موضوع:
تفسير آيات 15 تا 20 سوره غافر
﴿رَفِيع الدَّرَجَاتِ ذو العَرشِ يلقِي الرّوحَ مِن أَمرِهِ عَلي مَن
يَشَاء مِن عِبَادِهِ لِينذِرَ يَومَ التَّلَاقِ (15) يَومَ هم بَارِزونَ لَا
يخَفَي عَلي اللَّهِ مِنهم شيءٌ لِّمَنِ الملك اليَومَ لِلَّهِ الوَاحِدِ
القَهَّارِ (16)لْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ لَا
ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ(17)وَ أَنذِرهم يَومَ الاَزِفَةِ
إِذِ القلوب لَدَي الحنَاجِرِ كَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِن حَمِيمٍ وَ لَا
شَفِيعٍ يطَاع (18) يَعلَم خَائنَةَ الأَعين وَ مَا تخفِي الصّدور (19) وَ اللَّه
يَقضي بِالحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدعونَ مِن دونِهِ لَا يَقضونَ بِشيءٍ إِنَّ
اللَّهَ هوَ السَّمِيع البَصِير(20)﴾ فراگير بودن قانون
مرگ در دنيا و عدم آن در برزخنتيجه
اين آيات اخير اين شد که انسان در دنيا به نحو «موجبهٴ کليه» محکوم به مرگ
است و از آن طرف هم به نحو «سالبهٴ کليه» کسي از اين اصل مستثنا نيست، چون
﴿كلّ نَفسٍ ذائِقَة المَوت﴾ [1]است،
﴿ما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِكَ الخلدَ أَ فَإِن مِتَّ فَهم الخالِدون﴾ [2]است،
﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهم مَيِّتون﴾
[3]و مانند آن است که در دنيا اين اصل، اصل کلي است؛ وقتي اين مرگ فرا رسيد همه وارد
برزخ ميشوند. مطلب دوم اين است که جريان
﴿رَبَّنا
أَمَتَّنَا اثنَتَينِ وَ أَحيَيتَنَا اثنَتَين﴾[4]حق است؛ امّا اين «موجبه
کليه» نيست که هر انساني دو «إماته» و دو «إحياء» دارد. کفّار ميگويند:
﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثنَتَينِ وَ أَحيَيتَنَا
اثنَتَين﴾؛ آيا همه اهل برزخ ميميرند و بعد از مرگ وارد صحنه معاد
ميشوند يا نه؟ اين از اين آيه برنميآيد، چه اينکه از آيه «نفخ صور» و «صعقه» يک
عدّه استثنا شدند.
حشر
انسانهای کامل در قيامت با بدن دنيوی و برزخیمطلب
سوم اين است که اگر کسي مثل انبيا و اوليا زنده از برزخ وارد قيامت شد، معناي آن اين
نيست که در قيامت با همان بدن برزخي فقط محشور ميشوند، بلکه در قيامت با حفظ بدن
برزخي، با بدن دنيايي محشور ميشوند؛ يعني ديگران آن خصوصيت برزخ را ندارند، فقط
بدن دنيايي نصيبشان ميشوند و در قيامت با همان بدن دنيايي محشور ميشوند؛ ولي اولياي
الهي و انبيا(عليهم السلام) که مستثناي از «صعقه» هستند با حفظ بدن برزخي، بدن دنيايي
را هم دارند.
پرسش:
مگر انسان مادّه است که بدن دنيايي را در مادّه ... است؟!
پاسخ:
چرا! همان دنيايي است؛ مادّه است و با حفظ بدن برزخي، بدن دنيايي پيدا ميکنند و
نمونه آن در همين دنيا هم همينطور است. الآن برابر آن حديث معروف:
يَا حَارِ هَمدَانَ مَن يَمت يَرَنِي ٭٭٭ مِن
مؤمِنٍ أَو منَافِقٍ قبلا[5]
هر
کس که ميميرد ـ منافق يا مؤمن ـ وجود مبارک حضرت امير را ميبيند. حضرت که زنده
بود اين اصل جاري بود و الآن هم که رحلت کرده است، اين اصل جاري است. الآن ممکن
است کسي بگويد که با بدن برزخي است؛ امّا آن وقت که زنده بود ـ چه مؤمن و چه غير
مؤمن ـ حضرت را با بدن برزخي ميديدند، با اينکه حضرت در مدينه بودند يا در کوفه
تشريف داشتند، بدن مادي داشتند و در دنيا بودند؛ امّا هر مؤمني يا هر کافر يا
منافقي وجود مبارک حضرت را ميديد؛ البته واقعيت حضرت را ميديد! بنابراين انسانهاي
کامل در قيامت هم داراي بدن دنيايي و مادي هستند و هم داراي بدن برزخي و آن روح
مجرد میباشند؛ لازم نيست که اينها با مرگ برزخي وارد معاد شوند، با
حفظ همان بدن برزخي وارد قيامت کبرا ميشوند، بدن دنيايي و مادي را آنجا پيدا
ميکنند و بدن برزخي هم دارند که اين با مستثنا هم سازگار است.
پرسش:
بدن برزخی را در برزخ میگذارند؟
پاسخ:
بالاخره برزخ حکمي دارد و قيامت کبرا حکم ديگري دارد، براي تودهٴ مردم اين
گونه است؛ ولي براي انسان کامل همانطوري که در دنيا هم بدن مادي داشتند و هم بدن
برزخي داشتند، در آن مرحلهٴ عاليه و در قيامت هم همينطور است. اينکه فرمود:
«مِن مؤمِنٍ أَو منَافِقٍ قبلا»، وجود مبارک
حضرت در دنيا بودند، بدن دنيايي و مادي داشتند؛ ولي هر مؤمني يا هر کافر يا منافقي
که ميمرد، وجود مبارک حضرت را با بدن برزخي ميديد؛ غرض اين است که اينها را نميشود
با افراد عادي قياس کرد.
پرسش:
اينها ممکن است حيات دنيايي هم نداشته باشند، چون هم حيات برزخی دارند، هم
حيات قيامتی و هم دنيا!؟
پاسخ:
نه، غرض اين است که اگر از برزخ وارد قيامت ميخواهند شوند، لازم نيست که مثل خيليها
بدن برزخي را رها کنند و وارد قيامت شوند، بلکه با حفظ همان بدن برزخي وارد معاد ميشوند
و بدن دنيايي و مادي را پيدا ميکنند.
پرسش:
آن بدن برزخی مؤمن که نتيجه عمل خودش است وقتی با عمل خودش آن بدن را
ساخته چگونه میشود که در برزخ رها باشد ولی در قيامت بدن او؟
پاسخ:
آن شخص نتيجه عمل خود را در برزخ ميبيند؛ ولي در معاد نتيجه را به صورت ديگر ميبيند.
چگونگی جمع بين
چراغ بودن عقل و عبادت خدا با آنامّا
در جريان عقل که عقل کار انديشه دارد و چراغ تشخيص است ـ سراج است، نه صراط ـ از
آن طرف گفته ميشود که عقل
«مَا عبِدَ بِهِ الرَّحمَن
وَ اكتسِبَ بِهِ الجِنَان»،[6]براي
اينکه در دستگاه دروني ما واقعاً دو عقل است: يک عقل مسئول و متولّي انديشه و
ادراک است و عقل ديگر هم مسئول و متولّي حرکت و کار؛ همانطوري که در بيرون ما قوايي
هست که کار درک را به عهده دارد، قوايي هم هست که کار را به عهده دارد؛ ما يک چشم
و گوش داريم که ميفهمند و يک دست و پا داريم که کار ميکنند و دو قوّه کاملاً
جداست، هر قوّه هم مسئول کار خودش است، در درون ما هم اين چنين است؛ يک عقل است که
تصور و تصديق و استدلال و قياس و اين امور را درک ميکند که اين سراج است و چراغ
خداست که در درون ماست و قوه ديگر، عقل ديگري است که
«عبِدَ
بِهِ الرَّحمَن»؛ اگر هر دو قوي بود، اين شخص ميشود عالمِ عادل و اگر هر
دو ضعيف بود، اين فاقد «طهورين» است که نه ميفهمد و نه ميداند که چه کار کند؛
اگر آن عقل انديشه قوي بود و عقل عمل «راجل» بود، اين عالِم فاسق است و اگر آن يکي
قوي بود و عقل نظري ضعيف بود، اين مقدسِ بيدرک است؛ بين دو قوه کاملاً مانند بين
«أرض و سماء» فاصله هست؛ مثل اينکه بين چشم و گوش و دست و پا به اندازه آسمان و زمين
فاصله است. کسي چشم و گوش او سالم است، مار و عقرب را خوب ميبيند، امّا دست و پاي
او فلج است؛ او مشکل علمي ندارد، او مشکل عملي دارد.
پرسش:
مراتب آن فرق میکند! بالاخره درک قویتر از عقل است و
عقل ضعيف است؟
پاسخ:
وقتي جهاد شد، انسان موظف است در جهاد از قدرت الهي و از وحي و نبوت کمک بگيرد و
جهل را سرکوب کند، ما موظف هستيم به جهاد اوسط! در جهاد اوسط حضرت فرمود
: «جَاهِدوا أَهوَاءَكم كَمَا تجَاهِدونَ أَعدَاءَكم»؛[7]همانطوري
که در جهاد اصغر با دشمن بيرون ميجنگيد، در جهاد اوسط هم با دشمن درون بجنگيد.
اگر کسي به خاطر جهل در اين جهاد شکست خورد، اين طبق همان بيان نوراني حضرت امير است
که فرمود
: «كَم مِن عَقلٍ أَسِيرٍ تَحتَ [عِندَ] هَوَی أَمِيرٍ»[8]همين
است! اين عقل
«مَا عبِدَ بِهِ الرَّحمَن» به
اسارت شهوت و غضب درآمد و زنجيري است، اين چه عملي انجام دهد؟ مثل کسي که مار و
عقرب را ميبيند؛ ولي دست و پاي او فلج است، شما مدام به او ميکروسکوپ بده، تلسکوپ
بده، دوربين و ذرّهبين بده، او مشکل علمي ندارد! شما مدام برای او آيه و
روايت بخوان، او مشکل علمي ندارد، بلکه از نظر علمي صد درصد براي او مسلّم است که
اين کار حرام است، امّا آن کسی که بايد تصميم بگيرد ـ
«مَا عبِدَ بِهِ الرَّحمَن» ـ در جبهه داخلي فلج شد و به
اسارت نفس امّاره درآمد، امير او امير «بالسّوء» است؛ وقتي امير «بالسّوء» است، اين
ديگر
«مَا عبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اكتسِبَ بِهِ
الجِنَان» ندارد. بنابراين دو قوه کاملاً از هم جدا هستند؛ در معرفت نفس،
در تهذيب نفس و در کسب اخلاق الّا و لابد آدم بايد نفس را بشناسد، شئون آن را بشناسد،
کارها را بشناسد و در مرحله چهارم و پنجم به فکر اصلاح آن باشد.
مقصود از القای روح برای هدايت مردم و تفاوت
تجلّی و تجافی آنفرمود
که خداي سبحان براي هدايت مردم، روح خودش را «القاء» ميکند که اين «القاء» از قبيل
همان «القاء»ي «حبل متين» است که «تجلّي» است، نه «تجافي». اين بيان نوراني حضرت
امير که در
نهج البلاغه فرمود:
«الحَمد لِلَّهِ
المتَجلّي لِخَلقِهِ بِخَلقِه»
[9]همين است! «تجلّي» خداي سبحان است، نه «تجافي»! اگر خداي سبحان قرآن را «القاء»
کرد، به نحو «تجلّي» «القاء» کرد و نه به نحو «تجافي»؛ باران به نحو «تجافي» از
بالا به پايين ميآيد؛ يعني وقتي بالا هست پايين نيست، وقتي پايين آمد ديگر بالا نيست؛
امّا «تجلّي» آن است که در بالا هست، در مياني هست، در مراحل قرب هست و در مادون
هم هست، چون «حبل متين» است و اين «حبل» را بايد «اعتصام» کرد؛ قرآن را خدا آويخت
نه انداخت، وحي را آويخت نه انداخت؛ لذا فرمودند:
﴿وَ
اعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعاً﴾. [10]در همان حديث شريف
«إِنِّي تَارِكٌ فِيكم الثَّقَلَينِ» است که اين «حبل
متين»،
«سَبَبٌ طَرَفه بِيَدِ اللَّهِ وَ سَبَبٌ
طَرَفه بِأَيدِيكم».[11] روشن شدن تفاوت انزال
قرآن و حديد با تبيين تجلّی و تجافیپرسش:
در مسئله باران و حقيقتی که در باران است ؟
پاسخ:
آن ديگر باران نيست! آن مخزن الهي است، آنجا چيز ديگري است که ريشه پيدايش
باران است، وگرنه آنجا که آهن نيست!
﴿أَنزَلنَا
الحَديدَ فيهِ بَأسٌ شَديد﴾،
[12]آنجا که «حديد» نيست!
﴿أَنزَلَ لَكم
مِنَ الأَنعامِ ثَمانِيَةَ أَزواج﴾، [13]آنجا که دامداري نيست! چون به نحو «تجافي» است،
آنجا ديگر چنين نيست! امّا قرآن حقيقتاً آنجاست! حقيقتاً در مراحل
مياني است! حقيقتاً در مراحل پاييني است! فرمود:
﴿إِنَّا
جَعَلناه قرآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكم تَعقِلون﴾، [14]همين کتاب «بعينه»
﴿وَ إِنَّه في أمِّ الكِتابِ لَدَينا لَعَلِيٌّ حَكيم﴾؛
[15]امّا اينکه فرمود ما
﴿أَنزَلنَا الحَديدَ﴾،
درست است که در سوره «حجر» فرمود:
﴿وَ إِن مِن
شَيءٍ إِلاَّ عِندَنا خَزائِنه وَ ما ننَزِّله إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعلوم﴾؛[16]امّا
در مخزن الهي که اين آهن نيست!
﴿أَنزَلَ لَكم
مِنَ الأَنعامِ ثَمانِيَةَ أَزواج﴾، آنجا که دامداري نيست!
آنجا حقيقتي است که وقتي پايين بيايد ميشود دام؛ امّا در مسئله قرآن حقيقتي
است که آنجا هم قرآن است و در مراحل مياني که
﴿بِأَيدي
سَفَرَة ٭ كِرامٍ بَرَرَة﴾ [17]قرآن است و وقتي به قلب
مطهر حضرت هم رسيد قرآن است! اينطور نيست که اينجا قرآن باشد و آنجا
چيز ديگري باشد، اينجا و مراحل مياني که
﴿بِأَيدي
سَفَرَة﴾ است، قرآن است و در مراحل بالا هم قرآن است؛ امّا
﴿أَنزَلَ لَكم مِنَ الأَنعامِ ثَمانِيَةَ أَزواج﴾
که اينطور نيست!
سازنده بودن مباحث
جريان قيامت علت تکرار طرح آندر
کنار اين قسمت از آيات مورد بحث، ما را به تفکر در عظمت قيامت دعوت کرد و در
فاصلهٴ کمي شش مرتبه نام قيامت را ذکر نمود. اکثر کلمات
﴿يَومِ﴾ و
﴿يَومَئِذ﴾
در قرآن کريم راجع به
﴿يَومَ القِيامَة﴾
است و در موارد خاص راجع به مسائل ديگر است. در کوتاهترين فاصله شش مرتبه مسئله قيامت
را ذکر میکند، چون اوست که تعيينکننده است! بارها به عرضتان رسيد که
اعتقاد به توحيد را مشرکين هم داشتند، آن سازنده نيست، اعتقاد به معاد است که
سازنده است؛ يعني هر کس بداند که در برابر عمل خود مسئول است و روزي رسوا ميشود و
قطعي هم است، خودش را کنترل ميکند! فرمود:
﴿لِينذِرَ يَومَ التَّلَاقِ﴾، ﴿يَومَ
التَّلَاقِ﴾ چيست؟
﴿يَومَ هم بَارِزونَ﴾ ديگر
همه چيز رو ميشود، هم
﴿لا يَكتمونَ اللَّهَ
حَديثاً﴾
[18]است و هم آنچه را در دنيا ميپنداشتند
﴿يبَيِّتونَ
ما لا يَرضی
مِنَ القَولِ﴾
که آنها همه رخت برميبندد. در سوره مبارکه «نساء» آيه 108 فرمود:
﴿يَستَخفونَ مِنَ النَّاس﴾؛ اينها بيتوته
ميکنند، خانههاي تيمي دارند، جلسات سرّي دارند و از مردم مخفي هستند؛ امّا
﴿وَ لا يَستَخفونَ مِنَ اللَّهِ﴾، از
خدا که مخفي نيستند؛ ولي نميفهمند که از خدا مخفي نيستند،
﴿ِوَ هوَ مَعَهم إِذ يبَيِّتونَ ما لا يَرضی
مِنَ القَول﴾؛ خداي سبحان در بيتوته اينها که اينها «تبييت» ميکنند،
مخفيانه در خانه تيمي و غيرتيمي جلسات سرّي در پشت درهاي بسته اسراري دارند، خدا
با اينهاست؛ پس اينها در هيچ مرحلهاي مستور نيستند،
﴿وَ هوَ مَعَهم إِذ يبَيِّتونَ ما لا يَرضی مِنَ
القَول ِوَ كانَ اللَّه بِما يَعمَلونَ محيطاً﴾ که در همين آيه 108
سوره مبارکه «نساء» است.
در
سوره مبارکه «فصلت» هم فرمود: اينها خيال ميکنند که خداي سبحان برخي از اعمال اينها
را نميبيند؛ آيه 22 سوره مبارکه «فصلت» اين است:
﴿وَ
مَا كنتم تَستَترِونَ أَن يَشهدَ عَلَيكم سمَعكم وَ لَا أَبصَاركم وَ لَا جلودكم
وَ لَكِن ظَنَنتم أَنَّ اللَّهَ لَا يَعلَم كَثِيرًا مِّمَّا تَعمَلونَ ٭ وَ
ذَلِكم ظَنّكم الَّذِی ظَنَنتم بِرَبِّكم أَردَئكم فَأَصبَحتم مِّنَ
الخاسِرِينَ﴾؛
[19]خيال کرديد خدا نميبيند که پشت درهاي بسته حرف ميزنيد؟! امروز وضعي است که آن خيال
را هم نميتوانيد کنيد! گرچه براي ذات اقدس الهي دنيا و آخرت يکي است، چون
﴿بِكلِّ شَيءٍ محيطٌ﴾ [20]است؛ امّا فرق براي
شماست، شما در دنيا خيال ميکرديد که اگر پشت درهاي بسته هر تصميمي بگيريد، فقط
شما ميدانيد «و لاغير» که ـ معاذ الله ـ خدا نميداند، امروز ديگر آن خيال را نميتوانيد
کنيد، چون همه چيز «بيّن» است
﴿وَ لا يَكتمونَ
اللَّهَ حَديثا﴾.[21]پس
آنچه در سوره مبارکه «نساء» آمده و آنچه در سوره مبارکه «فصلت» آمده اين مربوط به
زعم و گمان اين تبهکاران در دنياست که خيال ميکنند که
﴿أَنَّ
اللَّهَ لَا يَعلَم كَثِيرًا مِّمَّا تَعمَلونَ﴾؛ ولي آن روز که شد
همه بارز هستند شکوفا هستند و درون و بيرون همه علني ميشود.
دليل بر
پاسخگويي کلّ نظام هستی بر سؤال از مالکيّت ملک در قيامتفرمود:
﴿ لِينذِرَ يَومَ التَّلاق﴾، يک
بار؛
﴿ يَومَ هم بارِزون لا يَخفی عَلَی
اللَّهِ مِنهم شَيء﴾، دو بار؛ بار سوم:
﴿لِمَنِ
الملك اليَومَ﴾، ﴿اليَومَ﴾
اين «سلام» براي کيست؟ اين
﴿لِلَّهِ الواحِدِ
القَهَّار﴾ را ملاحظه فرموديد که چند جواب دادند؛ گوينده کيست؟ قسمت
مهمی از مفسّران گفتند که گوينده خود ذات اقدس الهي است که دارد جواب ميدهد
﴿لِلَّهِ الواحِدِ القَهَّار﴾، برخيها
گفتند انبيا و اوليا جواب ميدهند برخيها گفتند مؤمنين هم جواب ميدهند و برخيها
گفتند فرشتهها جواب ميدهند؛ ولي به نظر ميرسد که کلّ نظام جواب ميدهد! خود آن «ملک»
جواب ميدهد! اين «ملک» طبق پنج، شش طايفه از آيات قرآن که فرمود اينها اهل «ادراک»،
اهل «تسبيح»، اهل «تحميد»، اهل «سجود» و اهل «اطاعت» هستند، همه اينها ميفهمند
و خود اينها ميگويند که ما براي «الله» هستيم.
يک
طايفه در قرآن دارد ـ از اسلام به معني انقياد ـ از اسلام نظامِ هستي ياد ميکند:
﴿وَ لَه أَسلَمَ مَن فِي السَّماواتِ وَ الأَرضِ﴾،
[22]پس يکی به معناي انقياد است. طايفه دوم از «تسبيح» اينها ياد ميکند که گاهي
به صورت فعل ماضي است:
﴿سَبَّحَ لِلَّه﴾؛[23]گاهي
به صورت فعل مضارع
﴿يسَبِّح لِلَّه﴾؛[24]گاهي
به صورت مصدر
﴿سبحانَ الَّذي﴾[25]و
گاهي هم به صورت امر است:
﴿سَبِّحِ اسم﴾؛[26]ماضي
و مضارع و امر و مصدر، همه اينها با اين صيغه بسته شدند، همه موجودات اهل «تسبيح»
هستند، اين دو طايفه. تسبيح اينها با «تحميد» آميخته است که
﴿إِن مِن شَيءٍ إِلاَّ يسَبِّح بِحَمدِهِ﴾،
[27]اين سه طايفه. سجده براي همه موجودات تکويني نظام آسمان و زمين است
﴿وَ لِلَّهِ يَسجد ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي
الأَرض﴾،
[28]اين چهار طايفه. اطاعت و پيروي فرمان الهي برای کلّ آسمان و زمين است، اين
پنج طايفه.
﴿فَقالَ لَها وَ لِلأَرضِ ائتِيا
طَوعاً أَو كَرهاً قالَتا أَتَينا طائِعين﴾؛ [29]فرمود خواه و ناخواه بياييد!
عرض کردند خواهان آمديم و نخواستن در ما نيست! اول تثنيه است؛ ولي جواب آنها جمع
است
. ﴿فَقالَ لَها﴾ به «سماوات»،
﴿وَ
لِلأَرضِ ائتِيا﴾
اين تثنيه است،
﴿قالَتا﴾ تثنيه
است،
﴿أَتَينا طائِعِين﴾ نه «طائِعَين»؛
يعني ما ـ آسمان و زمين ـ با همهٴ موجودات، بردهوار آمديم. پس چندين طايفه
از آيات قرآن از خضوع و خشوع موجودات خبر ميدهند و بعيد نيست که آن روز همه يکصدا
بگويند برای تو هستيم.
﴿لِمَنِ الملك
اليَومَ﴾، کل نظام ميگويد:
﴿لِلَّهِ
الواحِدِ القَهَّار﴾ آن روز، روزِ حق است که
﴿ذٰلِكَ اليَوم الحَقّ﴾ [30]و قهّار بودن آن هم در
دعاي نوراني «کميل»
هست:
«وَ بِقوَّتِكَ الَّتِي قَهَرتَ بِهَا كلَّ شَيءٍ
و خَضَعَ لَهَا كل شَيءٍ وَ ذَلَّ لَهَا كلّ شَيءٍ»؛ [31]اين دعاي نوراني «کميل»
تفسير اين آيات است؛ اگر «خضوع» هست، اگر «خشوع» هست و اگر «قهر» است که در دعاي «کميل»
آمده است، تفسير همين آيه
﴿لِلَّهِ الواحِدِ
القَهَّار﴾ميتواند باشد. پس
﴿يَومَ
التَّلاق﴾ يک بار،
﴿ يَومَ هم
بارِزون﴾دو بار،
﴿لِمَنِ الملك
اليَومَ﴾ سه بار،
﴿اليَومَ تجزی﴾
مرتبه چهارم است؛ امروز هر کسي در برابر کار خود کيفر ميبيند
﴿اليَومَ تجزی كلّ نَفسٍ﴾؛ اما اين
﴿بِما كَسَبَت﴾؛ يعني به همان چيزي
که عمل کرد، نه به سبب آن چيزي که عمل کرد؛ به همان چيزي که عمل کرد جزا داده ميشود.
پرسش:
ظاهراً
﴿لِمَنِ الملك﴾ بعد از صاعقه
باشد که اصلاً کسی نمانده ولی انسان کامل در اينجا جوابگو است؟
پاسخ:
نه، وقتي که «ملک» آمده است
﴿يَومَ هم بارِزون﴾،
مرحلهاي است که حالا همه در صحنه هستند و ديگر صاعقهاي در کار نيست،
﴿يَومَ هم بارِزون﴾؛ اينها همه در صحنه
هستند، در حالت و مقطعي که همه در صحنه میباشند، از همه سؤال ميکند
اين دستگاه با عظمت برای کيست؟ اين نظام جواب ميدهد برای توست! که با
آن چهار، پنج طايفه آيات سازگار باشد.
پرسش:
در دنيا هم که دارند میگويند:
﴿لِلَّهِ
الواحِدِ القَهَّار﴾؟پاسخ:
در دنيا براي آن پنج طايفه از آيات، باطناً ميگويند؛ امّا علناً که همه بشنوند، اينطور
نيست. خيليها الآن «تسبيح» موجودات را نميشنوند؛ «تسبيح» موجودات يک گوش شنواي
خاصي ميخواهد؛ سجده آنها را، اسلام و انقياد آنها را، تحميد آنها را همه نميشنوند.
آن روايتي که مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) نقل کرد که وجود مبارک پيغمبر(صلّي
الله عليه و آله و سلّم) فرمود سنگي در جاهليت بود که من هر وقت عبور ميکردم، به
من سلام ميکرد:
«إِنِّي لَأَعرِفه الآن»؛
[32]الآن هم من آن سنگ را ميشناسم؛ در «احجار» هم همه آنها اينطور نيستند،
همهٴ انسانها هم اينطور نيستند، همهٴ موجودات هم اينطور نيستند.
مطابق بودن جزا با
خود عمل و نفی جنس ظلم در قيامتدر
بخشي از آيات فرمود که همان چيزي را که اينها خيال ميکنند جزاي اينهاست، عين همان
کاري است که انجام دادند، نه اينکه بيگانه باشد. در سوره مبارکه «تحريم» آيه هفت
به اين صورت است:
﴿يا أَيّهَا الَّذينَ كَفَروا
لا تَعتَذِروا اليَومَ إِنَّما تجزَونَ ما كنتم تَعمَلون﴾، نه «بما
کنتم تعملون». بنابراين اين
﴿بِمَا كَسَبَت﴾
که در سوره مبارکه «غافر» محل بحث است که فرمود:
﴿اليَومَ تجزَي كلّ نَفسِ بِمَا كَسَبَت﴾؛ يعني به همان کار، نه به سبب آن کار؛
اين «باء» باي سببيه نيست؛ يعني به همان چيزي که عمل کرديد به همان چيز کيفر ميبينيد
تا با آن آيه سوره «تحريم» که فرمود:
﴿اليَومَ إِنَّما تجزَونَ ما كنتم﴾[33]
که ديگر «باء» در کار نيست هماهنگ باشد. پس تاکنون
﴿يَومَ التَّلَاقِ﴾
يک،
﴿يَومَ
هم بَارِزون﴾
دو،
﴿لِّمَنِ
الملك﴾ سه،
﴿اليَومَ تجزَي﴾
چهار،
﴿لَا ظلمَ
اليَومَ﴾ پنج؛ امروز جا براي ستم نيست، غير
خدا که توان آن را ندارد و خدا هم که
﴿لا يَظلِم رَبّكَ
أَحَدا﴾.
پس به نحو نفي جنس، آن روز جا براي ظلم نيست. اگر کسي کاري نميتواند کند غير از
خدا و خدا هم که عدل محض است، پس به نحو نفي جنس، ظلمي در آن روز نيست
﴿لَا ظلمَ اليَومَ﴾
و خدا هم که
﴿لا يَظلِم رَبّكَ
أَحَدا﴾. علّت محال بودن ظلمِ
سهوی و خطايي از خدا در قيامتحالا
«ان قلت»: درست است که ذات اقدس الهي عمداً ظلم نميکند؛ ولي اولين و آخرين که جمع
شدند، شايد يک اشتباه و غفلتي صورت پذيرد! فرمود اين هم محال است، چرا؟ فرمود:
﴿إِنَّ اللَّهَ سَريع الحِساب﴾.درست است که اولين و آخرين و ميلياردها
ميليارد که جمع شوند، براي ذات اقدس الهي مثل شیء واحد است، چون او نامتناهي
است «أقرب» به «کلّ شیء» است و
﴿بِكلِّ
شَيءٍ محيطٌ﴾ است، سهو و خطا و نسيان براي ذات اقدس الهي محال است،
چرا؟ چون علم و شهود و حضور عين ذات است، اين يک؛ سهو و غفلت، يعني زوال علم، اين
دو؛ اگر علم زائل شود و سهو و غفلت به معناي زوال علم باشد، چون علم عين ذات است ـ
معاذ الله ـ مستلزم زوال ذات است که اين «مستحيل» است؛ لذا با
﴿ما كانَ رَبّكَ نَسِيًّا﴾ [34]برهان آن همين است، چون
خدا علم عين ذات اوست، اگر اين علم زائل شود به نسيان و خطا به جاي آن بنشيند؛
يعني ذات زائل شده است و اين هم که «مستحيل» است؛ لذا زوال علم الهي «مستحيل»، سهو
و نسيانِ خداي سبحان هم «مستحيل» است
﴿وَ ما
كانَ رَبّكَ نَسِيًّا﴾، زيرا ذات عين شهود است. پس هيچ احتمال ظلمی
ـ نه عمدي، نه خطايي، نه سهوي ـ در آنجا نيست؛ عمدي که مسلّم است، خطا و
سهو هم در آنجا مثل عمد «مستحيل» است، پس هيچ ستمي به هيچ بندهاي در آن
روز نخواهد شد
﴿لَا ظلمَ اليَومَ﴾
اين بار پنجم. خدا «سريع الحساب» است! همين پنجاه هزار سال براي عدّهاي پنج دقيقه
است، کار هر کسي را ميتواند يکجا انجام دهد،
«لا
يَشغَله شَأنٌ عَن شَأن»،
[35]اينطور نيست که حالا حساب زيد را دارد انجام ميدهد، نتواند حساب عمرو را انجام دهد؛
به همان دليل که همه را يکجا روزي ميدهد، عدد «انفاس» همه را هم ميداند.
اگر يک حقيقت نامتناهي بود، براي او قليل و کثير فرقي نميکند!
مأموريت پيامبر به
انذار نزديک بودن قيامتبار
ششم فرمود:
﴿وَ أَنذِرهم يَومَ الاَزِفَةِ﴾،
درباره قيامت گاهي از خطرات قيامت سخن به ميان ميآيد و گاهي از قرب قيامت؛ قيامت
دمِ دست آدم است و آدم همين که مرد، وارد قيامت ميشود؛ حالا قيامت صغراست و زمينه
براي قيامت کبراست، البته مطلب حق هم است؛ ولو روايتي هم به اين صورت درنيامده
باشد، اين حق هست که
«مَن مَاتَ فَقَد قَامَت
قِيَامَته».[36]اگر برزخ جزء قيامت باشد که «يوم آخرت» به حساب بيايد، چون بسياري از احکام
قيامت در برزخ هم هست، همين که انسان مرد وارد برزخ ميشود، البته در روايات ما
هست؛ غريق رحمت کند مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) را اين روايت را ايشان در معاد
بحار
نقل کرده است. از حضرت سؤال کردند که برزخ چه زمانی است؟ فرمود:
«القَبر منذ».[37]ما ديگر چهار عالَم که نداريم که دنيا، قبر، برزخ و قيامت باشد، بلکه قبر
همان برزخ است! اين بدن را در اين چاله که گذاشتند، از همين امشب سؤال از او شروع
ميشود، همين مسئله برزخ است! وقتي از حضرت سؤال ميکنند برزخ چه زمانی شروع
ميشود؟ فرمود
«القَبر منذ»، اين «القَبر» را
شما در
بحار جستجو کنيد، اين روايت را پيدا ميکنيد که همين لحظه که انسان
مرد در برزخ است. برزخ هم درست است که همهٴ احکام معاد در آن نيست؛ امّا قبر
«رَوضَةٌ مِن رِيَاضِ الجَنَّةِ أَو حفرَةٌ مِن حفَرِ
النِّيرَان»،
[38]بخشهاي وسيعي از احکام قيامت در مسئله برزخ هست.
معنای
ادبی «آزِفَة» و دلالت هيأت و ماده آن بر نزديکی قيامتپس
«آزِفَة» و نزديک است. «ازوف»؛
يعني قرب و «آزف»؛ يعني نزديک که يکي از اسماي قيامت «آزِفَة» است. در سوره مبارکه
«نجم» هم مثل همين سوره، از جريان قيامت به عنوان «آزِفَة» ياد شده است
﴿هذا نَذيرٌ مِنَ النّذرِ الأولى ٭ أَزِفَتِ
الآزِفَة﴾[39]که قيامت نزديک است؛ حالا که قيامت نزديک است، نظير
﴿اقتَرَبَتِ السَّاعَة وَ انشَقَّ القَمَر﴾؛[40]حالا
آن قيامت کبرا که هنوز روشن نيست چه زمانی قيام ميکند؛ ولي هر روز يک عدّه
وارد قيامت ميشوند، هر روز از زايشگاه خبر ميرسد که چندين کودک به دنيا آمدند و از
بهشت زهرا و گورستانهاي ديگر خبر ميرسد که چند نفر رفتند؛ همين که اين شخص رفت،
وارد قيامت شد، البته قيامت صغرا هست که طليعهٴ برزخ است. پس اگر ما قبر را
که برزخ است و بعد از مرگ شروع ميشود، اين را آغاز قيامت بدانيم:
﴿أَزِفَتِ الآزِفَة﴾ و
﴿اقتَرَبَتِ السَّاعَة﴾، البته وضع آن قيامت
کبرا روشن نيست و فقط ذات اقدس الهي ميداند
﴿أَزِفَتِ
الآزِفَة ﴾ و آيه 57 سوره مبارکه «نجم»:
﴿لَيسَ
لَهَا مِن دونِ اللَّهِ كَاشِفَةٌ﴾؛ هيچکس هم نميداند که چه
زمانی ظهور ميکند، اين هم از برکات الهي است که آدم هميشه آماده باشد؛ هميشه
منتظر باشد، هميشه آماده باشد و هميشه به حساب خود رسيده باشد. پس در کوتاهترين و
به اندازه يک خط ـ شما اينها را که بنويسيد شايد يک خط دربيايد ـ شش بار کلمه «اليوم»
مطرح شد، پس «يوم» هم مسئله قيامت است؛
﴿يَومَ
التَّلَاقِ﴾ هست،
﴿يَومَ هم بَارِزون﴾
هست،
﴿لِمَنِ الملك اليَومَ﴾ هست،
﴿اليَومَ تجزی﴾ هست،
﴿لَا ظلمَ اليَومَ﴾
هست،
﴿أَزِفَتِ الآزِفَة﴾؛ امروز
هست و مانند آن، اين عظمت مسئله قيامت است! چون مهمترين عامل تربيتی ما
مسئله معاد است، وگرنه اعتقاد به مبدأ را و اعتقاد به ربوبيت ذات اقدس الهي را
مشرکين هم داشتند که آن خيلي کارساز نيست؛ آنچه اساس کار است، اين است که انسان
احساس مسئوليت کند و آن اين است که مرگ چاله نيست، مرگ پل است. چقدر اين بيان حضرت
سيدالشهداء(سلام الله عليه) در روز عاشورا شيرين و زنده است! فرمود:
«صَبراً بَنِي الكِرَامِ فَمَا المَوت إِلَّا قَنطَرَةٌ»؛
[41]فرمود آقايان، شهدا، اصحاب و ياران من! مرگ چاله نيست، مرگ گودال نيست، مرگ اين
قبر نيست، مرگ پل است و آن طرف پل خبرهايي است!
«مَا
المَوت» که به صورت حصر بيان فرمود،
«صَبراً
بَنِي الكِرَامِ فَمَا المَوت إِلَّا قَنطَرَةٌ تَعبر بِكم».اگر ما باور
کرديم که مرگ يک قدم است ـ مگر پل است و حالا پل طولاني که نيست! يک قدم است! ـ يک
پل کوتاه و يک قدمي، پس
﴿أَزِفَتِ
الآزِفَة﴾. فرمود اين نه تنها مادّه آن دلالت بر نزديکي ميکند، هيأت
آن هم دلالت بر نزديکي ميکند؛ همه آنها فعل ماضي است:
﴿أَزِفَتِ
الآزِفَة﴾، نه «يأزف»، سخن از «يقرب» نيست؛ مثل اينکه بفرمايد «قَربَ
القريب»، پس ماده آن که «ازوف» است و قرب را ميرساند و هيأت آن هم که فعل ماضي
است قرب را ميرساند
﴿أَزِفَتِ
الآزِفَة﴾، ﴿وَ أَنذِرهم يَومَ الآزِفَةِ إِذِ القلوب لَدَی
الحَنَاجِرِ كَاظِمِين﴾.