موضوع: تفسير آيات 59 تا 65 سوره غافر
﴿إِنَّ
السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ
(59) وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ
يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ (60) اللَّهُ
الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ
اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ
(61) ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ
فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ (62) كَذلِكَ يُؤْفَكُ الَّذينَ كانُوا بِآياتِ اللَّهِ
يَجْحَدُونَ (63) اللَّهُ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ
بِناءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ
ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ (64) هُوَ
الْحَيُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ
لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (65)﴾پرسش:
حضرت استاد ببخشيد! سوالی که مربوط به جلسه گذشته است، اين است که در بحث
کوهها که «رواسی»
[1]
و ميخهای زمين هستند، زمينشناسان ثابت کردند که منشأ
آتشفشانها و هر رخدادی زير پوشش اين کوهها هستند و اين با ظاهر
قرآن نمیسازد؟ پاسخ: ظاهر قرآن همين را تثبيت ميکند؛ منتها ميفرمايد
که اگر اين کوهها نباشد، اين انفجارها و آتشفشانها دائماً اين زمين را ميلرزاند،
اين نگهبان اوست؛ يعني در عين حال که انفجار زير پوشش اين کوهها است، اين کوهها
حافظ آنها هم است؛ البته اين مباحث به علوم قرآني برميگردد که ممکن است ـ انشاءالله
ـ جداگانه مطرح شود. در ابتدای اين بخش از آيات فرمود که قيامت قطعي است؛
بعد از مسئله توحيد و وحي و نبوّت که چند بار راجع به معاد و بهشت و جهنم مانند
﴿وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النَّار﴾[2]
سخن به ميان آمده
است، به صورت صحيح اصل سوم از اصول سهگانه دين، يعني معاد را مطرح فرمود
که
﴿وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَة﴾؛
اين
﴿لارَيْبَ فيها﴾ هم به منزله «بالضرورة»
است؛ يعني«المعاد حقٌّ بالضرورة»، بعد فرمود که خيليها ايمان ندارند؛ بعضيها نميدانند،
بعضيها ميدانند؛ امّا اثر عملي ندارد.
علّت گمراهی کافران و به اجابت نرسيدن دعاهای
آنانآنگاه
مسئله دعا و نيايش و خواندن و خواستن را بيان میفرمايد که اين
خواندن در همه بخشها حضور و ظهور دارد. درباره کفّار در آيه پنجاه همين
سوره مبارکه «غافر»فرمود:
﴿فَادْعُوا
وَ ما دُعاءُ الْكافِرينَ إِلاَّ في ضَلالٍ﴾؛ کافر
مثل آن صيادي است که تير در تاريکي رها ميکند و به مقصد نميرسد، پس اختصاصي به
دعاي در دوزخ ندارد، بلکه به صورت اصل کلّي فرمود:
﴿وَ
ما دُعاءُ الْكافِرينَ إِلاَّ في ضَلالٍ﴾، براي اينکه خودش گمراه
است و در صراط مستقيم نيست؛ وقتي در صراط مستقيم نبود، رابطه خود را از آغاز قطع
کرده و به انجام مرتبط نکرده، در نتيجه سرگردان و گمراه است. کسي که هويت او از
جاده جدا افتاده است، فکر و جدال او هم به مقصد نميرسد، چون
﴿في ضَلالٍ﴾
است؛
کار او هم به مقصد نميرسد، چون بيراهه است؛ دعاي او هم به مقصد نميرسد، چون کجراهه
است. اگر کسي در صراط مستقيم باشد، چون صراط مستقيم نه اختلاف در آن است و نه تخلّف،
از يک طرف وصل به مبدأ است و از طرفي وصل به معاد، اگر کسي در صراط مستقيم باشد و
از صراط مستقيم فاصله نگيرد، مستقيماً به بهشت ميرسد؛ هيچ شکافي نيست! هيچ راهي
نيست! براي اينکه تنها راهي که ذات اقدس الهي رسم کرده است به نام دين است و صراط
مستقيم و به حضرت هم فرمود:
﴿وَ أَنَّ هذا
صِراطي مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ
بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ﴾،[3]
پس اگر کسي در متن
صراط مستقيم باشد، مستقيماً به «لقاء الله» و بهشت ميرسد، زيرا اين صراط مستقيم
تنها راه مرتبط از مبدأ به معاد و از معاد به مبدأ است. «ماذا بعد الحق الّا الضّلال»؛
اگر کسي از صراط مستقيم جدا شد، هويّت و شناسنامه خود را گم کرده است؛ خود اين شخص
وقتي گم شد، استدلالهاي او هم گم است؛ لذا هر جدالي که داشته باشد به مقصد نميرسد،
چون بين مقصد و دليل، تنها در صراط مستقيم راه است و اگر بيراهه رفته است، بين
مقدمات و نتيجه دلخواه اين شخص راه نيست، چون راه نيست به گمراهه و کجراهه
ميرود؛ پس جدال او که براي
«إدحاض» [4]حق است به مقصد نميرسد؛
اعمال او هم به مقصد نميرسد، براي اينکه «فی سبيل الغَيّ» است و هر کاري هم
که کند نه به مبدأ ارتباط دارد و نه به معاد؛ هر دعا و نيايش و خواندن و خواستني
هم که داشته باشد تير به تاريکي رها کردن است؛ لذا به صورت «موجبه کليه» فرمود:
﴿وَ ما دُعاءُ الْكافِرينَ إِلاَّ في ضَلالٍ﴾.
حرکت در
صراط مستقيم عامل رسيدن به مقصد و قبولی دعاهاامّا
در اين بخش هم صدر اين قسمت و هم در پايان اين قسمت که فرمود:
﴿فَادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّين﴾؛ فرمود کسي که در بستر صراط مستقيم باشد،
اين شخص هويت او هويتِ ديني است و کجراهه نيست؛ استدلالهاي او به مقصد ميرسد،
چون بين مقدمات و نتيجه رابطه مستقيم است؛ عمل صالح او به هدف ميرسد،
زيرا بين عمل صالح و مقصد رابطه مستقيم است؛ دعا و خواندن و نداي او به
مقصد ميرسد، زيرا بين «نداء» و «مَدعو» و «مدعوٌ لَه» يک راه مستقيم است؛ کسي که
در متن صراط مستقيم است، خودش، جانش، عملش، علمش، فکرش، دعايش، عبادتش و دعوتش همه
در بستر مستقيم است؛ لذا هر کس در اين صراط باشد دعاي او «بالضرورة» مستجاب است، اين
مطلب اول بود.
آموزش بهترين دعاها در قرآن و آداب آنمنتها
ما مصالح خودمان را نميدانيم که چيست، بهترين راه عبادت اين است که بگوييم:
﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي
الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾؛
[5]امّا به ما چه چيزي بده، فلان شیء را به ما بده يا فلان امر را به ما بده، در
واقع ما نميدانيم که مصلحت ما در آن است يا نه؟ بهترين دعا اين است که از خدا «خير»،
«حسنه» و «صلاح» خودمان را بخواهيم که اينها يقيناً مستجاب ميشود و اگر پيشنهاد
داديم که به ما گفتند خيلي پيشنهاد ندهيد که فلان چيز را به ما بدهيد يا فلان چيز ديگر
را به ما بدهيد، چون ما در واقع نميدانيم که فلان چيز به مصلحت ماست يا به مصلحت
ما نيست! اين دعاهاي «ربنا»يي که در قرآن کريم است، اينها راه آموزش دعاست:
﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً﴾، ﴿رَبَّنا
آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَة﴾،[6]
﴿رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا﴾،[7]
اين راه دعاست! آنکه به ما گفته دعا کنيد، گفته چگونه دعا کنيد يا نگفته
است؟ گفته که چگونه بخوانيد! امّا اينکه بگوييم به ما فلان وسيله را بدهيد، فلان
شیء را بدهيد، فلان چيز خاص را بدهيد يا فلان مقام را بدهيد، اينها را
نگفتند! چون در واقع ما نميدانيم که به مصلحت ماست يا نه؟ اگر آمد و اين چيزها را
در دعا خواستيم، اگر همينها مصلحت بود يقيناً عطا ميکنند و اگر اينها مصلحت نبود،
چون او «اعلم» به حال ماست، سيّئهاي از سيّئات ما را ميبخشد و اگر ـ إنشاءالله
ـ ما اهل سيّئه نبوديم، عادل بوديم و هيچ گناهي نداشتيم حسنهاي بر حسنات ما ميافزايد؛
لذا شما در بحث دعا ملاحظه بفرماييد ـ به نحو قضيه «سالبه کليه» ـ هيچ صاحب دعايي
نيست که با دست خالي برگردد؛ اينکه ائمه(عليهم السلام) خودشان اين کار را ميکردند
و به ما هم دستور دادند که وقتي به دست دعا کرديد، اين دست را به صورت بماليد،
براي اين است که دست از جاي بلند و دور آمده و اين دست خالي برنگشته است، چيزي به
آن دادند؛ اگر همان مصلحت بود همان را دادند و آن مصلحت نبود، سيئهاي از سيئات
انسان را بخشيدند و اگر سيئهاي نداشتيم، حسنهاي بر حسنات ما افزوده شد؛ اين سه
ضلع در دعاها و ادعيه هست؛ لذا گفتند شما اين دست را به صورت بماليد، براي اينکه
از جاي بلندي آمده و خالي برنگشته است، بنابراين دعا يقيناً مستجاب است. پرسش: مرحوم
کلينی میگويد قِسم ديگری هم هست که در آخرت مستجاب
میشود؟
[8]
پاسخ: بنابراين مستجاب شده است؛ يعني به ما اينجا نوشته دادند که در آخرت
به شما ميدهيم؛ اين نوشته در دست ماست، اين را بايد بوسيد و بر چشم نهاد! اينچنين
نيست که در آخرت جواب دهد، الآن جواب داد که ما آخرت به شما ميدهيم؛ اين وعده او
بوسيدني است و به هر تقدير دعا بيجواب نخواهد بود.
متصوّر بودن صراطهای غير مستقيم با توجه به
رحمت رحمانيه حقپرسش:
استاد ببخشيد! وقتي تمام عالَم هستي مصدر نور الهي است؛ يعنی جايگاه حق و
عدالت است، آيا جايي برای راه غير حق هم وجود دارد؟ پاسخ: به اين معنا هيچجا
غير حق نيست! جهنم هم هست، عذاب هم هست، فرشتگان دوزخ هم هست،
﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ
صَلُّوهُ﴾[9]هست،
به اين معنا آن رحمت «رحمانيّه» است
﴿رَحْمَتي
وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾؛
[10]امّا ما با رحمت «رحيميه» کار داريم! ذات اقدس الهي فرمود من براساس رحمت خودم
جهنم را خلق کردم، براي اينکه بسياري از افراد بايد کيفر ستمي را که بر مظلومان
تحميل کردهاند بچشند و فرمود که در روز قيامت خداي سبحان درد آسيبديدگان را
شفا ميبخشد؛ اگر هيچ دادخواهي نباشد و از ظالم دادِ مظلوم را نگيرد که رحمت نيست،
پس ميگيرد! و اين کار بر اساس رحمت «رحمانيه» است که کلّ عالَم مظهر ذات اقدس الهي
هست و آيه الهي است که به آن معنا دوزخ هم اينچنين است و مانند آن؛ امّا بحث
در رحمت «رحيميه» است که انسان راه بهشت را طي کند، نه راه جهنم! آنهايي که راه
جهنم را طي کردند، از هر نظر قرآن کريم راههاي آنها را تحليل کرد، بعد جمعبندي
کرد و فرمود:
﴿وَ ما دُعاءُ الْكافِرينَ إِلاَّ في ضَلالٍ﴾،
ادلّه و جدالهاي آنها را ذکر کرد و فرمود جدال آنها برای «إدحاض» حق
و بلوغ کِبر است؛ امّا
﴿ما هُم بِبالِغِيهِ﴾،
نه به آن مقصد «مشئوم» خودشان ميرسند که حق را باطل کنند و نه به اين مقصد
«مذموم» خودشان ميرسند که به غرور بار يابند که
﴿إِنْ
في صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ ما هُمْ
بِبالِغيهِ﴾ [11]چرا به آن نميرسند؟ براي اينکه انسانِ گمشده و گمراه،
هر کاري هم انجام دهد
﴿وَ ما دُعاءُ الْكافِرينَ
إِلاَّ في ضَلالٍ﴾؛ امّا به مؤمنين فرمودند که اگر شما دعا کنيد،
استجابت يقيني است؛ منتها بدانيد که چه چيزي را بخواهيد و ما هم در قرآن گفتيم که چه
چيزی بخواهيد؛ تمام اين «ربنا»هايي که در قرآن کريم هست دعاست و به ما هم
گفتند که اين گونه دعا کنيد! حالا ما اگر اينطور دعا نکرديم و خواستههای
خودمان را در اين گفتههاي الهي ضميمه کرديم؛ اگر آن گفته، آن تطبيق و آن مصداق
مصحلت بود، ذات اقدس الهي عطا ميکند و اگر مصلحت نبود يا سيئهاي از سيئات را ميبخشد
يا حسنهاي بر حسنات ما ميافزايد؛ لذا فرمود:
﴿ادْعُوني
أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾ و اگر کسي اهل نيايش نباشد و اعراض کند، اين
﴿سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ﴾؛ خدا
را نخواند و او را عبادت نکند، گرفتار عذاب ميشود. حالا چرا خدا را بخوانيم؟
تبيين هدفمند
بودن مجموعه زيبای آفرينش با دو بياندر ادامه جريان «ليل
و نهار» را ذکر ميکند، جريان «أرض و سماء» را ذکر ميکند، جريان تصوير صور انساني
را ذکر ميکند و ميفرمايد اين مجموعه زيبا بيهدف نيست؛ خدا همانطوري که آسمانها
را، زمين را، انسانها را، نظام نجومي و زمان «ليل و نهار» را حکيمانه تدبير ميکند،
شما را هم تدبير ميکند، پس از او بخواهيد! اين يک؛ و اين نظام «محيّرالعقول» نميشود
بيهدف باشد که اين نظام بگردد و پايان آن پوچ شود! لذا
﴿إِنَّ
السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ﴾ که جمعبندي اعمال و عقايد و اخلاق و رفتار و
گفتار است، اين دو؛ اگر ـ معاذ الله ـ اين نظام دقيق رياضي، بعد از مدتي پوچ شود،
يعني عالَم باطل شود، آن وقت بازيچه ميشود؛ فرمود ما بازيگر نيستيم
﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما
بَيْنَهُما لاعِبينَ﴾،[12]که عالم را با اين نظم خلق کنيم تا هر کسی هر چه کرد، کرد! هر
کسی هر چه گفت، گفت! هر مکتبي و نحلهاي در عالَم، خودش را نشان داد، نشان
داده باشد و حساب و کتابي نباشد! اينکه باطل ميشود!
﴿وَ
مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِل﴾؛[13]اين مضمون بخشي از آياتي است که گاهي به صورت «سالبه» است که ما باطل خلق
نکرديم و گاهي به صورت «موجبه» است که فرمود ما اينها را
﴿بِالْحَقِّ﴾[14]آفريديم، پس بايد به مقصد برسد و مقصد هم معاد است که هر کسي در برابر سيئات
و حسنات اعمال خود پاداش ميگيرد، يک؛ و تمام اين نِحلهها مشخص ميشوند که کدام نِحله
حق است و کدام نِحله باطل، دو؛ تمام اين مکتبها و آراي متضارب روشن ميشود که
کدام مکتب و رأي حق است و کدام باطل، اين سه؛ در اين مکاتب گوناگون، روزي بايد
مشخص شود که کدام رأي حق است، کدام فقه حق است، کدام نظر حق است و کدام جهان بينی
حق است، يا هيچ راهي براي تشخيص حق و باطل نيست؟! روزي بايد اين همه آراي متضارب
مشخص شود که کدام حق است،
﴿ذلِكَ بِأَنَّ
اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾
[15]در آن روز هم دارد که
﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ
اللَّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ﴾.
[16]بنابراين اين 72 ملت، روزي معلوم ميشود که کدام ملت از اين ملل حق است؛ نحلههاي
فراواني که هست، کدام نحله حق است؛ مکتبهاي گوناگوني که هست، کدام مکتب حق است و درباره
اشخاص هم اينگونه است که حق مظلوم از ظالم گرفته شود و مانند آن؛ لذا سرفصل
اين بخش از آيات اين است که
﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لاَ رَيْبَ فِيهَا﴾،بعد فرمود شما که در مسير صحيح هستيد دعا
کنيد که يقيناً مستجاب ميشود، البته در قبال آنها که از مسير جدا افتاده هستند و
﴿عَنِ الصِّراطِ
لَناكِبُونَ﴾؛[17]سقوط کردند که «ناکب» و ساقط از صراط هستند
﴿وَ
ما دُعاءُ الْكافِرينَ إِلاَّ في ضَلالٍ﴾، آن وقت اين نظم دقيق رياضي
را ذکر ميکند و ميفرمايد خدايي که با اين نظم مهندسي جهان را اداره ميکند، شما
را هم حکيمانه تدبير ميکند و پايان کار شما هم آن محکمه عدل و علم و عقل الهي
است.پرسش:
سوالی که میشود از ما که چرا اصلاً ما بايد به دنيا بياييم با
اين همه شدت و گرفتاری بعدش آن دنيا هم در عذاب؟ پاسخ:
اين يک نحوه جود و کمالي است، هستي کمال است. پرسش: انسان در آمدن به دنيا که از
خود اختياری ندارد!پاسخ: نهخير! از خود اختياري ندارد؛ ولي اينجا
که آمد به او اختيار داد، راه داد، راه خوب را نشان داد، فطرتي که دلپذير است را به
او نشان داد، انبيا و اوليا را براي هدايت او فرستاد و فرمود که براي ابد زندهاي
و به کمال ابد ميرسي، همه اين کارها را براي او انجام داد، اگر ـ إنشاءالله
ـ اين راه سعادت را او طي کند يا همين دنيا اگر بفهمند که دنيا بازيچه است و راه
صحيح در چيز ديگری است، شب و روز سجده شکر دارد! آنهايي که فهميدند کجا
دارند ميروند، ميگويند اي کاش ما مُهري داشتيم به پيشاني ما چسبيده بود و دائماً
سجده ميکرديم، به کجا داريم ميرويم. مشکل اين
آقايان اين است که نميدانند که کجا دارند ميروند؟! خودشان را به بازيچه سرگرم
کردند.
ناهماهنگی سبک زندگی ما با دستور قرآنی
زمان کار و استراحتفرمود:
﴿اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ﴾؛ شب را براي آسايش قرار داديم که اين سبک
زندگي اسلامي میشود. در بحثهاي قبل هم اشاره شد، اينطور نيست که
آدم تا نزديکهاي ظهر بخوابد و بعد بيايد مغازه را باز کند و تا نزديکهاي نيمه شب
نيرو مصرف کند، انرژي مصرف کند، ديدگان نامَحرم و مَحرم کنار هم رديف شود که ميخواهد
کاسبي کند! کسب از صبح زود است تا پايان روز، شب براي استراحت است و عبادت است و
تشکيل جلسات علمي است و حلّ مشکلات، اينطوری که ما الآن به اين وضع داريم
به سر ميبريم صحيح نيست! فرمود:
﴿اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ﴾،
اين يک؛
﴿وَ النَّهَارَ مُبْصِراً﴾،
دو؛ شما مُبصر در «نهار» هستيد، «نهار» مشخص است و کار
شما به «نهار» اسناد داده شد:
﴿إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ
النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ﴾،
چون اصلاً نميدانند از کجا آمدند و به کجا ميخواهند بروند، چون اگر آدرس آن را
بدانند شب و روز شاکر هستند.
نقد بر کجراهه رفتن کافران با تبيين توحيد در
خالقيت﴿ذلِكُمُ اللَّهُ
رَبُّكُمْ﴾،
تمام اين تعبيرات از ربوبيت شروع ميشود؛ گاهي از «الله» سخن به ميان ميآيد؛ ولي محور
اصلي در اين امور، ربوبيّت خداي سبحان است.
﴿ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ﴾؛او همانطور که در بحث ديروز ملاحظه
فرموديد «کان تامّه» را به عهده دارد و
﴿خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾است، «کان ناقصه» را هم به عهده دارد
که تدبير صحيح امور شماست.
﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ﴾؛ يعني «تُسرفون» کجا ميرويد؟! اين
﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾[18]همين است! «إفک» يعني انصراف، شما را
کجا منصرف کردند؟ کسي که از جاده منصرف و گمراه شده ميگويد که چه کسي مرا آفريد و
من نميخواستم بيايم! تو خودت را اينجا انداختي، وگرنه آن کسي که تو را
آفريد در بستر صراط مستقيم آفريد.
﴿فَأَنَّی
تُؤْفَكُونَ ٭ كَذٰلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كَانُوا بِآيَاتِ اللَّهِ
يَجْحَدُونَ﴾؛ آنهايي که آيات الهي را انکار ميکنند، آنها هم خودشان
را از راه عمداً منصرف کردند؛ «الله»ي که «رب» آسمان و زمين است؛ «الله»ي که «ربّ
اليل و النهار» است
﴿اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ قَرَاراً وَ السَّماءَ
بِنَاءً﴾.تبيين فرق بين علوم قرآنی و علوم مطرح در قرآن علوم
قرآني را مستحضريد که در چند بخش است؛ اين چيزی که فعلاً در علوم قرآن رايج
است، مربوط به اين است که وحي چيست؟ معجزه چيست؟ سُور مکّي يعني چه؟ سّور مدني
يعني چه؟ عناصر محوري سُور مکّي چيست؟ عناصر محوري سُور مدني چيست؟ آيات قبل از
هجرت کدام است؟ آيات بعد از هجرت کدام است؟ فرق بين «إنزال» و «تنزيل» چيست؟ تواتر
قرائات يعني چه؟ اينها علوم قرآني مصطلح است؛ امّا بخش ديگري که مطرح است، علومي
است که قرآن مطرح کرده است؛ علومي که قرآن مطرح کرده است کيفيت پيدايش و پرورش
آسمانها و زمين است که در سوره مبارکه «انبياء» فرمود کلّ اين مجموعه اول بسته
بود:
﴿أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً
فَفَتَقْناهُما﴾؛[19]
اول ما اينها بسته خلق کرديم که «رَتق» است، بعد «فَتق» و باز کرديم. اينکه ميگويند
ستارهاي از ستاره متولّّد ميشود يا تولّد کرهاي از کره ديگر است، ميتواند با
اين رابطه داشته باشد. بعد فرمود ما اينها را هم در شش مرحله خلق کرديم
﴿في
سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[20]
که دو مرحله مربوط به روز است؛ دو مرحله مربوط به شب است؛ دو مرحله مربوط به زمين
است؛ دو مرحله مربوط به آسمان است و دو مرحله هم مربوط به بين آسمان و زمين است.
اين
﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾
را به دو قسم مصرَّح و يک قسم غير مصرّح تقسيم کرد؛ زمين را فرمود:
﴿في يَوْمَيْنِ﴾[21]
آسمانها را فرمود:
﴿في يَوْمَيْنِ﴾[22]
و آن دو روز مانده معلوم ميشود که برای «بين الأرض و السماء» است؛ امّا آنکه
دارد
﴿وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾،
آن «يوم» از اين
﴿سِتَّةِ
أَيَّامٍ﴾ نيست، آن به معناي فصول چهارگانه است
که فصول چهارگانه تأمين کننده ارزاق مردم است؛ فرمود ما زمين را طوري خلق کرديم که
چهار فصل است و مردم زمين در هر جايي که بخواهند زندگي کنند، بالاخره فصول
چهارگانه را تجربه ميکنند؛ اينها را که شما کنار هم بگذاريد بعد ميبينيد که خداي
سبحان درباره پيدايش آسمانها فرمود که اول «دُخان» بود، يک مشت گاز بود و ما از
يک مشت دود و از يک مشت گاز شمس و قمر و راه شيري را آفريديم:
﴿ثُمَّ
اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ﴾؛[23]
خيال نکنيد که ما اين را از برليان ساختيم، نه! يک دود بود که ما آن را به صورت
شمس درآورديم، بعد هم به صورت دود درميآوريم که
﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[24]
دارد آن را تعقيب ميکند؛ اينطور نيست که «شمس» هميشه «شمس» باشد و «قمر» هميشه «قمر»
باشد، بساط اينها را هم يک روز برميچينيم! اينها جزء علوم قرآني است که اگر هرکدام
از اينها را به مؤسسهاي پژوهشی و تحقيقی دهيد، ميبينيد که چيزهاي
مختلفی از آن به دست ميآيد؛ همانطوري که در
«لَا تَنْقُض»[25]
بارها به عرض شما رسيد که اين قاعده
«لَا
تَنْقُض» حدود پنج، شش کلمه بيشتر نيست که از
اين پنج، شش کلمه در اين سالهاي اخير حداقل پنجاه جلد کتاب درآمده است؛ چه رسد به
اينها که عميقتر، تجربيتر، دشوارتر، پيچيدهتر و پژوهش آن بيشتر خواهد بود. به
هر تقدير آن بحثها در قبال علوم قرآني مصطلح است.
اختلاف چهرهها و صداها، مصداقی از خلقت
احسن انسان و عامل شناسايي اوفرمود:
﴿اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ قَرَاراً وَالسَّماءَ بِنَاءً
وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ﴾، براي اينکه شما يکديگر را نشناسيد و يک
شناسنامه طبيعي همراه هر کسي باشد ـ الآن اين هفت ميلياردي که روي زمين هستند هيچکدام
شبيه ديگري نيستند؛ نه صداي اينها شبيه ديگري است و نه چهره اينها شبيه ديگري است
ـ
﴿وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ﴾؛[26]فرمود
که اين اختلافها يک شناسنامه طبيعي است. مردم يک کوي و برزن يکديگر را با
اسم ممکن است بشناسند؛ امّا انساني که در جامعه بينالمللی دارد به
سر ميبرد که الآن به صورت يک دهکده يا شهر بزرگ درآمده است، هيچکدام از
اين هفت ميليارد شبيه هم نيستند؛ نه آهنگ آنها و نه چهره آنها
﴿وَ
اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ﴾،فرمود اين اختلاف يک شناسنامه طبيعي
است که مبادا کسي يک کسي را بيجا يا اشتباه بگيرد و مانند آن.
تأمين رزق طيّب انسان از موارد خبيث و شباهت توبه به آن﴿فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ
وَ رَزَقَكُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ﴾؛ چيزهای
پاکيزه و فراوان و حلال را روزی شما نمود. شما ميبينيد اين همه کودهاي بدبو
را ميدهند به اين گل ياس، به فلان ميوه درختي يا به ميوه زميني، فرمود اين کودهاي
بدبو را ما به اين صورت درآورديم؛ شما اگر توبه کنيد، ما شما را اصلاح ميکنيم!
اينطور نيست که آدمِ بدبو هميشه بدبو باشد! آن بيان نوراني حضرت علی(عليه
السلام) که فرمود:
«تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ لَا
تَفْضَحنَّكُمْ رَوَائِحُ الذُّنُوب»[27]
همين است! فرمود گناه يک بوي بدي دارد و بوي آن درميآيد. توبه همين است! توبه آن
است که اين کود بدبو به صورت ياس در ميآيد و اين کود بدبو را به صورت سيب و گلابي
درميآورد؛ کار ذات اقدس الهي در اين نظام همين است! خبيث را به طيّب تبديل ميکند،
توبه کارش اين است! فرمود اين کار را بکنيد!
﴿ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ
الْعَالَمِينَ﴾؛حالا
که اين است، پس انسان ياوه نيست.
﴿هُوَ
الْحَيُّ لَا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَادْعُوهُ﴾
که اين
﴿فَادْعُوهُ﴾ از باب «رَدّ
العَجْز علی الصَّدْر» که در
مطوّل[28]
ملاحظه کرديد، بازگشت پايان جريان به اول جريان اين پاراگراف را بست؛ اول فرمود
دعا، آخر ميفرمايد دعا، وسط ادلّه و براهين آن را ذکر ميکند
﴿فَادْعُوهُ
مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾. استفاده از تمثيل در کنار برهان برای فهم توده
مردم از معارفآنگاه
ميفرمايد که ما هم برهان اقامه کرديم و هم مَثَل ذکر کرديم، چون همه مردم اهل
برهان نيستند. در تمثيل گاهي مثل همين سوره مبارکه «غافر» آيه 58 فرمود:
﴿وَ مَا يَسْتَوِي الأعْمَي وَالْبَصِيرُ﴾،
ميدانيد که به حکيم و فقيه يا مهندس درس خوانده لازم نيست كه بگويند کور و بينا
يکسان نيستند؛ ولي توده مردم با اين تشبيه راه ميافتند، چون اين قرآن براي همه نازل
شده است. فرمود:
﴿وَ مَا يَسْتَوِي الأعْمَي وَ الْبَصِيرُ﴾، يک؛
﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ لَا
الْمُسِيءُ﴾، دو؛ چون محور اصلي اين بخشها
اين است که کافر را هدايت کند، از کافر و شبيه کافر سخن به ميان ميآورد و «اعميٰ»
را بر «بصير» مقدم ميدارد، وگرنه «بصير» بايد ذکراً و لفظاً بر «اعميٰ»
مقدم باشد؛ يعني انسان فکر ميکرد كه گفته ميشود «و ما يستوي البصير و
الاعمي»؛ بينا و نابينا مساوي نيست، نه نابينا و بينا! امّا چون محور اصلي بحث کفّار
است و آنها «اعميٰ» هستند، از آنجا ذکر ميکند؛ لکن در جمله دوم
آنچه را که محور اصلي است ذکر ميکند؛ فرمود مؤمني که عمل صالح دارد؛ يعني «مُحسن»
است با «مسیء» يکسان نيست؛ اين دو نوع سخن گفتن در سوره مبارکه «فاطر»
مبسوطاً گذشت؛ در سوره «فاطر» قدري بازتر، وسيعتر و به صورت چهار ضلعي بيان شده
است؛ آيه نوزده به بعد سوره مبارکه «فاطر» اين بود:
﴿وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمی وَ الْبَصيرُ﴾،[29]
يک؛
﴿وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ﴾،[30]
دو؛ در اين دو قسمت، آن ناقص قبل از کامل ذکر شده است؛ يعني «اعميٰ» قبل از «بصير»
ذکر شده است و «ظلمت» هم قبل از «نور» ذکر شده است؛ امّا در اين دو قسمت بعدي، آن
کامل قبل از ناقص ذکر شده است؛
﴿وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ﴾؛[31]
آنجا که سايه است و نرم است و خنک است و دلپذير است با آنجا
که داغ و سوزنده است يکسان نيست؛
﴿وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ﴾؛[32]
زنده و مرده يکسان نيستند که در اينجا «احياء» قبل از «اموات» ذکر شده است،
اين هم يک مطلب که تقابل محفوظ است.
ضرورت تأمّل در فهم عدم تساوی عالم و غيرعالم در قرآنمطلب
ديگر اينکه «ما يستوي» در قرآن کريم دو قسم است: يک وقت اگر گفتند «الف» و «باء»
باهم مساوي نيستند، اين با قرينه شفاف روشن است که «الف» بهتر از «باء» است؛ اگر
گفتند زنده و مرده مساوي نيستند، بهشت و جهنم مساوي نيستند، ايمان و کفر مساوي
نيستند يا بينا و نابينا مساوي نيستند، اين معلوم است که کدام افضل است؟ امّا وقتي
که بفرمايد عالِم و غير عالم مساوي نيستند، معناي آن اين نيست که عالِم بهتر است!
اين نفي تساوي ميکند، يک؛ بيان اجمالي دارد که «احدهما» افضل هستند، دو؛ امّا تفصيلاً
بيان نميکند که کدام افضل است؟! شما در بحثهاي گذشته هم ملاحظه فرموديد که «مايستوي»
کم نيست؛ دارد که زنده و مرده مساوي نيستند، نابينا و بينا مساوي نيستند، «ظلّ و
حرور» مساوي نيستند، بهشت و جهنم مساوي نيستند، کفر و ايمان مساوي نيستند، در ميان
اينها معلوم است که کدام بهتر است؛ امّا وقتي فرمود عالِم و غير عالم مساوي نيستند،
اين صراحتاً نفي تساوي ميکند، يک؛ بيان أفضل بودن يکي بر ديگري است، دو؛ امّا آن أفضل
کيست؟ اگر عالِم برابر صدر آيه سوره «زمر» که شبزندهداري و ايمان باشد عمل کند،
[33]
آن عالِم يقيناً از جاهل بهتر است؛ اگر عالِم به علم خود عمل نکند، آن جاهل يقيناً
از عالِم بهتر است؛ لذا همين جُهّال به آن علمايي که اهل جهنم هستند ـ شما روايات
دوزخ را ملاحظه بفرماييد ـ به آنها ميگويند که قدري دورتر که بوي شما ما را آزار
ندهد! چون اهل جهنم از بوي عالم بيعمل رنج ميبرد حتماً اين را در روايات دوزخ
ملاحظه بفرماييد.
[34]
بنابراين آيه سوره «زمر» نميگويد عالم بهتر از جاهل است، ﴿
هَلْ يَسْتَوِي
الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾
ذيل آيه است، نه صدر آيه و نه تمام آيه؛ اول آيه اين است: ﴿
أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ
آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ
رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي
الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾. مشخص نشدن أفضليت عالم يا غيرعالم در پايان کاربنابراين
«فهاهنا امورٌ ثلاثة»: اول اين است که نفي تساوي صريح است، دوم اين که «احدهما» أفضل
است و اين روشن است؛ امّا آن «احدهما» کدام هستند؟ در آن بخشهايي که ميفرمايد
بهشت و جهنم مساوي نيست، زنده و مرده مساوي نيست، کور و بينا مساوي نيست، «ظل و
حرور» مساوي نيست، مشخص است که کدام أفضل است؛ امّا در جريان عالِم و جاهل که
فرمود اينها مساوي نيستند، مشخص نيست که کدام أفضل است! روشن شدن امور در پايان
کار است! ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود ٭٭٭ تسبيح شيخ و
خرقه رند شرابخوار
[35]آن
وقت معلوم ميشود که نام چيست و نام کيست؟ کم نيست اين رواياتي که جاهلها با
عالمان بيعمل در جهنم ميگويند که قدري کنارتر که بوي شما ما را آزار نکند! پس
اين «هل» استفهام انکاري است که به معناي «لا يستوي» است و اين سه پيام دارد: دو معنا
روشن است؛ يعني يقيناً عالِم و جاهل يکسان نيستند، يک؛ يقيناً يکي برتر از ديگري
است، دو؛ امّا «گر کند ميل آن شود به از آن»، يقيناً عالِم بهتر از جاهل است! به
عالِم ميگويند تو حق شفاعت داري، درست است راه بهشت باز است و داري ميروي،
«قِفْ تَشْفَع»؛[36]
اين جمله را به عالِم با عمل ميگويند، ميگويند تشريف داشته باش هر که را خواستي
شفاعت بکن و به همراهت ببر
«قِفْ تَشْفَع»؛
يعني شفاعتت مقبول است؛ امّا به عالم بيعمل حرف ديگري ميزنند! اين
﴿كَمَثَلِ الْكَلْبِ﴾[37]
برای همين است يا
﴿كَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾[38]
برای همين است! اين تمثيلهايي که قرآن کريم دارد، براي عالم بيعمل است!
جريان سامري همين است! بلعم باعور همين است! اين نِحلهها که در برابر انبيا
آوردند همين است! بنابراين اين
﴿هَلْ يَسْتَوِي﴾ که به معناي
«لايستوي» است، پيام سوم آن روشن و شفاف نيست که آن کسی که أفضل است کيست؟
اين مربوط به عمل «صالح» يا «طالح» خود آن شخص است.