موضوع: تفسير آيات 77 تا 79 سوره غافر
﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ
فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا
يُرْجَعُونَ (77) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا
عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَّمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ
يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ
بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ (78) اللَّهُ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ
الْأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (79) وَ لَكُمْ فيها
مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً في صُدُورِكُمْ وَ عَلَيْها وَ عَلَي
الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ﴾برخي از سؤالات مربوط به بحثهاي قبل اين است
که قرآن کريم و همچنين ساير کتابهاي آسماني، محکمات دين
آنها
را با برهان قطعي بيان ميکنند و آنها را منبع و مرجعِ ساير مطالب ميدانند و اگر
متشابهاتي باشد آنها را به محکمات ارجاع ميدهند. از طرفی همه مردم در سطح
ادراک آن محکمات نيستند؛ لذا مَثَلهايي ذکر ميکند که سهم مَثَل دو چيز است: يکي
پايين آوردن دامنهٴ مطلبِ بلند و ديگری بالابردن دستِ فهمِ مخاطب. تا
مطلب با مَثَل پايين نيايد و با تمثيل دستِ فهمِ مخاطب بالا نيايد، به
دامنهٴ مطلب نميرسد و چيزی عائد او نميشود؛ لذا قرآن کريمي که آن
معارف عقليِ عروج، سماوات، «لدي اللّهی» و
﴿دَنا
فَتَدَلَّی﴾
[1]را بازگو ميکند، مَثَلهايي را ذکر ميکند که دو نقش و اثر را دارد. در آيهٴ
بيست سوره مبارکه «انبياء» مشخص شد که برهان تَمانُع با همهٴ پيچيدگي که
دارد که برخي از بزرگانِ حکمت و کلام خيال ميکردند که اين به برهان تَواردِ علّتين
برميگردد، قرآن کريم در مَثَلهاي گوناگون آن قدر اين آيهٴ برهان تَمانُع
را پايين آورد، تا به دست فهمِ اکثريِ مردم برسد. چنين کتابي بعد از بيان مُحکمات
و ارجاع متشابهات به مُحکمات، در چنين فضايي با مَثَلها مطلب را در حدّ فهمِ
تودهٴ مردم قرار ميدهد. اين مَثَلها در قرآن کم نيست:
﴿وَ لَقَدْ صَرَّفْنا في هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ
مِنْ كُلِّ مَثَل﴾[2]يا
﴿تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها
لِلنَّاس﴾،
[3]ولي
﴿وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُون﴾.
اگر تمثيل و تشبيه و مانند آن شد، در هر صورت با فرهنگ محاوره همراه است؛ اين يک
مطلب.
فرهنگ محاوره مادامي است که زير پوشش آن
محکمات بررسي شود؛ اما براي خودِ انبيا و اوليا که مخاطب شفاهيِ حضرت باري تعاليٰ
هستند؛ اگر در حدّ عالَم مُلک باشند، مکلَّف هستند و با عربيِ مُبين تماس دارند و
اگر در حدّ عروج و
﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾
باشند، آنجا عِلمشان علم شهوديِ محض است، گرچه همه وحيها شهودي است. آنجا معلوم
به علم، «عليّ حکيم» است که
﴿وَ إِنَّهُ في
أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيم﴾. [4]در آغاز سوره مبارکه
«زخرف» فرمود: اين قرآنی که نازل شده است، عربيِ مبين است که
﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ
تَعْقِلُون﴾
[5]که اين مضمونِ آغاز سوره مبارکه «زخرف» است؛ اما اوج اين قرآن، نه عبري است و نه
عربي، نه تازي است و نه فارسي، آنجا سخن از لفظ نيست؛ لفظ يک قرارداد است که ملتي
براي معنايي اعتبار ميکنند که اگر از محدودهٴ اين ملت گذشتی، اين لفظ
مهمل است. الآن کلمهٴ «عين» که عرب به آن ميبالد و براي اين کلمهٴ سه
حرفي هفتاد معنا ذکر ميکند، وقتي دو قدم آن طرفتر رفتيد و به عبري و سرياني رسيديد،
ميبينيد که اين کلمه مهمل است و اصلاً در لغت غير عرب معنا ندارد. بنابراين اينها
به قرارداد و عرف مردم وابسته است، اينطور نيست که واقعيتي باشد. در بخش واقعيت،
جز «علي حکيم» چيز ديگری نيست، قهراً آنجا جز مطلب چيز ديگری نخواهد
بود و ديگر فرهنگ محاوره، تشبيه، تمثيل و مانند آن راه ندارد. غرض اين است که اگر
اَمثالي هست زيرمجموعهٴ محکمات است. اين
مطلب اول.مطلب دوم اين است که گاهي انسان در
محاورات ميگويد: فلان انسانِ معصوم يا انسانِ عادل يا انسانِ وقتشناس، اگر قراري
بگذارد، بر سر قرار ملاقاتش است، نه زودتر ميآيد و نه ديرتر، اين يک طرز حرف زدني
است که صحيح هم است؛ اما اگر گفتيم: فلان کس که قرار گذاشت اوّل ساعتِ هشت بيايد،
وقتي ساعت هشت رسيد او نه زودتر ميآيد و نه ديرتر، اين يعني چه؟ معنايش اين است که
اگر ساعت هشت رسيد زودتر آمدنِ او محال است و همانطوري که زودتر آمدن محال است ديرتر
آمدن هم محال است؛ لذا قرآن دو گونه تعبير دارد: يکي اينکه هر کسي عمر خاصي دارد،
نه جلو هست و نه دنبال؛ اما تعبير ديگر که دقيقتر است اين است که فرمود:
﴿إِذا جاءَ﴾؛ [6]يعني وقتي مرگ آنها فرا
رسيد، نه جلوتر است و نه دنبالتر؛ يعني بفهميد! همانطوري که جلوتر محال است،
دنبالتر آن هم محال است. ما در تعبيرات عرفي چنين عبارتي نداريم که فلان معصوم يا
فلان انسانِ کامل اگر قرار گذاشت که اول ساعت هشت بيايد، وقتي ساعت هشت آمد او نه
جلوتر ميآيد نه دنبالتر! اين محال است؛ يعني بدانيد همانطوري که تقديم، مستحيل
است تأخير هم مستحيل است. پس دو گونه عبارت در قرآن کريم است: يکي اصل کلّي است که
اگر خداي سبحان براي کسي عمری مشخص کرده است، نه زودتر است و نه دنبالتر، اين
يک اصل کلّي است و بر اساس نظم است؛ يک تعبير هم اين است که اگر خداي سبحان براي
کسي زمانی را مشخص کرد، وقتي آن زمان فرا رسيد، نه جلوتر ممکن است و نه
دنبالتر
: ﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً
وَ لا يَسْتَقْدِمُون﴾. وقتی
﴿إِذا
جاءَ﴾ پس تقديم مستحيل است؛ يعني بدانيد همانطوري که تقدّم محال
است، تأخّر هم محال میباشد.
در مسئله «أجل» که در اول سوره
مبارکه «انعام» بود، گذشت که دو تا اجل هست: يک اجل مقضی است و يک اجل «مسمّيٰ»؛
تمام کارها برابر اجل «مسمّي» است که در لوح محفوظ تثبيت شده است؛ ولي مقدّرات در
اختيار خود آدم است. ذات اقدس الهي فرمود: اگر اين شخص، بهداشت را رعايت کند،
صلهٴ رحم را رعايت کند، غذايش را مواظب باشد، صدقه بدهد و دعا را فراموش
نکند، عمری طولاني و پربرکت دارد؛ اگر صلهٴ رحم نکند و دعاها و عبادتها
و نيايشها را فراموش کند، عمر کمتري دارد که اين تقدير است و تغييرپذير
میباشد؛ اما کدام راه را انتخاب ميکند و با اختيار خودش کدام راه
را ميپذيرد يا نميپذيرد، اين «لدي الله» معلوم است و چون «لدي الله» معلوم است،
در لوح محفوظ اجل مسماي او نوشته شده است که اين شخص شصت سال عمر ميکند.
نتيجه اين که هم انسان مختار است و هم
خدا عالِم است، براي انسان دو تا راه مشخص کرده است؛ اگر راه بهداشت ظاهري و طبابت
باطني را طي کند، عمری طولاني دارد و اگر رعايت نکند، عمر کوتاهی دارد،
اين ميشود قضا:
﴿ قَضی أَجَلاً وَ
أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَه﴾[7]که برابر با آيهٴ سوره «نحل»، اين
﴿عِنْدَه﴾
در اول سوره مبارکه «انعام» معنا ميشود که
﴿ما
عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق﴾.[8]پس
﴿قَضی أَجَلاً﴾ ؛يک که آغاز سوره
مبارکه «انعام» است؛
﴿وَ أَجَلٌ مُسَمًّی
عِنْدَه﴾ که برابرِ
﴿ما
عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق﴾ میباشد؛
دو، پس اجلِ مسمّا باقي است. براي هر کسي دو راه است؛ اما اين شخص کدام راه را
انتخاب ميکند و پايانش چيست؟ الله ميداند. اين شخص با اختيار خود راه خوب را
انتخاب کرد و عمری طولاني يافت، با اختيار خود راه بد را طي کرد و عمری
کم يافت، چون ذات اقدس الهي پايان راه و اختيار اين شخص را ميداند و در لوح محفوظ
تثبيت کرده است که اين شخص بيش از هفتاد يا هشتاد سال يا کمتر و بيشتر عمر ندارد،
اين ميشود
﴿وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَه﴾
و اين اجل مقضی جمعبندي شدهٴ آن به صورت اجل «مسمّی»
است. غرض اين است که دو تعبير در قرآن کريم است که با تعبيراتي که فلان شخص اگر
ملاقات کرد، نه زودتر ميآيد و نه ديرتر و هيچ کدام محال نيست، با آن خيلي فرق
دارد.
مطلب بعدي آن است که ذات اقدس الهي در
اين تعبيراتي که از اول سوره مبارکه «نحل» دارد، فرمود اينها چندين بار مجادله
کردند: اين
﴿يُجادِل﴾؛ [9]يعنی مجادله
کردند؛ اينها مسلمان نيستند، اگر هم بخواهند اسلامي حرف بزنند، مشرکانه و جاهلي
فکر ميکنند؛ از تو معجزه ميخواهند، اما با تفکر جاهلي. در جاهليت و تفکر جاهلي اين
است که بتها را مستقل ميدانند؛ اينکه ميگويند:
﴿ما
نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا﴾، [10]تقريب را بالاستقلال
براي صنم و وثن قائل هستند، خدا که اين کار را اذن نداد.
﴿هؤُلاءِ
شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه﴾؛
[11]شفيع بودنِ اين وثن و صنم را بالاستقلال ميدانند، خدا که به صنم و وثن اجازه
شفاعت نداد. پاسخ قرآن کريم اين است که کسي ميتواند شفاعت کند که مأذون باشد و اينها
که مأذون نيستند؛ اما تفکر جاهلي تفکر استقلال است؛ ميگويد: اين بتها مقرّباند
بالاستقلال! اين بتها شفيعاند بالاستقلال! آن تفکر وهابي هم خيال ميکند که ـ معاذالله
ـ پيروان اهل بيت، شفاعت و توسل را بالاستقلال میدانند! همين مشرکين
وقتي که به محضر پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) آمدند و گفتند که معجزه بياور،
چگونه ميگفتند؟ گفتند: از خودت معجزه بياور! اينها اگر هم اسلامي حرف بزنند
مشرکانه فکر ميکنند؛ لذا پيغمبر فرمود: من معجزه ميآورم، ولي به دست من نيست!
آنها که نميگفتند خدا نميتواند، بلکه ميگفتند تو بيار! فرمود: من اگر بياورم بايد
به اذن خدا باشد، شما از من ميخواهيد که بالاستقلال بياورم؟!
﴿ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ
بِإِذْنِ اللَّهِ﴾.[12]
غرض اين است که اينها در فضاي اسلامي هم اگر
بخواهند حرف بزنند، با تفکر جاهلي حرف ميزنند؛ مثل اينکه ـ معاذالله ـ خيلي از ماها
غافلاً اين سخن را ميگوييم که ـ إنشاءالله ـ از روي غفلت است که ما
خودمان چندين سال زحمت کشيديم عالم يا کاسب شديم، مالي يا علمي فراهم کرديم، اين
همان اسلامي حرف زدن و قاروني فکر کردن است، چون او غير از اين نميگفت، گفت:
﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدي﴾.
[13]اينکه خدا فرمود برخي از مردم يک شرکِ رقيقی دارند همين است:
﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ
هُمْ مُشْرِكُون﴾.
[14]اين تعبير، تعبير رسايي نيست که ما بگوييم خودمان زحمت کشيديم،
﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾.
[15]اصرار ائمه(عليهم السلام) به اينکه مضمون اين آيه را در نمازها، در قنوتها و در
تعقيبات بخوانيم:
«اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ
فَمِنْك»،
[16]براي همين است که زبان ما عادت کند و اگر خواستيم بگوييم زحمت کشيديم، بگوييم به
«عنايت الله»؛ اگر خواستيم بگوييم ما به جايي رسيديم، بگوييم به «عنايت الله»؛ نگوييم
ما خودمان چهل سال زحمت کشيديم و به فلان مقام رسيديم!
غرض اين است که پيشنهاد مشرکين اين است که
شما آيه بياور! جواب انبيا اين است که آيه آوردن ممکن است، ولي به دست ما نيست،
شما از ما چه ميخواهيد؟ آيا ميخواهيد ـ معاذالله ـ ما هم مثل اين صنم،
بالاستقلال کاري کنيم که شما ميپنداريد آن هم باطل است؟! ما بايد به اذن خدا بياوريم.
در اين زمينه، ذات اقدس الهي سه مقطع را بازگو کرد و فرمود:
هيچ بشري بدون پيغمبر نميشود، چرا؟ براي اينکه بشر يک عمر جاودانه دارد؛ يک، بشر
مرگ را ميميراند و از بين ميبرد و از پوست به درميآيد؛ دو، وقتي از دنيا هجرت
کرد و به جهان ديگر رسيد، آنجا نه ضابطه است و نه رابطه، نه با ضابطه ميشود خريد
و فروش کرد و مشکل را حل کرد و نه رابطهٴ پدري و پسري و فرزندي هست که کسي
مشکل ديگري را بتواند حلّ کند، همه از خاک برميخيزند. اين
﴿لا﴾ هم لاي نفي جنس است:
﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّة﴾؛[17]«بيع» عنوان جامع همه تجارتهاست؛ خريد و فروش، مضاربه، اجاره و هيچ عقدي
از عقود ديني در آنجا نيست؛ خُلّت و رفاقت و رحامت و بزرگي و کوچکي و خانوادگي نيست،
براي اينکه همه از خاک برميخيزند؛ کسي پسر کسي نيست، کسي دختر کسي يا مادر کسي نيست
تا واجب النفقه او شود و براساس روابط خانوادگي اداره شود، هر کسي مهمان سفره خودش
است و اين رهتوشه را از اينجا بايد ببرد. آنجا چه خبر است، چه چيزی لازم
است، غذاي آنجا چيست، اَحدي خبر ندارد. اگر کسي خبر ندارد که «ما بعد الموت» چيست،
الا و لابد راهنما ميخواهد. اين هم بخش پاياني سوره مبارکه «نساء» است که در بحث
ديروز هم اشاره شد؛ فرمود: ما اگر انبيا نميفرستاديم،
﴿رُسُلاً
مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ
حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾،[18]اگر ما انبيا نفرستيم، اينها در قيامت به ما ميگويند: خدايا! تو که ميدانستي
ما بعد از مرگ به چنين جايي ميآييم، چرا راهنما نفرستادي؟ پس وجود نبوّت قطعي است،
اين برهان عقلي است. آيه سوره مبارکه «نساء» هم همين برهان عقلي را تأييد ميکند،
پس «النبوة قطعية» که اين نبوت عامه است؛ لذا همين نبوت عامه را در چند جا؛ چه در سوره
«نحل» و چه غير سوره «نحل» فرمود: هيچ امت و ملتي در هيچ زمان و زميني بدون پيغمبر
نبود. بعد در سوره «نساء» که مدني است و همچنين سوره «غافر» که سوره مکي است،
فرمود: انبيا فراوان هستند که قصص بعضيها را براي شما گفتيم و بعضيها را نگفتيم
و شايد نقل نکردن قصص بعضي از انبيا که مثلاً در آن طرف اقيانوس آرام يا آن طرف اقيانوس
اطلس هستند، براي اين است که قرآن کريم وقتي قصهٴ پيامبري يا سرگذشت امتي
را نقل ميکند و تلخ و شيرين آنها را نيز نقل ميکند، پشت سر ميفرمايد که شما برويد
اينها را ببينيد و عبرت بگيريد تا براي شما موعظه شود. آن طرف آب، اين طرف آب، آن طرف
اقيانوس آرام، اين طرف اقيانوس هند، به آنجا دسترسي نبود تا شما برويد و ببينيد که
چه شد! لذا غالب اين انبيا در خاورميانه هستند و اين به آن معنا نيست که خاور دور يا
باختر دور پيغمبری نداشتند، فرمود: هر امتي پيغمبر دارد و ممکن نيست هيچ ملتي
پيغمبر نداشته باشد؛ منتها اگر ما نقل ميکرديم و وضع آنها را روشن ميکرديم، شما
ميگفتيد که ـ معاذالله ـ خلاف ميگوييد ما که دسترسي نداريم و نقل قصص انبيا براي
عبرتگيري مردم است و وقتي به آنها دسترسي ندارند چه عبرتگيري و چه
اثري دارد؟ لذا فرمود:
﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا
عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾. پس اصل نبوت،
ضروري است؛ يک، هر امت و ملتي پيغمبر دارد برابر آن؛ دو، برخيها را نقل شده است
که در خاورميانه هستند و ميشود بررسي کرد؛ سه، انبيای خاور دور و باختر دور
را ذکر نکرد؛ چهار، براي همين نکته. حالا هر پيغمبري براي اينکه ثابت کند که از
طرف خدا آمده است، کاري هم از طرف خدا به نام معجزه بايد دستش باشد، اين هم هست؛
منتها همانطوري که رسالت او براساس
﴿اللَّهُ
أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[19]سامان ميپذيرد، آيت و
معجزهٴ او هم بر اساس عنايتي است که ذات اقدس الهي دارد، اينها خودشان که نميتوانند
معجزه بياورند:
﴿ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ
يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾، اينها مرتّب به پيامبران
ميگفتند که براي ما معجزه بياوريد! پيغمبر هم فرمود که معجزهاي آوردم به نام
قرآن کريم.
آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم
که بارها در همين محفل خوانده شد در خطبه «قاصعه» در جريان آن درخت که مشرکان آمدند
گفتند اين درخت از جايش حرکت کند و بعد دو نيم شود که قصهٴ مبسوط و مفصّلي
است که حضرت امير فرمود: اين قصه و اين صحنه را از نزديک ديدند، با اين حال ايمان
نياوردند.
[20]
از اين معجزات فراوان بود. بعد فرمود که اگر معجزهاي ما آورديم و شما نپذيرفتيد،
معجزات دو قسم است؛ يک وقت پيامبر با خودش معجزه ميآورد، اين يک مهلت دادني را به
همراه دارد؛ اما يک وقت معجزهٴ اقتراحي است؛ گفتند شما فلان کار را بکنيد!
به صالح پيامبر(عليه و علي نبيّنا و آله عليه السلام) گفتند که معجزه را بياوريد!
اگر معجزه اقتراحي را ذات اقدس الهي صلاح ديد و آورد و آنها کفر ورزيدند،
﴿قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾،[21]ديگر خدا مهلت نميدهد؛ البته نسبت به بعضي از امم. به وجود مبارک پيامبر
فرمود:
﴿فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي
نَعِدُهُمْ﴾ يا به قيامت واگذار ميکنيد، اينها از حيطهٴ قدرت
ما خارج نيستند:
﴿فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ﴾؛
ولي شما يقيناً بدانيد که اينها کيفرِ خود را ميبينند؛ منتها حالا اگر
مصلحت بود ما در زمان حيات شما اينها را به کيفر برسانيم، ميرسانيم و اگر مصلحت
نبود بعد از آن يکديگر را خواهيد ديد، اينطور نيست که در قيامت از يکديگر غافل
باشيد. پرسش: ربوبيت عين خالق بودن است، قيامت و معاد هم از شئون ربوبيت است و خود
منطوق قرآن در اين است که همه بشريت و همه انسانها اعتراف به الله دارند و
اعتراف به الله زمينه اعتراف به ربوبيت است؟ پاسخ: اعتراف به« الله»ي که بگويند
«الله» اَذِن از کار ماست، اين کار مشرکين است، آنها خداي سبحان را «رب العالمين»
ميدانند، نه «رب الارض و السماء»، نه «رب الانسان»، نه «رب الصحة و المرض»، نه «رب
الحيات و الممات»؛ ميگويند مشکلات ما را اينها حل ميکنند!
﴿أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُون﴾ [22]همين است. اينها ميگويند
مدير کلّ، ذات اقدس الهي است و قبول داريم،
﴿لَئِنْ
سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾
[23]و در آغاز سوره مبارکه «يونس» هم هست که او «رب العالمين» و «رب الارباب» است؛ اما
اين ربوبيتي که حيات و ممات، صحت و مرض، رزق، حل مشکلات و دوا و درمان انسان به چه
کسي وابسته است؟ میگويند: به اين صنم و وثن وابسته است، مشکل اصلي
آنها اين است. پرسش: پس آنها اعتراف واقعی به الله ندارند؟ پاسخ: چون خدا را
نشناختند و انبيا آمدند گفتند الله اين است.
بخشي از مردم مستضعف هستند؛ اينکه مستضعفاند
معنايش اين است که در جايي زندگي کردند که اين مستکبران نگذاشتند تا حرف انبيا به
آنها برسد؛ لذا اينها در معاد، قيامت، جهنّم و مانند آن ميگويند: پروردگارا!
﴿رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا
فَأَضَلُّونَا السَّبيلا﴾.
[24]اينهايي که مقصّرانه در تقليد تحقيق نکردند، اينها گرفتار عذاب هستند؛ اما
مستضعفاني که ديگران نگذاشتند حرف انبيا به آنها برسد، وظيفهٴ مردم اين است
که دفاع کنند تا اين مانع را بردارند و حرف انبيا به گوش مستضعفان برسد. مستضعفي
که در اثر تبليغ سوء مستکبر، به وحي انبيا دسترسي ندارد، وظيفهٴ همه مسلمانها
اين است که با تبليغات الهي حرف انبيا را به مستضعفان برساند. در سوره مبارکه
«نساء» آيه74 به بعد اين است:
﴿وَ ما لَكُمْ﴾
که
﴿لا تُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ
الْمُسْتَضْعَفين﴾؛
[25]يعني «في سبيل المستضعفين»،
﴿مِنَ الرِّجالِ وَ
النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ
الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ
اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيرا﴾ که بازگشت اينگونه از
جهادها در حقيقت به دفاع است؛ يک، زيرا اين جنگ، دفع خطر ظالم از مظلوم است؛ دو،
چون دفع است به دفاع برميگردد و در حقيقت جنگ ابتدايي نيست. هميشه همينطور
بود که اين مستکبران نميگذاشتند حرف انبيا به تودهٴ مردم برسد و اگر حرف
انبيا به تودهٴ مردم ميرسيد اينها برابر فطرت ميپذيرفتند و برابر فطرت
قبول ميکردند و برابر فطرت عمل ميکردند. اينها «صدّ عن سبيل الله» بودند:
﴿الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّه﴾
[26]«يصدون انفسهم بالانصراف و يصدون غيرهم بالصرف». اين «صدّ» با «صاد» نسبت به خود،
انصراف است و نسبت به غير، صَرف است؛ «يصدون أنفسهم بالانصراف و يصدون غيرهم
بالصرف»، اينها
﴿يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّه﴾
هستند. اين سنگي که در دهنهٴ جوی آب است، نه خودش از آب استفاه ميکند
و نه ميگذارد آب کشاورزي به درخت و مزرعه برسد، اين سنگ را بايد از سر جايش
برداشت؛ بازگشت اين جنگها به همين دفاع است، چون دفع خطر از سبيل الله است.
بنابراين منافات ندارد که وحياي در کشوري
بيايد و يک عده مستکبر، مانع نفوذ اين وحي به افراد محروم جامعه باشند، اين هست؛
اما خداي سبحان بر ديگران لازم کرده است که جلوي اين موانع را بگيرند. پس هر ملتي
پيغمبر يا امام يا يک حجت الهي دارد و اگر مستضعفی باشد، بر ديگران واجب است
که حرف انبيا را به مستضعفان برسانند.
﴿وَ
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً﴾ که اين تنوين در اينگونه از
موارد براي تکثير است،
﴿مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ
مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾.
اينکه فرمود:
﴿فَاصْبِرْ﴾، براي
آن است که انبياي قبلي هم صبر کردند. در بخشي از آيات قرآن کريم دارد که
﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسی﴾،[27]﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَم﴾،
[28]برخي از مفسّران «مريم»
را نبيّ ميدانند با اينکه او جزء رجال نيست:
﴿وَ
ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِم﴾.
[29]برخي از اهل سنت، جريان مريم(سلام الله عليها) را چون در رديف انبيا ذکر شده است،
خيال کردند که او نبيّ است و خيال کردند هر کسي که فرشته با او حرف ميزند، نبيّ
است؛ البته نبوت اقسامي دارد، اما در برابر اين انبيا و مرسليني که رسالتها و
نبوتهاي تشريعي دارند، آنها از اين قبيل نيستند که
﴿وَ
اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَم﴾، ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ
إِبْراهيم﴾؛
[30]يعني به ياد اينها باش که قصه اينها اينطور است يا سرگذشت اينها همينطور است يا
مبارزات اينها اينطور بوده و يا صبر اينها اينطور است. پس اينها صبر کردند شما
هم صبر کنيد. پرسش: ...؟ پاسخ: محدَّث است نه نبيّ. شما در اين جوامع روايي ما که
مرحوم کليني(رضوان الله عليه) و ديگران نقل کردند، بين نبيّ و رسول و محدَّث فرق
گذاشتند. پرسش: رسول میبيند ولی محدَّث نمیبيند؟
پاسخ: بله، ميبيند پيامش را هم اگر بخواهد ببيند، پيامش اين است که
﴿أَنَا﴾ مبعوث شدم
﴿لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا﴾،
[31]معلوم ميشود که رسول نيست. گفت:
﴿إِنِّي
أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا﴾ [32]و آن
﴿فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها
بَشَراً سَوِيًّا﴾،
[33]مريم(سلام الله عليها) که او را ديد و گفت:
﴿إِنِّي
أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا﴾،
گفت: من آمدم تا به تو فرزندي از ناحيه خدا داده بشود همين! ديگر پيامي باشد که از
طرف خدا به مردم ابلاغ کن يا تکليف خودت اين است و تکليف مردم اين است اينها را
ابلاغ بکن، در اين آيه نيست، تا آن رسولي که ديده، چه بگويد!؟ بنابراين اين بزرگواري
که خيال کرده است مريم(سلام الله عليها) نبوت دارد، اين نميتواند تام باشد.
فرمود که ما اينها را گفتيم؛ بعضيها
را گفتيم و بعضيها را نگفتيم و راز نگفتن هم مشخص شد؛ اما اينها ميآيند
اسلامي حرف ميزنند و جاهلي فکر ميکنند، ميگويند: براي ما
معجزه بياور، همانطوري که مسلمانان از شما ميخواهند. مسلمانان که از
شما معجزه ميخواهند، «باذن الله» ميخواهند؛ اما اينها که از تو
معجزه ميخواهند، به استقلال ميخواهند. به آنها بگو:
﴿وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ
بِإِذْنِ اللَّه﴾؛ شما اگر ميخواهيد در حوزهٴ اسلامي
حرف بزنيد، با همان بار جاهلي ميآييد با من حرف ميزنيد؟! همان کاري
که دربارهٴ بتها داريد و گفتيد:
﴿ما
نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا﴾؛ يعني بالاستقلال،
﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه﴾؛ يعني
بالاستقلال، شما يک چنين چيزي از ما ميخواهيد! در حالي که
﴿وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ
بِإِذْنِ اللَّه﴾. ﴿فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ﴾، ما
آن رسالت را که به اذن خدا انجام داديم و معجزهاي که خواستيد انجام داديم،
امر الهي که آمد ديگر کار تمام است؛ ولي بدانيد که معجزهٴ اقتراحي غير از
معجزهٴ ابتدايي است؛ معجزهٴ ابتدايي که خود خداي سبحان به پيامبر و
انبياي الهي(عليهم السلام) عطا ميکند، آن با تعذيب همراه نيست، ممکن است
باشد ولي ضرورتي ندارد؛ اما وقتي معجزهٴ اقتراحي بود و پيشنهاد داديد؛ نظير
پيشنهادي که به صالح(سلام الله عليه) داديد و آن ناقه با آن ويژگي از کوه درآمد يا
دربارهٴ عاد و ثمود، بعد انکار کرديد، عذاب خدا حتمي است:
﴿فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ﴾،
ديگر پرونده تمام ميشود. حالا اجراي آن قضا يا در دنياست که فرمود:
﴿فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ
أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ﴾؛ يعني اين عذاب قطعي
است. اينجا هم فرمود:
﴿فَإِذا جاءَ أَمْرُ
اللَّهِ﴾؛ امر الهي که آمد،
﴿قُضِيَ
بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ﴾. اين جدال مکرّري که
در اين سوره هست، با اين بخش آرام گرفت.
گاهي مؤمنين و ديگران در اثر تأخير نصرت
الهي به خدا عرض میکنند:
﴿مَتى
نَصْرُ اللَّه﴾،[34]اين
﴿مَتى نَصْرُ اللَّه﴾ي
که در قرآن آمده است، اگر به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اسناد
داده شود، اين استدعا است نه استبطاء؛ اين
﴿مَتى
نَصْرُ اللَّه﴾ي که پيغمبر عرض ميکند؛ يعني خدايا! «اُنصرنا»؛
آن
﴿مَتى نَصْرُ اللَّه﴾ي که ديگران
گاهي ممکن است حساب نشده سخن بگويند، استبطاء است؛ يعني ياري خدا دير شده است! در
حالیکه کار خدا کار رياضيِ قطعي است:
﴿كُلُّ
شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدار﴾
[35]است يک،
﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ
بِقَدَر﴾
[36]است دو. «قَدَر»؛ يعني هندسه؛ يعني «أندِزه»؛ اگر
﴿كُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ
بِمِقْدار﴾ است و اگر ما با مقدار و اندازهٴ رياضي خلق ميکنيم،
چه چيزي تأخير شده است؟ پس استبطاء برای کسي است که مقداری بيحساب
سخن میگويد و اين
﴿مَتى
نَصْرُ اللَّه﴾ در قرآن کريم به هر دو اسناد داده شد:
﴿حَتَّی
إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُل﴾[37]گفتند:
﴿مَتى
نَصْرُ اللَّه﴾ که در بخش پاياني سوره مبارکه «يوسف»، اين
﴿مَتى
نَصْرُ اللَّه﴾ را وقتي انبيا ميگويند، به عنوان استدعا
است و وقتي افرادِ حساب نشده ميگويند، به عنوان استبطاء است که مطلوب نيست
و نبايد اينچنين گفت چه موقع؟ يعني دير شده؛ در حاليکه هيچ دير
شدنی براي کار خدا که همهاش
﴿كُلُّ
شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدار﴾ است، نيست. تنها
﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً
وَ لا يَسْتَقْدِمُون﴾
[38]نيست، بلکه هر چيزي
﴿عِنْدَهُ بِمِقْدار﴾
است؛ باران اينطور است، برف اينطور است، تگرگ اينطور است.
اگر انسان بخواهد از بارانِ مناسب استفاده کند، اين نالهها و
اشکها، اين دعاي باران، دعاي سجاديه و مانند آن هم لازم است، چون ذات اقدس
الهي عالَم را با اين دارد خلق ميکند، اينطور نيست که خدا کسي را مُفت
و رايگان تأمين کند. فرمود: تنها مشکل شما اين است که همانطوري که يک عده
ظلم ميکنند و حق ديگران را ضايع ميکنند، خيليها هم ظلم ميکنند
و حق اين حيوانات را هم ضايع ميکنند! فرمود: خداي سبحان اگر افراد را براي
گناهشان بگيرد،
﴿ما تَرَكَ عَلی ظَهْرِها
مِنْ دَابَّةٍ﴾؛
[39]حيوانات هم نميمانند! اين خشکسالي آسيبي هم به اين حيوانات و مار و عقرب ميرساند.
بارها به عرض شما رسيد که خدا فرمود: همهٴ اينها عائله من هستند. اين در اول
سوره مبارکه «هود» است، اين کلمه «واو» ندارد:
﴿ما
مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾،[40]فرمود: همه اينها عائله من هستند، هيچ مار و عقربي نيست که پرونده نداشته
باشد، سهميه نداشته باشد، همه عائله من هستند؛ ولي شما باعث ميشويد که روزي
آنها به آنها نميرسد. همانطوري که سعيد بن أحنَف به معاويه گفت که
ما مشکلمان در قضا و قدر الهي نيست، مشکل ما در مخزن الهي نيست، مشکل ما آنچه از
مخزن الهي نازل شده است نيست؛ همه اينها را در يک سخنراني و در حضور جمع به معاويه
گفت که ما نسبت به اينها که نزد خدا مخزنی هست و همه روزيها در مخزن
هست و خدا نازل کرده، ما نسبت به آنها مشکل نداريم، بلکه مشکل اساسي ما اين است که
خدا به اندازه کافي براي ما نازل کرده، ولی تو نتوانستي اداره کني، همين!
مشکل ما اين است. اينکه براي سعيد اين همه حرمت قائلاند، براي اين است که
او حساب شده آيات را جمعبندي کرد و جواب معاويه را داده و گفت که ما از او
که اشکال نداريم، تمام مخزن الهي از تمام اشياء پر است:
﴿إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُه﴾ ؛يک،
﴿وَ
ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ [41]؛دو، همه موجودات، حيوانات
و غير حيوانات عائله خدا هستند و براي همه روزي مشخص کرده؛ سه،
﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی
اللَّهِ رِزْقُها﴾. ما نسبت به اين سه، چهار اصل و سه، چهار بخش از
قرآن اشکالي نداريم، بلکه تمام اشکال اين است که او فرستاده است، ولی تو
گرفتي و ذخيره کردي.
غرض اين است که ذات اقدس الهي براي همه چيز و
در همه شرايط، با نظم رياضي عمل ميکند. فرمود:
﴿فَإِذا
جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ﴾. حالا اين
﴿بِالْحَقِّ﴾ که شد، يا تأخير است يا
تقديم، مصلحت آن را خودش ميداند،
«ان من عبادي
من لايصلحه الا کذا»
[42]«ان من عبادي من لايصلحه الا کذا» و مانند آن.
﴿وَ
خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ﴾؛ «مُبطل» در اينجا اسم فاعلِ ثلاثي
مزيد و فعل لازم است؛ «مبطل» يعني باطلرو، نه «مبطل» يعني
ابطالکننده؛ «مُبطل» يعني کسي که «اَتي بفعل الباطل»، «اَتي بقول الباطل»،
«اَتي بفکر الباطل»، «اَتي بعملٍ باطل»، «اَتي بخُلقٍ باطل». «اَبطَلَ» يعني «اَتي
بفعلٍ باطل»، نه «مبطلٌ» که متعدّي باشد و حرف ديگران را باطل کند. آدمِ مبطل، يعني
باطلرو و باطلگو و مانند آن.
﴿خَسِرَ
هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ﴾. بعد فرمود:
﴿اللَّهُ
الَّذي جَعَلَ لَكُمُ﴾ که باز وارد مسئله توحيد شد که بحث جدايي
است.