موضوع:تفسير
آيات 11 تا 15 سوره فصلت
﴿ثُمَّ
اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا
طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ (11) فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ
في يَوْمَيْنِ وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ
الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ (12) فَإِنْ
أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ (13)إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ
مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ
قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً فَإِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ
كافِرُونَ (14) فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ
قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي
خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (15)﴾ دو محور بحث در آفرينش زمين و آسمان و ويژه بودن ساختار
آندر
جريان آفرينش آسمانها و زمين، دو نكته روشن شده يا روشنتر ميشود: يكي اينكه از
نظر علوم تجربي، مادهٴ اصلي آسمان و زمين چيست؟ دوم اينكه ساختار خلقت آسمان
و زمين چگونه است؟ اين دوّمي در جهان صنعت نظير ندارد، اوّلي يك امر علمي و تجربي
است كه نظير دارد و كارها هم بر اساس همان قِسم اول است، امّا دومي نظير ندارد. بيان
مطلب اين است كه برابر بعضي از روايات
[1]
كه در ذيل آيه سوره مباركه
«انبياء»
[2]و مانند آن است، اصلِ اوّلي اشيا را خداي سبحان «آب» قرار داد؛ اول «آب» را خلق
كرد، بعد تختِ فرمانروايي خودش را بر «آب» مستقر كرد كه از آب ميخواهد عالَم
بسازد و در بعضي از روايات هم دارد كه بادي خلق كرد, كمكم آتشي خلق كرد,
از همين «زَبَد»
[3]
و كَفي خلق كرد، اين را تبديل به آتش كرد كه «نار» پيدا شد و كمكم «دُخان»
پيدا شد و از «دُخان» «سماوات» و «أرض» را درست كرد. اينها يك راه تجربي است كه
ممكن است بررسي ميلياردها ساله آن را تا حدودي روشن كند. قسمت دوم كه صبغه تربيتي
دارد و جريان معاد را ذكر ميكند، ميفرمايد ما عالَم را طرزي ساختيم كه اين نمونه
ندارد.
تبيين نکته تربيتی مستفاد از ويژه بودن نظام آفرينشدر
جريان صنعت, هر صنعتي را كه ساختند اين دو كاربرد دارد و چند منظوره است؛ هم ميتواند
در راه صحيح به كار برود و هم در راه باطل, اگر كسي فرشي ميبافد، دو مصرف دارد؛
كارد و چاقويي درست ميكند، دو مصرف دارد؛ شمشير و سلاح درست ميكند، دو مصرف دارد؛
قصري ميسازد، دو مصرف دارد؛ وسايل صنعتي، اتومبيلي, دريايي, صحرايي, هوايي درست
ميكند، دو مصرف دارد که همه اينها را ميشود هم در راه حق مصرف كرد و هم در راه
باطل. ما صنعتي داشته باشيم كه فقط در راه حق كاربرد داشته باشد، چنين چيزي نداريم!
سلاحي باشد, شمشيري باشد, آبي باشد, غذايي باشد كه فقط در راه صحيح مصرف شود، اينطور
نيست؛ هم حلال آن هست، هم حرام آن هست، هم غصب آن هست، هم زورگيري آن هست، پس همه
چيز آن هست و تمام ميشود؛ امّا عالَم را ذات اقدس الهي طرزي خلق كرد كه يكمنظوره
است و چندمنظوره نيست؛ در اين عالَم باطل جا ندارد, ظلم جا ندارد. طرزي خدا عالَم
را ساخت كه نمیشود ازآن چند گونه بهره گرفت، اصلاً اينطور ساخته نشد.
ممكن است كسي چند روز از يك گوشه عالَم بهره حرام ببرد؛ ولي همين اوضاع برميگردد،
دامنگير او ميشود و روز او را سياه ميكند. چيزي در عالَم، چند منظوره
خلق نشد تا انسان بتواند بگويد گذشته, گذشت; هرگز گذشته, نگذشت و هرگز نميشود
ظلمي كرد, ستمي كرد و نجات پيدا كرد. اين فقط مخصوص عالَم و بيان قرآن كريم است.
آيات دال بر بازيچه نبودن ساختار نظام آفرينشآن
قسمت تجربي را چه در سوره «انبياء»، چه در ساير سوَر و چه در محلّ بحث ـ سوره
مباركه «فصلت» ـ گاهي به صورت اينكه اينها بسته بودند, گاهي به صورت اينكه اوّل آن
آب بود و بعد كمكم به صورت «دُخان» شد، علوم تجربي ميتواند اينها را
پيگيري كند و تا حدودي بفهمد. امّا در آن قسمت دوم، بخشي از آيات قرآن كريم راجع
به اين است كه خداوند جهان را به حق آفريده است؛ البته در بحثهاي قبل كه مسئله
معاد مطرح بود، آنجا آمده كه باطل در عالَم راه ندارد و ما آسمان و زمين را به حق
خلق كرديم؛ يعني گاهي تعبير «سلبي» دارد كه ما با باطل خلق نكرديم و گاهي فقط
تعبير ايجابي دارد. سوره مباركه «دخان» آيه 38 اين است:
﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ﴾؛
ما به عنوان بازيگر اين را نساختيم كه به نحو «سالبه» است, بعد فرمود:
﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾؛
[4]اين آسمان و زمين به حق خلق شدند که اين به صورت قضيه موجبه, اينکه به حق خلق شدند
يعني چه؟ يعني ماده آن حق است و حال آنکه حق امر مادي نيست! ماده اين عالم را مشخص
كرد که «دُخان» بود، پس معلوم ميشود اين حق در برابر باطل است و در برابر بازي و
بازيگري است. هر صنعتي را كه بشر اختراع كرد، ميشود آن را به بازي گرفت, ميشود
با آن بازي كرد, ميشود با آن قمار كرد, ميشود با آن در راه باطل زندگي كرد؛ چند
منظوره است، چيزي در عالم پيدا نميشود كه يك منظوره باشد؛ ولي فرمود آسمان، زمين
و هر چه که در آسمان و زمين هستند يك منظوره میباشند؛ نه ما بازيگريم،
نه ميشود اينها را به بازي گرفت و نه ميشود اينها را در راه باطل صَرف كرد. اگر
كسي خيال كرد كه ميتواند در عالَم بازي كند، دارد با خودش بازي ميكند! خودش اهل
دنياست و اهل لهو و لعب است که دارد بازي ميكند، وگرنه زمين بازيچه نيست, آسمان
بازيچه نيست, صحرا و دريا بازيچه نيستند. هر ستمي كه شخص انجام بدهد، چون بر خلاف
مسير است، تمام اين شش جهت يا هشت جهت او بسته است؛ كسي در دنيا سرقت كرده است،
اين به حسب ظاهر خيال ميكند که راه باز است و فرار ميكند؛ امّا اگر كسي بنا بر
نظام الهي حساب كند، اين شخص به كدام طرف ميخواهد فرار كند؟ اين جهات «ثمانيه»
او بسته است! اين به كدام طرف فرار ميكند؟
﴿فَأَيْنَما
تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾، [5]به كدام طرف ميخواهد
فرار كند؟! ممكن نيست كسي در عالَم بخواهد ياوه برود, بيهوده كار كند, ظلم كند و
بتواند برونرفت داشته باشد، از كدام طرف ميخواهد بيرون برود؟ اينكه فرمود:
﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾؛
[6]يعني اين جهان چند منظوره نيست.
نقل قصص انبيا و
امم بر اثبات بازيچه نبودن ساختار نظامبعد
قصص انبيا را نقل ميكند, قصص اُمم را نقل ميكند, همه قصص را نقل ميكند! فرمود
اگر كساني را كه مدّعيان ربوبيت و الوهيّت بودند را بخواهيد بررسي كنيد، جريان
نمرود و فرعون مطرح است؛ استكبار و استغنا و سرمايهداري و اينها را بخواهيد بررسي
كنيد، عاد و ثمود در راه است؛ هركدام از اينها را که شما بررسي كنيد، اينها چند
قدم جلو رفتند؛ ولي ديدند که بخواهند جلو بروند بسته است, پشت سر بسته است, شرق
بسته است, غرب بسته است, بين شمال و جنوب بسته است, بين شرق و غرب بسته است, بين
بالا و پايين بسته است؛ وقتي بسته باشد، هيچ راهي براي فرار نيست! آن وقت قصه عاد و
ثمود را نقل ميكند؛ فرمود جريان عاد اينطور نبود كه ـ قبلاً هم قصه اينها بازگو
شد ـ اينها جزء سرمايهداران كذايي باشند كه در كنار كوهها ويلا بسازند، اينها
به قدري مقتدر بودند كه از سنگهاي كوه ويلا ميساختند:
﴿تَنْحِتُونَ
مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهينَ﴾؛[7]اينقدر اين سنگهاي كوه
را ميتراشيدند كه تمام نيازهاي سكونت خود را تأمين ميكردن، فرمود:
﴿لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ﴾.
[8]يك وقت يك گردشگري در يك مقطع خاصي مسافرتي ميكند و ميگويد که من مثل اين را نديدم
که از اين بيان معلوم ميشود يا اغراق و مبالغه است يا منظور نِسبي است، نه نفسي!
اضافي است، نه مطلق! امّا يك وقت ذات اقدس الهي تعبير ميكند كه
﴿إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ ٭ الَّتي لَمْ يُخْلَقْ
مِثْلُها فِي الْبِلادِ﴾،
[9]اينها همانهايي بودند كه
﴿تَنْحِتُونَ مِنَ
الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهينَ﴾ و امثال آن، البته طولي نكشيد كه بساط
همه اينها برچيده شد. فرمود ما عالَم را چند منظوره خلق نكرديم، اين مثل تلويزيون
و يخچال و ابزار يدكي و سلاح ساختگي بشر نيست كه هم بشود در راه صحيح آن را به كار
برد و هم در راه باطل بشود به كار برد. ما نظام را به حق آفريديم. پرسش: قبلاً
فرمويد که رونده راه حق يعنی چيزی که ؟ پاسخ: هدف دارد و به طرف حق ميرود،
چند منظوره نيست! اگر كسي بخواهد بر خلاف اين مسير حركت كند، كجا ميخواهد برود؟
يك سيل خروشاني آمده و دارد به طرف معاد ميرود, انسان بر جهت خلاف اين شنا كند،
كجا ميخواهد برود؟!
﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا﴾
هم
﴿فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾، به
هر طرف برود، به «الله» و محكمه عدل الهي میرسد؛ حالا يا زود يا دير!
شباهت ساختار خلقت به مزاج داخلی انسان در عدم
راهيابی باطلبنابراين
ساختار عالَم، ساختار چند منظوره نيست، عالمَي نيست كه مزاج اين عالَم باطل بپذيرد!
نمونه اين مطلب قبلاً بيان شد كه انسان كه خليفه خداست، نمونهاي از خلقت جهان
است. خداي سبحان به ما روحي داد كه فطرت در آن نهادينه شده است، دستگاه بدن و طبيعت
داد كه دستگاه گوارش در آن تعبيه شده است، اين دستگاه گوارش ما چند منظوره نيست كه
غذاي مسموم و غير مسموم هر دو را جا بدهيم جا بگيرد، اين مثل تُنگ و ظرف خالي نيست.
ظرف خالي چند منظوره است؛ هم ميشود در آن سَمّ ريخت و هم ميشود در آن عسل ريخت؛
امّا «امعاء و احشاء» و روده و
معده چند منظوره نيست، نميشود هر چيزي را در آن ريخت؛ اگر ـ خداي ناكرده ـ يك
غذاي سمّي را در آن وارد كرديد، اين معده فوراً بالا ميآورد؛ يعني من قبول نميكنم,
اين براي طبيعت بود، فطرت هم اينچنين است؛ كسي كه دروغ گفته بالأخره حقيقت روشن
ميشود! اين بحثي كه كذب و دروغ به سرانجام نميرسد، براي اين است كه انسان كاري
كه كرده، ولو به حسب ظاهر اين كار را در ميان پرونده پنهان كرده است؛ ولي كاري كه
انجام شده است، در نظام تكوين معطّل نيست، ما يك چيز بيكار در عالم نداريم؛ اگر
كاري كرده, حرفي زده و امضايي كرده اين موجود شده، اولاً؛ اين موجود بيكار نيست، بلکه
در خطّ توليد قرار میگيرد، ثانياً؛ علّتي دارد، معلولي دارد، لازمي
دارد، ملزومي دارد، ملازمي دارد، مقارني دارد، قافلهاي او را همراهي ميكند،
ثالثاً؛ گوشهای از اين قافله يك وقت سر در ميآورد، رابعاً و اين
شخص مفتضح ميشود، خامساً. مگر ميشود آدم كاري كند، بعد در ميان پرونده پنهان كند؟!
مگر موجود معدوم ميشود؟! مگر ما چيزی نگفتيم آن کار خاموش ميشود؟! كاري كه
موجود شد ميافتد در خطّ توليد و نظام چون نظام صحيح است و درست حركت ميكند، طولي
نميكشد كه اين شيء آبروبَر ميشود؛ لذا جهان و ساختار درون ما چند منظوره نيست.
تخيّل سبب تصور راهيابی باطل در ساختار نظام آفرينشبله!
انسان به خيال خود ميتواند چند منظوره كار كند؛ اين همان است كه قرآن از آنها به
اين صورت تعبير ميكند که اينها در زمين نيستند, در آسمان نيستند, با دريا و صحرا
زندگي نميكنند، اينها آيات الهي میباشند! اينها فقط «لعب» و «لهو»
و «زينت» و «تفاخر» و «تكاثر» هستند كه صاحبان آن در محدوده خيالبافي زندگي ميكنند.
کسانی كه احياناً جهانبيني آنها سر از شك در ميآورد و معرفتشناسي اينها
سر از سفسطه در ميآورد، براي اين است كه عمري را در دنيا زندگي كردند، نه در زمين!
كسي كه در دنيا زندگي ميكند؛ مانند همين نمونههايي است که اين روزها ذكر شد؛ اگر
يك جوان در دوران نوجواني خود در خطّ ورزش افتاد, بعد هم شده سالمند و پيشكسوتی
که هشتاد ـ نود ساله شد، او در تمام اين مراحل در دنيا دارد زندگي ميكند، براي
اينكه بُرد و باخت يك امر حقيقي نيست, قوانين زمين فوتبال يك امر اعتباري است,
فاصله اين نود دقيقه امر اعتباري است، همه اينها قراردادي است و امر تكويني كه
نيست! عرض دروازه بايد اينقدر باشد اين تكويني نيست، حقيقي نيست و امر قراردادي
است! چقدر بايد مساحت زمين باشد، اينها قراردادي است! پس اين شخص در تمام مدت عمر
در اعتبارات دارد زندگي ميكند، اگر او يك وقت خواست در جهانبيني يا معرفتشناسي
نظري بدهد، سر از سفسطه و شك در ميآورد، براي اينكه با واقعيت سر و كار نداشت، او
با اعتبارات سروكار داشت كه اصلاً چنين چيزي وجود ندارد! بنابراين اگر زمين را
نگاه ميكند، زمين را به عنوان يك پارچه نگاه ميكند،
﴿أَخْلَدَ
إِلَي الْأَرْضِ﴾؛[10] يعني به عالم
طبيعت از آن جهت كه امر اعتباري است و ماندني است و مادي است نگاه ميكند، نه به
عنوان اينكه آيتِ الهي است. در بخشهاي جهاد فرمود: ميدانيد چرا يك عده اهل
مبارزه و جهاد نيستند؟
﴿اثَّاقَلْتُمْ إِلَي
الْأَرْضِ﴾؛[11] سنگيني شما را زمين ميكِشد و مثل اين است كه زمين
را ميخواهيد با خودتان حمل كنيد، چون بستهٴ به زمين هستيد و از آن جهت که
بسته به زمين هستيد، ميبينيد که ميخواهيد دل بكَنيد براي شما سنگين است؛ مثل
اينكه زمين را ميخواهيد حمل كنيد! اينطور نيست! بيان نوراني سيّدالشهداء(سلام
الله عليه) اين است كه
«أَمَّا بَعْدُ فَكَأَنَّ
الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل»، [12]در جواب نامه آنهايي كه
گفتند اوضاع در خاورميانه آشفته است، شما كجا ميخواهيد برويد؟ فرمود من كه در
دنيا زندگي نميكنم، گويا اصلاً دنيايي نبود, گويا هميشه آخرت بود، ما در آخرت
داريم زندگي ميكنيم! كسي كه حقمدار است و عقلمحور است و عدلمدار، او در آخرت
دارد زندگي ميكند، او در دنيا زندگي نميكند! فرمود:
«أَمَّا
بَعْدُ فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ» که «كان» آن «كان» تامّه است،
گويا اصلاً دنيايي نبود!
«وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ
تَزَل» هميشه آخرت بود و ما در آخرت داريم زندگي ميكنيم. بنابراين اگر
كسي خيال كرد كه كارِ خدا مثل كار صنعت يخچالسازي, تلويزيونسازي, راديوسازي و
اسلحهسازي چند منظوره است، او جهان را نشناخت. اگر كسي خدا را شناخت، اين دو آيه
را كنار هم باور دارد كه كار خدا بازيچه نيست، خدا بازيگر نيست و خلقت هم ساختار
آن از نظر طبيعت گاز است و از نظر فراطبيعت حق است.
ناتوانی کتب ادبی در تفسير
﴿بِالْحَقِّ﴾ به ساختار نظام آفرينشاينكه
بارها عرض شد از کتاب
المغني و امثال آن نبايد سؤال كرد که اين
﴿بِالْحَقِّ﴾
چيست ـ از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل
[13]
ـ برای همين است! اين
﴿بِالْحَقِّ﴾
را جامي و امثال جامي و
مغني و امثال
مغني كه نميتوانند معنا كنند!
آن «دُخان» را ميتوانند معنا كنند؛ امّا عالَم چند منظوره نيست! فاعل آن معلوم
است, غايت آن معلوم است, سبب مادي آن معلوم است و اين «باء» هر جا معناي خاصّ
خودش را دارد؛ پس اين
﴿بِالْحَقِّ﴾
چيزی نيست كه در
مغني و امثال
مغني بگنجد! فرمود ابزار مادي
ما مشخص است, فاعل هم مشخص است, غايت هم مشخص است؛ امّا اين چند منظوره نيست! فقط
يك منظور دارد را آدم با كدام حرف ميتواند بفهمد؟! «باء» سببيه كه اين را نميگويد،
آن سبب مادي يا سبب فاعلي را فقط ميگويد که فاعل آن خداست و مادّه آن هم گاز است.
امکان تفسير ﴿بِالْحَقِّ﴾ با آيات ديگر
قرآنفرمود
عالم چند منظوره نيست، انسان هم چند منظوره نيست و نشانه آن هم اين است كه فقط
درست را قبول ميكند و باطل را قبول نميكند. هر چيزي كه با اين ساختار نيست بدن نميپذيرد
و انسان مريض ميشود. بنابراين حرف را چند منظوره ميتواند بگويد؛ امّا چند منظور
در ساختار او دخالت ندارد و آن را نميشود هر طور گرداند؛ انسان يك گونه خلق شد,
جهان يك گونه خلق شد و آنچه در ساختار الهي است يك گونه خلق شد. اين دو آيه يكي از
آنها لسان آن نفي است و لسان ديگری اثبات است؛ يكي اينكه خدا بازيگر نيست و ديگر
اينكه عالَم فقط با حق خلق شده است، آيه 38 سوره «دخان» اين است:
﴿وَ
ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ﴾
و در آيه 39 همان سوره «دخان» فرمود:
﴿ما
خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾ که اين
﴿بِالْحَقِّ﴾؛
يعني عالَم فقط يك نحوه ميپذيرد، همه طرفها بسته است و هيچ راهي براي فرار ندارد،
فقط يك راه دارد كه آن توبه است كه فرمود:
﴿فَفِرُّوا
إِلَي اللَّهِ﴾،[14] اگر كسي خلافي
كرده و تمام اطراف او را پليس يا سيم خاردار گرفته، او «أين المفرّ»؟ اينجا ميشود
گفت كه اين چند منظوره نيست, چند راهه نيست؛ امّا جايي كه جلو و راه باز باشد، بله
ميشود گفت که چند منظوره و چند راهه است؛ امّا اينجا جلو باز نيست! اينكه فرمود:
﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَ مِنْ
خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾؛[15] يعني جلو و پشت سر سد
است، كجا ميخواهند فرار كنند؟ رها نيست! بيحساب و كتاب نيست!
﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُديً﴾،[16] پس وقتی اين چند منظوره نبودن که روشن شود،
آدم ميداند كه يك وقت آبرو در خطر است، يك روز يا
﴿يَوْمَ
يَقُومُ الْأَشْهادُ﴾[17] آبرو ميرود يا ـ معاذ الله ـ در دنيا آبرو ميرود؛ بنابراين اين
معناي اين است كه ما
﴿بِالْحَقِّ﴾
خلق كرديم، پس آنچه در سوره مباركه «دُخان» خواهد آمد كه
﴿بِالْحَقِّ﴾
خلق كرديم و در سوره مباركه «صافات» و اينها هم گذشت، ناظر به آن ساختار داخلي و
حقيقي انسان و جهان است كه نه انسان چند منظوره خلق شده است و نه جهان. اما در اينجا
ـ سوره مباركه «فصلت» ـ آنها كه فكر ميكردند «دحو الأرض»؛ يعني «خَلق الأرض بعد
السماء» اين يك مقدار آسيب ميبيند، براي اينكه ظاهر آيه
[18] دارد كه ما زمين
را با همه مجموعه آن كه فصول چهارگانه است خلق كرديم و بعد به آسمان پرداختيم, پس
اينها را ذكر فرمود؛ امّا در جريان اينكه
﴿وَ
زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ﴾، در آن كتاب
الوحي و
النبوّة[19] اين شبهات تا
حدودي مبسوطاً ذكر شد كه در
﴿وَ جَعَلْناها رُجُوماً
لِلشَّياطينِ﴾[20] چگونه اين ستارهها
يا شهابسنگها براي شياطين «رجوم» است.
انذار قرآن بعد از تبيين ساختار خلقت برای
اعراضکنندگان از آنفرمود
اين بحث مبدأ ما, آن هم بحث معاد ما و آن هم بحث ساختار داخلي انسان و جهان بود,
اگر اين حرفهاي عالمانه را كه با نصيحت همراه بود پذيرفتند كه
﴿طُوبَی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ﴾؛[21]امّا
اگر اعراض كردند و برهان در آنها اثر نكرد، بگوييد راه بسته است و به كجا ميخواهيد
فرار كنيد؟!
﴿فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ
أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ﴾؛ شما كه
مثل عاد و ثمود نيستيد و قدرت آنها را نداريد! در جريان عاد در سوره مباركه «فجر» در
آيه شش به بعد فرمود:
﴿أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ
فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ ٭ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ ٭ الَّتي لَمْ
يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ ٭ وَ ثَمُودَ الَّذينَ جابُوا الصَّخْرَ
بِالْوادِ ٭ وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ ٭ الَّذينَ طَغَوْا فِي
الْبِلادِ ٭ فَأَكْثَرُوا فيهَا الْفَسادَ ٭ فَصَبَّ عَلَيْهِمْ
رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ ٭ إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ﴾؛[22] فرمود «الله» در كمين است! كمينگاه خدا كجاست؟
﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾،[23] جاي مشخصي نيست كه ما بگوييم تا آنجا ميرسيم و بعد توبه ميكنيم،
نه خير همينجا هم «الله» هست! قبل از آن هم بود! اکنون هم هست! بعد از آن هم هست!
معلوم نيست كجا انسان را به عذاب ميگيرد. درست است که توبه واجب است، درست است
انسان تا آخرين لحظه و قبل از اينكه حالت احتضار پيدا شود و به مرگ يقين پيدا كند
اگر توبه كند ـ انشاءالله ـ مقبول است؛ ولي معلوم نيست که به آنجا برسد! اگر خدا
در كمين است، يك؛ اگر
﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا
فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾ است، دو؛ پس نتيجه اينکه «أينما تولّوا
فثمّ مرصاد الله»، اين سه؛ بنابراين جا براي فرار نيست! تنها يك راه هست كه
﴿فَفِرُّوا إِلَي اللَّهِ﴾ است. اگر راهی
بود كه در پايان زندگي كمينگاه بود، آدم ميتوانست بگويد من بعد از دوران جواني
توبه ميكنم؛ امّا وقتي كمين, كمينگاه و كمينكننده «الله» است و
﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾
است، بنابراين هر لحظه ممكن است که انسان را به عذاب بگيرد! فرمود عاد را گرفتيم,
ثمود را گرفتيم, فرعون را گرفتيم, نمرود را گرفتيم! قصص افراد جزئي ممكن است
فراموش شود؛ امّا اينكه به قول سعدي در تاريخ مانده که اين همان آفتابي است «که همی
تافت بر آرامگه عاد و ثمود»
[24] اين ماندني است، براي اينكه اينها
افراد عادي نبودند! فرمود بساط همه اينها را ما جمع كرديم. بنابراين هيچكس
فكر نكند كه عالَم خلقت چند منظوره است و فكر نكند كه انسان چند منظوره است. بله!
در محدوده خيالبافيهاي خود كه آن نه زمين است و نه آسمان، چون حقيقت ندارد و
اعتبار است، ممكن است چند منظوره بينديشد؛ ولي اين به تعبير قرآن كريم «مُختال» ميشود؛
يعنی انسان خيالزدهٴ خيالباف كه واقعيتي ندارد
﴿إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾.[25]تهديد قرآن به صاعقه عاد و ثمود بر
سرپيچیکنندگان از ساختار خلقتفرمود
عاد و ثمود قصه آنها در موارد فراوان بازگو شده که در سوره «فجر» هم به خواست خدا
به اين صورت بيان ميشود. در اينجا فرمود:
﴿فَإِنْ
أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ﴾،
براي اينكه انبيا آمدند و برهان اقامه كردند؛ ولی اينها نپذيرفتند و عذاب
الهي آمد به حيات همه اينها خاتمه داد.
﴿إِذْ
جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ﴾، درست است كه باد به
حسب ظاهر چيزي درك نميكند؛ امّا در نظام تكوين، رسالت الهي را به عهده دارد،
فرمود:
﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾،[26] عقد زناشويي گياهان را همين باد ميخواند و همچنين عقد زناشويي
ابرها را همين باد ميخواند, فرمود:
﴿وَ
أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾؛ ما اينها را براي تلقيح ميفرستيم،
اگر اينها رسالت الهي را براي تلقيح به عهده دارند, ازدواج گياهان به وسيله همين
ابري است كه براي تلقيح آمده، پس او رسالت و مأموريتي دارد؛ فرمود:
﴿إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ
مِنْ خَلْفِهِمْ﴾؛ انبيا از هر طرف آمدند، قبل آنها بودند, همراه
آنها بودند, نه «مِنْ بَعْدِهِمْ»؛ يعني بعد از اينها هم ميآمدند، چون بعد از
اينها اگر ناظر به بعدِ زماني باشد كه حجّت بر اينها تمام نميشود. اينكه ميگويد
از جلو و دنبال؛ يعني «مُحاط» به وحي الهي هستند؛ اينها در هر طرف بروند آثار وحي
الهي هست؛ انبيايي آمدند, صحفي آوردند, كتبي آوردند, پيامهايي آوردند, آثاري هم
از اينها به جاي مانده است.
﴿إِذْ جاءَتْهُمُ
الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ﴾، اين تعبير
برای آن است كه اينها «مُحاط» به بيّنات الهي هستند؛ انبيا آمدند با آيات
الهي به اينها گفتند:
﴿أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ
اللَّهَ﴾؛ موحّد باشيد، آنكه شما را آورد, جهان را آفريد و
هر دو به يك سمت حركت ميكنيد همان را بپرستيد و همان قانون را عمل كنيد.
ضعف معرفتشناسی مشرکان علّت انکار
پيامبر(صلّی الله عليه و آله و سلّم)آنها
گفتند وحياي نيست، اگر باشد فرشته بايد از طرف خدا بيايد؛ اينها واقعاً انسان را
نشناختند، چون انسان را نشناختند كه انسان ميتواند خليفه الهي باشد، گفتند اگر
رسالتي از طرف خداي سبحان باشد، آن رسول بايد فرشته باشد كه مشكل مشركان حجاز هم
همين بود.
﴿قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا﴾؛
يعني اگر خدا ميخواست رسول و پيامبري بفرستد
﴿لَأَنْزَلَ
مَلائِكَةً﴾ و شما چون ملائكه نيستيد و خدا ملائكه نفرستاد، پس
پيامي از طرف خدا نيست؛ آنها آيات الهي آوردند اگر ملائكه باشد که شما آنها را نميبينيد؛
آنها شما را ميبينند، ولي شما آنها را نميبينيد و نميتوانند اُسوه باشند, نميتوانند
برنامهريزي كنند, نميتوانند مديريت كنند, نميتوانند شما را اداره كنند, شما
نميتوانيد سؤالات خود را با آنها در ميان بگذاريد. الآن هم فرستادههاي الهي
آمدند! منتها براي خواصّ از بشر آمدند، نه براي توده مردم! مرحوم آيت الله سيّد
نورالدين حسينى اراكی را خدا غريق رحمت كند! مرحوم آيت الله اراكي(رضوان
الله عليه) در تفسير سه جلدي
القرآن و العقل ايشان يك تقريظ خوبي دارند. اين
بزرگوار در همان جنگي كه عراق با انگليس و اينها داشتند در جبهه ميرفت و در يكي
از همين بخشهاي تفسير سه جلدي
القرآن و العقل دارد که هيچ كتابي همراه من
نيست، فقط در خدمت قرآن كريم هستم، فقط يك
معالم نزد من هست كه در جبهه
دارم آن را براي پسرم درس ميگويم. اين سيّد و عالِم بزرگوار در زمان حمله انگليسيها
به جبهه جنگ رفته بود و آنجا جهادگر بود؛ قرآن را تفسير ميكرد و کتاب
معالم را
هم براي پسر خود كه در جبهه همراه او بود تدريس ميكرد؛ ميگفت كتابي نزد من نيست
و فقط همين
معالم است كه من درس ميگويم. مرحوم آيت الله اراكي در آن مقدمهاي
كه مرقوم فرمودند, از حافظه سرشار اين عالم بزرگوار سخن گفتند. ايشان تا جزء هجده قرآن
رسيده و اين مجموعه سه جلدی تمام قرآن نيست. در همان سوره مباركه «انعام» كه
آنها ميگفتند اگر فرستادهاي از خدا باشد بايد فرشته باشد، ايشان ميفرمايد که بله
فرشته را فرستاد! براي اينكه باطن پيغمبر فرشته است و شما پيغمبر را نشناختيد! اين
حرف لطيف ايشان در
القرآن و العقل است. پيغمبر از جهت باطنش كه ملكوتي است
و در حدّ فرشتهها بلكه بالاتر از فرشتههاست، براي اين است كه انسان كامل است كه
معلم فرشتههاست!
﴿فَقالَ أَنْبِئُوني
بِأَسْماءِ هؤُلاءِ﴾ [27]آدم كه شخص خارجي و
قضيه شخصيه نبود، مقام آدميت و مقام انسان كامل است كه امروز آن كسي كه معلّم
ملائكه است وجود مبارك حضرت حجّت است شخص آدمِ همسر حوّا معيار نيست, آن مقام آدميّت
است كه خليفه الهي است؛ اين جمله اسميه كه با صفت مشبهه ذكر شده است ـ نه اسم فاعل
ـ اين صفت مشبهه است، منتها به وزن اسم فاعل است:
﴿إِنِّي
جاعِلٌ﴾؛
[28]من مستمرّاً در عالم خليفه خلق ميكنم, نه اينكه اسم فاعل باشد و دلالت بر حدوث
داشته باشد؛ هم
﴿جاعِلٌ﴾ صفت
مشبهه است و هم «تاء»
﴿خَليفَةً﴾ «تاء»
مبالغه است و نه تاء تأنيث؛ من مستمرّاً خليفه خلق ميكنم و شما بايد تحت تدبير
خليفه من، اسماي الهي را ياد بگيريد! اين
﴿فَقالَ
أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ﴾ امروز هم خطاب به وجود مبارك وليّ
عصر است كه معلّم فرشتههاست. سخن مرحوم آيت الله سيّد نورالدين حسينى اراكی
آن است که اين را که فرستاد، در حقيقت از فرشتهها بالاتر است، اين است كه ميتواند
با فرشتهها ارتباط داشته باشد, اين است كه صاحب مقام
﴿دَنا
فَتَدَلَّي﴾
[29]است, اين است كه ميتواند با «الله» رابطه داشته باشد, اين است كه ميتواند پيام الهي
را بگيرد و به ما برساند.
بطلان
بهانههای مشرکان در انکار پيامبر(صلّی الله عليه و آله و
سلّم)بنابراين
شما به دنبال چه بهانهاي ميگرديد! نه حرف مشركان و بهانه آنها درست است، نه
بهانه قوم عاد و ثمود و امثال آنها كه وجود مبارك پيغمبر به اينها ميفرمايد عاد و
ثمود از شما خيلی قويتر و غنيتر بودند که در جهت خلاف شنا كردند و سرشان
به سنگ خورد!
﴿إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ
بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ﴾؛ انبيا فرمودند:
﴿أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ﴾ که آنها
گفتند:
﴿لَوْ شاءَ رَبُّنا لَأَنْزَلَ
مَلائِكَةً﴾، «و لكنّ التالي باطل فالمقدّم مثله»؛ اينها ميگفتند
تلازم ممنوع است! اگر خدا خواست هدايت كند چرا فرشته بفرستد! اگر خدا بخواهد هدايت
كند بايد انسانهاي كامل بفرستد كه شما آنها را ببينيد, آنها شما را ببينند,
احتجاج كنيد, سؤال كنيد, اشكال كنيد و جواب بشنويد، وگرنه فرشته را كه نميبينيد! ببينيد
تا اسوه شما باشند:
﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في
رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾،[30]فرشته كه نميتواند
اُسوه شما باشد و به او تأسّي كنيد، ساختار فرشته که با ساختار شما يكي نيست! او
كه شهوت و غضب ندارد تا عصيان نكند، شما بايد تأسّي كنيد به كسي كه از نظر ساختار
خلقت مثل شما باشد. پرسش: آيا
﴿قَالُوا لَوْ
شَاءَ رَبُّنَا لَأَنْزَلَ مَلاَئِكَةً﴾ حمل واقعی است يا به
جای
﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ
اسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً﴾[31]است؟ پاسخ: نه, هنوز به
آنجا نرسيدند، آن براي خصوص فرعون بود كه بعد از اينكه معجزات را ديد و يقين داشت
که اينها معجزه است و سِحر نيست انكار كرد؛ اينها هنوز در آن توهّم باطل بودند.
البته در آن قسمتها قبلاً هم گذشت كه جاهلان دوره جاهليت ـ آن مقلّدان ـ قبول و
نكول آنها فرع بر تصديق و تكذيب نياكان آنها بود؛ اينها اگر ميخواستند چيزي را
قبول كنند، ميگفتند:
﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا
عَلي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلي آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ﴾ [32]و
﴿مُهْتَدُونَ﴾ [33]و مانند آن که بتپرستي
را قبول ميكردند؛ اگر ميخواستند چيزي را نپذيرند، ميگفتند:
﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾،
[34]معيار تصديق و تكذيب اينها, قبول و نكول نياكان اينها بود؛ اين براي مقلّدين بود كه
اگر از گذشتههاي اينها چيزي به اينها نميرسيد ميگفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾؛ امّا
آن به اصطلاح خردمندانشان آنها با برهان مغالطهاي دليل اقامه ميكردند و ميگفتند
كارِ ما را خدا ميداند، يك؛ خدا قادر مطلق است، دو؛ اگر كار ما و شرك و بتپرستي ما
باطل بود خدا جلوي ما را ميگرفت، سه؛ چون جلوي ما را نگرفت، پس معلوم ميشود حق
است، چهار؛ ميگفتند:
﴿لَوْ شاءَ اللَّهُ ما
أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْءٍ﴾، [35]آنگاه صاحب شريعت
فرمود که شما داريد بين اراده تكوين و تشريع خلط ميكنيد! ذات اقدس الهي اراده
تكويني دارد و ميتواند جلوي افراد را بگيرد؛ امّا تكامل در اين است كه انسان جلوي
او باز باشد و با مِيل خود به طرف حق برود:
﴿لا
إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[36]اين
﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ ـ
معاذ الله ـ معناي آن اين نيست كه هر كسي هر كاري دلش خواست بكند كه ميشود اباحهگري؛
يعني در نظام تكوين جبري نيست؛ امّا در نظام تشريع واجب هست, بگير و ببند هست,
﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[37]هست,
﴿ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾[38]هست، اصلاً جهنم را
براي همين خلق كردند! نه اينكه هر كسي هر كاري خواست بكند و هر جا خواست برود! در
نظام تكوين خدا انسان را آزاد آفريد كه تكامل در همين آزادي انسان است؛ ولي عقلي
به آدم داد كه انسان بيراهه نرود, وحياي را فرستاد كه انسان بيراهه نرود, بنابراين
اين استدلالهاي باطل اينها بيش از مغالطه چيز ديگر نيست.
ظهور ضعف «عبد» هنگام مقابله با «حق»اينجا
هم فرمود:
﴿لَوْ شاءَ رَبُّنا لَأَنْزَلَ
مَلائِكَةً فَإِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ﴾ که ذات اقدس
الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به آنها بگو:
﴿فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ
بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾، اين
﴿بِغَيْرِ
الْحَقِّ﴾ تأكيد است و قيد احترازي نيست؛ اصلاً استكبار نميتواند به
دو صورت باشد: يكي حق و ديگری غير حق تا اينکه ما بگوييم
﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ يك قيد احترازي است.
﴿فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ
الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً﴾، درست است از نظر
مال و قدرت نظير نداشتند و
﴿لَمْ يُخْلَقْ
مِثْلُها فِي الْبِلادِ﴾ بودند؛ امّا وقتي بنده در برابر حق قرار ميگيرد،
ضعيف و عاجز خواهد بود. فرمود:
﴿أَ وَ لَمْ
يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً﴾؛
شما داريد در برابر «الله» موضع ميگيريد، نه در برابر ديگران! خدايي كه شما را
خلق كرد از شما نيرومندتر است و همين قبيله عاد
﴿كانُوا
بِآياتِنا يَجْحَدُونَ﴾ که اين
﴿كانُوا﴾
نشانه استمرار است؛ ساليان متمادي بر انكار حق اصرار داشتند و ذات اقدس الهي به
آنها مهلت داد تا رسيد به جايي كه در سوره مباركه «فجر» فرمود ما بساط همه اينها
را برچيديم.