درس تفسیر آیت الله جوادی

94/01/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسير آيات 21 تا 28 سوره فصلت
﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (21) وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ (22) وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرينَ (23) فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْويً لَهُمْ وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبينَ (24) وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ في‏ أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرينَ (25) وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ (26) فَلَنُذيقَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا عَذاباً شَديداً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ (27) ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فيها دارُ الْخُلْدِ جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (28)
پرسش: با توجه به اينکه قيامت ظرف ظهور حق است ﴿فَکَشفنا عَنکَ غِطائَکَ﴾ [1]همه حقيقت شرع را هم گواهی میدهد که؟ پاسخ: چون «مواقِف» ظهور حق فرق مي‌كند و حقيقت شرع هم در همه «مواقِف» ظهور مي‌كند، نه «في كلّ موقِف».

    توقف اعدای الهی در مواقف متعدد و شهود شاهد در چندين موقف
در سوره مباركه «فصلت» كه عناصر محوري دين؛ يعني توحيد و وحي و نبوّت با خطوط كلّي فقه و حقوق مطرح شد، براهين هر سه بخش هم جداگانه طرح شد. در اين بخشي كه مربوط به معاد است، فرمود اعداي الهي را در «موقِف، موقِف» جمع و توزيع مي‌كنند و جاي هر كسي را هم مشخص مي‌كنند. وقتي وارد محكمه مي‌شوند يك «موقِف» و حساب دارد ـ چندين «موقِف» است كه شهادتِ شهود را نقل مي‌كند ـ در طليعه ورود به دوزخ هم «اعضاء و جوارح» شهادت مي‌دهند؛ نه تنها آن‌جا شهادت مي‌دهند، اصلاً اين قافله با شهود حركت مي‌كند. در سوره «ق» آيه 21 دارد كه ﴿وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهيدٌ﴾؛ هر كسي كه مي‌آيد «سائقي» دارد كه «سيق المتّقون» او را از پشت سر بدرقه مي‌كند، يا از پشت سر او را هِي مي‌كند: ﴿وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمينَ إِلي‏ جَهَنَّمَ وِرْداً﴾ و يك «سائق» كه بدرقه‌كنندگان به بهشت دارند، فرمود متّقيان با «سوق» فرشته‌ها به بهشت مي‌روند.پرسش: در لغت به يک معنا آمده است؟ پاسخ: بله, امّا در اهداف فرق مي‌كند؛ «قائد» كسي است كه در جلو باشد و «سائق» كسي است كه در پشت سر است؛ امّا پشت سر بودن چند گونه است و جلو بودن هم چند گونه است؛ هم «قائد» و راهنما چند گونه است و هم «سائق» چند گونه است. در سوره مباركه «ق»، «سوق» به هر دو گروه اِسناد داده شد، تبهكاران را كه بدرقه نمي‌كنند! فرمود: ﴿وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهيدٌ﴾، الآن هم ما «سائق» و «شهيد» داريم! اينكه گفته شد «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، [2]براي اينكه ما از خودمان غافل هستيم؛ شناخت نفس از دشوارترين شناخت‌هاست! مفهوم نفس و امثال آن را انسان مي‌تواند با علم حصولي بشناسد.

    دشواری شناخت نفس در جنود الهی بودن اعضا و شهادت آنها
مطلب ديگر اين است كه در تمام اين «موقِف»‌ها كه شهود با ما هستند، اين «اعضاء و جوارح» جنود الهي میباشند، اين‌چنين نيستند كه گاهي سرباز ما و گاهي سرباز الهي باشند، اين‌طور نيستند! اينها دائماً سرباز الهي‌ هستند که «اعضاء و جوارح» ما هم هستند؛ منتها حالا يا اين تعدّد مالک به تعدّد طولي است که يكي نزديك است و ديگری نزديك‌تر، يكي دور است و ديگری دورتر، يا تعدّد اينها به تعدّد ظاهر و مَظهر است كه مَظهر خدا هستند و براي ما «اعضاء و جوارح» محسوب مي‌شوند. غرض آن است که اين بيان نوراني حضرت امير در خطبه 199، اصحاب خود را توصيه كرد و فرمود بندگان خدا بدانيد كه «اعضاء و جوارح» شما «جنود» اوست: «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ‏ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه»؛ پس اين دست و پاي ما ستاد الهي هستند! وقتي ستاد الهي شدند معطّل نيستند و دائماً دارند مأموريت خودشان را انجام مي‌‌دهند؛ حالا چه وقت حرف بزنند و چه وقت حرف نزنند؛ چه وقت ما را به عذاب بگيرند و چه وقت ما را به عذاب نگيرند، اين به امر الهي است. آن وقت میبينيد كسي حرف مي‌زند و رسوا مي‌شود، امضايي مي‌كند و رسوا مي‌شود، جايي مي‌رود و رسوا مي‌شود، اين ستاد الهي است که او را دارد مي‌گيرد! اينكه فرمود: «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ‏ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه» همين است. پس «اعضاء و جوارح» ما ستاد الهي‌ میباشند، يك؛ اعضاي ما هم هستند، دو؛ به نحو جبر نيست، سه؛ به نحو تفويض نيست، چهار؛ همه اينها حرف‌هاي نفس‌گير است، اينكه مي‌گويند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» همين است. بنابراين اين اعضا ستاد الهي‌ هستند كه اگر يك وقت مصلحت شد حرف بزنند، حرف مي‌زنند؛ ولي كارشان دائم است، حرف زدنشان مصلحتي است که چه وقت مصلحت هست حرف بزنند و چه وقتی مصلحت نيست که حرف بزنند.

تبيين دو کار زبان در قيامت به عنوان شاهد و معترض به آن
در قرآن كريم ما هستيم و زبان ما که اين زبان ما؛ گاهي «عليه» ما شهادت مي‌دهد و گاهي هم ما با همين زبان به زبانِ خود مي‌گوييم چرا «عليه» ما شهادت دادي؟! آن ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ [3]كدام زبان است؟ همين زبان ماست! ما كه ﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا﴾، با كدام زبان است؟ همين زبان است! پس اين زبان از آن جهت كه «جارحه» و عضو ماست، مي‌گوييم چرا گفتي؟ از آن جهت كه جزء ستاد الهي است ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾؛ گوش هم اين‌چنين است, دست و پا هم اين‌چنين هستند. اينكه در سوره مباركه «نور» فرمود: ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ ناظر به همين است که «اعضاء و جوارح» اينها شهادت مي‌دهند يا زبان شهادت مي‌دهد; حالا دهان و اعضاي ديگر مطلب ديگری است. آيه 24 سوره مباركه «نور» اين بود: ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾، حالا با آن «احتيال» فنّي كه مرحوم امين‌الاسلام و ديگران فرمودند كه دهان بسته است و زبان را بيرون از فضاي كام مي‌آورند و از او حرف مي‌گيرند[4] يا راه‌هاي ديگري هم دارد كه با آيه سوره مباركه «يس» هماهنگ شود كه ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي‏ أَفْواهِهِمْ﴾ که در ادامه همان آيه  دارد: ﴿وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ﴾، [5]اگر در همان مقطع است كه دهان قفل شده، آيه سوره مباركه «نور» باشد كه ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾، آن «احتيال» مرحوم امين‌الاسلام و مانند ايشان را مي‌طلبد؛ امّا به هر تقدير اين سؤال بايد پاسخ داده شود. از آن جهت كه عضو ستاد خداي سبحان‌ است، همواره تابع حرف الهي است و از آن جهت كه عضوي از اعضاي بدن ماست، تابع ماست؛ اگر اين دو هماهنگ باشند كه نزاعي نيست و اگر اختلافي باشد، اين مي‌بيند كه فرمانده كلّ قوا چه مي‌گويد، همين زبان! بعد به ما اجازه مي‌دهند که با همين زبان به خود اين زبان بگوييم که چرا «عليه» ما شهادت دادي؟ مي‌گويد ما كه تو را به رسميّت نمي‌شناسيم! آن‌جا كه زبان شهادت مي‌دهد، همين زبان است! اينكه در سوره «نور» فرمود: ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ و در آيه محلّ بحث سوره مباركه «فصلت» كه دارد ﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ﴾؛ يعني با همين زبان مي‌گويند، ما كه زبان ديگر نداريم! با همين زبان به اين «جلود» كه يكي از اينها خودِ زبان است مي‌گوييم: اي زبان! چرا عليه ما شهادت دادي؟ اين معمّا و معجون نيست؟! همين زبان از آن جهت كه عضو ستاد الهي است، به ما مي‌گويد من كه در اختيار تو نبودم كه ساكت باشم، به من فرمود حرف بزن! گفتم چشم! من كه خلاف هم نگفتم! طبق بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «الساکِتُ عَنِ الحَقِّ شَيطانٌ أخرَسٌ»؛[6]كسي كه امر به معروف نكرد, نهي از منكر نكرد, سخن حق را نگفت و محافظه‌كاري كرد يك شيطانِ دهن‌بسته است «الساکِتُ عَنِ الحَقِّ شَيطانٌ أخرَسٌ». فرمود آن وقت كه خدا مرا در اختيار تو گذاشت و مي‌خواستي بگويي که نگفتي, الآن خدا به من دستور داد كه بگويم ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ﴾؛ حالا درباره «لسان» و چشم و گوش اين‌طور است, «اعضاء و جوارح» هم همين‌طور است! اگر ما داريم حرف مي‌زنيم، به همين زبان به زبان مي‌گوييم که چرا «عليه» ما شهادت دادي؟ اين زبان مي‌گويد من تاكنون در اختيار تو بودم كه غيبت مي‌كردي يا دروغ مي‌گفتي, الآن در اختيار «مُنطق» خودم هستم كه ﴿أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ﴾، به من گفت بگو و من هم گفتم چشم! پس ما با زبان و چشم دو كار داريم!

   ضرورت مراقبت، لازمه جنود الهی بودن اعضا و جوارح انسان
حالا معلوم شد که اين زبان جزء ستاد الهي است؛ اگر همين زبان جزء ستاد الهي است و ما با «الله» رابطه نداشته باشيم، همين زبان ما را مي‌گيرد! يك وقت حرفي مي‌زنيم که آبرويمان مي‌رود, چيزي را امضا مي‌كنيم که آبرويمان مي‌رود، اين دست هم اين‌طور است! غرض اين است كه تمام «اعضاء و جوارح» در اختيار ما هستند «لا بالجبر, لا بالتفويض, بل بالأمر بين الأمرين» و همه اينها هم تكويناً در اختيار ذات اقدس الهي هستند كه در آن خطبه 199 فرمود اينها جزء ستاد و جوارح الهي هستند و اگر خواست شما را به امتحان بگيرد، از جاي ديگر لشكركشي نخواهد كرد؛ با زبان شما, دست شما و پاي شما, شما را به امتحان مي‌گيرد، اين است كه انسان هميشه بايد مواظب باشد، مراقبت يعني اين! پس اين ﴿قالُوا﴾ با كدام زبان است؟ با همين زباني كه «عليه» ما شهادت داد، ما که زبان ديگري نداريم! به همين زبان به خود جناب زبان خطاب مي‌كنيم و همين جناب زبان به ما مي‌گويد که من دو مأموريت دارم: يك مأموريت اصلي است كه عضو ستاد الهي‌ هستم و يك مأموريت فرعي است كه «جارحه» شما هستم؛ شما هر كاري كه كرديد, كرديد; ولي من تابع او هستم كه به من گفت بگو ﴿أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ﴾ و من هم گفتم؛ «جلود» هم همين‌طور است! او به «جلود» كه چنين مي‌گويد, تمام «جلود» هم همين حرف را مي‌زنند؛ يكي از آن «جلود»ي كه شهادت داد «لسان» بود كه در سوره مباركه «نور» فرمود «لسان» شهادت مي‌دهد, دست و پا شهادت مي‌دهند. بنابراين اگر كسي واقعاً مراقب باشد، با «اعضاء و جوارح» خود درست رفتار مي‌كند؛ در موقع وضو گرفتن, در موقع طهارت, در موقع نماز و همه اينها حرمت «اعضاء و جوارح» را نگه مي‌دارد. بدانيد كه اينها مأموران الهي هستند! اگر ما بفهميم که فلان شخص از طرف فرمانده كلّ قوا آمده است، خيلي احترام مي‌كنيم! فرمود اين از طرف فرمانده كلّ قوا آمده و اين را هم به شما داده است؛ شما حرمت دست را, حرمت پا را, حرمت چشم را, حرمت گوش را داشته باشيد، براي اينكه عضو ستاد اوست! او اگر بخواهد كمك كند، ديگر لازم نيست از جاي ديگر كمك بخواهد، شما را با دست خودتان كمك مي‌كند، شما اين‌طور باشيد!

    آيه دال بر تأمين ارزاق موجودات تقويت کننده ايمان به توحيد
اين آيه نوراني سوره مباركه «طلاق» جنبه غيب و توحيد آدم را تقويت مي‌كند. در سوره مباركه «هود» فرمود تمام موجودات عائله من هستند؛ چه مار و عقرب باشد، چه حيوانات دريايي باشد، چه حيوانات صحرايي, چه حلال گوشت و چه حرام گوشت: ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَي اللَّهِ رِزْقُها﴾؛[7]اينها عائله من هستند, من معيل میباشم و عهده‌دارم كه تمام اين مار و عقرب‌ها را تأمين كنم؛ آن خرس قطبي شش ماه بخواب را من بايد تأمين كنم و مي‌كنم ـ با تعبير ﴿عَلَي﴾ ياد كرده است ـ  روزي همه را من مي‌دهم و اين كار را هم كرد! فرمود شما كه رزق مي‌خواهيد؛ نظير حيوانات و موجودات ديگر به عالم شهادت و كسب و كارتان خيلي تكيه نكنيد. شما اگر ايمان آورديد, تقوا داشته باشيد من از راهي كه شما فكر نمي‌كنيد شما را ايمان مي‌دهم تا اعتقادتان به غيب, اعتقادتان به توحيد, اعتقادتان به فراطبيعت بيشتر از گرايش شما به طبيعت باشد.

    تفاوت مؤمن با غير مؤمن در بهرهمندی از رزقِ الهی
فرمود: ﴿مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ﴾؛ [8]فرمود اگر كسي باتقوا باشد، هرگز در كار نمي‌ماند و يك برون‌رفتي دارد. اين عالَم, عالم تصادف و تصادم است که خيلي‌ها در كارها مي‌مانند، لکن فرمود مؤمن در كار نمي‌ماند و يك برو‌ن‌رفتي دارد؛ درست است او كسب و كار دارد, او تلاش و كوشش دارد, مزرعه دارد, مرتع دارد, دامداري و كشاورزي دارد يا پيشه‌ور است؛ ولي من از راهي كه او گمان نمي‌كند، به او روزي مي‌دهم، تا گرايش او به غيب بيش از شهادت باشد: ﴿وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ﴾، او در كنار سفره توحيد مي‌نشيند، وگرنه روزي را که ما به همه مي‌دهيم؛ اين فرق مؤمن و غير مؤمن است، فرق موحّد و غير موحّد است! ﴿وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ﴾ که اين مي‌شود الهي و اين مي‌شود الهي زندگي كردن! اين شخص ﴿وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا﴾ [9]که قلّه‌ آن براي آن ذوات قدسي است؛ ولي ديگران مي‌توانند در سه مرحله با سلام و سلامت زندگي كنند. فرمود من دلم مي‌خواهد مؤمن از آن جهت كه مؤمن است كنار سفره توحيد بنشيند ﴿وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ﴾. پس ما قافله‌اي هستيم، «اعضاء و جوارح»ي داريم، اين «اعضاء و جوارح» بدون جبر و تفويض فعلاً در اختيار ماست، يك؛ همين «اعضاء و جوارح» اعضاي ستاد فرماندهی كلّ قوا هستند، دو؛ اگر آن فرمانده كلّ قوا ديد ما بهره صحيح برديم، با همين «اعضاء و جوارح» ما آبروي ما را حفظ مي‌كند، سه؛ اگر ديد ـ خداي ناكرده ـ بيراهه رفتيم, كجراهه رفتيم و راه كسي را بستيم، مدتی صبر مي‌كند و آزمون و امتحان را برقرار مي‌كند؛ اگر توبه نكرديم، با همين اعضا ما را مي‌گيرد، چهار؛ لازم نيست از جاي ديگر لشگركشي كند؛ لذا اين دو آيه معاني خودشان را خوب پيدا مي‌كنند: هم آيه سوره مباركه «نور» كه زبان شهادت مي‌دهد، هم آيه سوره مباركه «فصلت» كه ما به همين زبان به زبان مي‌گوييم چرا عليه ما شهادت دادي، اين مي‌گويد من دو مأموريت دارم؛ يك مأموريت فرعي دارم كه شما مرا به كار مي‌گيريد و يك مأموريت اصلي دارم كه من عضو ستاد فرماندهي كلّ قوا هستم، او به ما دستور داد، من كه براي شما نيستم و شما كه مرا خلق نكرديد ﴿قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ﴾.پرسش: اگر لسان وسيله تکلّم باشد، شخص برای تکلّم به آن نياز دارد، به مخارج «فم» در صورتی که در مقام متکلم باشد ديگر نيازی به مخارج «فم» نيست؟پاسخ: نه؛ لذا گفت: ﴿أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ﴾؛ همه چيز دارند حرف مي‌زنند، آنها كه مخارج «فم» ندارند.پرسش: پس بُعدی ندارد که در باب وسيله زبان فرق میکند؟پاسخ: اشكالی ندارد, گفتيم يكي از راه‌هايي است كه مرحوم امين‌الاسلام احتيال كرده و مي‌توان بيرون از فضاي دهن هم سخن گفت, يكي از راه‌هايي كه ايشان به عنوان راه فنی ذكر كرده اين است.

    دو مأموريت اعضا و جوارح در بدن انسان
پرسش: مگر جان انسان جزء جنود الهی نيست؟ پاسخ: جنود الهي هست؛ ولي عضو ستاد اوست كه در خدمت ما قرار گرفت تا مشكل ما را حل كند؛ امّا دو مأموريت دارد: هم مراقب است ببيند كه ما خلاف مي‌كنيم يا نه, هم منتظر است كه دستور برسد كه يا به ما خدمت كند يا آبروي ما را بريزد، اين تابع اوست! اگر با همين «اعضاء و جوارح» راه صحيح طي كرديم، اين دستور پيدا مي‌كند كه خدمت دين را به عهده بگيرد تا ما بگوييم: «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي‏»؛[10]خدايا كاري نكن كه دين را ديگري ياري كند و ما تماشاچي شويم! دستِ بگير, دست ممدوح و محمودي نيست، دست بده است كه «الْيَدُ الْعُلْيَا خَيْرٌ مِنَ الْيَدِ السُّفْلَی»؛[11]فرمود دستِ بگير دست محمود و ممدوح نيست، بگذاريد دست بالا داشته باشيد و به ديگران بدهيد و راه هم باز است! فرمود اگر اين‌چنين شد، با دست شما دين ياري مي‌شود: «وَ اجْعَلَني‏ مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدينِكَ وَلا تَسْتَبْدِلْ بي‏ غَيْري» و اگر انسان با همين «اعضاء و جوارح» دين او را ياري كرده است، با همين «اعضاء و جوارح» خدا او را تأييد مي‌كند و فرشتگان هم او را تأييد مي‌كنند؛ امّا اگر ـ معاذ الله ـ با همين «اعضاء و جوارح» كجراهه رفته است، اگر راه توبه را هم عمداً به روي خود بست، خدا با همين «اعضاء و جوارح» او را مي‌گيرد؛ لذا جمع بين آيه سوره «فصلت» كه محلّ بحث است با آيه سوره مباركه «نور» كه فرمود روزي زبان شهادت مي‌دهد و روزي هم انسان به «اعضاء و جوارح» مي‌گويد که چرا «عليه» من شهادت داديد؟! اين ﴿قالُوا لِجُلُودِهِمْ﴾ را با همين زبان مي‌گويد! با زبان به خود زبان مي‌گويد, دو سِمت است؛ آن بخش ستاد فرماندهي به اين بخش جواب مي‌دهد كه من عضو شما بودم؛ ولي عضو ستاد فرماندهي اصلی هستم، او گفت حرف بزن و من هم گفتم چشم! همه «اعضاء و جوارح» اين‌طور است! آن وقت اگر كسي اين طرز ديدِ قرآنی را داشته باشد، يقيناً مراقب اعمال خودش است.

    پردهبرداری از پندار باطل کفار بر بیاطلاعی خدا از کارهای مخفی
در آيه 21 سوره مباركه «فصلت» هم كه قبلاً چند بار گفته شد، اين ذيل آن «كلام الله» است، نه كلام «جُلود»؛ يعني وقتي قرآن كريم از «جُلود» آنها در صحنه قيامت سخن گفت، دوباره برمي‌گردد به كفّاری كه در دنيا هستند مي‌فرمايد وضع قيامت همين‌طور است. چون وضع قيامت همين‌طور است ﴿وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾؛ اين حرف براي معاد نيست، يك؛ حرف براي «جلود» نيست، دو؛ حرف براي خداست، سه؛ در دنيا هم آن را مي‌گويد، چهار؛ چون اين بين دنيا و آخرت را دوخته است, البته بخش وسيعي از آيات همين‌طور است که صدر آن مربوط به آخرت است و ذيل آن مربوط به دنيا يا «بالعكس». بعد مي‌فرمايد خيال كرديد كارهاي مخفي را خدا نمي‌داند، كارهاي علني را كه انجام مي‌دهيد، خيال کرديد مي‌داند، ﴿يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي‏ مِنَ الْقَوْلِ﴾؛ [12]آن شب‌نشينی‌ها, آن «تبييت» و بيتوته‌ها, آن پشت درهاي بسته را خيال كرديد خدا نمي‌داند، از مردم مخفي مي‌شويد؛ ولي از خدا اختفايي نداريد و خيال مي‌كنيد که «الله» نمي‌بيند اين ـ معاذ الله ـ  «كثيراً ممّا لا يَعلم الله» است.

   پذيرفته نبودن اعتذار و استعتاب تبهکاران در قيامت
بعد مي‌فرمايد حالا براي شما بي‌تفاوت بود؛ حلال و حرام و حق و باطل و صِدق و كِذب و خير و شرّ و حَسَن و قبيح براي شما يكسان بود؛ حالا «نار» و غير «نار», صبر و غير صبر براي شما يكسان است، چه صبر بكنيد چه صبر نكنيد! گاهي از نظر رواني انسان وقتی عذرخواهي كند قدري سبك مي‌شود که گفتند اجازه عذر خواهی داده نمیشود؛ گاهی مولا سرزنش و عتاب کند که اينها «مُعْتَب» شوند و مقداري خشم كمتر ‌شود که اين هم نيست. فرمود نه به اينها اجازه عذرخواهي داده مي‌شود و نه اينها «مُستَعْتَب» ‌هستند؛ يعني عذرخواهي كنند تا سبك شوند كه از آن قبيل هم نيست ﴿لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ﴾؛ [13]نه «مُعْتَب» هستند كه با عتاب الهي قدري سبك شوند، نه معذورند و عذرخواهي‌شان پذيرفته است كه مقداري سبك شوند ﴿فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْويً لَهُمْ وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبينَ﴾، پس «اعتذار» و «استعتاب» آنها پذيرفته نمي‌شود. مستحضريد كه معمولاً باب «إفتعال» يا باب «فَعَلَ» اينها در «متابعة» و مانند اينها خيلي فرق مي‌كنند. اينكه در سيوطي ـ اگر يادتان باشد ـ بود: مُبْتَدأٌ زَيْدٌ وَعَاذِرٌ خَبَرْ ٭٭٭ إنْ قُلْتَ زَيْدٌ عَاذِرٌ مَنِ اعْتَذَرْ[14] اين «اعْتَذَرْ» مورد قبول بايد باشد؛ ولي در اين‌جا «اعْتَذَرْ» مبدأ اصلي است «عَذَرَ» مبدأ فرعي است که «متابعة» «اعْتَذَر» مي‌شود، بر خلاف موارد ديگر كه «إفْتَعَلَ» باب «متابعة» است.

   پيامد نافرمانی از انبيا ابتلای به وساوس متعدد شيطان
به هر تقدير فرمود: ﴿وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبينَ﴾؛ ما چندين كار مي‌كنيم، گذشته از اينكه اعضاي ستاد ما آن‌جا حضور دارند, شيطان كه «اعدا عدوّ» است را هم بسيج مي‌كنيم، البته هيچكدام از اينها مانع اختيار او نيستند و به حدّ جبر نمي‌رسانند؛ منتها گرايش ايجاد مي‌كنيم. ما وقتي ديديم اين شخص حرف انبيا را گوش نمي‌دهد ﴿نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ [15]هست که حرف عقل و فطرت را گوش نمي‌دهد، اين نيروي تخريبي را به طرف اينها بسيج مي‌كنيم كه اينها را وسوسه بيشتري كند؛ يعني دعوت‌نامه‌اي است كه شيطان به عنوان وسوسه در اختيار همه گذاشته است، ما قدم به قدم به وسايل شياطين اين دعوت‌نامه‌هاي گوناگون را به او نشان مي‌دهد، البته در حدّ دعوتنامه است؛ منتها اين دعوت‌نامه‌ها زياد است! دعوت‌نامه‌ها به وسيله افراد فراوانی است! دعوت‌نامه‌های سمعی و بصری هست! در حد دعوتنامه و «تقييض» [16]است! در حدّ ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَي الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾، [17]يك؛ ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾، [18]دو؛ شيطان وليّ اينها مي‌شود, شيطان سلطان اينها مي‌شود, شيطان «تقييض» و ارسال‌شده است كه اينها را بِگَزد و گاز بگيرد؛ امّا در حدّ وسوسه است.

    اعتراض تبهکاران در قيامت به شيطان و پاسخ او
در سوره مباركه «ابراهيم» همه اين احتجاج‌ها را خدا بيان كرد و فرمود که در قيامت تمام اعتراض‌هايي كه متوجه شيطان است، شيطان در آن محكمه عدل الهي مي‌گويد که من فقط دعوت كردم! ﴿فَلا تَلُومُوني‏ وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ﴾، [19]نه شما بر من مسلّط هستيد و نه من بر شما مسلّط هستم ﴿فَلا تَلُومُوني‏ وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ﴾، من كه بر شما مسلّط نبودم! ﴿إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي‏﴾؛[20]من که غير از دعوت‌نامه چيز ديگري نياوردم! حالا گاهي اين دعوت‌نامه يك بار است, گاهي دو بار است، گاهي ده بار است، گاهي كمتر و بيشتر است، اين همان ﴿نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ﴾ [21]است؛ از آن طرف فطرت الهي هست, عقل الهي هست, نور وحي است, نبوّت است، ولايت است، امامت است، همهٴ برکات اهل بيت هم از اين طرف هست! مي‌خواستي آن راه را بروي! ﴿فَلا تَلُومُوني‏ وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ﴾؛ من بر شما سلطنت نداشتم و شما هم بر من سلطنت نداريد ﴿إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي‏﴾، [22]البته اين‌طور نيست كه دست انسان بسته باشد؛ منتها راه گاهي صاف است و گاهي هم چندين سنگ در راه هست که آدم بايد نگاه كند تا به سنگ نخورد! يك وقت است كه چندين سنگ در راه هست، لکن راه باز است، آدم وقتي مواظب باشد پاي او به سنگ نمي‌خورد و يك وقت هم راه صافِ صاف است، فرمود ما اين سنگ‌ها و خارها را گذاشتيم! اصلاً تشبيه كردند و گفتند انسان اگر خار مغيلانی باشد و بخواهد روي اين خارها راه برود پاورچين راه میرود، معنای تقوا همين است!  آن سِپَر را «وِقايَة» مي‌گويند؛ وقتی از هر طرفی تير مي‌آيد، آدم بايد «وِقايَة» داشته باشد! «جُنَّه» و «مِجَن» را سِپَر مي‌گويند و اين سپر را  «وِقايَة» مي‌گويند. آدم باتقوا وقتي تيراندازي مي‌شود سِپَر دارد: «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيس‏»؛ [23]تنها نگاه به نامحرم اين‌طور نيست، هر معصيتي اين‌طور است! حالا که تيراندازی میشود، آدم سِپَر نگه میدارد، سِپَر داشته باشد راحت است. اصلاً تقوا كه اصل آن «وَقْوا» بود اين «تاء» تبديل به «واو» شده است، به اين سِپَر مي‌گويند؛ جايي كه تيراندازي است آدم سِپَر مي‌گيرد، فرمود مي‌خواستي سپر بگيري! ﴿إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي‏ فَلا تَلُومُوني‏ وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ﴾، اين قافله همين‌طور است!

وسوسه شيطان با ايجاد اضطراب در رزق آينده و وعده خدا به تأمين آن
فرمود: ﴿وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ﴾؛ گذشته‌ها را تعريف كردند و آينده را ترغيب كردند، به عنوان اينكه به فكر آينده باشيد, به فكر ورثه باشيد, اهل پسانداز باشيد. قرآن فرمود پساندازکننده و غير پساندازکننده را ما تأمين میکنيم. اين موش و امثال موش اينها اهل پس‌انداز هستند، هزاردستان[24] و بلبل و طوطي و اينها اهل پس‌انداز نيستند، فرمود: ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾؛[25]فرمود ما تنها رازق آن موش‌ها نيستيم كه اهل ذخيره و پس‌انداز هستند، اين گنجشك‌ها و بلبل‌ها و آن خوانندهها را چه كسي تأمين مي‌كند؟ اينها را هم ما تأمين مي‌كنيم، مگر اينها اهل پس‌انداز و ذخيره‌ هستند؟ هر پرنده‌اي, هر دابّه‌اي, هر نفس‌كشي كه اهل ذخيره و پس‌انداز نباشد، ما آن را تأمين مي‌كنيم و اهل پسانداز هم که باشد و به حسب ظاهر پسانداز کرده به عنايت ماست! فرمود: ﴿وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ﴾، امّا ﴿وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ في‏ أُمَمٍ﴾؛ اين گروه در رديف و در بين گروه‌هاي ديگر هستند و براي ما هم چه جن و چه انس فرقی ندارند؛ جن هم مسلمان دارد, كافر دارد, منافق دارد و مثل انسان است، چه آنها و چه اينها گرفتار اين قول حقيقي و تثبيت‌شده الهي‌ می باشند كه كافر و مُلْحِد و مشرك گرفتار كيفر خواهند شد: ﴿قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ﴾، اينها سرمايه‌ خود را باختند.

    نمونههايي از کارشکنی کفار در مقابل پيامبر و اهداف او
حالا همين كفّار در برابر وحي يك حرف داشتند, درباره معاد خيال مي‌كردند که انسان با مرگ مي‌پوسد ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ﴾، [26]گرچه قرآن فرمود اينها يقين ندارند؛ ولي استبعاد را به جاي استحاله مصرف مي‌كنند. شما دليلی بر احاله نداريد، يك امر غيرعادي است که بايد بپذيريد! برهان وقتي آن را تثبيت مي‌كند، بايد ثابت‌شده بدانيد. ﴿وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ اينها تحدّي كردند و هر كاري كردند كه نور الهي را خاموش كنند نشد، ﴿يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ﴾؛ [27]يكي از اين راه‌ها همين است كه مي‌خواهند با دهن نور الهي را خاموش كنند، گفتند: ﴿لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ﴾ گوش ندهيد؛ امّا نگذاريد که ديگران هم گوش دهند، سر و صدا کنيد، هياهو کنيد و مجلس او را به هم بزنيد: ﴿وَ الْغَوْا فيهِ﴾، شما که خودتان گوش نمي‌دهيد حرف ديگری است. يك عدّه در زمان نوح و امثال نوح(عليهم السلام) اينها ﴿جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في‏ آذانِهِمْ﴾؛ [28]انگشت‌ها را در گوش مي‌گذاشتند كه صدا به گوش آنها نرسد که اين يك راه بود؛ يك عدّه هم چهار طرف راه مكّه مي‌نشستند، هر مسافري كه هر طرف مي‌آمد، رهزني مي‌كردند و مي‌گفتند اگر شنيدي كسي داعي نبوّت دارد، او ـ معاذ الله ـ «ساحر» است، «کاذب» است، «کاهن» است، «شاعر» است و حرفهای او «سِحر» است, «شعر» است, «كهانت» است, «فريه» است و مانند آن, اين حرف‌ها را مي‌گفتند تا كسي به اين حرف‌ها گوش ندهد، بعد هم مي‌گفتند برويد مجلس را به هم بزنيد؛ «صدّ» با «صاد» هم به معناي صَرف است و هم به معناي انصراف، «يصدون انفسهم عن القبول و الاستماع» که اين مي‌شود انصراف, «يصرفون غيرهم» که باعث انصراف است و اين «صد عن سبيل الله» كه ﴿يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ﴾[29]که هر دو قسم آن هست، البته جامع مفهومي دارند. عدّه‌اي را مأمور كردند كه چهار طرف مکّه بنشينند که اگر مسافری برای سرزمين وحی از ديگر جاها آمده است، نگذارند که حرف پيغمبر(صلّی الله عليه و آله و سلّم) را بشنوند و در مجلس آن حضرت هم که سعی میکردند بلوا درست کنند﴿وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ﴾.
     تهديد تبهکاران به عذاب شديد و مؤمنين به جزای أحسن
امّا فرمود: ﴿فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذَاباً شَدِيداً﴾، يک؛ ﴿وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾، دو؛ اينها گناه ضعيف دارند، گناه متوسط دارند، گناه قوی دارند، ما از آن گناه قوی آنها نمیگذريم! اگر اين «أفعل»، «أفعل» تفضيلی باشد «کما ذهب اليه بعض»؛ يعنی ما به بدترين گناهشان اينها را به عذاب میگيريم، آن گناهان ديگر هم زير مجموعه همان هستند؛ امّا اگر عاری از تفضيل باشد «کما ما ذهب اليه آخرون»؛ يعنی آنها را به کارهای سيّیءِ خود میگيريم؛ ولی در آيات ديگری که درباره مؤمنين هست فرمود: ﴿وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾، [30]نه «أحسن مَا كَانُوا»! نقش اين «باء» اين است: اگر طَبَقداري ميوه‌اي را روي طَبَق خود چيده كه مثلاً صد كيلوست و چند كيلوي آن خيلي برّاق و برجسته و درشت‌تر و شاداب‌تر است؛ اگر خواستيد به او كمك كنيد، همه ميوه اين طَبق را به قيمت آن بهترين ميوه مي‌خريد، اين نهايت احسان شماست؛ ذات اقدس الهي مي‌فرمايد وقتي مؤمن پرهيزكار وارد صحنه معاد شد، يك سری كارهاي خوبي دارد و يك سری هم كارهاي خوب‌تر, يك سری كارهاي مياني دارد و يك سری هم كارهاي برتر, ما تمام كارهاي او را به اندازه كار برتر مي‌خريم: ﴿وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛ امّا درباره كفّار هرگز «بأسوء ما كانوا يعملون» نيست، هر كدام را به كيفر خاصّ خودش مي‌دهند؛ ولي گاهي ممكن است كساني كه در برابر دين اين‌طور موضع‌گيري مي‌كنند، آن «أسوء ما كانوا يعملون» را كيفر دهند.


[1]ق/سوره50، آیه22.
[2]مصباح الشريعة، المنسوب للامام الصادق ع، ص13.
[3]نور/سوره24، آیه2.4.
[4] تفسير مجمع البيان، الشيخ الطوسي، ج‏7، ص211.
[5]یس/سوره36، آیه65.
[6]تهذيب شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد المعتزلي، عبدالهادي الشريفي، ج1، ص376.
[7]هود/سوره11، آیه6.
[8]طلاق/سوره65، آیه2.
[9]مریم/سوره19، آیه15.
[10]الاصول من الكافي، الشيخ الکلينی، ج2، ص589، ط اسلامی.
[11]الاصول من الكافي، الشيخ الکلينی، ج4، ص11، ط اسلامی.
[12]نساء/سوره4، آیه108.
[13]مرسلات/سوره77، آیه36.
[14]البهجة المرضية علي ألفية ابن مالک، جلال الدين السيوطي، ج1، ص83.
[15]بقره/سوره2، آیه101.
[16]مجمع البحرين، الشيخ فخرالدين الطريحي، ج‌3، ص 575 و 576‌.
[17]مریم/سوره19، آیه83.
[18]اعراف/سوره7، آیه27.
[19]ابراهیم/سوره14، آیه22.
[20]ابراهیم/سوره14، آیه22.
[21]زخرف/سوره43، آیه36.
[22]ابراهیم/سوره14، آیه22.
[23]من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج4، ص18.
[24]لغتنامه دهخدا: عندليب . کعيب . بلبل؛ مرغي است معروف از جنس بلبل که از کثرت صفيرهاي نيکو او را هزاردستان و هزارآوا گويند.
[25]عنکبوت/سوره29، آیه60.
[26]سبا/سوره34، آیه7.
[27]صف/سوره61، آیه8.
[28]نوح/سوره71، آیه7.
[29]اعراف/سوره7، آیه45.
[30]نحل/سوره16، آیه97.