موضوع:
تفسير آيات 34 تا 37 سوره غافر
﴿وَ
لَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ
مِمَّا جَاءَكُمْ بِهِ حَتَّی إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ
مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذٰلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ
مُرْتَابٌ (34) الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ
أَتَاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذٰلِكَ
يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَی كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35) وَ قَآل
فرعونُ يَا هَامَانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ (36) أَسْبَابَ
السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَی إِلٰهِ مُوسَی وَ إِنِّي
لَأَظُنُّهُ كَاذِباً وَ كَذٰلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ
صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَ مَا كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فِي تَبَابٍ (37) ﴾ نصيحت مؤمن آل
فرعون بر قوم و فرعون با يادآوری قصص انبيابعد
از بيان عناصر اصلي دين، يعني توحيد و وحي نبوّت، براي موعظه و «إنذار»، قصص برخي
از أنبيا(عليهم السلام) را نقل کرد و در اين آيات از زبان مؤمن «آل فرعون» نقل ميکند
که مؤمن «آل فرعون» آنها را نصيحت ميکرد و ميگفت که وجود مبارک موساي کليم بيّنات
آورد، اگر صادق است که برخي از تهديدها دامنگيرتان ميشود
و اگر ـ معاذالله ـ کاذب بود که خود گرفتار کذب خود خواهد شد. فرعون در قبال اين
سخنان گفت:
﴿ما أُريكُمْ إِلاَّ ما أَری
وَ ما أَهْديكُمْ إِلاَّ سَبيلَ الرَّشاد﴾، [1]مؤمن «آل فرعون» در
برابر آن سخن فرعون آرام ننشست و اين پاسخ را داد:
﴿وَ
قالَ الَّذي آمَنَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزاب﴾؛
[2]که برخي از انبيا و امم گذشته را ميشمارد و بعد ميفرمايد:
﴿وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْل﴾. از
وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) سؤال کردند که آيا يوسف پيامبر
بود يا نه؟ فرمود مگر نشنيديد که خداي سبحان در قرآن دارد:
﴿وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْل﴾،
پس معلوم ميشود
که منظور از يوسف، همان حضرت يوسف بن يعقوب(سلام الله عليهما) است، نه نوه آن حضرت
که فرمود در اين آيه خداوند از يوسف به عنوان رسالت و نبوّت ياد کرده است.
[3] ناتمامی اسناد سخنان مؤمن آل فرعون به
موسی و دليل آنهمين
مؤمن «آل فرعون» که اين حرفها را ميزند، برخيها گفتند که اينها
سخنان حضرت موسي(سلام الله عليه) است نه سخنان آن مؤمن، زيرا مؤمن
﴿يَكْتُمُ إِيمَانَه﴾[4]بود، چون در حال تقيّه و
کتمان بود، چگونه اين حرفها را ميزد؟ اين سخن ناصواب است، براي اينکه
او ايمان را کتمان ميکرد؛
امّا قصه تاريخي که براي آنها مسلّم بود، ديگر کتمان نداشت! معناي کتمان اين است
که عقيده شخصي خود را ظاهر نميکند؛ امّا آن چيزي که «بيّن الرّشد»
است و در خارج واقع شده است، آن را که ميتواند بازگو کند، بعد در پايان
فرمود:
﴿كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ
مُسْرِفٌ مُرْتاب﴾؛ کسي که تندروي و افراط دارد، اهل «رِيب» و شک
است و اين «رِيب» و شک براي او ملکه شده است و اين يک شک عمدي است؛ يعني ميخواهد
شک کند، نه اينکه واقعاً شک داشته باشد.
«رشاد» بودن سخنان مؤمن آل فرعون به
علت هماهنگی آن با سخنان انبياپرسش:
حاج آقا يک جاهايي همين مؤمن میگويد:
﴿إتَّبِعُونِ
أهدِکُم سَبيلَ الرَّشاد﴾؟[5]
پاسخ:
بله
﴿سَبيلَ
الرَّشاد﴾، چون کسي که تابع
انبيا باشد، حرف انبيا را نقل ميکند. در همين آيه 34 فرمود: اين
حرف نزد خدا و مؤمنين بزرگ است، پس معلوم ميشود مؤمنيني که متخلّق به اخلاق
الهي هستند و سنّت انبيای الهي(عليهم السلام) را عمل ميکنند،
حرفهای آنها حرفِ «رَشاد» است، اين
﴿لِيُنْذِرُوا
قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا﴾ هم همين است. پرسش: کتمان ايمان را ؟ پاسخ:
بله کتمان دارد و نميگويد
من مؤمن هستم! آن وقت آن حرف، حرفِ حق است؛ همينجا خداي سبحان حرف انبيا
را و حرف خودش را اصل قرار داد و فرمود که مؤمنين هم همين حرف را ميزنند؛
آيه 35 که محل بحث است ميفرمايد:
﴿الَّذينَ
يُجادِلُونَ في آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ
اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذينَ آمَنُوا﴾؛ مؤمني که فقيهانه به شهر خود
برگشت او حرف انبيا را نقل ميکند:
﴿لِيُنْذِرُوا
قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾. [6]در يکي از دعاهاي نوراني
روزهاي ماه مبارک رمضان اين است که
«مُعادِياً
لِأَعْدائِكَ مُسْتَنّاً بِسُنَّةِ خاتَمِ أَنْبِيائِك»؛[7] خدايا آن توفيق را بده
من آن سنّت انبيای تو را بشناسم و همان را «استنان» کنم! در آن صلوات نوراني
«عند الزوال» ماه رجب اين است که
«اللَّهُمَّ
فَأَعِنَّا عَلَی الِاسْتِنَانِ بِسُنَّتِهِ فِيه»؛[8]توفيقی به من عطا کن و کمک کن که سنّت پيغمبر
را بشناسم و عمل کنم؛ عالِم ديني همين حرف را ميزند! اين ﴿
لِيُنْذِرُوا
قَوْمَهُمْ﴾ همين
است!
«مُسْتَنّاً
بِسُنَّةِ خاتَمِ أَنْبِيائِك»
همين است!
«فَأَعِنَّا عَلَی الِاسْتِنَانِ بِسُنَّتِهِ فِيه» همين است! اين مؤمن «آل فرعون» نميگويد
من اينطور هستم، بلکه ميگويد راه اين است و اگر کسي بيراهه برود ممکن است آسيب
ببيند و خداي سبحان کسي که «مُسرفِ مُرتاب» است او را هدايت نميکند؛ «مُسرفِ مُرتاب» آن
کسی است که بيجا جدال ميکند
﴿الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فىِ ءَايَاتِ اللَّهِ بِغَيرِْ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ﴾؛ نه
سلطان عقلي و نه سلطان نقلي دارد. در قرآن کريم گاهي از دليل عقل و گاهي هم از دليل
نقلی به عنوان سلطان ياد ميکند؛ از آيات کتاب الهي چيزي نازل نشده است که سلطان
شود، بلکه دليل قطعي آن مسلّط بر وَهم و خيال است، مسلط بر شک و شبهه است که سلطان
ميشود.
﴿بِغَيرِْ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ كَبرَُ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ
الَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾،
چون مؤمن همان راه الهي را ميرود،
﴿كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلي كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبرٍِّ جَبَّار﴾.
جديّت مؤمن آل
فرعون در جهاد فرهنگی و شهادت پاداش اومؤمن
«آل فرعون» يک بار گزارش جدّي نداد و رها کند، بلکه پيگير بود و بعد بالاخره شهيد
شد. مؤمن «آل فرعون» که در روايات
[9]
دارد، خداي سبحان که فرمود:
﴿فَوَقاهُ اللَّهُ
سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا﴾،[10]
معناي آن اين نيست که او حيات خود را ادامه داد؛ با اينکه او شهيد شد، امّا
﴿فَوَقاهُ اللَّهُ﴾، اين به دام ديگري
نيفتاد. آن کسي که شربت شهادت مينوشد و بيگانه را ردّ ميکند، اين را خدا حفظ
کرده است؛ معناي حفظ خدا تنها اين نيست که او را از مرگ نجات داد، يکي از مصاديق اين
است، وگرنه شما در ذيل همين آيه
﴿فَوَقاهُ
اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا﴾ که ملاحظه بفرماييد، اين روايت هست
که بالاخره او شهيد شد و خدا او را از سيئات مردم مصر نجات داد، نه اينکه او را براي
حيات نگه داشت؛ ولي اين شخص جدّيت جهاد فرهنگي او از آيه 28 شروع ميشود تا چندين
آيهاي که هنوز در پيش داريم، اينطور بود! گاهي در برابر فرعون اعتراض ميکرد،
گاهي در برابر قوم فرعون اعتراض ميکرد، گاهي در برابر پيشنهاد فرعون و هامان
اعتراض ميکرد، چنين مجاهد نستوهي بود! اين «مُسرفِ مُرتاب» هدايت نميشود، «مُتكبرِ
جبَّار» هدايت نميشود، «مُسرِف كَذّاب» هدايت
نميشود، چندين بار است که اين بزرگوار دارد گوشزد ميکند و از
﴿يَوْمَ
التَّنادِ﴾ خبر
ميدهد؛ اعرافيها با يکديگر، بهشتيها با يکديگر، دوزخيان با يکديگر، دورخيان با
بهشتيان که ميگويند مقداري از آب و غذاي بهشت به ما بدهيد:
﴿أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ﴾[11]
فيضا
٭٭٭
فنحن عِطاشٌ و أنتم وَرود[12]
جواب
ميآيد که
﴿إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَی
الْكَافِرِينَ﴾؛[13]اين نداي بهشتيها با هم، جهنميها با
هم، اعرافيها با هم، دوزخيان با بهشتيان و درخواست آب و غذا از بهشتيان، اينها
همه را اين بزرگوار نقل ميکند و
﴿يَوْمَ التَّنادِ﴾ يعني همين!
و ميداند که از قيامت به عنوان
﴿يَوْمَ
التَّلاق﴾ و
﴿يَوْمَ التَّنادِ﴾ ياد
شده است که ندا ميدهند و حرف ميزنند و سرانجام هم شربت شهادت نوشيد. او ميگويد که
هر کسي «مُسرِف کذّاب» است و «مُسْرِف مُرْتاب» است «مُتَكَبرِّ
جَبَّار» است، از هدايت الهي طرفي نميبندد. بعد
نقشهٴ ديگر فرعون ذکر شده است.
پرسش:
«کلّ» اگر بر سر
﴿مُتَكَبِّر﴾ باشد يعنی
«علی قلب کلّ متکبر» چه فرقی دارد؟
پاسخ:
فرق نميکند، چه
﴿قَلْبٍ مُتَكَبِّرٍ﴾
باشد که برخيها قرائت کردند و چه
﴿قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ﴾،
چون هيچ قلب متکبّري قابليت اين را ندارد. قرآن که از ذات اقدس الهي است، وقتي
بخواهد فيض الهي را برساند، بالاخره اين دل کاسه است و اگر اين کاسه رو به سوي زمين
باشد و ميل «الي الارض» داشته باشد، هر چه باران بيايد يک قطره که در دهن کاسه نميرود،
چون ميل آن
﴿أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْض﴾[14]است؛ حالا يک ظرف، ظرف خوبي است و ظرف بزرگی
هم هست؛ امّا دهنه آن رو به زمين است و پشت آن به سوی آسمان است، اين همه
باران که ميآيد يک قطره در آن نميرود! اين کسي که
﴿أَخْلَدَ
إِلَی الْأَرْض﴾ است، تمام همّ
[15]او به طرف زمين است، او ديگر از فيض آسماني بهرهاي
نميبرد.
خلط بين تکوين و
تشريع توجيه بتپرستی محققان بنیاسرائيلفرمود:
﴿قَالَ فِرْعَوْنُ يَا هَامَانُ ابْنِ لِي
صَرْحاً﴾، اين کِيد فرعون، يک کِيد بيسابقه است؛ «وثنيين»، مشرکان
و بتپرستان که خود فرعون هم از اين گروه بود که آل فرعون به او گفتند:
﴿يَذَرَكَ وَ آلِهَتَك﴾،[16]پس معلوم ميشود که خود او هم بتپرست بود، آنها به
دو گروه تقسيم شده بودند: يک عدّه درسخواندهها و به اصطلاح محققان و برنامهريزهاي
آنها و يک عدّه هم تودهٴ مشرکين بودند؛ آنهايي که به اصطلاح تحصيلکرده و
محقّق بودند، در اثر خَلط بين تکوين و تشريع بتپرستي خود را اينطور توجيه ميکردند
که قرآن کريم هم اين برهان را به عنوان خَلط بين تکوين و تشريع نقل ميکند که
﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَ لاَ آبَاؤُنَا
وَ لاَ حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ﴾،[17]چون خدا را قبول داشتند، بتها را ميپرستيدند
تا «مقرّب الي الله» باشند؛ و شفعاي «عند الله» باشند؛ ميگفتند
خدا
﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم
﴾[18]است، يک؛ خدا﴿
كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾[19]است، دو؛ از بتپرستي ما باخبر است، سه؛
اگر بتپرستي ما باطل باشد، او ميتواند جلوي آن را بگيرد، چهار؛ چون جلوي بتپرستي
ما را نگرفت معلوم ميشود که بتپرستي حق است:
﴿لَوْ
شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَ لاَ آبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ﴾.
قرآن کريم آمد و گفت که اين خَلط بين تکوين و تشريع است؛ اگر اينچنين باشد
که هيچ گناهي در عالَم واقع نميشود، چون همه معاصي را خدا ميداند و ميتواند جلوي
آن را بگيرد! اينکه جبر نيست! انسان را باز و آزاد گذاشته ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾،
[20]چرا شما تکوين را با تشريع خَلط کردي؟! بله! انسان
در ساختار تکوين آزاد است؛ امّا در نظام تشريع بنده است و بر او واجب است که راه
صحيح را طي کند؛ اين راه به اصطلاح اهل تحقيق آنهاست و اين هم پاسخ آن بود.
پيروی توده
مردم از محققين بتپرست و ظهور فرعونها محصول آنامّا
تودهٴ مردم اينها که اهل تحقيق نبودند، ميگفتند قبول و نکول ما وابسته به
تصديق و تکذيب نياکان ماست، ما چيزي را قبول ميکنيم که
﴿إِنَّا
وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلیَ أُمَّة﴾[21]و چيزي را ردّ ميکنيم که
﴿ما
سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلين﴾؛[22]هر چه آنها تصديق کردند، مورد قبول ماست و هر چه که
آنها تکذيب کردند، مورد نکول ماست. اين
﴿إِنَّا
وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلیَ أُمَّة﴾ و اين
﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلين﴾
براي اينها اصلي بود، پس اين کار تودهٴ مردم است. دين آمده هم محققين را به
راه تحقيق آشنا کرد که اصلاً تحقيق يعني چه؟ هم تودهٴ مردم را گفت شما بيش
از اين و برتر از اين ميارزيد، چرا خودتان را ارزان فروختيد!؟ هر وقت تودهٴ
مردم گرفتار
﴿إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلیَ
أُمَّة﴾ و گرفتار
﴿ما سَمِعْنا
بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلين﴾ شدند، فرعونها ظهور ميکنند؛ هر
وقت تودهٴ مردم بالا آمدند، فرعونها فروکش ميکنند.
فريبکاری
فرعون با استفاده از حسگرايي مردم در نفی رسالت موسی(سلام
الله عليه)اين
نقشهاي که فرعون کشيده نقشهای بيسابقه است! هيچ «وثني» و «صنمي» اينطور
فريبکاري نکرده است؛ بالاخره مشرکين در عالَم زياد بودند و تنها حجاز نبود، مشرکين
کشورهاي ديگر و منطقههاي ديگر هم بودند، هيچوقت کسي اينطور عوامفريبي
نميکرد! فرعون به هامان دستور داد که يک برج بلند بساز که از آن به «صَرح» ياد
کردند؛ «صريح» يعني شفاف و روشن، ميگويند اين مطلب مخفي يا ظاهر است يا نه صريح
است؛ يعني همه ميفهمند. آن برج بلندي که در ديد همه باشد، آن را ميگويند «صرح»
که ديگر مخفي نيست. گفت يک «صَرح» و برج بلندي بساز که من از موجودات آسماني در آن
بررسي کنم که خدا در آنها هست يا نيست! فرعون خود يا قوم خود را براساس معرفت حسّي
و تجربي در همين گودال فرو برد، چون اين کفِ معرفت است و از اين پايينتر ما ديگر
سواد نداريم! از معرفت حسّي و تجربي که کفِ سواد است بالا آمديم، آن وقت به نيمه
تجربي ميرسد که رياضي است، بعد به تجريدي کلامي ميرسد، بعد به تجريدي فلسفي ميرسد،
بعد به تجريدي عرفان نظري ميرسد، البته شهود يک راه ديگري دارد؛ اين کفِ سواد است!
اين کفِ سواد را اينها داشتند و گفتند چيزي را که ما ببينيم قبول ميکنيم و چيزي
را که نبينيم قبول نميکنيم؛ قوم او هم در همين گودال گرفتار بودند و ميگفتند:
﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی نَرَی اللَّه
جَهْرَة﴾،[23]﴿أَرِنَا اللَّهَ
جَهْرَة﴾[24]که اين دو طايفه آيات از همين قوم برخاسته است؛ در اين
﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ﴾، اينها که
گرفتار تجربه حسّي هستند، همينطور است. در آن بحبوحهٴ انقلابِ امام،
روزنامهها حرفي را از
«خروشچف»[25]
نقل کردند که ـ معاذ الله ـ خدايي نيست، وگرنه ما هم ميديديم؛ حرف صريحي بود که
آن روزها از «خروشچف» نقل کردند و روزنامههاي ما هم نوشتند که خدا نيست و اگر بود
ما هم ميديديم؛ اينها گرفتار حسّ و معرفت حسّي تجربي هستند و بر اساس آن چيزي را
که آدم ميبيند هست و چيزي را که نميبيند نيست. در اين فضاي آلوده فرعون خودش هم
آلوده بود و ديگران را هم در اين آلودگي نگه ميداشت؛ گفت خدا نيست
﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾،[26]چرا؟ براي اينکه در زمين که ما هر چه ميگرديم
خدايي نيست
﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ
غَيْري﴾، در آسمان هم برجي بساز تا ببينيم که در آنجا هست يا
نه؟! خودش و ديگران را قانع کرد که ديدن آسمانها محال است، پس يا نيست يا اگر
باشد، شناخت و رابطه با او محال است، وقتي شناخت و رابطه با او محال بود، او چگونه
براي ما پيغمبر ميفرستد؟! با اين مکر و کِيد جامعه خود را خام کرد؛ ديگر قرآن ندارد
که آن برج را ساختند يا نساختند، اين معلوم بود که
«تمويه»[27]
است. در بحثهاي منطق ملاحظه فرموديد که ميگويند مغالطات و تمويهات و موّهات. «تمويه»
از «ماء» است و اصلِ اين «ماء»، «ماه» بود؛ لذا جمع اينها که هر چيزي به اصل خود
در جمع و نسبت برميگردد، جمع «ماء» «مياه» است، پس معلوم ميشود که آخرش «هاء»
دارد، «تمويه»؛ يعني آبکي، مطلب آبکي را که به خورد عوام ميدهند، اين را ميگويند
«تمويه»، اين بخشي از مغالطه است. کاري که فرعون کرده کار «تمويهي» و آبکي بود، به
خورد مردم دادن بود، وگرنه همه ميدانستند، بالاخره برج بسازند ـ بر فرض هم آن
اهرام مصر را با آن قدرت ميخواستند بسازند ـ مگر چقدر طول آن بود؟ آسمان کجا و اين
برجها کجا؟ اگر بخواهند رصدخانه درست کنند، مگر رصدخانه آن اسرار آسمانها را تا
چه اندازه ميتواند بفهمد؟ بخواهند رصدخانه درست کنند، مگر رصدخانه جميع آسمان را
ميتواند رصد کند؟ برخيها گفتند اين «صَرحي» را که ميخواهي بسازي، يعنی
رصدخانهاي بساز که من از اسرار آسمان باخبر باشم؛ بر فرض اگر ـ معاذالله ـ يک
موجود مادي در آسمان باشد، همه موجودات آسماني را مگر رصدخانه ميتواند رصد کند؟! گوشهاي
از آنها را ميتواند رصد کند. بنابراين نه بعداً اين «صَرح» و برج شفاف و روشن را
ساخت و نه از او خبري داد، گفت بالاخره دسترسي به آسمانها محال است، پس يا در
آسمانها نيست يا اگر هم باشد دسترسي و معرفت به آن محال است؛ اگر دسترسي و معرفت
به آن محال بود، موساي کليم از کجا با او رابطه پيدا کرد که از طرف او پيام بياورد؟!
با اين «تمويه» و استدلال آبکي مردم را فريب داد.
استواری
پايههای حکومت فرعون بر استخفاف فکری
بنیاسرائيلقرآن
کريم از اين آبکي و «تمويه» سخنگفتن، در بخشي از آيات سوره مبارکه «زخرف» پرده
برداشت فرمود نگاه کنيد که او با قوم خودش چقدر عوامانه و عوامفريبي حرف ميزند!
آيه 51 به بعد سوره مبارک «زخرف» اين است:
﴿وَ
نادی فِرْعَوْنُ في قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لي مُلْكُ مِصْرَ
وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي أَ فَلا تُبْصِرُون﴾، اين
همان تفکر سرمايهداري و ارزش ثروتي است که قارون بر آن بود:
﴿أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذي هُوَ مَهينٌ وَ
لا يَكادُ يُبين ٭فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ
مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنين ٭ فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه﴾؛[28]اين همان شستشوي مغزي است که قوم خود را خفيف کرد،
سبک کرد، تهيمغز کرد و راه فرهنگي را بست، بعد از آنها اطاعت گرفت
﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا
قَوْماً فاسِقين﴾، بعد ما کمکم انتقام گرفتيم. در پايان سوره
مبارکه «روم» هم ذات اقدس الهي به حضرت رسول(عليه و آله آلاف التحية و الثناء) ميفرمايد:
﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا
يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذينَ لا يُوقِنُون﴾؛[29]مبادا آنها تو را تهيمغز کنند، شستشوي مغزي کنند،
حرفهاي عوامانه بزنند و «تمويه» کنند، چون زندگي و تمدن و جامعه براساس عقل است و
عدل، هر وقت اينها کم شدند سواري دادن آسان است؛ هر وقت اينها سنگين بودند جامعه
مستقل است.
آزادی دين
از اسارت امويان هدف قيام حضرت علی(عليه السلام)وجود
مبارک حضرت امير يک بيان نوراني در همان عهدنامهاي که براي مالک مرقوم فرمودند
ذکر کردند؛ فرمودند مالک! ما قيام نکرديم که خودمان آزاد شويم، ما را خدا بنده آفريد؛
ما قيام کرديم که دين را آزاد کنيم
«فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي
الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛[30]
فرمود مالک! ما قبلاً در اين سرزمين زندگي ميکرديم که قرآن بود، نماز جمعه بود،
نماز جماعت بود، حج بود، عمره و زکات بود، همه بودند؛ امّا همه اسير بودند! همه را
آنطوري که آنها ميخواستند معنا ميکردند؛ ما قبلاً نماز داشتيم؛ امّا نمازي که
﴿تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر﴾[31]باشد نبود، بلکه نمازي داشتيم اسير،
قرآني داشتيم اسير و زکاتي داشتيم اسير! اين از غُرَر بيانات حضرت در آن نامه
نوراني است که حضرت فرمود:
«فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي
الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»، من خلافت را قبول کردم که قرآن را
آزاد کنم و کردم! دين را آزاد کنم و کردم! الآن اگر کسي بخواهد بفهمد که قرآن چه ميگويد،
ميتواند! بخواهد بفهمد که نماز يعني چه، زکات يعني چه و رأي مردم يعني چه، من اينها
را باز کردم و ميتواند بفهمد!
مردم عاقل و عالم
ستون استواری دين از ديدگاه علی(عليه السلام)مطلب
ديگري که در آن نامه مرقوم فرمودند اين است که فرمود مالک! اينکه ما ميگوييم حق
مردم، براي مردم و بايد براي مردم کار کرد، معناي آن اين نيست که مردم مصرفکننده
هستند، به سود مردم کار کنيم وبراي رفاه مردم کار کنيم؛ يک وقت است که ميگوييم به
سود اين بچههاي دبستاني بايد کار کرد، خدمت کرد، برای اينها تلاش و کوشش کرد
و خدمات داد، يا به بيمارستان خدمات داد، به افراد عقبافتاده خدمات داد، اين يک
نحو «حقالناس» است؛ امّا حضرت امير اينها را نميخواهد بگويد، ميخواهد بگويد که مردم
باربر نيستند، مردم حامل سياستهاي دينی هستند، ستون دين هستند و اين ستون
را بايد محکم نگه داشت! شما نماز را محکم داريد، چرا؟ براي اينکه ستون دين است!
شما اگر نماز را محکم نداشتيد، دلتان ميخواهد
﴿تَنْهی
عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر﴾ باشد؟! نماز را اقامه کنيد، نه
نماز را بخوانيد! اين بارها به عرض شما رسيد، اينکه در هيچ جاي قرآن ندارد که نماز
بخوانيد، براي اينکه اين کتاب، کتاب حکيم است
﴿وَ
الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾[32]و حرف کتاب حکيم حکيمانه است. اگر دين
ميگويد:
«الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّين»،[33]اگر اين دين به ما بگويد نماز بخوان،
معلوم ميشود که حرف آن حکيمانه نيست، براي اينکه ستون که خواندني نيست؛ امّا وقتي
ميگويد
﴿أَقيمُوا الصَّلاةَ﴾[34]و
﴿يُقيمُونَ الصَّلاةَ﴾،[35]﴿مُقِيمَ
الصَّلاة﴾
[36]
اين حرفها هماهنگ است، پس اين ميشود کتابِ حکيم، چون از طرفي نماز ستون دين است و
از طرفي ميگويند ستون را اقامه کن! آنجا هم که دارد
﴿يُصَلِّي﴾[37]و
﴿مُصَلًّی﴾،[38]
آنها هم به همين
﴿يُقيمُونَ
الصَّلاةَ﴾ برمیگردد.
وجود مبارک حضرت امير وقتي مالک را به مصر فرستاد، فرمود بالاخره ميخواهي بماني
يا نميخواهي بماني؟ اگر ميخواهي بماني ستون ميخواهي، ستون سياست و ستون حکومت،
مردم عاقل فهميده و خردورز هستند. اين بيان نوراني حضرت امير در آن نامه مالک
ملاحظه بفرماييد که فرمود:
«وَ إِنَّمَا» ما
درباره نماز اين تعبير
«إنَّما» را نداريم،
«الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّين» است؛ امّا اينجا
با
«إنَّما» آمده است:
«وَ
إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ
لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة»؛[39]
مردم ستون دين هستند! اگر نظام شما نظام ديني است مردمي که خفيف نيستند، عاقل
هستند، عالِم و عادل هستند ميتوانند نظام را نگه بدارند. اگر ـ خداي ناکرده ـ
شستشوي مغزي دادي و هر چه خواستي به اين مردم گفتي، اين مردم ديگر ستون نيستند،
پوک ميشوند! فرمود تا ميتواني فهم، تا ميتواني علم، تا ميتواني خرد، تا ميتواني
برهان، اين ستون را قوي و محکم نگه بدار!
دوری از
استخفاف و تقويت عقلانيت، بهترين خدمتِ حکومت اسلامی به مردمبنابراين
دو نگاه است: يک نگاه اين است که ما بايد به مردم خدمت کنيم که اين وظيفه همه ماست؛
امّا نگاه دوم اين است که مردم مصرفکننده نيستند، مهمترين خدمتي که ما بايد به
مردم کنيم، عقلانيت و خردورزي مردم است! وجود اين فرهيختگان و نخبگان که به لطف
الهي انقلاب اسلامي تا حدودي خدمت کرده است، ما قبلاً اينقدر فرهيخته و
نخبه نداشتيم؛ ولي توقع اين است که ـ إنشاءالله ـ بيشتر باشند. اگر ـ خداي
ناکرده ـ سطح فکر مردم پايين بيايد
﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾
هست، چه اينکه الآن شما در کشورهاي غرب همين را ميبينيد و «خروشچف» هم که اين حرف
را ميزد، همين بود؛ يعنی
﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾،
با اينکه اينها از امکانات زيادي هم برخوردار بودند؛ ولي اگر نماز بخواهد
﴿تَنْهي
عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾
باشد، نمازِ خواندني اين عرضه را ندارد، نمازِ اقامه شده اين هنر را دارد که
﴿تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾
باشد.
مردم عاقلِ خردورز، حافظان نظام اسلامی و ايران
نمونه آناگر
مردم بخواهند نظام را نگه دارند، مردمي که مصرفکننده هستند نمیتوانند،
اينکه ما فقط به اين فکر باشيم که به مردم فقط خدمات دهيم، اين نميتواند ستون دين
باشد. حضرت نفرمود که مردم ستون کشور هستند! اين بيان صريح حضرت در همان نامه مالک
است که فرمود:
«وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ»؛
نظام ديني بر دوش مردم است! مردم عاقل، مردم فرهيخته، مردم نخبه و خردورز دين خود
را حفظ ميکنند که نشانه آن هم همين دفاع مقدس ده ساله است، نه هشتساله! براي اينکه
ما دو سال گرفتار جنگ داخلي بوديم، با همه مشکلات اين مردم بودند که حل کردند! در
برابر اين مردم واقع بايد خضوع کرد؛ منتها اين عظمت را بايد حفظ کرد! هيچ تهديدي و
هيچ نگراني مردم را از صحنه بيرون نکرد. دو سال که ما گرفتار جنگ داخلي بوديم، تا
انقلاب پيروز شد خلق ترکمن آشوب کرد و اسلحه از طرفهاي شمال آمد و بالاخره
سنگربندي و تقريباً در شمال جنگ رسمي شروع شد که همين عزيزان مازندران و طبرستان آن
مشکل را حل کردند؛ بعد جنگ کردستان شروع شد، بعد خلق عرب شروع شد، بعد خلق مسلمان
شروع شد، بعد ترورهاي دهگانه و هفتادگانه شروع شد، دوسال ما گرفتار جنگ
داخلي بوديم که راه حلّ نداشتيم و هشت سال هم جنگ خارجي؛ ولي اين ملت بزرگ و
بزرگوار اين مشکلات را حل کرد، پس اين ملت اين قدرت را دارد و اين ملت ستون دين
است. وجود مبارک حضرت امير که فرمود مردم ستون دين هستند، اينها علوي هستند، اينها
فاطمي هستند، اينها حسني و حسيني هستند! بارها به عرض رسانديم، وقتي عدّه زيادی
ميآمدند که از زير قرآن ردّشان ميکرديم و دعا ميکرديم، من ميديدم پنجاه عدد
پرچم اگر در دست آنهاست، يک مورد هم سه رنگ نيست! تمام آنها يا زهرا! يا حسن! يا
حسين! بود؛ کشور را اين حفظ ميکند! آن سه رنگ عُرضه اين را ندارد که خودش را حفظ کند؛
امّا يا علي و يا زهرا آن را حفظ ميکند، ما براي حفظ آن سه رنگ کشته هم ميشويم و
اين را هم شهادت ميدانيم، چون حُبّ وطن از ايمان است؛
[40]
امّا اين را پرچم يا زهرا به ما ميدهد! ما يک مورد را هم سه رنگ نديديم! اين حفظ
ميکند! اين را ملت ما، مردم ما، برادران ما، خواهران ما، مادران و پدران ما اين
عظمت و جلال و شکوه را بايد حفظ کنند! حضرت فرمود «عماد» دين، نه «عماد» کشور و آب
و خاک؛
«وَ إِنَّمَا»، اين تعبير دربارهٴ
نماز نيست!
نقش روحانيت در
برپايي خيمه دين و دوری جامعه از استخفافمرحوم
کاشفالغطاء را خدا غريق رحمت کند! شما به
کشفالغطاء ايشان
مراجعه کنيد، ايشان ميفرمايد درست است که نماز عمود دين است؛ ولي عمود برای
خيمه است و خيمه دين را جهاد ميسازد!
[41]
اين حرف بلند کاشفالغطاء است. مرحوم صاحب
جواهر ميفرمايد که من فقيه به
حدّت ذهن و تندي ذهن کاشفالغطاء نديدم يا کم ديدم!
[42]
ميدانيد که صاحب جواهر فحلي است و در بين متأخرين ما به عظمت ايشان نداريم. ايشان
در
جواهر ميگويد فقيهي به اندازه کاشفالغطاء که از او به استاد
ياد ميکند به حدّت ذهن او و جلالت فقهي او من نديديم! کاشفالغطاء ميگويد
درست است که نماز ستون دين است؛ ولي خيمهاي بايد باشد که اين ستون زير اين خيمه
باشد يا نه؟ خيمه دين را جهاد حفظ ميکند و اين جهاد به دوش شما بزرگواران هست!
البته همه مردم زحمت کشيدند؛ امّا تلاش و کوشش شما آقايان بيش از ديگران بود. شما
آمار شهدا را نگاه کنيد؛ قبلاً وقتي که تاريخ جنگ به دوهزارمين روز رسيد هزار شهيد
از روحانيت از شهداي محراب پيرمردهاي هفتاد، هشتاد ساله تا جوانهاي بيست ساله و هفده،
هجده ساله، الآن هم بررسي کردند که روزي يک شهيد از روحانيت داشتيم، مگر جمعيت
روحاني چه قدر است؟! بهترين، بيشترين و پُرشهيدترين صنف همين شما آقايان هستيد،
اين براساس عقلانيت است، براساس علم است و براساس شهادت است! اين را بايد حفظ کرد؛
حالا هيچ چيزي توان آن را ندارد به لطف الهي که اين را کمرنگ کند؛ ولي ما بايد
تلاش و کوشش کنيم
﴿فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ﴾.[43]
فرمود:
«وَ
إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ
لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ وَ
مَيْلُكَ مَعَهُم». منفی بودن
پاسخ جامعه خردورز به فرعون درون و بيرونبنابراين
اين خطر «تمويه» را ملاحظه فرموديد، فرعون کاري کرد که از هيچ مشرکي شما در قرآن
نميبينيد که يک چنين عوامفريبي صادر شده باشد، اين «تمويه» اين آبمالي و اين
آبکي حرف زدن برای فرعون بود که قوم خودش را
﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾.ملّت نخبه، فرهيخته، عاقل و خردورز،
هرگز نه به فرعون دروني اجازه عوامفريبي را ميدهد و نه به فرعون بيروني.