موضوع: تفسير آيات 10 تا 14 سوره غافر
﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ
أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَي الْإِيمانِ
فَتَكْفُرُون (10) قََالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا
اِثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اِثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنََا بِذُنُوبِنََا فَهَلْ
إِلىََ خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ (11) ذََلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذََا دُعِيَ اَللََّهُ وَحْدَهُ
كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلََّهِ اَلْعَلِيِّ اَلْكَبِيرِ
(12) هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ ءَايَاتِهِ وَ يُنزَِّلُ لَكُم مِّنَ السَّمَاءِ
رِزْقًا وَ مَا يَتَذَكَّرُ إِلَّا مَن يُنِيبُ (13) فَادْعُواْ اللَّهَ
مخُْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُون(14)﴾ جايگاه عقل نظری و عملی در وجود انساندر
بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد، همانطوري که انسان در بيرون؛ يعني در فضاي جسم داراي
شئوني است که اين شئون و قوا و نيرو کارهاي مختلف و مسئوليتهاي مختلف دارند که
بعضيها مثل چشم و گوش مسئول ادراک هستند
و بعضيها مثل دست و پا مسئول کار میباشند، درون انسان هم دارای
قواي متعدد است؛ بخشي از قواي درون مسئول ادراک هستند که انديشه به عهده آنهاست و
از آن به «عقل نظری» ياد ميشود؛ بعضي از آنها مسئول حرکت، کار و اراده
می باشند که از آن به عنوان «عقل عملي» ياد ميشود که در روايات ائمه
فرمودند: عقل
«مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ
اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»[1]
و اين جهاد دروني؛ گاهي ممکن است باعث شکست عقل عملي شود که در بيان نوراني حضرت
امير(سلام الله عليه) آمده است که
«كَمْ مِنْ عَقْلٍ
أَسِيرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِير».[2]
اگر اين عقل عملي که مسئول اراده و تصميم است، به اسارت نفس درآمده است، عقل نظر
که مسئول علم و انديشه است، ممکن است يک مطلب را صد درصد بفهمد؛ ولي نتواند تصميم
بگيرد، چون تصميم و عزم و اراده و کارِ درون به عهده عقل عمل است که به اسارت
درآمده است؛ انديشه و ادراک و تصوّر و تصديق و جزم به عهده عقل نظر است که آن چيزي
را ميفهمد. بنابراين ممکن است که کسي مطلبي را صد درصد بفهمد که حق است؛ ولي عمل
نکند! مثل اينکه کسي با چشم روشن و شفاف و سالم، مار و عقرب را ميبيند، امّا چشم
که کاري از آن ساخته نيست، کار از دست و پا ساخته است که فلج است. اگر در بيرون ما
چشم و گوشي داريم که مسئول ديدن و فهميدن هستند و همچنين دست و پايي داريم که
مسئول حرکت و کار میباشند، اگر دست و پاي کسي فلج بود، ويلچري بود،
او مار و عقرب را ميبيند، امّا قدرت کار ندارد، نميشود گفت که مگر تو نديدي؟!
بله ديد! امّا چشم که نمیتواند فرار کند. به عالِم بيعمل نميشود
گفت که مگر تو اين آيه را نديدي؟! مگر نخواندي؟! تو مگر اين علم را نداشتي؟! بله! او
علم را داشت؛ امّا آن قوّهاي که مسئول علم است بيکاره است، اين چيز ديگری
است و آن هم چيز ديگري است. تا آدم خود را نشناسد، درون خود را نشناسد، شئون خود
را نشناسد، قوا را ارزيابي نکند، هر کاري را به صاحب آن کار، يعني قوّه نسپارد و
همه را تحت رهبري نفس اداره نکند، اين معما براي او حلّ نميشود. ميگويند چرا
فلان عالِم بيعمل بود؟ مگر تو نميدانستي؟ بله، ميدانستند، مثل آدمي که مار و
عقرب را ميبيند، شما مدام آيه و روايت براي او بخوان، مثل آدمي که ويلچري است و خودش
ميبيند، شما تلسکوپ، ميکروسکوپ، ذرّهبين و عينک بده، اين فايده ندارد! او که مشکل
علمي ندارد! چشم و گوش که حرکت نميکنند! آن عقلی که
«مَا
عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ»
کار ميکند که شکست خورده است؛ لذا حضرت فرمود که مواظب جهاد دروني باشيد! فرق بين
عزم و جزم، مثل فرق آسمان و زمين است؛ عزم برای يک قوّه ديگر است و جزم و
تصديق هم برای چيز ديگری است؛ اگر بخواهند از باب تشبيه معقول به
محسوس بگويند فرق بين عزم و جزم چقدر است، مانند فرق بين آسمان و زمين است؛ جزم برای
عقل نظر و برای متولّي انديشه است؛ عزم برای عقل عمل و مسئول عمل است.
اراده و عزم و نيّت برای يک قوّه است و تصوّر و تصديق و جزم و استدلال و
برهان براي يک قوّه ديگر است. اگر کسی در جبهه جهاد درون شکست خورد و ويلچري
شد، انسان صد آيه برای او بخواند تأثيری ندارد، چون او که مشکل علمي
ندارد، او مشکل عملي دارد.
معالجه عالمان
بیعمل با درمان عقل عملی آنانپرسش:
بعضی موضوعات در آن تأثيری ندارد؟
پاسخ:
هيچ! مگر اينکه اصلاح شود و تحوّلي در او پيدا شود؛ وقتي که به آنجا رسيد،
صريحاً به پيغمبرشان(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميگويند که
﴿سَوَاءٌ
عَلَيْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾؛[3]
چه بگويي و چه نگويي براي ما فرقي نميکند! مثل يک آدم ويلچري هستند که ميگويد:
آقا! چه بگويي و چه نگويي، من که نميتوانم فرار کنم! عمل، براي عقل عملي است؛ مگر
اينکه کسي درمان کند. حضرت امير(سلام الله عليه) در بيان نوراني خودشان فرمودند که
وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
«طَبِيبٌ
دَوَّارٌ بِطِبِّه»؛[4]طبّ خود را دور ميزند، نه اينکه خودش
دور ميزند؛ خودش حرکت ميکند نيست، طبّ خود را دور ميزند
«دَوَّارٌ بِطِبِّه». يکجا بايد مرهم بگذارد
«قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَه»، اين «مراهم» با هاء «هوّز»
است؛ يعني آنجايي که بايد مرهم دهد، مرهم ميدهد و بعضي از جاها
«أَحْمَی مَوَاسِمَهُ»؛ آنجا که بايد
داغ کند، داغ ميکند. در معالجه يکجا جايِ داغکردن است و يکجا هم
جاي مرهم گذاشتن است؛ اين کار طبيب است تا اين شخص معالجه شود، وقتي معالجه شد، آن
وقت راه ميافتد؛ وگرنه اگر شما مدام آيه بخوانيد يا مدام روايت بخوانيد، مثل اين
است که به او مدام عينک بدهي، مدام ذرّهبين بدهي، مدام دروبين بدهي، مدام تلسکوپ
بدهي يا مدام ميکروسکوپ بدهي، او که مشکل ديد ندارد! بنابراين عالِم بيعمل را بايد
از راه اراده و عزم و نيّت که عقل عملي است و شکست خورده است، جراحي کرد و معالجه
کرد؛ اين مطلب اول.
بيان نکته
ادبی در کنار هم آمدن امر به استغفار پيامبر و مؤمنينمطلب
دوم درباره اين است که چرا استغفاري که براي وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و استغفاري که براي امت است، يکجا
با «واو» عطف شده است و جدايي در بين اينها نيست؟
﴿وَ
اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنين﴾،[5]استغفار حضرت جهت «دفع» است و استغفار
براي مؤمنين «رفع» میباشد؛ مستحضريد که اين «واو» به منزله تکرارِ
عطف است. وقتی گفتند
«وَ اغْتَسِل للْجُمُعَة و الجَنَابَة»،[6]
نبايد توقع داشته باشيم که غسل جنابت هم مستحب باشد! اين يک چيز نيست! اين «واو» يعنی
تکرار «عاطفه» است؛ «وَ اغْتَسِل للْجُمُعَة»
و «وَ اغْتَسِل للْجَنَابَة»؛
آن «وَ اغْتَسِل» اول استحبابي است و اين «وَ اغْتَسِل» دوم وجوبي است؛ حالا وحدت
سياق يک مقدار ظهور را کم ميکند، مطلب ديگری است؛ ولي عطف به منزله تکرار
آن فعل است.
پرسش:
صِرف سياق بودن عصمت دادن به جايي ؟
پاسخ:
عصمت که استحاله نميآورد؛ عصمت که اختيار را از بين نميبرد؛ عصمت که آدم را به
اطاعت مجبور نميکند.
تفاوت تقاضای گرفتاران به عذاب الهی هنگام
ديدن و ورود در آنفرمود
که در قيامت عدّهاي گرفتار عذاب الهي هستند؛ اينها همانهايي هستند که
﴿وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ
قُلُوبُ الَّذينَ﴾[7]
و همچنين نسبت به انبيا بد دهني کردند، نسبت به توحيد شرک ورزيدند و مانند آن،
وقتي صحنه قيامت فرا ميرسد ـ امروز هم همينطور است، صحنه قيامت هم همينطور است ـ
دو گروه، يعني حاملان «عَرش» يک، «حافّين حول العَرش» دو، اينها براي مؤمنين طلب
مغفرت ميکنند، پس مؤمن مورد عنايت خدا، مورد عنايت حاملان «عَرش» و مورد عنايت «حافّين
حول العَرش» است. اين دو گروه در تِلو عنايت الهي نسبت به مؤمنين مهربان هستند؛
اما در قبال مؤمنين در آيه ده فرمود
: ﴿إِنَّ
الَّذينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ
أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی الْإِيمانِ فَتَكْفُرُون﴾
که جلسه گذشته بحث شد؛ حالا اينها به خدا عرض ميکنند که خدايا ما قبلاً مشکل
اعتقادي و مشکل عملي داشتيم؛ مشکل اعتقادي ما حلّ شد، چون ديديم که معاد حق است و
مشکل عملي که داشتيم و گناه کرديم، الآن اعتراف ميکنيم! ما را برگردان تا جبران کنيم!
اينها مادامي که وارد سوخت و سوز نشدند، درخواست رجوع و برگشت ميکنند؛ وقتي وارد
سوخت و سوز شدند، درخواست خروج ميکنند.
اينکه
بخشي از آيات قرآن درخواست رجوع است و بخشي ديگر درخواست خروج، براي آن است که قبل
از ورود به جهنم درخواست رجوع ميکنند؛ حالِ احتضار و در طليعه برزخ که
میگويند:
﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾.[8]
در اين «ارْجِعُون» که جمع است به ذات اقدس الهي خطاب میکنند و با اينکه
او مفرد است، تعبير جمع به کار ميبرند؛ ميگويند يکي از معاني جمع در اينگونه از
موارد اين است که به جاي اينکه بگويند: «رَبِّ ارْجِعني، رَبِّ ارْجِعني، رَبِّ
ارْجِعني»، ميگويند:
﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾
که اين تکرار سه باره به اين صورت جمع درميآيد، وگرنه ذات اقدس الهي که
مخاطب اينهاست که جمع نيست. در حال احتضار يا هنگام وارد شدن به برزخ، ميگويند:
﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ يا در بخشهاي ديگر
از ذات اقدس الهي درخواست «رجوع» ميکنند؛ مثل آيه 58 سوره مبارکه «زمر» که قبلاً
گذشت:
﴿أَوْ تَقُولَ حينَ تَرَی الْعَذابَ
لَوْ أَنَّ لي كَرَّةً﴾؛ وقتي عذاب را ميبيند، ميگويد اي کاش من به
دنيا برميگشتم! پس آنجا که سخن از «رجوع» است و آنجا که سخن از
«کرَّة»، يعني بازگشت است؛ اين معنا در جايي است که
﴿حينَ
تَرَی الْعَذابَ﴾ است؛ امّا وقتي وارد جهنم شدند، درخواست
خروج از آن است. پس آيات قرآن، آن بخشي که مربوط به «رجوع» است،
﴿حينَ تَرَی الْعَذابَ﴾ است و آن
بخشي که مربوط به استدعاي خروج است، بعد از «دخول في النار» است. آنچه در سوره
«زمر» بود يا در سوره «مؤمنون» و امثال آنهاست، براي
﴿حينَ
تَرَی الْعَذابَ﴾ است.
تبيين دو حيات و دو
مرگ تا صحنه ورودِ انسان به قيامتامّا
آنچه در آيه محل بحث، يعني سوره مبارکه «غافر» هست، اين براي بعد از ورود است:
﴿قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ
أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ﴾. میگويند ما اصلاً منکر
معاد بوديم و ميگفتيم:
﴿أَ إِنَّا
لَمَبْعُوثُونَ﴾ که بعد ديديم، نه اينطور نيست، حيات است و
بعد «إماته»؛ در دنيا زنده بوديم، ما را «إماته» کردي و وارد برزخ نمودی،
آنجا حيات برزخي يافتيم؛ و زنده بوديم، با نفخ ديگر «إماته» کردي، بعد «احياء» کردي
و وارد صحنه قيامت نمودی! پس دو «إماته» است و دو «احياء»؛ از حيات دنيا ما
را «إماته» کردي، وارد برزخ کردي و به ما حيات دادي که اين يک «إماته» از حيات دنياست
و يک «احياء» به حيات برزخي است. وقتي هم وارد برزخ شديم و با نفخ ديگر ما را «إماته»
کردي و از برزخ ميراندي، بعد ما را در صحنه قيامت و ساهره معاد زنده و «احياء» کردي
که اين شده دو «احياء» و دو «إماته».
چگونگی جمع دو
حيات و مرگ با مسئله رجعت و آيه ديگرحالا
دو مبحث، در دو فصل جداگانه بايد بررسی شود که چگونه آن دو مبحث با اين آيه
بايد جمع شوند؟ يکي مسئله رجعت است که آيا رجعت را از همين
﴿أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ﴾
بايد به دست بياوريم «کما توهم» يا «ذهب اليه البعض»؟ فصل ديگر درباره
﴿لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ
الْأُولى﴾[9]
است که حرفهاي بهشتيان است؛ آن آيه که ميگويد ما يک بار مُرديم و اين آيهاي که
ميگويد دو بار «إماته» صورت گرفت، اينها چگونه بايد جمع شوند؟ اين دو فصل و دو
بخش جداگانه است.
فرق بين اماته و موت
علّت عدم محاسبه در تعداد حيات و مرگپرسش:
پس چرا اين «إماته»
قبل از حيات بود؟
پاسخ:
بله! اول «إماته» است، بعد احياست،
چون انسان در دنيا که هست زنده است، اين زندگي دنيا به «إماته» الهي منقطع ميشود،
پس «إماته» هميشه قبل از احياست و آن احياي اولي مسبوق به «موت» است و مسبوق به «إماته»
نيست. در آيات سوره «بقره» و مانند آن فرمود:
﴿وَ
كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ﴾؛[10]
شما قبلاً مرده بوديد، خاک بوديد يا بيجان بوديد، خدا شما را زنده کرد. همانطور
که بيان شد احياي در دنيا مسبوق به «إماته» نيست، مسبوق به موت است
﴿وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ﴾ و
حجتي هم براي اينها نيست؛ اينها هميشه ميبينند که يک سلسله خاک کمکم نطفه ميشود،
بعد انسان ميشود و ديگر براي آنها ثابت نشده بود که احيايي در کار است؛ لذا به حيات
دنيا استدلال نشده است؛ امّا به «إماته» از دنيا و احياي در برزخ استدلال شده است،
پس «إماته» هميشه در اين قسمتها قبل از احياست؛
﴿أَمَتَّنَا﴾
يکبار ما را از دنيا «إماته» کردي و حيات را از ما گرفتي، ما که قبلاً نميفهميديم!
قبلاً خيال ميکرديم که مرگ گودالي است و انسان ميميرد
﴿أَ
إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾، بعد معلوم شد که ما گم نشديم و نميشويم،
مرگ گودال نيست، مرگ چاله نيست، بلکه مرگ پل و معبر است، ما را «إماته» ميکنند و
از جايي به جاي ديگر ميبرند
«تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ
إِلَی دَار»،[11]
پس اول «إماته» است و چون «إماته» است بايد که چهار جمله ميگفتند و تکرار ميشد
که «إماته» است و «احياء»، «إماته» است و «احياء»، آن نظم فصاحت و بلاغتي ايجاب ميکند
که بفرمايد:
﴿أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا
اثْنَتَيْنِ﴾. پرسش:
مضمون آيه سوره «بقره» اين بود که احيای اول در دنيا مراد نيست؟
پاسخ:
نه! چون آن «احياء» حجت نيست. آن احياي «بعد الموت» است، نه احياي «بعد الإماته».
در سوره مبارکه «بقره» آنجا دارد:
﴿وَ
كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ﴾؛ شما قبلاً مرده بوديد، بعد زنده
شديد و حالا که مرده بوديد، براي کسي مورد احتجاج نيست، چون اينها خيال ميکنند که
امر طبيعي است و همينطور دور ميزند و ادامه پيدا ميکند. در سوره مبارکه «بقره»
آيه 28 فرمود:
﴿وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً
فَأَحْياكُمْ﴾، همين! نه اينکه ما قبلاً «إماته» کرديم و دوباره شما
را بعد از «إماته» احيا کرديم و مانند آن، پس اينکه فرمود:
﴿وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ﴾؛ يعني
آن احياي دنيا مسبوق به «ممات» بود، نه مسبوق به «إماته». ﴿
كَيْفَ تَكْفُرُونَ
بِاللََّهِ﴾،
در حالي که
﴿وَ كُنْتُمْ أَمْوََاتاً فَأَحْيََاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ﴾، همه اينها با فعل
مضارع است و اينها باور نميکنند! بنابراين آن اولين «احياء» احياي «بعد الموت»
است، نه احياي «بعد الإماته».
پرسش:
در برزخ کسی که احيا نمیکند، هر چه هست «احياء» در قيامت است؟
پاسخ:
نه، در برزخ که حيات برزخي داريم.
پرسش:
احياست يا حيات است؟
پاسخ:
احياست! ذات اقدس الهي انسان را در دنيا «إماته» ميکند که انسان ميميرد، وقتي از
دنيا مُرد با حيات برزخي که خدا «احياء» ميکند زنده است، وگرنه خودبهخود
که انسان زنده نميشود! اين «موتِ» در دنيا به «إماته» الهي است که فرمود:
﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾،[12] ﴿ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ
مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ﴾،[13]پس اين کسي که ميميرد، «إماته» از دنياست؛
وقتي وارد برزخ ميشود، به احياي الهي وارد ميشود و خودبهخود که
حيات ندارد. اين حيات برزخي بود که به احياي الهي است؛ امّا حيات دنيا «بعد الموت»
است، نه «بعد الاحياء»؛ لذا حيات دنيا نميتواند براي آنها احتجاج باشد و اينها ميگويند:
﴿رَبَّنََا أَمَتَّنَا اِثْنَتَيْنِ﴾؛
يعني ما را از دنيا «إماته» کردي و ما در هنگام مرگ
فهميديم که روح به دست مأموران شماست؛ بعد در برزخ ما را زنده کردي و وارد حيات
برزخ شديم؛ حالا يا عدّهاي
«رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ» و عدّهاي هم «
حُفْرَةٌ مِنْ
حُفَرِ النِّيرَانِ»[14]
که اينها اينچنيني هستند؛ بعد هم در اثر آن نفخ صور از برزخ «إماته» کردي،
اين سه؛ بعد با حيات مجدد ما را در قيامت احضار کردي
﴿فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ﴾،[15]اين چهار؛ قبلاً ما اينها را باور
نداشتيم، الآن اينها را اعتراف کرديم؛ ديديم و اينها براي ما حق است! درباره
﴿سَيِّئَاتِكُمْ﴾،[16]
ما اعتراف داريم که بد کرديم و انکاری نداريم؛ امّا ما را برگردان که از
جهنم بيرون بياييم که ما برويم مشکلمان را حل کنيم!
﴿رَبَّنا
أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ﴾؛ اين حرف را
زدند.
پرسش:
آيا خدا به دقت عقلی کار جديدی انجام میدهد؟
پاسخ:
خدا هر روز
﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْن﴾.[17]پرسش:
يعنی جدای از اينکه بدن ارتباط خود را با روح قطع
میکند، کار جديدی صورت میگيرد؟
پاسخ:
کار جديد همين است، چون
﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في
شَأْن﴾؛ تا مدتي روح در اين بدن هست، بعد
﴿اللَّهُ
يَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾؛[18]
آن را قبض ميکند، وقتي قبض کرد اين شخص ديگر در دنيا نيست، وقتي حيات برزخي ميخواهد
به او بدهد که با بدن برزخي وارد صحنه برزخ شود، اين روح را به بدن برزخي او متعلّق
ميکند، اين شخص در برزخ زنده است.
پرسش:
بدن برزخي الآن هم هست!
پاسخ:
بدن برزخي الآن نيست؛ در درون او باشد، مطلب ديگری است؛ ولي وقتي بيرون ميخواهد
برود در
«حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَانِ» ميخواهد وارد شود يا در
«رَوْضَةٌ
مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ»
ميخواهد وارد شود، آن براي بيرون از بدن است.
پرسش:
يعنی دو کار صورت میگيرد؟
پاسخ:
بله، دو کار صورت ميگيرد: يکي اينکه در دنيا وقتي «إِذَا جَاءَ أَجَلُهُ»
﴿اللَّهُ يَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾،
اين يک؛ بعد
«تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی
دَار»، اين دو؛ خروج از دنيا ميشود «إماته»، به کار الهي است؛ ورود در
برزخ ميشود کار جديد، به کار الهي است؛ خروج از دنيا غير از ورود در برزخ است که
کجاي برزخ وارد ميشود، آيا در
«رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ» وارد ميشود يا در
«حُفْرَةٌ
مِنْ حُفَرِ النِّيرَانِ»
وارد ميشود، همينطور است. بنابراين اينها را ميگوييم ما اعتراف کرديم.
عدم استفاده از آيه دال بر دو حيات و مرگ بر نفی و
اثبات رجعتحالا
دو مسئله حساس است که يکي را مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در
تبيان[19]
مطرح کرده است که آيا اين
﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا
اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ﴾ با رجعت هماهنگ است يا
نه؟ يا اين منطبق بر رجعت است؟ يکي هم مسئله
﴿لا
يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى﴾[20]است که اگر يک موت است، بيش از يک «احياء»
نخواهد بود.
برخيها
خواستند بگويند که اين
﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا
اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ﴾ شامل رجعت هم ميشود،
چرا؟ براي اينکه اين
﴿اثْنَتَيْنِ﴾
که دو بار تکرار شد، نظير آنچه در سوره مبارکه «ملک» آمده است که
﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْك﴾،[21]
آيه سه و چهار سوره اين است:
﴿فَارْجِعِ
الْبَصَرَ هَلْ تَری مِنْ فُطُور ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ
كَرَّتَيْن﴾، اين
﴿كَرَّتَيْن﴾
که به معنای دو بار است و تثنيه است، معناي آن مافوق واحد است؛ مثل اينکه در
تعبيرات منطقي و فلسفي و مانند اينها ميگويند
«معقول
ثاني»؛[22]
يعني «ما ليس بأوَّل» که «ما ليس
بأوَّل» گاهي پنجمي
و ششمي را هم شامل ميشود. اينکه فرمود:
﴿ثُمَّ
ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْن﴾، نه يعني دوبار؛ يعني بيش از يکبار؛
حالا سه بار يا چهار بار، اين
﴿ثُمَّ ارْجِعِ
الْبَصَرَ كَرَّتَيْن﴾ معناي آن اين نيست که اگر دوبار مراجعه کنيم
مشکل ندارد و نقص نميبيني؛ ولي اگر بار سوم و چهارم مراجعه کنيم مشکل ميبينيم، اينطور
نيست! يعني هر چه مراجعه کني، مشکل نخواهي يافت و اينجا هم وقتي که فرمود:
﴿أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ﴾؛ يعني
«مافوق واحد». بنابراين اگر کسي بميرد، بعد در رجعت زنده شود، بعد وارد برزخ شود و
بعد هم مراحل بعدی، تمام مراحل مشمول
﴿أَمَتَّنَا
اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ﴾ ميشود؛ بنابر اينکه
﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْن﴾؛ يعني
«ما ليس بواحد» و اينجا هم «احياء» و «إماته»، «ما ليس بواحد» و ما فوق اين
است. اين نميتواند تام باشد، براي اينکه خود عدد ذکر شده است؛ مثل
﴿إِلٰهَيْنِ﴾[23]ي
که درباره حضرت عيسي و مادر ايشان آمده است که آنها بيش از دو نفر نبودند، اينجا
هم وقتي که ميفرمايد:
﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا
اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ﴾، از خود عدد را ذکر
کردن، معلوم ميشود که همين دو بار است و بار سوم را شامل نميشود، لکن اين دليل بر
حصر نيست که هيچ «احياء» و «إماته» ديگري در عالَم نيست، اين براي گروهي است که کفّار
در قيامت ميگويند شما اين کار را کرديد. مگر در رجعت همه کفّار «من الاولين و
الآخرين» زنده ميشوند؟ در رجعت گروه خاصي ميآيند، اينها جزء «راجعين» در رجعت
نبودند. اگر رجعت مثل قيامت بود که
﴿إِنَّ
الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرين ٭ لَمَجْمُوعُون﴾،[24]اين جاي سؤال بود؛ امّا در رجعت همه
بشر «مِن الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرين» که نميآيند، يک گروه خاص ميآيند و در تمام
روايتهاي رجعت هم همين است که «في الجمله» ميآيند، نه «بالجمله» ؛نه يعني جميع
بشر «مِن الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرين» در رجعت زنده ميشوند، عدّه زيادي زنده ميشوند،
بله زنده ميشوند! لکن اين افراد از آنها نيستند. بنابراين از حرف اينها نفي رجعت
بر نميآيد، چه اينکه اثبات رجعت هم با اين کار آساني نيست، به دليل اينکه اينها
گفتند:
﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ
أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ﴾. حالا ميماند مسئله
﴿لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ
الْأُولى﴾ که آيا آن حرف بهشتيهاست و آن درست است يا اين حرف جهنميهاست
و اين درست نيست يا هر دو درست است؟ اگر يک چيز خلاف باشد که ذات اقدس الهي با
سکوت نميگذرد و امضا نميکند، حتماً نقد ميکند! بنابراين آن بايد ـ إن شاء الله
ـ در نوبت بعد مطرح شود.پس فعلاً اين سؤال جريان
رجعت پاسخ داده شد. گفتند براي ما مسئله حل شد و ما فهميديم؛ نه تنها فهميديم
انسان با مرگ نابود نميشود، فهميديم برزخ هست و نفخه صور هست و عبور از برزخ به
صحنه قيامت هم هست
«تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی
دَار» هست، ما را از عذاب در بياور، اطاعت ميکنيم!
علّت منفی بودن تقاضای رجوع تبهکاران جهنمی
به دنيادر
سوره مبارکه «انعام» فرمود فايده ندارد، بر فرض که ما شما را از جهنم دربياوريم و
برويد دنيا، شما حالا فهميديد؟ بله، فهميديم! يعني براي شما روشن و «بيّن الرّشد»
شد که خدا و قيامت و برزخ و اينها حق است؛ امّا آن چيزی که بايد عمل کند،
عقل عملی است که شما آن را فلج کرديد؛ آنجا هم باشد همين است! اينچنين
نيست که شما از جهنم اگر برويد بيرون آدم خوبي شويد،
﴿لَوْ
رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْه﴾.[25]
از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) در آن بيان نوراني هست که از حضرت پرسيده
شد، آيا ذات اقدس الهي به معدومها علم دارد؟ فرمود به معدوم علم دارد، به ممتنع
«علي فرض وجود» علم دارد، بعد به اين آيه سوره «انعام» استدلال کردند و فرمودند
وقتي که قيامت قيام کند، دنيايي نيست؛
[26]
﴿وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ
الْقِيامَة﴾ شد،
﴿وَ السَّماواتُ
مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِه﴾[27]شد،
﴿فَدُكَّتا
دَكَّةً واحِدَةً﴾[28]شد که بساط آسمان و زمين جمع شد و قيامت
ساخته شد، دنيايي نيست که اينها برگردند! پس خروج اينها از جهنم و آمدن اينها به
دنيا محال است؛ ولي بر فرض محال اينها اگر بيايند همان آدمهاي فاسق خواهند بود،
براي اينکه اينها در جهاد کاري کردند که آن بخش عملي آنها که
«مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»،
فلج شد، اين بيان نوراني حضرت امير همين است!
ناکارآمدی فطرت
به علّت مدفون شدن آن بين غرائز انسانپرسش:
يعنی فطرت هم نمیتواند کاری کند؟
پاسخ:
فطرت بيچاره خاموش است، فطرت را دفن کردند! فرمود:
﴿قَدْ
خابَ مَنْ دَسَّاها﴾؛[29]نه اينکه «أماتها»، فطرت از بين نرفته
است؛ اينها آمدند دست و پاي فطرت بيچاره را بستند، در اغراض و غرايز دفن کردند، يک
مشت خاک روي آن ريختند، ويلا ساختند و در آن دارند زندگي ميکنند! دسيسه همين است!
اين
﴿دَسَّاها﴾ که فعل ماضي باب «تفعيل»
است، سه «سين» دارد و در اصل «دسَّسَ» است که يکي از اين «سين»ها تبديل به «ياء»
شد و بعد تبديل به «الف» شد؛ «دَسَّيَ» شد، بعد شده
﴿دَسَّاها﴾.
«دسَّسَ» آن دسيسه شديد و بليغ است،
﴿أَمْ
يَدُسُّهُ فِي التُّراب﴾[30]
هم همين است. اين
﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّراب﴾؛
يعني اين خاکها را کنار برد، چيزي را در آن دفن کرد و خاکها را هم روي آن ريخت
که اين را دسيسه ميگويند؛ دسيسه کرد؛ يعني آن کار را در درون چيزي پنهان کرد؛ اين
وقتي مبالغه شود، تشديد شود و تکثير شود، به باب «تفعيل» ميرود. فرمود اينها فطرت
را که شجره طيّبه الهي است، گذاشتند وسط، آن اغراض و غرائز و هواها را گذاشتند روي
آن انبار کردند و اين بيچاره را زنده به گور کردند که صداي او در نميآيد!
اومانيسم، محصول
مدفون شدن فطرت و فلج بودن عقل عملیچون
صداي فطرت در نميآيد، اينها به اين فکر هستند که هيچکسي در عالَم نيست،
مگر خودمان! حالا آن روز تعبير و اصطلاح اومانيستم نبود؛ ولي بيان قرآن کريم همين
است! فرمود ما هر پيامبری ميفرستيم، اينها حرفهاي انبيا را با فکر خودشان
ميسنجند، اگر
﴿بِما لا تَهْوی
أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُم﴾؛[31]
اگر مطابق ميل اينها نبود که نميپذيرند و اگر مطابق ميل اينها بود قبول ميکنند:
﴿بِما لا تَهْوی أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ
فَفَريقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَريقاً تَقْتُلُون﴾، اومانيسم هم که غير
از اين نميگويد؛ اومانيسم بدون اينکه بفهمد که انسان ميتواند خليفه «الله» شود،
ميگويد انسان جايگزين «الله» است و «الله»ي ـ معاذ الله ـ در کار نيست، همين حرفها
را انسان ميزند! اين
﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ
اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾؛[32]
يعني اومانيسم،
﴿فَفَريقاً كَذَّبْتُمْ وَ
فَريقاً تَقْتُلُون﴾؛[33]
يعني اومانيسم؛ منتها حالا برای اومانيسم و اين مکتبهايي که هر روز درميآيد
که لازم نيست خدا وحي نازل کند! کسي بگويد هر چه من ميخواهم ميکنم، اين يعني چه؟!
هر چه من تشخيص دادم درست است، اين يعني چه؟! تو بنده خدايي، خيلي هم خوب باشي بايد
خليفه او باشي و خليفه حرف «مستخلفُ عنه» را ميزند، نه حرف خود را، تو به جاي اينکه
جانشين او باشي، جايگزين او شدي! اين همان اومانيسم است! چيزي نيست که قرآن نگفته
باشد. اينکه ميگويند هر چه من بخواهم ميگويم و هر کاري که ميخواهم بکنم میکنم،
اين همان است! اينکه ميگويد هر کاري من بخواهم میکنم و حرف
انبيا را بر عقل خودش تطبيق ميدهد؛ يعني جايگزين کردن، نه جانشين شدن، اين همان
حرف است! اينها آمدند فطرت بيچاره را دفن کردند.
ممکن نبودن تبديل
فطرت و امکان دفن آنفرمود
ما فطرتي را که داديم
﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ
اللَّه﴾؛[34]
هيچکسي نميتواند فطرت مردم را عوض کند؛ غير خدا که قدرت ندارد، خود خدا
هم عوض نميکند، چون به
﴿أَحْسَنِ تَقْويمٍ﴾[35]
خلق کرده؛ لذا با «لاي نفي جنس» فرمود:
﴿لا
تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّه﴾ که اين «لا» در
﴿لا
تَبْديلَ﴾ «لاي نفي جنس» است؛ يعني هيچکس نميتواند خلقت و
فطرت الهي را عوض کند. ديگران که قدرت ندارند؛ امّا خود خداي سبحان هم که به
﴿أَحْسَنِ تَقْويمٍ﴾ خلق کرده است و وقتي
به
﴿أَحْسَنِ تَقْويمٍ﴾ خلق کرده،
ديگر عوض نميکند؛ منتها انسان
﴿قَدْ خابَ مَنْ
دَسَّاها﴾؛ دسيسه کرده، دفن کرده اين بيچاره را و صداي آن به جايي
نميرسد.
پرسش:
به هر حال کفّاری که با مشاهده عذاب «ربّنا» میگويند، با
دستههای ديگر متفاوت هستند؟
پاسخ:
نه اينکه بگويند: «آمنّا و انک ربنا»، بلکه می گويند: تو ربّ هستي و فهميديم.
پرسش:
يک عدّه میگويند «ربُّک» حتی آنجا هم قبول ندارند؟
پاسخ،
بله قبول ندارند؛ امّا آنجا هم که ميگويند «ربنا» نه يعني «آمنّا بِانَّک
ربُّنا»، بلکه «عَلِمنا»، نه «آمنا».
ضرورت تفکيک عقل عملی از نظری در فهم پاسخ
منفی تبهکارانببينيد
بين علم که کار عقل نظري و متولّي انديشه است با ايمان که کار عقل عملي و متولّي
انگيزه است، خيلي فرق است. در «منطق» ملاحظه فرموديد انسان يک وقت بحثهاي علمي
دارد که حوزه و دانشگاه کارشان همين است؛ موضوعي دارند، محمولي دارند، نسبتي دارند،
برهاني دارند که ثابت ميکنند اين محمول براي اين موضوع است که اين «است» را عقل
نظري ميفهمد و اين قضيه را که ميگويند عقد «و تسمي القضية عقداً»؛ يعني با
سرانگشت عقلِ انديشهور، اين موضوع با اين محمول و اين محمول با اين موضوع گِره ميخورند
که اين ميشود عقل! اما يک چيز ديگر هم لازم است و آن اين است که عصاره اين قضيه
با جان آدم گِره بخورد، اين ديگر از دست عقل برنميآيد؛ يعني از دست عقل نظر، از
دست حوزه و دانشگاه هم برنميآيد، از دست مسجد و حسينيه برميآيد. آن با دستِ
انگشت ديگر عصاره علم را با جان خود گره ميزند که اين ميشود ايمان، اين ميشود
تديّن، اين ميشود عقيده که با جان گِره خورده است، لکن آن عقد است و يک امر علمي
است. «تسمي القضية عقدا»؛ يعني با سرانگشت انديشه عقلي اين موضوع و محمول با هم
گره خوردند؛ «الف»، «باء» است، اين «است» که گره است بين موضوع و محمول، اين با
انگشت عقل نظر است؛ امّا اين را بايد انسان با جانِ خود گره بزند که اين ميشود ايمان؛
ديگر با اين سرانگشت نميشود، با انگشت ديگر بايد گره بزند؛ اين انگشت فقط براي
«است» و «نيست» است و آن انگشت براي «بايد» و «نبايد» است، آن انگشتي که بايد
ببندد آن فلج است. اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود:
«كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِير»،
اين عقل حوزه و دانشگاه را که نگفته است! خيليها هستند که عالِم هستند، فرمود:
«رُبَّ
عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُه»،[36]اين هم بيان نوراني حضرت است! فرمود
خيليها هستند درسخواندهِ حوزه و دانشگاه هستند؛ ولي جهل اينها آنها را از پا
درآورده است. اين کدام جهل است؟
«لَا تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلًا وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً إِذَا
عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا»؛[37]يعني
نگذاريد آن اصل شما فلج شود، مواظب باشيد که ويلچري نشويد، عمل کنيد؛ يعني عصاره
اين علم را با جانتان گره بزنيد که آن وقت ميشود ايمان، ميشود اعتقاد، ميشود
مراقبت، ميشود «محاسبت»، ميشود «مشارطت» که وارستگي همراه آن خواهد بود؛ اين کسی
که اين کارها را نکرده است و الآن هم در قيامت است، اين دست علمي باز است، اين
سرانگشت باز است و کاملاً «الله» را ميفهمد است و صريحاً خدا ميفرمايد که
﴿أَ لَيْسَ هٰذَا بِالْحَقِّ﴾،[38] ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ
صالِحاً﴾[39]اينجا که جاي کار نيست! اولين
عمل ايمان است و اينجا که انگشتي ما نداريم! اينجا يک انگشته
هستيم و فقط ميفهميم. تمام درد اين است که انسان بعد از موت ميفهمد؛ ولي نميتواند
ايمان بياورد.
عدم دلالت محدوديت
تبهکاران در قيامت بر جبرپرسش:
آنجا جبراً اختيار را از او میگيرد؟
پاسخ:
نه، اين جبراً نيست. در خواب ما چگونه هستيم؟ اين بيان نوراني را مرحوم کليني در
جلد هشت
کافي ـ اين جلد هشت
کافي خيلي لطايف دارد ـ فرمود بشر اولي
ميخوابيد؛ ولي خواب نميديد، بعد ذات اقدس الهي رؤيا را نصيب اينها کرده است. اينها
ميآمدند به انبياي خود که به آنها ايمان نداشتند، ميگفتند: اينها چيست که ما ميبينيم؟
آنها ميفرمودند اينهايي که ميبينيد از سنخ آن حرفهايي است که ما به شما ميگوييم؛
[40]
ما گفتيم بعد از «موت» حق است که شما انکار کرديد؛ گفتيم سؤالي هست، جوابي هست و حياتي
هست که انکار کرديد. شما دلتان ميخواست اين مردهها از قبرستان دربيايند، اينطور
نيست که از قبرستان دربيايند، يک عالَم ديگری است و اينها به عالَم ديگر ميروند،
نه اينکه به دنيا برگردند، اينکه تناسخ نيست. اول بشر ميخوابيد؛ ولي خواب نميديد،
انبيا هر چه ميگفتند باور نميکردند، انبيا ميگفتند که بعد از مرگ حساب و کتابي
هست، اينها ميگفتند کسي که رفته در قبرستان که برنميگردد؛ بعد رؤيا را خدا نصيب
اينها کرده که اينها به انبياي خود ميگفتند اينها چيست که ما در عالم خواب ميبينيم؟
فرمودند اينها از سنخ آن چيزهايي است که ما به شما ميگوييم؛ شما خيال نکنيد که
انسان که ميميرد و بعد وقتي زنده ميشود؛ يعني از قبرستان زنده ميشود! بلکه يک حيات
ديگري است! در چطور است؟ ما خيلي علاقهمنديم وقتي که بزرگي را ديديم،
مخصوصاً اهل بيت را ديديم يک سؤالات خوبي از آنها بپرسيم؛ امّا وقتي بيدار شديم، ميگوييم
اي کاش فلان چيز را سؤال ميکرديم! مگر کاش در اختيار ماست؟ آن رؤيا ـ عالم خواب ـ
محصول اعمال زمان حيات ماست، ما هر چه در زمان بيداريمان عمل کرديم، در خواب همانطور
ظهور ميکند. خيلي از ماها ديديم و کمتر کسي است که خواب صادق در مدت عمر خود نديده
باشد؛ حالا يا بستگان خود را خواب ميبيند يا آباء و اجداد خود را خواب ميبيند يا
عالِم و استاد خود را خواب ميبيند، بعد متأثر است که چرا من اين مطلب را از او
سؤال نميکردم، اين چرا جاي تأسف ندارد، براي اينکه انسان در آن عالَم نتيجه بيداريهاي
روز خودش را ميبيند و آنجا هم مختار است؛ ولي اختيارات خود را خود او کم يا
زياد کرده است. بنابراين اين سؤال و جواب کاملاً قابل حلّ است؛ يعني ادلّه اثبات
رجعت، هيچ منافاتي با اين دو حيات و دو ممات ندارد.