موضوع:تفسير آيات 21 تا 26 سوره فصلت
﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا
أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ
مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (21) وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ
عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ
أَنَّ اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ (22) وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ
الَّذي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرينَ (23)
فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْويً لَهُمْ وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ
مِنَ الْمُعْتَبينَ (24) وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما
بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ في أُمَمٍ
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا
خاسِرينَ (25) وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ
الْغَوْا فيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ (26)﴾ کاربرد نداشتن علم غيب در فقه و تعيين کننده بودن آن در
معادجريان
معاد كه از اصول سهگانه دين است و در سوَر مكّي كاملاً مطرح است، به اين صورت
بيان شد كه هيچ كسي در برابر عملهايي كه انجام شده است رها نيست. در دنيا نظامي
است كه نظام آزمون است؛ لذا محدوده محاكم قضايي مشخص است، علم ملكوتي و غيب در
محاكم قضايي راه ندارد، همين علوم عادي است، اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه با حصر فرمود:
«إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ
الْأَيْمَان»[1]همين است. اگر اصول ميتوانست و اين رسالت خودش را انجام ميداد كه كدام «قطع»
حجّت است و كدام «علم» سند حكم فقهي است، خدمتي به حوزهها ميكرد؛ ولي متأسفانه اصول
اين قصور را همچنان دارد. «قطع» درست است که حجّت است؛ امّا قطع عادي، يعني علم
عادي كه از راه عادي به دست بيايد.
بيان
لطيفي مرحوم كاشفالغطاءِ بزرگ در كتاب
كشفالغطاء دارد ـ كاشفالغطاء
مستحضريد که يك فقيه كمنظيری است. مرحوم صاحب جواهر در
جواهر دارد که من فقيهي به حدّت ذهن
كاشفالغطاء نديدم يا كم ديدم.
[2]
«يَجب» و «يَحرم» براي او مثل آب خوردن است؛ مثلاً احتياط بكن و اينها نيست، يك
فقيه فحلي است. ايشان يك دوره اصول دين نوشته که مقدمه اين كتاب است و يك اصول فقه
نوشته و بعد وارد فقه شده است؛ البته اصول دين و اصول فقه او چند صفحه است که بعد
وارد مسئله فقهي شد ـ در بخشهاي
اصول دين دارند كه علم غيب سند فقهي نيست؛
[3]
لذا هيچكس نميتواند سؤال كند كه آيا حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه)
ميدانست در شب نوزده ضربت ميخورد يا نه؟ بله! عالِم و قاطع بود كه ضربت ميخورد؛
ولي اين علم برتر از آن است كه سند حكم فقهي باشد؛ جريان سيّدالشهداء و امام
مجتبي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هم اينطور است. با علم غيب و با علم ملكوتي
كسي كار فقه اصغر را انجام دهد روا نيست، آن علم سند حكم فقهي نيست. اين مطلب را يك
فقيه فحلي مثل كاشفالغطاء ميخواهد که بيان کند؛ ولی متأسفانه بعدها اين در
اصول نيامده است؛ لذا همواره براي خيليها سؤال است كه آيا وجود مبارك امام مجتبي(عليه
السلام) ميدانست اين آب سمّ دارد يا نه؟ بله! عالِم و عاقل بود؛ ولي اين علم اشرف
از آن است كه به درد حكم فقهي بخورد؛ ولي در معاد آن علم ملكوتي سهم تعيينكنندهاي
دارد.
نمونهای از آگاهی معصوم(عليه السلام)
از غيب و به کار نبردن آن در محاکمپرسش:
چرا علم ملكوتي نمیتواند سند حكم فقهي شود؟ پاسخ: مثل اينكه كسي
بخواهد اين ميز را با «تحت حنك» عمامه پاك كند؛ ميز را که با «تحت حنك» پاك نميكنند،
ميز را با يك دستمال پاك ميكنند. فقه اصغري كه دنيا بايد با آن بچرخد اين را با
همين علم عادي حل ميكنند، علم
ملكوتي اشرف از آن است كه سند حكم فقهي شود. اين حرفي است كه شيعه و سنّي نقل
كرده که وجود مبارك پيغمبر فرمود محاكم قضايي من با علم عادي حل ميشود:
«إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ
الْأَيْمَان». با اينكه خدمت وجود مبارك پيغمبر و همچنين ائمه(عليهم
السلام) و امروز وجود مبارك حضرت حجّت اين عَرض اعمال ميشود همينطور است، هر
كاري ميكنيم به «اذن الله» ميداند. كسي خواست محضر امام باقر(سلام الله عليه) وارد
شود، دَر زد, كنيز رفت جلوي در تا در را باز كند، او يك نگاه نامحرمانه كرد؛ وقتي
خواست وارد اتاق شود، وجود مبارك
امام باقر(سلام الله عليه) از اندرون منزل داد زد و فرمود:
«ادْخُلْ لَا أُمَّ لَك»، اين شخص دستپاچه شد و عرض
كرد «يابن رسول الله» من اين كار را كردم كه بفهمم شما ميبينيد يا نه, فرمود:
«لَئِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ هَذِهِ الْجُدْرَانَ تَحْجُبُ
أَبْصَارَنَا»؛[4]تو خيال كردي ديوار نميگذارد
ما پشت ديوار را ببينيم؟! اين نزد ما شيعهها يك چيز «بيّنالرشدي» است كه همه
امور به علم و عنايت الهي به اينها عرضه ميشود و عرضه اعمال هم هفتهاي دو روز
است. اين بيان نوراني قرآن در سوره مباركه «توبه» همين است که فرمود:
﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ
رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾،
[5]اين «سين», «سين» تحقيق است نه «تسويف», نه يعني خدا بعدها ميبيند، بلکه هر كاري
كه ميكنيد «الله» ميبيند؛ به اذن «الله», «رسول الله» ميبيند؛ به اذن «الله»,
ائمه(عليهم السلام) ميبينند!
﴿فَسَيَرَي
اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾. عمل بر مبنای علم غيب در محاکم منافی با اختيار
انسانوجود
مبارك رسول خدا فرمود مبادا يك وقت بگوييد ما رفتيم محكمه پيغمبر و خود پيغمبر حكم
كرد و ما از دست پيغمبر گرفتيم! براي اينكه دنيا، دنياي آزمون است و دست شما باز
باشد چنين حکم میکنيم! اگر ما برابر علم غيب عمل كنيم كه شما مجبور
ميشويد و خودتان را مجبور احساس ميكنيد كه كار خير انجام بدهيد، شما آزاديد!
مبادا كسي بيايد با قسم دروغ يا بيّنه دروغ به محكمه من و من هم برابر بيّنه يا
يَمين حكم كنم، آن وقت اين مال را از محكمه من و به دست من بگيرد و بگويد من از
دست خود پيغمبر گرفتم! فرمود اين
«قِطْعَة مِنَ النَّار»
است که ذيل همان روايت است؛ فرمود حواستان جمع باشد که بين آن علم غيب و عالم عادی
فرق بگذاريد! ما برابر ظاهر حكم ميكنيم. آن وقتي كه بنا شد ما به علم غيب عمل
كنيم و معجزه داشته باشيم، آن وقت هم دست خود ماست؛ ولي بنا بر اين نيست كه ما با
علم غيب، محاكم را اداره كنيم، با حصر فرمود:
«إِنَّمَا
أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَان»، بعد در ذيل آن فرمود
که اگر كسي بيّنه كاذبه يا يمين كاذب در محكمه داشت و ما بر اساس آن بيّنه كاذب يا
يمين كاذب حكم كرديم و اين مال را از دست ما گرفت، اين
«قِطْعَة
مِنَ النَّار» است، آتش را دارد ميبرد! بنابراين حساب دنيا با حساب آخرت
كاملاً فرق ميكند؛ در آخرت علم غيب و علم ملكوتي است؛ اصلاً ظهور, ظهورِ حق است!
آنجا جاي اين نيست كه كسي با ظاهر حكم كند، بلکه خدا با علم خود عمل ميكند,
پيغمبر با علم خود عمل ميكند, اهل بيت(عليهم السلام) با علم خودشان عمل ميكنند و
چيزي در عالم فروگذار نيست، بنابراين بين دنيا و آخرت كاملاً فرق است. سراسر عالم از
ستاد و سپاه الهي هستند، حتي «اعضاء» و «جوارح» آدم!
تفاوت مواجهه مشرکان و مؤمنان با فرا رسيدن دفعی
قيامتچون
منكرين معاد از معاد هيچ خبر و اطلاعي ندارند و انكار ميكنند، وقتي معاد دفعتاً
فرا ميرسد اينها مبهوت ميشوند و ميگويند اين چه صحنهاي است؟ اين كجاست؟ اين
چيست؟
﴿تَأْتيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ﴾،
[6]بهتان را كه بهتان ميگويند، براي اينكه انسان چيزي را كه نميداند و به او اسناد دهند،
دفعتاً او را مبهوت ميكند. فرمود اينها چون از قيامت هيچ خبري نداشتند و باور نميكردند
که قيامتي هست، وقتي صحنه قيامت فرا رسيد، دفعتاً مبهوت ميشوند که اينجا كجاست؟
اين چيست؟ امّا مؤمني كه منتظر قيامت بود ميگويد:
﴿هٰذَا
مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُ﴾؛
[7]آن روزي كه خدا به ما وعده داد رسيديم. آنها چون خبر ندارند مبهوت
میباشند، از آنها سؤال ميكنند چه قدر شما خواب بوديد؟ چه قدر در
زمين بوديد؟ ميگويند:
﴿يَوْماً أَوْ بَعْضَ
يَوْمٍ﴾،
[8]در حالي كه ميليونها سال خوابيدند! اين وضع كسي است كه از معاد هيچ خبري ندارد و
معاد را باور نكرده است. بنابراين هيچ كاري در عالَم نيست كه به آن توجه نشود؛
منتها در دنيا كه جاي آزمون و امتحان الهي هست راه باز است. فرمود ما كاري به
اسرار شما نداريم، اسرار شما نزد ماست که گاهي معجزه ايجاب ميكند تا ما پرده را
برداريم؛ ولي هميشه اينطور نيست، هر كسي هر كاري بخواهد بكند ما فعلاً پرده را برنميداريم!
مبادا خيال كنيد که با بيّنه و يمين كاذب به محكمه ما بياييد و مالي از ما بگيريد
و بگوييد که ما از دست خود پيغمبر گرفتيم، فرمود اين
«قِطْعَة
مِنَ النَّار» است؛ ولي در معاد همه علوم غيب سهم تعيينكننده دارند؛ «ذات
اقدس الهي» شاهد است, «پيغمبر» شاهد است, «امام» شاهد است, «زمين» و «زمان» شاهد هستند,
«جلود» هم شاهد میباشند.
اقرار نبودن «شهادت» زبان عليه انساندر
جريان شهادت، گاهي دارد که «لسان» آنها شهادت ميدهند؛ حتي زبان هم اگر بخواهد
شهادت دهد اقرار نيست، چون زبان غير از خود نفس است. آن راهي كه امينالاسلام به
عنوان توجيه پيش گرفته، آن درست است كه دهن بسته است؛ ولي زبان شهادت ميدهد يا در
همان لحظهاي كه زبان شهادت ميدهد، هنوز دهن بسته نشده است.
[9]
«فُوه» يعني دهان, فرمود:
﴿نَخْتِمُ عَلي
أَفْواهِهِمْ﴾،[10]نه «ألسنتهم»! در سوره «يس» فرمود: ما دهن را مُهر ميكنيم؛ ولي در آيه
ديگر فرمود زبان شهادت ميدهد. آن چيزی كه در سوره «يس» است:
﴿نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا
أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ﴾ است که «لسان» ندارد، آنجا
كه
﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾[11]دارد، «خَتم فُوه»؛ يعنی مُهر دهان ندارد. اين راهي كه امينالاسلام(رضوان
الله عليه) براي جمع بين اين آيات طي كرده، اين است كه خدا دهان را مُهر ميكند و
زبان بيرون از فضاي دهان حرف ميزند؛ اين يك راه است. آيا زبان در همان دهانِ بسته
حرف ميزند يا زبان را از دهان در ميآورند، دهن را ميبندند و زبان در بيرون فضاي
كام حرف ميزند؟ آيا زبان ميتواند بدون مخارج كام سخن بگويد؟ به هر تقدير يا بسته
يا باز, زبان هم شهادت ميدهد که اقرار نيست، چون زبان مثل چشم و گوش, عضوي از
اعضاي بدن انسان است.
ناتمامی نقد به تغيير بدن در طول عمر و موجّه نبودن
شهادت مطلب
ديگر اين است كه حيات بدن، يك؛ وحدت بدن، دو؛ به حيات و وحدت نفس وابسته است، سه؛
بنابراين دهها بار هم كه بدن عوض ميشود، اين بدن دهمي عين بدن اوّلي است، چون
حيات و وحدت اينها به وحدت نفس است که نفس يكي است؛ در محاكم عدل دنيايي هم همينطور
است! اگر در محكمه امام و پيغمبر(عليهم السلام) هم كسي سرقتي كرده و بيست سال
فراري بوده که در طيّ بيست سال تصادفهاي زيادي كرده دست و پاي خود را از دست داده
و دستهاي ديگری را به او پيوند دادند. كساني كه گرفتار مرگ مغزي شدند، «اعضاء»
و «جوارح» او را گرفتند و به بدن اين شخص پيوند زدند، اين شخص دستش از ديگران است,
پايش از ديگران است, بسياري از «اعضاء» و «جوارح» او از ديگران است؛ حالا سر و کار
او بعد از بيست سال به محكمه عدل علوي افتاد, او ميتواند در محكمه عدل علوي(عليه
السلام) بگويد شما كه اين دست مرا ميخواهيد قطع كنيد، اين دست، آن دست بيست سال
قبل نيست يا اين حرف پذيرفته نيست، چون اين دست عين دست بيست سال قبل است و حيات
بدن به حيات نفس است, وحدت بدن به وحدت نفس است؛ در دنيا همينطور است و در آخرت هم
همينطور است! حالا «اعضاء» و «جوارح» كه عوض شد، اين شخص نسبت به همسرش نامحرم ميشود؟!
اينطور كه نيست! حيات بدن به حيات نفس است, وحدت بدن به وحدت نفس است؛ در معاد
اينطور است و در دنيا هم اينطور است! مادامي كه شخص همان شخص است، تمام «اعضاء»
و «جوارح» او از اوست، ديگر نميشود گفت كه اين عضو شما بيست سال قبل نبود، چطور
شهادت ميدهي؟ وحدت اين ابدان به وحدت نفس است، چون وحدت ابدان به وحدت نفس است،
اگر كسي بيست سال قبل گناه كرده و بدن او بعد از بيست سال دارد شهادت ميدهد، اين
عين همان بدن بيست سال قبل است.
تبيين مشکلات اساسی مشرکانفرمود
ما چنين صحنهاي داريم؛ منتها مشكل اساسي شما اين است كه شما از مردم رو ميگيريد؛
ولي از خدا رو نميگيريد، خيال ميكنيد كه «الله» نميداند؟!
﴿يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ
مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ﴾،
[12]در سوره مباركه «نساء» و مانند آن فرمود اينها از مردم فاصله ميگيرند كه كسي آنها
را نبيند؛ امّا از «الله» فاصله نميگيرند، چرا؟ براي اينكه خيال ميكنند «الله»
نميبيند، البته گمانِ اينها گمان نبود، يقين بود؛ منتها يقينِ بياثر تعبير به گمان
شده است. فرمود شما خيال ميكنيد:
﴿أَنَّ
اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ﴾، پس مشكل اساسي
آنها چند چيز بود: اول اينکه انكار معاد؛ دوم اينکه انكار علم الهي به بسياري از
اين امور جزئي؛ سوم اينكه از مردم احتجاب ميكنند؛ ولي از «الله» احتجاب نميكنند،
براي اينكه ـ معاذ الله ـ او نميبيند. فرمود همينها بود كه شما را به هلاكت
رسانده است.
ثمره يا پيامد اطاعتپذيری يا
نافرمانی خدای سبحان در دنياحالا
كه به اين وضع درآمديد، ما ساليان متمادي به شما مهلت داديم که شايد شما به راه
بياييد، وقتي ديديم به راه نميآييد، براي شما يك همسايه بدي فراهم كرديم. آنها كه
سالهاي متمادي راه خوب را طي كردند، ما همسايههاي خوب براي آنها فراهم كرديم و
شما كه ساليان متمادي بدراهه و كجراهه رفتيد، همسايه بدی براي شما فراهم
كرديم. در سوره مبارکه «مجادله» فرمود مردان الهي كه راه خوب را طي كردند، ما
خودمان در دل اينها ايمان را تثبيت كرديم. در آيه پاياني سوره مباركه «مجادله»؛
يعني آيه 22 فرمود:
﴿أُولئِكَ كَتَبَ في
قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ﴾؛ ايمان را در
قلبشان تثبيت كرده است، اگر ايمان در قلب آنها تثبيت شده است، ديگر هيچ وقت جا
براي تزلزل و شك و ترديد و نفاق و گناه و امثال آنها نيست و فرشتگاني هم هستند كه
آنها را تأييد ميكنند. بعضيها همين كه صداي اذان مؤذّن را ميشنوند اصلاً بيتابانه
و مشتاقانه به طرف نماز اول وقت ميروند، اينها نماز اول وقت و اذان را دوست دارند،
اين گرايش است! اين گرايش غير از آن حكم فقهي است كه بر همه ما واجب است نماز
بخوانيم و نماز اول وقت هم مستحب است؛ اين گرايش و علاقه در اثر
﴿وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ﴾ است و
از گناه هم منزجر هستند. در قبال آن تبهكاراني كه مدتها ذات اقدس الهي به اينها
مهلت داد که اينها بيراهه و كجراهه رفتند و برنگشتند، خدا اينها را كيفر ميدهد که
آن رفيق بد از بيرون و شيطان بد از درون است. «قُرَنَاءَ السَّوْءِ» گاهي از بيرون
و گاهي هم از درون است؛ در همين بخشها فرمود:
﴿نُقَيِّضْ
لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ﴾؛ [13]كسي كه بيراهه رفته است
ما
﴿قَيَّضْنا لَهُمْ﴾؛ يعني
«بدّلنا له»
﴿قُرَناءَ﴾؛ ما به او
فطرت داديم و
﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ
تَقْواها﴾
[14]را بهره او كرديم؛ انبيا را از بيرون فرستاديم؛ عقل را از درون به حمايت او وادار
كرديم؛ با همه اين چراغها
﴿قَدْ خابَ مَنْ
دَسَّاها﴾[15]دامنگير او شد که او همه اينها را پشتسر گذاشت؛ از اين به بعد ما
رفقاي بد دامنگير او كرديم، هم شياطين انس و هم شياطين جن؛ دوستان و رفقاي
بد كه
﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ
لِبَعْضٍ﴾.
[16]دوستان بد اينها شياطين انس از بيرون هستند و شياطين جن و ابليس از درون
میباشند كه
﴿إِنَّهُ يَراكُمْ
هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾.[17]
تبديل رفقای خوب به بد، پيامد نافرمانی خدا
در دنيافرمود:
﴿قَيَّضْنا﴾، يعني «بدّلنا»؛ به
جاي آن دوستان الهي كه ما براي او گذاشتيم, رفقاي بد براي او هستند که آن وقت اين
رفقاي بد گذشته و آيندهٴ زشت را براي او زيبا ميكنند. سوابق بدي را كه داشت،
به او زيبا نشان ميدهند؛ نسبت به او، فرزندان او و ميراث او تصميمهاي بد ميگيرد.
آينده اينجا نه يعني معاد, بلکه آينده او در دنيا و نسبت به زندگي خودش در
آينده که مثلاً نسبت به فرزندان خود تصميمات بد ميگيرد و خيال ميكند كه ماندني
است،
﴿يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾؛
[18]خيال كرده که براي هميشه ميماند،
﴿عَدَّدَهُ﴾؛
[19]مال خود را شمرده و خيال ميكند آنچه نزد اوست او را جاودان نگه ميدارد؛ لذا نزد
او زيبا جلوه ميكند، وقتي نزد او زيبا جلوه كرد به سراغ آن ميرود. اين «قُرَنَاءَ
السَّوْءِ»
﴿يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النَّاسِ
٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ﴾؛ [20]فرمود هم از جنها, هم
از انسها, هم تحت وسوسه ابليس هستند و هم خود آنها جزء
﴿شَياطينَ
الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ﴾
[21]هستند كه ما در دنيا دامنگير اينها كرديم. صريحاً ميگويند:
﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ
الْواعِظينَ﴾
[22]که به انبياي خودشان هم ميگويند, ديگر نميگويند: «سَواء عَلينا أ وَعَظتَ أم لَم
تَعِظ»، بلکه ميگويند:
﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ
وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾؛ اصلاً جزء واعظين باشی
يا نباشي براي ما بيتفاوت است. اينها به اينجا ميرسند كه صريحاً به انبيا, به
اوليا, به دين, به مكتب و به عالمان دين چنين ميگويند, اينها سرانجام در قيامت
گرفتار ميشوند که بايد بگويند:
﴿سَواءٌ
عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحيصٍ﴾، [23]اينكه در دنيا ميگويد
چه انبيا و اوليا بگويند و چه نگويند براي ما بيتفاوت است، روزي ميرسد كه ميگويند
چه ناله بزنيم و چه ناله نزنيم براي ما بيتفاوت است؛ اين تسويه بد دنيا به آن
تسويه بد آخرت ختم ميشود. فرمود اينجا گوش نميدهيد:
﴿وَ
قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما
خَلْفَهُمْ﴾، امّا
﴿وَ حَقَّ
عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ﴾؛ شبيه اُممي كه قبل از اينها بودند؛ يعني در
نظام ما بين جن و انس فرقي نيست, بين شرق و غرب فرقي نيست، آنها تبهكاران بيتفاوت
بودند و شما هم تبهكاران بيتفاوت هستيد؛ جنّيها و انسانهايي كه مُردند مثل شما
هستند,
﴿إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرينَ﴾.
تشبيه به موات و
باير بودن زمينه تجارت بعضی از انسانها در دنياما
شما را براي تجارت آفريديم و ابزار تجارت به شما داديم، بعد راه تجارت را هم به
شما نشان داديم و گفتيم:
﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ
عَلي تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ﴾ [24]و كساني هم كه به راه
افتادند، گفتيم اينها كساني هستند كه
﴿يَرْجُونَ
تِجارَةً لَنْ تَبُورَ﴾[25]و به كساني هم كه بيراهه رفتند گفتيم:
﴿فَما
رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ﴾.
[26]برخي زمينها جزء «موات», برخي زمينها جزء باير
[27]
و بعضي هم داير هستند؛ زمينه زندگي مردم هم اينچنين است که بعضي جزء «موات»,
بعضي جزء باير و بعضي هم داير میباشند که درباره بايرها فرمود:
﴿كانُوا قَوْماً بُوراً﴾ [28]که اين «بور» جمع باير
است؛ يعني اينها زمينهشان باير است و براي كشاورزي فايدهاي ندارد. خدايي كه
﴿وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً﴾،
[29]روي زمينهاي باير چه كند؟ فرمود:
﴿كانُوا
قَوْماً بُوراً﴾ اين «بور» كه جمع باير است؛ يعني زمينه زندگي اينها
باير است و برخيها هم جزء «موات» هستند كه
﴿أَمْواتٌ
غَيْرُ أَحْياءٍ﴾.
[30]يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است كه فرمود:
«فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ
لاَ يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَي فَيَتَّبِعَهُ وَ لاَ بَابَ الْعَمَي فَيَصُدَّ
عَنْهُ وَ ذلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ»؛
[31]فرمود اينها جنازههاي عمودي هستند که بعد از مدتي هم بر زمين ميافتند و ميشوند
جنازه افقي، وگرنه اين زنده نيست، بلکه در زندهها مرده است!
«فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ
حَيَوَانٍ لاَ يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَي فَيَتَّبِعَهُ وَ لاَ بَابَ الْعَمَي
فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ» که اين
«مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ»؛ يعني جنازه عمودي، همان تعبير
قرآن کريم است كه فرمود:
﴿أَمْواتٌ غَيْرُ
أَحْياءٍ﴾، پس برخيها مرده هستند و برخيها مُرده نيستند؛ ولي باير
میباشند و برخيها هم داير هستند که
﴿يَرْجُونَ
تِجارَةً لَنْ تَبُورَ﴾؛ فرمود ما اصلاً شما را براي تجارت خلق
كرديم، خسارت براي همين گروه است كه سرمايه را باخته است.
تبيين جهل مرکب مشرکان در دنيا و خسارت آنها در آخرتآن
ظنّي كه در آيه مورد بحث تعبير شده است، در حقيقت به معني يقين؛ يعني جهل مركّب
است:
﴿وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذي ظَنَنْتُمْ
بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرينَ﴾؛ يعني «صرتُم
من الخاسرين» كه سرمايه را باختيد؛ در معاد اگر صبر كنيد كه آتش جايگاه دائمي
شماست و اگر بخواهيد عذرخواهي كنيد كه از نظر رواني مقداري سبك شويد به شما اجازه
عذرخواهي هم نميدهند و اگر «استعتاب» بكنيد؛ يعني طلب عفو از سرزنش كنيد، تا مورد
عتاب قرار نگيريد، به شما اجازه عذرخواهي هم نميدهند تا يك مقدار از نظر رواني
سبك شوند، آيه 36 سوره مباركه «مرسلات» اين است:
﴿وَ
لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ﴾؛ بنابراين اينها در دنيا چون
منکر معادند و از طرفی از نظر توحيد به اين فكر هستند كه ـ معاذ الله ـ «الله»
اين كارها را نميبيند به اين روز سياه افتادند. فرمود خطر شما همين است:
﴿فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْويً لَهُمْ وَ إِنْ
يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبينَ﴾، «مُعتب» كسي است كه
به عذرخواهي او گوش داده شده و مقداري از نظر رواني سبك شده است. اين گروه كه در
دنيا اينچنين هستند، «قُرناي» بدي دارند و اين شوري را كه در دل دارند، نميدانند
از كجاست. اين حادثه بيسبب كه نيست و اتفاق که در عالم راه ندارد! انسان طبعاً
گرايش به گناه ندارد, بلکه انسان طبعاً مايل به ثواب است، براي اينكه فطرت و عقل
او اين است!
﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾
[32]اين است! امّا اين رفقاي بد كه در درون او ذخيره شدند، اينها كساني هستند كه
﴿فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما
خَلْفَهُمْ﴾؛ يعني به فكر آينده و گذشته بودند؛ يعنی به اين
فكر بودند كه بچهها را و ميراث را تأمين كنند، نه آينده به معناي معاد! آن
كارهايي را كه انجام دادند، ميگويند كارهاي بسيار خوبي است؛ كارهايي را هم كه در
مورد فرزندانشان در آينده در پيش دارند، آنها را هم ميگويند كارهاي خوبي است،
﴿فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما
خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ﴾؛ «قول» الهی كه
عذاب الهي است، هم بر اينها و هم در بين اُممي كه مثل اينها بودند،
﴿قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ
الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرينَ﴾؛ آنگاه اين گروه نه تنها
خودشان به حرف قرآن كريم گوش نميدادند، به ديگران هم ميگفتند سعي كنيد در قرآن
لغو ايجاد كنيد که اين مطلب طليعه بحث جديد است.
پرهيزکاران واجدان شرايط مديريت حرمين و آل سعود فاقد آنامّا
در مورد آنچه مسئله روز است عرض میشود، آن سالي كه حادثه تلخ به
شهادت رساندن بسياري از زائران حرمين بود، آن سال عدهاي مقالاتي نوشتند و بررسي
كردند كه اين حرمين ـ مكّه و مدينه ـ بايد در اختيار چه كسي باشد؟ برابر استدلالي
كه آن سالها شده بود و قرآن كريم كمك كرد، اين بود كه متولّي سرزمين وحي بايد
مردان باتقوا باشند، نه آلسعود! فرمود:
﴿إِنْ
أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ﴾؛ [33]وليّ كعبه بايد انسان
باتقوا باشد. اينها همانهايي هستند كه اجدادشان همين كعبه را به صورت بتكده درآورده بودند و تمام شرابخواري
آنها بر روي بام كعبه بود که به تعبير برخيها توليت و كليدداري كعبه را در مجلس
قمار باختند و به چند مَشك شراب فروختند و معامله كردند، اجداد همينها بودند!
«زِقُّ خمرٍ»[34]
با يك مَشك يا با دو َمشك در قمارخانههاي مكّه، حقّ توليت و كليدداري كعبه را
معامله ميكردند، همينها بودند! اينكه فرمود:
﴿إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ﴾
همينطور است! الآن اگر جامعه اسلامي ـ به فكر دولتها نبايد بود ـ خود ملتها و
مِلل اسلامي، اينها اگر به اين فكر باشند كه حرمين را از اسارت و غارت آلسعود
نجات دهند، اين جهاد اكبر است! آن روزي هم كه
﴿إِنْ
أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ﴾ بخواهد عمل شود، همينطور است!
ضعف فرهنگی جامعه اسلامی سبب اسارت گرفتن
حرمين توسط آل سعودآن
بيان نوراني حضرت امير ـ يك وقت خوانده شد ـ که وجود مبارك حضرت امير فرمود: ميدانيد
اينها اگر بخواهند غدير را خاموش كنند و سقيفه را روشن كنند چه كار ميكنند؟ اينها
فرهنگ يك ملت را غارت ميكنند و به اسارت ميگيرند، وقتي فكر و فرهنگ يك ملت به غارت
رفت، آن ملت تسليم ميشود، چون عاملي براي قيام ندارد. آن بيان نوراني حضرت در
عهدنامه مالك اين است که فرمود: يا مالك!
«فَإِنَّ هذا
الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ
بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛ [35]فرمود ممكن نبود که مرا
با دست بسته ببرند و براي سقيفه بيعت بگيرند! اينها اول آمدند دين را, فرهنگ ملت
را, عقيده ملت را و ايده ملت را به بند كشيدند و به اسارت بردند، آن وقت ديني كه
اسير شد قدرت تحريك ندارد!
«فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ
كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ». قبل از وجود مبارك حضرت امير
نماز بود, روزه بود, حج بود, عمره بود, قرائت قرآن بود؛ امّا يك قرائت قرآني كه به
تعبير مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله
عليه) ـ در
جواهر دارد ـ كار حضرت امير(سلام الله عليه) به جايي رسيد كه ميگويند:
«و في قراءة عليٍّ کذا»،[36]او را در رديف «حفص» و «عاصم» قرار دادند؛ آنها اينطور
قرائت كردند، علي(صلوات الله عليه) اينطور قرائت كرده است؛ او كه قرآن ناطق است را
در رديف قاريان قرار دادند! بحث قرآن اينطور شد! بحث سنّت هم که مستحضريد، يك
قرن يا بيش از يک قرن نقل حديث ممنوع بود، بعد كاملاً سازماندهي شد و با دسيسهاي
نقل حديث آزاد شد. پس قرآن به آن صورت درآمد, نقل حديث تا حدود يك قرن ممنوع شد,
عقل را هم از كار انداختند و گفتند عقل حُسن و قبح را درك نميكند؛ يعني به جامعه
گفتند شما نفهميد! چطور ميشود به يك ملت بگويند که عقل حُسن و قبح را درك نميكند؟!
عدل حَسن است و ظلم قبيح است که جزء مستقلات عقلی هستند؛ ولی آنها
گفتند و اينها هم باور كردند.
اينكه ميبينيد ابنابيالحديد ميگويد:
«الحمد لله
الذي ... قَدَّم المفضول علي الافضل»[37]همين است! ميگويند كه عقل حُسن و قبح را درك نميكند؛ وقتي عقل حُسن و قبح را درك
نكند، ميشود حاكم معزول, قرآن هم كه در حدّ قرائت رايج است, سنّت هم كه نقل آن
ممنوع است، بعد از يك قرن كه بر همه امور مسلّط شدند، آمدند گفتند حالا حديث را نقل كنيد, چه كسي نقل كند؟ كسي كه مجوّز
گزارش دارد، آن وقت به تعبير مرحوم علامه عسكري(رضوان الله عليه) ـ ايشان كه 150
نقل كردند, بيش از آن است ـ حداقل 150 گزارشگر و راوي و محدّث جعل كردند؛
[38] هر
كدام از اينها چندين روايت مجعول دارد، آن وقت شما دلتان ميخواهد غدير با آن
جلال و شكوه خودش را نشان دهد و سقيفه كنار برود؟ اگر فكر يك ملت, عقيده يك ملت,
انديشه يك ملت, تعقّل و درك يك ملّت به اسارت برود، وضع همين وضع آلسعود است! مسلمانان
جهان اسلام بايد بازگشتي كنند تا اين دين را آزاد كنند؛ يعني قرآن آزاد شود,
روايات آزاد شود, عقل آزاد شود, آنگاه معلوم ميشود که
﴿إِنْ
أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ﴾ يعني چه؟ و حرمين كه الآن در
اسارت آلسعود است، از اين اسارت در بيايد؛ به اميد روز ظهور وليّ عصر(ارواحنا
فداه)!