موضوع:تفسير آيات 17 تا 22 سوره فصلت
﴿وَ
أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمي عَلَي الْهُدي
فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (17) وَ نَجَّيْنَا
الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (18) وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ
إِلَي النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (19) حَتَّي إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ
سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (20) وَ
قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي
أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ
تُرْجَعُونَ (21) وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ
سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ
اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ (22)﴾ چگونگی جمع کرامت دانستن ثروت در آيه با امتحان
بودن آنسوره
مباركه «فصّلت» كه در مكّه نازل شد، عناصر محوري آن اصول اعتقادي است؛ يعني توحيد
و وحي و نبوّت و معاد و همچنين خطوط كلّيِ اخلاق و فقه و حقوق است. تعبيري كه در
روز قبل درباره نعمت دنيا و نعمت آخرت مطرح شد كه همه اينها ابتلاست و هيچكدام
كرامت نيست، سؤالي طرح شد و آن اين است كه اگر ثروت كرامت نيست، چرا خدا درباره آن
تعبير به كرامت كرد؟ در سوره مباركه «فجر» فرمود:
﴿فَأَمَّا
الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ
رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ
رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ﴾؛ [1]مستحضريد وقتي كه عنوان
اصلي ابتلا باشد، همه عناوينِ زير مجموعه ابتلا را بايد برابر آن عنوان اصلي معنا
كرد؛ سرفصل بحث اين است که
﴿فَأَمَّا
الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ﴾، آنگاه كرامتي كه در زيرمجموعه
ابتلاست، كرامتي نيست كه خداي سبحان به مردان باتقوا وعده داد كه فرمود:
﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ﴾؛
[2]براي اينكه سرفصل اين بحث ابتلاست. گاهي كرامت به سنگهاي خوشرنگ؛نظير طلا و نقره
هم گفته ميشود، ميگويند اينها «احجار كريمه» هستند وگاهي هم به گياهان گفته ميشود
«زوج كريم»:
﴿أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ
كَريمٍ﴾؛[3]و
در بخشهاي ديگري هم فرمود طبقات كافري كه ويران شدند و آثاري از آنها مانده است:
﴿كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ ٭ وَ
زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَريمٍ﴾؛[4]پس
قرآن كريم از اين مسائل رفاهي و مادي با قرينه به كرامت ياد ميكند، عمده آن سرفصل
است؛ وقتي فرمود که يك عدّه را به مال امتحان ميكنند، معلوم ميشود اين كرامت,
كرامتِ
﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ
أَتْقاكُمْ﴾ نيست, «حَجَر كريم», «زوج كريم», «نبات كريم» و«گياه
كريم» هم از همين قبيل هستند.پرسش:..؟ پاسخ: نه آن اكرام است و نه اين اهانت, هر
دو را نفي ميكند! فرمود انسان مبتلاي به ثروت استو همچنين انسان مبتلاي به فقر
است:
﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ
رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ﴾،اين
يك؛
﴿وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ
عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ﴾،دو؛
﴿كَلاَّ﴾ نه آن درست است و نه اين درست
است! نه آن اكرام است و نه اين اهانت است!
مقصود از مقيّد شدن «عاد» به ﴿الْأُولي﴾ در
آيهدر
جريان «عاد»، در سوره «نجم»گاهي تعبير ميكند به
﴿عاداً
الْأُولي﴾[5]که
اين
﴿الْأُولي﴾ اگر مفهوم داشته
باشد، ناظر است به «عادِثانيه» كه جزء «سُكّان قَحطان» و اينها بودند و گاهي هم از
يك امر كهن و سابقهدار و ريشهدار و قديمي تعبير به
﴿الْأُولي﴾ميكنند؛
مثل
﴿لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ
الْأُولي﴾،[6]اين
﴿الْأُولي﴾؛ يعني كهنه و قديمي،
نه اينكه «اُوليٰ» در مقابل «ثانيه» باشد؛ اگر «اُوليٰ» در مقابل «ثانيه»
باشد كه در جريان «عاد» گفته شد، ممكن است آن قبيلهاي كه در «قَحطان» و اينها به
نام «عاد» معروف شدند، «عاد» ثاني شود؛ در سوره «نجم» كه از «عاد» به عنوان «عاد
اُوليٰ» ياد كرد اين است، امّا درباره «ثمود» چنين تعبيریـ «ثمود
اوليٰ» ـ نيست.
انتخاب گمراهی و استکبار قوم ثمود، علت
ابتلای آنها به عذابفرمود:
﴿وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ﴾؛
ما راهنمايي كرديم، پس اين ارائه طريق هست؛ امّا آنها
﴿فَاسْتَحَبُّوا
الْعَمي عَلَي الْهُدي﴾؛ معلوم ميشود که ما راهنمايي كرديم؛ يعني
چراغ هدايت و بينايي را به آنها عطا كرديم، آنها راه را ديدند و اين كوريِ آنها
بعد از ديدن است که كوري، ضلالت و گمراهي را بر هدايت ترجيح دادند که محبوبشان اين
بود و اين را پسنديدند.
﴿فَاسْتَحَبُّوا الْعَمي﴾؛
يعني محبوبشان كوري و كجراهه رفتن بود
﴿ عَلَي
الْهُدي﴾،آنگاه
﴿فَأَخَذَتْهُمْ
صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ﴾؛ اينها هم به خسارتهاي بدن و خسارتهاي
امور مادي و هم به آن خواري و رسوايي مبتلا شدند؛پس دو عذاب براي اينها هست، همانطور
كه قبلاً ملاحظه فرموديد، گروه مستكبر گذشته از اينكه به عذاب مادي مبتلا ميشوند،
چون
﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ﴾
[7]عزيزِ بيجهت میباشند, ذليلِ باجهت هستند؛ ديگر معنا ندارد که كسي
هم ذلّت و هم عزّت او بيجا باشد. اصل اول اين بود كه اگر كسي خودبين بود,
خودبزرگبين بود و عزيزِ بيجهت بود، ذليل باجهت است و در قيامت كه ظرف ظهور حق و
صدق است، آنچه صدق و حق است ظاهر ميشود و آن ذلّت اينهاست؛ لذا از اينها گاهي به
عنوان عذابِ «هون», گاهي به عنوان عذابِ
«مُهين»
[8]و گاهي به عنوان
﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا
وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ﴾ [9]ياد ميكنند. اين گروه از
اين جهت كه مستكبرانه به سر ميبردند، هم گرفتار صاعقه بدني و مالي و مانند آن و
هم گرفتار «فضيحة» و رسوايي و خواري و ذلّت شدند,
﴿فَأَخَذَتْهُمْ
صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾. نجات مؤمنين از عذاب الهی مشروط به عدم
همکاری با مجرمينمطلب
ديگر اين است، اينكه گفته ميشود:
﴿وَ اتَّقُوا
فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً﴾[10]و
اينكه گفته ميشود آتش كه افتاد خشك و تر نميكند، براي آن است كه آن خشك و اين
تَر هر دو در جُرم شريك بودند؛ بعضيها ساكت بودند و نگفتند! وگرنه آنهايي كه نهي
از منكر ميكردند و مؤمن بودند و ايمانشان را با عمل صالح تقويت ميكردند، اگر خطر
قوم «عاد» هم بيايد اينها مصون هستند, سوناميهاي قوم «عاد» هم بيايد اينها مصون
میباشند, صاعقه قوم «ثمود» بيايد اينها مصون هستند
﴿وَ نَجَّيْنَا الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ﴾،
اينطور نيست كه هر گناهي گذشته از اينكه دامنگير گناهكار ميشود،
پرهيزكار را هم شامل شود؛ مگر اينكه آن پرهيزكار به وظيفه خودش عمل نكند که در اينگونه
از موارد فرمود چه در جريان «عاد» و چه در جريان «ثمود» اگر
﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ
أَيَّامٍ﴾
[11]هست, اگر براي قوم «عاد»
﴿في أَيَّامٍ نَحِساتٍ﴾هست
و اگر براي قوم «ثمود»
﴿صاعِقَةُ الْعَذابِ
الْهُونِ﴾ است, در هر دو گروه مؤمنان باتقوا نجات پيدا كردند و ما
اينها را نجات داديم:
﴿وَ نَجَّيْنَا الَّذينَ
آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ﴾ که اين مربوط به جريان دنياست.
تبيين مواقف قيامت و جمع بين دو آيه در مورد پرسش
تبهکارانامّا
جريان «معاد»را مستحضريد كه فرمود روزي پنجاه هزار سال است، اينجا پنجاه هزار سال
را بعضيها بر همان «مواقف» فراوان تطبيق كردند. در سوره مباركه «اعراف»ـ با نون
تأكيد ثقيله ـ گذشت كه ما از همه سؤال ميكنيم:
﴿فَلَنَسْئَلَنَّ
الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ﴾؛
[12]همه مسئول هستند! در بخشهايي از اين «مواقف» پنجاهگانه دارد كه اينجا جای
ايستِبازرسي و بررسي است
:﴿وَ قِفُوهُمْ
إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾؛
[13]اينجا جاي بازرسي و سؤال است. بعد از اينكه مسئله سؤال و جواب روشن شد و تبهكار و
پرهيزكار همه از هم مشخص شدند، در «موقِف» بعدي آنجا جاي سؤال نيست
﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا
جَانٌّ﴾؛
[14]در آن مقطع ديگر جاي سؤال نيست, چرا؟ اينكه در سوره «الرحمن» فرمود:
﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا
جَانٌّ﴾؛پرسشی است كه چرا سؤال نيست؟ جواب آن اين است كه
﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾؛[15]در
«موقِف» قبلي معلوم شد كه چه كسي مجرم است و چه كسي مجرم نيست, آن كسي كه مجرم بود
سيماي او مشخص شده و آن كسي هم كه مجرم نبود سيماي او مشخص است، ما اينجا از چه
چيزي سؤال كنيم؟ اين كسي كه پيشاني او را داغ كردند و نوشتند كه فلان كاره است،
ديگر ما از چه چيزي سؤال كنيم؟ اگر در اين بخش از سوره مباركه «الرحمن» فرمود:
﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا
جَانٌّ﴾ پاسخ آن را در دو آيه بعد فرمود، براي اينكه
﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾ و
در بخشهاي ديگر كه به اين «موقِف» نرسيدند، فرمود اينجا جاي ايستِ بازرسي است:
﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾. سؤال تحقيرآميز در ورودی جهنم از داشتن انذارکننده
و گستره آنسؤالمراتبی
دارد،«مواقف» مراتبي دارد، بعد از اينكه مسئله سؤال و جواب و اينها همه تمام شد و
حكم صادر شد كه چه كسي بايد به دوزخ برود
﴿خُذُوهُ
فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾؛ [16]حالا كه به اين بخش
ورودي جهنم ميرسند، يك سؤال تحقيرآميزي را فرشتگان از اين تبهكاران ميپرسند
و ميگويند:
﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾.
[17]در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد، اينكه فرشتهها به اين دوزخيها هنگام ورود در
جهنم ميگويند:
﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾،
معناي آن اين نيست كه مگر پيغمبر(صلّی الله عليه و آله و سلّم) به درب خانه
تو نيامده يا امام(عليهم السلام) به درب خانه تو نيامده است، پيغمبر و امام(عليهما
السلام) كه با تكتك افراد ارتباط نداشتند! حتي آن وقت كه جمعيت كم بود
اينها كه به روستاها سفر نميكردند و فرصت نبودکه سخنان را به همه برسانند، هر كه
مدينه مشرّف ميشد از سخنانش استفاده ميكرد. اين
﴿أَ
لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ همان بيان سوره مباركه «توبه» است كه
فرمود:
﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ
مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا
رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾؛
[18]اين فرشتهها به اين شخص تبهكار ميگويند، مگر در فلان مسجد, در فلان حسينيه، آن
واعظ اين حرفها را نگفت يا آن امام جماعت اين حرفها را نگفت؟! اين ميشود «نذير»!اگر
در آيه سوره «توبه» فرمود:
﴿لِيُنْذِرُوا
قَوْمَهُمْ﴾، اين انذار عالمان دينوسيله احتجاج فرشتههاست، فرشتهها
ميگويند مگر در فلان مسجد يا در فلان حسينيه از فلان عالم نشنيدي؟! او حرف ما را به
شما زد! مگر «نذير» نيامد؟! معناي آن اين نيست كه مگر فلان پيغمبر يا فلان امام نزد
شما نيامد، پس اينها يك سؤال تحقيرآميز و سرزنشباري را در هنگام ورود دارند.
عدم تنافی محکمه نبودن ورودی جهنم با شهادت
اعضا اينجا
جاي اين سؤال است كه شهادت در محكمه است و اينجا که جاي شهادت نيست! اين منافات
ندارد كه در محكمه هم شهادت داده باشند و كار تمام شده باشد، پرونده مختوم شده باشد
و اين شخص محكوم شده به دوزخ رفتن و حالا كه وارد دوزخ ميشود، اينجا هم اعضا و
جوارح شهادت دهند؛ اينجا جاي قضا و داوري نيست، اينجا جاي اجراي قضاست! وقتي ميخواهند
وارد جهنم شود، دست و پا شهادت ميدهند، اينجا مگر جاي سؤال است؟ مگر جاي قضاست
يا احتياج دارد ما چيزي را مقدّر بگيريم؟البته نيازي به اين كارها نيست.
﴿وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَي النَّارِ
فَهُمْ يُوزَعُونَ﴾؛ طبقات دوزخ مختلف است و هر گروهي در يك طبقه
خاصّي جا دارند:
﴿حَتَّي إِذا ما جاؤُها شَهِدَ
عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ﴾؛اينجا كه محكمه نيست، اينجا
براي اجراست! محكمه در يكي از «مواقِف» قيامت است که آنجا سؤال ميكنند، جواب
داده ميشود؛«استشهاد» ميشود،«شهود» شهادت ميدهند و پرونده بسته ميشود؛ حالا كه
پرونده بسته شد:
﴿فَاهْدُوهُمْ إِلي صِراطِ
الْجَحيمِ﴾؛
[19]يك عدّه هم با احترام به طرف بهشت هدايت ميشوند كه
﴿سَلامٌعَلَيْكُمْ
طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدينَ﴾؛ [20]اينها كه حكم صادر شد و
بايد اجرا شود و به طرف دوزخ دارند ميروند، همين كه به لبه دوزخ رسيدند:
﴿شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ
جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛البته از همان اول تا آخر
اعضا و جوارح ميگويند چرا اين كار را كردي؟! آيا اين شهادت منحصر در محكمه است؟ يا
شهادت ـ غير از محكمه ـ همان هنگام لبه جهنم رفتن است؟ يا در همه حالات اعضا و
جوارح ميگويند که چرا ما را در راه بد صَرف كردي؟
علت تعبير به شهادت با تبيين فرق بين آن و اقرارمستحضريد
كه ما يك شهادت داريم و يك اقرار, اگر خود گنهكار سخن بگويد، ميگويند:
﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ
السَّعيرِ﴾،[21]اگر
ديگري عليه گنهكار سخن بگويد, ميگويند شهادت دادند؛ معلوم ميشود که دست و پاي
بيچاره گناه نميكنند، اينها وقتي حرف ميزنند اقرار نيست! گوشي كه غيبت شنيده،
گوش گناه نكرده! زباني كه غيبت كرده، زبان گناه نكرده! اگر زبان گناه ميكرد بايد
اقرار بود، نه شهادت. دستي كه مال مردم را گرفته، دست گناه نكرده! وگرنه بايد گفته
میشد که اقرار كرده است. اينكه «اعضاء»و «جلود»را ميگويند شهادت
دادند، معلوم ميشود انسان است كه اينها را بيجا مصرف كرده است؛ اين اعضا و جوارح
از دست ما به ستوه در ميآيند و هميشه اعتراض ميكنند، منتها ما حرفهاي اينها را
نميشنويم، آنجا حرفهاي اينها را ميشنويم؛ آنها در آنجا حرفهايشان را كامل ميزنند
كه ما امانتهاي الهي بوديم که به شما داده شديم، چرا ما را بيراهه مصرف كرديد؟!
اگر گوشِ غيبتشنو معصيت ميكرد، در قيامت تعبير قرآن كريم اين بود كه اينها اقرار
به گناه كردند؛ اگر چشم نامحرمبين معصيت ميكرد، تعبير قرآن اين بود كه اينها
اقرار ميكردند؛ چشم گناه نميكند! گوش گناه نميكند! دستي كه با نامحرم تماس داشت،
اين نيروي لامسه گناه نميكند! اينها اعضا و جوارح هستند که ابزار بدن میباشند،
پس تمام سيّئات به نفس برميگردد، اين «اعضاء» و «جوارح» ابزار هستند، همانطوري
كه ابزار بيروني شهادت ميدهند، اينها هم شهادت ميدهند.پرسش:...؟ پاسخ: اينها که نميسوزند,
نفس ميسوزد! اگر توجه را بردارند، اينها را تكّهتكّه هم كنند درد نميآيد!
اين کسانی را كه در اتاق عمل ميبرند، وقتي نيروي حس را گرفتند، اين اعضا را
که تكّهتكّه ميكنند، هيچ عضوي درد احساس نميكند! همه اينها براي نفس است!
از احساس و تخيّل و توهّم و امثال آنها تا تعقّل، اينها كار نفس است كه
«النّفس في وحدتها كلّ القوي».[22]پرسش:...؟ پاسخ:
﴿لِيَذُوقُوا﴾، [23]نه «لتذوقوا»؛ ما اين
كار را كرديم تا اينها عذاب را بچشند، نه اينکه «جلود» عذاب بچشد! اين «جلود»
بيچاره كه عذاب نميچشد و دركي ندارد، درك براي نفس است؛ منتها آن نيروي «لامسه»
در تمام جِرم بدن «مفروش» است، آن نيروي «لامسه» كه مرتبهاي از مراتب نفس است را
او درك ميكند؛ اگر او را تخدير كردند، اين بدن را قطعهقطعه كنند، هيچ
دردي را احساس نميكند، چه اينكه در اتاق عمل همين است؛ امّا
﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً
غَيْرَها﴾نه «لتذقوا»!
﴿لِيَذُوقُوا
الْعَذابَ﴾؛ اينها عذاب را ميچشند. بنابراين تمام كارها براي خود
نفس است و اينها اعضا و جوارح هستند و اينها وقتي حرف ميزنند شهادت است و اگر
خود شخص سخن بگويد، ميگويند:
﴿فَاعْتَرَفُوا
بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾، آنجا كه خود شخص
سخن ميگويد, ميگويند اعتراف كرده است؛ امّا آنجا كه اعضا و جوارح او حرف ميزنند،
اين شهادت است.
شهادت اعضا در محکمه الهی دال بر فهم و تحمّل آنها
در دنيامطلب
بعدي آن است كه شهادت در محكمه، سخن عادل را گوش ميدهند، اينطور نيست كه شهادت
هر كسي را گوش بدهند؛ اين عدل چه در دنيا و چه در آخرت يك اصل حاكم است که شاهد
بايد عادل باشد. شهادت دو مرحله دارد: يك مرحله «تحمّل» است و مرحله ديگر«اَدا»
میباشد؛ آنكه در محكمه مطرح است، مرحله اداي شهادت است. اگر اداي
شهادت مسبوق به تحمّل عادلانه و عالمانه نباشد كه «مسموع» نيست! اگر شهيد در صحنه
حادثه نباشد و نفهمد و عادلانه حفظ نكند، پس تحمّل نكرده است و اگر تحمّل نكرده که
در محكمه «اَدا» قول او«مسموع» نيست. آن بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله
و سلّم) كه اشاره كرد به آفتاب و فرمود:
«فَقَالَ هَلْ
تَرَی الشَّمْسَ فَقَالَ نَعَمْ قَالَ عَلَی مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ
دَع»[24]که
اين حديث را مرحوم محقّق در متن
شرايع[25]
هم نقل كرده است؛ يعني مطلب بايد براي شاهد «بيّنالرشد» باشد, شفاف و روشن باشد,
او خوب بفهمد, كم و زياد نكند، عادل باشد و از جابهجايي بپرهيزد، در محكمه در
هنگام ادا چيزي را ادا كند كه در متن حادثه تحمّل كرده است؛ معلوم ميشود اعضا و
جوارح ما ميفهمند! امروز ظرف تحمّل حوادث است و فردا ظرف اداي شهادت است! امروز
اگر نفهمد، فردا خدا او را عالِم كند و حرف بزند، شخص ميتواند بگويد که تو ياد او
دادي! اينکهحجّت بالغه حق نيست، انسان در آن روز ميتواند بگويد که خدايا تو به او
ياد دادي, تو به او گفتي، اينكه باخبر نبود!در حالی که چنين حرفي مطرح نيست،پس
معلوم ميشود که تمام اعضا و جوارح ما امروز شاهدان الهي هستند، ما همانطوري كه
از ديگران بايد «احتجاب» كنيم، از دست و پاي خود بايد «احتجاب» كنيم! چرا وقتي
ديگري ما را ببيند گناه نميكنيم؟ براي اينكه آبروي ما ميرود, همين دست و پا هم
آبروي ما را ميبرند! ما چرا از ديگران «احتجاب» ميكنيم؟ براي هراس! اين «دست» و «پا»و«اعضاء»
و «جوارح» ما هم آبروي ما را ميبرند و اگر ذات اقدس الهي يک وقتمصلحت ديد كه در
دنيا اينها شهادت بدهند و آبروريزي كنند، همين كار را هم ميكنند! با دستمان
امضايي ميكنيم كه آبرويمان ميرود, با پايمان جايي ميرويم كه آبرويمان ميرود.
غرض اين است كه اينها حيّ, حاضر, عالم, عاقل و عادل هستند که به امر الهي كار ميكنند،
در حالی که ما اينها را به معصيت وا ميداريم. بنابراين معصيت براي خود نفس و
براي انسان است، نه براي «اعضاء» و «جوارح»! اينها اگر در محكمه عدل الهي شهادت ميدهند
و شهادت اينها «مسموع» است، براي اين است كه در متن حادثه عاقلانه و عادلانه ميفهمند
و «تحمّل» ميكنند، چون هر شهادتي مسبوق به «تحمّل» است؛ اگر «تحمّل» آنها صحيح
نباشد كه در محكمه «اَدا» شهادت آنها«مسموع» نيست.
ضرورت احتجاب از اعضا و جوارح به عنوان شاهدان محکمه
الهیپس
همانطور كه ما از ديگران ميترسيم که آبروي ما را ميبرند، از «اعضاء» و «جوارح»
خودمان بايد بترسيم! ما اين نيستيم! ما چيز ديگري هستيم! اينها «اعضاء» و «جوارح»
و ابزار ما هستند که به عنوان امانت در اختيار ما هستند و شهادت هم ميدهند,
بنابراين لازم نيست كه ما بگوييم چيزي مقدّر است و امثال آن؛ در محكمه شهادت
دادند, كار تمام شد, در خارج و در هنگام اجرا اينجا كه فرشتههايي كه مسئول جهنم
هستند كه فرمود:
﴿عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ﴾,[26]﴿مَلاَئِكَةٌ
غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ﴾؛
[27]اين ملائكه «غلاظ شداد» كه مسئول جهنم هستند، به اين شخص جهنّمي ميگويند، مگر در
آن مسجد نرفتي؟ مگر در آن حسينيه نرفتي؟ مگر از فلان عالم نشنيدي؟
﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ که اين
سؤال قضايي نيست، اين سؤال «تعيير» و سرزنش و توبيخي است،وگرنه سؤال قضايي كه تمام
شد و اين مکان جاي اجراست! در اينجا هم اعضا و جوارح ميگويند، چرا! اودر آن مسجد
رفته و آن آقا هم گفته و اين هم شنيده است!
تبيين شاهدان ديگر در محکمه الهی و پيامبر شهيد بر
شاهدانلازم
نيست ما بگوييم اين شهادت حتماً در محكمه بود، در محكمه حساب خاصّ خودش را دارد؛
البته متن عمل و خود عمل را انسان ميبيند كه بهترين شاهد است و ديگر لازم نيست که
كسي شهادت بدهد.
﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ
ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾،[28]اين
متن عمل است!در مورد نامه عمل هم كه گفته ميشود:
﴿ما
لِهذَا الْكِتابِ لايُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاَّ أَحْصاها﴾[29]و
﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ ٭ كِراماً
كاتِبينَ﴾[30]هم
از سوی ديگر و همچنين در جريان شهادت انبيا كه
﴿إِذا
جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهيداً﴾
[31]كه بحث آن گذشت, وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شهيدِ شهداست؛ هم
شهيدِ شهداست و هم شهيدِ «مشهودٌ عليهم» است؛ هم
﴿جِئْنا
مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ﴾، هم «جئنا بك علي هؤلاء»؛ يعنيهم شهدا
و هم «مشهودٌ عليه شهيدٰا». پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم شهيد
انبياست و هم شهيد اُمم است؛ هر پيغمبري شهيد امّت خودش است و پيغمبرِ ما هم شهيدِ
شهدا و شهيدِ «مشهودٌ عليهم» است که همه اينها شهادت ميدهند.آن بيان نوراني حضرت
امير هم كه فرمود:
«اتَّقُوا مَعَاصِيَ اللَّهِ فِي
الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِم»[32]اين
است!البته اين
﴿اللهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ
شَهيدٌ﴾
[33]كاري به اين ندارد، آن معناي «عليم» است؛ امّا اين بيان نوراني حضرت امير كه
فرمود:
«اتَّقُوا مَعَاصِيَ اللَّهِ فِي الْخَلَوَاتِ
فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِم» اين ناظر به شهادت محكمه قضاست.
توبيخی
بودن شهادت اعضا علت تکرار آنهمه
اين شهادتها سرِ جايش محفوظ است, متن عمل سر جايش محفوظ است؛ ولي اين شهادتهاي
توبيخي و سرزنش و اينها ممكن است مكرّر باشد، وگرنه اينجا هنگام اجراست، نه هنگام
قضا و داوري!
﴿حَتَّی إِذَا مَا جَاءُوهَا
شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصَارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِمَا كَانُوا
يَعْمَلُونَ﴾، نه «بما كانت تعمل» که معلوم ميشود عمل براي اينهاست!
هم تعبير شهادت نشان ميدهد كه چشم و گوش و اعضا كارهاي نيستند، هم تعبير
﴿بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ شهادت ميدهد
که آنها كار نميكنند، انسان كار ميكند.پرسش:...؟ پاسخ: يك گوشه آن اعتراف است و يك
گوشه ديگر شهادت است؛ هم اعتراف اينها دردآور است و هم شهادت آنها دردآور است،
همه اينها بلاهايي به جان خود آدم است, هم
﴿فَاعْتَرَفُوا
بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾دردآور است و هم
﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ
وَ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[34]دردآور
است؛ منتها اينها نسبت به اعتراف خودشان حرفي ندارند، نسبت به اين «جلود» ميگويند
شما چرا عليه ما شهادت داديد؟!
تفاوت شعور اعضا و جوارح با شعور کامل انسان و فرشتهپرسش:آنهايي
که در دنيا قدرت درکو به اجتهاد رسيدن دارند؛ در آخرت در عذاب به سر
میبرند يا خير؟پاسخ: در دنيا هم دركِ معنوي و آن درك شهودي را
دارند, سنگ هم درك ميكند؛ امّا اين سنگ عذاب نميبيند، آتش را هم درك ميكند؛ ولي
آتش نسبت به آن عذاب ندارد.خود آتش و آن سوزاندن همه اينها «مسبّحات» الهي هستند
﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،
[35]خود آتش در عين حال كه آتش است و بعضيها را ميسوزاند، در آن نظام براي اينها مثل
گلستان استتنها عذاب نيست؛ آتش درك ميكند،سنگ درك ميكند، اين كارخانه بزرگ ذوب
آهن، آن ذوبكننده و ذوبشونده هر دو درك ميكنند, هر دو «مسبّح» و «مطيع» هستند؛
اما نسبت به كارهايي كه ما انجام ميدهيم كه ما مجرم هستيم، اينها را داغ ميكنند،
چون حسّ ما به اينها وابسته است تا ما عذاب را درك كنيم، وگرنه اينها هيچ عذابي را
درك نميكنند، در دنيا هم همينطور است!پرسش:...؟ پاسخ: آن شعور كاملي كه در انسانها
و فرشتهها و اينهاست در اينها نيست، وگرنه طبق آن پنج طايفه آيه كه فرمود:
﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾که
«كلُّ شيء مسبحٌ و كلُّ شيء حٰامد»،
﴿لَهُ
أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[36]که «كلّ شيء مسلم»،
﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي
الْأَرْضِ﴾,[37]﴿يَسْجُدُوا
لِلَّهِ الَّذي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾
[38]و﴿قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾ [39]كه بحث آن گذشت, همه ميگويند
در برابر ذات اقدس الهي خدا را ميشناسند، تسبيحگوي او هستند، حمد او را دارند،در
پيشگاه او سجده ميكنند و خود سوختن و سوزاندن تمام اينها «مسبّح» حق
میباشند و اين عذابي كه براي ماست، هرگز براي آنها نيست. غرض اين
است همانطور كه هستي اينها به اندازه خودشان ضعيف است، درك اينها هم به اندازه
خودشان ضعيف است.
اعتراض انسان به
شهادت اعضا و پاسخ قابل تأمل آنهافرمود
ما اينها را آورديم که هم تعبير به شهادت شده است و هم تعبير
﴿بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ شده است؛ آن
وقت اينها به «اعضاء» و «جوارح» يا به «جلود» خودشان ميگويند شما چرا عليه ما
شهادت داديد؟!
﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ
شَهِدْتُمْ عَلَيْنا﴾، اين «جلود» جامع «اعضاء» و «جوارح» همه است؛
اينها ميگويند ما قبلاً كه بوديم ادراك ميكرديم؛ ولي حرفي نميزديم، امروز به ما
گفتند حرف بزن و ما هم حرف ميزنيم، نه «أشهَدَنا» و نه «أعلَمَنا»، بلكه
﴿أَنْطَقَنَا﴾. ما ميدانستيم و مأمور
به سكوت بوديم،الآن مأمور به حرف هستيم و حرف ميزنيم. اينطور نيست كه ما الآن
بفهميم، همان وقت كه ما را به كار بد وادار ميكردي ما ميفهميديم. الآن «أشهَدنا»
نيست, الآن «أعلَمنا» نيست, الآن
﴿أَنْطَقَنَا﴾
است.
﴿قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي
أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾. در
﴿أَنْطَقَ
كُلَّ شَيْءٍ﴾ بعضيها «بالقوّة» و بعضيها «بالفعل» هستند, خيليها
حرف ميزنند! طيور كه حرف ميزنند، منتها ما درك نميكنيم و بعضيها صداهاي آنها
را ما نميشنويم.
﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ
مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ﴾؛
[40]فرمود بعضي از سنگها از ترس خدا سقوط ميكنند؛ اگر
﴿وَ
إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ﴾،معلوم ميشود که
ادراك دارند. جواب آنها اين نيست كه ما چرا شهادت داديم، ما الآن كه آگاه نشديم!بلکه
از قبل كه با شما بوديم آگاه بوديم؛ منتها قبلاً اجازه حرف زدن نداشتيم، الآن ما
را به حرف آوردند، همين! نه اينكه «أشهَدنا» باشد, نه اينكه «أعلَمنا» باشد، وگرنه
حجّت تمام نيست؛ اگر كسي آن روز عالِم شود و خداي سبحان به آنها چنين علمي بدهد كه
شهادت, شهادت تامی نيست.
﴿قالُوا
أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾. بعد خداي
سبحان ميفرمايد اين صحنه را ميبينيد؟ خدا شما را آفريد، يك؛ چنين صحنهاي را در
پيش داريد، دو؛ قطعاً بايد براي آن آماده باشيد، سه؛
﴿وَ
هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾, ﴿هُوَ
الْأَوَّلُ﴾
[41]است که شما را
﴿أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ خلق
كرد،
﴿وَ الْآخِرُ﴾[42]است كه
﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾. ناتمامی ديدگاه علامه طباطبایی بر تطبيق
دو آيه دال بر شهادت اعضانكته
مهمی که در اينجاست، يك بيان لطيفي است سيدناالاستاد(رضوان الله
عليه)
[43]
دارند که اين آيات را بر آيه 36 سوره مباركه «اسراء» تطبيق كردند كه در آن آيه
فرمود:
﴿وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ
عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ
مَسْؤُلاً﴾. در سوره مباركه «اسراء» به عرض شما رسيد که اين از مشكلترين,
پيچيدهترين, عميقترين و«عريق»ترين آيات قرآن كريم است كه به اين زودي قابل فهم
نيست.
مشکل بودن فهم آيه دال بر مسئوليت انسان در قبال اعضامشكل
بودن آن آيه اين است كه ما خيال ميكنيم آيه ميگويد از چشم و گوش و قلب سؤال ميكنند,
اينطور نيست! آيه نميگويد از گوش سؤال ميكنند, آيه نميگويد از چشم سؤال ميكنند,
آيه نميگويد از قلب سؤال ميكنند, بلکه آيه ميگويد از انسان سؤال ميكنند كه
اينها را چه كار كردي؟!
﴿وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ
لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ چرا؟ مخاطب چه كسي است؟ خود انسان است؛ يعني چيزي
كه نميداني نگو! چيزي كه نميداني پيروي نكن! عالمانه سخن بگو! عالمانه عمل كن!
تمام خطاب متوجه انسان است؛ اين نهي, «مستدل» است، به چه علت؟ اين
﴿إِنَّ﴾ دليل است؛يعنی پيروي نكن
چيزي كه نميداني! چرا؟ براي اينكه خود شما مسئولي! گوش مسئول نيست، گوش «مسئولعنه»
است! چشم مسئول نيست، چشم «مسئول عنه» است! قلب مسئول نيست، قلب «مسئول عنه» است!
شخص شما مسئولي!
﴿وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ
بِهِ عِلْمٌ﴾ اين نهي است, دليل اين نهی چيست؟ براي اينكه
﴿إِنَّ السَّمْعَ﴾؛ يعني گوشِ شما،
﴿وَ الْبَصَرَ﴾ چشم شما,
﴿وَ الْفُؤادَ﴾ قلب شما,
﴿كُلُّ أُولئِكَ﴾ آنها «مسئولعنه»
هستند.
ضرورت اجتناب از دخالت فکر فارسی در تفسير آياتما
عربي حرف ميزنيم؛ ولي فارسي فكر ميكنيم. ما خيال ميكنيم كه اين آيه ميگويد از
گوش سؤال ميشود, از چشم سؤال ميشود, از دل سؤال ميشود و آنها «مسئولعنه»
هستند. در فارسي، ما اين كلمه «از» را روي شخص ميآوريم و ميگوييم از آقا سؤال
بكن, در عربي اين كلمه «عن» روي مطلب در ميآيد، نه روي شخص!
﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾,[44]﴿يَسْئَلُونَكَ
عَنِ الْمَحيضِ﴾,
[45]﴿يَسْئَلُونَكَ
عَنِ﴾ كذا و كذا, آن شيء «مسئولعنه» است و اين شخص «مسئول» است.
اگر كسي عربي حرف ميزند و عربي فكر ميكند، ديگر نميگويد که گوش «مسئول» است؛
ديگر نميگويد که چشم «مسئول» است و ديگر نميگويد که دل «مسئول» است. پيچيدگي آيه
در آن دو ضلع اول نيست؛ يعني از انسان سؤال كنند كه گوش را چرا بیجا
صرف كردي، اين قابل فهم است؛ از انسان سؤال كنند که چشم را چگونه مصرف كردي، قابل
فهم است؛از انسان سؤال كنند که دل را چگونه مصرف كردي؟ ما غير از دل چيز ديگر
داريم؟ انسان غير از «فؤاد» و قلب و روح چيز ديگر هم دارد يا يك مرحله ناشناختهاي
است كه «فؤاد» جزء ابزار آن است؟ از انسان سؤال ميكنند دل را چه كار كردي؟
پيچيدگي آيه اين است! از انسان سؤال ميكنند با قلبت چه كار كردي؟ اينجا «مسئول»
چه كسي است؟ «مسئولعنه» قلب است، امّا «مسئول» چه كسي است؟ آنجا كه دارد
﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾,
﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾,«مسئول» پيغمبر(صلّي الله
عليه و آله و سلّم) است و«مسئولعنه» روح است که سؤال ميكنند روح چيست؟
﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾,
سؤال ميكنند راز و رمز اين «هلال» و «بدر» شدن و در «ختم» قرار گرفتن و «وقوف»
گرفتن و «مُحاق» رفتن ماه چيست؟ «مسئول», پيغمبر است و «مسئولعنه» حالات ماه است که
اينها قابل فهم است
﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ
الْمَحيضِ﴾؛ امّا «يسئلونك عن الفؤاد»؛ يعني چه؟ اگر ثابت شود انسان
بالاتر از قلب, مرحلهاي دارد كه قلب زيرمجموعه آن و جزء ابزار دروني آن است، اين
قابل فهم است كه «مسئول» خود روح است و «مسئولعنه» «فؤاد» و «قلب» است كه با دلت
چه كردي؟ چه كسي را به دلت راه دارد؟ولي اگر اين حرف دشوار بود كه ما غير از «قلب»
و «فؤاد» چيز ديگري نداريم، آن وقت «مسئول» و «مسئولعنه» چگونه يكي خواهد بود؟ به
هر تقدير اين بيان لطيف سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) كه ميفرمايد اين آيه مطابق
با آيه سوره مباركه «اسراء» است، اين قابل پذيرش نيست؛ آن آيه يك اوجي دارد كه «مسئول»
كسي است و«مسئول عنه» كس ديگری است و آن آيه هم ميگويد قلبت را چه كار
كردي؟ نه اينكه از قلب سؤال كنند که تو چه كار كردي, از گوش سؤال كنند که تو چه
كردي و از چشم سؤال كنند که تو چه كردي, اينها «مسئول» نيستند، اينها «مسئولعنه»
هستند. اينكه فرمود از مال سوال میکنند؛ يعنی از انسان سؤال
ميكنند که مال خود را در چه راهي صرف كردي؛ حالا اين آيه را قدري بيشتر تأمل كنيد
تا ببينيم راهحلی دارد يا نه؟