موضوع:تفسير آيات 38 تا 39 سوره فصلت
﴿فَإِنِ
اسْتَكْبَرُوا فَالَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ
النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ (38) وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَي الْأَرْضَ
خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذي
أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتي إِنَّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (39)﴾ تبيين فتوا دربارهٴ آيات داراي سجده واجبآيه
سی و هفتم سوره مباركه «فصلت», سجده واجب دارد. قرائت اين آيه, استماع اين
آيه، يا شنيدن اين آيه عليالأحوط سجده واجب دارد. آن قسم اول و دوم كه فتواي صريح
است؛ ولي اين قسم شنيدن, احتياط واجب است. اما كتابت اين، يك؛ ديدن اين، دو؛ ترجمه
اين، سه؛ تفسير اين، چهار؛ ترسيم اين در ذهن، پنج؛ شنيدن اين از ضبط صوت كه معالواسطه
است نه قرائت مستقيم، شش؛ اينگونه از موارد به هيچ وجه سجده واجب ندارد؛ اما حالا
ترجمه و تفسير آن
بيان دو ديدگاه افراطي و تفريطي دربارهٴ
شمس و قمرفرمود
از آيات الهي «ليل» و «نهار» است. شب و روز را با «شمس» به حساب ميآورند نه با «قمر»;
يعني زمين كه به دور خود ميگردد، آن چهره زمين كه رو به آفتاب است ميشود روز, آن
چهره زمين كه رو به آفتاب نيست ميشود شب. در پيدايش ليل و نهار, قمر اثر ندارد
كار, كارِ شمس است; يعني توازن زمين با شمس, ليل و نهار را به بار ميآورد. فرمود
اين نظم دقيق رياضي را ذات اقدس الهي آفريد، چه اينكه شمس و قمر را هم ذات اقدس
الهي آفريد. افرادي كه در اين نظام زندگي ميكنند برخي آنقدر غافلاند كه از مبدأ
و منتها بيخبرند، نه بررسي ميكنند اين نظم را چه كسي سازماندهي كرد, نه ارزيابي
ميكنند شمس و قمر را چه كسي آفريد، اينها گروه تفريطياند؛ اما گروه افراطي كسانياند
كه به پرستش شمس و قمر دست زدند. جريان سبأ كه در زمان وجود مبارك سليمان(سلام
الله عليه) اتفاق افتاده بود، گزارشي كه هدهد به عرض حضرت رساند اين بود كه
﴿وَجَدْتُ امْرَأَةً﴾ [1]و همهشان كه
﴿يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾؛
[2]ذات اقدس الهي ميفرمايد شمس اگر قدرتي دارد، شمسآفرين كه قدرت برتري دارد، آن
شمسآفرين را عبادت كنيد؛ اگر قمر زيبايي و نظمي دارد، قمرآفرين را عبادت كنيد،
چرا به شمس و قمر؟! بنابراين گاهي در اثر تفريط اصلاً نگاه به نظم عالم نميكنند،
نه درباره نظم رياضي دقيق ليل و نهار, نه درباره پيدايش و پرورش شمس و قمر.
عدم اثبات تقدّم شب بر روز در ماههاي شمسي و
امكان آن با قمريپرسش:...؟
پاسخ: در اينجا فقط ذكر ليل و نهار تقدّم لفظي است، وگرنه در بخشهاي ديگر فرمود:
﴿لا يَنْبَغي﴾ كه ليل, ادارك كند
نهار را
﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ
اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾؛ [3]نه روز ميتواند جلو
بيفتد، نه شب ميتواند جلو بيفتد. وقتي عالَم خلق شد، در آن خلق چون شمس و قمري نبود، ليل و نهاري نبود، وقتي اين
زمين و شمس پيدا شدند ليل و نهار با هم پيدا شدند، اينطور نبود كه اول ليل
باشد بعد نهار، وقتي اين كُره زمين خلق شد, شمس خلق شد، يك طرف آن رو به آفتاب بود،
طرف ديگر پشت به آفتاب; حالا اگر واقعاً ثابت شده باشد كه زمين قبلاً خلق شده و
آفتاب بعداً خلق شده، آن قسمت از زمين كه رو به آفتاب بود روز بود، آن قسمتي كه رو به آفتاب نبود شب بود؛
بنابراين بحث در اينكه شب مقدم است يا روز با كُرويّت زمين هماهنگ نيست، شب و روز با هم بودند:
﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾؛
اين يك نظم خاصّي دارند كه دارند حركت ميكنند؛ اما در ماههاي قمري كه معيار هلال است؛ البته ليل مقدم است؛ ولي در حسابهاي شمسي اينچنين
نيست كه ليل مقدم باشد. در برابر
ماههاي قمري كه گفتند
«صُمْ لِلرُّؤْيَةِ وَ أَفْطِرْ
لِلرُّؤْيَةِ»[4]كه با رؤيت هلال صورت ميپذيرد، البته ماههاي قمري
ليل مقدّم بر نهار است و پايان روز كه شد آن ماه قمري تمام ميشود، ماه قمري بعد
شروع ميشود; ولي در حساب شمسي اينچنين نيست.
شمس و قمر دو آيهٴ از آيات الهي از ديدگاه قرآنفرمود:
نه افراط درست است نه تفريط. بعضي از
انبيا(عليهم السلام) مثل وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) مبتلا بودند به كساني
كه شمس و قمر را ميپرستيدند آنها
صابئين بودند كه حضرت در فرض ربوبيّت آنها سخن
﴿هذا
رَبِّي﴾ را گفت، بعد وقتي افول پيدا كردند، فرمود:
﴿لا أُحِبُّ الْآفِلينَ﴾؛ [5]از اين آيه معلوم ميشود
يك عده گرفتار پرستش شمس و قمر و ستارهها بودند؛ يعني صابئين, ـ نه صابئيني كه
فعلاً در ايران هستند
[6]
اينها شمسي و قمري نيستند, كوكبي نيستند اينها خودشان را پيروان حضرت يحيي ميدانند
که ادامه آن حضرت مسيح است. ـ جريان سليمان(سلام الله عليه) هم اينگونه است كه در
يمن عدّهاي به شمسپرستي مبتلا بودند، معلوم ميشود بود؛ در جريان پيغمبر
اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شايد بقايايي از آنها در منطقه حجاز يافت ميشد،
يا الآن هم اگر در گوشهاي از گوشههاي عالم كسي گرفتار شمس يا قمرپرستي باشد، اين
آيات براي هدايت آنها كافي است. اگر سرايندههاي ما بعدها گفتند: اي دوست شکر
خوشتر يا آنک شکر سازد ٭٭٭ اي دوست قمر خوشتر
يا آنک قمر سازد
[7]
از همين آيه گرفتند! فرمود اينها
از آيات الهياند. خيال نشود كه چون روز روشن و شفاف است، اين آيت حق است و شب
تاريك است نميتواند آيه باشد. در سوره مباركه «اسراء» فرمود: هر دو آيت من هستند؛
يكي آيت روشن و يكي آيت تاريك و من آن را تاريك كردم. آيه دوازده سوره مباركه «اسراء»
اين بود:
﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ
اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً﴾؛ ما يك جا را
روشن كرديم، يك جا را تاريك كرديم، اينها ذاتيِ آنها نيست، ما چون محرّك هستيم اينها را حركت داديم که يك طرف آن
سايه است و طرف ديگر روشن است:
﴿فَمَحَوْنا
آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ
النَّهارِ مُبْصِرَةً﴾، چون نظم است و نظم آيت ناظم است؛ خواه ليل
باشد و خواه نهار؛ شمس و قمر هم اينچنين است، فرمود: اينها يك مشت گاز بودند ما
اينها را به صورت کهکشان راه شيري در آورديم, ستارههاي ثابت و سيّار در آورديم,
شمس و قمر در آورديم، بعد هم وقتي ميخواهد مسائل معاد مطرح بشود، بساط اينها را
جمع ميكنيم؛ اين
﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾ [8]اينچنين است,
﴿إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ﴾ [9]اينچنين است و بساط
اينها را جمع ميكنيم. بنابراين اينها از آيات الهياند و از خودشان چيزي ندارند،
ما اينها را خلق كرديم، ما اينها را به نظم در آورديم و ما اينها را سامان ميبخشيم.
رسيدن به عند مليك مقتدر با از بين رفتن اشتها
و ادعا در بهشتياناما
آنچه درباره مطالب قبلي گفته شد
كه اين نعمتهاي بهشتي «نُزُل» هست،
[10]
چون همه اينها پيشپذيرايي است، هنوز به
﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾
[11]نرسيدند. اينها وقتي وارد برزخ يا بهشت ميشوند، درجاتي فوق بعض دارند، اينها تا
آنجا كه اشتها دارند:
﴿لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي أَنْفُسُكُمْ﴾ [12]و تا آنجا كه ادّعا
دارند, دعوا دارند, خواستهاي دارند:
﴿وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ﴾؛
[13]اينجا جاي «مليكٍ مقتدر» نيست،
وقتي از اين مراحل بالا آمدند، نه اهل اشتها بودند و نه اهل ادّعا؛ آنگاه بخش
پاياني سوره مباركه قمر نصيب آنها ميشود. در بخش پاياني سوره مباركه قمر به اين
صورت است:
﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾؛ [14]اين مراحل مادون:
﴿في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾
[15]آنجا ديگر جا براي اشتها نيست تا
بفرمايد:
﴿لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي أَنْفُسُكُمْ﴾؛
جا براي ادّعا هم نيست تا بفرمايد:
﴿لَكُمْ فيها
ما تَدَّعُونَ﴾؛ آنجا جاي شهود محض است و لا غير, پس اين پيشپذيراييها
براي مراحل قبلي است كه بخشي از اينها در برزخ است, بخشي از اينها در ساهره قيامت
است, بخشي از اينها در
﴿جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ
تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾ است، وگرنه آنجا كه
﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ باشد جا
براي اين مطالب نيست
معراج پيامبر و گزارشهاي ائمه دال بر رسيد به
﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾پرسش:...؟پاسخ:
غرض اين است كه از كجا ما ميدانيم؟! اين معراجهايي كه
اتفاق ميافتد همين است! براي وجود مبارك پيغمبر اين همه معراجهايي كه اتفاق
افتاده ـ بيش از صد بار حضرت معراج داشت ـ حالا معراج معروف او يكي بود, اينها همه
﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ است،
اين پيامهايي كه آوردند اين است:
﴿دَنا
فَتَدَلَّي ٭ فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني﴾
[16]همين است، گزارشهايي كه اهل بيت(عليهم السلام) از معراج پيغمبر(صلّي الله عليه و
آله و سلّم) ميدهند كه حضرت در معراج چه ديد؛ آنجا با اينكه شب نبود, روز نبود,
صبح نبود, بينالطلوعين نبود، نمازهاي پنجگانه را آنجا خواند، چون درباره آنجا
دارد كه صبح شد و حضرت نماز صبح خواند؛ ظهر شد و نماز ظهر خواند؛ عصر شد و نماز
عصر خواند با اينكه رفت و آمد بيش از چند دقيقه طول نكشيد و همه هم شبانه بود؛ اما
آنجا صبح شد, شب شد, روز شد, بينالطلوعين شد, ظهر شد, چنين عالَمي است. بنابراين
اين گزارشهايي كه ائمه(عليهم السلام) دارند، معلوم ميشود اينها به آن
﴿فَكانَ
قابَ قَوْسَيْنِ﴾ رسيدند
شواهد سه طايفه از آيات بر انصراف خطاب نَزْغ
شيطان از پيامبر به امتمطلب
بعدي آن است، اين آيه كه فرمود:
﴿إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ﴾؛
[17]گرچه به حسب ظاهر خطاب به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و همچنين در سوره مباركه «انعام»
آمده است كه شيطان دشمن وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و انبياست؛
آيه 112 سوره مباركه «انعام» اين است كه
﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ
نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي بَعْضُهُمْ إِلي
بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ
وَ ما يَفْتَرُونَ﴾؛ اين نَزْغ, آن عداوت كه به شياطين انس و جن
اسناد داده شد كه اينها نسبت به ذوات قدسي ائمه(عليهم السلام) اينچنين هستند، با
اينكه خداي سبحان فرمود اينها جزء مخلَصيناند؛ يك و خود خدا فرمود مخلَص از گزند
وسوسه دور است، دو و خود ابليس اعتراف كرد من به هيچ وجه دسترسي به مخلَصين ندارم،
سه؛ پس اين سه قرينه از سه طايفه آيات، نشان آن است به اينكه نَزْغي كه دارد از
باب
«إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَة»
[18]كه در بعضي از روايات آمده است خطاب
به امت است، نه به وجود مبارك پيغمبر
مقصود از نَزْغ شيطان نسبت به انبيا با توجه به
امنيت حريم نبوتاما
آنچه در سوره مباركه «انعام» آمده است كه شياطين انس و جن دشمنان انبيا هستند، يا
در سوره مباركه «حج» آمده است كه هيچ پيامبري قصد كاري ندارد الاّ اينكه شياطين در
آرزوهاي او دخالت ميكنند; يعني سوره مباركه «حج» آيه 52 كه فرمود:
﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا
تَمَنَّي أَلْقَي الشَّيْطانُ في أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي
الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ﴾؛
معناي آن اين نيست كه ـ معاذ الله ـ شيطان در قلمرو فكر حضرت, درون حضرت, خواستههاي
حضرت, اخلاق حضرت نفوذ ميكند، معنايش همانطور كه در بحث سوره مباركه «حج» گذشت
اين است كه آرزوي انبيا اين است كه امت اصلاح شوند, جامعه مصون از افراط و تفريط
شوند, در حوزه اميد و آرزوي انبيا نسبت به جامعه اينها دخالت ميكنند و نميگذارند
مردم راه انبيا را طي كنند, نه اينكه ـ معاذ الله ـ در حرم امن نبوّت راه پيدا ميكنند؛
البته اينها اميدوارند كه مردم اصلاح بشوند، شياطين دخالت ميكنند و نميگذارند
بعد از آن فرمود: ما سرانجام انبيا را پيروز ميكنيم:
﴿ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ﴾ اين است:
﴿فَيَنْسَخُ
اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ
اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ﴾؛ اينها نميگذارند راه
انبيا پيشرفت كند, هدف انبيا زنده شود؛ ولي ما اين شياطين را برطرف ميكنيم و
سرانجام هدف انبيا را زنده ميكنيم, بنابراين نَزْغ و وسوسه و مانند آن
نسبت به حرم اَمن دلهاي معصومين(عليهم السلام) به هيچ وجه راه ندارد.
تبيين منافع دعوت انبيا نسبت به انسانهاي در
راه و منحرفاما
مسئله دعوتي كه طبق چهار ـ پنج طايفه آيات گذشت كه اينها
﴿يَدْعُوا إِلي دارِ السَّلامِ﴾؛ [19]عدهاي كه بيراههاند
در اثر دعوت انبيا به راه ميآيند, عدهاي كه در راه هستند در اثر دعوت انبيا
ترقّي ميكنند، سريعتر ميروند، سرعت پيدا ميكنند نه عجله؛ عجله يعني قبل از وقت
انسان خودش را حاضر كند، اين درست نيست؛ سرعت اين است كه وقتي زمان فرا رسيد راه
درست شد، انسان ديگر كوتاهي نكند، هم ﴿
سارِعُوا﴾
[20]است, هم
﴿فَاسْتَبَقُوا﴾ [21]است, پرهيز از عجله كه
«وَ الْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطَانِ»[22]است؛ يعني قبل از وقت،
مثل اينكه قبل از وقت كسي نماز بخواند. فرق عجله و سرعت در چند چيز است: يكي اينكه
عجله براي قبل از وقت است، چيزي
كه وقت آن نرسيد آدم چرا شتاب كند, سرعت براي اين است كه چيزي كه وقت آن رسيده،
نوبت آن هست، آدم چرا كُندي كند, تنبلي كند! از باده مغز تر كن و آن يار نغز جو تا
سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو
[23]
تا نفس ميكشيد درس و بحث، اين معناي سرعت است كه فرمود
﴿سارِعُوا﴾؛
اما عجله اين است كه انسان قبل از اذان ظهر نماز ظهر را
بخواند; ولي اگر وقت داخل شد آنگاه طبق قرينه خاصي كه داريم گفتند:
«عَجِّلُوا بِالصَّلاةِ قَبْلَ الْفَوْتِ» [24]يعني نگذاريد وقت
بگذرد, نگذاريد اول وقت بگذرد، يا نگذاريد وقت فضيلت بگذرد، يا نگذاريد وقت اجزا
بگذرد كه سه مرحله از اين «عجّلوا» به دست ميآيد. بنابراين آنها كه در راه هستند
دعوت انبيا اينها را تسريع ميكند، يك؛ به درجات بالاتر ميرسند، دو؛ آنها كه
بيراهه هستند آنها را به راه دعوت ميكند دفعاً و رفعاً؛ دعوت اين, اثر مثبت را دارد؛ لذا هم تشويق
درست است و هم ترغيب درست است و مانند آن, بنابراين اين دعوت به افرادي كه در راه نيستند اختصاصي ندارد، همه
را شامل ميشود.
عدم اضرار استکبار مستکبرين با توجه به سجده
انبيا و اوليای الهیاما
آياتي كه تلاوت شد آن بخشي كه
سجده واجب دارد كه خوانده نميشود؛ ولي مضمون آن همين است كه گفته شد. فرمود
براي خدايي كه اينها را آفريد سجده كنيد و اگر بخواهيد راهي داشته باشيد براي
عبادت, بهترين راه اين است. بعد فرمود:
﴿فَإِنِ
اسْتَكْبَرُوا﴾ اگر اينها در برابر دين خدا استكبار كردند و حاضر
نشدند سجده كنند، ميفرمايد به جايي آسيب نميرسانند؛ فرشتگان الهي, انبيا و
اولياي الهي كه
﴿عِنْدِ اللَّهِ﴾ به سر ميبرند، اينها
دائماً در حال سجدهاند. در سوره
مباركه «اعراف» آيه 206 كه آخرين آيه سوره مباركه «اعراف» هست اين است:
﴿إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ﴾؛
آنها كه عنداللّهي هستند، هيچ استكباري ندارند و هميشه در خضوعاند:
﴿وَ يُسَبِّحُونَهُ﴾ نه «يسبّحون له»,
﴿يُسَبِّحُونَهُ﴾ مفيد حصر هم هست
﴿وَ لَهُ يَسْجُدُونَ﴾. لزوم رعايت ادب دينی با سجده شکر در
زندگی طلبگیبراي
ما طلبهها اين كار يك ادب ديني است مُهري كنار آن اتاق مطالعه ما باشد هر وقت مطالعهمان
تمام شد يك سجده شكر كنيم، بعد بياييم بيرون, اينها را جزء برنامهها بدانيم،
اينها نعمت است، اينها يك چيز عادي نيست؛ خدا را شكر كه بدن سالم به ما داد, فكر
سالم به ما داد, عقيده سالم داد كه آمديم در طريق اهل بيت، تا حرف اينها را ياد
بگيريم، اينچنين نباشد كه ما وقتی مطالعه ميكنيم و بيرون ميآييم مثل
ديگري باشيم كه مطالعه ميكند؛ اينها را عبادت بدانيم چه اينكه هست, سجده شکر کنيم،
خيلي هم طول نميكشد، يك سر روي مُهر ميگذاريم ولو ذكر هم نگوييم، چون در سجده
شكر, ذكر لازم نيست، آن سجده تلاوت است كه بعضي براي آن ذكر گفتند, حالا اگر
خواستيم ذكر بگوييم «حمداً حمداً حمداً, شكراً لله» خيلي مايه ندارد؛ ولي آدم ديني
زندگي بكند غير از تكليفي زندگي كردن است؛ تكليفي گفتند موقع ظهر نماز بخوانيد
براي ما واجب است, موقع عصر نماز بخوانيد نماز عصر بر ما واجب است؛ اما اين حضور
دائم مخصوصاً ماه پربركت رجب اين است. آدم بالأخره يك حساب و كتابي هم با وليّ نعمت
خود داشته باشد، خيليها خواستند به حوزه بيايند نشد, خيليها آمدند و نتوانستند
ادامه بدهند، چون مرگ هست, مرض هست, دهها مشكلات هست, اگر خدا توفيق داد آدم با
اين خاندان مأنوس بود چه بهتر كه اين را رايگان از دست ندهد، فرمود:
﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ﴾.[25]مطلب بعدي آن است كه حالا فردا روز شهادت است، ما حاضريم تمام بحثها نثار
روح مطهر امام باشد، حيف است كه آدم درسها را تعطيل كند، من فكر نميكنم
كه تعطيل كردن براي گراميداشت بهتر باشد. ـ انشاءالله ـ به بركت قرآن و عترت همه
شما را ذات اقدس الهي جزء علماي ربّاني قرار بدهد! چون اين جامعه آسيب ديده محتاج
به شما هست، دينِ مردم به شما محفوظ است، مردم كه دسترسي به امام و پيغمبر ندارند.
فرمود:
﴿إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا
يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ﴾؛
براي او سجده ميكنند، در بخش پاياني سوره مباركه «اعراف» همين بود كه اينها هيچ
استكباري ندارند، فرشتگان الهي اينطور هستند، انبياي الهي اينطور هستند:
﴿إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ
عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ﴾؛ لذا در
آيه محلّ بحث فرمود شما سجده نکرديد, انبيا, اوليا, فرشتگان, قدّيسين اينها خدا را
سجده ميكنند، حالا شما سجده نکرديد، نکرديد.
طرح مجدد بحث معاد با دفع اشکال مشرکان به
احيای مردگانچون
اين سوره مباركه «فصلت» مانند حواميم ديگر در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي
اصول دين است; يعني مبدأ و معاد و وحي و نبوّت, از يک نظر درباره مبدأ سخن را به پايان
رسانيد، حالا درباره معاد که چند آيه قبل بود، باز هم درباره معاد سخن ميگويد؛ ميفرمايد:
شما درباره احياي مُرده چه مشكلي دارد:
﴿وَ مِنْ
آياتِهِ أَنَّكَ تَرَي الْأَرْضَ خاشِعَةً﴾؛ هم آيه مبدأ است هم آيه
معاد؛ آنكه مُرده را زنده ميكند شما را هم زنده ميكند, مشكل شما درباره معاد
چيست؟ اگر نسبت به جان است كه جان شما نميميرد, اگر نسبت به بدن است، شما هر سال
ميبينيد خدا مُردهها را دارد زنده ميكند؛ هم خوابيدهها را بيدار ميكند و هم
مردهها را زنده ميكند. خوابيدهها مثل اين درختها كه اينها در زمستان خشك نشدند،
ريشه دارند؛ ولی زمستان خواباند، بهار بيدار ميشوند، اينها ايقاظ نائم است؛
اما وقتي اينها بيدار شدند غذا ميخواهند، خاك اطراف اينها که مُرده
است, كودي كه اطراف اينها میباشد مرده است, آبي كه اطراف اينها
میباشد مرده است، اينها را جذب ميكند و اينها زنده
ميشوند. اين نهالي كه قدّ آن دو متر بود، الآن شده سه متر، اين خاك خورد و بالا
آمد, اين نهال خاك شده خوشه و شاخه و برگ و ميوه, اين خاك مُرده را زنده كرد.
بنابراين خود درخت, خوابيده است و در بهار ايقاظالنائم است؛ اما آن خاك و لوازم
جِرمي و جسمي كه كنار آن است، آنها مُردهاند، آن مرده را خدا جذب ميكند و زنده
ميكند؛ فرمود شما هم اينچنين هستيد، مبادا بگوييد اين با مسئله معاد فرق ميكند،
مسئله معاد اعاده عين همان است؛ ولي خاكهايي كه در كنار يك نهال و درخت هستند
اينها كه عين قبلي نبودند اينها اصلِ احياي موتاست، نه اعاده موتا، ما اصل احيا را
ممكن است قبول داشته باشيم؛ ولي اعاده مُرده را شايد مشكل داشته باشيم كه دومي عين
اوّلي باشد. اين را هم در آيات قبل پاسخ دادند، فرمود: شما در دنيا چطور هستيد؟ هر
طور در دنيا هستيد، در آخرت هم همينطور هستيد، در دنيا مگر اين بدن شما ثابت است؟
چندين بار تمام ذرّات بدن شما عوض شد، مگر شما همان انسان ده سال قبل هستيد؟ دهها
بار يا كمتر و بيشتر تمام ذرّات بدن عوض شد، اينها خيال ميكنند مغز عضو ثابت دارد،
ممكن است موجودي متحرّك باشد يا ثابت باشد، تمام ذرّات بدن عوض ميشود، حافظ وحدت
هم روح است! حتي آنجايي كه پيوند مصنوعي زدند اين شخص عين همان شخص است، اين مثال
بارها گفته شد, اگر كسي سرقت كرد، دست او را بايد قطع كنند؛ حالا كسي سرقت كرد،
بيست سال متواري بود، در طي اين بيست سال چند بار تصادف كرد، دست ديگري پيوند زدند
و پيوند گرفت، بعد از بيست سال آوردند در محكمه اسلامي، حتي اگر در حضور
پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد، وقتي فتوا و حكم صادر شد كه دستش را
بايد قطع كنند، او ديگر نميتواند بگويد من دستم, دست پيوندي است، ميگويند دست
شماست، حقيقتاً هم دست شماست نه مجازاً, نه عرفاً, «بالدقة العقليه» دست انسان
است. دستي كه نفس بپذيرد آن را جابهجا كند, آن را تغذيه و مديريت كند، دست اوست؛
اگر دست كافري را كه مرگ مغزي شد به دست مسلمان و مؤمن پيوند زدند، تا پيوند نگرفت
اين دست نجس است، وقتي پيوند گرفت, پاك است و ميتواند با آن وضو بگيرد، اين ديگر
نجس نيست؛ وقتي كه برای او نبود، چون مشرك بود, ملحد بود، نجس است؛ اما الآن
پاك است، وقتي نفس قبول كرد هر جزئي ميشود بدن او. پس هرطور در دنيا هستيم، آخرت
هم همين طور است، اينكه محذوري ندارد. بنابراين اصل احياي موتا كه حل شود، مسئله
معاد هم كاملاً حل ميشود؛ لذا فرمود:
«اِذَا رَأَيتُمُ
الرَّبِيع فَاکثرُوا ذِکر النُّشُور»؛
[26]وقتي بهار را ديديد به فكر معاد باشيد، فرمود
: ﴿وَ
مِنْ آياتِهِ﴾؛ پس خدای سبحان هم قدرت حيات دارد پس مبدأ است,
حيات جديد ميدهد، هم قدرت معاد دارد:
﴿وَ مِنْ
آياتِهِ أَنَّكَ تَرَي الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ
اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ﴾؛ همين زمينِ مُرده زنده ميشود! به وسيله
گياهان, خوشهها, شاخههايي كه در كنارش هست، همين خاكِ مُرده ميشود خوشهٴ
زنده، همين خاك! آنكه خوابيده بود بيدار ميشود، اينكه مُرده بود زنده ميشود،
فرمود:
﴿إِنَّ الَّذي أَحْياها﴾ همين
ذات اقدس الهي
﴿لَمُحْيِ الْمَوْتي﴾ چرا؟
چون
﴿إِنَّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾.
قوّت ادبی آيه
﴿لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ﴾ عامل خضوع
اديبان عرب
در جريان
﴿لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ﴾،
[27]بعضي اهل معرفت نقل كردند که يك عرب مقتدر، اديبي چند بيت درباره فضايل اخلاقي گفت،
خيلي هم مباهات کرد و آمد حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، عرض كرد آيا
خداي تو درباره فضايل اخلاقي كلماتي مثل آنچه من گفتم سروده است؟ حضرت فرمود مگر
چه گفتي؟ سه بيت از آن ابيات خود را خواند که از نظر ادبي البته ابيات ارزندهاي
است؛
[28]
فوراً اين آيه
﴿وَ لاَ تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ
لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ
بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ﴾ نازل شد، اينها چون
بلاغتشناس و فصاحتشناس بودند همين شاعر اديب گفت:
«هذا
و اللّه هو السحر الجلال»
[29]هرگز ما به اين عظمت و به اين جلال و شكوه، نه ادراك ميكرديم و نه ميتوانستيم
بگوييم.
مقابله با بَدی راهکار قرآنی در
اصطلاح جامعه غرض
اين است كه اين
﴿لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ
لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾ اين آنقدر قوي
و غني است كه مهمترين شعراي اديب عرب را هم وادار به خضوع ميكند و كار اخلاقي هم
در همين است، كسي كه
﴿ذُو حَظٍّ عَظيمٍ﴾
است، با اين راه، جامعه را اصلاح ميكند، فرمود: در درون ملت و درونگروهي با بَدي
بجنگيد نه با بَد, با بيگانهها ـ اگر كسي بخواهد حملهاي بكند ـ او را سر جاي
خودش بنشانيد، مثل همين دفاع مقدس؛ ولي
﴿يَدْرَؤُنَ
بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾
[30]نه «بالحسنة السيّء». بد را اصلاح كنيد، نه اينکه بد را از بين ببريد؛ بكوشيد بدي
را از بين ببريد. حالا اگر آخرالأمر نشد, بيان نوراني حضرت امير در بعضي از خطبهها
اين است كه اگر آن اثر نكرد
«كَيّ»
[31]يعني داغ كردن در انتظار شما باشد، اينكه در سوره «توبه» گذشت
﴿يَوْمَ يُحْمي عَلَيْها في نارِ جَهَنَّمَ
فَتُكْوي بِها﴾,[32]﴿تُكْوي﴾؛ يعني داغ ميشود, اينكه حافظ گفت:
«علاج كِي كنمت آخر الدواء الكي»؛ [33]نه علاج كِي كنم، «علاج
كِي كنمت آخر الدواء الكي» را از بيانات نوراني حضرت امير گرفته است كه حضرت در بعضي
از خطبهها فرمود: حالا كه موعظه اثر نميكند، من
«كَيّ»
ميكنم, داغ ميكنم، چون قبلاً برخي از بيماريها را با داغ كردن معالجه ميكردند.