موضوع:تفسير آيات 26 تا 29 سوره فصلت
﴿وَ
قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فيهِ
لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ (26) فَلَنُذيقَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا عَذاباً شَديداً وَ
لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ (27) ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ
اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فيها دارُ الْخُلْدِ جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا
يَجْحَدُونَ (28) ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فيها دارُ
الْخُلْدِ جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (28) وَ قالَ الَّذينَ
كَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاَّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإنس
نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلينَ (29)﴾ سرّ دستور کفار به ممانعت از رسيدن صدای قرآن به
گوش مردمچون
سوره مباركه «فصّلت» در مكّه نازل شد وعناصر محوري مطالب سور مكّي اصول دين و بخش
كلي اخلاق و فقه و حقوق است؛ لذا گاهي از مسئله توحيد, گاهي از وحي و نبوّت و بخشي
هم درباره معاد صحبت به ميان ميآيد و همچنين خطوط جامع و كلي اخلاق و حقوق را هم
بيان ميكند. در بخشهاي قبلي آيات قرآن به صورت صريح مطرح شد كه فرمود:
﴿تَنْزيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ ٭ كِتابٌ
فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾
[1]كه اوايل اين سوره درباره عظمت وحي و حقانيّت وحي است. در بخشهاي ديگر كه از
توحيد و معاد سخن به ميان آمده است، دوباره به همان صدر سوره برميگردد، فرمودند:
﴿وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا
الْقُرْآنِ﴾؛ آنها در برابر تحدّي ماندند و استدلالهاي قرآن را نتوانستند
جواب دهند که شبهات آنها را قرآن پاسخ داد؛ وقتي دستشان تهي شد ـهنوز در مكّه جا
براي جنگ نبود ـ دستور دادند كه شما با هياهو و هوچیگري
[2]
نگذاريد سخنان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به گوش مردم برسد و مردم سخنان
آن حضرت را بشنوند:
﴿وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا
لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ﴾؛ نه خودتان گوش دهيد و نه اجازه دهيد
که ديگران گوش دهند،
﴿وَ الْغَوْا فيهِ﴾؛
با لغو و هياهو و سروصدا جلوي نشر معارف قرآن كريم را بگيريد، شايد که زمينه
پيروزي شما را فراهم كند؛ براي اينكه از نظر تحدّي نتوانستيد و از نظر اشكالاتهمه
شبهات شما پاسخ داده شد و همه سخنان قرآن كريم را هم حق يافتيد که ديگر نميتوانستيد
باطل كنيد، پس جلوي پيشرفت قرآن را با هياهو بگيريد:
﴿وَ
الْغَوْا فيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ﴾ وعده خدا به چشاندن عذاب به کفار و به مقصد نرسيدن آناناين
راه را ذات اقدس الهي فرمود به جايي نميرسد:
﴿فَلَنُذيقَنَّ
الَّذينَ كَفَرُوا عَذاباً شَديداً﴾؛ ما در برابر اين كارها چيزهايي
به آنها ميچشانيم و چيزهايي را هم اينها در قيامت مينوشند و شرب ميكنند. «ذُقْ»
كه آن چشيدن اندك است، عذاب شديد خواهد بود؛ چه رسد به «شُرب» كه
﴿يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ
مُرْتَفَقاً﴾[3]است.
آن چيزی را كه بايد بنوشند ـ نه بچشند ـ همين كه نزديك دهان و صورت اينها
آمده است، از شدّت حرارت و اينکه از بس گدازنده است،پوست صورت آنها ميريزد، اين
براي «شُرب»آنهاست!آن «ذُقْ» آنها كه چشيدن و اندك هست، عذاب شديد است!
عذاب شديد کفار، پيامد انکار مهمترين
نعمتهای الهی﴿فَلَنُذيقَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا عَذاباً شَديداً وَ
لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛
ما آنها را با آن مهمترين گناهشان به كيفر ميكِشيم، البته گناهان ديگر
حساب خاصّ خودش را دارد؛ ولي اينچنين نيست كه ما از مهمترين گناه آنها صَرفنظر
كنيم
﴿وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذي
كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ و اين همان جزاي دشمنان الهي است كه آتشاست! در
بخشهاي قبلي فرمود که
﴿أَعْداءُ اللَّه﴾
اينچنين ميگويند؛ آيه نوزده سوره مباركه «فصّلت» اين بود:
﴿وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَي النَّارِ
فَهُمْ يُوزَعُونَ﴾، الآن هم ميفرمايد:
﴿ذلِكَ
جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فيها دارُ الْخُلْدِ جَزاءً بِما كانُوا
بِآياتِنا يَجْحَدُونَ﴾، تمام اين سختگيريها براي اين است
كه اينها در برابر مهمترين نعمتهاي الهي كفران نعمت كردند.
تبيين سرّ انکار کفار با توجه به أحسن بودن آفرينش انسانقرآن
كريم ميفرمايد که ما كلّ نظام را به «أحسن وجه» خلق كرديم:
﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾
[4]و همه اينها را به عنوان «مائده» و سفره الهي پهن كرديم تا مهمان دعوت كنيم و
مهمان ما جامعه إنسانيّت است؛ آسمان را با همه منظومههاي شمسي و راه شيري خلق
كرديم؛ زمين را با همه كوهها و درياها و معادن آفريديم، بعد إنسان را خلق كرديم
كه از اين منابع آسماني و زميني بهره ببرد و إنسان را همزيبا آفريديم، براي اينكه
تمام آنچه را که او در درون ساختار خود لازم دارد ما به او داديم.إنسان چون متفكّر
و مختار است و عالمانه زندگي ميكند، ما به او چراغ عقل داديم كه او «حق و باطل»
را, «صدق و كذب» را, «خير و شرّ» را و «حَسن و قبيح» را تشخيص دهد؛ ولي او نبايد
فتيله اين چراغ را پايين بكشد، اين چراغ را بايد روشن نگه بدارد! اين يك؛ به او
قدرت عمل و فعاليت و كوشش داديم كه برابر آنچه را که عقل فهميد عمل كند، اين دو؛
براي او يك نيروي قضايي و داوري و يك كُرسي قضا قرار داديم كه بين قانون عقلي و
اجرائيات او تطبيق كند، اگر برابر آن قانون عقلي عمل كرده است او را تشويق كند تا او
را مسرور و خوشحال شود و اگر آنچه را که اجرا كرده است،مطابق با رهآورد
عقل نباشد او را سرزنش و توبيخ كند تا تكرار نكند که اين همان «نفس لوّامه» است؛
در درون إنسان اين حقيقت و اين سه كرسي نصب شده است. آنهايي كه آمدند گفتند تمدّن
هر مملكت به اين سه قوّه است و قوا بايد تفكيك شود، ظاهراً آن را از ساختار خلقت إنسان
گرفتند؛ گفتند إنسان يك قوّه مقنّنه ميخواهد, يك قوّه مجريه ميخواهد و يك قوّه
قضائيه هم ميخواهد؛قوّه مقنّنه ميخواهد تا براي جامعه قانون ترسيم كند که چه كار
كندو چه كار نكند؛قوّه مجريه ميخواهد، چون اگر خود قوّه مقنّنه خودش قانونگذار
باشد و خودش عمل كند، ديگر قانونگذار خوبي نخواهد بود، چون چيزي تصويب ميكند كه
مِيل خود او باشد؛ لذا حتماً مجري بايد غير از مقنّن و مقنّن هم غير از مجري باشد.
براي اينكه يك داوري عادلانه و عاقلانه در يك تمدّن شكل بگيرد، دستگاه قضا را
اختراع كردند كه دستگاه قضا اِشراف كامل نسبت به قوانين مقنّنه دارد و همچنين اشراف
كامل نسبت به اجرائيات قوّه مجريه دارد که اينها را با هم تطبيق ميكند؛ اگر آن
قوانين و اجرائيات بد نبودند كه كاري ندارد و اگر بد بودند، جا براي محاكمه و
تنبيه و امثال آن است. اين سه قوّه كه براي هر تمدّني مطرح استو از ديرزمان ـ حداقل
چهار هزار سال ـ سابقه دارد،اين سه قوّه را گفتند از همين ساختار دروني إنسان
گرفتند كه خداي سبحان إنسان را با اين سه قوّه آفريد؛ به او عقل داده است که
﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[5]كه
ميداند چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است؛ البته اندكي از معارف را به او داد و بقيه
را از راه وحي تأمين كرد و همچنين از راه ولايت و نبوّت و رسالت انبيا و
اوليا(عليهم السلام) تتميم كرده است كه فرمود:
﴿أَكْمَلْتُ
لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾[6]و مانند آن که اين براي قوّه
تقنين است؛قوّه اجرائيه هم دارد، براي اينكه بشر زندگي ميكند و بايد برابر آن قوّهاي
كه تشخيص داده است؛ يعنيقوّه تقنين، اجرا كند؛ كرسي قضا و داوري را هم در كنار
آنها به عنوان نفس لوّامه گذاشت كه درون آنها را سرزنش كند. مستحضريد يك إنسان در
اوايل امر اگر اشتباهي كرد که حقّي را باطل كرد و باطلي را حق كرد، شب خوابش نميبرد،چه
كسي مزاحم اوست؟ در درون مرتب به او فشار ميآورد كه چرا اين كار را كردي؟! گاهي
هم به فشارهاي سنگينتر منتهي ميشود؛ مثلاً ايست قلبي دامنگير او ميشود
يا اگر كسي كار خوبیانجام داد و در امتحان موفق شد يا خدمات خوبي كرد، مشكل مسكين
و بيماري را حل كرد بسيار خوشحال است! چه كسي او را در درون تشويق ميكند؟ در
دستگاه درون ما هم قوّه ترغيبي و تشويقي هست و هم قوّهترهيبي و تخويفي به نام
دستگاه قضاهست که اين سه را ذات اقدس الهي زيبا, محكم, متقن و عادل آفريد.
عداوت ابتدايي نداشتن دشمنان درونی و ناتوانی
دشمن بيرونی انسانفرمود
من انسان را براي رسيدن به مقصد آفريدم، همه كارهاي او را هم فراهم كردم، براي
تتميم اين كار و تكميل اينها انبيا را هم فرستادم.دشمن دروني از اول عداوتي ندارد!
شهوت و غضب هر چه ميخواهند از راه حلال فراهم است؛ غضب كه حرام نميخواهد, شهوت
كه حرام نميخواهد، هر چه ميطلبند حلال آن فراهم است! براي اينكه اين شخص بيراهه
برود، ابليس اينها را استخدام ميكند و اين قوا را جابهجا ميكند؛ گفت تمام سعي و
كوشش من اين است كه
﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ
اللَّهِ﴾؛
[7]اين مسير را من عوض ميكنم، جابهجا ميكنم که حق را به جاي باطل و باطل را به جاي
حق, زشت را به جاي زيبا و زيبا را به جاي زشت و امثال آنجابهجا ميكنم؛ من اين
كارها را ميكنم!
﴿وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ
لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ﴾[8]تا
﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾؛ اين
تغيير, تغيير ساختار و زيرساختهاي اصلي نيست، چون زيرساختهاي اصلي
﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾،
[9]هرگز عوض نميشود؛ ولي ممكن است اينها را بر اساس
﴿قَدْ
خابَ مَنْ دَسَّاها﴾
[10]زنده به گور كند؛ ولي اينها را از بين نميبرد، بلکه اغراض و غرايز را كنار ميزند،
اين عقلي كه چراغ درون اوست را در بين اين اغراض و غرايز دفن ميكند، يك مُشت
اغراض و غرايز روي آن ميريزد، اين بيچاره در زير هست و نَفَس نَفَس زنان
دارد زندگي ميكند، طوری که صداي او به گوش إنسان نميرسد؛ فطرت و عقل عوض
نميشود، در قيامت كه اين اغراض و غرايز رخت بربست ظهور ميكند؛ از بين نميرود،
چون
﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛
ولي دفن ميشود, زير اين خاكها و آوارهاي غرايز و اغراض صدايش به گوش كسي نميرسد.
تغيير خلقت، انتخاب خود انسان و زمينهساز عذابوقتي
﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾
شد، آنگاه ذات اقدس الهي به او كيفر ميدهد. ميفرمايد وقتي ما اين همه زيباييها
را به او داديم, بهترين إنسانها را براي هدايت او فرستاديم, روشنترين چراغها را
در درون و بيرون او نگه داشتيم, اين حرف انبيا و اوليا را گوش نداد و به دنبال
شيطنت شياطين رفت، ما هم سعي ميكنيم رفقاي بد از إنس و جن را دامنگير او كنيم،
البته اختيار او همچنان محفوظ است،
﴿وَ قَيَّضْنا
لَهُمْ قُرَناءَ﴾ که رفقاي بد, در مسافرتي, در بوستاني يا در مهماني،
چند رفيق بد دامنگير او خواهند شد؛ البته رفقاي بد هم او را وسوسه ميكنند،
همين! اختيار او همچنان محفوظ است. شياطين جن از درون و شياطين إنس از بيرون او را
وسوسه ميكنند؛ اين شياطين جن و شياطين إنس كه
﴿قَيَّضْنا
لَهُمْ قُرَناءَ﴾ او را در راه باطل كمك ميكنند؛ ولي همچنان حرف
انبيا و اوليا هست و تا آخرين لحظه او را دعوت ميكنند. چنين آدمي وقتي در قيامت
گرفتار شعله دوزخ شد ـ آيه 29 محلّ بحث ـميگويد:
﴿وَ
قالَ الَّذينَ كَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاَّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإنس
نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلينَ﴾؛عرض
ميكنند خدايا اين «قُرَناء سُوء», اين «شياطين الإنس و الجن» و اين رفقاي بد را
به ما نشان دهيد تا ما اينها را زير پايمان له كنيم که جواب مبسوط آن در سوره
مباركه «اعراف» گذشت, كه اولاً اينها تقصير ندارند و ثانياً مهمترين دشمن شما
شيطان است
[11]
كه در آن محكمه عدل الهي به شما ميگويد من كاري نكردم! من دعوت كردم، ميخواستيد
نياييد! اين همه دعوتنامههاي انبيا آمد, صحف آسماني دعوتنامه است! هر آيهاي از
آيات قرآن دعوتنامه است! ميخواستيد حرف انبيا را گوش دهيد! من سلطهاي بر شما
ندارم
﴿فَلا تَلُومُوني وَ لُومُوا
أَنْفُسَكُمْ﴾،
[12]براي اينكه من گفتم بياييد، شما هم آمديد؛ انبيا هم فرمودند بياييد، شما ميخواستيد
آنجا برويد!
ميل انسان به گناه با تغيير خلقت الهی با انتخاب بددر
سوره مباركه «نساء» اصل تغيير خلقت مطرح شده است؛ امّا تغيير خلقت نه به آن صورت
که وضع زيرساخت فطرت عوض شود، چون آن
﴿لا
تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾است؛آيه 119 سوره مباركه «نساء» اين است:
﴿وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ
لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ
فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾؛ اينها كاملاً عوض ميكنند! اگر
كار بدي كردند ديگر وجدان, نفس لوّامه يا چيزي از درون آنها را سرزنش نميكنند و
اگر كار خوبي كردند هم گاهي پشيمان ميشوند كه ما مالمان را تلف كرديم،
﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَّخِذِ
الشَّيْطانَوَلِيّاً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبيناً﴾؛
اينها كه خَلق الهي، يعني آن خاصيّت اصلي را از دست دادهاند، آنگاه ذات اقدس
الهي ميفرمايد که ما هرگز آن قدرت اصلي را عوض نميكنيم، مگر اينكه اينها خلق
الهي را تغيير دهند كه
﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ
اللَّهِ﴾شود؛ اگر اينها آن كار را كردند كه خودشان به سوء اختيار
خودشان خَلق الهي را تغيير دادند، ما هم
﴿إِنَّ
اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾[13]که
هم در سوره مباركه «انفال»و هم در سوره مباركه «رعد»هست؛ منتها در سوره «انفال»
آيه 53 به اين صورت است:
﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ
لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما
بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ﴾، مشابه اين مضمون
در سوره مباركه «رعد»هم هست؛ آيه يازده سوره «رعد» اين است:
﴿لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ
خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما
بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ
سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ﴾،
آن وقت تغيير خلقت هم از همين راه است کهإنسان ميل به گناه پيدا ميكند، البته اين
ميل به گناه، يك ميل كاذب است؛ مثل إنسان بيمار كه ميل به ناپرهيزي دارد، وگرنه
ذات اقدس الهي «بالذّات» اينها را سالم و صالح آفريد و براي كار خير هم آفريد!
اينكه فرمود:
﴿ما خَلَقْتُ﴾
[14]مگر اينكه عبادت كنند؛ يعني گرايش اوّليه اينها اين است! مثل اينكه گرايش اوّلي
بدن سلامت است؛ حالا كسي ناپرهيزي كرد و معتاد شد. اول خدا طوري اينها را آفريد كه
يك مختصر غذاي مسموم در اينها اثر سوء ميگذاشت و اينها بالا ميآوردند، معلوم ميشود
که مزاج نميپذيرد.چرا يك مختصر غذا همين كه مسموم باشد وإنسان به يك كودك يا
نوجوان دهد بالا ميآورد؟ براي اينكه دستگاه گوارش روده و معده مثل تُنگ خالي نيست
كه هر چه بدهي جا بگيرد، اين حرفي براي گفتن دارد و ميگويد من فقط غذاي سالم را
جا ميدهم و ناسالم را بالا ميآورم. همين كسي كه اگر يك مختصر غذاي مسموم و غذاي
مانده را به او ميدادي بالا ميآورد، كمكم به جايي ميرسد كه از سمّ مثل
عسل لذت ميبردو ميشود معتاد! اينطور است! در طبيعت اينطور است! روده و معده
اينطور است! در درون ما هم همينطور است!چرا يك كودك که بخواهد دروغ بگويد زبان
او ميگيرد و صورتش سرخ ميشود؟ براي اينكه او با دروغ آشنا نيست، ساختار بدن او
حق و صدق است؛ اگر بار اول بخواهد دروغ بگويد دستپاچه ميشود, صورتش سرخ ميشود و
زبانش ميگيرد، بعد مثل بلبل دروغ ميگويد؛ اين اعتيادعوض کردن تغيير خلقت است، نه
تغيير خلقت به اين معنا كه اصل فطرت را از او بگيرند، اصل فطرت سر جاي خود محفوظ است.
فرافکنی تبهکاران جهنمی با تقاضای
ملاقات و کيفر وسوسهگران سوءفرمود
آن وقت اينها كه به جهنم افتادند ميگويند خدايا اين جن و إنس بد كه وسوسه ميكردند
را نشانمان بده تا ما اينها را زير پايمان له كنيم:
﴿أَرِنَا
الَّذَيْنِ﴾ كه
﴿أَضَلاَّنا﴾,
﴿نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا﴾، چون ذات اقدس الهي قبلاً
فرمود:
﴿وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ﴾که
اين «قُرَناء سُوء» را ايشان ميخواهند كيفر دهند. در سوره مباركه «اعراف» اين
صحنه و ماجرا گذشت, در سوره مباركه «سبأ» گذشت كه عدّهاي از عدّه ديگر گلايه
دارند ميگويند شما باعث شديد كه ما دوزخي شديم؛ چه در سوره «اعراف» و چه در سوره «سبأ»
اين مشاجره مطرح شد؛ در سوره مباركه «اعراف» آيه 38 اين است:
﴿قالَ ادْخُلُوا في أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ
قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإنس فِي النَّارِ كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ
لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّي إِذَا ادَّارَكُوا فيها جَميعاً قالَتْ أُخْراهُمْ
لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ﴾. مضاعف بودن عذاب تابع و متبوع پاسخ خدای سبحان به
تبهکارانآنگاه
ذات اقدس الهي ميفرمايد:
﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ
لكِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾ كه مبسوطاً اين بحث گذشت؛ هم تابع ظلم او دو
برابر است و هم مظلوم؛ هم تابع عذاب او دو برابر است و هم مظلوم؛ امّا آن متبوع دو
گناه كرده، چون خودش بيراهه رفته و عدّهاي را هم با تبليغ سوء ترغيب كرده كه به بيراهه
بروند و همچنينتابع دو گناه كرده است:يكي ارتكاب اصل معصيت و دومیهم بستنِ دَرب غدير و گشودنِدَرب
سقيفه! چون فرمود شما ما را خانهنشين كرديد! اگر رهبران الهي را اينها ترك نميكردند
كه گرفتار جامعه سوء نميشدند!
[15]فرمود:
﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ﴾، مگر شما رهبران
الهي نداشتيد؟! شما دو معصيت كرديد
﴿لِكُلٍّ
ضِعْفٌ﴾؛ وليآن را حساب نميكنيد, اين موارد در سوره مباركه «اعراف»
بود. در سوره مباركه «سبأ» هم اين گفتگو مبسوطاً گذشت؛ يعني آيه 31 به بعد سوره
مباركه «سبأ» فرمود:
﴿قالَ الَّذينَ
اسْتَكْبَرُوا لِلَّذينَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدي
بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمينَ﴾[16]كه
مبسوطاً آيات سوره مباركه «سبأ»، نظير آيات سوره مباركه «اعراف» گذشت كه تكرار
نكنيم؛ لذا اينجا ذات اقدس الهي در برابر حرف آنها كه گفت:
﴿رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاَّنا مِنَ الْجِنِّ
وَ الْإنس نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلينَ﴾
چيزي را در پاسخ به اينها بيان نفرمود، براي اينكه چند بار اين مطرح شد.
ضرورت معرفتشناسی صحيح در
بهرهمندی از ساختار خلقت انسانمطلب
مهم آن است كه اين ساختار دروني به «أحسن وجه» خلق شده است و خداي سبحان ما را
امينِ اين ساختار قرار داد. ما براي اينكه خودمان و جهان را بشناسيم، بايد يك
معرفتشناسي درست داشته باشيم. مهمترين كار انبيا(عليهم السلام) كه فرمود اينها
﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ﴾، يك؛
﴿وَ الْحِكْمَةَ﴾، دو؛
﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾، [17]سه؛
﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾
[18]چهار، كارشان فرهنگسازي است؛ امّا اساس كار اين است كه به ما بفهمانند شما با يك
سلسله امور اعتباري رابطه داريد كه هيچ واقعيتي ندارند، بلکه يك سلسله امور حقيقي
در كار است كه با آنها مرتبط هستيد؛ اگر ميخواهيد عالِم شويد، بايد با امور حقيقي
رابطه داشته باشيد، وگرنه با قرارداد و اعتبار و اينها كسي علم پيدا نميكند.
هشدار درباره تفکيک اعتباريات از حقايق نظام أحسن
هستیبارها
به عرضتان رسيد که فرمودند شما در دنيا زندگي نكنيد!اگر روي زمين زندگي كنيد, زير
آسمان زندگي كنيد, با آب و هوا ارتباط داشته باشيد, با دريا و صحرا و درخت ارتباط
داشته باشيد، اينها حقايق خارجي هستند؛ اگر بخواهيد معدنشناس باشيد, درياشناس
باشيد, هواشناس باشيد, زمينشناس باشيد وزمانشناس باشيد واقعيت است؛ امّا
اگر بخواهيد بازي كنيد و به دنبال بازيگران حركت كنيد، علم به دست نميآوريد!
فرمود دنيا پنج بخش دارد:
﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا
الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ
تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾[19]که همه اينها عناوين
اعتباري است، يك؛ عناوين اعتباري واقعيت ندارد، دو؛اگر كسي در اين فضا زندگي كند،
در جهانبيني گرفتار سفسطه ميشود، سه؛ در معرفتشناسي شكّاك ميشود، چهار؛
سرانجام عوام ميميرد، پنج؛ اگر كسي در دنيا زندگي كند، ممكن نيست باسواد شود، چون
اينجا بازيگري است و در بازيگري علم، واقعيّت و حقيقت نيست؛إنسان خودش و جهان را
ميبازد. الآن شما فرض كنيد انسانی از همان نوجواني در بازي افتاد، اين شخص تا
وقتي هم كه پيشكسوت شود، در قرارداد و اعتبار است؛ عناوين اعتباري هيچ واقعيّتي
ندارد! طول و عرض دروازه بايد اين مقدار باشد, طول و عرض زمين بازي اين مقدار بايد
باشد, زمان بازی بايد نود دقيقه باشد، اينها همان قوانين اعتباري است و
اينها كه واقعيتي ندارد، چون اينها را طور ديگر ميشود تنظيم كرد. اگر كسي با
عناوين اعتباري است ـ چه در بخش بازيها و چه در بخش بازيگريهاي سياسي و اجتماعي ـ
اگر در پاپ و امثال پاپ است، به دنبال اعظم ميگردد تا اينکه پاپ اعظم ميشود؛ در
حوزههاست، به دنبال «آيت عظمیٰ» ميگردد، اينها به جايي نميرسند!
حواستان جمع باشد!چوناينها علم نيست, واقعيت نيست, قرارداد و اعتبار است.
بهرهمندی از هدايتهای انبيا
مشروط به دوری از اعتباريات در زندگیفرمود
ما آمديم به شما حكمت ياد دهيم، شما راعالِمتان كنيم، به اين شرط كه شما روي زمين
زندگي كنيد، زير شمس و قمر زندگي كنيد، با آب زندگي كنيد،زيرا آب واقعيت دارد,
دريا واقعيت دارد, حيوان واقعيت دارد, درخت واقعيت دارد, ستاره واقعيت دارد, زمين
و دريا و معدن واقعيت دارد، با اينها زندگي كنيد! اينها حقايق خارجي وآيات الهي
هستند، بهره ببريد, بهره دهيد و با اينها زندگي كنيد! اگر با من و ماي اعتباري که من
بايد بالا بنشينم, من بايد اول بروم و نام مرا بايد ببرند، با اينها زندگي كنيد،
اينها سواد نيست،بلکه اينها وهم است؛ اگر بخواهيد با اين سرمايه جهانبين باشيد،سوفيست
[20]ميشويد؛
بخواهيد معرفتشناس شويد،شكّاك ميشويد که چيزي به دست نميآوريد.
علّت اصرار قرآن و اهل بيت بر فاصله گرفتن از
دنياگرايیشما
ميبينيد که در اين زمينه آيات قرآن فراوان بوده و هر سخني كه اهل بيت(عليهم
السلام) گفتند, گفتند دنيا اين است! اين مسائل انرژي هستهاي و امثال آن را يك
جوان بعد از ده ـ پانزده سال درس خواندن ميفهمد، چه اينكه به لطف الهي فهميدند؛
امّا مسئله «الدنيا ما هي؟» بازي يعني چه؟ عناوين يعني چه؟ اينها با ما چه ميكنند؟
اينها مشكل است، اينها علم اساسي است! اينها نيامدند به ما بگويند که يك چيزي كه
بدلي است را ما به شما ياد دهيم، اينها خيلي آسان است! الآن چرا اينها مشكلات
اساسي دارند؟ چطور ميشود كشوري كه خود را حاكم ميداند، وليّ حرمين ميداند و در
منطقه خود را مقتدر ميداند، علناً و در روز روشن به يك كشور اسلامي حمله ميكند،
چرا؟ آن آمريكا كه الآن قد كشيده و قدّ آن از ديگران بلندتر است ـ بارها به عرض
شما رسيد ـ صداي آن بلندتر است، درست ميگويد که قدِّ آن بلندتر است؛ امّا زير پاي
او هفتاد ميليون قبر است! اينها هفتاد ميليون قربانيان جنگ جهاني اول و
دوم را كُشتند, كُشتند, تپّه
شد و بالا رفتند؛ اينها تمدن آوردند؟! علم آوردند؟! مگر اينها يك روستايياني قبل
از كشف کريستف کلمب
[21]
نبودند؟! اگر چند ايراني و غير ايراني را شما از آمريكا برداري او چه چيزي دارد؟
خودشان ابنسينا داشتند؟ مولوي داشتند؟ ابنهيثم داشتند؟ ابوريحان بيروني داشتند؟
خوارزمي داشتند؟ چه چيزي داشتند؟ اگر قبل از كشف کريستف کلمب را بررسي كنيد، چند
روستايي بيشتر نبودند! الآن كه قدِّ آنها بلند است، هفتاد ميليون قبر زير پايشان
هست، اينها را چه كسي كشته است؟ محصول جنگ جهاني اول و دوم همين هفتاد ميليون است!
حداقل آن هفتاد ميليون است، بيشتر از آن را هم گفتند! اينها كشتند و كشتند،الآن روي
تلّ قبرها قدِّ آنها بلند است! آن وقت هم مرتب گزينه نظامي, گزينه تحريم و مانند
آن حرفشان است. اگر كسي واقعاً با حقيقت زندگي كند،اين ملتها هرگز اجازه نميدهد ـ
از دولتها توقعي نيست ـ اين ملتها اجازه نميدهند كه اينها روي قبر هفتاد ميليون
بروند و اُلدُرم و بُولدُرم بخوانند، انبيا براي اين آمدند! حالا روشن شد كه چرا
اصرار انبيا اين است كه از دنيا فاصله بگيريد. روي زمين زندگي كنيد, با آب زندگي
كنيد، نه با من و ما! اين هيچ اعتباري ندارد!
﴿اعْلَمُوا
أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ
وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾ اين همه اصرار در آيات
ـ گاهي اين پنج مورد را در دو مورد خلاصه ميكند ـ
هشدار قرآن به خالی بودن دست انسان در آخر عمر با
دنياگراييفرمود
اصلاً دست اينها خالي است!چرا؟! در سوره مباركه «نور» گذشت كه اينها به دنبال سراب
ميآيند:
﴿إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ
شَيْئاً﴾؛[22]آخرهاي
عمر ميبينند که دستشان خالي است. درست است که در فلان كار پيشكسوت شدندو جلسه
توديع و معارفه هم دارند و چند لوح هم به آنها دادند؛ امّا وقتي مانند اينها را به
خانه سالمندان بردند دستشان خالي است، پژمرده هستند و دَر و ديوار را نگاه ميكنند،
حرفي براي گفتن ندارند! واقعاً
﴿إِذا جاءَهُ
لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾؛ وقتي به سراب رسيدند، ميبينند خبري نيست و
دستشان خالي است. اين قرآني كه ما ميبوسيم و بالاي سر ميگذاريم، براي اين است كه
ما را با واقعيت آشنا كرده است. گفت چيزي تحصيل كن كه با تو باشد؛ زمين را بشناس,
زمينآفرين را بشناس! آب را بشناس، آبآفرين را بشناس! من بايد جلوتر بروم و بايد
اسممن برود، اين واقعيتي ندارد، خودت را هدر نده! شيطان هم براي همين كار آمده
است! اينها هم كه در جهنم رفتند گفتند:
﴿رَبَّنا
أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاَّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإنس نَجْعَلْهُما تَحْتَ
أَقْدامِنا﴾، آن وقت جواب ميدهد که شما هم مثل آنها هستيد،فرقي
ندارد.
ضرورت اداره جامعه با فقه و بيان
کاستیهای آنبحثي
قبلاً مطرح شد كه علم ملكوتي ائمه(عليهم السلام) برتر از آن است كه سند فقهي باشد.
مستحضريد كه جامعه را فقه دارد اداره ميكند، درست است که علوم ديگر محترم هستند؛
امّا اساس كار در جامعه ـ چه نظام, چه دولت و چه ملت ـ با حلال و حرام و واجب و
مكروه و اينها وابسته است،پس فقه است كه دارد جامعه را اداره ميكند،يک؛ فقه تا
پويا و بالنده نباشد عاجز است كه جامعه را اداره كند، دو؛ فقه پويا رهين اصول
پوياست؛ قدری اصول قوي ميخواهد كه فقه پويا توليد كند،چهار؛ اصول امروز آن
قدرت را ندارد كه فقه پويا توليد كند،پنج؛ سرّ مطلب آن است كه عقل در اصول راه
ندارد،شش. شما میببينيد که قطع را در اصول آوردند، بايد عقل را
بياوريد! عقل چراغ خوبي است، نه قطع! آن وقت اگر عقل بيايد با همه يال و كوپال خود
ميآيد؛ عقل مقدمات تجربي دارد, نيمهتجربي دارد, تجريدي كلامي دارد, تجريدي فلسفي
دارد, تجريدي عرفان نظري دارد، با اين نيروي قدر و قوي وارد صحنه ميشود که با اين
چراغ ميشود خيلي چيزها را تشخيص داد. ذرّهاي از قوانين الهي به عهده عقل سپرده
نيست! عقل«سراج» است، نه «صراط» و«صراط»هم يعني دين که يك مهندس دارد و آن خداست
﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾[23]که
انبيا و اهل بيت(عليهم السلام) با وحي آن حكم را ميفهمند «و لا غير». عقل، چه عقل
حكيم, چه عقل فقيه و چه عقل فيلسوف يك «سراج» خوبي است كه راه را تشخيص ميدهد.إنسان
اگر در حدِّ آفتاب هم باشد از او هيچ كاری ساخته نيست، چون آفتاب مهندس
نيست, راهساز و صراطساز نيست، آفتاب راه را تشخيص ميدهد؛ اين راه را
وجود مقدس پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) به ما نشان دادند،پس ما هيچجا بيراهه
نخواهيم رفت، هر جا باشد راههست، چون براي «إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَة» هست.
فرمود ما قوانين را گفتيم, كليات را گفتيم, اجتهاد براي شماست، اين چراغ را روشن
كنيد، ما اين فتيله را بالا كشيديم
«وَ يُثِيرُوا لَهُمْ
دَفَائِنَ الْعُقُولِ»،
[24]با اين چراغ شما ببينيد که ما چه گفتيم. عقل در مقابل وحي نيست, عقل در مقابل نقل
است؛ نقل معتبر و عقل, عقل معتبر و نقل اينها «سراج»هايي هستند كه آن «صراط» را
بخواهند تشخيص دهند.در اصول بخشي مورد توجه قرار گرفت كه قطع بيمايهٴ بيمايهگان،
يعني قطع قطّاع معتبر نيست؛ امّا بايد شكّ شكّاك را هم مطرح ميكردند؛ يعني هم قطع
قطّاع, هم شكّ شكاك در اصول مطرح ميشد، يك؛ هم قطع قطّاع و شكّ شكاك در فقه معتبر
ميشد، دو؛پس يك نابساماني بين فقه و اصول هست که شكّاك را به فقه دادند و قطّاع
را به اصول دادند. قطع قطّاع در فروع هم حجّت نيست، در اصول هم حجّت نيست؛ شكّ
شكاك در فروع هم حجّت نيست، در اصول هم حجّت نيست؛ كسي تا وارد بحث «شبهه حكميه»
شد شك ميكند، اين شكّ «كثيرالشك» و اين مجتهد اصولي شكّاك، نميتواند پشت سر هم
برائت جاري كند؛ اگر شكّ در «مكلّفبه» بود، فوراً شك ميكند که شكّاك میشود،
اينكه نميتواند «قاعدّهاشتغال» جاري كند.در قطع قطّاع، تا همين كه اذان
گفتند اين قطع پيدا ميكند و نماز را خوانده است؛ قطع قطّاع مثل شكّ شكاك در فقه
معتبر نيست, شكّ شكاك مثل قطع قطّاع در اصول معتبر نيست.
عدم طرح حجيت علم
غيب ائمه(عليهم السلام) در فقه و اصول از کاستیهای آنامّا
آن مطلب مهم كه در اصول نيامده و بايد در اصول ميآمد تا بسياري از شبهات پاسخ خود
را ميگرفت، اين است كه علم غيب ائمه(عليهم السلام) معتبر است يا نه؟ اين را اصول
بايد مطرح كند، گرچه در كلام آمده است.اگر حضرت امير(سلام الله عليه) در نوزدهم
ماه مبارك رمضان نميدانست كه ـ معاذ الله ـ با آن علم غيب سازگار نيست و اگر ميدانست
چرا رفته شربت شهادت نوشيد؟ مرحوم كاشفالغطاء(رضوان الله عليه)كه به عرضتان
رسيدصاحب
جواهر ميگويد من فقيهي به حدَّت ذهن كاشفالغطاء نديدم،
[25]
ايشان در كتاب شريف
كشفالغطاء ميگويد شما بايد حواستان جمع باشد، اين
مطالب عادي بشري را با علم بشري بايد حل كرد، علم غيب ملكوتي برتر از آن است كه در كارهاي فقه بيايد. اگر وجود
مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود من محكمه قضا را با بيّنه و يمين
حل ميكنم، براي اين است كه آن علم غيب اشرف از آن است كه در محكمه قضا و در بحث
حلال و حرام و نجس و طهارت و امثال آن بيايد! ايشان در صفحه 220
«كتاب الصلاة»،[26]آنجا اين فرمايش را دارند که ميفرمايد:«الرابع» در
اينكه حكم معصومين(عليهم السلام)، علوم غيبي آنها سند حكم فقهي نيست.
[27]
فرمود: «فعلم سيّد الأوصياء بأنّ ابن مُلجَم قاتلُه و علم سيّد الشهداء(عليه
السّلام) بأنّ الشمر لعنه اللّه قاتلُه مثلًا مع تعيين الوقت لا يوجب عليهما
التحفّظ و ترك الوصول إلى محلّ القتل و علی ذلك جَرَت أحكامهم و قضاياهم،
إلا في مقامات خاصّة، لجهات خاصّة، فإنّهم يحكمون بالبيّنة و اليمين و إن علموا
بالحقيقة من فيض ربّ العالمين، فإصابة الواقع و عدم إمكان حصول الخطأ و الغفلة
منهم بالنّسبة إلى الأحكام و بيان الحلال و الحرام و كذا و كذا»،بعد ميفرمايد
خلاصه اينکه جاي علم ملكوتي بالاست، آن را كه آدم براي كار جزئي نميآورد. احكام
بشري با علوم بشري حل ميشود و اين را اصول بايد مطرح كند! اگر اصول مطرح ميكرد
اين شبهات «لا ينحل» تكرار نميشد دور قمری و باطل نميزد كه آيا ائمه(عليهم
السلام) ميدانستند؟ بله،يقيناً ميدانستند؛ امّا آن علم سند فقهي نيست. مگر وجود
مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در بين اين «مدّعي» و «مدّعياليه» حق
با چه كسي است؟ تمام اعمال به اينها عرضه ميشود اينها نميدانند ـ معاذ الله ـ كه
«مدّعي» دروغ ميگويد يا «مدّعياليه» دروغ ميگويد؟! خود حضرت صريحاً فرمود که اگر
كسي به محكمه من آمد و من حكم كردم و بيّنه او دروغ بود يا «يمين» او كاذب بود،
كاري را خلاف شرع انجام داد و مالي را از من بُرد
«قِطْعَةمِنَ
النَّار»،
[28]مبادا بگوييد که من از دست خود پيغمبر گرفتم! بنا بر اين نيست كه ما به علم غيب
عمل كنيم، اگر بنا بود ائمه(عليهم السلام) به علم غيب عمل كنند كه همه مجبور بودند
كار صالح انجام دهند؛ فرمود فعلاً پرده محفوظ است و شما را ما آزاد گذاشتيم، محكمه
حساب هم سر جاي خود محفوظ است؛ گاهي البته ضرورت معجزه و امثال آن حساب ديگر است؛
ولي بنا بر اين نيست كه علم غيب سند حكم فقهي باشد.