درس تفسیر آیت الله جوادی

93/11/21

بسم الله الرحمن الرحیم

    موضوع: تفسير آيات 28 تا 33 سوره غافر
﴿وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَ إِنْ يَكُ كَاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ يَكُ صَادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ (28) يَا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظَاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنَا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ إِلاَّ مَا أَرَي وَ مَا أَهْدِيكُمْ إِلاَّ سَبِيلَ الرَّشَادِ (29) وَ قَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ (30) مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُريدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ (31) وَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ (32) يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرينَ ما لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (33)
در اين سوره مبارکه «غافر»، براي اينکه برهان را با مسئلهٴ تاريخ انبيا تقويت کند و تجربهٴ ديني را مؤيّد آن برهان عقلي قرار دهد، قصه وجود مبارک موساي کليم و جريان فرعون و قوم فرعون و مؤمن «آلِ فرعون» را ذکر مي‌کند.

ادعاهاي فرعون در گفتگويش با قوم خود
از فرعون چند کلمهٴ کفرآميزِ معروف و بعضي از کلمات عادي در قرآن کريم نقل شده است؛ کلمات کفرآميز و مبالغه‌آميز فرعون در قرآن يک بخش آن مربوط به همان داعيه ربوبيّت است که مي‌گفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾؛[1] بخش ديگر دعواي «الوهيت» است که مي‌گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾[2] و بخش سوم داعيه‌اي دارد که مي‌گفت چيزي را که من نمي‌دانم نيست؛ همان‌طوري که در قرآن کريم از خداي سبحان نقل شد که خداي سبحان، براي اثباتِ نبودن چيزي مي‌فرمايد خدا نمي‌داند؛ يعني نيست! ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ﴾؛[3] شما گزارش مي‌دهيد و چيزي مي‌گوييد که خدا آن را نمي‌داند؛ يعني نيست! درست است که براي افراد عادي «عدم الوجدان لا يدلّ علي عدم الوجود»؛[4] ولي نسبت به ذات اقدس الهي که نامتناهي است و ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحيط﴾[5]است، اگر چيزي را نداند يعني نيست ومعدوم محض است که قابل علم نيست! علم کشف و ظهور است، البته اين معدوم اگر تصور ذهني داشته باشد، مطلب ديگري است، زيرا آن معدوم که داراي تصور ذهني است موجود است؛ ولي معدوم محض را بگوييم که آيا خدا اين را مي‌داند؟! چه چيزي را مي‌داند؟ اگر شيئي معدوم مطلق باشد، تحت علم قرار نمي‌گيرد! همين ادعاي بلند را هم فرعون داشت، گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾ وقتي که من نمي‌دانم؛ يعني نيست! اين سه بخش از کلمات کفرآميز فرعون بود. اما آن طايفه‌اي که به طور عادي مردم را دعوت مي‌کند، همين است که مي‌گويد: ﴿ما أُريكُمْ إِلاَّ ما أَريٰ‏ وَ ما أَهْديكُمْ إِلاَّ سَبيلَ الرَّشاد﴾؛ من آنچه را رأي خودم هست به شما مي‌گويم و آنچه را خَير شما هم هست، همين است که من مي‌گويم! اين عصارهٴ داعيهٴ فرعون و همچنين گفتگوي فرعون با قوم خودش است. گفتگوهاي فرعون با وجود مبارک موساي کليم و هارون هم در سوره مبارکه «طه» و مانند آن گذشت.

اهميت مسائل ديني در جامعه علّت تقدّم آن در خوف فرعون
اينکه فرعون گفت من مي‌ترسم که دين شما را تبديل کند يا فسادي در جامعه ايجاد کند، تقديم اعتقاد ديني براي آن است که هر جامعه‌اي به مکتب خودشان بيش از مسائل اجتماعي احترام مي‌گذارند؛ مسائل ديني آنها مقدّم بر مسائل اجتماعي آنهاست؛ لذا جريان تبديل دين را بر مسئلهٴ ﴿أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾[6]مقدّم داشت و هرگز سخن از قبول نداشتن «الله» نبود، مي‌گفت که خدايي نيست، مگر من و اگر هم باشد به وسيلهٴ بُت‌هاي ما بايد ياوري ما را به عهده بگيرد.

علاقهمندان به موسي(سلام الله عليه) در دربار فرعون و گزارش آنها از دربار
در جامعه مصر، برخي از قبطي‌ها علاوه بر اينکه از قوم «قبط» [7]ـ قوم فرعون ـ بودند، وابسته به فرعون هم بودند که «آلِ فرعون» محسوب ميشدند؛ لذا از «قبط» به عنوان ﴿يا قَوْم﴾ ياد مي‌کند، چه اينکه خداوند هم از آن به عنوان ﴿آلِ فِرْعَوْن﴾ ياد کرده است: ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ﴾. در دربار و دستگاه‌هاي فرعون کساني بودند که به موساي کليم علاقه داشتند و قبل از اينکه آن حضرت به مقام نبوت برسد، به او احترام مي‌گذاشتند، به او علاقهمند بودند و خبرهاي تلخي که درباره موساي کليم قبل از نبوّت شنيده مي‌شد را به آن حضرت ابلاغ مي‌کردند؛ بعد از جريان ﴿فَوَكَزَهُ مُوسي﴾ [8]که آن حادثه پيش آمد، به موساي کليم خبر دادند که ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ﴾، [9]اين جريان قبل از نبوّت وجود مبارک موساي کليم و قبل از اينکه به مَدين بروند و آن کارها و خدمات هشت‌ساله را انجام دهند، بود؛ اين ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُج﴾ اين قبلاً بود، الآن هم کساني در دربار و قوم و «آلِ فرعون» هستند که به موساي کليم گزارش مي‌دهند که آنها قصد قتل شما را دارند. اينکه فرعون گفته بود که ﴿ذَرُوني‏ أَقْتُلْ مُوسي‏ وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ﴾،[10]اين جمله را در حضور موساي کليم که نگفت! ولي گزارشگرها به موساي کليم اعلام کردند که او چنين تصميمي دارد، آن‌گاه موساي کليم فرمود: ﴿إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب﴾،[11]پس چنين گزارش‌هايي بود.

جمع وجود مقتضي  فساد و نبود مانع آن در فرعون
مطلب بعدي آن است که برخي از انسانها منزّه از فساد و خونريزي‌ هستند، چون در فطرت انسان، عدل‌طلبي و پرهيز از ظلم هست که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾.[12]اين گروه که فطرت خودشان را آلوده نکرده‌اند، حُسن فاعلي را دارا هستند؛ امّا برخي‌ها در اثر ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾[13]اين فطرت را تَدسيس کردند، با دسيسه‌هاي فراوان آن را دفن کردند و اغراض و غرائز را روي اين فطرت گذاشتند، در نتيجه «قسيُّ القلب» شدند؛ اينها کساني هستند که مقتضي فساد و شرارت در آنها هست؛ اگر قيامت را باور داشتند، اعتقاد به معاد مانعي است که اينها يا دست به شرارت ‌نزنند يا کم؛ ولي اگر کسي متعقد به معاد نباشد و آن فطرت را هم دفن کرده باشد که ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾ و گرفتار اين اصل «مشئوم» شود که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾،[14]اين گونه از انسانها هم مقتضي فساد در آنها هست و هم مانع فساد در آن مفقود است؛ دربارهٴ فرعون هم گفتند که اين دو مشکل را دارا بود: هم متکبّر بود و هم ﴿لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب﴾ بود.

علت عام بودن پناهندگي موسي(سلام الله عليه) به خدا از صاحبان دو رذيلت
وجود مبارک موساي کليم به خدا عرض کرد: ﴿إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُم﴾؛ نه تنها از فرعون، بلکه از هر کسي که اين دو مشکل را دارد؛ يعني هم مقتضي شرارت در او هست و هم مانع اِعمال شرارت را ندارد؛ هم متکبّر است و هم «قسيّ القلب» است؛ هم خودخواه و مغرور است و هم ﴿لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب﴾ است. بنابراين بعضي‌ها مقتضي فساد در آنها نيست و مانع فساد هم وجود دارد، آدم‌هاي منزّهي هستند؛ بعضي‌ها که مقتضي فساد در آنها هست و مانع دارند، سعي ميکنند کمتر فساد کنند يا فساد نکنند؛ امّا کسي که مانع فساد در او نيست و مقتضي فساد در او هست؛ يعني هم متکبّر است و هم به قيامت باور ندارد، اين ديگر دست به هر شرارتي مي‌زند. وجود مبارک موساي کليم فرمود فرعون از اين قبيل است؛ يعني هم متکبّر است و هم ﴿لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب﴾ است، من از يک چنين آدمي به تو پناه مي‌برم! نه تنها از شخص فرعون، بلکه هر کسي که گرفتار اين دو رذيلت است، من از او به تو پناه مي‌برم!

کتمان مؤمن آل فرعون از ايمان خود، نه از علم
در ذيل اين آيهٴ ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَهُ﴾، بعضي از روايات در کتاب شريف کنز[15] آمده است؛ مستحضريد که کِتمانِ علم مَذموم است؛ ولي غير از کِتمان ايمان است. در کتمان علم آمده است که اگر خداي سبحان به کسي علم نافع داد: «مَنْ کَتَمَ عِلْماً نَافِعاً» و او کتمان کند، «أَلْجَمَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِلِجَامٍ مِنْ نَارٍ».[16] علم خوبي را خدا به او داد؛ ولي او حاضر نيست که جامعه از اين علم استفاده کند، اين شخص دهان خود را بست، در قيامت دهنهٴ آتش به دهان او مي‌زنند که اين علم نافع را خدا به شما داد، چرا تکثير نکرده و به جامعه منتقل نکردي؟! امّا ايمان که خطر قتل را در بر دارد، مثل خيلي از مؤمنين و مسلمين صدر اسلام که در مکّه بوده و تقيّه مي‌کردند، اين کتمان ضرري ندارد؛ مؤمن «آلِ فرعون» هم همين‌طور بود، او علم به آن معناي مصطلح را کتمان نکرده، بلکه ايمان را کتمان کرده است؛ يعني ايمان خودش را کتمان کرده و نگفت من مؤمن هستم؛ ولي اصل مطلب را منتقل کرده است؛ استدلالي که کرده، حمايتي که کرده، وعده و وعيد الهي را که بازگو کرده، علم را کتمان نکرده، بلکه ايمان خودش را کتمان کرده است، وگرنه اينکه فرمود: ﴿كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُه﴾، اين مطلب حق است! ﴿وَ إِنْ يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذي﴾، حق است! ﴿وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّنات﴾، حق است! او اين علوم حقّه را کتمان نکرده است، بلکه ايمان شخصي خودش را کتمان کرده که تقيّه هست و تقيّه براي هر «مسلوب الحرّية»‌اي رواست. ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً﴾از نام مبارک موساي کليم به عنوان نبيّ و مانند آن هم اسم نبرده که مبادا بفهمند او ايمان آورده است،﴿رَجُلاً﴾ که ﴿أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ﴾؛ ولي وجود مبارک موساي کليم گفت: ﴿إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُم﴾؛ تنها خدا ربّ من نيست، ربّ شما هم است.

محورهاي سه گانه کلام مؤمن آل فرعون در اثبات نبوّت موسي(سلام الله عليه)
مؤمن «آلِ فرعون» در جمله «اوليٰ» نگفت که موساي کليم مي‌گويد «الله» ربّ من و ربّ شماست، لکن در جمله دوم اين حرف را زده است. ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ﴾ که ديگر ﴿اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُم﴾[17]نگفت، لکن در جمله بعد اين مطلب را گفت. ﴿وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ﴾؛ او از طرف خداي شما آمده، بيّنات و شواهد و معجزات هم دارد؛ حالا کسي که از طرف خدا آمده و معجزات الهي دست اوست، چنين انساني با فرض اين دو مقدمه؛ يعني دعواي نبوّت دارد، يک؛ بيّنه هم در دست اوست که ﴿وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ﴾، اين دو؛ پس خداي سبحان صحهٴ و علامت قبولي را در دست او گذاشت، اين سه.

استدلال مؤمن آل فرعون به عواقب کتمان حقّ يا اسناد کذب براي انبيا
اگر کسي در اين شرايط بخواهد چيزي به خداي سبحان اسناد دهد که خدا نفرمود يا چيزي را کتمان کند که خدا فرموده باشد، آن‌گاه ذات اقدس الهي به او مهلت نمي‌دهد که در سوره «حاقّه» دارد که ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويل﴾؛[18]امّا خيلي‌ها هستند که متنبّي هستند و آمار متنبّيان هم کمتر از انبيا نيست! اين همه متنبّيان آمدند و خدا کاري با آنها نداشت! البته برخي‌ها را به عذاب مبتلا کرد و تعذيب برخي‌ها را هم به قيامت موکول کرد؛ اين‌طور نيست که هر کسي تهمتي ناروا يا «فِريه»‌اي به ذات اقدس الهي ببندد، خدا فوراً بساط او را جمع کند، بلکه اين دنيا راه آزموني است؛ ولي اگر کسي اين دو اصل را داشت؛ يعني دعواي نبوت داشت و مدعي پيامبري بود، يک؛ و خدا هم دعواي او را تثبيت کرد، معجزاتي هم به او داد و ثابت کرد که او پيامبر است، اين دو؛ در ظرف نبوت اگر ـ معاذ الله ـ چيزي را به خدا اسناد دهد که خدا نفرمود، چنين کسي را خدا مهلت نمي‌دهد، چرا؟ براي اينکه او «مقبول القول» است و اگر «مقبول القول» را خدا مهلت دهد که هر چه دل او خواست بگويد که ديگر چيزي نمي‌ماند! ولي يک متنبّي که تازه از راه رسيده و گفته که من پيامبر هستم، خدا به او مهلت مي‌دهد. کم نبودند متنبّياني که به طور عادي زندگي کردند و بعد به عذاب قيامت گرفتار شدند. در سوره مبارکه «حاقّه» آيه43 به بعد اين است که فرمود: ﴿تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمين ٭ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويل﴾ [19][20]که اين مطلب سوم است؛ مطلب اول اين است که دعواي نبوت دارد که اين ديگر﴿تَقَوَّلَ﴾ نيست، اين صحيح است. مطلب دوم اين است که ذات اقدس الهي، براي تثبيت و تأييد نبوت او معجزاتي را هم در اختيار او قرار داد که اين شخص با اين دو عنصر، شده حجت خدا و «مقبول القول». مطلب سوم اين است که در اين شرايط اگر بعضي از حرف‌ها را به دين اسناد دهد که خدا نگفته باشد ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويل ٭ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمين﴾؛ [21][22]ما قدرت او را مي‌گيريم، توان او را مي‌گيريم و به عذاب «اليم» او را گرفتار مي‌کنيم، اينچنين است! هيچ پيامبري ـ معاذ الله ـ نيامده خلاف کند، مگر اينکه خداي سبحان او را به عذاب «اليم» گرفتار ميکرد، البته چنين پيامبري نيامده و چنين چيزي هم اتفاق نيفتاد! بر فرض محال، اگر هم چنين اتفاقي بيفتد، خدا مهلت نمي‌دهد.

ناتمامي نقض کلام مؤمن آل فرعون به هلاک نشدن بعضي از مدّعيان نبوّت
البته متنبّيان کم نيستند، متنبّيان داعيه دارند و کسي دعوا و ادعاي اينها را تثبيت نکرده است، اينها حجّت خدا نيستند؛ چه کساني که مدّعي ربوبيّت باشند، چه کساني که مدعي نبوّت باشند و چه کساني که مدعي امامت باشند! سقيفه‌ها و مانند آن هميشه بوده، اين‌طور نيست که حالا اگر کسي ادعا کند که حالا من امام يا پيغمبر يا خدا هستم فوراً خدا بساط او را جمع کند! اين عالَم، عالَم آزمون است، البته سرانجام اينها ﴿فَعَلَيْهِ كَذِبُه﴾ خواهد بود. غرض اين است که خيلي فرق است بين کسي که متنبّي است و «تقَوُّل» دارد، نسبت‌هاي ناروا و باطلي را به ذات اقدس الهي اسناد مي‌دهد، او را خدا مهلت مي‌دهد تا در بعضي از فرصت‌هاي مناسب او را به عذاب «اليم» گرفتار کند؛ امّا بر فرض محال، اگر کسي «مقبول القول» شد و «حجّة بالفعل» شد و حرف‌هاي او مقبول جامعه است، در چنين فضايي ـ معاذ الله ـ اگر کسي خلاف کند، خدا مهلت نمي‌دهد.

سنّتِ الهي بودن تهديد مؤمن آل فرعون پيامد نافرماني از انبيا
 اينکه وجود مبارک موساي کليم با آن ادعا و دعوا آمده است، حرف اين مؤمن «آلِ فرعون» اين است: اگر او دروغ بگويد که کذب او دامنگير خودش خواهد شد و اگر راست بگويد، بعضي از آنچه شما را تهديد کرده است فرا مي‌رسد، چون سنّت الهي تقريباً بر اين است که ﴿وَ مَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُو عَنْ كَثِير﴾؛[23]يعني آن مصيبت‌هايي که دامنگير شما شد، در اثر سيئات شما بود؛ ولي خداوند از بسياري از لغزش‌هاي شما مي‌گذرد؛ اين «يَا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ اقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ وَ اعْفُ عَنِّي الْكَثِيرٍ»[24]از اين آيه گرفته شده است. فرمود: ﴿وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾؛ امّا ﴿وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ﴾؛ ذات اقدس الهي از بسياري از لغزش‌هاي شما مي‌گذرد که از اين آيه نوراني آن دعا گرفته شده است: «يَا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ»، فرمود: ﴿وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ﴾، اين حرف همه انبياست و جزء خطوط کلّي اسلام است، جزء شريعت و منهاج نيست که ما بگوييم در قرآن هست و در کتاب‌هاي ديگر نيست. خصوصيتي که مربوط به شريعت و منهاج است که مسلمان‌ها چند رکعت نماز بخوانند؟ به کدام سمت نماز بخوانند؟ چه زماني نماز بخوانند؟ ديگران چند رکعت نماز بخوانند؟ چه زماني نماز بخوانند؟ به کدام سمت نماز بخوانند؟ اينها جزء شريعت و منهاج است که ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا﴾؛ [25]امّا خطوط کلّي دين که ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام﴾، [26]براي همه هست و اسماي حسناي الهي و سنت الهي که ﴿وَ يَعْفُوا عَنْ كَثير﴾ در همه اديان آمده؛ يعني در همه صُحُف الهي آمده است؛ لذا اين شخصي که از صُحُف الهي با خبر بود و از اقوام و ملل ديني مستحضر بود، گفت: ﴿يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ﴾، شما دو مشکل داريد و فرعون هم همين دو مشکل را داشت؛ فرعون متکبّر بود، شما هم مثل او مسرف هستيد؛ فرعون قيامت را قبول نداشت، شما هم کذّاب هستيد و قيامت را قبول نداريد، تکذيب مي‌کنيد و مي‌گوييد قيامتي نيست. کذّاب ميباشيد؛ يعني دروغ مي‌گوييد، چون شما مي‌گوييد قيامت نيست، در حالي که قيامت هست. اين دو مشکلي که شما داريد باعث تباهي شماست و هرگز به مقصد نمي‌رسيد؛ ولي وجود مبارک موساي کليم يقيناً به مقصد مي‌رسد، چون بيّنات آورده است.

ثابت شدن ادعاي موسي(سلام الله عليه) با معجزه براي فرعون و علت آن
پرسش: اين ﴿بِالْبَيِّنَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ مصادره به مطلوب نيست؟
پاسخ: نه، براي اينکه معجزه را ديدند، چون اين معجزات نمي‌تواند «من غير ربّ» باشد. معجزه آن است که همه را عاجز مي‌کند و چيزي که همه را عاجز مي‌کند، معلوم مي‌شود از طرف خداست! الآن معجزات از اولين تا آخرين همين‌طور است و اين‌طور نيست که حالا با پيشرفت علم کسي بتواند کاري که يکي از انبياي قبلي کرده است را انجام دهد. کاري که وجود مبارک انبياي قبلي، مانند نوح(سلام الله عليه)، انبياي قبل از او يا انبياي بعد از او و وجود مبارک صالح(سلام الله عليه)، هر کاري که انبيا کردند «الي يوم القيامة» معجزه است؛ ولي الآن هم محال است کسي از «صخره صمّاء» شتر دربياورد! الآن هم محال است کسي بدون اذن خداي سبحان در آتش برود و آتش گلستان شود! کاري که خليل خدا کرد، کاري که حبيب الهي کرد، کاري که کليم الهي کرد، کاري که مسيح الهي کرد محال است که ديگري انجام دهد! علم هر چه هم پيشرفت کند، به آن رموز ظاهري و علل آشنا و شناخته شده کار مي‌کند و تجربه هم يکجانبه است؛ هرگز علوم تجربي، در کنار علوم تجريدي عقلي نمي‌تواند صف‌آرايي کند، چون تجربه يک دسته و يک سويه است. تجربه مي‌گويد من اين را آزمودم که درست است و عقل هم مي‌گويد اين درست است؛ امّا يک راه ديگري هم هست. هيچ وقت يک عالِم تجربي نمي‌تواند بگويد که دعا و حمد اثر ندارد يا دعا براي نزول باران اثر ندارد. اينکه جزء علوم تجربي نيست و شما هم که ابزار کارتان تجربه است! شما اين را آزموديد که اگر يک وقت بادي پيدا شود، بعد ابر را تکثير کند، ابر نر و ماده پيدا شود، ابرها ازدواج کنند، ابر باردار شود، مي‌بارد که اين حق است و خدا اين را هم بيان کرده که ما چگونه ابرها را توليد مي‌کنيم؛ امّا راه ديگري هست يا نيست، آن نيست را که شما تجربه نکردي! هيچ راهي براي تکذيب رهآورد عقل تجريدي در فضاي علم تجربه نيست؛ تجربه آنها را که ديده کسب مي‌کند، پس چيزهايي که در قلمرو تجربه نيست و تجربه نکرده را که نمي‌تواند درباره آن فتوا دهد! بنابراين او هرگز نمي‌تواند بگويد دعاي استسقاء دعاي باران و مانند آن اثر ندارد يا حمد براي شفاي بيمار اثر ندارد، البته حداقل اين دعاها آن است که فکر طبيب را به تشخيص بيماري و دارو هدايت مي‌کند؛ حداقل آثار حمد يا هفت حمد اين است که در پنج مرحله مي‌تواند اثر کند. اينکه مي‌گويند دعا کنيد، براي شفاي مريض يا بيمار يا حلّ فلان مشکل، يک وقت است که دعا، دعاي مسيح است يا دعاي اهل بيت است، خداي سبحان «سريع الاجابة» دعوت را اجابت مي‌کند و يک وقت هم حداقل دعاهاي معمولي ماهاست؛ به همه ماها گفتند نسبت به برادران ايماني خود دعا کنيد؛ دعايي که هر يک از برادران اسلامي مي‌کنند، اين حداقل در پنج مقطع اثر دارد! خيلي‌ها مي‌روند نزد طبيب، طبيب در تشخيص بيماري بعضي از بيماران گاهي اشتباه مي‌کند و تنها عاملي که جلوي اشتباه طبيب را مي‌گيرد، عنايت الهي است! اين دعا باعث مي‌شود که طبيب اين بيماري را به خوبي تشخيص دهد، اين يک مطلب. بعد از تشخيص بيماري، در تشخيص داروي درمان‌بخش در خيلي از موارد اشتباه مي‌کنند، اين دعا آن اثر را دارد که ذات اقدس الهي فکر طبيب را به داروي شفابخش هدايت مي‌کند، اين دو مطلب. بخش سوم هم اين است که حالا اين آقا نسخه را گرفته، احتمال آن است که به داروخانهاي برود که داروي تاريخ مصرف گذشته را بگيرد، اين فکر او را هدايت ميکند که به داروخانه‌اي برود که او اهل اين کار نيست که داروهاي تاريخ مصرف گذشته را بفروشد. بخش چهارم اين است که آن نسخه‌پيچ خيلي از موارد اشتباه مي‌کند و دارو را عوضي مي‌پيچد، اگر بخواهيم که او مصون از اشتباه باشد، چه کسي عامل حفظ اوست؟ وقتي دارو را گرفته، خيلي از پرستاران در موقع دادن دارو اشتباه مي‌کنند، کم مي‌کنند يا زياد مي‌کنند يا يادشان مي‌رود، آن کسي که حافظ اين افکار و اين ذهن‌هاست، ذات اقدس الهي است. حداقل در پنج مقطع اين حمد يا دعاهاي ديگر اثر دارد، اينها کار الهي است! غرض آن است که علم تجربي يک بُعد کار است، آنچه را آزمود حق است البته اگر در حدّ تجربه باشد نه استقراي ناقص، آن وقت چيزهاي ديگري که تجربه نکرده در علوم تجربي او نيست، از قلمرو فتواي او بيرون است؛ اينجا هم اين مؤمن «آلِ فرعون» گفت که او بيّنات آورده است! و وجود مبارک موساي کليم هم به فرعون فرمود که براي تو ثابت شد، «بيّن الرشد» شد و تو هم مي‌داني که اينها معجزه است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِر﴾، [27]براي تو مثل دو دوتا چهارتا روشن شد که اينها معجزه است.

علت ايمان نياوردن فرعون با توجه به ثابت شدن پيام موسي(عليه السلام)
منتها در بحث‌هاي قبلي هم داشتيم که ممکن است مطلبي براي انسان صد درصد ثابت شود و عمل نکند، چون آن دستگاهي که بايد عمل کند، اراده داشته باشد، نيّت داشته باشد و عزم داشته باشد دستگاه جدايي است که غير از دستگاه انديشه است؛ مثل دستگاه بيرون ما که اگر با چشم ديديم مار و عقرب دارد مي‌آيد؛ امّا وقتي دست و پا فلج است، انسان قدرت حرکت ندارد! کار چشم و گوش ديدن است؛ امّا کار چشم فرار کردن نيست، آن چيزي که فرار مي‌کند دست و پاست که فلج است. در درون ما دو قوّه، دو شأن و دو دستگاه کاملاً جداست؛ اينها را نفس بايد تنظيم کند، تعديل کند تا از دست نفس بيرون نرود که اگر چيزي را فهميد عمل کند. اگر در جريان جهاد دروني بين اين دو نيرو اختلافي شد و اين نيروي تصميمگيرنده در جهاد دروني شکست خورد، به اسارت درآمد و زنجيري شد، انسان که مطلبي برابر آيه و روايت صد درصد براي او يقيني است؛ ولي معصيت مي‌کند، چون کاري از انديشه، عقل نظر و استدلال ساخته نيست، مگر فهميدن! آن نيرويي که مي‌فهمد مسئول کار نيست، آن نيرويي که مسئول کار است، در جهاد دروني شکست خورده است طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود: «كَمْ‏ مِنْ‏ عَقْلٍ‏ أَسِيرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَي أَمِير»  [28]اين همين عقل عملي است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏» [29]است، اين عقل زنجيري است! حالا وقتي که زنجيري شد، آدم مدام آيه بخواند و مرتب روايت بخواند، مثل کسي است که پا يا دست او فلج است و ويلچري است او اين مار و عقرب را که ديد شما مدام به او دوربين مي‌دهيد، تلسکوپ مي‌دهيد، ميکروسکوپ مي‌دهيد، ذرّه‌بين و عينک مي‌دهيد، او که مشکل ديد ندارد او کاملاً مار و عقرب را مي‌بيند؛ منتها چشم و گوش که فرار نمي‌کنند! يک نيروي ديگر فرار مي‌کند! اين است که مي‌گويند تا نفس مي‌کشيد مراقبت داشته باشيد؛ يعني مراقب آن دروني باشيد! آن چيزي که تصميم مي‌گيرد، ببينيد درست تصميم مي‌گيرد يا نه؟! اين معني مراقبت است. اگر آدم يک لحظه غفلت کند و سري به درون و دل نزند، بالاخره در آن جنگ داخلي هر کسي پيروز شد، پيروز شد؛ ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي﴾ اين‌طور است!

استدلال مؤمن آل فرعون به بيّنه موسي بر صادق بودن او
در اينجا مؤمن «آلِ فرعون» که هم از قوم «قِبط» بود و از آنها به عنوان «قومِ» ياد کرد و هم به تعبير قرآن کريم «آلِ فرعون» بود، گفت چون اين قضيه شرطيه محقق هست، احتمال خطر دارد، چون بيّنات آورده است، اگر کسي بيّنه آورد يقيناً صادق است، چون ممکن نيست ذات اقدس الهي حجّت خود را به دست يک آدم غير صادق دهد. ﴿يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفي‏ بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ﴾[30]که در پايان سوره مبارکه «رعد» آمده است، کفّار مي‌گويند تو پيامبر نيستي! فرمود: خدا شهادت داد که من پيامبر هستم، براي اينکه امضاي او دست من است! کتاب او دست من است! چرا «الله» شاهد است؟! نه اينکه «الله» عليم است، بلکه «الله» شهادت داد که من پيامبر هستم! براي اينکه نامهٴ او به دست من است! امضاي او دست من است! ﴿كَفي‏ بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب﴾، نه ﴿كَفي‏ بِاللَّهِ شَهيداً﴾؛ يعني خدا مي‌داند، اين خدا مي‌داند مثل پيشنهاد کفايت مذاکرات است، اين مشکل را حلّ نمي‌کند، بلکه اين استدلال پيغمبر است، اين حجّت قاطع است، نه پيشنهاد کفايت مذاکرات! يک وقت کسي با ديگري در مسائل مالي دعوا دارد و دست او از شواهد خالي است و مي‌گويد خدا مي‌داند و در قيامت حلّ مي‌شود، اين درست است؛ ولي الآن ديگر مذاکره تمام شد؛ امّا وجود مبارک پيغمبر به عنوان پيشنهاد کفايت مذاکرات اين را نمي‌گويد، مي‌گويد شما مي‌گوييد من از طرف خدا پيامبر نيستم، در حالي که خدا خودش امضا کرده و نامه خود را به دست من فرستاده است! اگر مي‌گوييد نامه او نيست، مثل اين بياوريد! وجود مبارک موساي کليم هم همين حرف را زد، به فرعون گفت: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِر﴾؛[31] براي تو مسلّم شد که اينها معجزه است و «آلِ فرعون» هم گفته بود: ﴿قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُم﴾؛ شما هيچ چاره‌اي نداريد، مگر اينکه بگوييد اين سِحر است.
پرسش: آيات اشارهاي به ايمان جناب ابوطالب دارد؟
پاسخ: اينها در تطبيق بر وجود مبارک اين خاندان به عنوان تطبيق مصداقي هست و بر تفسير مفهومي نيست، چون اين مربوط به عصر موساي کليم است و جريان فرعون است و مربوط به آن عصر است، پس به عنوان تطبيق مصداقي ـ نه تفسير مفهومي ـ البته قابل تطبيق است. فرمود: ﴿إِنْ يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذي﴾، چون ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ يَعْفُوا عَنْ كَثير﴾، ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ﴾؛ شما اين دو مشکل را داريد، چه اينکه فرعون هم اين دو مشکل را دارد؛ شما طبعاً خشن هستيد و به قيامت هم که معتقد نيستيد. اگر گروهي طبعاً خشن بودند و مقتضي فساد در آنها هست و به قيامت هم ايمان نداشتند؛ يعني مانع فساد هم ندارند، پس ديگر مثل خود فرعون رها خواهند بود. ﴿يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرينَ فِي الْأَرْض﴾؛ نعمت را خداوند به شما داد، همانطوري که فرعون گفت: ﴿أَ لَيْسَ لي‏ مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي﴾،[32]شما همه از اين مُلک برخورداريد؛ ولي اگر ذات اقدس الهي در برابر کفر بخواهد انتقام بگيرد ﴿فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا﴾، چه کسي ما را از دست خدا نجات ميدهد؟!

استفاده فراعنه از جهل مردم بر عليه معارف دين
فرعون به مردم خود اين حرف را ميزد: ﴿ما أُريكُمْ إِلاَّ ما أَري‏ وَ ما أَهْديكُمْ إِلاَّ سَبيلَ الرَّشاد﴾؛ قبلاً هم به عرضتان رسيد، بزرگترين کاري که وجود مبارک پيغمبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از مسئله توحيد و وحي و نبوت انجام دادند، اين است که عالِم شدن را بر جامعه واجب کردند؛ فرمود شما بايد عالم باشيد، وگرنه اگر جامعهاي عالم نباشد همينطور است که هر کسي او را به يک سمتي ميبرد، فرمود: «أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ»،[33]‏ اين «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَة»[34]هم به همين علّت است! الان برکات حوزه و دانشگاه و مسائل فرهيختگان اين است که اينها با برهان دارند زندگي ميکنند، غالباً اينطور است! حالا ممکن است يکي کجراهه برود؛ ولي غالباً دانشمندان و فرهيختگان و عالِمان، نه بيراهه ميروند و نه راه کسي را ميبندند، اگر نتوانستند ديگران را هدايت کنند، لااقل «گليم خود به در ميبرند ز موج»؛[35] امّا آن کساني که نه حوزوي هستند و نه با حوزوي رابطه دارند، نه دانشگاهي هستند و نه با دانشگاهي رابطه دارند، سرگردانند، اينها را به هر سمتي ميتوانند ببرند که به جاي تعليم تبليغ تحويل آنها دهند و به جاي تعليل تکرار تحويل آنها دهند که در بحثهاي قبل گذشت؛ اين آقايان در يک دست آنها تبليغ است و در دست ديگرشان تکرار است، بر خلاف حوزوي و دانشگاهي و کساني که به اين دو نهاد وابسته هستند، چون در يک دست آنها تعليم است و در يک دست ديگر آنها تعليل که عالِم ميشوند و راز و رمز را هم ميدانند. امّا اگر کسي سرگردان باشد، همين است که فرعون ميگويد: ﴿مَا أُرِيكُمْ إِلاَّ مَا أَرَي وَ مَا أَهْدِيكُمْ إِلاَّ سَبِيلَ الرَّشَادِ﴾ که شما الآن هم ميبينيد که غرب اينطور است، صهيونيست اينطور است، اين گرفتاريِ اومانيسم هم الآن همينطور است.

موعظه مؤمن آل فرعون به پيامد دنيوي و اخروي مخالفت با انبيا
﴿وَ قَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ﴾؛ حالا شروع به موعظه کرده است. جريان انبياي ابراهيمي براي مردم مصر روشن بود؛ احکام وجود مبارک ابراهيم خليل، وجود مبارک يعقوب و اسحاق و يوسف و اينها در همان کنعان و مصر رواج داشت؛ ساليان متمادي وجود مبارک يوسف صديق فرزند ابراهيم خليل و يعقوب و اسحاق در آن سرزمين حکومت کرد، وزارت کرد، معارف الهي را منتقل کرد و مردم با آن احکام آشنا بودند. اين مومن «آلِ فرعون» ميگويد اگر بيراهه رفتيد، خطر مخالفان انبياي گذشته دامنگير شما ميشود؛ اگر بيراهه رفتيد من خطر مخالفان انبياي گذشته و گروههايي که در برابر وحي و نبوت ميايستادند، براي شما همانها را رقم زده مييابم! مثل «دأب» قوم نوح و عاد و ثمود ﴿وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِم﴾ تا به عصر يعقوب و اسحاق و اسماعيل و امثال آنها و خداي سبحان هرگز نسبت به بندگان خود ظلم روا نميدارد. ﴿وَ يَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ﴾؛ من هم از عذاب دنيا و هم عذاب آخرت ميترسم. در روزقيامت هر کدام ندا ميدهند «يَا وَيْلَتَا»، [36]آن را ميگويند روز «تَنادي» که يکديگر را ندا ميدهند «هَلْ مِنْ مُغِيث»،‏[37]«يَا وَيْلَتَا»؛ کسي هست به داد ما برسد؟! اين روز، روز «تَنادي» است، ﴿يَوْمَ التَّلاَقِ﴾ [38]است که قبلاً گذشت و ﴿يَوْمَ التَّنَادِ﴾ است که الآن آمده است، آنگاه در آن روز کجا فرار ميکنيد؟ از عذاب الهي ميخواهيم فرار کنم؛ امّا راه فرار نيست! ﴿يَوْمَ تُوَلُّونَ﴾ شما که الآن از وحي نبوت رو برگردانديد، آن روز از عذاب الهي ميخواهيد رو برگردانيد و فرار کنيد؛ امّا مفرّي نيست! «أينَ المفرّ»؟ امروز به شما گفتند: ﴿فَفِرُّوا إِلَي اللَّهِ﴾؛ [39]از معصيت، از تجاوز، از خطا و خطيئه به طرف «الله» فرار کنيد؛ ولي آن روز مفرّي نيست.

ناتواني انسان از جلوگيري ارادهٴ الهي بر عقاب
﴿يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ﴾؛ هيچ کسي شما را از خدا حفظ نميکند، چون خود خدا دارد از شما ميگيرد! فرض ندارد که خدا بخواهد کسي را بگيرد و چيزي در عالَم جلوي اراده الهي را بگيرد، چون سراسرِ جهان هستي ستاد الهي است: ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض﴾؛[40]يعني تمام موجودات آسماني و زميني ستاد حق ميباشند. اگر ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض﴾ شد، چگونه فرض دارد که خداي سبحان اراده کرده است که کسي را مؤاخذه کند و چيزي جلوي او را بگيرد؟! اين صحيح نيست! مهمتر از همه بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود: مواظب باشيد اگر ـ خدايي نکرده ـ خدا خواست کسي را به مؤاخذه بگيرد، با اعضا و جوارح خودش او را ميگيرد، از جاي ديگر لازم نيست که لشکرکشي کند؛ آدم حرفي ميزند، رسوا ميشود! يکجا را امضا ميکند، رسوا ميشود! جايي را با پاي خود ميرود، رسوا ميشود! فرمود: «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه‏»؛ [41]اگر اعضا و جوارح ما و چشم و گوش ما سربازان الهي باشند و اگر ـ خدايي نکرده ـ خداي سبحان خواست ما را به مؤاخذه بگيرد که از جاي ديگر لشکرکشي نمي کند، همين! اگر دست ما و پاي ما سربازان و ستاد الهي ميباشند که هستند، آن وقت هيچ ممکن نيست کسي از فرمان الهي بتواند فرار کند، فرمود: «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه‏»، اين هم همين است! فرمود که فرض ندارد که خداي سبحان بخواهد کسي را کيفر دهد و کسي مانع کيفر الهي شود. ﴿وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ﴾؛ اين اضلال الهي، اضلال کيفري است و قبلاً هم ملاحظه فرموديد که ضلالت يک امر وجودي نيست که ذات اقدس الهي به کسي دهد و «اضلال» کردن هم يک امر وجودي نيست که ذات اقدس الهي، «اضلال» را نسبت به کسي روا بدارد. برابر اول سوره مبارکه «فاطر» فرمود: رحمت الهي درب آن باز است؛ نسبت به مؤمنين فرمود: ﴿مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا﴾؛[42]کسي که خدا درب رحمت را به روي او باز کرد، کسي نميتواند آن را ببندد؛ امّا اگر خداي سبحان رحمت را چندين بار داد و ديد او بيراهه ميرود، کجراهه ميرود و راه ديگران را هم ميبندد، اين درب رحمت را ميبندد ﴿وَ مَا يُمْسِكْ﴾،[43]رحمت به او نميدهد، وقتي نداد او به حال خود رها ميشود و ميافتد؛ اين «اللَّهُمَّ وَ لَا تَكِلْنِي» هم براي همين است! وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يکي از دعاهايي که خيلي آن را تکرار ميکرد همين است که ميفرمود: «اللَّهُمَّ وَ لَا تَكِلْنِي إِلَي نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَدا». [44]اگر خدا فيض را يک لحظه نداد، انسان سقوط ميکند؛ اين معناي «اضلال» کيفري است، «اضلال» ابتدايي را خدا ندارد که ـ معاذ الله ـ ابتدائاً کسي را گمراه کند؛ «اضلال» کيفري دارد که «اضلال» کيفري همان «امساک» فيض است؛ وقتي چندين مرتبه خدا فيض خود را به کسي دهد و ببيند که او بيراهه ميرود، بعد درب اين فيض را ميبندد ﴿وَ مَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَه﴾، رحمت الهي اگر بسته شد اينطور است و کسي نميتواند از رحمت الهي استفاده کند.
پرسش: بعد از اين «اضلال» امکان توبه و هدايت هست؟
پاسخ: بله، چون آن سرمايه اوليه را که داده است؛ آن هدايت اولي که ﴿هُدًي لِلنَّاسِ﴾ ميباشد، هست؛ آن ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾ [45]هست، پس آن سرمايه را دارد، اين فيض جديد و افاضههاي مکرر، اينها را برداشت وگرنه آن دعوت الهي که هست، عقل که هست، اين ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًي لِلنَّاسِ﴾ [46]اين «الي يوم القيامة» هست، پس اين هدايت عام هميشه هست؛ عقل هم که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾ هست و راه توبه هم که هميشه باز است، لکن آن فيض جديد که انسان با علاقه و گرايش و به خوبي به طرف فضيلت برود، بعد از اينکه چندين مرتبه خدا انسان را از آن فيض برخوردار کرد و انسان استفاده نکرد، آن فيض ديگر گرفته ميشود.




[1]نازعات/سوره79، آیه24.
[2]قصص/سوره28، آیه38.
[3]یونس/سوره10، آیه18.
[4]مفاتيح‏الأصول، سيدمحمدمجاهد، ص65.
[5]نساء/سوره4، آیه126.
[6]غافر/سوره40، آیه26.
[7]لغتنامه دهخدا. «قبط [ق ِ] گروهي از مردم مصر که آباء و اجدادشان در مصر بوده، به خلاف سبط که از اولاد يعقوب در آنجا نشو و نما يافتند».
[8]قصص/سوره28، آیه15.
[9]قصص/سوره28، آیه20.
[10]غافر/سوره40، آیه26.
[11]غافر/سوره40، آیه27.
[12]شمس/سوره91، آیه8.
[13]شمس/سوره91، آیه10.
[14]طه/سوره20، آیه64.
[15]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص70.
[16]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص78.
[17]آل عمران/سوره3، آیه51.
[18]حاقه/سوره69، آیه44.
[19]حاقه/سوره69، آیه43.
[20]حاقه/سوره69، آیه44.
[21]حاقه/سوره69، آیه44.
[22]حاقه/سوره69، آیه45.
[23]شوری/سوره42، آیه30.
[24]من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج1، ص132.
[25]مائده/سوره5، آیه48.
[26]آل عمران/سوره3، آیه19.
[27]اسراء/سوره17، آیه102.
[28]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج19، ص31.
[29]الاصول من الکافي، الشيخ الکلينی، ج1، ص11، ط اسلامی.
[30]رعد/سوره13، آیه43.
[31]اسراء/سوره17، آیه102.
[32]زخرف/سوره43، آیه51.
[33]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج18، ص346.
[34]الاصول من الکافي، الشيخ الکلينی، ج1، ص30، ط اسلامی.
[35]گلستان سعدي، باب دوم در اخلاق درويشان، حکايت37؛ «گفتم ميان عالم و عابد چه فرق بود ٭٭٭ تا اختيار کردي از آن اين فريق را.
گفت آن گليم خويش بدر مي‌برد ز موج ٭٭٭ وين جهد مي‌کند که بگيرد غريق را».
[36]عدة الداعي و نجاح الساعي، ابن فهدالحلی، ص104.
[37]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج‏45، ص46.
[38]غافر/سوره40، آیه15.
[39]ذاریات/سوره51، آیه50.
[40]فتح/سوره48، آیه4.
[41]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج10، ص203.
[42]فاطر/سوره35، آیه2.
[43]فاطر/سوره35، آیه2.
[44]تفسير القمي، علی بن ابراهيم القمی، ج‏2، ص75.
[45]شمس/سوره91، آیه8.
[46]بقره/سوره2، آیه185.