درس تفسیر آیت الله جوادی

93/12/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 7 سوره فصلت
﴿حم (۱) تَنزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (۲) كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (۳) بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لاَ يَسْمَعُونَ (٤) وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَ فِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنَا وَ بَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ (۵) قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَاسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ (۶) الَّذِينَ لاَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (۷)

   مکّی بودن سوره «فصّلت» و مبدأ تنزيل آن
سوره مبارکه «فصلت» يکي از «حواميم سبعه» است که دربارهٴ قرآن کريم و رهآورد آن نازل شده است و به قرينهٴ محتواي آن در مکه هم نازل شد، چون عناصر محوري­ آن اصول دين است. اين کتاب از طرف ذات اقدس الهي نازل شده است و مبدأ تنزيل اين کتاب، رحمت رحمانيه و رحمت رحيميهٴ الهي است؛ يعني هم براي عموم مردم است در يک سطحي و هم براي خواص است در يک سطح عميق­تر و بالاتر، زيرا معلّم اين کتاب، رحمان است که رحمت او ﴿وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ﴾ [1]و رحيم است که فرمود: ﴿فَسَأَكْتُبُها لِلَّذينَ يَتَّقُون﴾. اينکه فرمود: ﴿وَ رَحْمَتي‏ وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذين﴾، اين شبيه همان مسائل استخدام است که اين رحمت خاصه را براي افراد مخصوص تنظيم مي­کنند.

   مقصود از تنزيل قرآن و فرق آن با انزال باران
مطلب بعدي آن است که ـ تنزيل را همانطور که قبلاً ملاحظه فرموديد ـ تنزيل وحي و تنزيل قرآن؛ نظير تنزيل و انزال باران و تگرگ و برف نيست، نازل کردن باران به صورت انداختن روي زمين و «القاء في الارض» است؛ اما نازل کردن قرآن به منزلهٴ آويختن طناب است که هردو نازل شده­اند، هر دو تنزيل­ هستند و هر دو انزال شدهٴ الهي­ هستند؛ اما يکي به صورت انداختن و يکي به صورت آويختن است. قطرات باران را خدا نازل کرده است؛ اما اينطور نيست که کسي بتواند از اين قطرات باران بالا برود؛ قرآن را هم نازل کرده است؛ يعني به زمين آويخت؛ لذا از قرآن به عنوان «حبل متين» ياد کرده و فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾. [2]اين «حبل متين» اگر مثل باران به زمين انداخته شده باشد، حبل انداخته شده که مشکل خودش را حل نمي­کند، چه رسد به اينکه مشکل «معتصمان» را حلّ کند! آن حبل آويختهٴ از جاي بلند که محکم و ناگسستني است، اعتصام به آن سودآور است و مي­شود اين حبل را گرفت و بالا رفت. اگر در حديث معروف «إِنِّي تَارِكٌ‏ فِيكُمُ‏ الثَّقَلَيْنِ» [3]آمده است که «كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي» و بعد فرمود «کتاب الله احد طرفيه بيد الله سبحانه و تعالی و الطرف الآخر بأيديکم»، [4]همين است؛ يعني قرآن را خدا آويخت، نه انداخت. يک طرفِ اين حبل به دست خداي سبحان است که «علیّ حکيم» [5]است و طرف ديگر آن به دست بشر است که «عربيّ مبين»[6]است؛ لذا اگر کسي با اين کتاب مأنوس باشد، به او مي­گويند: «اِقْرَأْ وَ ارْقَ‏»؛ [7]بخوان و بالا برو؛ منتها اين «عربي مبين» و اين الفاظ و ظواهر، پايه و پله­هاي اول است، اگر کسي بر روي اين پايه و پلههای اول ايستاد و ظواهر را حفظ کرد، مي­تواند بالا برود و اگر اين ظواهر را رها کرد، همان­جا سقوط ميکند، زيرا اين ظواهر پله و پايه است براي مراحل مياني و بالاتر. پس تنزيل بودن قرآن از سنخ آويختن است نه انداختن.
پرسش: ...؟پاسخ: نه، تنزيل آن را فرمود: «بحبل الله» است، «احد طرفيه بيد الله سبحانه و تعالي». آويختن را مي­گويند: «نازل کرده است». اگر کسي بالا باشد و طنابي را به پايين بيندازد تا ديگري بگيرد و بالا برود، مي­گويد طناب را فرستادم يا نازل کردم و پايين فرستادم، اين همان تعبير است.

    نزول قرآن بهترين تجلّی خدای سبحان
دربارهٴ تنزيلِ «رحمان» و «رحيم» دو بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه هست که يکي براي اصل خلقت و ديگری برای نازل کردن قرآن کريم است؛ دربارهٴ اصل خلقت، آن خطبهٴ معروف حضرت است که فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ‏ بِخَلْقِه‏»؛ [8]کلّ آفرينشِ صحنهٴ هستي، تجلّيِ پروردگار است؛ لذا هر موجودي به منزلهٴ آينه است، چه اينکه از آن به آيت ياد مي­شود و در اين آينه مي­شود اوصاف الهي را مشاهده کرد. اين تعبيرِ عامّ حضرت در آن خطبه است که فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ‏ بِخَلْقِه‏». بيان نوراني ديگرِ آن حضرت در خصوص نزول قرآن کريم است که فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ‏ غَيْرِ أَنْ‏ يَكُونُوا رَأَوْه‏»، [9]با اينکه سراسرِ جهان خلقت تجلّيِ الهي است، دربارهٴ خصوص قرآن کريم فرمود: ذات اقدس الهي در اين کتاب تجلّي کرده است، ولي مردم او را نمي­بينند. اين تعبير دربارهٴ کلّ عالَم نيست، بلکه دربارهٴ خصوص قرآن است، براي اين­که قرآن يک آينهٴ شفاف­تري است؛ قرآن شفاف­تر از آسمان و زمين است و آيت بودنِ قرآن بالاتر از آيت بودنِ آسمان و زمين و مانند آن است، اين علم الهي است که ظهور کرده است؛ لذا فرمود: توقّع آن است که مردم آثارِ متکلّم را در کلام ببينند، آثار کاتب را در کتاب ببينند، آثار قائل را در قول ببينند و اين قرآن چون قول، کلام و کتاب خداست، خداي سبحان در مقام فعل، تجلّيِ ويژهای در اين کتاب کرده است، ولي متأسفانه اهل قرآن اين را نمي­بينند. پس تنزيلي که ذات اقدس الهي دربارهٴ قرآن کريم دارد، يک تنزيل ويژه­اي است، گرچه برابرِ آيهٴ سورهٴ «حجر»: ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾،[10]هر چه که در جهان خلقت است ريشهٴ اصلي­ آن در مخزن الهي است و خداي سبحان از آنجا نازل مي­کند و نازل کردن او هم به معناي تجلّي است. اگر در سورهٴ «حديد» دارد: ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديد﴾،[11]اين ﴿أَنْزَلْنَا﴾ به معناي «خلقنا» نيست، بلکه ﴿أَنْزَلْنَا﴾ يعنی همان ﴿أَنْزَلْنَا﴾. همچنين اگر در سوره «زمر» و مانند آن دارد که ﴿وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواج﴾؛[12]هشت جفت از دام­ها را براي شما نازل کرده است، اين انزال همان تجلّي است؛ گاهي به صورت حيوان، گاهي به صورت انسان، گاهي به صورت نبات و گاهي به صورت جماد، اينها تجلّي الهي است؛ منتها بهترين و برترين تجلّي، وحي الهي است که از ناحيهٴ «رحمان» و «رحيم» آمده است.

   تبيين ويژگیهای قرآن و عربی مبين بودن آن
بنابراين اين تنزيلي که مبدأ فاعلي­ آن رحمانيت الهي است از يک سو و رحيميت الهي است از سوی ديگر و قرآن، منزَّل است نه تنزيل؛ منتها اطلاق مصدر بر آن برای شدّت مبالغه است، فرمود: اين تنزيل، به صورت کتاب در آمده است که من گفتم و رسول من نوشت و همه آيات و احکام او در اين کتاب به صورت شفاف و روشن باز است و ابهامي و اجمالي در آن نيست و اگر برخي آيات متشابه‌ هستند، فوراً در کنار آن محکماتي است که سرپرستيِ توجيه متشابهات را به عهده دارند که ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتاب﴾. [13]پس صدر و ساقهٴ اين کتاب، شفاف و روشن است، مبهم نيست، مفصّل است، تفصيل دارد، تمام فصول، احکام و قوانين آن جداي از هم است: ﴿فُصِّلَتْ آياتُه﴾ و به صورت قرآن درآمده است. «قَرَأَ» يعني «جَمَعَ»؛ اين مجموعه درست است که جمع است، ولي همه احکام آن مبيّن و مفصّل و جداست و به صورت عربي است.

    علّت «مُبين» و «سيّد» لغات بودن عربی
فخر رازي يک بحث مبسوطي دربارهٴ اينکه عربي يک لغت «مبيِن» است و به تعبير برخي از اهل تفسير «سيّد» لغات است، بررسي کرده که لغت‌هاي ديگر مانند آن نيست؛ مثلاً فارسی با اينکه دارای فرهنگی غني و قوي است؛ اما وقتي انسان بررسي مي‌کند، خيلي از جاها کمبودهايی احساس مي‌شود. ما در فارسي به يک نفر مي‌گوييم «تو»، به دو نفر به بعد مي‌گوييم «شما»؛ ولی براي تثنيه حرفي نداريم. به مرد مي‌گوييم «تو»، به زن هم مي‌گوييم «تو»، اين‌طور نيست که بين زن و مرد فرق باشد، چه حاضر باشد چه غايب؛ اما مي‌بينيد که در عربي براي مفرد حرف دارند، براي تثنيه کلمه دارند، براي جمع هم کلمه دارند؛ براي زن مي‌گويند: «أنتِ»، براي مرد مي‌گويند: «أنتَ»، براي زن مي‌گويند «هِيَ»، براي مرد مي‌گويند «هُوَ»؛ اگر غايب باشد مشخص است، اگر حاضر باشد مشخص است، دو نفر باشد مشخص است، بيش از دو نفر باشد مشخص است. ما در زمان و زمين و دير و دور هم اين مشکل را داريم؛ آنجا که دير است به نام زمان، دست ما کوتاه است، آنجا که دور است به نام مکان، دست ما کوتاه است؛ ما غير از «اينجا» و «آنجا» و «الآن» و «آن وقت»، کلمهٴ ديگري نداريم؛ يعني يا زمان نزديک است که مي‌گوييم: «اينجا، الآن» يا دور است که مي‌گوييم: «آن»؛ ولی برای زمانِ مياني يا مکانِ مياني حرفي براي گفتن نداريم؛ اما در عربي يکي «هذا» است و ديگری «ذاک» و «ذلک» است؛ براي ميانه حرف و کلمه دارند، چه در زمان، چه در زمين، چه در افراد، چه در زن، چه در مرد، از اين تفاوت‌هاي فراوان در عربي هست که دست ما در فارسي کوتاه است. اينکه ترجمهٴ قرآن بسيار کار دشواري است، براي همين است که اگر بخواهيم به فارسي که جزء غني‌ترين لغات است ترجمه کنيم، لفظی نداريم که آن خصوصيت را بفهماند و آنجا که «لام» مي‌آيد يا آنجا که حرفِ «في» مي‌آيد يا آنجا که «مِن» مي‌آيد را مشخص کند، مگر اينکه ما با چند کلمه از مجموعهٴ آنها استفاده کنيم و به زحمت يک آيه را ترجمه کنيم. برخي‌ها گفتند که ترجمه قرآن متعذِّر است و برخي‌ها گفتند که متأثِّر است. به هر تقدير زبان ما با همهٴ غنايي که دارد، نسبت به عربي خيلي کمبود دارد؛ تازه اين مثال‌هاي عادي آن است و مراحل عقلي که خيلي قوي‌تر است، ابهام آن روشن است.

    توجيه فخر رازی بر «مُبين» بودن لغت عربی
اينها حرف‌هاي فخر رازي نيست، حرفي که فخر رازي دارد اين است که حروف بعضي‌ها خشن‌ و بعضي‌ها نرم هستند؛ در عربي دوتا حرف خشن کنار هم جمع نمي‌شود؛ لذا «سهل المقال» است. کلمات يا دو حرفي‌اند يا سه‌حرفي‌اند يا چهار حرفي؛ دو حرفي ناقص است، چهار حرفي زائد است و مياني سه حرفي است و غالب کلمات عرب سه حرفي است. اينها توجيهاتي است که ايشان به عنوان «عربي مُبِين» و «لغت فصيح» و «سيّد» لغات ذکر مي‌کند.  

    علّت اتّصاف قرآن به «عربی مُبين» از ديدگاه امام باقر(عليه السلام)
يک بيان نوراني از امام باقر(سلام الله عليه) است که چرا عربي را «مُبِين» گفتند؟ فرمود: «لِأَنَّهُ يُبِينَ الأَلسُن وَ لاَيُبِينُهُ الأَلسُن»،[14]عربی مي‌تواند زبان‌هاي ديگر را ترجمه کند؛ ولي زبان‌هاي ديگر نمي‌توانند آنرا ترجمه کنند. سرّ اتصاف عربي به «مُبِين» ‌بودن، براي اين است که آن مُبِين لغات و فرهنگ‌هاي ديگر است، اما لغات و فرهنگ‌هاي ديگر مُبِين عربی نيستند؛ مخصوصاً دربارهٴ قرآن کريم، چون آن معارفي را که قرآن آورده، سابقه ندارد. شما میبينيد غربیها چندين جلد کتاب لغت دارند و درست هم است؛ ولی براي قطعات يدکي کشتي و هواپيما و تلويزيون و راديو و يخچال و اينهاست؛ اما عرش يعني چه؟ وحي يعني چه؟ روح يعني چه؟ نفس لوّامه يعني چه؟ نفس مطمئنّه يعني چه؟ نفس امّاره يعني چه؟ اينها دستشان خالي است. براي موجودات زميني کلمات فراوانی دارند؛ اما معناي عدل وسط، عدل مياني و عدل برتر چيست؟! تقواي ضعيف، تقواي قوي و تقواي اقوا چيست؟ رئيس اخلاق چيست؟ اينها دستشان کوتاه است و قرآن با اين معارف کار دارد و امور ديگر را فرمود که از خود شما برمي‌آيد.

    علّت اختصاصی فهم قرآن به ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ
به هر تقدير اين مي‌شود عربي؛ اما کسي مي‌تواند معارف قرآن را بفهمد که اهل علم بودن را کافي نداند، اين کار مقدور علما نيست و نمي‌توانند عربي و قرآن را بفهمند، زيرا نفرمود: «للعلماء»، بلکه فرمود: ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ. اين است که اين کتاب بوسيدني است. ما قوم عرب داريم، قوم عجم داريم، قوم فلان داريم؛ اما قوم «يعلمون» يعني چه؟ به چه کسي مي‌گويند قوم «يعلمون»؟ به علما که قوم «يعلمون» نمي‌گويند! به دانشمندان که قوم «يعلمون» نمي‌گويند! آنکه قائم بالعلم است به او مي‌گويند: ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾، چون هر کسي که نمیتواند قائم به علم باشد. ما بين عادل با قائم به قسط خيلي فرق مي‌گذاريم، قائم به قسط اگر ظلمي ببيند اصلاً خوابش نمي‌برد، مي‌گويد: «بَلَغَ مَا بَلَغ» من بايد قيام کنم، ولی عادل سر جايش خوابيده است. اگر ما قومي داشتيم به نام «فلان قوم» که قوم «يعلمون» بودند، بله مي‌گفتيم که اينها مراد است؛ اما قوم «يعلمون»، مثل عرب و عجم که نيست. عقلا را که ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُون﴾[15]نمي‌گويند، بلکه آن کسی است که قائم به عقل است. اينکه يکی از اوصاف وجود مبارک حضرت «قيام» است، براي اين است که او تنها عادل نيست، بلکه او قائم به عدل است، او قائم به صلح است، او قائم به امنيت و امانت است، او مي‌تواند جهان را اداره کند. بنابراين ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط﴾[16]با عادل بودن خيلي فرق دارد و ﴿اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی﴾ [17]غير از ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط﴾ است. فرمود: عالمانِ عادي دستشان کوتاه است که بتوانند قرآن را ارزيابي کنند، آنکه «قائم بالعلم» است؛ يعني قوامش علم و دانش است، فرهيختهٴ فهم است، چنين کسي مي‌تواند در خدمت قرآن باشد. اينها را مي‌گويند: ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾، اينها را مي‌گويند: ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُون﴾؛ اما خشيت و ترس و مسائل اخلاقي را فرمود: ﴿إِنَّما يَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ﴾، [18]خوف، ترس، زهد و امثال آن، اينها برای علما هست؛ اما بتواند قرآن را آن‌طوري که هست، اين طناب را بگيرد و بالا برود و از بالا خبر بدهد، اين برای ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَاست. فرمود: ﴿قُرْآناً عَرَبِيّاً براي کسي که قائم به علم است: ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾.

    اعراض اکثر مردم از فهم قرآن و تبشير و انذار آن
اين برای رحمت رحيميه است؛ اما به رحمت رحمانيه که مي‌رسد، فرمود: ﴿بَشِيراً وَ نَذِيراً﴾؛ ما به اينها بشارت داديم که اگر اهل فضيلت بوديد، بهشت و سعادت دنيا برای شما هست و اگر ـ خداي ناکرده ـ اهل رذيلت بوديد، دوزخ و رنج‌هاي دنيا هست. اکثر اين مردم اعراض کردند؛ نه از معارف طرفي بستند و نه از تبشير و انذار بهره‌اي بردند؛ اکثر اينها اعراض کردند، اينها گوش شنوا ندارند. قبلاً هم ﴿يَسْمَعُون﴾ در بحث اينکه خدا ﴿سَميعٌ بَصير﴾ است آنجا معنا شد؛ در بعضي از آيات دارد که ﴿إِنَّكَ سَميعُ الدُّعاء﴾؛[19]خدا ﴿سَميعُ الدُّعاء﴾ است، اين ﴿سَميعُ الدُّعاء﴾ معنا شد که به معني شنوا نيست، چون خدا غيبت را هم مي‌شنود، دروغ را هم مي‌شنود، دعا را هم مي‌شنود، چرا که او «بِکلِّ شیء سَمِيع» است، همان‌طور که ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ بَصيرٌ﴾[20]است. در تعبيرات فارسي هم دو قسم «سَمع» داريم: يکي کسي که با گوش مي‌شنود و شنيدنِ فيزيکي است، آهنگ‌ها و صداها و حرفي را که مي‌زنند را مي‌شنود و ديگر اينکه مي‌گوييم او حرف ما را نمي‌شنود؛ يعني به حرف ما گوش نمیدهد و ترتيب اثر نمي‌دهد. فلان شخص حرف ما را مي‌شنود؛ يعني ما اگر چيزي بگوييم، قبول مي‌کند. خدا ﴿سَميعُ الدُّعاء﴾ است؛ يعني دعا را مي‌شنود و ترتيب اثر مي‌دهد، وگرنه آن «سمعِ» به معناي شنيدن که غيبت را هم مي‌شنود، کلام قبيح را هم مي‌شنود، ﴿إِنَّكَ سَميعُ الدُّعاء﴾؛ يعني ترتيب اثر مي‌دهد. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، همين‌‌ها ترجمه‌ها و تفسيرهاي قرآن است. پرسش: اينها که ايمان آوردند اصلاً اهل علم نبودند؟ پاسخ: چرا! اهل علم بودند، قائم به علم نبودند؛ قائم به علم کسي است که مشکل جهان را بتواند حل کند. خيلي از افراد تحصيل‌کرده و عالِم هستند، ثواب و برکات علما را هم دارند، ولی جزء افراد مياني‌ جامعه هستند؛ اما کسي که قائم به علم باشد، کسي ديگر است. پرسش: ...؟ پاسخ: تا آنجا که بود مجموع بود، بعد از آن هر چه آمد، بر جمعش افزوده شد. پرسش: از اين میرساند که قرآن در زمان پيامبر جمع آوری شده؟ پاسخ: بله، چون اين «إِنِّي تَارِكٌ‏ فِيكُمُ‏ الثَّقَلَيْنِ کِتَابَ الله»؛ من اين مجموعه را که کتاب خداست، نزد شما گذاشتم.

    جمعآوری قرآن توسط علی(عليه السلام) و چگونگی آن
پرسش: آن بحثهايی که عامّه دارند که قرآن را چه کسی جمع آوری کرد؟ پاسخ: جمع‌آوري آن درست است؛ يک وقت است که کلّ جمع‌آوري آن توسط اهل بيت و وجود مبارک حضرت امير بود؛ ده صفحه آنجا بود، بيست صفحه روي کاغذ بود، بيست صفحه روي پوست آهو بود، بيست صفحه روي چوب بود، بعد اينها را ورّاقي و صحافي کردند و جمع شد، اين‌طور نبود که جمع نشده باشد. اگر کسي همه کتاب‌ها را بنويسد، منتها يکجا جمع نشده باشد، بالأخره کتاب است. فرمود: من کتاب خدا را بين شما گذاشتم. آن روزي که حضرت رحلت مي‌کرد، نوشتن تقريباً در مدينه رواج پيدا کرده بود؛ اين بخش پاياني سوره مبارکه «بقره» که تقريباً طولاترين آيهٴ قرآن کريم است، دربارهٴ نوشتن است، حضرت آن قدر وضع نوشتن را واجب کرده بود، تعليم و تعلّم و دستور نوشتن داده بود که فرمود: سندها، خريد و فروش زمين، خريد و فروش خانه‌، کارهاي مهم و ارزش‌دار و ارزشمدار را حتماً بنويسيد: ﴿وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ ... إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ﴾؛ [21]فرمود: اين مقدار نانی که تهيه مي‌کنيد يا قدري سيب‌زميني تهيه مي‌کنيد، اينها ديگر قباله نمي‌خواهد؛ اما کارهاي اساسي‌ خود را بنويسيد. اين مکتب بهگونهای عمل کرده که بر مردم لازم کرده، ترغيب کرده و مستحب کرده که همه کارهاي خود را با سند تنظيم کنند. الآن بخش وسيعي از مشکلات دستگاه قضايی اين است که دو نفر شريک مي‌شوند به خيال اينکه به يکديگر اطمينان دارند، در حافظه خود و براساس برداشت خودشان، مالی مي‌گذارند و بعد از مدتي اختلاف پيدا مي‌شود، در حالیکه وظيفهٴ اصلي اين است که انسان سندی را تنظيم کند. آن روز به جايي رسيد که فرمود: تمام کارهاي شما سند و قباله داشته باشد، آن عربِ نانويس را آنچنان نِويسا کرد که براي همه کارهايشان بايد سند تنظيم مي‌کردند. در چنين عصري و مصري و در چنين جمعيتي، کُتّاب در بين آنها زياد بود؛ مخصوصاً حضرت اصرار داشت که کاتبان وحي مشخص باشند. فرمود: من کتاب خدا را بين شما گذاشتم که حالا شايد چندين مجموعه بود.

     حجاب دوطرفه بين مشرکان و پيامبر و نقش آن در نفهميدن قرآن
فرمود: ﴿وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَ فِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنَا وَ بَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ﴾، چون اين سوره در مکه نازل شده و آنها هم خشن، مشرک، بُتپرست و «غليظ القلب» بودند، آمدند به وجود مبارک حضرت گفتند که حرفهاي تو را که ما نميفهميم، سخنرانيهاي تو هم که در گوش ما فرو نميرود، از نظر روش فکري و مَنش عملي هم بين ما و بين شما دو طرفه حجاب است! اين تعبير لطيف است؛ يک وقت است که کسي ميگويد: «بيني وَ بينکَ إنِّيٌّ يُنازِعُني»؛ [22]به خدا عرض میکند که بين من و تو حجاب است؛ اما ديگر «مِن» را ذکر نميکند، نميگويد: «مِن بيني وَ بينِکَ»، بلکه ميگويد: «بيني وَ بينِکَ إنّيٌّ يُنازِعُني»؛ بين من و تو إنّيَّتي است که نميگذارد من به تو برسم؛ يعني حجاب از طرف من است؛ اما وقتي بگويد: «مِن بَينِنا وَ بَينِکَ»، اين «مِن» روي «بَينَ» دوم هم درميآيد: «مِن بَينِنا وَ بَينِکَ حِجابٌ»؛ يعني دو طرف؛ تو از ما جدايي، ما هم از تو جدا هستيم؛ نه تو حاضري طرف ما را بپذيري و نه ما حاضريم حرف تو را بپذيريم؛ اين يک حجاب دوجانبه و دو تا ديوار و دو تا پرده است؛ يکي بين تو و ما و ديگری بين ما و تو؛ ما اين دو پردهٴ ضخيم را چه کار کنيم؟ يک چنين گروهي ميگويد که قلب ما در کِنان و مسطور بودن است و حرفهاي تو را نميفهميم، حرفهاي تو هم به گوش ما نميآيد که اين «به گوش ما نميآيد»، همان ﴿لاَ يَسْمَعُونَ است؛ يعني ما شنواي حرف تو نيستيم و ترتيب اثر نميدهيم، نه اينکه از نظر فيزيکي نميشنويم. اين همان ﴿لاَ يَسْمَعُونَاي است که در آيهٴ چهارم آمد که گفت: ﴿فِي آذَانِنَا وَقْرٌ﴾، مثل اينکه ما ميگوييم: فلان کس حرف ما را نميشنود که اين «حرف ما را نميشنود»؛ يعني ترتيب اثر نميدهد. از آن طرف ذات اقدس الهي فرمود: اکثري اينها نميشنوند و از اين طرف هم اينها ميگويند: گوش ما کَر است، اين «گوش ما کَر است»؛ يعني حرف شنوا يا مطلب شنوايي از ما تحويل نخواهي گرفت. بنابراين قلب ما اين حرفها را نميفهمد، گوش ما هم کَر است و بين ما و بين شما از نظر مکتب و رَوش و مَنش و گفتار و عقيده و مبنا و ديدگاه، حجابِ دو جانبه است؛ هر کاري ميخواهي بکن!

تاييد قرآن به کوری و کری و قرار گرفتنِ در ظلمت مشرکان
قرآن کريم هم اين را امضا کرده است و فرمود: ﴿قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ اين يک، ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُون﴾ [23]﴿فَهُمْ لا يَعْقِلُون﴾ [24]دو، که فرمود: اينها کَر و کور و ناشنوا هستند. در سوره «حج» فرمود: ﴿لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتي‏ فِي الصُّدُور﴾. [25]مثالي هم براي اينها در سوره مبارکه «نور» ذکر کرده است، در آيه چهل سوره مبارکه «نور» فرمود: ﴿أَوْ كَظُلُماتٍ في‏ بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض﴾[26]؛ وقتي دل نفهمد، گوش نشنود و فاصلهٴ بين آنها و مرکز وحي هم زياد باشد، ميشود: ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض﴾، چنين گروهي ﴿إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها﴾؛ اگر کسي در شب تار با ابر و هوای مهآلود و موجهاي سنگين در دريا غرق شود، اين ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض﴾ است؛ چنين آدمي در آن مَهدِ تاريکي و تاريکيِ محض اگر دستش را دربياورد نميبيند: ﴿إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ﴾ نه تنها «لايراها»، بلکه ﴿لَمْ يَكَدْ يَراها﴾. «کاد» يعني «قَرُب»؛ نزديک ديدن هم نيست، دست خودش را نميبيند، براي اينکه راهي براي ديدن نيست. اين کسي که در ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض﴾ است، اگر در آن تاريکيها دست خودش را دربياورد، دست خودش را نميبيند: ﴿إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها﴾، نه «لم يراها».

    ظلمتزدايي و اصلاح جهانبينی دو راهکار نجات مشرکان
چنين آدمي وقتي خودش بگويد: ﴿قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَ فِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنَا وَ بَيْنِكَ حِجَابٌ﴾، خداي سبحان هم درباره اينها ميفرمايد: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُون﴾، آنگاه با آيهٴ چهل سورهٴ «نور» هم مَثَل ذکر ميکند که اينها ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض﴾ که ناچار هستند ظلمتزدايي کنند؛ به اين صورت که اوّل آن ستر و حجابِ قلب را بردارند و يک جهانبيني خوبي داشته باشند، آنگاه بدانند که انسان با مُردن از بين نميرود و مرگ چاله و گودال نيست، بلکه مرگ مَعبر است و تمام برکات و خبرها برای بعد از مرگ است. کسانی که حرف انبيا را گوش نميدهند، مشکل اساسي اينها نشناختن خود و نشناختن جهان است، آنها خيال ميکنند که انسان با مرگ تمام ميشود و مرگ آخر خط و پوسيدن است؛ اما خداي سبحان که خالق موت و حيات است، فرمود: مرگ پوسيدن نيست، چاله نيست، چاه و گودال نيست، بلکه مَعبر است و شما با مرگ از اينجا عبور ميکنيد و به حيات ابدی ميرسيد. بنابراين اگر انسان موجود ابدي شد، بايد فکر ابدي داشته باشد و فکر ابدي اين است که مبدأ خود را بشناسد، معاد خود را بشناسد و حرف خدا را اطاعت کند، خويشتن خود و کمالات خويش را بشناسد. اساس مشکلات جهان هم روي همين است که انسان را تا گور خلاصه ميکنند و چون تا گور خلاصه ميکنند، آنوقت اين زندگي، زندگي حيواني است، اين ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعام﴾ تحقير نيست، تحقيق است؛ يعنی زندگي، زندگي وحوش است؛ يعني حمله کردن و داشتن و مانند آن است. يک گرگ که نميگويد من بعد از مرگ حساب و کتابي دارم! بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی‏﴾،[27] دارد زندگي ميکند، آنها هم حرفشان اين است: ﴿قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ؛ يک، ﴿وَ فِي آذَانِنَا وَقْرٌ ما گوش شنوايي نسبت به شما نداريم. نگفتند: «بيننا و بينک حجاب» گفتند: ﴿وَ مِنْ بَيْنِنَا﴾، از طرف خود ما بخواهيم شروع کنيم بياييم جلو، راه بسته است؛ فيض شما بخواهد به ما برسد راه بسته است، دو تا پرده در وسط است، دو تا ديوار است دو جداره است، يک جداره نيست. بين ما و بين خداي سبحان يک جدار است: «بيني و بينک إنِّيٌ ينازعني»، از طرف ذات اقدس الهي که حجابي نيست؛ امّا ذات اقدس الهي به رسول خود فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی‏﴾،[28] از اينها اعراض کن! حالا ذات اقدس الهي که تا آخرين لحظه احاطه به اينها دارد: ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليم‏﴾،[29] است، ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد﴾، [30]است و مانند آن.﴿و مِنْ بَيْنِنَا وَ بَيْنِكَ حِجَابٌ﴾؛ البته اين بيان نوراني امام کاظم(سلام الله عليه) که مرحوم صدوق نقل کرده است،[31] آن خيلي بيان لطيفي است، آن حضرت دارد که «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ‏ مَحْجُوبٍ‏ وَ اسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ» ‏فرمود: بين خدا و بين خلق خدا يک ديوار، يک حجاب؛ نه دو جداره و نه يک جداره نيست، تنها فاصله بين زيد و خدا، خود زيد است: «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِهِ» تا انسان خود را ميبيند محجوب است؛ وگرنه او ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد﴾ است. اگر ديگران گفتند، «تو خود حجاب خودي»[32]از اينجاها گرفتند؛ وگرنه اين حرفها، اين معارف که قبل از اسلام در ايران نبود! آن شعرا، آن ادبا، آن گويندگان، درست است قبل از اسلام باسواد بودند؛ امّا اين هنر را نداشتند که اينطور سخن بگويند. پس بين خلق و خالق، ديدن خودِ خلق، خودبيني حجاب است،«خود را مَبين که رستي».[33]اينجا آن معارف از بعضي آيات ديگر استفاده ميشود، فرمود: ﴿حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَاين حرف آنها بود.

     اصلاح  تفکر مشرکان درباره درخواست معجزه
ذات اقدس الهي به رسولش فرمود: بگو «انما»؛ از من چه ميخواهيد؟ ميخواهيد، هر روز براي شما معجزه بياورم که در بخش پاياني سورهٴ مبارکهٴ «غافر» گذشت، همينطور اسلامي بخواهيد حرف بزنيد و مشرکانه فکر کنيد اين طور که نميشود! شما اگر از من آيه ميخواهيد، بايد بدانيد آيه آوردن، هم بايد «باذن الله» باشد، من که نميتوانم هر روز به درخواست شما يک معجزه بياورم. اگر واقعاً اسلامی حرف ميزنيد، بايد اسلامي فکر کنيد، ديگر نمی‌توانيد اسلامي حرف بزنيد و مشرکانه فکر کنيد، همانطور که درباره «صنم» و «وثن» ميگوييد: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی‏﴾؛ [34]يعني «بالاستقلال»؛ ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه‏﴾؛ [35]يعني «بالاستقلال»، درباره انبيا هم ميگفتند آيه بياور! معجزه بياور! يعني «بالاستقلال». ذات اقدس الهي به رسول مکرّم(صلّي الله عليه و آله و سلم)  فرمود به آنها بگو: ﴿قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم‏‏﴾؛ منتها تمام فرق اين است که ﴿يُوحی‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ﴾؛ آن کسي که معبود شماست، خالق شماست، تمام کارها به دست اوست، همان اله واحدي است که کلّ جهان را آفريد، شما را آفريد و اداره ميکند: ﴿فَاسْتَقيمُوا إِلَيْهِ﴾، استقامت داشته باشيد به سوي او، حرف او را درک کنيد، يک؛ نگوييد ﴿قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ﴾؛ حرف او را بشنويد، نگوييد: ﴿وَ فِي آذَانِنَا وَقْرٌ﴾؛ پردهٴ ضخيم را از خودتان پاره کنيد، از طرف او حجابي نيست، پردهاي نيست؛ هيچ حجابي از آن طرف نيست، اين حجاب يکطرفه است، اين حجاب را پاره کنيد، دو؛ ﴿وَاسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ﴾.[36]

    دستور به مشرکان مکه بر رسيدگی به امور مستمندان
در مکه سخن از زکات نبود، زکات و روزه و حج و عمره و مانند آن، اينها احکام فقهي بودند که در مدينه نازل شدند؛ خطوط کلّي اخلاق و فقه هم در مکه بود. در مکه فرمود: درست است مشرک هستيد، هنوز مسئله زکات که ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ﴾،[37]سورهٴ «توبه» ناظر به آن است نازل نشده؛ ولي رسيدگي به امور فقرا بر شما لازم است، ولو بتپرست هم هستيد، بايد به فقرا کمک کنيد. اينکه اسلام را ميگويند جهاني است، ﴿ذِكْری‏ لِلْبَشَر[38] است، يک؛ ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾ [39]است، دو؛ ﴿كَافَّةً لِلنَّاس﴾ [40]است، سه؛ اگر براي همه مردم است، همه مردم که مسلمان نيستند؛ رحمت رحمانيه الهي ميگويد ولو کافر هم باشي به فقراي خود بايد برسيد؛ منتها اگر مسلمان بوديد بايد يک فکر برتر داشته باشيد، اگر کافر هستيد لااقل حکم مياني را داشته باشيد. اگر کافر هستي به فقرا رسيدگی کن، اگر مسلمان هستي برابرِ رحمت رحيميه زندگي کن، نه رحمت رحمانيه.

    تفاوت رسيدگی به فقرا در اسلام و غير آن
به گدا رسيدن، به فقير رسيدن و به نَدٰار رسيدن، يک امر عاطفي است، عقلاني نيست. شما از واشنگتن تا تاشکند، از تاشکند تا واشنگتن، بخشي از مردم کافرند، بخشي يهودياند، بخشي مسيحياند، بخشي مُلحدند، بخشي بتپرستند، اينها را شما ببينيد، تمام کشورها حمايت از فقرا را دارند، هيچ کشوري شما روي زمين پيدا نميکنيد که کميته امداد نداشته باشد؛ اما اساس کار ما اين است که فقر را برطرف کنيم، نه به فقير کمک کنيم، اگر اسلامي حرف ميزنيم، بايد اسلامي فکر کنيم؛ کمک کردن به فقير و جشن عاطفه گرفتن در تمام مردم روي زمين هست، شما هستيد و اطلاعات جهاني! روی کره زمين بتپرست هست، مُلحد هست، مشرک هست، يهودي هست، بهايي هست؛ آيا کسی روي کره زمين پيدا ميشود که حمايت از فقرا نداشته باشد!؟ هر کشوري براي خودش يک کميته امداد دارد؛ اما اساس کار ما اين نيست که گداها و فقرا را کمک کنيم، اساس کار ما توليد شغل است و برطرف کردن فقر. اين سخن نوراني حضرت امير را ميبينيد که حضرت فرمود: «لَو مَثَّلَ لِي الفَقرُ رَجلاً لَقتَلتَهُ»[41]او که فقرا را کمک ميکرد، فرمود: من اگر ببينم که فقر کجاست، گردنش را ميزنم! اين فکر علوي است، اين همان توليد است، اين همان اشتغال است. شما اگر به يک جوان کار بدهي، اين خيلي بهتر از کمک مالی است، چرا قرض الحسنه بهتر از صدقه است؟ اگر کسي کنار سفره خودش دستش دراز شود خيلي بهتر از اين است که يارانه بگيرد. فرمود: کار ايجاد کنيد، من اگر ببينم فقر کجاست گردنش را ميزنم. اين افتخار علي(عليه السلام) است، اين کميته امداد نيست، فرمود: «لَو مَثَّلَ لِي الفَقرُ رَجلاً لَقتَلتَهُ». بنابراين ما اگر اسلامي حرف ميزنيم، بايد اسلامي هم فکر کنيم. اينجا حضرت فرمود بسيار خب، مشرک هستيد بايد کاري کنيد که فقر برطرف شود!  اين را در مکه و به بتپرست‌ها گفته بود، اين زکات که زکات مصطلح فقهي ما نيست، چون اين آيه در مکه نازل شد، فرمود: شما کار ايجاد کنيد، توليد ايجاد کنيد، تا هر کسي در کنار سفره خودش باشد وگرنه ملت فقير، ملتی است که دستِ بگير دارد.

     تعبير لطيف قرآن از مستمندان به فقير و علّت آن
اين کتاب چقدر شيرين است، هرگز نگفت گدا، هرگز نگفت کسي که مال ندارد، يا تعبير به فقير کرده يا تعبير به فقر کرده يا تعبير به املاق؛ فقير که به معني گدا نيست، فقير کسي است که چون جيبش خالي است، دستش خالي است، ستون فقراتش شکسته است، او ويلچري است، او ديگر نميتواند مقاومت کند شما آدم ويلچري را چه کار ميخواهي بکني؟ ميگويي مقاوم باش! يک ملت ويلچري، ستون فقراتش شکسته است، کسي که جيبش خالي است، خزينهاش خالي است، دستش خالي است، او قدرت مقاومت ندارد، او هميشه در هنگام مبارزه دستش بالاست. دو آيه است که تعبير به املاق دارد، فرمود: ﴿لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاق﴾، [42]مگر املاق به معني فقر است؟ تعبير به املاق براي آن است که ملتي که جيب و کيفش خالي است، اهل تملّق است، ملت اهل تملّق هميشه بله قربان‌گو است، ديگر آزاد نيست و امنيت و استقلال ندارد، فکر عَلوي اين است. حضرت در خود مکه فرمود بسيار خب، اگر بُتپرست هستيد باشيد، ولی براي مردم و فقرا کاري توليد کنيد و از آن به عنوان «زکات» ياد کرده است که جامعه را تزکيه و تطهير ميکند، جامعه را از کمرشکستگي تطهير ميکند، جامعه را از املاق تطهير ميکند، از تملّق و چاپلوسي و بله قربان‌گفتن تطهير ميکند، اگر فقير هست به اين معناست. اين مجمع البحرين را ملاحظه کنيد، ببينيد «فقر» را چگونه معنا کرده است؛ لغات قرآني و حديث را بايد به کتابهاي ويژهاي که براي آن نوشته شده مراجعه کرد، وگرنه هيچ محققي به  المنجد مراجعه نميکند، زيرا  المنجد مشکل علمي را حل نميکند، اگر لغت قرآني هست بايد يا به نهايه «ابن اثير» مراجعه کرد يا به مجمع البحرين «طريحي» و مانند آن. فقر را معنا کردند، املاق را معنا کردند، نکات ادبي قرآن را معنا کردند. فرمود شما در مکه زندگي ميکنيد، مشرک يا بتپرست هستيد، ولي کار توليد کنيد که اين زکات است. آن زکات مصطلح که در غَلّات اربعه و انعام ثلاثه و نقدين است، که در مدينه نازل شد را نفرمود.

    دستور رسيدگی به فقرا حتی به کفار دال بر جهانی بودن قرآن
فرمود: ﴿وَيْلٌ لِلْمُشْرِكين﴾؛ ﴿وَيْل﴾ براي مشرکيني که براي جوانها کار توليد نکنند! ﴿وَيْل﴾ براي مشرکيني که اشتغال ايجاد نکنند! اين حرف قرآن است، آيا اين حرف بوسيدني نيست؟! آيا اين کتاب نبايد بالاي سر باشد؟! اين کتاب که اختصاصي به مسلمانان ندارد، هم رحمت رحيميه دارد و هم رحمت رحمانيه، فرمود: من براي بشر آمدم: ﴿ذِكْری‏ لِلْبَشَرِ﴾، ﴿نَذيراً لِلْبَشَر﴾، ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾؛ براي عالمين حرف دارم. بسيار خب دين را قبول نداريد، نداشته باشيد؛ ولي براي جوانها کار توليد کنيد که راحت زندگي کنند: ﴿وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكين ٭ الَّذينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُون﴾؛ نه براي مردم کار توليد ميکنند و نه به قيامت معتقدند.

     قرار گرفتن ايجاد اشتغال در کنار اصول دين دال بر اهميت آن
ميبينيد که اعتقاد به قيامت جزء اصول است، ايجاد کار و اشتغال را در رديف آن قرار داد. ايجاد اشتغال درست است که جزء اصول دين نيست، اما در اثر اهميت در برابر اصول دين قرار داد. فرمود: اينهايي که کار توليد نميکنند،  اينها که به قيامت معتقد نيستند، ذات اقدس الهي گاهي اصول دين را در کنار فروع دين ذکر ميکند براي اهميت آن. در اوايل سوره مبارکه «نساء» گذشت که فرمود: ﴿اتَّقُوا اللَّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ﴾[43]، عقيدهٴ به «الله» ميشود جزء اصول دين، تقواي او هم حکم فقهي را دارد. فرمود از «الله» حساب ببريد و از ارحام؛ يعني صله رحم به منزلهٴ «تقوي الله» است، در کنار آن است. اين براي اهميت مسئله است. احترام به والدين را در کنار احترام به «الله» ذکر کرده: ﴿أَنِ اشْكُرْ لي‏ وَ لِوالِدَيْك﴾، [44]اين قرينه قرار دادن براي اهميت دادن به مسئله است، اينجا هم براي اهميت دادن به مسئلهٴ توليد شغل و کار، فرمود اينها کار توليد نميکنند، اينها به قيامت معتقد نيستند: ﴿وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكين ٭ الَّذينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُون﴾ که اميدواريم ـ إنشاءالله ـ اين نظام به برکت قرآن از همه امور بهرهمند باشد.



[1]اعراف/سوره7، آیه156.
[2]آل عمران/سوره3، آیه103.
[3]مستدرک الوسائل، الميرزاحسين النوری الطبرسی، ج7، ص255.
[4]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج37، ص168.
[5]شوری/سوره42، آیه51.
[6]شعراء/سوره26، آیه195.
[7]مستدرک الوسائل، الميرزاحسين النوری الطبرسی، ج4، ص231.
[8]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج7، ص181.
[9]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج9، ص103.
[10]حجر/سوره15، آیه21.
[11]حدید/سوره57، آیه25.
[12]زمر/سوره39، آیه6.
[13]آل عمران/سوره3، آیه7.
[14]شرح اصول الكافي، الملا صالح المازندراني، ج‏11، ص85.
[15]بقره/سوره2، آیه67.
[16]حدید/سوره57، آیه25.
[17]مائده/سوره5، آیه8.
[18]فاطر/سوره35، آیه28.
[19]آل عمران/سوره3، آیه38.
[20]ملک/سوره67، آیه19.
[21]بقره/سوره2، آیه282.
[22]الوافی، الفيض الکاشانی، ج1، ص103.
[23]بقره/سوره2، آیه18.
[24]بقره/سوره2، آیه171.
[25]حج/سوره22، آیه46.
[26]نور/سوره24، آیه40.
[27]طه/سوره20، آیه64.
[28]نجم/سوره53، آیه29.
[29]بقره/سوره2، آیه29.
[30]ق/سوره50، آیه16..
[31]التوحيد، الشيخ الصدوق، ص179.
[32]ديوان حافظ، غزل 266؛ «ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست ٭٭٭ تو خود حجاب خودی حافظ از ميان برخيز»..
[33]ديوان حافظ، غزل434؛ «تا فضل و عقل بينی بیمعرفت نشينی ٭٭٭ يک نکتهات بگويم خود را مبين که رستی»..
[34]زمر/سوره39، آیه3..
[35]یونس/سوره10، آیه18..
[36]فصلت/سوره41، آیه6..
[37]توبه/سوره9، آیه60.
[38]مدثر/سوره74، آیه31..
[39]فرقان/سوره25، آیه1.
[40]سبا/سوره34، آیه28.
[41]مجموعه رسائل در شرح احاديثی از کافی، مهدی سليمانی آشتيانی ؛ محمد حسين درايتی، ج2، ص219.
[42]اسراء/سوره17، آیه31.
[43]نساء/سوره4، آیه1.
[44]لقمان/سوره31، آیه14.