موضوع:
تفسير آيات 26 تا 30 سوره غافر
﴿وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسَی وَ لْيَدْعُ
رَبَّهُ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي
الْأَرْضِ الْفَسَادَ (26) وَ قَالَ مُوسَی إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ
رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لاَ يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ (27) وَ قَالَ
رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً
أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ
وَ إِنْ يَكُ كَاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ يَكُ صَادِقاً يُصِبْكُمْ
بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ
(28) يَا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظَاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ
يَنْصُرُنَا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ
إِلاَّ مَا أَرَی وَ مَا أَهْدِيكُمْ إِلاَّ سَبِيلَ الرَّشَادِ (29) وَ
قَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ
الْأَحْزَابِ (30)﴾ رسيدگی به
اعمال همه انسانها در قيامتيکی
از سؤالهايي كه مربوط به مسائل قبل هست اين است، كساني كه در برزخ هستند و از
آنها به عنوان
«فَيُلْهَی عَنْهُم»؛[1]
يعني فعلاً مورد سؤال قرار نميگيرند، معناي آن اين نيست كه آنها تحتِ مراقبت
نيستند يا به حساب آنها اصلاً رسيدگي نميشود، چون حساب اساسي مهم در قيامت است و
همهٴ اينها در قيامت برابر اعمال خود محاسبه خواهند شد. بنابراين اينطور
نيست كه اگر در برزخ برخي از افراد مورد محاسبه شدند و بعضي از آنها
«فَيُلْهَی
عَنْهُم»
ـ به تعبير مرحوم مفيد
[2]
و ديگران ـ فعلاً رَها هستند، به اعمال آنها رسيدگي نميشود، بلكه به اعمال همه در
«حشرِ اكبر» رسيدگي خواهد شد كه
﴿لاَ ظُلْمَ اليَوْمَ﴾[3]
و در اين
﴿لاَ ظُلْمَ اليَوْمَ﴾،
«لا» نفی جنس است، اصلاً ستمي در آن روز نيست.
حقيقی بودن
تعبير قرآن از حالت انسان با ديدن حوادث قيامتمطلب
دوم تعبيرات قرآن كريم است كه دارد
﴿إِذِ القُلُوبُ لَدَي الحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ﴾[4]
و مانند آنها، گرچه ممكن است به صورت تشبيه و امثال آن باشد؛ ولي حادثههاي هولناك
و دردناك، گاهي سكته مغزي ميآورد، گاهي سكته قلبي ميآورد، گاهي رَعشه ميآورد،
گاهي زبان بند ميآيد و گاهي هم فشار خون ميآورد؛ اينطور نيست كه همه
اينها به صورت تشبيه باشد، بلكه بسياري از اينها حقيقت خارجي است؛ اگر تعبير «كَأنَّ»
باشد، حمل بر تشبيه ميشود؛ امّا وقتی تعبير اين است:
﴿إِذِ
القُلُوبُ لَدَي الحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ﴾ و مانند آن، اين بر
حقيقت حمل ميشود.
اثبات توحيد، نبوت و معاد با برهان و
تجربههای خارجی مؤيد آنمطلب
بعدي آن است كه ذات اقدس الهی برهان را اقامه فرمود، اين تجربه خارجي مؤيّد
آن برهان است؛ با برهان ثابت شد كه كلّ نظام را خدا آفريد، كلّ نظام را خدا اداره
ميكند، براي هدايت و پرورش جامعه بشري انبيا را ميفرستد، اعمال همه اينها را ضبط
ميكند در «يوم المعاد» بررسي ميكند و مانند آن. كساني كه در مسير دعوا و دعوت
انبيا قرار گرفتند، از سعادت برخوردارند و كساني كه در برابر اينها انكار كردند و
به فساد پرداختند، هم در دنيا گرفتار ميشوند و هم در آخرت؛ اينها خطوط كلّي است
كه وحي از آنها خبر داد.
بعد
در ادامه برهان، جريان انبيای گذشته را به صورت اجمال ذكر كرده است؛ در آيه
21 سوره «غافر» فرمود:
﴿أَ وَ لَمْ يَسِيرُواْ
فىِ الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كاَن﴾ و بعد از آن اصل كلّي
جريان وجود مبارك موساي كليم را ذكر فرمود؛ در جريان موساي كليم دعوت و دعواي آن
حضرت را ذكر كرد؛ دعواي آن حضرت؛ يعني ادعاي آن حضرت که رسالت بود و دعوت آن حضرت هم
به توحيد و معاد بود. آلفرعون هم با دعوای او و هم با دعوت او مبارزه كردند؛
دربارهٴ دعواي او گفتند: آنچه تو آوردي شعبده و سِحر است و تو ـ معاذ الله ـ
ساحر و كذّاب هستی، پس دعواي تو يعنی ادعاي تو كه پيامبر هستي ـ معاذ
الله ـ باطل است. دعوت تو هم كه توحيد و معاد باشد هم باطل است، براي اينكه الهي
غير از فرعون و مانند آن نيست.
استهزا بودن تعبير فرعون به ﴿وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ﴾بعد
فرعون دست به تهديد زد و گفت مرا رها كنيد تا من به تنهايي كار او را برسم. او به
عنوان استهزا گفت:
﴿وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ﴾،چون ـ معاذ الله ـ منكر پروردگار بود، گفت كه ـ
معاذ الله ـ خدايي نيست! اگر موساي كليم به ربّي معتقد است، از ربّ خود کمک بگيرد،
﴿وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ﴾.
گاهي اين تعبيرات که مثلاً میبينيد آدم گاهی ميگويد «عُمر شريف
فرعون»! اين از باب «تَهَكُّم» است و «تَهَكُّم» با «هاء» هوّز، يعني از باب
استهزا است؛ مثل اينكه خدا در قرآن كريم نسبت به عدّهاي دارد كه
﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ﴾؛[5]اينها
را به جهنم بشارت دهيد، چون يكي از دو وجهي كه در
﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ﴾ هست،
اين است كه «تَهَكُّم» و استهزا است و وجه ديگر آن اين است كه هر خبري که در «بَشَره»
اثر بگذارد ـ چه تلخ و چه شيرين ـ آن بشارت است؛ به هر تقدير فرعون گفت مرا تنها
بگذاريد تا من به قتل موساي كليم(سلام الله عليه) مبادرت كنم. شبيه اين آيه در سورهٴ
مباركه «قلم» است كه خداوند فرمود:
﴿فَذَرْني وَ مَنْ يُكَذِّبُ﴾؛[6]شما كنار برويد و من خودم به تنهايي
اين كار را حلّ ميكنم!
احتمال دوم از تعبير فرعون به ﴿وَ لْيَدْعُ
رَبَّهُ﴾ از ديدگاه شيخ طوسی(ره)احتمال
ديگري كه مرحوم شيخ طوسي در
تبيان فرمود و ديگران هم پذيرفتند، اين است كه
در دستگاه فرعون و قوم فرعون كساني بودند كه به موساي كليم(سلام الله عليه) ايمان
آوردند و با كشتن او موافق نبودند؛ لذا ميگفتند موسي(سلام الله عليه) را به قتل
نرسانيد که
همين ﴿أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ﴾[7]از همين قبيل است
[8]
و
﴿قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً
أَن يَقُولَ رَبىَِّ الله﴾
نيز از همين قبيل است! پس
﴿وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونىِ﴾اين دو معنا را تحمل ميكند.
پرسش:
احتمال اول چيست؟
پاسخ:
احتمال اول، نظير همان آيهٴ سورهٴ مبارکه «قلم» است كه خدا فرمود:
﴿فَذَرْني وَ مَنْ يُكَذِّبُ﴾؛ شما دخالت نكنيد! من
خودم مشكل را حلّ ميكنم. احتمال دوم اين است كه در دستگاه فرعون كساني بودند كه
شفاعت ميكردند كه به قتل موسي اقدام نكنيد كه ميگفتند:
﴿أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ﴾ از
اين قبيل بود و همين آيهٴ 28 به بعدي كه دارد:
﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَهُ أَ
تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ﴾
از همين قبيل است.
﴿وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونىِ
أَقْتُلْ مُوسیَ وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ﴾؛ يعني ـ معاذ الله ـ اگر
هم باشد، خداي اوست و خداي عالَم و خداي ما نيست. وجود مبارك موساي كليم وقتي كه
از خدا نام ميبرد میفرمايد:
﴿بِرَبىِّ وَ رَبِّكُم﴾و مؤمن آل فرعون هم وقتی از خدا نام ميبرد و
ميگويد:
﴿رَبِّيَ اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ﴾؛ او
«ربُ العالمين» است و ديگر تنها ربّ موساي كليم نيست؛ ولي كسي كه خود را ربّ ميداند
و میگويد:
﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلی﴾[9]اين به ربوبيت ذات اقدس الهی ايمان نخواهد
آورد.
مقصود از دين مورد ادّعای فرعون و خوف از تبديل آن توسط
موسی(سلام الله عليه)﴿وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنىِّ أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ﴾،
دين آنها دو قسم است: يك قسم اين بود كه فرعون
برابر
﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلی﴾
ربّ است، فرعون برابر
﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ
إِله﴾[10]ربّ است و داعيه فرعون هم همان داعيه
ربوبيت مطلق خداست. ذات اقدس الهی با
﴿لا
إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾[11]بيان كرد كه الهي غير از «الله» نيست و
با توحيد ربوبيت هم ثابت كرد كه غير از خدا كسي ديگر ربّ نيست و گاهي هم ميفرمايد
حرفي ميزنيد كه خدا نميداند! اين خدا نميداند؛ يعني نيست، زيرا «عدم الوجدان»
كه
«لا يدلّ علي عدم الوجود»؛[12]يعنی برای موجودهاي محدود
است؛ يعني اگر يك موجود محدودي چيزي را نيافت، دليل نيست که آن شيء موجود نيست و معدوم
است، زيرا اسرار عالم زياد است. اگر كسي خيلي كوشش و تلاش كرد ـ ولو از علوم تجربي
ـ و به چيزي دست پيدا نكرد، نبايد بگويد نيست! چون اسرار عالم، جزئيات عالم و ذرّات
عالم فراوان است؛ لذا «عدم الوجدان لا يدلّ علی عدم الوجود»؛ ولی اگر
متكلّم محيط «بِكُلِّ شَيْء» بود و علم او هم نامتناهي بود، او اگر گفت من نمييابم
يا نميدانم؛ يعني نيست! تعبير قرآن كريم در قضاياي «موجبه» اين است كه
﴿وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم﴾،[13]﴿وَ اللَّهُ عَلی
كُلِّ شَيْءٍ شَهيد﴾،[14]
﴿بِكُلِّ شَيْءٍ
مُحيط﴾[15]که اينها قضاياي «موجبهٴ كليه» هستند. گاهي
تعبير قرآن كريم به نحو قضيه «سالبه» است، ميفرمايد:
﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ﴾[16]حرفي ميزنيد كه خداوند نميداند و
چيزهايي را گزارش ميدهيد كه خدا نميداند؛ يعني نيست!
﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ﴾؛
يعني نيست! زيرا اگر يک حقيقت نامتناهي مثل
خدا که علم او نامتناهي است و بفرمايد من نمييابم؛ يعني نيست! نه اينکه ـ معاذ
الله ـ هست و من نمييابم! فرعون هم چنين حرفيرا زد،
گفت شما چيزهايي را ميگوييد که ما نميدانيم؛ يعني نيست! اين تعبير ديگری
از
﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلی﴾
است و تعبير ديگری از
﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ
مِنْ إِله غيري﴾ است؛ گفت حرفي ميزنيد که من نميدانم؛ يعني نيست!
زيرا اگر بود من ميدانستم! يک چنين آدمي هم متکبّر ميشود که نه معاد را قبول
دارد و نه مبدأ را قبول دارد، بلکه گرفتار يک کبرياطلبي است. وجود مبارک موساي
کليم در پاسخ او گفت: خدا ربّ من هم است و ربّ شما هم است. فرعون گفته بود که
﴿ذَرُوني
أَقْتُلْ مُوسی وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ﴾،
لکن در ابتدا گفته بود که
﴿اقْتُلُوا
أَبْناءَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ﴾؛ کساني
که ايمان آوردند با او هستند؛ امّا برخي از افراد ايمان به او آورده بودند، ولي با
او نبودند؛ مثل همين مؤمنِ آل فرعون که از ترس در تقيّه بود و اينکه ديگر جزء
همراهان او باشد، کمک او باشد و عملاً جزء پيروان او باشد نبود، براي اينکه شناخته
ميشد! اينها جزء کساني بودند که
﴿آمَنُوا﴾ به موساي کليم؛ بنابراين
اينها مشمول قتل نبودند؛ امّا آنهايي که مشمول قتل بودند اين بود که
﴿قالُوا
اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ﴾؛ با او هستند و گروهي را تشکيل دادند،
نه صِرف «آمَنُوا به»،
ولو در حالت تقيّه باشند؛ بعد از آن مقطع نوبت به تهديد قتل خود موساي کليم رسيد
که
﴿وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُوني أَقْتُلْ مُوسی وَ لْيَدْعُ
رَبَّهُ﴾و
ديگر نگفت «وَ لْيَدْعُ رَبَّنا»
يا «رَبُّهُ وَ رَبُّنا»
و مانند اينها. گفت من ميترسم که دين شما را عوض کنند! ديني که در مصر حاکم بود، دو
قسم بود: يک قسم همان بُتپرستي بود که خود فرعون گرفتار آن بود که میگفتند:
﴿يَذَرَكَ
وَ آلِهَتَكَ﴾[17]و دين ديگر هم دينِ قانوني بود؛ يعني قانون مملکت،
ادارهٴ مملکت، حلال و حرام مملکت، امر و نهي مملکت، صحت و فساد مملکت و همهٴ
شئون و قوانين را من بايد اداره کنم! نميگفت که بياييد مرا بپرستيد! ميگفت
قانوني که من ميگويم، آن بايد اجرا شود! بيش از اين که نميگفت، نميگفت که به من
سجده کنيد! ميگفت من بايد کشور را اداره کنم؛ با نظر، رأي و فکر خودم! اينکه گفت:
﴿إِنِّي
أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ﴾، به
هر دو نظر دارد؛ يعنی هم دين عبادي و هم دين سياسي و اجتماعي و فرهنگي که
قانون مملکت، برابر انديشه فرعون بايد باشد؛ حدود و قصاص و ديات مملکت، بايد برابر
انديشه فرعون باشد؛ حلال و حرام و امور مالي مملکت، بايد برابر انديشه فرعون باشد؛
اين دين رسمي سياسي مملکت بود و دين عبادي آنها هم که همهشان بُتپرست بودند و خود
فرعون هم بُتپرست بود. گفت موساي کليم اينها را ميخواهد از شما بگيرد!
﴿إِنِّي
أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ﴾ که اين
امر جامع است و آنچه در بحثهاي ديگر به طور تفصيل آمده است، شرح همين است که گفت:
﴿يَذَرَكَ
وَ آلِهَتَكَ﴾؛ يعنی تو
را که منشأ دين سياسي و اجتماعي و فرهنگي مردم هستی و آلهه و بُتهاي تو را
که بخش عبادي يک کشور را تعيين ميکند، بساط همه اينها را موسي برميچيند
﴿يَذَرَكَ
وَ آلِهَتَكَ﴾! آن
تفصيل با اين اجمالي که گفت:
﴿يُبَدِّلَ دينَكُمْ﴾ همراه
است؛ تبديل دين در آن دو بخشي است که بعدها به صورت
﴿يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ﴾ظهور کرده است.
﴿أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾يا اگر نتوانست تبديل کند، بالاخره اختلاف و
دودستگي و تفرقه و زد و خورد داخلي ايجاد ميکند و هر دو براي ما ضرر دارد؛ اين
حرف فرعون و درباريان فرعون بود.
پناهنده شدن
موسی(سلام الله عليه) از تهديد فرعون به قلعه محکم توحيدوجود
مبارک موساي کليم گفت:
﴿إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ﴾؛ در برابر تهديد شما
من به کسي پناه بردم که تنها ربّ من نيست تا شما بگوييد که
﴿وَ
لْيَدْعُ رَبَّهُ﴾،بلکه
هم ربّ من است و هم ربّ شماست!
﴿إِنِّي
عُذْتُ﴾؛ پناهنده
شدم به
﴿بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ﴾.اين
«كَلِمَةُ لَا
إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي»؛[18]يعني وارد «حصن» و قلعه شويد، اين دِژ
خوبي است و من هم دژبان شما هستم! پس اگر کسي موحّد بود، وارد اين «حصن» ميشود!
﴿إِنِّي عُذْتُ﴾؛
يعني پناهنده شدم و اينکه ميگويند داخل
پناهگاه برويد، همين است! توحيد پناهگاه خوبي است! در کنار
«كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي»، آن
«وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي»[19]هم آمده است؛ منتها اينها دو قلعه نيست،
دو دِژ نيست،بلکه يکي ورودي ديگري است که هر دو را ذات اقدس الهي حفظ ميکند! حالا
يا با واسطه يا «مع الواسطه» هر دو در ورودی و
خروجی مراحل يک
مقطع است که حافظ اينها «الله» است. اينجا
که گفت پناه ميبرم و پناهنده ميشوم به پناهگاهي، آن «الله» است؛ آن پناهگاه که «الله»
است هم ربّ من است و هم ربّ شماست! ديگر نگوييد
﴿وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ﴾، بلکه
بگوييد: «و ليدع ربنا» يا «و ليدع رب العالمين».
﴿إِنِّي عُذْتُ
بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّر﴾؛
نه تنها از تو، بلکه از هر متکبّري به او پناهنده ميشوم که به روز قيامت ايمان
ندارند. بعضيها هستند که مسئله معاد، براي آنها حلّ نشد؛ امّا نه بيراهه ميروند،
نه راه کسي را ميبندند، زندگي بيدردسري دارند و يک حيات حيواني را ميگذرانند؛
امّا برخيها متکبّرند، چون ميگويند حساب و کتابي بعد از مرگ نيست، از هيچ طغياني
صَرف نظر نميکنند؛ گفت از هر متکبّري که به روز حساب ايمان ندارد! بارها قرآن
کريم اشاره کرد که مهمترين عامل نزاهت و تزکيه انسان همان اعتقاد به معاد است.
پرسش:
فرعون خود را هم «اله» و هم خود را «ربّ» میدانست؟
پاسخ:
بله، هم ميگفت:
﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِله
غيري﴾[20]و هم ميگفت:
﴿أَنَا
رَبُّكُمُ الْأَعْلی﴾؛ امّا حالا از نظر عبادت خودش بُتپرست
بود؛ لذا قوم او و درباريان به او گفتند که اگر جلوي موساي کليم را نگيري
﴿يَذَرَكَ وَ آلِهَتَك﴾؛ بساط خدايان تو
را! اينها که از اشرافيت برخوردار بودند، چند تا «اله» داشتند؛ در جاهليت هم همينطور
بود. در جاهليت يک عدّه که متوسط و ضعيف بودند بُتِ عمومي داشتند که در کعبه
آويزان بود و آنها که جزء اشراف بودند؛ مثل دودمان ابوسفيان و مانند اينها، اينها
گذشته از آن بُتهاي عمومي که در کعبه آويزان بود، در خانههاي خود هم بُتهاي خصوصي
داشتند و وقتي که ميخواستند به جنگ بروند، گذشته از اينکه کنار کعبه ميرفتند و
از بُتها کمک ميگرفتند، از همان بُتهاي اختصاصي منزل خود هم استمداد ميکردند؛
اينها در درون خانه خود هم بُتهاي خصوصي داشتند؛ لذا جمع گفتن «آله» براي فرعون،
اين تعجبآور نيست
﴿يَذَرَكَ وَ آلِهَتَك﴾؛يعني موساي کليم(سلام الله عليه) بساط
همه اين بتها را برميچيند.
نصيحت پيرو
موسای کليم به فرعون در به قتل نرساندن اواين
گفتگو بين وجود مبارک موساي کليم و فرعون بود، ولو به صورت مناظره و حضوري نبود!
برخي از پيروان موساي کليم هم نصيحت کردند؛ منتها در قالب تقيّه بود.
﴿وَ قالَ
رَجُلٌ مُؤْمِنٌ﴾ که اين رجل
﴿مِنْ آلِ
فِرْعَوْنَ﴾ بود؛
﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ
مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ﴾ که مؤمن بود،
﴿يَكْتُمُ
إيمانَهُ﴾، اين شخص که در حال تقيّه بود، گفت
چرا موساي کليم را ميخواهيد بکُشيد؟ اگر ـ معاذ الله ـ دروغ گفت که دروغ او دامنگير
او ميشود.
حرمت دروغ از
قوانين بينالمللی همه اديان و آبروبری از آثار آن اينکه
دروغ دامنگير ميشود، يک امرِ بينالمللي اسلام است؛ اينها جزء منهاج و
شريعت نيست، اينها جزء اسلام است. در منهاج و شريعت ميفرمايد:
﴿جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا﴾؛[21]مثل اين است که انسان در اسلام چند
رکعت نماز بخواند؟ چند روز روزه بگيرد؟ چگونه حج به جا بياورد؟ چگونه عمره به جا
بياورد؟ که اينها جزء شريعت و منهاج است؛ امّا اصل عبادت و خطوط کلّي عبادتهاي
فقهي و خطوط کلّي اخلاق، اينها جزء اسلام است نه جزء منهاج و شريعت، در همه شرايع
اينها هست؛ وجوب عدل، حرمت ظلم، وجوب حق، حرمت باطل، وجوب خير، حرمت شرّ، وجوب حَسَن،
حرمت قَبيح، وجوب صِدق و حرمت کذب، اينها جزء اسلام است و اينچنين نيست که
در شريعتي باشد و در شريعتی نباشد، پس داخل
﴿لِكُلٍّ
جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا﴾ نيست، بلکه داخل دين است
که
﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾.کذب آبروبَر است! آبروي نظام را ميبرد، آبروي يک
جامعه ميبرد، آبروي گروهی را ميبرد، آبروي شخصی را ميبرد و اصلاً
با کذب نميشود از کسي حمايت کرد، با کذب نميشود خود را معرفي کرد، با کذب نميشود
مرام خود را ذکر کرد، چرا با کذب نميشود؟ حالا گذشته از آن تحليلهاي عقلي، آيات
و روايتهاي فراواني دارد که
«کِذب لا يُفلح»[22]
يا
«کاذِب لا يُفلح»،[23]
کذب بالاخره آبروبَر است! ما اگر بخواهيم از خودمان، از زيدمان و جناحمان حمايت
کنيم، با دروغ زودتر آبروي آدم ريخته ميشود، چرا؟ براي اينکه اگر حادثهاي واقع
شد به نام «الف» که آدم اين را به دروغ انکار کند و بگويد که واقع نشده است، اين «الف»
که وقتي واقع شد، ميافتد در خط توليد! مگر ميشود چيزي در عالَم موجود باشد و
معطل بماند؟! «عطله» که در عالم نيست! اين «الف» موجود شد، اين حرف را اين آقا زد،
اين کار را اين آقا انجام داد و اين حرف را اين آقا نوشت! اگر اين کار را کرد يا
نوشت يا گفت، اين شده موجود، اين اصل اول و اصل دوم هم اينکه هيچ معطلي در عالَم
نيست که موجودي در جهان خارج تافته جدابافته باشد و با هيچ چيز رابطه نداشته باشد!
اين محال است! علتي دارد، معلولي دارد، لازمي دارد، ملزومي دارد، ملازم و مقارني
دارد، اين يک مجموعه و قافله است، چون يک چنين چيزي به نام «الف» وقتي موجود شد،
ميافتد در خط توليد، وقتي افتاد در خط توليد يکجا خودش را نشان ميدهد.
هيچ ممکن نيست کسي با دروغ بتواند آبروي خودش يا جناح خودش را حفظ کند.
رسوايي
بنیامية و بنیمروان ثمره دروغ بودن ادعای آنانپرسش:
قاتلين اميرالمومنين چطور توانستند کارهای خودشان را پيش ببرند؟
پاسخ:
هيچ پيش نبردند، بلکه رسوا شدند! اموي اينطور بود! مرواني اينطور بود! همه اينها
چنين بودند؛ امّا وجود مبارک زينب کبري(سلام الله عليها) فرمود قسم به خدا ما زندهايم
[24]
و بود! شما در اين جنگ جهاني اول و دوم که بارها به عرضتان رسيد حداقل هفتاد
ميليون در جنگ جهاني اول و دوم کشته شدند و خيلي از دانشمندان رقم کشته شدههای
اينها را نميدانند که چند ميليون کشته شدند! امّا 72 ذات مقدس در 1400 سال قبل
رحلت کردند ميليونها نفر امسال پياده و غير پياده در اربعين حضور داشتند، آن هم
با همه مخالفتهايي که شده بود؛ يک چيز «بيّن الرشد»ي است! همه آنها به ديار عدم
رفتند! بالاخره کافر هم ميخواهد با آبرو زندگي کند، ولو کافر! اگر کسي بخواهد «مسلوب
الحيثية» نشود، دروغ نگويد! تا آن ديگری تکذيب کند و اين يکي بگويد آره! و آن
يکي بگويد نه! اگر کاري را انجام داديم و حرفي را زديم، الاّ و لابدّ در خط توليد
ميافتد و وقتي هم که در خط توليد افتاد، يک جا خودش را نشان ميدهد، آن وقت انسان
«مسلوب الحيثية» ميشود. اين است که فرمودند: «انّ الکِذب لايُفلح»؛ دروغ به ثمر
نميرسد!
تعليل پيرو
موسای کليم به آبروبَری دروغ برای هر دو طرف اينجا
هم اين مؤمن آل فرعون فرمود که اگر دروغ گفت خودش رسوا ميشود،
﴿فَعَلَيْهِ كَذِبُه﴾؛ اگر راست گفت شما
چه ميگوييد؟! قصه انبيا را اين ميدانست، قصه وجود مبارک نوح را ميدانست، قصه ابراهيم
را ميدانست، قصه انبياي ابراهيمي را ميدانست تا برسد به وجود مبارک موساي کليم؛
اين شخص، چون مؤمن بود و از قصص انبيا خبر داشت، گفت جريان نوح حق است، جريان
ابراهيم حق است، جريان انبياي بعد از ابراهيم حق است، جريان يعقوب حق است، جريان اسحاق
حق است، جريان يوسف حق است، چون آثار آنها به شما ميرسد و اينطور نيست که اخبار
انبيا به اينها نرسيده باشد، همين مؤمن آل فرعون ميگويد اگر بيراهه رفتيد و او
درست گفته باشد، اخبار انبياي قبلي درباره شما هم جاري ميشود.
از باب تزاحم
بودن استثنای دروغ مصلحتی از حرمت آنپرسش:
دروغ مصلحتی بر اساس قانون، تخصص است يا تخصيص است؟
پاسخ:
آن تزاحم است، چون ميدانيد دروغ مثل عدل و ظلم نيست. ظلم تخصيصپذير نيست، حرمت ظلم
مطلق است، هر جا که عنوان ظلم صادق باشد، حرمت هم هست؛ عَدل هم تخصيصپذير نيست،
براي اينکه آنها علت تامهٴ فساد هستند؛ امّا مسئله صدق علت نيست، بلکه مقتضي
است؛ کذب علت نيست، بلکه مقتضي است و چون مقتضي است، در بخش تزاحم ميافتد، هيچ
ارتباطي بين تعارض و تزاحم نيست؛ تعارض برای نشئهٴ اثبات و ادلّه و
تعارض ادلّه است و تزاحم برای ملاکات است. در اين دروغ مصلحتآميز،
يک وقت خون مردم، مال مردم و عِرض مردم در خطر است؛ مثلاً اگر راست بگويد که زراره
از اين راه گذشت، او را ميکشتند که در اين حال شخص دروغ گفت، دروغ مصلحت آميز!
دروغ اقتضاي فساد در آن هست و نجات يک صحابي اقتضاي برتر است، اين مقتضي بر آن
مقتضي مقدّم است، اَهم و مهم ميشود، چون اَهم و مهم ميشود، آن ملاک خودش را از
دست ميدهد و وقتی ملاک خود را از دست داد، سخن از تخصيص و تخصص و تقييد و
تقيّد نيست، چون باب تعارض نيست، باب تزاحم و ملاکات است که آن وقت ترجيح راجح بر
مرجوح ميشود. غرض اين است که اگر کسي دروغ گفت که زير پوشش مصلحت اَهمّ نبود، چون
اين در خط توليد ميافتد، يک وقت رسوا ميشود! حرف اين شخص هم اين بود که اين دروغ
جزء شريعت و شرعه و منهاج نيست که مخصوص يک پيغمبر باشد
﴿لِكُلٍّ
جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا﴾، بلکه جزء ارکان دين است
﴿إِنَّ
الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾،[25]
﴿وَ مَن يَبْتَغِ
غَيرَْ الْاسْلَامِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْه﴾[26]
همه انبيا حرمت کذب را آوردند.
پرسش:
شما قبلاً در بعضی از فرمايشاتتان فرموديد که هر طاعتی به
توحيد بر میگردد و هر معصيتی به شرک و تمام گناهان
اينطوری است؛ ولی خداوند فقط اعلان جنگ رسمی را فقط به
کذب داده؟
پاسخ:
نه، تنها آن نيست،
﴿الَّذينَ يُحارِبُونَ
اللَّهَ وَ رَسُولَه﴾[27]همين است.
پرسش:
سرّش چيست که ديروز فرموديد مادر تمام فتنهها دروغ است چون هر
جنايتی که در ذيل آن مثل؟
پاسخ:
چيزهاي اخلاقي بله؛ امّا منشأ دروغ چيست؟ انکار معاد است.
پرسش:
هر جنايتی زير پوشش دروغ انجام میشود؟
پاسخ:
ميشود!
پرسش:
صداقت مايه همه خوبیهاست و دروغ مايه همه بدیها؟
پاسخ:
بله، امّا اين مايه بودن و مبدأ بودن نسبي است، نه نفسي! خود دروغ از چه چيزي نشأت
ميگيرد؟ از انکار مبدأ و معاد و از انکار قيامت؛ درست است که «أُمُّ الفساد» است شراب و مستي را
گفتند «أُمُّ الفساد» است کذب را گفتند «أُمُّ الفساد» است؛ اين اُمومت و «أُمُّ»
بودن اينها نسبي است، وگرنه «أُمُّ» فجايع همان معصيت کبرا است که شرک به
ذات اقدس الهي است.
تبيين سخن مؤمن
آل فرعون در تبرئه موسی(سلام الله عليه)فرمود
اين شخص که از آل فرعون بود و به موساي کليم(سلام الله عليه) مؤمن بود و ايمان خود را کتمان ميکرد، او
چنين حرفي را زده است
: ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ
مِنْ آلِ فِرْعَوْن﴾، چون ايمان مهم بود آن را قبلاً ذکر کرد، وگرنه
«وَ قالَ رَجُلٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْن» که مؤمن بود و ايمان خود را کتمان ميکرد، اين
حرف را زد
:﴿أَ تَقْتُلُونَ﴾؛ يعني «تريدون ان تقتلوا»
﴿رَجُلاً﴾
که ميگويد:
﴿أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ﴾
و هر ارباب دروغينی را نفي ميکند. پس دعوت او به توحيد است که حق است و
دعواي او که مدعي رسالت است حق است، چون
﴿جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ﴾،
پس دعوا و دعوتي حق دارد؛ دعوت او به توحيد است که حق است و دعواي او، يعني ادعاي
او نبوت است که حق است، چون با بينات آمده است که عصا هست، «يد بيضاء» و معجزات ديگر
هست.
﴿أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ
وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ
رَبِّكُمْ﴾؛ اينها
که ربّ را قبول داشتند از نظر اينکه بُتها را ميپرستيدند تا مقرّب «الي الربّ»
باشند، اينطور نيست که بتها را مستقل بدانند؛ يعني «رب العالمين» بدانند، گرچه
شفاعت را و تأثيرگذاري جزئي را به نحو استقلال به بتها اسناد ميدادند و بتها را
به عنوان اينکه شفاعت مستقل دارند ميپرستيدند؛ ولي بالاخره آنکه «رب الارباب» است،
خداي سبحان است و اين بتها را ميپرستيدند
﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ
زُلْفی﴾.[28]
﴿وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ﴾[29]
اگر ـ معاذ الله ـ دروغ گفت،
﴿فَعَلَيْهِ
كَذِبُهُ﴾ دروغ دامنگير او ميشود.
تهديد مؤمن آل
فرعون به عواقب صادق بودن ادعای موسی(سلام الله عليه)مطلب
مهم ديگر اين است که عمل وقتي به خط توليد افتاد، اينطور نيست که ارتباط خود را
از عامل قطع کند؛ الاّ و لابدّ به عامل وابسته است، چون
﴿لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی﴾[30]
و اين عمل هم رها نيست که به هر کسي بچسبد خودش ميافتد در خط توليد که لوازمي
دارد؛ امّا زمام او به آن عامل وابسته است. همه لوازم و تالي فاسدها را بر سرِ
عامل خود خراب ميکند، پس
﴿لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی﴾،
اين عمل زنده است، ميافتد در خط توليد و يک وقت خودش را نشان ميدهد. بنابراين
همه اين فجايع دامنگير فاعل ميشود.
﴿وَ
إِنْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ يَكُ صادِقا﴾؛ اگر
همه تهديدهاي موساي کليم(سلام الله عليه) دامنگير شما نشود، لااقل بعضي از
اينها که دامنگير شما ميشود
﴿وَ إِنْ
يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذي يَعِدُكُم﴾. اين «وَعَدَ» که باب ثلاثي مجرد
است، هم درباره وعد است هم درباره وعيد، يعنی تهديد، اين
﴿يَعِدُكُم﴾؛ يعني «يوعدکم»؛ يعني شما
را تهديد ميکند؛ امّا شما يک مشکل جدّي داريد؛ هم اهل اسراف هستيد و هم کذّاب هستيد؛
هم از دعوت فاصله گرفتيد و هم از ادعا فاصله گرفتيد و هم مرتب دروغ ميگوييد، براي
اينکه آنکه «اله» نيست، آن را «اله» کرديد؛ آنکه ربّ نيست، ربّ کرديد؛ آنکه اثر
ندارد، منشأ اثر دانستيد، پس ميشويد کذّاب که کذّاب هم به دو معناست: يا پُردروغ
است يا يک دروغ مهم است؛ يک وقت کسي خبر مهمي را جعل ميکند، ولو يک بار گفته و
قبلاً هم دروغ نميگفت اين ميشود «افّاک»، اين ميشود کذّاب و مانند آن. يک وقت
است که در بحثهاي قبل هم داشتيم که اين کذّاب يا حرفه يا صيغه مبالغه است که از
کثرت کذب به کسي ميگويند کذّاب يا يک وقت است که در اثر مهم بودن آن دروغ و
حادثه جعلي به او ميگويند افّاک يا به او کذّاب ميگويند. فرمود شما هم مسرف هستيد
و هم از حق معرفتي و مانند آن تجاوز کرديد و هم کذّاب هستيد.
موعظه مؤمن آل
فرعون به روز سلب قدرت از قدرتمندانبعد
مؤمن آل فرعون میگويد:
﴿يَا قَوْمِ
لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظَاهِرِينَ فىِ الْأَرْضِ فَمَن يَنصُرُنَا مِن بَأْسِ
اللَّهِ إِن جَاءَنَا﴾، اين موعظهٴ آل فرعون است! امروز اين
قدرتهاي مصر در اختيار شماست! حرف خود فرعون هم اين بود که
﴿أَ لَيْسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ
تَجْري مِنْ تَحْتي﴾،[31]
اين مؤمن آل فرعون هم ميگويد امروز قدرت دست شماست، بعد چه خواهيد کرد؟ انسان که
با مُردن نميپوسد مشکل اساسي شما اين است که شما مرگ را نميدانيد چيست؟ مرگ چاله
نيست، چاه نيست، گودال نيست، همان بيان نوراني سيد الشهداء(سلام الله عليه) است که
فرمود
«صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا
الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛[32]مرگ گودال نيست، چاه نيست، چاله نيست،
بلکه مرگ معبر و پل است، انسان از اين پل ميگذرد و بالاخره تمام خبرها آن طرف آب
است. فرمود شما چون به معاد معتقد نيستيد و الاّ امکانات فراواني در عالَم داريد!
﴿يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرينَ فِي الْأَرْضِ﴾؛
امروز چشمگير هستيد، به چشم ميآييد و درخشان هستيد؛ امّا اگر من
شما را همراهي کنم و دست از دين خود بردارم:
﴿فَمَنْ
يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا﴾؛ ما گروهي هستيم که به
موساي کليم ايمان آورديم. آن وقت آل فرعون گفت:
﴿ما أُريكُمْ إِلاَّ ما أَری
وَ ما أَهْديكُمْ إِلاَّ سَبيلَ الرَّشادِ﴾. شباهت تفکر
اومانيستی فرعون با فراعنه زمانبنابراين
قانون مملکت، اداره مملکت و شئون مملکت به دست ماست. امروز هم همين حرفها را
استکبار چه آمريکا چه غير آمريکا ميزنند؛ منتها حالا اصطلاح اومانيسم و اينها در
قرآن کريم نبود، وگرنه اصل آن که بود! اينها به جاي اينکه بفهمند انسان ميتواند
خليفهٴ خدا باشد، آمدند گفتند انسان جايگزين «الله» است؛ اگر خليفهٴ «الله»
بود بايد بفهمد که «مستخلف عنه» او کيست؟ دستور او چيست؟ امر و نهي او چيست؟ اطاعت
کند تا «خليفة الله» شود و همه کرامتها از آن به بعد به اوست
﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾[33]
هم برای اوست؛ ولي اگر جايگزين «الله» شود، نه اينکه «خليفة الله» شود، به جاي
﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾،
آيه
﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ
أَضَلُّ﴾[34]
دامنگير او ميشود. همين قرآن کريم که فرمود ما بني آدم را گرامي داشتيم،
درباره عدهاي فرمود:
﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ
كَالْأَنْعَامِ﴾، براي اينکه خيلي فرق است
بين خليفه خدا که حرفِ خدا را بفهمد و عمل کند و بين جايگزين خدا که ـ معاذ الله ـ
«الله» را کنار بزند و خودش به جاي او بنشيند. الان اومانيسم هم همين حرف را ميزند!
الان شما نگاه کنيد، قوانيني که در سازمان ملل و امثال سازمان ملل هست، فقط و فقط
بر اساس تفکر اومانيسمی است، براي اينکه مواد حقوقي را از مباني ميگيرند،
مباني حقوقي را از چه ميگيرند؟
﴿ما أُريكُمْ
إِلاَّ ما أَری﴾،تمام
مباني، چه استقلال، چه امنيت، چه امانت، چه آزادي، چه محيط زيست، چه عدم دخالت در
شئون داخلي کشورها، چه کار آزاد و مانند آن، همه اينها که مباني استخراج مواد حقوقي
است، اينها به عدل تکيه مي کند و عدل به اصطلاح کليد همه اينهاست. عدل هم که بارها
ملاحظه فرموديد، معناي آن خيلي روشن است:
«وضع کل شیء
في موضعه»؛[35]هر چيزي را جاي آن قرار دادن است. جاي اشيا را فقط اشياآفرين ميداند،
جاي اشخاص را فقط اشخاصآفرين ميداند، اينها دارند عدل را تفسير مي
کنند، جاي اشيا را اينها ميگيرند، براي اينها شراب و سرکه فرقي ندارد،
براي اينها گوسفند و خوک فرقي ندارد، شما اشيا را آفريديد؟ نه! شما جاي اشيا را ميدانيد؟
نه! پس چطور با نظر شما مباني حقوق تعيين ميشود؟ اين همان تفکر اومانيسمی
است؛ يعني به جاي اينکه جانشين خدا باشند و ببينند ذات اقدس الهی چه فرمود،
جايگزين او هستند؛ فکر، فکرِ فرعوني است و فرعون بيچاره هم غير از اين نميگفت!
ميگفت:
﴿ما أُريكُمْ
إِلاَّ ما أَری﴾، همين!
سقوط بشر از درجه انسانيت محصول تفکر
اومانيستیالان
شما غرب را که نگاه ميکنيد، قوانين غربي غير از اينکه محصول فکر دانشمندانِ
بشري اينهاست، فکر ديگري است؟ اين کاري که ذات اقدس الهي فرمود اين کار در جهان بيسابقه
بود:
﴿ما
سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ﴾؛[36]به قوم لوط فرموده بود، اينها دارند ميگويند قانوني است؟!
شما اين را چطور توجيح ميکنيد؟! چه بخواهند و چه نخواهند عالم الآن گرفتار
اومانيسم است! اين صريح قرآن است که فرمود قتل و آدمکُشي و اينها بالاخره
قبل از شما هم بود؛ امّا اين کار اصلاً قبل از شما نبود! خيليها تجربه کردند که «کلب»
نر، با «کلب» نر در تمام مدت عمر جمع نشد، «کلاب» اين کار را نکردند! خنازير اين
کار را نکردند! اين است که خدا ميفرمايد:
﴿ما
سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ﴾ همين است! در
حالی که اينها مي خواهند بگويند که اين کار حلال و طيّب و طاهر است؛ اين غير
از اومانيسم چيز ديگري نيست! همين حرف فرعون است! البته فرعون گمراهِ ضالِّ مضلّ
به اين جايگاه نرسيد که چنين حرفي را بزند؛ ولي بالاخره در حيوانشناسي، جانورشناسي
و اينها کم نيست، از همه جانورشناسان سؤال کنيد، آيا در تمام کره زمين کلب نر با
کلب نر جمع ميشود؟ خوک اين کار را ميکند؟ چنين نيست، اين ميشود
وضع بشر!
پرسش:
میگويد اگر موسی صادق باشد، بعضی از
وعدههای او مورد اجابت واقع میشود، چرا همه آنهابه
واقع اصابت نمیکند؟
پاسخ:
براي اينکه حداقل است. اگر صادق باشد، براي پرهيز ميگويند: اگر چه احتمال ضعيف
است محتمل قوي و همچنين در اين تهديدها که اگر بعضي از اينها هم دامنگير
شما شود نميتوانيد تحمل کنيد.
پرسش:
چرا ايشان استدلال بر حقانيتِ خود نمیکند؟
پاسخ:
آخر اين در حال تقيّه است! اين چون استدلال کرده و فرمود که بيّنات آورد، معجزه
آورد
﴿وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّنات﴾
و تعبير هم کرد که خداي من و خداي شما! اين «عصا» آورده «يد بيضاء» آورده است.
مشکلات جامعه و
عدم استجابت دعاها محصول سقوط انسانيّتخداي
سبحان به هم موسي و به همهٴ افراد معتقد به موساي کليم و به همه معتقدان به انبيا
فرمود: دست به بغل بزنيد، نه دست به جيبتان!
﴿اسْلُكْ
يَدَكَ في جَيْبِك﴾؛
[37]ما دلمان مي خواهد که تمام داراييهايمان از جِيبمان در بيايد؛ ولی
اگر به جَيبمان دست بزنيم هيچ تحريمي کارساز نيست. اين همه نعمتها در اين
مملکت هست! خدا هست! پيغمبر هست! ماها مبتلا به اين هستيم که اسلامي حرف ميزنيم
و قاروني فکر ميکنيم. ما مدام دستمان به جيب است، او گفت کمي به جَيب،
به عقل و به قلبِ خود دست بزنيد و ببينيد که آن جا چه خبر است؟ آنجا اگر
از ما بخواهيد ما باران رحمت را مي فرستيم، چرا اين همه نالهها ميکنيم و
باران نميفرستد؟ اين دعاهاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است
[38] و اين
روايتي که مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) نقل کرد که فرمود گاهي ذات اقدس الهي به اين
ابرها دستور ميدهد که ببر اينها را در اين درياها بريز!
[39]اينجا
لايق نيستند! چنين است!
﴿نَسُوقُ الْماءَ إِلَی
الْأَرْضِ الْجُرُز﴾.[40]روايات و اين دعاهاي باران ملاحظه بفرماييد که چه کسي اينها را ميآورد؟ چه
کسي اينها را ميبرد؟ چرا اينجا که شهر و روستاست و جاي کشاورزي است و لازم
است، نميبارد و در منطقههاي دوردستي که خبري از کشاورزی نيست، در سنگلاخها
ميبارد؟! فرمود ما دستور ميدهيم ببرد بالا، چون اينجا لايق نيستند. روايتي
وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) دارد که در مسافرتي شتري بود خواستند آن شتر
را «ذَبح» کنند، کسي همراه ايشان بود، عرض کرد اينجا که رسيديم، اين روستا،
اگر اينجا بالاخره اين شتر را «ذَبح» کنيم، اينها استفاده ميکنند. فرمود
اينجا جايش نيست! رفتند بيابان، فرمود حالا اينجا «ذَبح» کن! عرض
کرد اينجا بالاخره بيابان است! فرمود: اين حيوانات بيابان بخورند بهتر از آنهاست!
اين حيوانات بيابان ميخورند، و بهتر از داعشيها هستند! حتماً اين روايت
وجود مبارک امام صادق و جريان «ذَبح» اين شتر را نگاه کنيد! اينها معدن کرامت
هستند، اينها خليفهٴ خدا هستند، ميگويد اين حيوان بخورد بهتر از اين است!
آدم اگر خواست شتري که در حال آسيب ديدن است، اين را «ذَبح» کند که هدر نرود، اين
را حيوانات بخورند بهتر است يا داعشيها؟! پس ميشود که انسان اينطور شود! اين
همه دعاها، اين همه نالهها که باران بيايد! ماه آخر هر فصلي تقريباً جزء فصل بعدي
است اسفند را نبايد توقع داشت باران بيايد؛ ولي خدا، خداست و هر چه بخواهد!
در
دايره قسمت ما نقطه تسليميم ٭٭٭ لطف آن چه تو انديشی حکم
آن چه تو فرمايی
[41]هر
وقت بخواهد باران ميدهد؛ ولي بالاخره ناله هم بايد اثر کند! اين ناله، اين دعا، اين
استغاثه، اين شبها شبزندهداري و اين بيداري، يک گوشه بايد اثر کند! بيگانه بر
ما حمله نکند و ما توقع هم نداشته باشيم که مدام دست به جيب کنيم، فرمود درست است
که تو موساي کليم هستي من بخواهم؛ ولي يک گوشهٴ کار اين است که تو هم دست به
«جَيب» خود بزن
﴿اسْلُكْ يَدَكَ في
جَيْبِك﴾، از آنجا مشکل حلّ ميشود، نه جِيب! از دعا حلّ ميشود،
از توسل حلّ ميشود، از نيايش حلّ ميشود، از طهارت و از صداقت حلّ ميشود! بنابراين
اينها بيّناتی بود که مؤمن آل فرعون آورد و برهان اقامه کرد،
﴿وَ إِنْ يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذي
يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّاب ٭ يا قَوْمِ
لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرينَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ
اللَّهِ إِنْ جاءَنا قالَ فِرْعَوْنُ ما أُريكُمْ إِلاَّ ما أَری وَ ما
أَهْديكُمْ إِلاَّ سَبيلَ الرَّشاد﴾.