موضوع:تفسير
آيات 47 تا 52 سوره غافر
﴿وَ إِذْ
يَتَحَاجُّونَ فِي النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا
إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُغْنُونَ عَنَّا نَصِيباً مِنَ
النَّارِ (٤۷) قَالَ
الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ
الْعِبَادِ (٤۸) وَ
قَالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا
يَوْماً مِنَ الْعَذَابِ (٤۹) قَالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ
رُسُلُكُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا بَلَي قَالُوا فَادْعُوا وَ مَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ
إِلاّ فِي ضَلَالٍ (۵۰) إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ
آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَقُومُ الأشْهَادُ (۵۱)
يَوْمَ لاَ يَنفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ
سُوءُ الدَّارِ (۵۲)﴾ اسير گرفتن فرهنگها اولين کار طاغيان برای اسارت
ملتهادر
سوره مبارکه «غافر» در ابتدا ادلّه عناصر محوري دين، يعنی توحيد و وحي و نبوت
و همچنين خطوط کلّي فقه و اخلاق و حقوق را مطرح فرمود؛ بعد در جريان «تبشير» و «إنذار»،
قصص بعضي از انبيا(عليهم السلام) را ذکر کردند تا ضمن اينکه مسئله برهاني هست،
موعظه را هم به همراه داشته باشد. در بيان قصه انبيا جريان موساي کليم(سلام الله
عليه) را ذکر کردند و مؤمن «آل فرعون» که ايمان خود را در اثر تقيّه حاکم بر عصر
آن روز کتمان ميکرد را هم ذکر فرمود؛ معلوم ميشود اصل تقيّه و کتمان، گرفتاري خيلي
از اقوام گذشته بود؛ به همين مناسبت در بحث ديروز بيان نوراني حضرت امير(سلام الله
عليه) مطرح شد که فرمود
: «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ
كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ»؛ [1]اولين کاري که طاغيان ميکنند،
اين است که آن فرهنگ را به اسارت ميبرند؛ وقتي فرهنگ ملتي به اسارت رفت، خود آن
ملت را اسير کردن خيلي سهل است
«فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ
قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَی
وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا». همچنين
روشن شد که فضاي علمي براي حوزويان در دو قسمت «تعليم» و «تعليل» خلاصه ميشود؛
لذا اينها مجتهد ميشوند و براي دانشگاهيان هم در دو قسمت «تعليم» و «تعليل»
خلاصه ميشود که آنها استاد ميشوند و توده مردم اگر از راهنماييهاي حوزه و
دانشگاه و عالمِان و انديشوران استفاده کنند نجات پيدا ميکنند، وگرنه آنها به جاي
«تعليم»، تبليغ به خوردشان داده ميشود و به جاي «تعليل»، تکرار به آنها ارائه ميشود؛
آنها براي افراد عادي اگر بخواهند يک ماده غذايي، فرشي، زميني، ساختماني، مطلبي يا
يک چهره و شخصي را به خورد يک ملت دهند اول تبليغ ميکنند، بعد ده بار، بيست بار يا
صد بار تکرار ميکنند که آن تبليغ به جاي «تعليم» مينشيند و آن تکرار به جاي «تعليل»
مينشيند و اينها باور ميکنند. اگر غذايي را که بهداشت اجازه نميدهد و رسانههاي
کتبي يا تصويري تبليغ کردند و بعد تکرار کردند، خيليها ميپذيرند، با آنکه علم
موافق نيست! اگر مطلبي، شيئي، کالايي و صنعتي را هم تبليغ کنند، همينطور است.
بنابراين اين دو اصل براي هر کسی که خواست در فنّ خود صاحب نظر شود لازم است:
اول «تعليم» و بعد «تعليل».
فرق بين پيامبر و ديگران در اِعمال تقيّهغرض
آن است اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود:
«فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي
الْأَشْرَارِ» اختصاصي به تبديل غدير به سقيفه ندارد، در عصر فرعون هم همينطور
بود! لذا مؤمنِ «آل فرعون» که در مقاطع گوناگون براهين فراواني را اقامه کرد و از
موساي کليم(سلام الله عليه) کاملاً حمايت و جانبداري کرد، در شرايطي به سر ميبرد
که
﴿يَكْتُمُ إِيمَانَهُ﴾[2]بود؛
منتها حالا پيامبران حقّ تقيّه ندارند، درباره پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله
و سلّم) آمده است که
﴿لاَ
تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ﴾؛[3]
اگر احدي تو را ياري نکرد تو موظف هستي که وظفيه خود را انجام دهي، بر خلاف امام
که امام مأمور به تقيّه است؛ ولي پيغمبر مأمور به تقيّه نيست، مجاز هم نيست! آنهايي
هم که براي خودشان نبيّ هستند، تکليفِ بين خود و خدا را از خدا دريافت ميکنند
و وظيفه آنها هم اين است که طبق دستورهايي که خداي سبحان به آنها ميدهد انجام دهند.
پرسش: چرا امام میتواند تقيّه نمايد ولی پيغمبر
نمیتواند تقيّه کند؟ پاسخ: چون اصل دين به وسيله رسالت است؛ هميشه اينها
با دشمنان و طاغيان درگير بودند، اگر اينها ميخواستند تقيّه کنند که هرگز
دين رشد نميکرد؛ لذا در قرآن فرمود:
﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ﴾؛ اگر
احدي هم تو را ياري نکرد تو موظف هستي؛ لذا
﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾،[4]﴿
وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِيَاءَ
بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[5]که بسياري
از انبيا شربت شهادت نوشيدند، پس نبيّ موظف به تقيّه نيست، آن امام است که تقيّه ميکند.
پرسش: در امور زندگی پيغمبر هم خيلی تقيّه کرده؟ پاسخ: نه، در مسائل
جزئي که حالا امروز نگفته و فردا گفته يا اين هفته نگفته و آن هفته گفته، بله بود؛
امّا درباره اصل دين، اصل توحيد و ابطال شرک، صريح قرآن اين است که
﴿لاَ
تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ﴾؛ احدي اگر تو را ياري
نکرد، تو موظفي که کار خود را انجام بدهي! پرسش: مسئله امامت که از همه چيز
مهمتر است! پاسخ: نه، ابلاغ امامت! که اين هم حکمي زير مجموعه نبوت است؛
نبوت وقتي سامان بپذيرد، آن وقت 120 هزار نفر را جمع ميکند و به امامت تبديل ميکند
که «إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَة» ميماند؛
[6]
ولي اگر همان وقت امامت را مطرح ميکرد، نه خود حضرت ميماند و نه اصل امامت!
ضرورت عقلانی کردن جامعه بر استواری نظامفرمود
در اين جريان بايد جامعه را عاقل کرد، آنوقت اگر جامعه، حوزوي بود که با «تعليم»
و «تعليل» دست آنها پُر است؛ دانشگاهي بود، با «تعليم» و «تعليل» دست آنها پُر است؛
توده مردم اگر گوش شنوا داشتند، حرفهاي علما و دانشمندان و مراجع ـ اگر مراکز
فکري فرهنگی هم داشتند ـ دست آنها پُر است؛ اينچنين جامعهای
ستون نظام است. طبق بيان ديگری از حضرت که در همان خطبه است، فرمود که ستون
نظام مردم میباشند:
«وَ إِنَّمَا
[عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ
لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة». [7]اگر نماز ستون دين است،
ستون سياست و ستون نظام مردم هستند؛ البته مردمي که با «تعليم» و «تعليل» بار
آمدهاند، نه با تبليغ و تکرار! بالاخره خيمه دين را ستون حفظ ميکند و اگر اين
ستون ـ خداي ناکرده ـ پوک و
﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾
باشد
﴿فَأَطَاعُوهُ﴾[8]
به دست ميآيد؛ اين صحنه را سوره مبارکه «غافر» به خوبي تبيين کرد.
فرق دنيا و آخرت در آزادی بر تکامل علمی و
پذيرش آنمطلب
بعدي آن است که اينها در جهنم احتجاج ميکنند که احتجاج اينها در جهنم را هم ذکر
کرد فرمود. فضاي جهنم و فضاي آخرت فضاي علم است، نه فضاي ايمان! در دنيا انسان عالِم
ميشود و ميتواند گوش دهد يا ندهد، مطالعه کند يا نکند، در مقدمات علم آزاد است؛
ولي وقتي وارد صحنه علم و مباحثه علمي شد و برهان اقامه شد، او ديگر مضطر به قبول
است، چرا؟ چون در برابر امر ضروري قرار گرفت؛ وقتي در برابر امر ضروري و
بديهی مثل دو دوتا چهارتا قرار گرفت، هيچکس نميتواند بگويد من نميخواهم
بفهمم که دو دوتا ميشود چهارتا، چون اين شخص ديگر فهميده! اگر دليل اقامه شد و
اگر دليل حسّي و تجربي است، نيمه تجربي است، تجريدي کلامي است، تجريدي فلسفي است،
تجريدی عرفانی و نظري است، هر برهاني که اقامه شود، از آن به بعد شخص
نميتواند بگويد که من نميخواهم بفهمم، چون او فهميده است! امّا ميتواند بگويد که
من ايمان نميآورم، زيرا کاملاً مرز ايمان از علم جداست و علم در برابر ضروري،
انسان را مُضطر به پذيرش ميکند، چون هيچکس نميتواند بگويد که من نميخواهم
بفهمم، چون اين شخص اگر برای او برهان اقامه شد، فهميده است؛ ولي عصاره اين
علم را بخواهد به جان خود گِره بزند، اين يک امر اختياري است. ايمان اجبارپذير
نيست، ممکن است کسي را مجبور کنند که او چيزي بنويسد يا چيزي بگويد؛ ولي قلب که بايد
باور کند، باور اجبارپذير نيست، حتي در جهنم! لذا در جهنم ايمان نيست؛ نه
اختياري، نه اضطراري و اجباري، نه اينکه اينها در قيامت مجبور به ايمان هستند،
اصلاً اينطور نيست! در درون اينها همان استکبار است که در سوره «انعام» فرمود
: ﴿وَ
لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾؛[9]اينها ما را قبول ندارند، در
حالی که حق براي اينها به طور مسلّم ثابت شد؛ امّا آن چيزی که بايد به
جان خود گره بزند که عقل عملي است فلج است و در صحنه مبارزه دروني ـ در جهاد «اوسط»
يا «اکبر» ـ شکست خورده است. پرسش: در قرآن چه معنا دارد که به مومنين
میفرمايد ايمان بياوريد؟ پاسخ: آن تکرار، اضافه و ادامه است و ايمانِ
درجهٴ بالاتر است؛ لذا فرمود:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا﴾؛[10]اينهايي
که مؤمن هستند به اينها ميفرمايد ايمان خود را پايدار کنيد! به درجه بالاتری
ارتقا پيدا کنيد! ما که در نماز ميگوييم
﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾،[11]با
اينکه به برکت الهي ما را هدايت کرده، ما راه را قبول کرديم و در راه هستيم، لکن براي
ادامه، تکامل و ترفيع درجهٴ آن ميگوييم:
﴿اهْدِنَا﴾. بنابراين
در آخرت، ولو آنها که در جهنم هستند که در «حق اليقين» سوختن علمي هستند، اصلاً ايمان
نميآورند، چون جاي ايمان نيست، نه اينکه ايمان اجباري دارند! پرسش: کسی که
مؤمن از دنيا رفته است، وقتی اين صحنهها را میبيند
ايمان او افزوده میشود. پاسخ: نه، علم او افزوده ميشود، نه ايمان و
اين علم بالاتر است؛ يعني «علم اليقين» داشت، حالا «عين اليقين» دارد و بعد «حق اليقين»
دارد، پس درجات علمي آنها بيشتر ميشود. پرسش: استاد آنجا منطقهای
از شهود است ؟ پاسخ: بله شهود است؛ يعني آنجا بهتر ميبيند؛ يعني قبلاً
مفهوم بود، الآن مشهود است و ميبيند.
ضرورت تبيين محدوده نفوذ علم با تفکيک عقل نظری از
عملیپرسش:
حضرتعالی علم را به حوزه عقل؟ پاسخ: بله عقل نظري است که بعد مشاهده ميکند
و صد درصد بر او مسلّم ميشود. اين بيرون اگر براي ما حلّ شود، درون حلّ است! ما
در بيرون قوّهاي به نام چشم و گوش داريم که متولّي فهم هستند و قوّهاي داريم به
نام دست و پا که متولّي کار هستند؛ اگر دست و پا سالم باشد، وقتي چشم و گوش مار و
عقربي را ديدند يا صداي خطرناکي را شنيدند يا آژيری را شنيدند، اين دست و پا
فعّال ميشود؛ ولي اگر اين دست و پا شکست خورد، فلج شد و اين شخص ويلچري شد، چشم و
گوش مار و عقرب را ميبيند؛ امّا چشم و گوش که فرار نميکند! چشم و گوش عالِم ميشوند!
آن چيزی که فرار ميکند و کار ميکند دست و پاست که فلج است! بيان نوراني
حضرت امير اين است که
«وَ كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ
تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِير»؛
[12]در مبارزات نفساني، اگر هوا و هوس اين عقلي که
«مَا
عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» [13]را به اسارت گرفته و اين
شده ويلچري! عقل عملي که
«مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ
وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» شده ويلچري، اين چه کاري ميتواند بکند؟! هيچ!
لذا وجود مبارک موساي کليم به فرعون گفت که برای تو صد درصد روشن شد که حق
با من است؛ اين حرف موساي کليم است که
﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ
بَصَائِرَ﴾؛[14]اينها
بصيرتهاي الهي است و براي تو هم مسلّم شد. آنگاه اين گروه با اينکه حق برايشان
مسلّم شد، چون در مبارزات نفساني هوا بر عقل عملي آنها پيروز شد و عقل را به اسارت
درآورده است، اين ويلچري است! شما حالا اين چشم و گوش را تقويت کنيد، به او ميکروسکوپ
بدهيد، تلسکوپ بدهيد، عينک بدهيد، دوربين و ذرّهبين بدهيد علم را اضافه کرديد؛
امّا چشم و گوش که از دور ميديد و حالا نزديک را ميبيند، ظاهر را ميبيند، باطن
را ميبيند، اوّل را ميبيند، آخر را ميبيند، صدر را ميبيند، ساقه را ميبيند،
پهلو را ميبيند، جَنب و تمام موارد را که ميبيند، از اين هيچکاري ساخته
نيست و نميتواند فرار کند! تا براي ما روشن نشود که در درون ما دو دستگاه کاملاً
جدا از هم هستند، وضع چنين است؛ اينکه ميگوييم کاملاً جدا از هم هستند؛ يعني آن
در روز خطر معلوم ميشود که جداي از هم هستند، وگرنه خيلي از کارهايشان بهم مرتبط
است. يک پزشک معالج دقيق وقتي ميخواهد چشم را يا قلب را جرّاحی کند، با چشم
خود نميبيند، با چشم مسلّح فقط ديده ميشود که کدام رگ بسته است؛ اين رگها
با هم هماهنگ میباشند و صدها کار مشترک دارند؛ امّا يکي از آن رگها
که بسته است، اين پزشک جرّاح قلب ميگويد که اين رگ را بايد عمل کنم و آنکه پهلوي
آن است، هيچ ارتباطي با اين رگ ندارد و من با آن کاري ندارم، آن رگ بسته نيست، اين
رگ را بايد باز کنم! اينکه الآن فشار قلب دارد و گرفتار سکته قلبي است، اين
رگِ او بسته است؛ با اينکه رگها صدها کار مشترک دارند. وقتي يک محقّق ميگويد
که عقل عملي با عقل نظري هيچ رابطهای با هم ندارند؛ يعني وقتي به آن
رگه دقيق رسيده است، بايد کاملاً مرزها را جدا کرد. ميگوييم اينکه بايد و نبايد
را به جان خود گِره ميزند، دست آن فلج است، وقتي طبق بيان حضرت امير فلج شد که فرمود:
«وَ كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی
أَمِير»، هوا که با علم کار ندارد، هوا که با عقل نظري کار ندارد و هوا که
با انديشه کار ندارد، بلکه هوا با انگيزه کار دارد. اين علمي که حجّت بالغه عليه
انسان ميشود، هوا با آن کار ندارد؛ با همين علم است که
«نِحَل»
[15]درآوردند و در برابر انبيا همينها ايستادند. شما اين سه جلد
المِلَل و النِّحَل
«ابن حزم» را ميبينيد و دو جلد
المِلَل و النِّحَل شهرستاني را ميبينيد،
همين علم بيعمل بود که در برابر انبيا يا وهابيت درآورد يا بهائيت درآورد، تمام اين
نِحلههاي جعلي از همين عالمان است!
علّت ناتوانی انسان بر ايمان در قيامت با توجه به
حقاليقين شدن علم اوبنابراين
هوس با علم نميجنگد، هوس با عقل عملي ميجنگد؛ آنکه
«مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان».
در جهنم براي اينها صد درصد مسلّم ميشود که «الله» حق است و علم مفهومي آنها به
علم شهودي تبديل ميشود، «عين اليقين» و «حق اليقين» دارند ميسوزند. مرحوم خواجه
وقتي ميخواهد «حق اليقين» را معنا کند، ميگويد يک وقت کسي ميداند که آتش گرم
است «النّارُ حارّه» که اين «علم اليقين» است يا يک وقت مشاهده ميکند که آتش دارد
ميسوزاند؛ يک وقت دست او در آتش است و دارد ميسوزد، اين «حق اليقين» است؛ اينها
دارند ميسوزند و ناله هم ميکنند؛ امّا ميگويند ما را برگردان تا ايمان بياوريم،
آنجا جاي ايمان نيست! ايمان جبرپذير نيست! تا ما بگوييم که ايمان اجباري
دارند. ايمان يک فعل اختياري است، آن علم است که وقتی انسان مضطر
میشود تا عالِم شود چون در برابر ضروري قرار ميگيرد. هر وقت که
انسان در برابر يک امر بديهي قرار گرفت، همين که در برابر بديهي قرار گرفت فهميد!
ديگر نميتواند بگويد که من نميخواهم بفهمم که دو دوتا چهارتا
میشود. بنابراين در قيامت اصلاً جا براي ايمان نيست؛ جا براي علم
است که از مفهوم به «علم اليقين»، به «عين اليقين» و به شهود که کاملاً درجات او زياد
ميشود و بررسي ميشود؛ امّا يک لحظه جا براي ايمان نيست. چون اگر جا براي ايمان بود،
ايمان ميآوردند، راحت ميشدند و ديگر براي ابد عذاب نداشتند؛ موحّد ميشدند و توبه
ميکردند، جا براي اينها نيست! اگر چنين بود، آنجا هم رسالت ميخواست، دين
ميخواست، شريعت ميخواست و ميشد دنياي جديد و ديگر آخرت نيست! پرسش: در سکرات
موت هم اين اتفاق میافتد؟ پاسخ: حالا در حالت احتضار تا چه اندازه
انسان از دنيا جدا شده باشد فرق ميکند، «عند الاحتضار» اينطور است. امّا در آيه
﴿كَسَبَتْ
فِي إِيمَانِهَا خَيْراً﴾ که در گذشته گفته شد،
اين عطف بر منفي است و آيه هم ناظر به همان آيه 158 است که هم در جريان رجعت مطرح
است، در جريان برزخ مطرح است و همچنين در جريان قيامت مطرح است. اين زيارت آلياسيني
که قرائت ميفرماييد، در آن همين هست!
[16]
آيه 158 سوره مبارکه «انعام» اين است که
﴿يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنْفَعُ نَفْساً
إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ﴾؛ آن
روزي که فرا ميرسد، اگر کسي اصلاً ايمان نياورد نفعي نميبرد،
﴿أَوْ
كَسَبَتْ﴾ که اين
عطف بر منفي است؛
﴿أَوْ كَسَبَتْ﴾؛ يعني «ما
کسبت» ايمان آورد؛ ولي «ما کسبت في ايمانها خيرا»؛ او نفعي نميبرد که اين عطف بر
منفي است. به هر تقدير در جريان محاجّه اينها برايشان مسلّم است که چه چيزی حق
است؛ ولي جا براي ايمان نيست و همان بددهني و لعن و سبّ و امثال آن را که در دنيا
داشتند، در آخرت هم دارند:
﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[17]و اينکه به مالک(سلام الله عليه) هم ميگويند:
﴿يَا
مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾،[18]نه
يعني ما ايمان داريم، حق وجود دارد، شما از طرف حق هستيد و ما ايمان داريم، بلکه
ما علم داريم؛ به ما گفتند و براي ما معلوم شد که خدايي هست و شما هم از طرف خدا ميسوزانيد،
به خدايت بگو که از عذاب ما بکاهد! اين علم است، نه ايمان ـ نه ايمان اجباري و نه
ايمان اختياري ـ پس در صحنه معاد اينطور است.
پرسش:
در واقع خداوند اراده را از قوّه عمليه برمیدارد؟ پاسخ: آنجا
جاي اراده تکويني هست؛ لذا بهشتيها هر چه را ميخواهند، به اراده تکويني ميخواهند؛
امّا اراده کنند که يک عمل صالحي را انجام دهند و درجه آنها بالاتر برود، اينچنين
نيست! همه اينها براساس
﴿وَ مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[19]هستند؛
کسي کاري انجام دهد، عبادتي انجام دهد، ذکري بخواند و فضيليتحصيل کند که درجه او بالا برود، اينچنين نيست، چون اگر
آنجا جا براي عمل صالح و کار بود، بالاخره کار بايد برابر شريعتي باشد؛ ما
بگوييم فلان کار خوب را انجام بده، اگر ديني نباشد و نگويد فلان کار خوب است، از
کجا بفهميم آن کار خوب است؟ اگر آنجا شريعت است، ميشود وحي و رسالت و تکليف
که ميشود دنيا و ديگر آخرت نيست. پرسش: آنهايی که در دنيا آزمايش نشدند و
رفتند بچههای آنها چطور؟ پاسخ: آنها را گفتند در روايات دارد که
وجود مبارک ابراهيم خليل آنها را ميپروراند، عالِم و آگاهشان ميکند،
[20] نه
اينکه مؤمن کند، جاي ايمان دنياست! پرسش: در زمان ظهور «بقية الله» که عالم به
سوی آخرت شدن نزديک میشود، میشود گفت که ايمان
آنجا هم کمتر؟ پاسخ: نه، البته احکام آخرت کم و بيش ظاهر
ميشود، وجود مبارک حضرت مظهر عدل الهي است؛ ولي تکليف هست؛ لذا عدّهاي حضرت را
شهيد ميکنند و اينطور نيست که تکليف نباشد. انسان تا در دنيا هست مکلّف است؛
منتها برخي از آثار برزخ و قيامت در زمان ظهور حضرت روشنتر ميشود؛ حق الهي روشنتر
ميشود؛ عدل الهي روشنتر ميشود؛ حکم الهي روشنتر ميشود؛ اين
«يَمْلَأُ اللَّهِ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلا»
[21]اينطور است،
﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾[22]که
در ذيل همين آيه ظهور حضرت تعبير شده است،
[23] ﴿وَ أَشْرَقَتِ
الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا﴾[24]که در ذيل همين آيه هم از باب تطبيق
مصداقي و نه تفسير مفهومي، ظهور وجود مبارک مطرح است
[25]
و خيلي وضع آن فرق ميکند؛ امّا باز اختيار محفوظ است. بعد فرمود:
﴿وَ إِذْ
يَتَحَاجُّونَ فِي النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا
إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُغْنُونَ﴾، آن وقت اين نفي سؤال و جواب و امثال آن
و اينکه ميگذرد
﴿قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيهَا إِنَّ اللَّهَ
قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبَادِ﴾ که عالمانه اين
حرف را ميزنند، نه مؤمنانه! اگر کسي مؤمن باشد مخلّد در نار نخواهد بود، در حالي
که اينها مخلّد در نار هستند.
تفهيمی بودن آوردن اسم ظاهر ﴿جَهَنَّمَ﴾براي
تفهيم شدت عذاب جهنم تعبير آيه 49 اين است:
﴿وَ قَالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ﴾ ديگر
نفرمود: «لخزنتها». اگر ميفرمود «لخزنتها» کافي بود؛ امّا براي اينکه بيان کند که
جهنم آن چاه «جَهنام» آن چاه
«بعيد القعر»[26]است و عذاب بيشتري را ميفهماند؛ لذا به جاي ضمير، اسم ظاهر ذکر کردند، فرمود:
﴿وَ قَالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ﴾؛ از
دعا بياثر هستند، چون دعا دعاي مؤمنانه نيست، با اينکه خداي سبحان فرمود:
﴿ادْعُونِي
أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾،[27]
آنجا دعاي مؤمنانه نيست، دعاي عالمانه است!
اگر مؤمنانه نيست؛ يعنی در آنجا باور نيست؛ يعني آن انگشتي که بايد
عصاره علم را به جان گِره بزند فلج است. تمام مشکل اين است که انسان در حال احتضار
ائمه(عليهم اسلام) را ميبينند و فرشتهها را ميبيند و نميتواند باور کند؛ اگر
مؤمن باشد که البته حساب او جداست؛ لذا ميگويد
﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ ما
را برگردان که من اينها را قبول کنم و اگر آنجا جاي قبول بود که قبول ميکرد
و ايمان ميآورد و اگر کسي مؤمن باشد که «مُخَلّد» در نار نيست، چون توحيد، ايمان
به وحي و نبوت با «خُلود» در «نار» سازگار نيست؛ لذا تمام مشکل اينها اين است که
مثل يک آدم ويلچري که مار و عقرب را ميبيند و هيچ راهي براي فرار ندارد؛ امّا خودش
دست و پاي خودش را بست!
خواب بودن انسان در دنيا و بيداری او با مرگپرسش:
اينکه در حديث میفرمايد:
«النّاسُ نِيامٌ
اذا مَاتُوا انتَبَهُوا» اين بيداری از چه چيزی است؟
پاسخ:
بله، مثل همين است؛ آدمي که خواب هست و ميخوابد، خيلي از موارد رؤيا دارد و خوابهايي
را ميبيند؛ مثلاً خواب ميبيند که بوستاني و باغي دارد، مقامي دارد، جاه و جلالي
دارد يا زندگي پُررونقي دارد، اينها را خواب ميبيند؛ وقتي بيدار شد، ميبيند که خبري
نيست الآن هم خيليها خواب ميبينند که مقام دارند، در و ديوار برای اينهاست،
زندگي برای اينهاست، بانک و اعتبار برای اينهاست، لکن «عند الاحتضار»
معلوم ميشود که دست خالي است! انسان هنگام مرگ بيدار ميشود و ميبيند که چيزي
ندارد، فقط يک مختصر کفني است که به او میگويند بگير و برو!
«النّاسُ
نِيامُ» ـ اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ـ
«إذا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا».[28]خيليها خيال ميکنند که چيزي دارند؛ امّا اينها برای ديگري است و عاريه
است!
علّت سفارش علی(عليه السلام) به وصی خودش بودن
انسانيک
بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد که فرمود:
«كُنْ
وَصِيَ نَفْسِك».
[29]انسان دو وصيت دارد: يک وصيت «عهديّه» دارد که در
«کتاب
الوصية»
[30]لابد ملاحظه فرموديد؛ وصيت «عهديّه» اين است که بعد از من چه کسي عهدهدار تجهيز
بدن من باشد، چه کسي غسل دهد، چه کسي کفن کند، چه کسي حنوط کند، چه کسي نماز
بخواند، چه کسي متصدي دفن من باشد يا مرا کجا دفن کنيد اينها وصيتهاي عهدي است که
برای بعد از «موت» است؛ يک وصيت «تمليکيّه» است که مربوط به ثلث مال آدم است
که به اندازه ثلث مال را اينکار را ميکند و نسبت به مازاد ثلث، حق ندارد. حضرت فرمود
وصي خويش، در زمان خودت، خودت باش!
«كُنْ وَصِيَ
نَفْسِك»، حالا آن وصيت «عهديّه» چارهاي نيست و به ديگري بايد بسپاريم؛
امّا تا زندهاي ثلث خودت را لااقل در راه خير صَرف کن! وقتي انسان ميميرد ميبيند
که دست او خالي است! آن روايت نوراني هم که مرحوم کليني در «کتاب الجنائز»
کافي
نقل کرده که «عند الاحتضار» مال او، فرزند او و عمل او هر سه حاضر ميشوند که مال
ميگويد که هيچ حقي نداري، فقط يک کفن از من حق داري ببري؛ بچهها هم ميگويند که
ما تا گور ميآييم؛ عمل ميگويد که ما با تو با هستيم که هستيم؛ ولي تو درباره ما
جفا کردي، انسان مشاهده ميکند؛ اگرچه چشم او بستهٴ دنيايي است که اگر بستگان
او هم بيايند نميشناسد، صداي آنها را هم نميشنود؛ امّا مال را ميبيند، عمل را ميبيند
و اولاد را هم ميبيند.
دفعی بودن تبديل دنيا به برزخ و ضرورت
آمادگی برای آنپرسش:
در قبر «إسمع، إفهم» چه سودی برای ميتی که از دنيا رفته است
دارد؟ پاسخ: بله، آن مقدار را اگر تلقين باشد ميفهمد، تنها براي او نيست، او
دفعتاً ميبيند که صحنه عوض شد؛ افرادي را ميبيند، صحنهاي را ميبيند و اصلاً نميداند
که کجا رفته، خيليها نميدانند که مردهاند! به اينها ميگويند:
«أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ»؛ آنچه الآن براي تو اتفاق
افتاده، مرگ است و اين براي همه هست. خيليها مُردند، ما هم به همين وضع درميآييم
و ميميريم
«أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ الْقَبْرَ حَقٌّ
وَ سُؤَالَ مُنْكَرٍ وَ نَكِيرٍ فِي الْقَبْرِ حَق»؛[31]يعني وضع تو عوض شده و
تو رفتي در جاي ديگر، نگران نباش و اين صحنه برايت پيش ميآيد و عدّهاي الآن ميآيند
سؤال و جواب ميکنند، اگر اينها را سؤال کردند در جواب آنها بگو که امام اول اين
است، امام دوم اين است، امام سوم اين است، امام چهارم اين است و ... اينها را بگو!
اينکه وجود مبارک ابن طاووس(رضوان الله عليه) نام چهارده معصوم(سلام الله عليهم
اجمعين) را در نگين انگشتر حک کرده و وصيت کرده که اين نگين را در قبر من، نزديک
دهان من و زير زبان من بگذاريد، براي اين است که جوابم نقد باشد،
[32]
چون اينها را شب اول قبر از من سؤال ميکنند که امام اول کيست؟ امام دوم کيست؟
امام سوم کيست؟ امام چهارم کيست؟ و ... اين زيارتهايي که بعد از روضهها و
عزاداريها يا نماز جمعهها يا نماز جماعتها در مساجد هست، اين سه طرف سلام دادن
هيچ سندي ندارد که يک طرف به قبله، يک طرف به امام رضا(عليه السلام) و مجدد به طرف
قبله! بهترين راه اين است که انسان اين سنّت الهي را داشته باشد که اين چهارده
معصوم را سلام دهد، البته اينها هم منصوص نيست؛ اين چهارده معصوم را که انسان سلام
ميدهد، چه در نماز جمعه، چه در نماز جماعت، چه بعد از روضهها، چه بعد از ذکرها،
چه بعد از توسلات و چه بعد از حديث کساء، اين چهارده معصوم در زبان آدم روان است!
چون بالاخره اينها را سؤال ميکنند و جواب اول قبر
بايد
نقد باشد!
قطع اعمال خير در
برزخ و علّت آنغرض
اين است که اگر در آن صحنه، يعني زمانی که انسان وارد صحنه برزخ شد، ديگر
مسئله علم هست و همه اعمال منقطع ميشود، مگر آنچه قبلاً وصيت کرده است.
«إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُه»،
[33]مگر آنکه قبلاً انجام داده باشد، ديگر از اين به بعد کاري انجام بدهد نيست؛ ديگران
کاري کنند که براي او نيابتاً يا تبرّعاً ثوابش را اهدا کنند، کاملاً به او ميرسد؛
امّا خودش بخواهد کاري انجام دهد و ثوابي ببرد، آن نشئه، نشئهٴ کار نيست؛
اگر آن نشئه، نشئهٴ کار بود، بايد برابر قانوني باشد وآن قانون هم قانون شريعت
است که شريعت را انبيا و مرسلين ميآورند، ديگر آنجا ميشود جاي وحي و
نبوت و شريعت که ميشود يک دنياي جديد، ديگر نميشود آنجا کاري را انجام
داد که برابر آن کار ثواب ببرد.
ناتوانی تبهکاران بر عذرخواهی در قيامتدر
اين قسمت فرمود:
﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا﴾
بگوييد و
اين براي شما هيچ اثری ندارد و به شما اذن هم نميدهند که عذرخواهي کنيد! چون
انسان تبهکار وقتي عذرخواهي کند يک مقدار سبک ميشود. در سوره مبارکه «مرسلات» فرمود:
ما به آنها اذن هم نميدهيم؛ آيه 36 سوره مبارکه «مرسلات» اين است:
﴿وَيْلٌ
يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ ٭ هذَا
يَوْمُ لاَ يَنطِقُونَ ٭
وَ لاَ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ﴾،[34]به اينها اذن عذرخواهي هم نميدهند،
چون آدم وقتي عذرخواهي کند يک مقدار سبک ميشود؛ در آيه محل بحث و هم در آيه بعد فرمود
بر فرض هم عذرخواهي کنند
﴿لاَ يَنفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ﴾؛حالا هم ميتواند به قرينه آيه سوره «مرسلات» سالبه
به انتفای موضوع باشد که به اينها اذن «اعتذار» داده نميشود و نميتوانند
عذرخواهي کنند؛ هم ميتواند سالبه به انتفای محمول باشد که اگر هم عذرخواهي کنند
اثر ندارد. آيه 52 محل بحث اين است که
﴿يَوْمَ لاَ يَنفَعُ الظَّالِمِينَ
مَعْذِرَتُهُمْ﴾؛ هيچ
عذرخواهي هم نميکنند.
اِتمام حجّت بر تبهکاران با فرستادن انبيافرمود:
ما اين کار را کرديم و حجّت فرستاديم، مبادا اينها بگويند که چرا حجت نداديد! حرف
سوره «مائده» ديگر اينجا جا ندارد. در سوره «مائده» اينها ميگويند که ما
اين کار را کرديم تا مبادا در قيامت بگوييد که مثلاً چرا براي ما اصلاً پيامبري نيامده
است؛ ما الآن اين انبيا را فرستاديم تا مبادا در قيامت بگوييد که پيامبري براي ما
نيامده است؛ آيه نوزده سوره مبارکه «مائده» اين است که
﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ
عَلَي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ﴾، بالاخره
وقتی که پيامبری رحلت کرده تا پيامبر بعدي بيايد چند صباحي میگذرد،
البته ائمه، اوصياي و جانشينان او اينها هستند و دين او را نگه ميدارند تا پيامبر
بعدي؛ ولي فرمود ما پيامبري را بعد از هر «فترتي» ميفرستيم
﴿أَن
تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَ لاَ نَذِيرٍ﴾؛[35]اين
﴿أَن
تَقُولُوا﴾؛ يعني مبادا که بگوييد! نظير
﴿إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا﴾؛[36]يعني مبادا گرفتار شويد! اينجا
هم فرمود که ما انبيا و مرسلين را فرستاديم تا مبادا
﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا﴾!در دنيا و در آخرت ما اين کار را کرديم
قبل از آن فرمود:
﴿أَوَلَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُم بِالْبَيِّنَاتِ﴾،پس
جا، براي آيه نيست که بگوئيد:
﴿مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَ لاَ نَذِيرٍ﴾به
آنها ميگويند مگر أنبيا نيامدن؟
﴿قَالُوا
بَلَی قَالُوا فَادْعُوا وَ مَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلاَلٍ﴾؛
شما
دعا نميکنيد! شما چطور ميخواهيد دعا کنيد؟! شما عالمانه دعا ميکنيد، نه
مؤمنانه! اين دعا از لقلقه لسان شما است، چون هيچ چيزي را باور نداريد. اگر کسي
واقعاً «الله» را باور داشته باشد و معتقداً از «الله» چيزي بخواهد، يقيناً ذات
اقدس الهي اجابت ميکند. فرمود:
﴿إِنَّا
لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا﴾. اين آيه سوره مبارکه «مائده» که با اين آيه
هماهنگ است و فرمود ما اين کار را کرديم؛ آيه نوزده سوره مبارکه «مائده» اين بود
ما انبيا فرستاديم که مبادا
﴿أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَ لاَ نَذِيرٍ﴾با آيه سوره مبارکه «اسراء» هماهنگ شود
که
«وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّی نَبْعَثَ
رَسُولاً»[37]ما بالاخره حجّت را تمام میکنيم
و اينطور نيست که کسي را بدون اِتمام حجّت عذاب کنيم. ممکن است بعد از تماميت حجّت
ذات اقدس الهي عفو يا تخفيف را برابر مصلحت حکيمانه روا بدارد؛ ولي هيچکس
را بدون اتمام حجّت عذاب نميکند. هم آيه نوزده سوره مبارکه «مائده» هم آيه سوره «اسراء»
نشان ميدهد که کار بعد از تماميت حجّت است، چه اينکه آيه پنجاه محل بحث سوره «غافر»
دارد که
﴿قَالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُم بِالْبَيِّنَاتِ
قَالُوا بَلَي قَالُوا فَادْعُوا وَ مَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلاّ فِي ضَلَالٍ﴾؛ما چه در دنيا چه آخرت هم انبيا را ياري
ميکنيم، هم کساني را که به آنها ايمان آوردند ياري ميکنيم، در هر دو نشئه را ياري
ميکنيم، هم
﴿فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[38]ياري ميکنيم و هم
﴿يَوْمَ يَقُومُ الأشْهَادُ﴾ـ «أشهاد» جمع شهيد به معناي شاهد است ـ
ياري میکنيم. قيامت چه روزي است؟ قيامت روزي است که برابر سوره «مرسلات»
به تبهکاران اجازه عذرخواهي داده نميشود تا سبک شوند و بر فرض هم عذرخواهي
کنند عذر آنها برابر اين آيه
﴿يَوْمَ لاَ
يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ
الدَّارِ﴾ نافع نيست که در ادامه آيات دوباره برميگردند و جريان
حضرت موسي را بازگو ميکند.