درس تفسیر آیت الله جوادی

93/12/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسير آيات 1 تا 11 سوره فصلت
﴿حم (۱) تَنزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (۲) كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (۳) بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لاَ يَسْمَعُونَ (٤) وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَ فِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنَا وَ بَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ (۵) قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَاسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ (۶) الَّذِينَ لاَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (۷) إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيرُْ مَمْنُون (8) قُلْ أَ ئنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فىِ يَوْمَينْ‏ِ وَ تجَْعَلُونَ لَهُ أَندَادًا ذَلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ (9) وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسي‏َ مِن فَوْقِهَا وَ بَارَكَ فِيهَا وَ قَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتهَا فىِ أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِّلسَّائلِين (10) ثمُ‏َّ اسْتَوَي إِلىَ السَّمَاءِ وَ هِي دُخَانٌ فَقَالَ لهََا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائعِين (11)﴾

    نام قرآن قبل از نزول و بعد از آن
سوره مبارکه «فصلت» همانطوري که  ملاحظه فرموديد در مکه نازل شد و اين «حم» مانند ساير «حواميم» است. اين «حواميم سبعه» محور اصلي آنها تبيين وحي و قرآن کريم است و آنچه از اين قسمت استفاده ميشود آن است که اين قرآن از طرف خدايي که رحمانِ رحيم است نازل شده است، بعد به صورت تفصيل، آياتش از هم جدا شد. حال اين سؤال مطرح میشود، آنجا که نزد رحمانِ رحيم بود، قبل از اينکه نازل شود چه نامي داشت؟ در سوره مبارکهٴ «هود» مشخص کرد و فرمود که آنجا «محکم» بود و اينجا «مفصّل» است، آنجا متن بود و اينجا شرح است؛ در ابتدای سوره مبارکهٴ «هود» دارد: ﴿الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت﴾. [1]

    مقصود از «محکم» و «مفصّل» بودن قرآن
اين کتاب، اوّل محکم و مَتني بود، بعد تفصيل شد؛ تفصيل آن هم به اين است که حکمت آن از موعظه و جدال اَحسن جدا شد؛ تفصيل آن به اين است که قصص آن از امثال آن جدا شد، اوامر آن هم از نواهي جدا شد، تبشير آن از انذار جدا شد، مباحث توحيدي آن از مباحث وحي و نبوت، مباحث وحي و نبوت از مسئلهٴ معاد، اينها همه از هم جدا شد؛ احکام اعتقادي، اخلاقي، فقهي و حقوقي همه جداگانه معيّن شد و براساس تفسير آيات نسبت به يکديگر، يک جا مَتني بيان شد و جاي ديگر شرح شد.

     اذن الهی شرط تفسير قرآن توسط پيامبر
البته قرآن به عنوان «جامع الکلم» که از «جوامع الکلمِ» الهي به حساب ميآيد، وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم از اين عطيه برخوردار شد که گفت: «أُعْطِيتُ جَوَامِعَ‏ الْكَلِم‏»[2]تفصيل قانون اساسي در همين حد است؛ منتها تفصيل فرعي را به خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) ارجاع داد که فرمود: ﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم﴾[3]، فرمود: تو مبيّن، مفسّر، شارح و تبيينکننده هستي؛ اما به اذن ما تبيين ميکني.

 فرق شرح و تفسير قرآن با کتب علمی ديگر
قرآن کتابي نيست که شرح آن کتاب نظير شرح متون ديگر از سنخ شرح «مَزجي»، يا شرح «قال أقولُ» باشد؛ کتابهاي بشري شرح آنها از اين قبيل است که ميگويند: «قال الماتن» و شارح ميگويد: «أقولُ» که يا شرحِ «قال اقول» است يا شرحِ مَزجي است؛ شرح مَزجي مثل جواهر است که شرايع را شرح مَزجي کرده، با «قولُهُ کذا، قولُهُ کذا» حرف محقق حلّی را نقل کرده و حرف خودش را بعد از آن نقل ميکند. شرحِ «قال أقولُ» نظير کاري است که مرحوم علامه حلّی  نسبت به تجريد مرحوم خواجه طوسی کرد که مَتن آن برای «خواجه» است و شرح آن برای علامه است، آن «قال» است و اين «أقولُ». اما تفسير، علمي نيست که شرح «مَزجي» يا شرح «قال أقولُ» داشته باشد؛ يعني مفسّر بگويد: «قال الله» و بعد بگويد: «أقولُ». تفسير از سنخ «قال أقولُ» نيست، بلکه تفسير از سنخ «قال، قال، قال» است، نه «قالَ و أقولُ»؛ نه شرح «مَزجي» در آن هست و نه شرح «قال أقولُ». آن کسي که حرف خودش را نقل ميکند، اين ديگر تفسير نيست، اين ديگر شرح شرايع نيست که متن آن برای شرايع باشد و شرح آن برای صاحب جواهر باشد، بگويد شرايع اينطور گفته من اينطور ميگويم، از آن سنخ نيست. به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: تو بايد تبيين کني؛ اما فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾ [4]آن علومي که ما به شما ياد داديم، با همان علوم کتاب ما را شرح کن! بنابراين تفسير قرآن نظير شرح ساير متون نيست. پرسش: آنچه در لوح محفوظ است، مرحله محکم است، يا مرحله تفصيل است، يا هر دو؟ پاسخ: مرحله «محکم» است، چون در اول سوره «هود» دارد: ﴿كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبير﴾؛ يعني اول به صورت مُتقن و بسته بود، ﴿كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبير﴾، آنجا که هست مُتقن و جامع است؛ نظير آنچه در سوره مبارکه «حجر» فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم﴾؛ آنجا مخزون است، وقتي تنزّل میکند، به حدّ «قَدَر» ميرسد.


    مطابقت تفسير پيامبر با انزال الهی، علّت دستور به اطاعت از او
بنابراين شرح آن در اينجا  که فرمود: ﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم﴾ آن ﴿أَنْزَلْنا إِلَيْكَ﴾ نشان ميدهد، تبيين پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) برابر انزال الهي است، ﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم﴾. بعد هم در سوره «حشر» به ما فرمود: ﴿ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾؛ [5]در سوره حشر هم به ما فرمود: هر چه او فرمود شما بگيريد، او هم به ما فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ‏ فِيكُمُ‏ الثِّقْلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي‏»، [6]معلوم ميشود مفسّران، حرف «الله» را ميزنند، نه اينکه حرف خودشان را بزنند و اگر ديگران تفسير ميکنند؛ يعني ما با سراج و چراغِ عقل ميبينيم که خدا چه ميگويد، نه اينکه خدا اين چنين فرمود و ما اين چنين ميگوييم! پس تفصيل قرآن تفصيل قانون اساسي است و تفسير آن تفسير متن است، در متن بودن و قانون اساسي بودن مفصّل است؛ اما فروع جزئيه را به وجود مبارک پيغمبر و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) واگذار کرده است. فرمود: ﴿تَنزِيلٌ مِّنَ الرَّحْمَانِ الرَّحِيم ٭ كِتَابٌ فُصِّلَتْ ءَايَاتُهُ قُرْءَانًا﴾؛ يعني جمعاً به صورت عربي است؛ اما براي کسي که قائم به علم باشد.

    «عربيِ مُبين»، راه رسيدن به مقام «علیّ حکيم» قرآن
همين معنا را به يک وضع ديگري در اوايل سوره مبارکهٴ «زخرف» به اين صورت بيان کرد، چون همه اين «حواميم سبعه» درباره قرآن کريم است، در اول «زخرف» هم دارد که ﴿حم ٭  وَ الْكِتَابِ الْمُبِين ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْءَانًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُون ٭ وَ إِنَّهُ فىِ أُمّ‏ِ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلیِ‏ٌّ حَكِيم﴾؛ [7]اينجا که شما دسترسي به آن داريد «عربيِ مُبين» است و آنجا که نزد ماست «عليِّ حکيم» است و چون «حبل متين» است، بالای اين طنابِ مستحکم «عليِّ حکيم» است و پايين آن «عربيِّ مُبين» است؛ اگر بخواهيد به آن «عليِّ حکيم» نزديک شويد، آن «عربيِّ مُبين» نبايد يادتان برود، اين اصل است که نردبان است و از اين نردبان به آن عليِّ حکيم نزديک ميشويد. البته «کُلٌّ بِحَسَبِهِ»؛ آنکه خودِ «عليِّ حکيم» را درک ميکند کسي است که ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾ [8]نصيب او شده است و ديگران به آن مرحله بار نمييابند؛ ولي از اين «عربيِّ مُبين» ميتوانند به آنجا نزديک شوند، اين ميشود «حبل متين». در قبال اين «حبل متين»، «حبل مَنِين» است؛ «حبل مَنين» يعني طناب پوسيده و مقطوع؛ «ممنون» يعني مقطوع. فرمود: ديگران اگر طنابي دارند «حبل منين» است، مقطوع و پوسيده است، ما اگر طنابي داريم «حبل متين» است، مستحکم و غير مقطوع و مانند آن است و چون خودِ اين حبل به دست ذات اقدس الهي است که «اَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالَي» [9]و چون آن طرفِ بالاي قرآن حکيم که «عليِّ حکيم» است «عند الله» است و برابرِ سوره مبارکهٴ «نحل»: ﴿ما عِنْدَ اللَّهِ باق﴾، [10]آنجا ديگر تغييرپذير نيست، زوالپذير و نسخپذير نيست. آن طرفش که «عليِّ حکيم» است «عند الله» است و اگر «عند الله» است، «مَا عِندَهُ بَاقٍ» است، پس يک طرف آن ثابت است و يک طرف آن که «عربيِّ مُبين» است در دسترس ماست که ما از اين «عربي مبين» بايد ترقّي کنيم، تا به آنجا برسيم. پرسش: ...؟پاسخ: آن آياتش محکمات است و خودِ اين کتاب محکمات است. فرمود: آنجا بعضي از آياتش محکم است و بعضي از آياتش متشابه؛ ولي نزد ذات اقدس الهي کُلاً محکم است و جا براي متشابه نيست، وقتي که تنزّل کرد و عربيِّ مُبين و الفاظ شد، محتملات و احتمالها در آن راه پيدا کرده و متشابهات در ميآيد. فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾.

 فعّال بودن راههای سهگانه کسب معرفت، شرط بهرهمندی از قرآن
بنابراين آنچه در آغاز سوره «هود» و آنچه در آغاز سوره مبارکهٴ «زخرف» آمده، آن مرحلهٴ اُولي را نشان ميدهد و آنچه در محل بحث است؛ يعني سوره مبارکه «فصلت»، مرحله دوم است که مرحلهٴ تفصيل است: ﴿كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُون﴾؛ آن قومي که عالِم باشد؛ يعني به علم قيام کند، بايد هر سه ضلع آن زنده و فعال باشد؛ هم در بخش نقلي، هم در بخش عقلي و هم در بخش شهودي. در بخش نقلي بايد فعال باشد، گوش شنوا داشته باشد، ﴿لِقَوْمٍ يَسْمَعُون﴾ [11]باشد. آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در وصف متّقيان که فرمود: اينها درسهايي ميخوانند که نافع است، حرفهايي ميزنند که نافع است، حرفهايي گوش ميدهند که نافع است: «وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَی‏ الْعِلْمِ‏ النَّافِع‏»؛ [12]مدتي کتابي را بخوانند فايدهٴ آن چيست؟ آيا اين جهانبيني است؟ اين فقه است؟ اين اخلاق است؟ اين حقوق است؟ ميگويد: «تَشحِيذاً لِلأذهَان»، خيلي از علوم است که هم تشحيذ اذهان دارد، هم عقيده است، هم اخلاق است، هم فقه است و هم حقوق، علمي که يک گوشهٴ آن نافع باشد. فرمود مردان الهي درسي ميخوانند که به درد آنها بخورد: «وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَی‏ الْعِلْمِ‏ النَّافِع‏». اين کف باسواد شدن است؛ يعني از راه گوش و چشم، از اين کف قدري بالاتر که برويم ميشود تعقّلات و تأمّلاتِ عقلي؛ قدري درونتر که برويم پرده کنار برود و بدون حجاب، خود را ديدن است. اگر کسي واقعاً خودش را مشاهده کند، میبيند که فقير «الي الله» است که قبلاً هم بحث شد که فقر براي انسان از قبيل عَرَض مفارق نيست، از قبيل لازم نيست، فقر براي انسان از قبيل ذاتي ماهُوي نيست؛ وقتي ميگوييم: «الانسانُ فقيرٌ»؛ نظير «الانسانُ حيوانٌ» يا «الانسانُ ناطقٌ» نيست، چون ذاتي با ماهُويّت همراه نيست، بلکه فقر براي انسان در مرحله چهارمقرار دارد، چون وقتي ميگوييم: «الانسانُ فقيرٌ»؛ يعني «الانسانُ موجودٌ» و وقتي ميگوييم: «الانسانُ موجودٌ»؛ يعني «الانسانُ فقيرٌ». اگر کسي ذات خود را با اين وصف مشاهده کند، يقيناً ارتباطش را با حق ميبيند، چون ذات او وابسته به «الله» است. اينکه فرمود: ﴿أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّه﴾[13]، اين ﴿أَنْتُمُ الْفُقَراءُ﴾ يک مبتدا و يک خبر دارد؛ يعني «الانسانُ فقيرٌ» که اين فقر؛ نظير حرارت و برودت نيست که عَرَضِ خارج باشد يا؛ نظير زوجيّت أربعه نيست که عَرَضِ ذاتي باشد يا؛ نظير جنس و فصل نيست که ذاتي ماهُوي باشد، بلکه اين فقر عين هويّتِ اوست و اگر کسي خود را با اين وضع مشاهده کند، «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏»[14]، يقيناً «عَرَفَ رَبَّه».

     بسته بودن راههای کسب معرفت، علّت اعراض اکثريت از قرآن
اما اينها کسانی هستند که هر سه مشکل دامنگير آنها شد؛ نه درسي ميخوانند، نه گوش شنوايي دارند: ﴿هُمْ لا يَسْمَعُون﴾ [15]و نه اهل تعقّل هستند، چون ﴿قُلُوبُنا في‏ أَكِنَّة﴾ و نه اهل کشف و شهودند: ﴿وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجاب﴾، تمام راههاي معرفتي بسته است؛ لذا ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُون﴾، [16]اينها از چه راهي تعقّل کنند؟! فرمود که ما اينها را آورديم و به اينها گفتيم که پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) معلّم خوبي است: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتاب﴾ يک، ﴿وَ الْحِكْمَةَ﴾ دو، ﴿وَ يُزَكِّيهِم﴾[17]سه؛ اين کارها را ميکند. شما بايد گوش بدهيد گوش که نميدهيد، بايد برنامههای او را ارزيابي کنيد اين کار را هم که انجام نميدهيد، اهل شهود باطني هم که نيستيد، تا حجابهاي دروني را خَرق کنيد پس تمام راهها را بستيد، راههاي معرفتي را بستيد، ﴿وَ قَالُوا قُلُوبُنَا في‏ أَكِنَّة﴾.

    اعتراف اعراضکنندگان از قرآن به عدم درک آن
ذات اقدس الهي در چند جاي قرآن، وقتی خودش علّت اعراض را نقل کند، ميفرمايد: ﴿جَعَلْنا عَلی‏ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّة﴾؛ [18]ما روي دل اينها پرده انداختيم که البته اين کار کيفري است نه کار ابتدايي؛ نظير اضلال کيفري؛ اما هر جا خود اعراض کنندگان علّت اعراض را تعبير کردند، با «في» تعبير ميکنند: ﴿قُلُوبُنا في‏ أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْه﴾؛ دل ما در اين گودال فرو رفته و بيرون نميآيد، گوش ما هم سنگين است و حرفهاي شما را نميشنود و بين ما و بين شما هم پردهای است که ما شما را درک نميکنيم و حرف و معارف شما را ادراک نميکنيم. پس هر سه راه بسته است. اينکه ميگويند: بعضيها جامع معقول و محسوساند، بعضيها جامع معقول و منقولاند و بعضيها جامع معقول و منقول و مشهود هستند؛ يعني همين! بعضيها هم حکيمِ فقيهاند، هم محدّثاند و هم عارف که جامع بين علوم ثلاثه هستند؛ اما اينها فاقد علوم ثلاثهاند؛ نه راه درون دارند، نه راه تعقّل مفهومي دارند و نه راه حس و تجربه را دارا هستند، فرمود: ﴿قُلُوبُنا في‏ أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ في‏ آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجاب﴾.

    ضرورت پناه بردن به خدا از علم غير نافع
در برابر «وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَی‏ الْعِلْمِ‏ النَّافِع‏» يک گروه ديگري هستند که به دنبال حرفهاي غير نافع هستند و در دعاها؛ چه در نماز و چه در تعقيب نماز، هم به ما دستور دادند که از خدا علم نافع را طلب کنيد و هم به ما گفتند که به خدا پناه ببريد از علم نافع: «أَعُوذُ بِكَ» کذا و کذا و کذا «مِنْ عِلْمٍ‏ لَا يَنْفَعُ‏ وَ قَلْبٍ لَا يَخْشَعُ وَ نَفْسٍ لَا تَشْبَع‏».[19]ما اين را تطبيق کنيم بر اين درسهايي که روزانه ميخوانيم، کدام يک از اينها براي ما نافع است؟ ما خيلي چيزها داريم که هم تشحيذ اذهان است، هم معارف اعتقادي است، اخلاقي است، فقهي و حقوقي است؛ اما يک سلسله بحثهايي که هيچ فايده فقهي ندارد، هيچ فايده اخلاقي ندارد، هيچ فايده علمي ندارد، انسان داعي ندارد که روي اينها سرمايهگذاري کند؟ چيزهايي را میخواند که نافعتر باشد.

    تقاضای ناروای اعراضکنندگان قرآن از پيامبر و پاسخ منفی او
فرمود: ﴿وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجاب﴾؛ بعد ما کار خودمان را ميکنيم تو هم کار خودت را بکن؛ يعني اگر توانستی اين «کِنان» قلوب ما را برداري بردار! آن «وَقر» را برداري بردار! اين حجاب را برداري بردار! جواب داده شد که من بشری هستم مثل شما و هر کاري که ميخواهم بکنم بايد به اذن الهي باشد، خداي سبحان هم که به شما فطرت داد، به شما لوح نانوشته که نداد، بلکه يک کتاب زرّيني به شما داد که همه فجور و تقوا را در آن با دست خودش نوشت و به شما داد: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾، [20]شما اين را دفن کرديد، شما وقتی اين کتاب را دفن نکنيد و از درون دل بيرون بياوريد، همه چيز در آن هست، شما را راهنمايي ميکند که از چه کسي مدد بگيريد و از چه کسي استفاده کنيد و مانند آن. در عهدنامهاي هم که در مسئلهٴ ﴿إِذْ أَخَذَ رَبُّك﴾؛ [21]ما تعهد الهي را به شما يادآور شديم، ﴿قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحی‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِد﴾، اين وحي است که من توحيد را مشاهده ميکنم و شما هم هر وقت سخن از توحيد شد ميرميد: ﴿إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُون﴾ [22]که در سوره مبارکه «زمر» گذشت.

     تبيين منافع انفاق و انذار مشرکان به عدم پرداخت آن
﴿فَاسْتَقِيمُواْ إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ  وَ وَيْلٌ لِّلْمُشْرِكِين ٭ الَّذِينَ لَا يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُم بِالاَْخِرَةِ هُمْ كَافِرُون﴾؛ شما گذشته از اينکه در خدمت «الله» نيستيد، در خدمت خلق خدا هم نيستيد ـ که در بحث ديروز اهميت انفاق گذشت ـ قرآن کريم وقتي مسئلهٴ انفاق را نقل ميکند، در بخشهاي فراوانی عمل صالح را اين چنين ذکر ميکند؛ منتها دربارهٴ خودِ انفاق به اين صورت بيان ميکند، در سوره مبارکه «بقره» ميفرمايد که انفاق به گونهای است که ﴿تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِم﴾ [23]است، اينطور نيست که اگر کسي مالي را به ديگري کمک کند، فقط بهرهٴ اُخروي داشته باشد و کمک عاطفي باشد، اينطور نيست. آيه 265 سوره مبارکه «بقره» را ملاحظه بفرماييد که فرمود: ﴿وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِم﴾؛ يک مَثَل است، فرمود: اگر اين درخت پا ميداشت و ميتوانست حرکت کند، ميرفت کنار اين نهر و يک ظرف از آبِ نهر ميگرفت به پاي خودش ميريخت، اين درخت به چه کسي خدمت ميکرد؟ جز به خودش به کسي ديگر خدمت نميکرد و اين يک ظرف آب، موقعيت اين درخت را تثبيت ميکند. فرمود: اين انفاقي که ميکنيد، شما را تثبيت ميکند و نميگذارد در حوادث بلرزيد. آخرت که ثوابش معلوم است؛ اما در دنيا نبايد بلرزيد، حادثهاي پيش ميآيد، يا اين طرف يا آن طرف، آدم ميلغزد، فرمود: ﴿وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِم﴾؛ اين تثبيت، تنها دربارهٴ «صراطِ بعدَ الموت» نيست، انسان در حوادث زيادی که در عالم است ثابتقدم میشود. برخي از کارهاست که کار آب حيات را ميکند که به پاي ريشهٴ خودِ آدم ميريزد، فرمود: رسيدن به نواي فقرا، آدم را ثابت ميکند و نميگذارد بلرزد، نميگذارد هر بادي او را ريشهکن کند، ﴿وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها﴾ کذا و کذا. غرض اين است که اينطور نيست که اگر کسي به فکر فقرا بود، در جشن عاطفه يا غير عاطفه شرکت کرد، يا تلاش کرد کاري ايجاد کند، توليد کند و مشکلات فقر مردم را برطرف کند، اين شخص فقط در آخرت ثواب ببرد، اينطور نيست. فرمود: ﴿وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِم﴾. بخشهاي ديگر هم همينطور است، اينطور نيست که منحصراً در اين آيه باشد و منحصر به مسئلهٴ انفاق هم نيست، هر کاري که به نفع جامعه باشد؛ حالا گاهي انفاق است، گاهي احداث راه است، سدّسازي است و دهها مشکل ديگري است که اگر کسي در اين راه قَدَم بردارد، مثل آن است که يک ظرف آب به پاي خودش بريزد، بر هيچ کسي منّتي هم ندارد: ﴿وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ﴾، اينکه فرمود نميگذارد بلغزد براي همين است. به مشرکين هم فرمود: آيا شما در دنيا ميخواهيد راحت زندگي کنيد يا نه؟ اگر در دنيا هم لرزان باشيد که زندگي به سود شما نيست و اگر هم بخواهيد در دنيا از امنيت و آرامش برخوردار باشيد، بايد به فکر فقرا باشيد: ﴿وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكين ٭ الَّذِينَ لَا يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُم بِالاَْخِرَةِ هُمْ كَافِرُون﴾.

    دو شرط ورود به بهشت و بهرهمندی از منافع آن
تا اين قسمت برای انذار بود؛ اما درباره تبشير فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا﴾ که اعتقاد صحيح است، ﴿وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَات، چون براي ورود به بهشت حتماً اين دو عنصر لازم است: يکي عقيدهٴ سالم و ديگری عمل صالح. ﴿لَهُمْ أَجْرٌ غَيرُ مَمْنُون﴾؛ «منّ» يعني «قطع». ﴿عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾؛[24]يعني «غير مقطوع»، «مَنَّهُ» يعني «قَطَعهُ»، «حبلٌ مَنِين» يعني طناب پوسيده و مقطوع، در قبال «حبلٌ مَتين» که طناب سالم است. فرمود: اَجر آنها قطع نميشود، دائمي است.

    علّت ملالآور نبودن ابديّت انسان در بهشت
اما برخيها ميپرسند حالا که ما در بهشت رفتيم، چه قدر بخوريم و آنجا آرام باشيم؟ غافل از اينکه مگر علوم الهي تمام ميشود!؟ آنجا يک مکتب نامتناهي است، گرچه از عمل خبري نيست که انسان کاري انجام دهد و ثواب ببرد؛ اما کشفيات نامتناهي است، چه قدر انسان از علوم الهي يکي پس از ديگري بخواهد برخوردار باشد!؟ مگر تمام شدني است!؟ تنها در بهشت سخن از خوردن و آرامش نيست تا انسان بگويد آنجا ميرويم که چه بشود؟! بر فرض چند سال در بهشت خورد و خوابيد! بعد چه خواهد شد؟ خدا غريق رحمت کند بعضي از اساتيد ما را! ميگفتند که وجود مبارک سيد الشهداء(سلام الله عليه) آن‌طوري که بعضي از مراجع نجف(رضوان الله عليهم) در عالَم رؤيا ديدند، آن حضرت فقط سالي يک‌روز و يکبار براي اهل بهشت تجلّي ميکند، اينطور نيست که حالا آدم هر وقت خواست خدمت حضرت برسد، آنجا چنين عالَمي است. اگر علوم نامنتاهي است و اگر کمالاتِ علمي و شهودات نامتناهي است، آدم خسته نميشود، اينطور نيست که بگوييم حالا که در بهشت رفت، چند سال ميخواهد بماند آدم خسته ميشود! در حالی که خستگي ندارد. پرسش: ...؟ پاسخ: آثار علمي دارد و حقايق يکي پس از ديگری در صورتي که آدم زمينهاش را فراهم کند، براي آدم روشن ميشود. بنابراين ﴿الَّذينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ﴾ اينطور است؛ اما ﴿إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا﴾ که عقيده سالم است، ﴿وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَات﴾، اين دو عنصر براي بهشتي شدن حتماً لازم است. ﴿لَهُمْ أَجْرٌ﴾ که تمام شدني نيست.

    ارائه برهان بر توحيد با استفاده از نظم در خلقت عالَم
چون اين سوره در مکه نازل شد، براهين توحيد را از طريق خلقت عالَم و نظم در آن ذکر ميکند. البته اينها جزء «علوم القرآن» است، «علوم القرآن» همانطوري که قبلاً ملاحظه فرموديد، بخشي مربوط به خود قرآن است، مثل اينکه معجزه چيست؟ سوره مکي چيست؟ مدني چيست؟ وحي چيست؟ انزال چيست؟ تنزيل چيست؟ رابطهٴ معجزه و صِدق نبوّت چيست؟ آيات نَسخ چيست؟ قرائات آيا متواترند يا متواتر نيستند؟ اينها جزء علوم قرآن هستند که بحث ميشود؛ اما بخشي به عنوان «علوم القرآن» است که تفسير موضوعي عهدهدار آنهاست. علومي را که قرآن مطرح ميکند که زمين را چگونه خلق کرده؟ آسمان را چگونه خلق کرده؟ بين آسمان و زمين را چگونه خلق کرده؟ هر چيز زندهاي از آب است يعني چه؟ آسمان و زمين و همهٴ کرات قبلاً «رَتق» و بسته بودند، بعد «فَتق» شدند، اينها جزء علوم قرآني است که قرآن اينها را مطرح ميکند و همانطوري که اين قواعد فقهي وقتي به دست فقها و بزرگان افتاد، بارها عرض شد که از اين کلمهٴ «لَا تَنْقُضِ‏ الْيَقِينَ‏ أَبَداً بِالشَّك‏» [25]که پنج کلمه بيشتر نيست، حداقل پنجاه جلد کتاب با حذف مکرّرات نوشته شده است. اين آيات نيز اگر به دست اهل آن بيفتد، از راه حسّ و تجربه حسّي و از راههاي عقلي و مانند آن، چندين جلد کتاب نوشته ميشود. کسي نميگويد اين پنجاه جلد کتاب، جزء علوم ديني نيست، حتماً علم ديني است، ولو اصل آن پنج کلمه بيشتر نيست؛ آن «رُفِعَ ... مَا لا يَعلَمُونَ» [26]همينطور است، «اَلمُؤمِنُونَ عِندَ شُرُوطِهِم» [27]اينطور است؛ اينها يک سطر هستند که براي همه اينها چندين رساله نوشته شده است. اينها جزء علوم ديني است که يک سطرِ آن چند جلد کتاب شده است، اينها علوم قرآنياند. قرآن در سوره مبارکه «انبياء» ميفرمايد: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما﴾؛ [28]اينها اول بسته بودند، ما اينها را باز کرديم و تطوّرات ششگانه را در پنج، شش سوره قرآن مشخص کرد، فرمود: ما اينها را در شش دوره چون زمان به آن معناي «روز» و به معناي 24 ساعت، يا «روز» در مقابل «شب» نيست؛ اگر زميني باشد و اگر شمسي باشد و زمين به دور خود بگردد، شب و روز پيدا می‌شود و اگر به دور شمس بگردد، سال و ماه پيدا می‌شود؛ اما وقتي شمس و قمر به اين صورت نباشد، روزي به اين صورت نيست، مثل «روز» در روايت: «الدَّهْرَ يَوْمَانِ يَوْمٌ‏ لَكَ‏ وَ يَوْمٌ عَلَيْك‏»، [29]اين «يوم» يعني روزگار؛ يعني تطوّراتِ روزگار؛ يعني تاريخ اينطور است. چند جاي قرآن دارد که خداي سبحان آسمان و زمين را در شش روز خلق کرده است و در دو جاي قرآن دارد که اين آسمان و زمين ﴿وَ ما بَيْنَهُما﴾[30]را در شش روز خلق کرده که اين شش روز، شش تطوّر و شش دوره است. حالا هر دورهاي ده ميليارد سال يا بيست ميليارد سال است، آن‌را بايد تجربهٴ حسي با يک پيشفرضهايي بگويد، اول به عنوان احتمال شروع کند تا به يک بارگاه علمي برسد؛ اينطور نيست که اول آدم بتواند جزم پيدا کند، جزم پيدا کردن درباره چنين چيزي هم کار آساني نيست، حداکثر بايد مظنّهاي پيدا شود.
بعد اين را هم تفصيل داد؛ آن‌گاه فرمود: اينکه در چند سوره گفتيم آسمان و زمين را در شش روز خلق کرديم، در بعضي از سور هم فرمود که آسمان و زمين ﴿وَ ما بَيْنَهُما﴾ را در شش روز خلق کرديم که ﴿ما بَيْنَهُما﴾ را هم ظاهراً در سوره مبارکه «فرقان» اشاره کرده است ﴿وَ ما بَيْنَهُما﴾ را ما در شش روز خلق کرديم؛ يعني تنها آسمان و زمين در اين شش روز نبود، خلقت ﴿ما بَيْنَهُما﴾ هم در اين شش روز است. آيه 59 سوره مبارکه «فرقان» اين است: ﴿الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾، اين شش روز را حالا دارند تفصيل ميدهند که چگونه اين شش روز سامان پذيرفت. فرمود: ﴿أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ الْأَرْضَ في‏ يَوْمَيْن﴾؛ اين نظم «محيّر العقولي» که در جهان حاکم است، يک ناظم «نامتناهي النَّظمي» را ميطلبد. ﴿بِالَّذي خَلَقَ الْأَرْضَ في‏ يَوْمَيْن﴾؛ از اين شش روز، آنچه درباره آفرينش زمين وضع شده دو طور است: يک دوره چند ميليارد ساله به اين صورت بود که دخان بود يا به صورت گاز بود يا به صورت مايع بود يا به صورت چيز ديگری بود و يک دورهٴ چند ميليارد سالهٴ ديگر هم به اين صورت درآمد که کُرِه شد و از زير آب بيرون آمد و مانند آن. ﴿خَلَقَ الْأَرْضَ في‏ يَوْمَيْن﴾، بعد فرمود: ﴿وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدادا﴾؛ شما براي کسي که خالق زمين است نِدّ و مِثل و شريک قرار داديد. آن کسي که خالق زمين است و با دو تا چند ميليارد سال زمين را آفريد، او ﴿رَبُّ الْعالَمينَ﴾ است اين يک. بعد به آن چهار روز ديگر ميرسد: ﴿وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسی﴾، اين انفجارها و کوههاي آتشفشاني که ذات اقدس الهي در درون آن مستقر کرده است، اين هميشه شناور و لرزان خواهد بود؛ لذا براي آن وسيلهٴ آرامش قرار داد و اين کوهها و سلسله جبال را وسيلهٴ ثبات و آرامش زمين قرار داد: ﴿وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسی﴾. اين همان بيان نوراني حضرت امير در خطبه اول نهج البلاغه است که فرمود: «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ‏ أَرْضِه‏»؛ «مَيَدان» يعني نَوَسان و اضطراب و حرکت. ذات اقدس الهي «تَوتِيد» کرده؛ «تَوتِيد» يعني «وَتَدَ» و ميخکوبي. با سلسله جبال، زمين را ميخکوب کرده و جلوي مَيَدان و اضطراب آن را گرفته: «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ‏ أَرْضِه‏»؛ يعني اضطراب. فرمود: ﴿وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها﴾. حالا ممکن بود که اين سلسله جبال را از زير قرار بدهد تا به منزله ستون باشد يا کاملاً در درون آن قرار بدهد، مثل ميخي که در درون چوب فرو ميرود؛ اما فرمود: ما بخشي از اين را در درون قرار داديم و بخشي را بيرون قرار داديم تا منافع فراوان شما را به عهده بگيرد؛ تمام اين برفها و بارانها و تگرگها را اين سلسله جبال به سينه ميخرند، تمام اين طوفانها و بادها را به سينه ميخرند، همه اين بارشها و بارانها را به سينه ميخرند، بعد در درون خود ذخيره ميکنند، بعد در دامن خودشان به عنوان چشمه در اختيار شما قرار ميدهند؛ اين صدر و ساقهاش براي شما برکت است، اين آثار را دارد: ﴿وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها﴾ براي اين نکات.

     تدبير تأمين ارزاق با فصول چهارگانه دليل ديگری بر توحيد
﴿وَ بارَكَ فيها﴾؛ در همين زمين، ﴿وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في‏ أَرْبَعَةِ أَيَّام﴾ که ديگر سخن از خلقت نيست، سخن از تأمين رزق است. اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّام﴾ هيچ ارتباطي با آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ نميتواند داشته باشد، چون آنها مربوط به خلقت بود و تطوّرات خلقت زمين و آسمان؛ اما اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّام﴾ مربوط به تدبيرِ تأمين رزق است که اين رزق را در فصول چهارگانه مشخص کرده است؛ اگر حرکت طرزي بود که همه اين دوازده ماه يک فصل بود، ديگر اَرزاقي روي زمين نبود، زمستاني لازم است، بهاري لازم است، تابستان و پاييزي لازم است که اَرزاق سامان بپذيرد. در بخشهايي فرمود که اگر هميشه شب بود زندگي مقدورتان نبود، اگر هميشه روز بود زندگي مقدورتان نبود، اگر هميشه بهار بود زندگي مقدورتان نبود، اگر هميشه زمستان بود زندگي مقدورتان نبود، پس فصول چهارگانه را تنظيم کرده تا قوُت و روزي شما تأمين شود، اين کاري با خلقت آسمان و زمين ندارد و هيچ ارتباطي بين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّام﴾ با آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ نيست. پس اين دو روز مربوط به خود زمين است. زمخشري و امثال زمخشري بسيار تلاش و کوشش کردند که بگويند سازماندهي زمين دو روز و خلقت اصل زمين هم دو روز طول کشيد که جمعاً شده ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّام﴾؛ در حالي که مربوط به قوُت و روزي و غذاخوردن و اينهاست.

 خلقت آسمان از دود، دليل ديگری بر توحيد
بعد فرمود: ﴿ثمُ‏َّ اسْتَوَی إِلىَ السَّمَاءِ وَ هِیَ دُخَان﴾، البته کار زمين همچنان که قابل سکونت باشد هنوز فراهم نشده است، چون بعد دارد که ﴿وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها﴾؛ [31]از زير آب درآمد. اين زمينها در اثر تلاشها و کوششهاي قهرآميز اقيانوسها بخشي از آن که زير آب بود بيرون آمد که يک چهارم اين کُرِه قابل سکونت است که به آن «رُبع مسکون» ميگويند و سه چهارم کُره زمين آب است. فرمود اين کره زمين به اين صورت خلق شد؛ ولي هنوز وضع آسمان روبهراه نشد: ﴿ثُمَّ اسْتَوی‏ إِلَی السَّماءِ﴾ که آسمان را ترتيب بدهد، ﴿وَ هِیَ دُخَان﴾، اين آسمان زيبايی که ميبينيد که ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِب﴾، [32]اينکه ميبينيد راه شيري هست، اينکه ميبينيد شمس و قمر دارد، کلّ اين مجموعه را ما از يک مشت دود درست کرديم، از يک گاز درست کرديم، از دخان درست کرديم، بعد هم بساطش را برميچينيم و ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت﴾ [33]ميشود. اينطور نيست که حالا ما شمس و قمر را از برليان درست کرده باشيم، از گاز درست کرديم. ما هستيم که دود را شمس ميکنيم، ما هستيم که دود را قمر درست ميکنيم، اين خداست. ﴿ثُمَّ اسْتَوی‏ إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخَان﴾.

    امرِ الهی بر اطاعت آسمان و زمين و ادب اين دو در برابر آن
بعد به اينها گفتيم مطيع امر ما هستيد يا نيستيد؟ (خدا مرحوم آقا سيد عبدالحسين شرف الدين جبل العاملي را غريق رحمت کند!  ايشان رسالهاي دارد «حول التَّمثيل و الرؤيه» که در غالب اين فرمايشات اينگونه از آيات را حمل بر تمثيل کرده است که خدا با زمين سخن ميگويد اين تمثيل است؛ اما در حقيقت «خويش را تأويل کن نه ذکر را»،[34] اين کلام حقيقي است، اين زمين زنده است، آسمان زنده است، حرف ميزنند و حرف ميشنوند، شهادت ميدهند. اگر زمين خبري نداشته باشد چگونه شهادت ميدهد؟ اين مسجد چگونه شهادت ميدهد که فلان همسايه ميآمد و فلان همسايه نميآمد يا فلان کس در مسجد نماز خوانده و فلان کس نخوانده است! هر گناهي که در هر زمين بشود آن زمين شهادت ميدهد؛ اينها حيّ هستند، اينها مُدرِکاند، اينها حرف ميزنند؛ منتها ما توان آن را نداريم که با اينها همزباني کنيم). خداي سبحان به آسمان و زمين فرمود: بياييد! هر دو گفتند: چشم. فرمود: خواه و ناخواه چه ميل داشته باشيد و چه ميل نداشته باشيد، بايد بياييد! اينها عرض کردند: نه تنها ما ـ آسمان و زمين ـ که دو نفريم و دو موجوديم و شما به صورت تثنيه امر کردي، بلکه ما دو موجودی هستيم که به همراه سلسلهٴ موجودات ميآييم، ما تابع هستيم. اين عبارت را ملاحظه بفرماييد، ادب آسمان و زمين را نگاه کنيد: ﴿فَقالَ لَها﴾؛ به اين سماوات و به اين سما، يک؛ ﴿وَ لِلْأَرْض﴾، دو؛ ﴿ائْتِيا﴾ که تثنيه است، ﴿ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا﴾ که اينها تثنيه است، ﴿أَتَيْنا﴾ که اين ديگر تثنيه نيست، چرا؟ براي اينکه نگفتند «طائعَين»، گفتند: ﴿طائِعين﴾. عرض کردند ما همراه همه موجودات در خدمت هستيم، چون در درگاه تو عين بردگي و بندگي تو را داريم، غير از تو چيز ديگری نيست، مصالح همه ما، حيات همه ما، وجود همه ما، به عنايت توست. ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾ که اين ﴿طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾؛ يعنی اين حوادث تلخي که در روزگار پيش ميآيد، همه اينها ميفهمند که نظام، نظامي است که بايد تحمل کنند؛ اين درخت تلاش و کوشش آن اين است که چند ماه ميخوابد تا آسايش داشته باشد، وقتي بهار شد به عنايت الهي بيدار ميشود، منتظر آب است و هر آبي که برسد، هر کودي که برسد، هر تقويتي که برسد، فوراً اين را از راه ريشه جذب ميکند و بالا ميآورد، تمام تلاش و کوشش آن اين است که ميوه درست کند و سَرِ ميوه را هم به دست شاخه بسپارد که به دست رهگذر باشد و ذيل ميوه را خودش نگه ميدارد و آن سَرِ ميوه را به صاحبش ميدهد. اگر تگرگ بزند و تمام زحمات آن را هدر بدهد، اين درخت چه کار ميکند؟ ميگويد: «رِضَا اللهِ رِضَانَا»؛ حرف همه برگها، حرف همه درختها اين است که «رِضَا اللهِ رِضَانَا». اين ﴿طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾؛ يعني آنجا که شاخه شما ميشکند، آنجا که سرما ميزند، آنجا به حسب شما «كَرْه» است، چه آنجا و چه آنجايي که سال آنها تَرسالي و خشکسالي است؛ چه خشکسالي باشد و چه تَرسالي باشد، چه آنجا که براي شما ناخوشايند است و چه آنجا که براي شما خوشايند است، همه عرض کردند که براي ما خوشايند است، ما ناخوشايند نداريم، چون هر چه تو ميپسندي همان براي نظام مؤثر است. ﴿أَتَيْنا طائِعين﴾، نه «طائعَين»، ما همانند همه موجودات ديگر، همانند فرشتهها، طوع و بردگي شما را خواهيم داشت: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعين﴾. آنگاه به خاطر اين جهت، از اينجا با «فاء تفريع» ياد کرده و فرمود: اين آسمان که يک مُشت دود بود، ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾؛ آسمانهاي هفتگانه با اين دود، در دو روز ساختيم. اين دو روز برای آسمانها، دو روز هم برای زمين و دو روز هم برای بين ارض و سماست که در سوره مبارکه «فرقان» به آن اشاره شده است: ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فىِ يَوْمَينْ‏ِ وَ أَوْحَی‏ فىِ كلُ‏ِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَ حِفْظًا  ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيم﴾.


[1]هود/سوره11، آیه1.
[2]مستدرک الوسائل، الميرزاحسين النوری الطبرسی، ج2، ص529.
[3]نحل/سوره16، آیه44.
[4]نساء/سوره4، آیه113.
[5]حشر/سوره59، آیه7.
[6]مستدرک الوسائل، الميرزاحسين النوری الطبرسی، ج7، ص255.
[7]زخرف/سوره43، آیه1.
[8]نجم/سوره53، آیه8.
[9]مشكاة الأنوار في غرر الاخبار، ابوالفضل علی الطبرسی، ص62.
[10]نحل/سوره16، آیه96.
[11]نحل/سوره16، آیه65.
[12]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج10، ص141.
[13]فاطر/سوره35، آیه15.
[14]مصباح الشريعه، المنسوب للإمام الصادق ع، ص13.
[15]انفال/سوره8، آیه21.
[16]بقره/سوره2، آیه171.
[17]بقره/سوره2، آیه129.
[18]اسراء/سوره17، آیه46.
[19]مستدرک الوسائل، الميرزاحسين النوری الطبرسی، ج5، ص70.
[20]شمس/سوره91، آیه8.
[21]اعراف/سوره7، آیه172.
[22]زمر/سوره39، آیه45.
[23]بقره/سوره2، آیه265.
[24]هود/سوره11، آیه108.
[25]وسائل الشيعه، الشيخ الحرالعاملی، ج1، ص246، ابواب نواقض الوضوء، باب1، ط آل البيت.
[26]مستدرک الوسائل، الميرزاحسين النوری الطبرسی، ج6، ص423.
[27]وسائل الشيعه، الشيخ الحرالعاملی، ج21، ص276، ابواب المهور، باب20، ط آل البيت.
[28]انبیاء/سوره21، آیه30.
[29]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج19، ص364.
[30]فرقان/سوره25، آیه59.
[31]نازعات/سوره79، آیه30.
[32]صافات/سوره37، آیه6.
[33]تکویر/سوره81، آیه1.
[34]مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش59. «کرده‌ای تأويل حرف بکر را ٭٭٭ خويش را تأويل کن نه ذکر را».