حالا يا از آيات قبل معلوم ميشود، يا از
باب اهميّت موضوع ذكر نكرد:
﴿لَمَّا
جاءَهُمْ﴾ بدانند كه
﴿وَ إِنَّهُ
لَكِتابٌ عَزيزٌ﴾ابتكار قرآن در بيان رازگونه بخشي از مطلب و نمونه
آنيكي
از ابتكارات قرآن كريم اين است كه از وسط مطلب شروع ميكند; يعني بخشي را بين
متكلّم و شنونده رازگونه ذكر ميكند، ميبينيد اين «واو» براي عطف چيزي است نسبت
به چيز ديگر، فرمود:
﴿وَ كَذلِكَ نُري
إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ﴾، اين
﴿وَ لِيَكُونَ﴾ يعني چه؟ براي چه چيزي
عطف شده؟ اين معلوم ميشود خيلي از اسرار بين ذات اقدس الهي و رسول او هست، آن
اسراري كه گفتني نيست، نفرموده؛ اين
﴿وَلِيَكُونَ﴾
بخش ديگري از مطالب است كه فهم عمومي هم ميتواند به آن دسترسي پيدا كند، اين در
كنار آنها آمده است. بخشهايي از قرآن كريم از ميانه مطلب شروع ميشود معلوم ميشود
يك سلسله چيزهايي بين متكلّم و شنونده بود:
﴿وَ
كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ
لِيَكُونَ﴾؛ اين «واو» چه نقشي دارد؟ از اين تعبيرات در قرآن كريم
كم نيست! اينكه گفته خدا ميداند و آن كس كه رفته همين است؛ در جريان معراج اينطور
است, در جريان قرآن كريم اين است, اينكه فرمود:
«إِنَّمَا
يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ»؛ [14]يعنی وجود مبارك
حضرت و اهل بيت(عليهم السلام)، همين است! ما حالا دسترسي به آن نداريم، به وسيله
روايات كم و بيش ميشود آن اسرار را فهميد؛ امّا آن مقداري كه در همين جا قابل فهم
هست اين است که فرمود: آنهايي كه به آيات الهي كفر ورزيدند:
﴿وَ إِنَّهُ﴾ اين «واو»
﴿إِنَّهُ﴾ عطف بر چيست؟ با قبل كه
سازگار نيست، معلوم ميشود آن چيزهايي كه بين متكلّم و مستمع بود، آن نزد آنها
محفوظ است؛ يعني مطلباً نه لفظاً، وگرنه قرآن همين است كه نازل شد
چگونگي استفاده از عزيز و حكيم بودن قرآن بر
بطلانناپذيري آن﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ
إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ﴾. در اين سوره مباركه
و مانند آن دارد كه قرآن از نزد خداي «عزيز» آمده است «عزيز» را هم مستحضريد كه ـ
چند بار مطرح شده ـ به معناي غالب نيست، عزيز به معناي نفوذناپذير است. زمين سخت و
سِفتي كه كلنگ در آن اثر نميكند ميگويند
«أرضٌ عزاز»؛
[15]آدم نفوذناپذير را ميگويند عزيز, عزيز غير از كريم است, عزيز غير از كبير است,
عزيز غير از عظيم است, عزيز؛ يعني نفوذناپذير، چون نفوذناپذير است پيروز است؛ آن
وقت غالب بودن, لازمهٴ نفوذناپذيري است، نه اينكه عزيز يعني غالب؛ اين كتاب
نفوذناپذير است؛ يعني اگر كسي بخواهد منطقي نقد كند: نفوذش يا «بالنقض» است، يا
«بالمنع» است، يا «بالمبارزه و التالي بأصله مستحيل»، يا راههاي ديگري دارد كه
روي كتابهاي آسماني حساب كند و حال آنكه همه اين كتب از طرف خداي سبحان است،
كثرت و اختلاف در آنها نيست؛ اگر هم روزگار بخواهد دست تطاولش را به حريم قرآن
دراز كند، ذات اقدس الهي دست روزگار را كوتاه ميكند و اجازه نميدهد اين كتاب از
عزّت و صلابت و تذكره بودن بيفتد:
﴿وَ إِنَّهُ
لَكِتابٌ عَزيزٌ ٭ لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ
خَلْفِهِ﴾؛ اين تعبير از تمام جهت محفوظ است و اگر مقداري ريزتر
معنا شود؛ يعني نه از قبل ادلّهاي بر بطلان كتاب ميتوان اقامه كرد؛ مثلاً مطلبي
از كتابهاي آسماني, صحف انبياي قبلي و
تورات و
انجيل و مانند آن
مطلبي اقامه شود كه ـ معاذ الله ـ قرآن را باطل كند و نه بعداً كتابي خواهد آمد،
يك؛ نه بعداً عالِم و دانشمندي ظهور ميكند كه بتواند در حريم قرآن نقدي وارد كند،
دو؛
﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ
يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾، چرا؟ اين
﴿تَنْزيلٌ﴾
را قبلاً هم ملاحظه فرموديد اسماي حسنايي كه در پايان هر آيه ذكر شدند، ضامن مضمون
آن آيه است، چون اين كتاب از نزد حكيم است, محكم است, خللناپذير است، چون اين
كتاب از نزد «حميد» است، محمود بودن و حمدپذيري آن دائمي است؛ اگر كتابي مورد
اشكال و نقد قرار بگيرد و بطلانش ظاهر شود، اين كتاب ديگر «حميد» نيست. كتابي كه
از نزد خداي حكيم تنزّل كرده، محكم و متقن است، محمود و نعمت ستايششده است.
اخبار به پيامبر از تشابه اتهامهاي او با انبياي
گذشتهبعد
خطاب ميكند به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد:
﴿ما يُقالُ لَكَ إِلاَّ ما قَدْ قيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ
إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَليمٍ﴾؛ فرمود: حرفهايي
كه درباره شما و كتاب شما گفتند كه آيه 26 اين سوره بود: ﴿وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ
الْغَوْا فيهِ﴾؛ همه اين لغوگوييها را نسبت به كتابهاي انبياي
قبلي هم گفتند و اگر درباره مطالب كتاب شما الحاد ورزيدند كه آيه چهل اين سوره
است:
﴿إِنَّ الَّذينَ يُلْحِدُونَ في
آياتِنا﴾؛ درباره صحف انبياي قبلي هم بود, پس
﴿ما يُقالُ لَكَ إِلاَّ ما قَدْ قيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ
قَبْلِكَ﴾؛ چه اينكه شما را متّهم كردند به ساحر و شاعر و جنون و
امثال آنها که برای انبياي قبلي(عليهم السلام) هم همين بود
مأموريت پيامبر به ابلاغ مشترك بودن پيام او با
انبياي گذشتهمطلب
ديگر اينكه مطلبي را كه ما براي شما فرستاديم، مطلب تازهاي نيست، بلكه مطلبي است
كه براي انبياي قبلي هم فرستاديم؛ يعني در مسئله توحيد و وحي و نبوّت, مطالب كلي
كه مربوط به آيات الهي است، اگر به شما گفتيم، به انبياي قبل هم گفتيم. آيه نُه
سوره مباركه «احقاف» اين است، فرمود: به مردم بگو
﴿قُلْ
ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْري ما يُفْعَلُ بي وَ لا بِكُمْ إِنْ
أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ مُبينٌ﴾؛ من
يك پيامبر نوظهوري نيستم، انبياي قبلي هم آمدند و همين حرفها را هم آوردند، در
مسائل نبوّت عامّه حرفها مشترك است؛ البته
﴿لِكُلٍّ
جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾؛[16]ولي شما با آن شرعه و
منهاج كه مخالف نيستيد، با خطوط كلّي وحي و نبوّت، با توحيد, با معاد, با نبوّت و
رسالت بشر مخالف هستيد و حال آنكه اين حرفهاي مشترك بين من و همه انبياست:
﴿ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْري ما
يُفْعَلُ بي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي إِلَيَّ﴾؛[17]اين دو صورت.
تبيين معناي صبر و مأموريت پيامبر همانند ديگر
انبيا به آنبخش
سوم اين است:
﴿ما يُقالُ لَكَ إِلاَّ ما قَدْ
قيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ﴾؛ اين است كه ما به انبياي قبلي
گفتيم استقامت كنيد, صابر باشيد, تحمل كنيد, بردبار باشيد، به شما هم همين حرف را
ميزنيم. آن تحمّل تلخ را ميگويند «صبر»، چون آن داروي تلخ را ميگويند «صبر»؛
حال اگر كسي اين رنج را تحمل كند ميگويند «صابر» است؛ اگر كسي بتواند بار سنگين
را به مقصد برساند ميگويند او حليم است. ما در فارسي در اثر كمبودي كه در فرهنگ
ادبي ما هست يك كلمه بسيطي نداريم كه بتواند «حِلم» را ترجمه كند، ما براي معنا
كردن حِلم و حليم ناچاريم دو كلمه را كنار هم بگذاريم، بگوييم فلان شخص حليم است؛
يعني بار را ميبَرد. حِلم و بردباري؛ يعني ما بايد يك «بُرد» داشته باشيم و يك
«بار» داشته باشيم، بعد اين دوتا را تركيب كنيم، تا معناي اين كلمه سه حرفي «حِلم»
عربي را بفهمانيم. آنچنان عربي قدرت دارد كه در بسياري از موارد فارسي به پاي آن
نميرسد، ما ناچاريم كلماتي را كنار هم قرار بدهيم و از آن استفاده كنيم تا معناي
«حلم» را بفهمانيم كه حلم؛ يعني بردباري. اين كلمه بسيط سه حرفي، همان معنايي را
افاده ميكند كه ما ناچاريم از دو كلمه استفاده كنيم تا بگوييم بردبار. اينها حليماند
كه ميگويند علم را ياد بگيريد و وزيرِ علم, حِلم است و حِلم را وزير علم قرار
بدهيد. غرض اين است كه فرمود ما به انبياي ديگر هم همين حرف را زديم:
﴿ما يُقالُ لَكَ إِلاَّ ما قَدْ قيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ
قَبْلِكَ﴾ كه اين معناي سوم از معاني سهگانه
﴿ما يُقالُ لَكَ﴾ است. اين در سوره
مباركه «مزمّل» و در بخشي از آيات ديگر هم آمده است.
چگونگي جمع بين امر به صبر و هَجر بر پيامبرفرمود:
﴿وَ اصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ
هَجْراً جَميلاً﴾
[18]در بخشهاي ديگر فرمود همانطوري كه ما به انبياي ديگر گفتيم:
﴿فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ
الرُّسُلِ﴾،[19]اين
﴿فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا
الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾؛ يعني حرفي كه ما به انبياي ديگر گفتيم
همان حرف را به شما هم خواهيم گفت:
﴿ما يُقالُ
لَكَ إِلاَّ ما قَدْ قيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ﴾؛ منتها اگر
گفتيم هَجر كنيد, هَجرِ جميل كنيد، نه هَجري كه با آن جامعه را ترك كنيد, رها
كنيد, قهر كنيد. يك عاقل وقتي بخواهد از يك سفيه مهاجرت كند، اينچنين نيست كه او
را رها كند، بلكه از سفاهتِ او هجرت ميكند، حرف بد او را تحمل ميكند و ميگويد
به من نگفت، او اصلاً نميداند كه ما داريم چه ميگوييم, اين ميشود هَجرِ جميل.
حضرت با اينكه در متن مردم بودند، اتهام اين سِحر و شعبده و جادو و كهانت و مجنون
بودن را ـ معاذ الله ـ ميشنيدند؛ امّا به حساب نميآوردند. اگر انسان از سفاهت
هجرت كند، ميشود هجر جميل؛ از جهل علمي و جهالت عمليِ جامعهفاصله بگيرد، ميشود هجر جميل، وگرنه قهر كردن كه كار
آساني است؛ فرمود:
﴿وَ اصْبِرْ عَلي ما
يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً﴾. اين كار يك كار دشواري
است، همان كه وجود مبارك حضرت امير در آن خطبههاي اوّليه
نهجالبلاغه فرمود:
«فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًی وَ فِي
الْحَلْقِ شَجًا»
[20]كذا و كذا، اين ميشود هجر جميل, چون از جامعه جدا نشد؛ اگر انسان از جهل جامعه,
از جهالت جامعه, از سفاهت جامعه هجرت كند جانگير است, دشوار است، فرمود:
﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً﴾. يك
وقت است آدم قهر ميكند ميرود در خانهاش مينشيند، اين ديگر هر روز بدي و بيادبي
را نميشنود؛ امّا در متن جامعه باشد بدي و بيادبي را هر روز تحمل كند ميشود هجر
جميل. فرمود ما به انبيا گفتيم اينطور باشيد و در بسياري از حالات فرمود:
﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ﴾ كذا و كذا،
اينها را به يادشان بياورد:
﴿وَ لا تَكُنْ
كَصاحِبِ الْحُوتِ﴾؛
[21]جريان حضرت نوح و انبياي ديگر را ذكر ميكند و ميفرمايد مثل اينها باش؛ اما وقتي
به يونس ميرسد، فرمود:
﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ
الْحُوتِ﴾؛ مبادا قهر كني به دريا بروي، ما تو را در دل ماهي حفظ ميكنيم؛
ولي اين كار را نكن! اين
﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ
الْحُوتِ﴾؛ يعني هَجر جميل نداري. هجر جميل يعني اينكه با جاهل
باشي، يك؛ از جهل و سفاهت او هجرت بكني، دو؛ نرنجي و صحنه را رها نكني، سه؛ با اين
سه شرط
«فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًی وَ
فِي الْحَلْقِ شَجًا» حضرت علي به وجود ميآيد؛ البته همه انبيا اينطور
بودند، فرمود اين كار را نكن، چون انبياي ديگر هم همين راه را داشتند. پس
﴿ما يُقالُ لَكَ إِلاَّ ما قَدْ قيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ
قَبْلِكَ﴾ و همين سه احتمال مطرح است، ميتواند جامع اينها مطرح
باشد؛ البته به مردم بگو راه توبه براي هميشه باز است:
﴿إِنَّ
رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ﴾ است؛ امّا
﴿ذُو
عِقابٍ أَليمٍ﴾ هم هست. اينچنين نيست كه هر كس بيادبي كند، خدا
براي هميشه او را رها كند،
بين خوف و رجا بايد به سر ببريد.