درس تفسیر آیت الله جوادی

93/11/15

بسم الله الرحمن الرحیم

    موضوع: تفسير آيات 15 تا 19 سوره غافر
﴿رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو العَرشِ يُلقِي الرُّوحَ مِن أَمرِهِ عَلي‏ مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ لِيُنذِرَ يَومَ التَّلَاقِ (15) يَومَ هُم بَارِزُونَ لَا يخَفَي عَلي اللَّهِ مِنهم شي‏ءٌ لِمَنِ المُلكُ اليَومَ لِلَّهِ الوَاحِدِ القَهَّارِ (16) اليَومَ تجُزَي‏ كلُ‏ُّ نَفسٍ بِمَا كَسَبَت لَا ظُلمَ اليَومَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الحسَاب (17)وَ أَنذِرهُم يَومَ الآزِفَةِ إِذِ القُلُوبُ لَدَي الحنَاجِرِ كَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِن حَمِيمٍ وَ لَا شَفِيعٍ يُطَاعُ (18) يَعلَمُ خَائنَةَ الأَعينِ‏ِ وَ مَا تخُفِي الصُّدُورُ (19) وَ اللَّهُ يَقضي بِالحَقّ‏ِ وَ الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِهِ لَا يَقضُونَ بِشي‏ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ البَصِير(19)

وجه نامگذاری قيامت به ﴿يَومَ التَّلَاقِ﴾
بعد از اينکه در اين قسمت از آيات، بخشي از معارف توحيد و وحي و نبوت را ذکر نمود، مسئله معاد را که اثربخش‌ترين عنصر براي تهذيب نفس است را ذکر کرد. فرمود روزي به عنوان روز «تَلاقي» مطرح است؛ حالا يا «تَلاقي» ارواح با ابدان است؛ يعنی «بالموت» ارواحي که ابدان را رها کردند، دوباره برمي‌گردند، اين يک وجه؛ يا «تَلاقي» فرشته‌هاي آسمان با موجودات زمين است که در آن روز فرشته‌ها نازل مي‌شوند و به عنوان شهادت و مانند آن حضور پيدا مي‌کنند، اين دو وجه؛ يا «تَلاقي» اولين و آخرين در «يوم» که ﴿إِنَّ الأَوَّلينَ وَ الآخِرينَ ٭ لَمَجمُوعُونَ إِلى‏ ميقاتِ يَومٍ مَعلُوم﴾،[1] اين سه وجه؛ يا «تَلاقي» انسان با پروردگار خودش است که ﴿إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدحاً فَمُلاقيه﴾،[2] اين چهار وجه؛ يا «تَلاقي» هر کسي جزاي اعمال و کيفر و پاداش اعمال خودش است، اين پنج وجه؛ بالاخره اين روز، روز «تَلاقي» است.

ادله قرآنی دال بر نفی جنس ظلم در قيامت
مطلب بعدي آن است که در چنين روزي هيچ ظلمي در آن نيست؛ مجموعاًً شش بار کلمهٴ «يوم» در همين تقريباً يک سطر ذکر شده که به عنوان نفي جنس، هيچ ظلمي در اين روز نيست. چرا ظلم در اين روز نيست؟ چون بعد از اينکه فرمود: ﴿لِمَنِ المُلكُ اليَومَ﴾، هيچکسي جوابگو و مالک نيست، مگر ذات اقدس الهي! اگر خداي سبحان مالک است «و لاغير» و خدا هم «مستحيل» است ظلم کند، پس از طرف مالک، ظلمي در کار نيست. ظلم که بخواهد فرض شود، يا از ناحيه قاضي است يا از ناحيه شاهد است يا از ناحيه مأموران اجرا و مانند آن است؛ اين ظلم که به نحو نفي جنس منتفي شده است ﴿لَا ظُلمَ اليَومَ﴾، همه اينها را ذات اقدس الهي بررسي نمود؛ امّا درباره قاضي در سوره مبارکه «کهف» و امثال «کهف» فرمود: ﴿وَ لا يَظلِمُ رَبُّكَ أَحَدا﴾،[3] چون او عدل محض است؛ سهو و نسيان هم در خدا نيست، چون ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾؛[4] پرونده هم پروندهٴ مغلوطی نيست، زيرا هر انسان، هر کاري که مي‌کرد، همانجا فرشته‌ها مي‌نوشتند ﴿وَ رُسُلُنا لَدَيهِم يَكتُبُون﴾،[5]﴿وَ إِنَّ عَلَيكُم لَحافِظين ٭ كِراماً كاتِبين ٭ يَعلَمُونَ ما تَفعَلُون﴾،[6] اين‌طور نيست که فرشته‌ها بعد بنويسند! همانجا مي‌نويسند و شاهدان هم غير از انبيا و اوليا و امثال آنها اعضا و جوارح ما هستند که همراه ما هستند؛ وقتي دست حرف مي‌زند که شما فلانجا امضا کردي، فلانجا گرفتي و پا امضا مي‌کند که شما فلانجا رفتي، ديگر جا براي انکار نمي‌ماند. پس فرض ندارد که در آن روز ظلمي راه پيدا کند.

امکان تصور ظلم در قيامت با معطّلی مؤمن در حسابرسی و نفی آن
يک فرض مي‌ماند و آن معطلي آن روز است؛ بالاخره کسي که زحمتي کشيده و کار خيري انجام داده بايد به پاداش برسد؛ «تَلاقی» اولين و آخرين در روزی که پنجاه هزار سال است، اين معطلي و سرگرداني که خودش ظلم است! فرمود: اينچنين هم نيست، چون ﴿إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الحِساباست؛ اين ﴿إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الحِساب که در ذيل آيه آمده، روشن است که تعليل است. در فرمايش سيدناالاستاد، سطر اول آن ممکن است که مقداری تأمل‌پذيرباشد؛ امّا سطر دوم آن ـ گرچه به صراحت ذکر نفرمودند ـ مطلب حقّی است و آن اين است، اينکه فرمود: ﴿لَا ظُلمَ اليَوم﴾، محفوف به دو دليل است: اين نفي جنس هم معلّل به قبل است و هم معلّل به بعد؛ معلّل به قبل است، براي اينکه ﴿اليَومَ تجُزَی‏ كلُ‏ُّ نَفسِ بِمَا كَسَبَت﴾؛ اگر جزا «عين» عمل باشد که ظلم فرض ندارد، پس اين ﴿لَا ظُلمَ اليَومَ معلّل به قبل است، چون جزا عين عمل است و به تعبير «إِنَّ» معلّل به بعد است، چون اين «إِنَّ» ظاهرآن تعليل است: ﴿إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الحِساب﴾.[7] اگر کسي توهّم کند که ـ معاذ الله ـ ممکن است که در برابر اين همه جمعيت اشتباهي صورت پذيرد، فرمود تأخير و «بطء»ی نيست، او ﴿سَريعُ الحِساب است و اگر کسي بگويد تا اين همه جمعيت به کيفر و پاداش خود برسند، عدّه زيادي ساليان متمادي بايد معطّل باشند که اين هم ظلم است، فرمود: نه! ﴿إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الحِساب است. اگر کسي نامهٴ اعمالش به دست راست اوست، همانجا بهشت را مي‌بيند، معطّل نيست! و اگر بنا شد که کسي کيفر ببيند، او را معطل و سرگردان نمي‌کنند، محاسبه ‌و اِعمال آن هم سريع است. بنابراين پنج، شش وجه براي استحاله ظلم راه دارد؛ نفيِ ظلم عمدي، نفيِ ظلم سهوي، نفيِ ظلم کاتبان، نفيِ ظلم شاهدان، نفيِ ظلمِ تأخير در جزا و عمل، نفيِ ظلمی که بالاتر از همه است، اينکه جزا عين عمل است؛ اگر کسي سَم خورد و دل‌درد گرفت، علت اين دل‌دردي که غير از آن سَمّ چيز ديگري نيست! اگر گفتند گناه سَم و آبروبَر است، اگر کسي گناه کرد و اين گناه به آن صورت درآمد، اين ظلم فرض ندارد! براي اينکه خودِ اين شیء است! حالا اعضا و جوارح، فرشتگان و انبيا شاهد هستند، اينها علل و عوامل بيروني است؛ مهم‌ترين دليل براي عدل، اين است که متن عمل پاداش است: ﴿جَزاءً وِفاقا﴾.[8] آن آيه‌اي که ـ در بحث ديروز ـ خوانده شد، ديگر برای ما و امثال ماها ندارد، فرمود: ﴿تُجزَونَ ما كُنتُم تَعمَلُون﴾؛[9] حالا اگر کسي غذاي سمي خورد و دل‌درد گرفت، آيا اين، جا براي ظلم است؟ يا جا براي ترديد است؟ جا براي سهو و نسيان است؟ جا براي خطاست؟ اين متن عمل است! حضرت فرمود عمل بد آبروبَر است، آدم را رسوا مي‌کند و باطن گناه همين است! «تَعَطَّرُوا بِالاستِغفَارِ لَا تَفضَحنَّكُم رَوَائِحُ الذُّنُوب‏». [10]بنابراين «إِنَّ» ظاهر در تعليل است؛ منتها در تبيين اين علت بايد مقداري دقت کرد. فرمود: ﴿اليَومَ تجُزَی‏ كلُ‏ُّ نَفسٍ بِمَا كَسَبَتاين برای قبل، ﴿إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الحِساباين برای بعد، وسط هم ﴿لَا ظُلمَ اليَومکه جا براي ظلم نيست. خداي سبحان همين مسئله را در موارد گوناگون بيان کرده است: فرمود که نفي ظلم گاهي به لحاظ اين است که آن کاتبان اشتباه نکردند و همانجا نوشتند. در سوره مبارکه «مؤمنون» آيه62 فرمود: ﴿لا نُكَلِّفُ نَفساً إِلاَّ وُسعَها وَ لَدَينا كِتابٌ يَنطِقُ بِالحَقِّ وَ هُم لا يُظلَمُون﴾، اگر متن عمل حاضر است و ﴿فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَيراً يَرَه﴾،[11] آن وقت جا براي ظلم نيست! يک وقت است که خود عمل حاضر نيست يا باطن عمل حاضر نيست، در آن مسئله احتمال ظلم مطرح است؛ امّا وقتي متنِ عمل حاضر باشد، به هيچ وجه جا براي ظلم نيست. در آيه 71 سوره مبارکه «اسراء» فرمود: ﴿يَومَ نَدعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم فَمَن أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَأُولئِكَ يَقرَؤُنَ كِتابَهُم وَ لا يُظلَمُونَ فَتيلا﴾؛ به اندک چيزي ستم نمي‌شود، چون متن عمل را مي‌بينند! در راه‌هاي ديگر هم فرمود که اگر انسان به سرعت همهٴ اعمال و «شوارح» و شواهد خود را مي‌بيند، احتمال ظلم اصلاً مطرح نيست. فقط مي‌ماند اين مسئله که آن معطلي را چه کار کنيم؟ در اين آيه مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الحسَابو در بخش‌هايي از سوره مبارکه «بقره» و آيه 62 سوره مبارکه «انعام» فرمود: ﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللَّهِ مَولاهُمُ الحَقِّ أَلا لَهُ الحُكمُ وَ هُوَ أَسرَعُ الحاسِبين﴾، هيچ معطلي ندارد! بنابراين احتمال اينکه آن روز پنجاه هزار ساله يک عدّه سرگردان باشند، اين‌طور نيست، مگر اينکه سرگرداني، کيفر باشد که مثلاً يک عدّه محکوم به سرگرداني هستند؛ الآن اين شخص در جهنم است و اين‌طور نيست که «بلاتکليف» چند سال سرگردان بماند تا ظلم محسوب شود.

روايت دال بر کوتاهی روز قيامت برای مؤمن
گاهي که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين آيه را تفسير مي‌کرد، میفرمود که آن روز ﴿خَمسينَ أَلفَ سَنَة[12] است، کسي از حضرت سؤال کرد که «مَا أَطوَلَ هَذَا اليَومَ»؛ عجب روز طولاني است! فرمود: «وَ الَّذِي نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ»؛ قسم به ذات کسي که جانم در دست اوست، اين روز که پنجاه هزار سال است، براي مؤمن به اندازه يک نماز پنج، شش دقيقه‌اي است،[13] اين پاداش اوست! پس سرگرداني و معطلي در آن روز پنجاه هزار ساله نيست، مگر اينکه خود سرگرداني کيفر باشد. کسي که ديگران را سرگردان کرده و کار مردم را انجام نداده است، همين در قيامت باعث سرگرداني و کيفر اوست، نه اينکه او معطل باشد تا جزا ببيند، بلکه الآن دارد جزا مي‌بيند؛ او مردم را معطل کرده، آنجا هم معطل مي‌شود! ﴿وَ قِفُوهُم﴾ [14]هم همين‌طور است!
پرسش: اگر گناه نکردند چه؟
پاسخ: اگر کسي ـ إنشاءالله ـ اين‌طور باشد، فرمود به اندازه «صَلَاةٍ مَكتُوبَة» در قيامت معطل است، بعد راهيِ بهشت مي‌شود. هيچ وقت آن‌ سرگردانی پنجاه هزار ساله براي همه نيست! اين پنجاه هزار سال اگر مانند روز دنيا و اينها باشد، بله «شمس» و «قمر» در کار است؛ ولي ﴿وَ الأَرضُ جَميعاً قَبضَتُهُ يَومَ القِيامَةِ شد، ﴿وَ السَّماواتُ مَطوِيَّاتٌ[15] شد و ﴿فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً[16] شد، بساط منظومه شمسي و نظام سپهري برچيده شد. پس اگر ما معطّلي پنجاه هزار نفر را در دنيا فراهم کرديم، پنجاه هزار سال آنجا معطّل هستيم و اگر مشکل پنجاه هزار نفر را خوب بررسی کرديم و انجام داديم، سريعاً عبور مي‌کنيم! حضرت فرمود: «وَ الَّذِي نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ» اين روز، براي مؤمن به اندازه «صَلَاةٍ مَكتُوبَة» است.
پرسش: ﴿كَلَمحِ البَصَرِ [17]را قرآن به کار میبرد، چون در بعضی از روايات دارد که بعضیها ﴿كَلَمحِ البَصَرِ﴾ هستند؟
پاسخ: بله، از اينها دقيق‌تر! عبور بر صراط ﴿كَلَمحِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَب﴾ هست؛ اين صراط مستقيمی که بايد عبور کنند، بعضي‌ها خوب و به سرعت عبور مي‌کنند. اينهايي که هميشه از سيئات و گناهان عبور کردند و «غضّ بصر» کردند، آنجا هم سريعاً از صراط عبور مي‌کنند، اين درست است!
غرض اين است که پنج، شش راه براي ظلم مطرح است که تمام پنج، شش راه هم بسته است؛ لذا به نحو نفي جنس فرمود: ﴿لَا ظُلمَ اليَومَ﴾؛ از لحاظ قاضي، از لحاظ کاتب، پرونده‌ساز، شاهد، محکمه، جزا، کيفر، معطّلي و مانند اينها، از همه راه‌ها که چند طايفه آيات قرآن کريم اين راه‌ها را بست؛ لذا فرمود: ﴿لَا ظُلمَ اليَومَ﴾ که «لاي نفي جنس» است. آن‌گاه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الحِساب﴾ و بعد فرمود: ﴿وَ أَنذِرهُم يَومَ الآزِفَةِ﴾، خيلي دور نيست! ﴿إِنَّهُم يَرَونَهُ بَعيدا ٭ وَ نَرَاهُ قَرِيباً﴾، [18]خيلي دور نيست! ﴿يَومَ الآزِفَةِ﴾؛ حالا که قيامت نزديک است، چرا انذار کند!؟ براي اينکه حوادث دردناک آن روز طوري است که از غم و غصه اين دل مي‌خواهد بيايد بيرون که در گلو گير مي‌کند؛ البته اين يک تمثيل است. ﴿إِذِ القُلُوبُ لَدَی الحنَاجِرِ﴾ است؛ مثل اينکه دل حرکت کرده آمده در حنجره و مي‌خواهد از دهن بيرون بيايد؛ اين تمثيلي براي شدت غم است ﴿إِذِ القُلُوبُ لَدَی الحنَاجِرِ﴾؛ در حالي که اينها خشم خود را فرو مي‌برند، چون چاره ندارند و خودشان هم که مشکل خود را نمي‌توانند حلّ کنند!
پرسش: مقام رسيدگی به ثواب در عالَم جزا با مقام رسيدگی به عذاب بايد فرق کند!
پاسخ: کسي که ﴿سَريعُ الحِساب﴾ است، معطل نمي‌کند؛ ولي آن مقام فرق مي‌کند؛ اول بررسي است، استنطاق است، سؤال و جواب است، استشهاد است، اداي شهادت و اقرار گرفتن است، بعد از اينکه ﴿فَاعتَرَفُوا بِذَنبِهِم﴾،[19]آن‌وقت ديگر سرگردان نيستند، مگر اينکه خود سرگرداني جزء پرونده‌هاي تعذيبي آنها باشد.

معطّل نبودن انسان در صحنه قيامت به دليل حاکميّت شاهد
پس هيچ کس معطّل و «بلاتکليف» نيست که بگويد تا وضع ما روشن شود اينجا چه کار کنيم؟! او ﴿بِكُلِّ شَي‏ءٍ مُحيط﴾ است، اگر ﴿بِكُلِّ شَي‏ءٍ مُحيط﴾ [20]است، ﴿بِكُلِّ شَي‏ءٍ بَصير﴾ [21]است و «شاهد بِکُلّ شیء» است، هر کسي را در همانجا محاکمه مي‌کند، پاداش او را هم مي‌دهد، کيفر او را هم مي‌دهد، معطّل نيست! بنابراين توهّم اينکه از زيادي جمعيت سهو و نسياني باشد که «مستحيل» است؛ از زيادي جمعيت سرگرداني و معطّلي باشد «مستحيل» است، براي اينکه ـ بيان نوراني حضرت امير اين بود که «اتَّقُوا مَعَاصِيَ اللَّهِ فِي الخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الحَاكِم‏» [22]ـ آن کسي که خودش امروز مي‌بيند فردا قضا و حکم دست اوست و او ديگر معطل چيزي نيست! کيفر و پاداش هم در کنار اوست! پس توهّم اينکه انسان در آنجا از زيادي جمعيت معطّل است و اين ستمي است، اين را قرآن نفي کرده که ﴿لَا ظُلمَ اليَومَ﴾.

  علّت انذار پيامبر به نزديکی قيامت و عدم اختصاص آن بر مخاطبان آن حضرت
در برابر اين ضمير ﴿وَ أَنذِرهُم يَومَ الآزِفَةِ﴾، اگر مي‌فرمود: «ما لَهُم» کافي بود؛ امّا اين «تعليق حکم بر وصف مشعر به علّيت» است، يک؛ و «مشعر» به اين است که اين حکم اختصاصي به مخاطبين آن حضرت ندارد، هر کسي هر گونه ستمي را مرتکب شده است مشمول اين حکم است، دو؛ لذا نفرمود «ما لَهُم» فرمود: ﴿مَا لِلظَّالِمِينَ مِن حَمِيمٍ﴾ يک، ﴿وَ لَا شَفِيعٍ يُطَاعُ﴾ دو، نه کسي که از اينها بخواهد به عنوان دوست گرم و صميمي که «حميم» اينها باشد اينجا وجود ندارد و «شفيع» هم نمي‌تواند مشکل اينها را حل کند؛ اگر در دنيا دوستِ عادي باشد، همين دوست در قيامت به صورت دشمن درمي‌آيد! ﴿الأَخِلاَّءُ يَومَئِذٍ بَعضُهُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ المُتَّقين﴾؛ [23]اين دوستانِ کنارِ سفره گناه، در قيامت دشمنان يکديگر هستند؛ امّا دوستاني که «حميم» و گرم باشند ـ حمام را براي همين جهت حمام گفتند است ـ دوست صميمي، مثل «صخره صمّاء» [24]است؛ سنگي که سبک و نفوذپذير باشد اين را نمي‌گويند «صخره صمّاء»، بلکه سنگ درون‌پُر، عميق و محکم را «صخره صمّاء» مي‌گويند. دوستي که درون او پُر باشد و درون او مثل بيرون مودّت و محبّت باشد، به او دوست صميمي مي‌گويند! فرمود اينها نه دوست صميمي دارند، نه دوست «حميم» دارند، نه از «صميم» کاری ساخته است و نه از «حميم» کاری ساخته است! «شفيع» هم مشکل اينها را حل نمي‌کند! براي اينکه «شفيع» دو قسم است: بعضي‌ها حق شفاعت ندارند که اينها خيال مي‌کردند که ﴿ما نَعبُدُهُم إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلفی﴾[25]يا ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللَّهِ﴾[26]اينها که حق شفاعت ندارند، مي‌ماند انبيا و اوليا(عليهم السلام) که حق شفاعت دارند و از اينها شفاعت نمي‌کنند، چون «مشفوعٌ له» بايد «مرتضي المذهب» باشد: ﴿لا يَشفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارتَضی﴾ [27]و اينها که «مرتضي المذهب» نيستند، گرچه شفعاي الهي مأذون هستند؛ امّا اذن ندارند از افراد غير «مرتضي المذهب» شفاعت کنند ﴿لا يَملِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمنِ عَهدا﴾،[28]﴿لا يَشفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارتَضی﴾ و مانند آن؛ پس اگر بخواهند «مشفوع» شوند، هيچ شفيعي که حرفش شنيده شود و اطاعت شود، در آن روز براي اينها نيست.

مقصود از آشکار بودن اعمال در صحنه قيامت
خداي سبحان فرمود که اينها «بارز» هستند، به طوری که درون اينها بيرون مي‌آيد ﴿لا يَكتُمُونَ اللَّهَ حَديثا﴾، [29]فرمود: ﴿تَبلُوا كُلُّ نَفسٍ ما أَسلَفَت﴾؛ [30]هر چه را که اينها انجام دادند، با همان هستند و همين‌ها را کُهنه مي‌کنند «بِلا»؛ يعني کُهنگي، فرمود اينها کاري که انجام دادند اين کارها اينها را رها نمي‌کند؛ اگر ي کسي سی سال، چهل سال يا پنجاه سال که زنده است و يک قبا داشته باشد، مي‌گويند اينقدر اين را پوشيد که اين را کهنه کرد؛ در تعبيرات فارسي ما هم همين است، ما اگر بگوييم فلان شخص را ما خوب مي‌شناسيم، مي‌گويند ما او را الآن سی، چهل سال است که کهنه کرديم؛ يعني خيلي با او مأنوس بوديم و آشنا هستيم، اين ﴿هُنالِكَ تَبلُوا كُلُّ نَفسٍ ما أَسلَفَت﴾ يعني همين! آنچه را که اينها عمل کردند، اينقدر با اينها هست که اينها را کهنه مي‌کند، از بس که با اينها هستند! اينها را رها نمي‌کنند! اگر اينها را رها نمي‌کنند، پس جا براي انکار نيست، «بارز» هستند؛ يعني ذاتاً، عقيدتاً، اخلاقاً و عملاً ﴿يَومَ هُم بَارِزُونَ﴾ و ﴿لا يَكتُمُونَ اللَّهَ حَديثا﴾.

علم خدای سبحان به نگاه مخفيانه چشم و مقاصد مخفی دل
بعضي از امور هستند که براي ديگران مخفي است و براي ذات اقدس الهي مخفي نيست؛ فرمود: ﴿يَعلَمُ خَائنَةَ الأَعينُ‏ِ﴾. ﴿خَائنَةَ الأَعينُ‏ِ﴾نه يعني گناه چشم، آن گناه چشم را که خيلي‌ها مرتکب میشوند و اين خيانت نيست، اين معصيت چشم است. خيانت آن است که طرزي انسان با چشم گناه کند که گويا اصلاً نمي‌بيند، پس گناهي که انسان علني دارد انجام مي‌دهد و نامحرم را نگاه مي‌کند، اينکه ﴿خَائنَةَ الأَعينُ‏ِ﴾ نيست، اين معصيت «عين» است و نه خيانت «عين»! خيانت «عين» بايد در امانت و يک امر مستور باشد، امر مشهور و علني و شفاف و روشن را که خيانت نمي‌گويند، اين مي‌شود معصيت، اين ‌‌مي‌شود سرقت علني؛ امّا اگر طوري باشد که فقط خودش دارد گناه مي‌کند و مي‌فهمد و ديگري نمي‌فهمد، فرمود اين کار که فقط خودش مي‌داند و ديگران نمي‌دانند يا طرزي گناه مي‌کند که ديگران نمي‌فهمند و طرزي مي‌بيند که گويا نمي‌بيند، اين همين روايتی است که در کنز الدقائق از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال کردند اين ﴿خَائنَةَ الأَعينُ‏ِ﴾؛ يعني چه؟ فرمود طرزي نگاه مي‌کند که گويا نگاه نمي‌کند، اين خيانت چشم است. فرمود اين را خدا مي‌داند: ﴿يَعلَمُ خَائنَةَ الأَعينُ‏ِ وَ مَا تخُفِي الصُّدُورُ﴾هم همين مطلب را تأييد مي‌کند؛ يعني کار مخفيانه او؛ حالا يا مخفيانه او که در خفاست، مثل قصد و کاری است که در دل دارد، در دل دارد را که کسی باخبر نيست! و کاري هم که با بدن دارد انجام میدهد، طرزي انجام مي‌دهد که فقط خودش مي‌فهمد؛ اين خيانت با آن خفا بايد هماهنگ باشد، طرزي نگاه چشم دارد که گويا نگاه نمي‌کند.

دوری انبيا از اشارههای چشمی در پيشبرد اهداف
اين روايت نوراني از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) در همين تفسير شريف کنز[31] هست و در ذيل اين آن بيان نوراني که از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است را نقل مي‌کند؛ اين «عبدالله بن سعد بن أبي سرح‏»[32] که خيانتي کرده بود و نسبت به حضرت آن اهانت را روا داشت و قلوب مسلمان‌ها را در اثر هتک حرمت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) جريحه‌دار کرد و دين الهي را به هتک گرفته بود که حضرت او را «مهدور الدم» اعلام نمود و او هم فرار کرد، بعد بعضي‌ها ـ حالا نام بردن اينها مصلحت نيست ـ آمدند و او را آوردند و خواستند شفاعت و وساطت کنند تا حضرت ببخشد، يک مقدار طول کشيد و حضرت هم يک مقدار مسامحه کرد و يک قدري صبر کرد و بعد بالاخره بخشيد. کسي به حضرت عرض کرد که شما که او را «مهدور الدم» دانستيد و هنوز عفو نکرده بوديد، وقتی به حضور شما آوردند، حکم شما همان حکم قبلي بود و ما منتظر بوديم که شما با گوشهٴ چشم اشاره کنيد و ما به حيات او خاتمه دهيم. فرمود انبيا اين کار را نمي‌کنند! ما صريح به مردم امر مي‌کنيم! ما با گوشه چشم اشاره کنيم که فلان کس را بکُشيد، نه اينکه کار من نيست، کار هيچ پيغمبري نيست! اين را هم در همين تفسير شريف نورالثقلين هست که فرمود انبيا(عليهم السلام) اين کار را نمي‌کنند: «لَا يَقتُلُونَ‏ بِالإِشَارَة»، [33]ما شفاف حکم مي‌کنيم، شفاف عمل مي‌کنيم، مرموز و مستور و اين چنين کاری، کار انبيا نيست، اينها الگوهای بشر هستند! فرمود اگر ما حکم مي‌کنيم، حکم علني مي‌کنيم! با گوشه چشم اشاره کنيم که شما فلان کس را بکُشيد، يعني چه؟! فلان کس را از بين ببريد، يعني چه؟ «إِنَّ الأَنبِيَاءَ لَا يَقتُلُونَ بِالإِشَارَة»، اين برای نبوت عامه است و اين فکر براي هميشه زنده است. بشر تا اين فکر را درک نکند گرفتار همين «إعوجاج» است؛ امروز اين داعش نشد، يک داعش ديگر! بشر را عقل اداره مي‌کند و بشر را در درجه اول علم اداره مي‌کند! اين کتاب چقدر شيرين است!

انبيا اقامهکنندگان عقل و عدل در جامعه
فرمود: انبيا آمدند ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالقِسط﴾؛ [34]امّا وقتي حادثه به اينجا رسيد که ﴿إِذِ القُلُوبُ لَدَي الحنَاجِرِ كَاظِمِينَ﴾ خطر و بحران جهاني شد، عقل کافي نيست! علم کافي نيست! عدل کافي نيست! قرآن نفرمود هميشه عادل باشيد! قرآن نفرمود هميشه عاقل باشيد! در شرايط عادي عقل، عدل و علم کارساز است؛ امّا وقتي بحراني شد فرمود: ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالقِسط﴾ کافي نيست! بلکه ﴿كُونُوا قَوَّامين﴾! [35]عالم بودن کافي نيست، عاقل بودن کافي نيست، فرمود گروه خونتان بايد عقل باشد! گروه خونتان بايد علم باشد! ما گروه عرب داريم، گروه عجم داريم؛ امّا ﴿لِقَومٍ يَعقِلُون﴾[36]هم داريم؟ ﴿لِقَومٍ يَعلَمُون﴾[37]هم داريم؟ بله داريم! بعضي‌ها نژادشان عدل است، اين شخص به هيچ وجه کوتاه نمي‌آيد؛ او مثل امام بار مي‌آيد! گروه خوني او علم است، گروه خوني او عدل است؛ البته اين آيات کم است، آياتي که ما را به عقل دعوت مي‌کند شايد سيصد بار باشد يا به علم دعوت مي‌کند سيصد يا چهارصد بار اينها باشد؛ امّا گروهي هستند که ‌مي‌گويد در موقع بحران از شما کار ساخته نيست و از آدمي مثل «روح الله» کار ساخته است! ﴿لِقَومٍ يَعقِلُون﴾، ﴿لِقَومٍ يَعلَمُون﴾؛ اين قوم يعني چه؟ اينها عرب هستند؟ عجم هستند؟ شرقي هستند؟ غربي هستند؟ اين‌طور که نيستند! ما قوم عرب داريم قوم عجم داريم، قوم سرياني داريم، قوم عبری داريم، قوم تازي داريم، قوم فارسي داريم؛ امّا قوم عاقل يعني چه؟ فرمود اگر گروه خون کسي عقل و عدل بود او مي‌تواند انقلاب کند ﴿لِقَومٍ يَعقِلُون﴾ و ﴿لِقَومٍ يَعلَمُون﴾، هيچ چيزی او را عوض نمي‌کند؛ او قائم «بالعقل» است، او قائم «بالعلم» است. اگر کسي قائم «بالعدل» باشد، چه چيزي او را خسته مي‌کند؟ قائم به عقل و عدل و علم باشد چه چيزي او را خسته مي‌کند؟ او خودش ستون است! ستون را چه چيزي خسته مي‌کند؟ هيچ چيز! فرمود هر کاري از هر کسي ساخته نيست! در آن مواضع خطر و بحران از علما کاري ساخته نيست و بايد دنباله‌رو باشند! از عقلا کاري ساخته نيست و بايد دنباله‌رو باشند! از افراد عادل و عدول کاري ساخته نيست و بايد دنباله‌رو باشند! کسي مي‌تواند انقلاب را به ثمر برساند که اصلاً او قائم به عقل باشد، قائم به عدل باشد و قائم به علم باشد ﴿لِقَومٍ يَعقِلُون﴾، «لِقَومٍ يَعدِلُون» اين کتاب بوسيدني نيست؟! پيغمبر اين است و اين لقب پرافتخار قيام برای همه اينهاست! وجود مبارک حضرت که قيام کند نيز همين است! او قائم به عدل است، نه عادل است! خيلي‌ها عادل هستند، آن کسی که بتواند بحران جهان را عوض کند «القائم بالعقل» است، «القائم بالعلم» است و «القائم بالعدل» است!
پرسش: اينکه فرمود: «كُلُّكُم رَاعٍ وَ كُلُّكُم مَسئُولٌ عَن رَعِيَّتِه»!‏[38]
پاسخ: همين! اين امور جزئي است؛ امّا درحال خطر آن کسي که بتواند کلّ نظام را حفظ کند، بايد ستون باشد! بايد عمود باشد! اگر عمود بود، بله! اينها را محفوظ نگه مي‌دارد.
فرمود انبيا هرگز اين کار را نمي‌کنند که با اشاره دستور دهند! «إِنَّ الأَنبِيَاءَ لَا يَقتُلُونَ بِالإِشَارَة»؛ اين از غُرَر روايات ماست که در تفسير شريف کنز است، البته ديگران هم نقل کردند؛ ولي چون اين «سهل الوصول‌تر» است ما اين سند را ذکر کرديم. جريان «الصَّلَاةُ مِعرَاجُ المُؤمِن‏» [39]هم به عنوان مرسل، بعضي‌ها در صدد اين بودند که سند، برايش پيدا کنند در فرمايشات مرحوم مجلسي[40] و اينها است؛ ولي تاکنون به عنوان حديث مرسل معروف بود.

مقصود از آگاهی خدای سبحان به اسرار مخفی شده در دل
 فرمود: ﴿يَعلَمُ خَائنَةَ الأَعينُ﴾، ﴿وَ مَا تخُفِي الصُّدُورُ؛ اين ﴿وَ اللَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾[41]هم از همين قبيل است. يک وقت است ما مي‌گوييم خدا دل‌ها را مي‌داند؛ بله، اين يک مرحله است؛ ولي به جاي اينکه بفرمايد خدا دل‌ها را مي‌داند مي‌فرمايد نه تنها دل را، آن زواياي دل که در درون دل نهاده شده و نهادينه شده را خدا مي‌داند ﴿وَ اللَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُور﴾، «ذات الصدور» غير از صدر و قلب است؛ صدر چيزي است و قلب چيزي است؛ آن اسرار نهاني و نهفته‌شدهٴ در زواياي دل را مي‌گويند «ذات الصُّدور»؛ يعني چيزي که در صدر است آنها را  هم فرمود که خدا مي‌داند؛ اينجا که فرمود: ﴿وَ مَا تخُفِي الصُّدُورُ همان «ذات الصدور» و همان اسرار نهاني است. خيلي از چيزهاست که انسان بخواهد بفهمد بايد به او بفهمانند که در درون تو اينهاست! فرمود: ﴿إِن تَجهَر بِالقَولِ فَإِنَّهُ يَعلَمُ السِّرَّ وَ أَخفی﴾ فرمود: حرف‌ها و کارهاي علني شما را که خدا مي‌داند ومي‌بيند ﴿إِن تَجهَر بِالقَولِ﴾ اين ديگر گفتن ندارد که خدا جهر را مي‌داند، ﴿إِن تَجهَر بِالقَولِ﴾ [42]سه مرحله است که جهر را مي‌داند، سرّ را مي‌داند و اَخفاي از سرّ را هم ‌مي‌داند. ﴿إِن تَجهَر بِالقَولِ﴾ که «فَإِنَّهُ يَعلَمُه» نفرمود، چون علم به جهر چيز روشني است ﴿إِن تَجهَر بِالقَولِ فَإِنَّهُ يَعلَمُ السِّرَّ﴾ سرّ؛ يعني آنچه انسان در درون خودش نگه داشته وبه کسي نمي‌گويد ﴿يَعلَمُ السِّرَّ وَ أَخفی﴾؛ اخفاي از سرّ اين است که بر خود انسان هم مخفي است، بايد اين را انسان کالبدشکافي کند، باز کند و درون انسان را به انسان نشان دهد تا انسان آن را باور کند که در درون او چه هست چه بود حالا از بس اغراض و غرائز روي آن درون آمده تلّي از اهداف را آنجا گذاشته و خودش را نمي‌بيند. اينجا فرمود ما چيزهايي را مي‌بينيم که بر خود شما هم مخفي است وقتي جراحي کرديم و آنها را بيرون آورديم، آن وقت شما مي‌بينيد.

لزوم تفاوت بين اعمال فراموش شده و اسرار مخفی
پرسش: ....  بشر اعمالی را انجام داده؛ ولی بعد فراموش کرده است؟
پاسخ: بله، آن «منسي» است، نه مخفي! مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) اين هم نقل کرده که گاهي انسان در يکجا نشسته و گناه بيُت سال قبل يا سی سال قبل به يادش مي‌آيد، او بايد خدا را شکر کند که چه کسی اين را به ياد او آورده است؛ او به يادش آمده که حالا استغفار کند، اين برکتي است! مثلاً آدم اينجا نشسته و بعد به يادش مي‌آيد که بيست سال قبل فلانجا معصيتي کرده است، فوراً بايد استغفار کند، اين يادآوری يک تذکره الهي است! «منسيّ» غير مخفي است، انسان در «منسيّ» اگر بررسي کند، يادش مي‌آيد يا اين حوادث ممکن است يادش بياورد؛ امّا مخفي به اين آساني جَلي نخواهد شد.
پرسش: ﴿بَلِ الإنسانُ عَلَی نفسِهِ بَصيرة﴾ [43]مگر برای همه نيست؟
پاسخ: بله! امّا در صورتي که بصيرت داشته باشد؛ امّا خيلي از چيزهاست که ﴿لا تَعمَی الأَبصارُ وَ لكِن تَعمَی القُلُوبُ الَّتي‏ فِي الصُّدُور﴾.[44]همان‌طوري که «بصر» خيلی از چيزها را نمي‌بيند، بصيرت هم که برای دل است، همه چيز را نمي‌بيند. اين آيه سوره مبارکه «حج» که فرمود دلشان کور است اگر کسي قلبش کور بود چه چيزي را ببيند؟! ﴿لا تَعمَی الأَبصارُ وَ لكِن تَعمَی القُلُوبُ الَّتي‏ فِي الصُّدُور﴾؛ اين شخص بصيرتش هم محدود است، ممکن است آن سرّ را ببيند؛ ولي اخبار را نبيند. وقتي با اين تحليل همه جانبه فرمود که جزا «عين» عمل است؛ شاهد اعضا و جوارح‌ هستند؛ شاهد فرشتگان هستند؛ شاهد انبيا و اوليا هستند و قاضي هم خود ذات اقدس الهي است؛ عمل هم حاضر و نقد است، فرض ندارد که ظلم در آن روز راه پيدا کند ﴿وَ اللَّهُ يَقضي بِالحَقّ﴾ غير از حق فرض ندارد. ﴿وَ الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِهِ لَا يَقضُونَ بِشي‏ءٍ﴾؛ شما اين بُت‌ها را که مي‌پرستيد، از آنها کاري ساخته نيست و مهم‌ترين عامل تزکيه و تهذيب نفس همين جريان يادآوري معاد است ﴿وَ اللَّهُ يَقضي بِالحَقّ‏ِ وَ الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِهِ لَا يَقضُونَ بِشي‏ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ البَصِير﴾.



[1]واقعه/سوره56، آیه49.
[2]انشقاق/سوره84، آیه6.
[3]کهف/سوره18، آیه49.
[4]مریم/سوره19، آیه64.
[5]زخرف/سوره43، آیه80.
[6]انفطار/سوره82، آیه10.
[7]الميزان فی تفسيرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج5، ص273.
[8]نباء/سوره78، آیه26.
[9]تحریم/سوره66، آیه7.
[10]وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج16، ص70، ابواب جهاد النفس وما يناسبه، باب85، ط آل البيت.
[11]زلزله/سوره99، آیه7.
[12]معارج/سوره70، آیه4.
[13]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج7، ص123.
[14]صافات/سوره37، آیه24.
[15]زمر/سوره39، آیه67.
[16]حاقه/سوره69، آیه14.
[17]نحل/سوره16، آیه77.
[18]معارج/سوره70، آیه6.
[19]ملک/سوره67، آیه11.
[20]نساء/سوره4، آیه126.
[21]ملک/سوره67، آیه19.
[22]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج19، ص236.
[23]زخرف/سوره43، آیه67.
[24]لغتنامه دهخدا: «صخره صَمّاء»؛ سنگ سخت رست.
[25]زمر/سوره39، آیه3.
[26]یونس/سوره10، آیه18.
[27]انبیاء/سوره21، آیه28.
[28]مریم/سوره19، آیه87.
[29]نساء/سوره4، آیه42.
[30]یونس/سوره10، آیه30.
[31]ميزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج‏7، ص252.
[32]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج17، ص179.
[33]تفسير نور الثقلين، الشيخ الحويزی، ج‏1، ص746.
[34]حدید/سوره57، آیه25.
[35]نساء/سوره4، آیه135.
[36]بقره/سوره2، آیه164.
[37]بقره/سوره2، آیه230.
[38]نشريه معرفت(092)، معرفت، ج1، ص3.
[39]تفسيرالرازی مفاتيح الغيب اوالتفسيرالکبير، الرازی،فخرالدين، ج‏1، ص226.
[40]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج79، ص248.
[41]آل عمران/سوره3، آیه154.
[42]طه/سوره20، آیه7.
[43]قیامه/سوره75، آیه14.
[44]حج/سوره22، آیه46.