درس تفسیر آیت الله جوادی

93/12/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 68 تا 77 سوره غافر
﴿هُوَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ فَإِذا قَضي‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (68) أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذينَ يُجادِلُونَ في‏ آياتِ اللَّهِ أَنَّی يُصْرَفُونَ (69) الَّذينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (70) إِذِ الْأَغْلالُ في‏ أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ (71) فِي الْحَميمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ (72) ثُمَّ قيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ (73) مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرينَ (74) ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (75) اُدْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَكَبِّرينَ (76) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ (77)﴾
برخي از مطالبي که مربوط به مسائل قبل بود اين است که امکان دارد مشرکين در دنيا در بعضي از مقاطع توبه کنند و واقعاً موحّد شوند و از نجات الهي برخوردار شوند. در جريان سوار شدن اهل شرک به دريا فرمود: ﴿فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّين﴾،[1]در آن حال با اخلاص و واقعاً الله را مي­خواستند، برخلاف فرعون که در حالت غرق گفت: ﴿آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائيل﴾[2]که يک ايمان واقعي نبود، يک اضطرار بود نه ايمان واقعي؛ اما در جريان کساني که احساس خطر کردند، آن اضطرار زمينهٴ کشف واقع بود و حق را قبول کردند، به دليل اينکه خدا مي‌فرمايد: ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّين﴾. بعد در ذيل همان آيه دارد که ما اينها را نجات مي­دهيم وقتي که نجات پيدا کردند و به ساحل رسيدند، دوباره ممکن است که شرک بورزند. غرض اين است که اگر مشرکي در بعضي از مقاطع واقعاً توبه کند و با اخلاص خدا را بخواند، دعاي او مستجاب مي‌شود، به دليل اينکه قرآن فرمود: ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّين﴾. در اينکه گفت: ﴿مُخْلِصينَ لَهُ الدِّين﴾؛ چه در آن آيه و چه در اين آيهٴ محل بحث، کلمهٴ ﴿لَهُ﴾ بايد بعد از ﴿الدِّين﴾ قرار بگيرد ولی قبل از ﴿الدِّين﴾ قرار گرفت، اين نشانهٴ «حصر» است؛ «مخلصين الدين له» است، نه ﴿مُخْلِصينَ لَهُ الدِّين﴾، تقديم ﴿لَهُ﴾ بر ﴿الدِّين﴾ براي افادهٴ «حصر» است.
مطلب ديگر اينکه در قرآن کريم مسائل عقائد، اخلاق، فقه، حقوق، سيرهٴ انبيا و اولياي الهي و جريان بهشت و جهنم مطرح است، در هيچ کدام از اينها مسامحه و تسامح و تساهل مطرح نيست، چون مسائل علمي است. در اسرار خلقت هم بدون تسامح ذکر مي­کنند؛ اما وقتي به امور جزئي ميرسند و ديدگاه­هاي افراد را که مي­خواهند مطرح کنند، با فرهنگ محاوره سخن مي­گويند؛ در فرهنگ محاوره تسامح، تساهل، مَجاز، کنايه و تشبيه هست. در جريان ذوالقرنين وقتي که به قسمت غرب در کنار اقيانوس رسيده، غروب که شد خيال کرد که اين آفتاب در دريا فرو مي­رود! ﴿وَجَدَها تَغْرُبُ في‏ عَيْنٍ حَمِئَة﴾؛ [3]يعني چشمهٴ جوشان. انسان که در کنار اقيانوس مي­ايستد، وقتي غروب شد، اين چنين مي‌بيند که آفتاب در دريا فرو مي­رود! يا روز وقتي به کرانهٴ افق نگاه مي­کند، خيال مي­کند آفتاب طلوع کرده است. اگر تعبير قرآن دربارهٴ حضرت خليلِ حق اين است که ﴿فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَة﴾، [4]از همين قبيل است؛ درباره ذوالقرنين که فرمود: ﴿وَجَدَها تَغْرُبُ في‏ عَيْنٍ حَمِئَة﴾، از اين قبيل است، وگرنه در مسائل اعتقادي و علمي و در مسائل فقهي فرمود که اين ﴿لَقَوْلٌ فَصْل ٭ وَ مَا هُوَ بِالهَْزْل﴾، [5]يک کتاب جدّي است. بعد به رسول(صلي الله عليه و آله و سلم) هم فرمود: ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُون﴾؛ [6]آنها دلشان مي‌خواهد که تو با دُهن و وَهن و با روغن‌مالي با اينها زندگي کني و يک اسلام روغن‌مالي شده و ماست‌مالي شده را به اينها نشان بدهي! دُهن يعني روغن؛ يعني در عقايد روغن‌مالي و نرم‌رفتاري کني، ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُون﴾، در حاليکه اين چنين نيست. وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) در آن خطبه معروف اين مضمون را دارد و سوگند ياد مي‌کند که «مَا عَلَيَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ‏ خَالَفَ‏ الْحَقَ‏ وَ خَابَطَ الْغَيَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِيهَان‏»؛[7] ما اهل روغن‌مالي و ماست‌مالي و اينها نيستيم، نه اهل ادهان هستيم و نه اهل ايهان؛ نه با دُهن حرف مي‌زنيم و نه با وَهن؛ نه با روغن‌مالي حرف مي‌زنيم و نه با سُست‌کاري، «مَا عَلَيَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ‏ خَالَفَ‏ الْحَقَ‏ وَ خَابَطَ الْغَيَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِيهَان‏». آنچه در سوره مبارکه «قلم» فرمود: ﴿فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبين﴾، آنها دلشان مي‌خواهد که با روغن‌مالي با اينها معامله کني، اين کار را نکن! ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُون﴾؛ آنها هم با روغن‌مالي با تو حرف مي‌زنند. اين ادهان، ايهان و تسامح در عقيده، اينها کلاً باطل و ممنوع است؛ اما در فرهنگ محاوره از اينها هست؛ مثل اينکه وجود مبارک خليل قاطع است به اينکه آفتاب طلوع نمي‌کند، اما ﴿رَأَی الشَّمْسَ بازِغَة﴾، يا در جريان ذوالقرنيني که خدا با برکاتي از او ياد مي‌کند و فرمود: ﴿وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَبا﴾، [8]يک چنين آدمي يقيناً اعتقاد او اين نيست که غروب شد، آفتاب به درون آبی سوزان فرو مي‌رود! ﴿وَجَدَها تَغْرُبُ في‏ عَيْنٍ حَمِئَة﴾ اين يک فرهنگ محاوره است. الآن هم اينها که منجّم‌ و رياضي‌دان‌ هستند يا سپهر و هيئت و نجوم‌شناس هستند، وقتي مي‌خواهند حرف بزنند، مي‌گويند: آفتاب طلوع کرده يا آفتاب غروب کرده، ديگر به اينها نمي‌گويند که شما استاد اين فن هستيد، آفتاب که طلوع يا غروب نمي‌کند، اين زمين است که مي‌گردد، اما آنجايي که در کلاس درسِ دانشگاه مي‌خواهد تدريس کند، مي‌گويد: زمين دور آفتاب مي‌گردد و شب و روز پيدا مي‌شود؛ ولی اينجا که مي‌خواهد حرف بزند و با مردم قرارداد کند و وقت ملاقات برقرار کند، مي‌گويد: آفتاب طلوع کرده ياغروب کرده و مانند آن. پس اينها جايگاهشان فرق مي‌کند. پرسش: ضابط فصل بين حکم و بيان چيست؟ پاسخ: امر عرفي است؛ آنجا که جاي عقيده است، قول فصل است؛ آنجا که جاي حکم فقهي است، قول فصل است، آنجا که جاي اخلاق است، حکم فصل است؛ آنجا که جاي حقوق است، حکم فصل است و آنجا که ديد عادي است میفرمايد: ﴿وَ إِلَی الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَت﴾، [9]اين زبان محاوره است، با اينکه مکرّر بيان کرده که ما مشارق و مغارب داريم. پس اگر زمين مسطّح بود که مشارق و مغارب نداشت؛ يک مشرق داشت و يک مغرب، معلوم میشود اين زمين کُروي است که مشارق و مغارب دارد. آنجا که جاي مسائل علمي است، بدون تسامح سخن مي‌گويد: ﴿مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾؛ [10]اما وقتي به طور عادي و با مردمِ عادي مي‌خواهد حرف بزند، میفرمايد: ﴿أَ فَلَا يَنظُرُونَ إِلىَ الْابِلِ كَيْفَ خُلِقَت﴾، ﴿وَ إِلىَ الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَت﴾، [11]معنايش اين نيست که زمين مسطح است، بلکه معنايش اين است که زمين کُروي است، به دليل ﴿مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾. بنابراين جاهاي اين تسامح فرق مي‌کند. کلمهٴ ﴿كُن﴾ هر جا به کار رفت و بدون خبر به کار رفت، اين «کان»، «کان» تامّه است؛ آنجايي هم که دارد: ﴿لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾، [12]اين ﴿شَيْئاً﴾ تمييز است نه خبر، براي اينکه «شیء» چيزي نيست که در کنار موضوع قرار گيرد که از هويّت موضوع بيگانه باشد و ما بگوييم: «زيدٌ شیءٌ» که اين يک جملهٴ خبريه باشد. شيئيت شیء، همان وجود آن شیء است؛ لذا ﴿لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ باز هم با اينکه منصوبي در کنار ﴿لَمْ تَكُ﴾ است، اين «کان»، «کان» تامه است. پرسش: ...؟ پاسخ: ﴿فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَر﴾، [13]خداي سبحان اينها را نجات مي‌دهد. اگر آن حالي که پيش آمد، فرمود: مشرکين ﴿فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّين﴾، اين اخلاص است. پرسش: ...؟ پاسخ: پس امکان دارد که مشرک توبه کند و توبهٴ او هم مقبول باشد؛ منتها مشکل اينها اين است که دوباره  به همان حالت شرک اوّلي برمي‌گردند، وگرنه فرمود: ﴿فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُون﴾، وگرنه آن وقتي که در دريا هستند، با اخلاص خدا را خواستند، نه نظير درخواست فرعون که با اخلاص نبود. پرسش: ...؟ پاسخ: «شیء» هويّت اوست و «خبر» چيزي است که از «مبتدا» خبر مي‌دهد، بيگانهٴ از آن است؛ يا محمول بالضميمه است يا خارج محمول. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، «مثل» که غير از «شیء» است، «شیء» همان است؛ اگر گفتيم: «الحجر شیء»، وقت خودمان را تلف کرديم و وقت ديگران را هم گرفتيم، براي اينکه «خبر» بايد مفيد باشد و کلام آن است که مفيد باشد؛ «حجر شیء است» يا «شجر شیء است»، اينجا آدم بايد ساکت باشد، چون «شیء» نمي‌تواند خبر باشد.
در مجرّدات جا براي عصيان نيست؛ يعني موجودِ مجرّدِ محض ﴿لا يَعْصُونَ اللَّه﴾؛ [14]اما گناه در حوزهٴ طبيعت است و در عالم مادّه است. آنجا که نشئهٴ دنيا و امثال دنياست، جاي عصيان است و چون در نشئهٴ طبيعت جاي عصيان است، جاي تحوّل هم هست، جاي حرکت هم هست، جاي تغيير هم هست. اين نشئه، نشئهٴ حرکت و تغيّر و تحوّل است و يکي از بهترين خوبي‌هاي دنيا همين حرکت آن است که چيزي آرام و ثابت نيست؛ اگر تلخ است در هر صورت مي‌گذرد و اگر شيرين است انسان بايد بداند که آن سپري خواهد شد. از بهترين زيبايي‌هاي دنيا همين حرکت و تغيّر آن است که اگر دنيا هيچ خوبي نداشته باشد و فقط همين حرکت باشد، آدم را آرام مي‌کند. در دنيا اين زيبايي و حرکت و تغيّر هست و در هر حرکتی و تغيّری و تحوّلی يک اصل مشترکي هست که خوب بد مي‌شود و بد خوب مي‌شود، ﴿آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا﴾، [15]اينها امکان دارد؛ اگر عصيان است با توبه حلّ مي‌شود و اگر توبه است دومرتبه ممکن است ـ معاذ الله ـ «ارْتَدَّ النَّاسُ‏ بَعْدَ النَّبِي»[16]‏ شود و مانند آن.
بنابراين در حوزهٴ مجرّداتِ تامّه جا براي عصيان نيست؛ ولی در حوزهٴ حرکت جا براي عصيان هست و تغييرپذير هم است و ممکن است با توبه به حسنه و زيبايي تبديل شود. اينکه فرمود: ﴿فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَنات﴾ [17]همين است. شما همه اين فُضولات و ضايعات را مي‌بينيد که بازيافت مي‌شود و به صورت‌هاي خوبی درمي‌آيد که حالا تازه اين صنعتي است، آن طبيعي‌اش هم وقتي که کود را کنار گل ياس ريختند، مُعطّر درمي‌آيد؛ اين تغيير و تبدّل و دگرگونی در عالم طبيعت هست. بنابراين ممکن است که معصيتي تبديل شود، چون يک اصل مشترکی دارند؛ ما کاري نداريم که ذاتاً گناه باشد، شرک و ريا جزء معاصيِ کبيره است، همين را اگر شما برگردانيد مي‌شود توحيد. کسي که کار را براي ارائهٴ به زيد انجام داد، اگر همين کار را برای ارائهٴ به الله برگرداند، توحيد مي‌شود. چيزي در عالَم نيست که يک جانبه باشد و تغييرپذير نباشد؛ کدام گناه است که نمي‌تواند ثواب باشد و کدام ثواب است که نمي‌تواند گناه باشد؟! همين عبادتِ خالص، اگر قدري پيچ آن را برگردانيد و برای ارائهٴ به ناس باشد معصيت مي‌شود؛ همان ريا را اگر پيچ آن را برگردانيد و لله کنيد اطاعت مي‌شود؛ همهٴ کارها تغيير و تبديلپذير است؛ لذا فرمود: ﴿يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَنات﴾، نه اينکه ما آنها را از بين مي‌بريم و حسنات را در نامه عمل آنها مي‌نويسيم! همان‌ها را تبديل مي‌کنيم، به دليل اينکه ما همهٴ اين کودهاي بدبو را به گل‌هاي طيّب و طاهر مبدّل مي‌کنيم. پرسش: ظلم و عدل چطور؟ پاسخ: ظلم همين‌طور است؛ اگر آن حق را ببخشد عدل مي‌شود؛ اگر کسي مالي را از ديگري گرفته است، همين که ديگري آن را ببخشد، اين عدل مي‌شود، چرا؟ چون مثل هبه است، چون ديگري راضي نبود و مال خود را غارت شده ديد، اين مي‌شود ظلم و اگر راضي شود، عدل و احسان مي‌شود؛ همين ظلم احسان مي‌شود و همين حرام حلال مي‌شود و امثال آن، بنابراين تبدّل در اينها هست.
عمده اين است که اين تفکّر اومانيسمي از سابق بود و امروز اصرار دارند که اسمي را براي آن کشف کردند. قرآن کريم دارد که شما جانشين الله‌ هستيد که اين فضيلت است؛ اما اينها آمدند ﴿كِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾، [18]الله را ـ معاذ الله ـ کنار گذاشتند و جايگزين الله شدند! ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾، [19]به جاي اينکه بگويد من بنده و خليفهٴ الله هستم و بايد ببينم که «مستخلف عنه» من چه فرمود و هر چه «مستخلف عنه» من فرمود، من که خليفهٴ او هستم همان را انجام دهم، آن «مستخلف عنه» را کنار گذاشت، خلافت را دور انداخت و جايگزيني را به جاي جاينشيني قرار داد و ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ شد و به تعبير امروزه، اومانيسم شد. اين از دورترين و ديرترين خطري بود که قرآن کريم آن را مخصوصاً در اين سوره خيلي مطرح مي‌کند، مثل  ﴿الْمُتَكَبِّرين﴾،[20]﴿يَتَكَبَّرُون﴾،[21]﴿إِنْ في‏ صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغيه﴾.[22]«کبر» معنايش تنها اين نيست که نسبت به ديگري متکبّر باشد و در صدر مجلس بنشيند! «کبر» معنايش اين است که از حدّ خودش بگذرد؛ اگر بنده از حدّ بندگي گذشت و داعيهٴ الوهيت داشت، اين مي‌شود تکبر. مشکل شيطان اين نبود که معصيت کرد، بلکه: جُرمش اين بود که در آينه عکس تو نديد٭٭٭ ورنه بر بوالبشري ترک سجود اين همه نيست[23]
 آدم يک گناه بکند و ملعون ابدی شود؟! شيطان فقط يک سجده نکرد! کم نيستند کساني که نماز نمي‌خوانند، ولی بعد مشمول رحمت الهي میشوند. اين‌طور نيست که اگر کسي يک سجده نکرد، ملعون ابد شود. تمام مشکل و دشواريِ شيطان آن استکبار و اومانيسمي اوست که در برابر الله ايستاد و گفت: شما نظرتان اين است و من نظرم اين است! اين ديگر قابل بخشش نيست؛ اين نظير ترک صلات، گناه نيست بلکه تفکر اومانيسمي است؛ يعني من نظري دارم و شما نظرتان اين است، ولي ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْه﴾؛ [24]من نظرم چيز ديگری است! اين که قابل بخشش نيست، چه چيزي را ببخشد؟ چون او در برابر الله ايستاده است؛ لذا مي‌فرمايد که اينها ﴿يَتَكَبَّرُون﴾، اينها متکبرند، ﴿إِنْ في‏ صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغيه﴾ همين است. بنابراين يک وقت است که ـ معاذ الله ـ انسان در اين وادي ضَلال گمراه مي‌شود و ديگر به هيچ وجه قابل بخشش نيست؛ اما اگر خودش را خليفه بداند و بگويد که بله! من جانشين او هستم ولي اشتباه کردم، اين با توبه قابل بخشش است؛ اما آن را چگونه ببخشد؟ چه چيزي را ببخشد؟ چون او آن اصل مشترک را به هم زده است. مشکل اينها همين ﴿إِنْ في‏ صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغيه﴾ هست.
برخي‌ها يک مقدار که سواد پيدا کردند، با اينکه ما آيات الهي و احکام گذشته و حال و آينده را از ابديّت آنها خبر داديم، ولی وقتي برای اينها آورديم، اينها يک مقدار مختصري که درس عادي خواندند، ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾[25]و در بعضي‌ از آيات فرمود: ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾،[26]اين يک مقدار پول خُرد است که شما داريد! حالا يک مقدار سواد زمين‌شناسي و زمان‌شناسي داريد و چهار تا صنعت هم اختراع کرديد، اين در برابر علوم ابدي قابل قياس نيست، فرمود: ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾. بعد در همين بخش‌هاي پاياني سوره مبارکه «غافر» دارد که ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾، انبيا آمدند و گفتند که شما يک موجود ابدي هستيد، اين موجود ابدي با آن متر و نيم‌متري که دست شما است قابل قياس نيست، چه چيزي را مي‌خواهيد بفهميد؟ شما از آن طرفِ قبر اصلاً خبري نداريد، شما اين هفتاد، هشتاد سال را ممکن است کم و بيش بفهميد که البته خيلي از اسرار در همين هفتاد، هشتاد سال براي شما کشف نمي‌شود؛ اما شما که از ازل آمديد، خبري از آنجا نداريد! به ابد مي‌رويد، خبري نداريد! شما چه مي‌دانيد که بعد از مرگ چه خبر است؟ يا قبر يعني چه؟ برزخ يعني چه؟ قيامت يعني چه؟ لذا مي‌فرمايد تمام مشکل ابليس همين تفکر اومانيسمي بود که گفت: من نظرم اين است! اين حرفِ «من نظرم اين است» را در برابر ديگري مي‌شود زد؛ اما در برابر دين و در برابر وحي و نبوت نمي‌شود گفت. اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ در برابر دين، وحي، کتاب و سنت اهل بيت(عليهم السلام) گفت که من نظرم اين است، او گرفتار اومانيسمي است، او بايد بداند که خلافت از برترين فضايل انساني است که ذات اقدس الهي به او بخشيده و اومانيسم از بدترين سموم مهلکه‌اي است که دامن‌گير انسان مي‌شود که ـ خداي ناکرده ـ آن حق را نبايد با اين باطل اشتباه کند که همين مي‌شود غل و زنجير. فرمود: ﴿يَتَكَبَّرُون﴾، ﴿الْمُتَكَبِّرين﴾، ﴿إِنْ في‏ صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ﴾، چندين بار اين بحث «تکبر» در اينجا مطرح شد که منظور، تکبرِ در برابر ديگري نيست که بگويد: من صدر مجلس مي‌خواهم بنشينم، بلکه تکبرِ در برابر وحي و کلام خداست، اين درمان ندارد. آن تکبرهاي معمولي، معصيت کبيره است که توقع دارد ديگران به او سلام کنند يا توقع دارد که حتماً جلو بيفتد يا توقع دارد که صدر باشد، اينها جزء معاصيای است که با توبه و اينها قابل بخشش است؛ اما اگر کسي در برابر حق بگويد که من نظرم اين است، اين قابل بخشش نيست. فرمود: ﴿الَّذينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا﴾، اينها بعد میفهمند. اين کلمهٴ ﴿يَعْلَمُون﴾ فعل مضارع است که ﴿سَوْفَ﴾ هم روي آن درآمده که تأکيد فعل مضارع است؛ اما آن قدر با سرعت، اين مضارع را تبديل مي‌کند که به جاي «اذا»، ﴿إِذ﴾ تعبير مي‌کند: ﴿إِذِ الْأَغْلَال﴾ که برای ماضي است، چون اين ماضيِ محقّق الوقوع در حکم مضارع است، وگرنه آن ﴿يَعْلَمُون﴾ مضارع و آن ﴿سَوْفَ﴾‌ي که روي آن آمده، با ﴿إِذ﴾ مضارع هماهنگ نيست؛ لذا فوراً مي‌گويد که اينها گويا در غل و زنجير هستند. ما معمولاً اين‌ گونه مي‌فهميم و اين‌ گونه هم تفسير مي‌کنيم؛ اما آنها که قدري جلوتر از ما هستند، طور ديگري معنا مي‌کنند و مي‌گويند که اينها الآن در غل و زنجير هستند؛ منتها نمي‌فهمند، بعد وقتي مُردند مي‌بينند که دست و پاي آنها بسته است، الآن اينها در غل و زنجير هستند: ﴿يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَميم﴾. [27]اين ﴿كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِك﴾، [28]اين مشتق را که ملاحظه فرموديد در «مَن يَتَلَبَّسُ بَعدُ» عند الکلّ مجاز است، يا «متلبس بالفعل» است يا «ما انقضي» است. اين ﴿كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِك﴾ يعني چه؟ يعني «سَيَهلِکُ»؟ اين قرينه مي‌خواهد. او الآن هالک است؛ آن کسی که چشم ديگري دارد؛ نظير اويس قرن، اين شخص را هالک مي‌بيند و ما که آن چشم را نداريم، مي‌گوييم هالک است؛ يعني محکوم به حکم هلاک است و «سيهلک» است و فاني مي‌شود و ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْها فان﴾ [29]و ﴿كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِك﴾. اينها همه مشتقي است که استعمال اينها در «سيأتي عند الکلّ» مجاز است است و ما اينجا قرينه هم نداريم، يا برای گذشته است يا برای حال. ما قرآن را برابر فهم خودمان اين‌طوري مي‌فهميم که هالک است يعني بعد هالک مي‌شود و فاني است يعني بعد فاني مي‌شود؛ اما آنها که قدري جلوترند يا خيلي جلوترند، مي‌بينند که اينها الآن و هم اکنون هم هالک‌اند. چطور بعضي‌ها گفتند که ما مي‌بينيم کساني که حرفي دارند و اين حرف آنها براي ايجاد اختلاف در امت اسلامي است، وقتي حرف مي‌زنند ما مي‌بينيم که از دهن آنها آتش در مي‌آيد! اينها جزء بزرگان اين رشته‌اند و مي‌گويند وقتي مي‌بينيم، میبينيم که دارد آتش از دهن آنها درمي‌آيد.
بنابراين ما مجبوريم اين‌طور معنا کنيم، چون غير از اين نمي‌فهميم که اين ﴿إِذ﴾ ماضي با آن ﴿يَعْلَمُون﴾ مضارع با آن ﴿سَوْفَ﴾ مضارع، چگونه هماهنگ درمي‌آيد؟ مي‌گوييم: مستقبل محقق الوقوع چون در حکم ماضي است، آن ﴿يَعْلَمُون﴾ به منزله «علموا» است و آن ﴿سَوْفَ﴾ هم تأکيد «علموا» است و مانند آن؛ لذا با ﴿إِذ﴾ هماهنگ‌ هستند: ﴿إِذِ الْأَغْلالُ في‏ أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِل﴾ در پاي آنها هست، اينها کشان‌کشان وارد جهنّم مي‌شوند. در جهنّم هم جاي اينها تنگ است: ﴿مُقَرَّنينَ فِي الْأَصْفاد﴾؛ [30]اينها در جاي تنگ در جهنّم دارند مي‌سوزند، چون او کسی است که تنگ گرفته، تنگ‌نظر بود، همه را براي خودش مي‌خواست؛ نه اهل توليد بود و نه اهل ايجاد اشتغال بود، به فکر فقرا نبود، اين تنگنظري و تنگگرفتنِ بر ديگران به همين صورت در مي‌آيد. فرمود اينها ﴿يُسْحَبُون ٭ فىِ الحَْمِيمِ﴾؛ در آب داغ، بعد ﴿ثُمَّ فىِ النَّارِ يُسْجَرُون﴾؛ در اين نار ﴿يُسْجَرُون﴾ گداخته مي‌شوند. الآن شما ببينيد که کارخانه‌هاي بزرگ فولاد يا ذوب آهن چه کار مي‌کنند؟ اينها اول يک مواد خامي مثل ذغال سنگ يا ذغال يا گازوئيل يا يک موادّ سوخت و سوز ديگري مي‌آورند که سابقاً هيزم بود‌ و حالا موادّ ديگري است، اين ذغال سنگ‌ها را جمع مي‌کنند و بعد يک مادهٴ منفجره‌اي به عنوان تي‌ان‌تي يا غير تي‌ان‌تي در آن مي‌زنند که اين گُر مي‌گيرد، وقتي گُر گرفت اين مواد را در آن مي‌گذارند و اين را داغ مي‌کنند؛ در قرآن کريم فرمود ما هم همين سه کار را داريم: اول اين هيزم‌ها را جمع مي‌کنيم که ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا﴾، [31]اين هيزم‌ها را جمع مي‌کنيم، ﴿وَ يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلی‏ بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ﴾؛ [32]تراکم و انباشته و انبار مي‌کنيم، اينها را روي هم جمع مي‌کنيم و اينها ظالمين هستند. اين ظالمين که جمع شدند، آن آتش‌زنه يا آتش‌گيره را که از آن به «وقود» ياد مي‌شود: ﴿وَقُودُ النَّار﴾، [33]هر ظالم و کافري وقود نار نيست، «وقود»؛ يعني «ما توقد به النار»، آن آتش‌زنه يا آتش‌گيره‌اي که به وسيلهٴ آن، هيزم‌هاي ديگر را مي‌گيرانند، به آن «وقود» مي‌گويند. در قرآن کريم از فرعون و «آل فرعون» و امثال آن به «وَقود» ياد کرده است: ﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْن﴾ [34]که وقتي از «وقود» ياد مي‌کند، نام فرعون و «آل فرعون» را مي‌برد که ائمهٴ کفر هستند: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾، [35]اينها هستند که ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾، [36]اينها که آمدند، دفعتاً اين جمعيت گُر مي‌گيرد و وقتي گُر گرفت، اين طبقهٴ اوّلِ ظالم با رهبرانِ ظلم و بعد بقيهٴ معصيت‌کاران را در اين جهنّم مي‌سوزانند. اين سه تا کار را که کارخانه‌هاي فولاد و کارخانه‌هاي ذوب آهن مي‌کنند که موادّي را اول مي‌آورند، بعد آن مادهٴ آتش‌زنه را مي‌آورند، وقتی گُر گرفت، آن بخش سوم را انجام مي‌دهند؛ اينها هم همين‌طورند. فرمود که ما اين کار را کرديم؛ يک عده حطب‌اند، يک عده وقود‌اند، وقتي که خوب گُر گرفت يک عده هم ﴿يُسْجَرُون﴾؛ در اين آتش گداخته مي‌شوند. فرمود: از اينها سؤال مي‌کنيم که شما چه کار کرديد؟ اينها اول مي‌گويند ما که مي‌گفتيم: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی﴾؛ [37]اما الآن از آنها چيزی نمي‌بينيم! ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ﴾، [38]آنها را نمي‌بينيم! اينها گم شدند. بعد مضطربانه و متحيرانه مي‌گفتند که ما آنها را عبادت نمي‌کنيم! حالا اينها ظهور مَلکات دنياست که در سوره مبارکه «انعام» بحث آن گذشت که خداي سبحان به وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ﴾؛ [39]ترفند آنها را نگاه کن! مي‌گويند ما اصلاً بت‌پرست نبوديم! ﴿كَيْفَ كَذَبُوا عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ﴾. بعد در مرحله سوم که کاملاً سوخت و سوز شدند: ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾ [40]و شفاف که شد، مي‌گويند اينها هيچ نبودند و ما به دنبال باطل مي‌گشتيم.
اين قسمت‌هاي سه‌گانه اين‌طور بود: ﴿ثُمَّ قيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُون﴾؛ کجا هستند آن بت‌هاي شما که غير از خدا بتي را داشتيد و مي‌پرستيديد؟ آنها می‌گويند: ﴿قالُوا ضَلُّوا عَنَّا﴾؛ ما مي‌گرديم ولی پيدايشان نمي‌کنيم! اين يک، بعد ترقّي مي‌کنند: ﴿بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً﴾؛ ما قبلاً چيزي را عبادت نمي‌کرديم.
اين دو مرحله دارد: يک مرحله‌ از آن مربوط به آنچه در سوره «انعام» گذشت می‌باشد که خدا مي‌فرمايد: ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ﴾؛ ببين چگونه دارند دروغ مي‌گويند!؟ شما ساليان متمادي بت‌پرست بوديد، اما الآن مي‌گوييد بت‌پرست نبوديم! در مرحله نهايي حق را مي‌گويند که ما چيزی را عبادت نمي‌کرديم، آنچه ما عبادت مي‌کرديم که چيزي نبود، بي‌خود مي‌رفتيم به دنبال آنها. اين ﴿لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً﴾؛ يعني ما معدوم را داشتيم عبادت مي‌کرديم، اين همان است که ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّه﴾. [41]اين الفاظ اسمی ندارند، زيرا شما اين سنگ و چوب را گفتيد اصنام شما هستند و اوثان را گفتيد ارباب و آلههٴ شما هستند، اين کلمهٴ «آلهه» لفظي است که با زبان گفتيد و مفهومي است که در ذهن شماست؛ اما زيرش خالي است، شما نمي‌توانيد اين آلهه را بر اين چوب‌ها حمل کنيد! ارباب را که گفتيد: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی﴾، اين کلمه «رب»: «راء» و «باء مضاعف»، اين کلمهٴ سه حرفي، لفظي است که مفهومش در ذهن است؛ اما زيرش خالي است، اين را به چه چيزي مي‌خواهيد تطبيق کنيد؟ لذا قرآن مي‌فرمايد: ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطان﴾، اين يک اسم بي‌مسمّا است. الآن شما بگوييد: «آب»، اين لفظِ «آب» کلمه‌اي است که مي‌گوييم و معنايش را هم مي‌فهميم؛ اما زيرش خالي است، چون اينجا که آب نيست. فرمود شما آنچه را که مي‌گوييد آلهه يا مي‌گوييد ارباب يا مي‌گوييد مقرّب الي الله يا مي‌گوييد شفعاي الي الله، اينها الفاظ و اساميِ بي‌مسما هستند. اين معنا در جهنّم براي مشرکين روشن مي‌شود که مي‌گويند: ﴿لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً﴾، «لاشیء» بودند که در آخِر براي آنها روشن مي‌شود. پرسش: ...؟ پاسخ: اينجا که مي‌گويند: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه﴾. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، شرک در آنجا بطلانش روشن مي‌شود. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، با اينکه خدا ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد﴾ است، اما اينها کاره‌اي نيستند؛ اگر شفاعتي باشد برای انبيا و اولياست که با دو شرط شفاعت مي‌کنند: يکي اينکه بايد اذن داشته باشند و ديگر اينکه آن «مشفعوع له» بايد «مرتضي المذهب» باشد که ﴿لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی﴾؛ [42]ولی اينها نه مأذون بودند و نه «مشفوع له» آنها که مشرک است «مرتضي المذهب» بود. بعضي از اينها مي‌گفتند که اين بت‌ها به قدري مؤثرند که حتّی در انبيا آثار سوء مي‌گذارند! به بعضي از انبيا مي‌گفتند که شما نسبت به اين بت‌ها بدرفتاري کرديد و بت‌ها نسبت به شما اثر سوء گذاشتند! بعد مي‌فهمند که خبري نيست؛ يعني ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطان﴾ در قيامت برايشان روشن مي‌شود، ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دينَهُمُ الْحَق﴾؛ [43]حق روشن مي‌شود. تمام دشواري‌ها اين است که حق از نظر علمي روشن مي‌شود و کاملاً حق را مي‌فهمند؛ اما نمي‌توانند ايمان بياورند؛ لذا فرمود: وقتي که اين چنين شد، ﴿ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَق﴾.«فَرح» ممکن است به حق باشد و ممکن است به باطل باشد؛ اما گفتند که «مَرح» آن فرحِ بي‌جا و باطل است: ﴿وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُون﴾ که ﴿تَمْرَحُون﴾ را مقيد نفرمود به ﴿غَيْرِ الْحَق﴾؛ لکن در جريان «فرح» فرمود: ﴿فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا﴾ [44]که به هر سه قسم اشاره شده و فرمود اينها هم مي‌توانند از فضل الهي استفاده کنند و هم از رحمت الهي: ﴿بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِه﴾ که مؤمنان به فضل خدا از فرح الهي برخوردار باشند. پرسش: واجب بايد در دنيا روشن شود؟ پاسخ: روشن شده؛ ولي با معجزه روشن شده، با برهان روشن شده؛ امّا کسي که گرفتار کبر است و تفکر اومانيسمي است، نمي‌پذيرد. وجود مبارک موساي کليم به فرعون گفت براي شما روشن شده دنبال چه چيزی مي‌گردي؟ اگر کارشناسي است که همه کارشناس‌ها قبول کردند که اين سِحر نيست، شما دنبال چه چيزی مي‌گردي؟ پرسش: آنها در آن سطح که نبودند؟
غرض اين است يک چيز شفاف و روشني بود و يک معجزهٴ روشني آورد، غير از آن براهيني که وجود مبارک موساي کليم اقامه کرده: ﴿رَبُّنَا الَّذِي‏ أَعْطی‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾، [45]آن برهان را اقامه کرد، يک برهان شفافي آورد، فرمود اين همه کارشناس‌هايي را که شما قبول داريد، اينها آمدند و گفتند اين سِحر نيست: ﴿ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ﴾، [46]تو فهميدي که اينها بصيرت‌هاي الهي هستند که «الله» نازل کرده، براي تو صد در صد روشن شد، تنها آن تفکر اومانيسمي است، آن کبر است، آن غرور است که نمي‌گذارد.
در «فرح» فرمود: ﴿يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُون‏﴾،  [47]پس فرح مي‌شود که گاهي«بالحق» باشد، گاهي به باطل؛ باطل باشد مثل اينکه ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ‏ مِنَ‏ الْعِلْم﴾، [48]يک مقدار درس خوانده يا غربي يا شرقي، در برابر وحي مي‌ايستد! يا ـ خداي ناکرده ـ مشکل ديگری دارد؛ امّا «مرح» را گفتند که فقط آن نشاط باطل است، ﴿ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَكَبِّرين﴾،[49] باز به مسئله تکبر برگشت، که مشکل اصلي اينها اين است. تکبر اينها در برابر حق است نه اينکه مي‌خواهند بالا بنشينند، پايين بنشينند، اسم اينها را ببرند، اينها هم رذيلت است! اينها هم ممکن است ـ خداي ناکرده ـ سر از جهنم دربياورد! يک وقت زيد در برابر عمرو تکبر مي‌کند، مي‌گويد من از او بالاتر هستم، اين يک رذيلت است، يک وقت در برابر «الله» و دين «الله» و شريعت اهل بيت قرار مي‌گيرد، اين علاجپذير نيست، تکبّر و اينها همين بود، اين ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ‏ مِنَ‏ الْعِلْم﴾ در برابر وحي بود. ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ﴾، ما به تو وعده پيروزي داديم، نسبت به اينها وعيد داديم، حق است. اين «وعد»؛ هم به معني تهديد است و هم به معني مژده. ﴿فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ﴾، [50]بالاخره يا در دنيا ما اينها را تنبيه مي‌کنيم، يا صبر میکنيم، ما مانند کسي که عجله مي‌کند نيستيم «إنمَّا يَعجَلُ مَن يَخافُ الفَوت» [51]اينها در دستگاه ما هستند: ﴿و مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِين﴾ [52]اينها هرگز سابق نيستند؛ هرگز جلو نمي‌افتند، در دستگاه و چرخهٴ قضا و قَدر ما هستند، حالا يا مصلحت در اين است که ما در زمان حيات شما اينها را تنبيه کنيم يا بعد از اين. به هرحال اين جای هيچ نگراني نيست هم وعده‌اي که به شما داديم حق است هم وعيد.
 در بعضي از تعبيرها هست که ابواب جهنم همان دَرَکات جهنم است،[53] اين بعيد است که حالا ابواب به معني درکات باشد، از هر دري که وارد شدند، خود آن درب و آن مقطع درکات خاصّ خود را دارد، حالا يک جهنم باشد و درهاي هفت‌گانه عبارت از درکات آن باشد، اين هم ممکن است؛ امّا هر گناهي يک درب خاصّ خود را دارد، گناه علمي داريم، گناه خيال داريم، گناه وهم داريم، گناه شهوت داريم، گناه غضب داريم، ممکن است هر گناهي يک درب خاصّ داشته باشد؛ چه اينکه براي بهشت که گفتند ابواب هشت‌گانه است، درب صابران، درب خاشعان، درب شب‌زنده‌داران، درب قانعان، درب مجاهدان، اينها فرق مي‌کند. پرسش: ...؟ پاسخ: البته بعضي از اعداد، مثل اربعين، مثل هفت اينها خصوصياتي دارند که ممکن است انسان از اسرار آنها به خوبي پي نبرده باشد؛ ولي هست. هشت هم خصوصيتي دارد که درهاي بهشت هشت عدد است و خصوصيات ديگر. ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُون‏﴾،[54]در پايان سورهٴ مبارکهٴ «نساء» فرمود، جامعه بدون وحي نمي‌شود، براي اينکه ما بشر را خلق نکرديم که اينها را به گور بفرستيم و تمام شود؛ گور چاله نيست، گودال نيست؛ گور معبري است که انسان از اين پُل رد مي‌‌شود، تمام خبرها و خبر اساسي برای بعد از اين پُل است. عقل، حسّ و علوم بشري خبري ندارد از آنجا! در بخش پاياني سورهٴ مبارکهٴ «نساء» اين است که اگر ما انبيا نمي­فرستاديم، بشر در قيامت احتجاج میکرد: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ﴾ ما انبيا فرستاديم، ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾؛[55]يعني بعد از اينکه ما سلسله انبيا را فرستاديم، اينها هيچ حجتي ندارند؛ اگر ما انبيا را نميفرستاديم، اينها در قيامت به خدا عرض مي­کردند، احتجاج مي­کردند و مي­گفتند: اي خدا! تو که مي­دانستي ما بعد از مرگ چنين جاهايي مي­آييم، اينجا هم هيچ خبري نيست! مگر اينکه کسی رهتوشهٴ خود را و زاد خود را از جايي ديگر آورده باشد، چرا راهنما نفرستادي براي ما؟ در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آيهٴ 165 فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ  لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل مستحضر هستيد اين «بعد» ظرف است، مفهوم ندارد، مگر در مقام تهديد، اينجا چون در مقام تهديد است، مفهوم دارد؛ يعني اگر ما انبيا نمي­فرستاديم، اين بشر در «يوم القيامة» احتجاج مي­کرد، حجت داشت و مي­گفت خدايا! ما که نمي­دانستيم بعد از مرگ، چنين جاهايي مي­آييم که چرا راهنما نفرستادي؟ امّا بعد از اينکه ما انبيا فرستاديم، بشر هيچ حجتي ندارد، پس ضرورت وحي و نبوت که جامعه بشري را هدايت کند، که در دنيا چه کاري کند، تا اينکه در آخرت راحت باشد، انبيا فرستاديم: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾.
 اين برهان عقلي که آيه آن را امضا کرده است، يک اصل کلّي است که برای هر زمان و هر زميني هست، اختصاصی به يک دوره­، عصر و مصری ندارد؛ لذا در بخش­هايي از آيات قرآن فرمود که هر ملّتي، يک پيامبر دارد. آيهٴ 36 سورهٴ مبارکهٴ «نحل» اين است: ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا في‏ كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولا﴾، مگر مي­شود که جامعه­اي بدون پيغمبر باشد؟ آن پيامبر تا خودش هست، هست و بعد جانشينان او و امامان بعد از او هستند، بعد علما هستند که حرف او را نقل مي­کنند، تا به پيغمبر ديگر برسد: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذير﴾؛[56]هيچ ملتي بدون راهنماي الهي نبود، بعد فرمود اين‌طور نبود که فاصله قطع شود: ﴿ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾،[57]اين طايفه چهارم يا پنجم از آيات است. اين «تترا» اصل آن «وترا» بود، اين «تاء» اولي، تبديل شدهٴ «واو» است، «وَترا»؛ يعني متواتر؛ يعني انبياي ما متواتر­ هستند، وسط قطع نشده، اين سلسله قطع نشده: ﴿أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾طايفه پنجم يا ششم اين است که نه تنها انبيا متواتر­ هستند، حرفهاي اينها هم متواصل است: ﴿لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾،[58]ما هيچ زمانی نداشتيم که صدا و پيام انبيا قطع شود که اين چهار، پنج طايفهٴ آيه ميگويد از صدر خلقت تا الآن، وحي سر جاي خود محفوظ است، حالا مي­ماند که اين همه انبيا آمدند، فقط 25 نفر از آنها اسم شريف ايشان در قرآن است! فرمود خيلي از اين­ها را ما نگفتيم؛ خيلي از اين­ها را نگفتيم نه يعني در سوره مکي نگفتيم، در سوره مدني مي­گوييم، هم در سوره مکي که محل بحث است؛ يعني همين سوره «غافر» فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُص﴾، نمي­شود گفت اين سوره در مکه بود، در سورهٴ مدني بعد گفته، نه در سورهٴ مدني هم فرمود که ما انبيايي را فرستاديم که قصه آن را براي شما نگفتيم.
 در سورهٴ مدني که سورهٴ مبارکهٴ «نساء» است، در آيهٴ 164 اين است: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْ‏﴾، اينکه برخي­ها خيال مي­کنند، انبيا فقط در خاورميانه هستند، غرب جاي حکما و فلاسفه و اينهاست، اين يک اشتباهي است، چه شرق، چه غرب، چه آن طرف اقيانوس آرام، چه آن ­طرف اقيانوس اطلس، انبيا بودند، ائمه بودند، اولياي الهي بودند تا حجت الهي بالغ شود؛ منتهي دسترسي نيست، طوفان نوح بود، فاصله زياد بود، راه نبود، هم عقل ميگويد؛ هيچ ملتي را خدا بدون راهنما، رها نميکند، هم اين همه آيات چهار، پنج طايفه آيه فرمود در هر شهر و مصري وحي ما رسيده است، حالا يا خود پيغمبر بود يا امام بود يا شاگردان آنها بودند، مثل زمان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) مگر روستاهاي اطراف مدينه را خود حضرت تشريف مي‌بردند؟! يا روستاهاي اطراف کوفه را خود حضرت امير(سلام الله عليه) تشريف مي‌بردند؟! شاگردان ايشان مي‌رفتند، اين ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذير﴾،[59] بارها به عرض شما رسيد، معناي اين، آن نيست که وقتي جهنمي‌ها وارد مي‌شوند، فرشته‌ها مي‌گويند: ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذير﴾؛ يعني مگر پيغمبر نيامد به شما بگويد؟! امام نيامد به شما بگويد؟! اين معناي آن نيست. آنها که در مدينه و مکه بودند؛ بله، ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذير﴾، راجع به امام و پيغمبر است؛ امّا آنها که در شهرهاي دوردست، روستاهاي دوردست هستند، معناي آن، اين است که مگر در فلان حسينيه نرفتي؟! در مسجد نرفتي؟ مگر آن عالِم در مسجد اين حرف را نزد؟! در حسينيه اين حرف را نزد؟ اينها حرف‌هاي ما را گفتند. اين ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذير﴾، همين است، اگر در سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا﴾،[60]همين است، اينها میروند انذار مي‌کنند، در مسجدها، حسينيه‌ها، منابر به مردم مي‌گويند کساني که گوش دادن «طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب»‏ و اگر ـ خداي ناکرده ـ گوش ندادند، دوزخي شدند، فرشته‌ها مي‌گويند مگر در حسينيه‌ در آن مسجد فلان عالم اين حرف را زد، گوش ندادي؟ اين احتجاج است، انسان به جايي مي‌رسد که فرشته‌ها به حرف او مي‌توانند استدلال کنند، اين کم مقامي نيست، اين حرمت را همه ما بالاخره بايد حفظ کنيم.
پرسش: ...؟ پاسخ: اينها در زمان کنوني گفتند که ﴿ما سَمِعْنا بِهذا﴾؛[61]ولي سلسله وحي و اينها بود يا اين «ما» ماي نافيه است يا «ما» ماي موصوله، ما چيزي آورديم که همان چيزی که آباي آنها بودند، اينها را داده شد، يک مقدار زمان فترت و زمان غفلت است که «قَتَلُوا النَّبِيِّينَ‏ بِغَيْرِ الْحَق‏» [62]يا ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَق‏﴾، [63]ما انبيا را فرستاديم، اينها را شهيد کردند، بعد از يک مدت هم يک پيغمبر ديگري فرستاديم، اين ﴿النَّبِيِّينَ﴾ که جمع محلّا به الف و لام است، معلوم ميشود که خيلي از اينها شربت شهادت نوشيدند، ﴿وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ﴾،[64]﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَق‏﴾، خيليها را ما، فرستاديم، اينها را هم شهيد کردند، آن وقت بعد از شهادت، ديگر حجت الهي تمام است. حالا اينها ممکن است بگويند که ما نشنيدهايم، بله نشنيديد؛ ولي پدر شما که اينها را شهيد ميکرد، بايد قيام ميکرديد بعد از او، الآن هم باز رسالت جديد در آن هست، فرمود:﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْ‏﴾،بعد ميگفتند: يک معجزه بياور! که پيغمبر فرمود: بايد به اذن خدا باشد.



[1]عنکبوت/سوره29، آیه65.
[2]یونس/سوره10، آیه90.
[3]کهف/سوره18، آیه86.
[4]انعام/سوره6، آیه78.
[5]طارق/سوره86، آیه13.
[6]قلم/سوره68، آیه9.
[7]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج1، ص331.
[8]کهف/سوره18، آیه84.
[9]غاشیه/سوره88، آیه20.
[10]اعراف/سوره7، آیه137.
[11]غاشیه/سوره88، آیه17.
[12]مریم/سوره19، آیه9.
[13]عنکبوت/سوره29، آیه65.
[14]تحریم/سوره66، آیه6.
[15]نساء/سوره4، آیه137.
[16]الإختصاص، الشيخ المفيد، ص6.
[17]فرقان/سوره25، آیه70.
[18]بقره/سوره2، آیه101.
[19]جاثیه/سوره45، آیه23.
[20]غافر/سوره40، آیه76.
[21]اعراف/سوره7، آیه146.
[22]سوره غافر، ايه56.
[23]ديوان الهی قمشهای، غزل شماره 67«موج دريای وجود»، ص516.
[24]اعراف/سوره7، آیه12.
[25]غافر/سوره40، آیه83.
[26]نجم/سوره53، آیه30.
[27]رحمن/سوره55، آیه44.
[28]قصص/سوره28، آیه88.
[29]رحمن/سوره55، آیه26.
[30]ابراهیم/سوره14، آیه49.
[31]جن/سوره72، آیه15.
[32]انفال/سوره8، آیه37.
[33]آل عمران/سوره3، آیه10.
[34]آل عمران/سوره3، آیه11.
[35]قصص/سوره28، آیه41.
[36]هود/سوره11، آیه98.
[37]زمر/سوره39، آیه3.
[38]یونس/سوره10، آیه18.
[39]انعام/سوره6، آیه24.
[40]ق/سوره50، آیه22.
[41]نجم/سوره53، آیه23.
[42]انبیاء/سوره21، آیه28.
[43]نور/سوره24، آیه25.
[44]یونس/سوره10، آیه58.
[45]طه/سوره20، آیه50.
[46]اسراء/سوره17، آیه102.
[47]روم/سوره30، آیه4.
[48]غافر/سوره40، آیه83.
[49]غافر/سوره40، آیه76.
[50]غافر/سوره40، آیه77.
[51]من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج1، ص491.
[52]واقعه/سوره56، آیه60.
[53]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج8، ص271.
[54]غافر/سوره40، آیه78.
[55]نساء/سوره4، آیه165.
[56]فاطر/سوره35، آیه24.
[57]مومنون/سوره23، آیه44.
[58]قصص/سوره28، آیه51.
[59]ملک/سوره67، آیه8.
[60]توبه/سوره9، آیه122.
[61]مومنون/سوره23، آیه24.
[62]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج44، ص272.
[63]بقره/سوره2، آیه61.
[64]آل عمران/سوره3، آیه181.