موضوع: تفسير آيات 7 تا 10 سوره غافر
﴿الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ
يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ
لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً
فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذَابَ
الْجَحِيمِ (۷) رَبَّنَا
وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدتَّهُمْ وَ مَن صَلَحَ مِنْ
آبَائِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّيِّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ
الْحَكِيمُ (۸) وَ
قِهِمُ السَّيِّئَاتِ وَ مَن تَقِ السَّيِّئَاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِكَ
هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (۹) إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ
اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی
الْإِيمانِ فَتَكْفُرُون (10)﴾ مقصود از «عرش» و برخی از اوصاف آنبعد
از اينکه در سوره مبارکه «غافر»، عناصر اصلي توحيد و نبوت «بالتصريح» يا «بالکناية»
بيان شد، فرمود ذات اقدس الهي که آفريدگار عالم است و «کان تامّه» را عطا کرد، به «کان
ناقصه» که تدبير امور است میپردازد؛ يعني ربوبيت بعد از خالقيت است
و مقام تدبير و فرمانروايي را هم از باب تشبيه معقول به محسوس، «عرش» ميگويند.
اگر کسي بخواهد کشوري را اداره کند، بر کرسي مديريت و فرمانروايي مينشيند، «عرش»
هم چنين مقامي است. «عرش» در قرآن کريم امر جسماني و مانند آن نيست، آن مقام ملکوتي
فرمانروايي است و برخي از اوصافي که خدا براي قرآن کريم ذکر کرده است، همان اوصاف
را براي «عرش» ذکر کرد؛ قرآن را به عظمت ستود، چه اينکه خُلق پيغمبر(عليه و علي
آله الاف التحية و الثناء) را به عظمت ستود، «عرش» را هم به عظمت ستود و فرمود:
﴿الْعَرْشِ
الْعَظيم﴾.[1]اگر قرآن عظيم است و اگر خُلق آن حضرت
﴿إِنَّكَ لَعَلی خُلُقٍ عَظيمٍ﴾،[2]«عرش» هم عظيم است و چيزي را که ذات
اقدس الهي به عظمت بستايد و وصف کند، معلوم ميشود که عظيم واقعي است.
جريان
کريم هم همينطور است، قرآن به کَرَم موصوف شد، کتابي است کريم و مجراي اين کتاب
کريم هم سفيران با کرامت هستند
﴿بِأَيْدي
سَفَرَة ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾.[3]
همين کرامت که مسير قرآن است و همين کرامت که گوهر قرآن است، وصف عرش هم قرار گرفت
و فرمود:
﴿الْعَرْشِ الْكَرِيمِ﴾؛[4]
امّا مجيد در قرآن کريم، وصف خود خداي سبحان است و وصف «عرش» نيست. در سوره مبارکه
«بروج» وقتي از مَجد الهي سخن به ميان ميآيد، ميفرمايد او
﴿ذُو الْعَرْشِ الْمَجيدُ﴾
که اين
﴿الْمَجيد﴾ وصف «الله» است، نه
وصف «عرش»؛ در آن آيات ديگر
﴿الْعَرْشِ الْعَظيم﴾
و
﴿الْعَرْشِ الْكَريم﴾
آمده است، امّا در سوره مبارکه «بروج» فرمود:
﴿إِنَّهُ
هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيد ٭ وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُود ٭ ذُو
الْعَرْشِ المَْجِيدُ﴾[5]
که
﴿المَْجِيد﴾ وصف ذات اقدس الهي
است؛ امّا در آن بخش
﴿الْعَظيم﴾
و
﴿الْكَريم﴾
وصف خود «عرش» هستند.
جسمانی نبودن استواری «عرش» بر روی آب«عرش»
از طرفي روي آب استوار است
﴿وَ كانَ عَرْشُهُ
عَلَی الْماءِ﴾[6]
که اين آب، آن آب جسماني نيست، چون آب جسماني هنوز خلق نشده است؛ آن آبي که «عرش» بر
آن مستقر است، برابر آنچه در سوره مبارکه «حجر» آمده است که
﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ
ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾؛[7]
هرچه در نشئهٴ مُلک هست و در عالَم ظاهر هست، اصل آن در مخزن الهي است؛
فرمود ما آهن را از آنجا نازل کرديم
﴿وَ
أَنْزَلْنَا الْحَديد﴾؛[8]
اين آهن که در مخزن الهي است وجود ملکوتي دارد.
﴿أَنْزَلَ
لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواج﴾،[9]
«من الانعام کذا و کذا»؛ براي شما دامهاي چندگانه نازل کرده است که إنزال آن به
نحو تجلّي است، زيرا در سوره مبارکه «حجر» ملاحظه فرموديد که چيزي به نحو تجافي از
مخزن الهي پايين نميآيد که ديگر از مخزن خالي شود. دو نکته را اين
﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ
ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[10]
در سوره «حجر» به همراه داشت: يکي اينکه اين آهن و دام با همين وجود مادي حيواني
در مخزن الهي نيستند؛ دوم اينکه اين «إنزال» به نحو تجلّي است و به نحو تجافي
نيست؛ به نحو تجافي اگر باشد؛ يعني وقتي آنجا هست اينجا نيست و
وقتي که پايين آمد ديگر آنجا نيست و مخزن خالي ميشود؛ در حالي که مخزن «عند
الله» است و برابر آيه سوره مبارکه «نحل»
﴿ما
عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق﴾؛[11]چيزي که نزد خداست باقي است و «نفاد» و
زوال ندارد، پس چيزي از آنجا کم نميشود. بنابراين وجود ملکوتي اينها در
مخزن الهي است؛ چنين تعريفی از آب را بايد ترسيم کرد تا معناي
﴿وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ﴾
روشن شود به عنوان يک از احتمالات.
پرسش:
از مفهوم عربيّت خارج میشود؟
پاسخ:
چرا؟ خود «عرش»، خود «آب»، خود «حديد» و مانند اينها همه را فرمود ما از مخزن نازل
کرديم.
پرسش:
از آب همينطور است که فرموديد؟
پاسخ:
بله، ولي به ما گفتند چيز ديگری هم هست و آن را هم بفهميد! اصلاً قرآن آمده
ما را به مراتب بالاتر آگاه سازد. قبل از قرآن که معناي وحي و نبوت و ولايت و عصمت
و حجيّت معلوم نبود، قرآن با اين ادبيات خاص خود آمد و سطح فرهنگ را بالا برد و
مردم را به اين معارف آشنا کرد، وگرنه مردم خدا را، فرشته را، «عرش» و امثال آن را
با اين معاني توحيدي منزّه که نميفهميدند.
طلب مغفرت فرشتههای حامل عرش الهی برای مؤمنان در زمينبعد
فرمود حاملان «عرش» براي اهل ايمان طلب مغفرت ميکنند؛ حالا چه کساني حاملان «عرش»
هستند را در اين سوره مبارکه «غافر» مشخص نکرده است، چون فرمود:
﴿اَلَّذِينَ يَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ﴾؛ امّا
﴿وَ مَنْ حَوْلَهُ﴾ آنهايي
که اطراف «عرش» هستند و «عرش» محفوف به آنهاست، در پايان سوره مبارکه «زمر»،؛ يعني
آخرين آيه سوره «زمر» که قبلاً گذشت، آنها را به عنوان فرشتگان الهي مشخص کرد؛ آيه
75 سوره مبارکه «زمر» اين بود:
﴿وَ تَرَی
الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِم﴾،
پس معلوم ميشود که اطراف «عرش» را فرشتهها دارند. حاملان «عرش» که در حقيقت مدبّران
و مجريان تدبير و دستورات الهي هستند و به تعبير قرآن کريم جزء
«مدبّرات امر»[12]هستند، آنها هم فرشته
میباشند. در سوره مبارکه «صافات» و امثال «صافات» بخشي از اين «مدبّرات»
آمده است
؛ «صافات»[13]بود
«سابحات»[14]بود
«نازعات»[15]بود
«ناشطات»[16]بود که بخشي از اينها آمده و بخشي هم ـ
به خواست خدا ـ خواهد آمد که همه اينها «مدبّرات امر» هستند.
علّت عدم شمول مغفرت حاملان عرش بر غير مؤمنينحالا
«مدبّرات امر» که فرشته هستند برابر آنچه در سوره مبارکه «انبياء» آمده است، اينها
نه حرفي را بدون اذن خدا ميزنند و نه کاري را بدون اذن خدا ميکنند. در سوره
مبارکه «انبياء» دارد:
﴿لا
يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[17]
که همين تعبير بلند طبق بيان نوراني امام هادي(سلام الله عليه) که در زيارت نوراني
«جامعه کبيره» هست،
[18] همين تعبير
در وصف ائمه(عليهم السلام) هست که اينها هم
﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ
يَعْمَلُونَ﴾؛
بدون اذن ذات اقدس الهي سخن نميگويند و بدون دستور خداي سبحان کاری نميکنند؛
اگر فرشتگان اينچنين هستند و اگر در اين سوره «غافر» فرمود:
﴿اَلَّذِينَ
يَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ﴾ و در سوره مبارکه «شوري» که در بحث ديروز
اشاره شده است دارد که ملائکه
﴿يَسْتَغْفِرُونَ
لِمَنْ فِي اَلْأَرْضِ﴾،[19]اين
﴿مَنْ فِي اَلْأَرْضِ﴾
اّلا و لابد بايد که اهل ايمان باشد و ديگر نميشود گفت که اينها «مثبتين» هستند و
ما تقييد نکنيم؛ آيه پنج سوره مبارکه «شوري» اين است که
﴿وَ
الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي
الْأَرْض﴾. ملائکه را در سوره «انبياء» مشخص نمود که
﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ
يَعْمَلُونَ﴾، پس
بدون اذن خدا سخن نميگويند، اين مطلب اول؛ خداي سبحان هم فرمود که بعد از آمدن انبيا
مردم دو قسم شدند: يک عدّه مؤمن و يک عدّه هم کافر شدند، اين هم مطلب دوم. درباره
کافران در مواردي ديگر فرمود که لعنت خدا بر اينها! «مقت» و عذاب خدا بر اينها! در
آيه محل بحث همين سوره مبارکه «غافر» هم بعد از اينکه مؤمنين را ذکر کرد، در آيه
ده فرمود:
﴿إِنَّ اَلَّذِينَ
كَفَرُوا يُنََادَوْنَ لَمَقْتُ اَللََّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ﴾؛ يعني بعد از اينکه انبيا آمدند مردم
دو قسم شدند: يک عدّه مؤمن هستند و يک عدّه کافر میباشند؛ آنهايي که
کافر هستند، نداي الهي اين است که
﴿لَمَقْتُ
اَللََّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾؛اگر فرشتگان
﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ
يَعْمَلُونَ﴾هستند
و اگر خداي سبحان اين طبقه کفّار و منافقون را لعنت کرده است، چگونه ميتوان گفت آيه
سوره مبارکه «شوري» که
﴿يَسْتَغْفِرُونَ
لِمَنْ فِي اَلْأَرْضِ﴾مطلق
است و آن وقت
﴿ لِلَّذِينَ
ءَامَنُوا﴾در
سوره مبارکه «غافر» که محل بحث است «مثبتين» هستند و تقييد نميشود؟! اينها حتماً
تقييد ميشوند! چون در مقام تحديد است. بنابراين آنها که
﴿مَنْ فِي اَلْأَرْضِ﴾هستند دو قسم هستند: يک عدّه مؤمن و يک
عدّه کافر میباشند. اگر کسي
﴿مُرْجَوْنَ
لِأَمْرِ اللَّه﴾[20]باشد، آنها حسابشان ديگر است؛ امّا اين
آيه مردم را به دو قسم تقسيم کرد و فرمود که يک عده مؤمن میباشند
که اهل جنّت هستند و يک عدّه کافر میباشند که خداي سبحان براي اينها
عذاب مشخص کرده است. بنابراين آيه سوره مبارکه «شوري» اگر منصرف باشد که هيچ! اگر
اطلاق داشته باشد، به همين آيه سوره مبارکه «غافر» مقيّد است که فرمود براي مؤمنان
طلب مغفرت ميکنند. آن چيزي که ذيل آيه «شوري» ذکر کردند هم بيان لطيفي است که
﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي
اَلْأَرْضِ﴾؛
يعنی از بس کافر و منافق تيره و تاريک هستند، ديده نميشوند و جزء
﴿مَنْ
فِي اَلْأَرْضِ﴾ نيستند.
[21]پرسش:
اين تفسيری که برای «عرش» فرموديد، طبق اين بيان، ديگر چيزی حولِ
عرش نمیماند که بخواهيم بگوييم؟
پاسخ:
چرا! تدبير مراتبي دارد و مقام تدبير با مقام اجرا فرق ميکند. دستور از مقام تدبير
ميرسد و مراحل پايينتر اجرا ميکنند. مجريان که اطراف اين عرش هستند و منتظر
صدور دستور هستند فرشتگان هستند، حاملان آن دستور که تلقي ميکنند و به مجريان
ابلاغ ميکنند هم گروه خاصي میباشند که در قيامت دارد:
﴿وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ
ثَمانِيَةٌ﴾[22]
که ميگفتند چهار نفر از همين فرشتگان بزرگ هستند و چهار نفر هم از اهل بيت(عليهم
السلام) میباشند که اينها دستور ميگيرند و ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمين﴾
[23]
هم همين است؛ در آن مرحله بالا هم بعضي مطيع و بعضي هم مطاع هستند.
تدبير امور عالَم با چهار فرشته حامل عرش و زير مجموعه آنهادر
جريان مرگ که توفّي است و به وسيله عزرائيل(سلام الله عليه) انجام ميگيرد، در آيات
قبل گذشت که وجود مبارک عزرائيل(سلام الله عليه)، براي قبض روح هر کسي تنزّل نميکند
و هر کسي هم آن شايستگي را ندارد که روحش را به حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) تسليم
کند؛ آن مأموران و مجريان زير نظر عزرائيل(سلام الله عليه) معمولاً قبض روح افراد
عادي را به عهده دارند که
﴿تَوَفَّتْهُ
رُسُلُنا﴾[24]اين جمع است؛ امّا آنجايي که دارد
﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ
الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾،[25]
آن حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) است و عزرائيل(سلام الله عليه) هم زير مجموعه
فراوان دارد؛ جبرئيل(سلام الله عليه) هم زير مجموعه فراوان دارد و
﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمينٍ﴾
ناظر به همين مطيع و مطاع بودن است. آنهايي که حول «عرش» هستند، منتظر هستند که ببينند
دستور چيست و آنهايي که حامل عرش هستند تلقيکنندگان اوّلي دستور
میباشند؛ لذا گفتند اين چهار فرشته تلقي اصلي را به عهده دارند که
بعد به مدبّرات و فرشتگان ديگر ابلاغ ميکنند.
پرسش:
طبق
﴿الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ
حَوْلَهُ﴾ آيا فرشتگان فقط تدبير عالم میکنند يا خلقت
هم بإذن الله در دست آنها هست؟
پاسخ:
خلقت ندارند، مگر اينکه نظير وجود مبارک عيساي مسيح که آن خلقت هم بايد به اذن الهي
باشد، گرچه تدبير هم بايد به اذن الهي باشد؛ امّا اينها معمولاً طبق تعبير قرآن
کريم «مدبّرات امر» هستند، البته تدبير به همين است که مثلاً کسي را خداي سبحان
بخواهد احيا کند، به وسيله «اسرافيل» احيا کند؛ کسي را بخواهد عالِم کند، به وسيله
«جبرئيل» عالِم میکند؛ حالا يا جبرئيل بدون واسطه انجام میدهد
يا جبرئيل به واسطه فرشتههايي که زيرمجموعه او هستند انجام ميدهد که ملائکه نازل
ميشوند و فلان کار را انجام ميدهند؛ ميفرمايند ملائکه جايي که «کلب» باشد نميروند،
[26]
پس معلوم ميشود که فرشتهها رفت و آمد دارند.
پرسش:
آفرينش هم توحيد خالقی است و هم توحيد ربوبی، هر دو را «بإذن الله»
انجام دهند؟
پاسخ:
خالق به اينها اسناد داده نشد، «الا ما خرج بالدليل»؛ آنها مجري امر «احياء» هستند؛
مثل اينکه «مميت» ذات اقدس الهي است و عزرائيل(سلام الله عليه) مجري امر «إماته»
است.
ناتمامی استفاده از رحمت عامّه بر عموميّت طلب مغفرت
فرشتههاپرسش:
اين
﴿يَسْتَغْفِرُونَ
لِمَنْ فِي اَلْأَرْضِ﴾ شايد مرحلهاي
از رحمت عامّه خدا باشد؟
پاسخ:
بله، آن رحمت عامّه در جهنم هم هست، آن رحمت خاصّه است که نيست. در همين سوره
مبارکه «غافر» فرمود مردم دو قسم هستند: يک عدّه
﴿لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾
هستند که فرشتگان براي اينها طلب مغفرت ميکنند و يک عدّه کفار
میباشند که
﴿يُنََادَوْنَ
لَمَقْتُ اَللََّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ و در سوره مبارکه «آل عمران» هم گذشت که
يک عدّه هستند که ملائکه اينها را لعن ميکنند؛ در سوره مبارکه «آل عمران» آيه 87
فرمود:
﴿أُولََئِكَ جَزََاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اَللََّهِ وَ
اَلْمَلاََئِكَةِ وَ اَلنََّاسِ أَجْمَعِينَ﴾.کافر و منافق که هرچه انبيا به
آنها گفتند، اينها در برابر دين صفآرايي کردند! و به آنها هم میگفتند:
﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ
أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾[27]
و خدا هم فرمود:
﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ
أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾،[28]
اينها چه استحقاقي دارند که فرشتهها براي اينها طلب مغفرت کنند؟! بله،
﴿مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّه﴾ و
مستضعفان و مانند آنها ممکن است که مشمول رحمت عامّه باشند که آيه آنها را لعنت
نکرده و «مَقت» خدا هم برای آنها نيست. آنها که ضعف فکري دارند يا دسترسي
ندارند، اينها
﴿مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّه﴾
هستند. در بخش پاياني سوره مبارکه «توبه» پنج گروه مشخص شد: مؤمن و کافر داريم؛ مؤمنين
درجاتشان فرق ميکند که بعضي ابرار و بعضي هم مقرَّب هستند؛ کفّار هم درکاتشان فرق
ميکند که بعضي در درکه اسفل و بعضي در درکه مياني هستند؛ بين درکات کفر و نفاق و
درجات ايمان، گروهي هم هستند که
﴿مُرْجَوْنَ
لِأَمْرِ اللَّه﴾ میباشند. ذات اقدس الهي هر تصميمي
بگيرد فرشتهها هم همان را انجام ميدهند؛ امّا اين تقسيمي که در سوره مبارکه
«غافر» آمد تقسيم دو ضلعي است که يک عدّه مؤمن هستند و يک هم عدّه هم کافر
میباشند؛ اينهايي که مؤمن هستند، فرشتهها براي اينها طلب مغفرت ميکنند
و آنهايي که کافر میباشند «مَقت» و عذاب خدا بر آنهاست! اگر «مَقت»
و عذاب خدا بر آنهاست، فرشتهها هم که
﴿لا
يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾،
چگونه براي آنها طلب مغفرت میکنند!؟ بنابراين اين
﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي اَلْأَرْضِ﴾،
اين
﴿مَنْ
فِي اَلْأَرْضِ﴾ الّا و لابد بايد
مؤمن باشد و
﴿مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّه﴾
هم احياناً ممکن است که اگر مورد عنايت الهي قرار بگيرند زيرمجموعه
﴿مَنْ فِي اَلْأَرْضِ﴾
باشند، وگرنه در آيه 87 سوره مبارکه «آل عمران» که قبلاً گذشت فرمود:
﴿أُولََئِكَ
جَزََاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اَللََّهِ وَ اَلْمَلاََئِكَةِ وَ
اَلنََّاسِ أَجْمَعِينَ ٭ خََالِدِينَ فِيهََا لاََ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ
اَلْعَذََابُ وَ لاََ هُمْ يُنْظَرُونَ﴾.[29] تسبيح و تحميدِ الهی کار مشترک حاملين عرش و
اطرافيان آنهابنابراين
اين حاملان عرش، يعني کساني که تدبير الهي را تحويل ميگيرند و دستور ميگيرند و حاملان
به آن اطرافيان خود ميگويند و همه هم اجرا ميکنند؛
﴿اَلَّذِينَ يَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ﴾يک
گروه،
﴿وَ مَنْ
حَوْلَهُ﴾دو
گروه که اين دو گروه کارهاي مشترکي دارند و آن کارهاي مشترک اين است که اولاً تسبيح
ميکنند و ثانياً تحميد دارند. در سوره مبارکه «اسراء» گذشت که
﴿وَ إِنْ
مِنْ شَيْءٍ إِلاََّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[30]اين دو کار با هم، مخصوص حاملان «عرش»
و «حافين حول العرش» نيست؛ هر موجودي به اندازه معرفت خودش اين کار را ميکند. راز
جمع بين تسبيح و تحميد هم در سوره «اسراء» گذشت که هر موجودي غير ذات اقدس الهي نيازمند
است، يک؛ نياز خودش را نه خودش ميتواند رفع کند و نه مثل او، دو؛ به کسي بايد
مراجعه کند که منزه از نياز باشد و آن خداست؛ لذا او را تسبيح ميکنند، سه؛ خداي
سبحان نياز اينها را برطرف ميکند و اينها مؤدّب به ادب الهي هستند و به شکرانه اين
برطرف کردن نياز، او را ستايش ميکنند که اين ميشود حمد. هميشه کار فرشتهها جمع
بين تسبيح و تحميد است؛ اول کسي را تنزيه ميکنند که حاجت نداشته باشد و به کسي
مراجعه ميکنند که حاجت نداشته باشد. هرگز فرشته نميگويد اگر فلان کس نبود يا اگر
فلان فرشته نبود مشکل من حل نميشد! اين
﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثرَُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم
مُّشْرِكُون﴾[31]که اين خطر، خيليها را تهديد ميکند،
همين است! هرگز يک مؤمن واقعي نميگويد اگر فلاني نبود مشکل من حل نميشد! بلکه ميگويد
خدا را شکر ميکنم که خدا مشکل مرا به وسيله فلانکس حل کرد! نه اينکه اول
خدا و دوم فلانکس، يا اگر فلانکس نبود مشکل من حل نميشد؛ اين حرف
غير توحيدي را مؤمن راستين نميزند و فرشتهها هرگز چنين کاري نميکنند، بلکه هميشه
تسبيح آنها با تحميد همراه است و کسي را تسبيح ميکنند که حاجت نداشته باشد، چون
کسي که خودش محتاج باشد توان آن را ندارد که مشکل ديگري را حل کند! وقتي مشکل را
به وسيله او حل شده يافتند، او را ستايش ميکنند، چون حمد در برابر نعمت الهي است!
﴿يُسَبِّحُونَ﴾ يک،
﴿بِحَمْدِ
رَبِّهِمْ﴾ دو، اين تسبيح آنها آميخته با
تحميد است و اين تحميد آنها هم عجين با آن تحميد است.
ايمان و طلب مغفرت برای مؤمنين، کار مشترک ديگر
فرشتهها﴿يُؤْمِنُونَ بِهِ﴾؛ به ذات اقدس الهي ايمان دارند، نه
تنها مشکل خودشان را حل ميکنند، بلکه مشکل ديگران را هم حل ميکنند
.﴿وَ
يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾؛
همين که کسي شب برميخيزد و در نماز شب چهل مؤمن را دعا ميکند، فرشتهخوي است و خويِ
اينها را دارد تمرين ميکند، قهراً روز که شد کار چهل نفر را انجام ميدهد و مشکل چهل
نفر را هم حل ميکند.
پرسش:
اينها میآورند نه اينکه إله آلهه باشند، اينها حاملان عرش هستند؟
پاسخ:
بله، اين البته دوام دارد، اين ثبوت و بقايش با اصل حدوثش همراه است؛ يعني دوام
دارند و دائماً اينطور هستند؛ آيه را با فعل مضارع ياد کرده است که مفيد استمرار
است و دائماً هم استغفار ميکنند؛ اينکه گفته شد براي طالبان علوم فرشتهها
استغفار ميکنند،
[32]
طبق اين است!
﴿وَ
يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾
که عمده مطالب از اين به بعد است. اين کتاب شريف
الميزان[33]
را اگر شما خوب دقت کنيد، آن حرفهاي دقيق حکمت اماميه را در آن مييابيد؛ آن يک
سطر که در ذيل همين آيه است، خيلي حرف دارد!
شبهه موجّه نبودن مغفرت فرشتهها برای مؤمنين «فإن قُلت»: حالا
اينها که ايمان آوردند و خدا هم که وعده داد که من مؤمن را ميآمرزم، خُلف وعده هم
که محال است، ديگر دعاي فرشتهها براي چيست؟! خدايا مؤمنين را بيامرز! خدايا تائبين
را بيامرز! اينها که ايمان آوردند، خدا هم که وعده داد و خُلف وعده هم که محال است،
اين دعا براي چيست؟
تفکر سقيفهای منشأ پيدايش شبهه مذکور آنکه
اشعري است و حُسن و قبح را منکر است، ميگويد ما را چه رسد به اين حرفها! هر کاري
که او کرد «حَسن» است و هر کاري که او نکرد «قبيح» است؛ او ممکن است مؤمنين را به
جهنم ببرد، چون اجباري در کار نيست! اين حرف اشعري است که «عقل» را از صحنه بيرون
کردند. اينها اگر بخواهند غدير را ببندند و سقيفه را باز کنند، ناچار هستند که
جامعه را خلع سلاح کنند! وقتي جامعه خلع سلاح شد و تفکر عقلي را از او گرفتند،
بازار «نقل» گرم ميشود و وقتي هم که بازار «نقل» گرم شد، همه رسانهها هم که در
اختيار سقفيها بود و غدير منزوي شد، سقيفه روي کار آمد. اين يک کار عادي نبود که
اينها انجام دادند! با انکار حُسن و قبح، دست کلام را بستند، دست اصول را بستند، دست
فلسفه را بستند، دست عقلانيت جامعه را بستند، دست سياست عقلي و اجتماعي را بستند؛ میگويند
که عقل حُسن و قبح را ادراک نميکند، پس بالاخره چه چيزي حَسن است؟ چه چيزي قبيح
است؟ میگويند که بايد شرع بگويد. شرع به دست کيست؟ به دست همينهاست!
خدا مرحوم علامه عسکري را غريق رحمت کند! ديگران هم اينکار را کردند؛ ولي او زحمت
کشيد گفت آنها 150 گزارشگر و خبرنگار جعل کردند،
[34]
نه خبر مجهول! اين براي ترويج سقيفه و خاموش کردن غدير کم کاري نبود! بالاخره مردم
اعتراض ميکنند، حرف ميزنند، تفکر دارند و عقل دارند؛ ميگويند عقل را معزول
کردند و دست عقل را بستند؛ يعني دست علي را بستن کافي نيست، بايد دست و دهان عقل
را بست! خيلي خيانت کردند! گفتند عقل حُسن و قبح را ادراک نميکند، چه چيزی
بد است و چه چيزی خوب است به عقل چه ربطی دارد؟! پس چه کسی ميفهمد؟
ميگويند نقل میفهمد. نقل کيست؟ همه رسانهها هم که به دست اينها
بود، هر کسي را میخواستند بالا ببرند، بردند و هر کسي را خواستند پايين
بياورند، آوردند. مرحوم علامه اميني را خدا غريق رحمت کند! ايشان خدمت مرحوم
طباطبايي(رضوان الله عليهما) آمده بود، مرحوم طباطبايي ميفرمودند که مرحوم اميني فرمود:
هر فضيلتي که ما درباره حضرت امير(سلام الله عليه) يافتيم، من يقين دارم که چنين
فضليتی براي اولي و دومي هم جعل شده است و طولي هم نميکشد که پيدا ميکنم،
اينطور شد! اگر 150 خبرنگار جعل کردند، از هر کدامي هم دهها خبر جعل شده است،
شما چه توقعي داريد که اين نقلها داعشي تربيت نکند!؟ اينها آمدند اول خلع
سلاح کردند و اين عليِ درون را مثل عليِ بيرون زنداني کردند. آن وقت در برابر اين
مسلک، معتزله ـ چون دسترسي به اهل بيت نداشتند يا نخواستند يا نتوانستند ـ آمدند
عقل را باز کردند؛ اما نميدانستند عقل را چگونه باز و شکوفا کنند، عقل را آن عاقل
محض بايد باز کند! عقل را کسي که خودش عقل محض است و به تعبير الهي عقل صِرف
[35]
است بايد باز کند؛ اينها آمدند دست عقل را آنچنان باز کردند که
سخن از تفويض درآمد، سخن از «يجب علي الله» درآمد، سخن از «يمتنع علي الله» درآمد
که اين حرف معتزله است و ميگويند بر خدا واجب است که مؤمن را به بهشت ببرد! بر
خدا حرام است که ظلم کند! اين خطر که خدا را محکوم قانون قرار دادن، يک شرک مرموز
مستور است! ما غير از خدا يک قانون نوشتهاي از خارج داريم که آن قانون بر خدا
حاکم باشد و خدا ـ معاذ الله ـ زير پوشش آن قانون قرار گيرد که براي او رساله عمليه
بنويسيم و بگوييم بر او واجب است که مؤمن را به بهشت ببرد يا بر او حرام است که
ظلم کند؟! چون به درِ خانه اهل بيت نيامدند، تفويضي درآمدند، عقل را مستقل کردند و
گفتند عقل ميفهمد که خدا بايد اين کار را کند يا خدا نبايد اين کار را کند. و امّا
اماميه! گفت اين «يجب عن الله» است نه «يجب علي الله»! ما يقين داريم که خدا مؤمن
را به بهشت ميبرد، نه اينکه بايد! ما در بيرون قانوني نداريم که بر خدا حکومت کند
و خدا تحت پوشش اين قانون باشد. آن قانون را چه کسی آفريد؟ آن قانون را چه
کسي خلق کرد؟ هيچ چيزي بر خدا واجب نيست، هيچ چيزي بر خدا حاکم نيست، ظلم يقيناً
صادر نميشود؛ امّا «يمتنع عن الله» است که اماميه ميگويد، نه «يمتنع علي الله».
ما يقين داريم که ذات اقدس الهي ظلم نميکند، نه اينکه بايد ظلم نکند! يقين داريم
ذات اقدس الهي انبيا و اوليا را به بهشت ميبرد، نه اينکه بايد ببرد! بعضي از تعبيرات
سوره مبارکه «انعام» هم گذشت که فرمود اين بايدهايي که ميفهميد، اين بايدها را
خود خدا تنظيم کرده است! اسمي از اسماي حسناي الهي بر اسم ديگر حاکم است، اين يک
حکومت درونگروهي و درونمکتبي است
﴿كَتَبَ
رَبُّكُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَة﴾[36]
«کذا و کذا»؛ «الله» که اسم اعظم است، بر ساير اسما حکومت دارد؛ او که «قاضي» است،
زير پوشش «الله» است؛ او که «رازق» است، زير پوشش «الله» است؛ او که «معذّب» يا «مُنعِم»
است، زير پوشش «الله» است،
﴿كَتَبَ
رَبُّكُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَة﴾. نه بيرون از حوزه توحيد، يک قانون
نوشته يا نانوشتهاي است که ـ معاذ الله ـ بر خدا حکومت ميکند تا خدا مقهور آن
قانون باشد و بر خدا واجب باشد که انبيا را به بهشت ببرد يا بر خدا حرام باشد که
ظلم کند، اينچنين نيست! بلکه خدا يقيناً به وعده خود عمل ميکند، يک؛ خدا يقيناً
ستم نميکند، دو؛ اينها «يجب عن الله» است، نه اينکه «يجب علي الله» باشد؛ «يمتنع
عن الله» است، نه اينکه «يمتنع علي الله» باشد. اين اماميه آمدند دست عقل را باز
کردند، کمکم
الغدير و کتابهاي ديگر پيدا شد و غدير زنده شد و روزآمد است و
به لطف الهي حيات ابد برای غدير خواهد بود. عقل حُسن و قبح را درک ميکند؛
امّا در اين مدار، يعنی در محور بندگي، در محور عبوديت و در مدار خضوع درک
میکند. اين تعبير «يجب عن الله» باعث شد که اين جمله خوب روشن شود
که اگر کسي اشکال کند اينها که ايمان آوردند و فرشتهها هم که ميگويند خدايا اينها
که ايمان آوردند و توبه کردند، اينها را به بهشت ببر! مگر بر خدا واجب نيست که
تائبين را به بهشت ببرد؟!
ناتمامی شبهه به دليل تفاوت رفتن مؤمنين به بهشت و
وجوب آن بر خداجواب
اين است که نه! بر خدا واجب نيست، بلکه از خدا بايد فيض صادر شود، چون از خدا بايد
صادر میشود، جا براي دعا، درخواست، استعاذه، بردگي و بندگي سرجاي
خود محفوظ است؛ لذا فرمود:
﴿يَسْتَغْفِرُونَ
لِلَّذينَ آمَنُوا﴾؛ ميگويند پروردگارا!
اين لطف را نسبت به اهل ايمان بکن و حفظشان بکن تا آن ايمان را هم حفظ کنند و هم اينها
را به پاداش برسان!
﴿رَبَّنا
وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً﴾، اين يک؛
﴿وَ عِلْماً﴾؛ ميداني که به کجا
بدهي، به چه کسي بدهي، چقدر بدهي و به کجا برساني، دو؛
﴿فَاغْفِرْ لِلَّذينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبيلَكَ﴾؛
آنهايي که توبه کردند و راه تو را هم طي کردند، بر تو واجب نيست که آنها را به
بهشت ببري؛ ولي از تو يقيناً وارد کردن به بهشت صادر ميشود،
﴿وَ
قِهِمْ عَذابَ الْجَحيمِ ٭ رَبَّنا
وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتي وَعَدْتَهُم﴾؛
خدايا! آن رحمت واسعه خود را بيش از آن مقداري که در سوره مبارکه «طور» به اينها
وعده دادي، شامل اينها کن!
چگونگی جمع الحاق ذرّيه به اجداد با توجه به قطع
انساب در قيامتدر
سوره «طور» آيه 21 فرمود که
﴿وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمََانٍ
أَلْحَقْنََا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾؛ ما ذراري اينها و فرزندان اينها را به
اينها ملحق ميکنيم تا در يک محفل خانوادگي در بهشت اُنس بيشتري داشته باشند،
البته همه اينها به علاقه «ما کان» است، وگرنه در قيامت همه از خاک برميخيزند؛ آنجا
ديگر والد و ولدي نيست؛ آنها که در دنيا ذريّه بودند، در قيامت به آن اجداد و آباي
خود ملحق ميشوند؛ ولي سخن از
﴿وَ
مَنْ صَلَحَ مِنْ آبََائِهِمْ﴾ نيست، سخن از
﴿أَزْوََاجِهِمْ﴾ نيست، فقط
سخن از ذريّه است که فرمود:
﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ
ذُرِّيَّتَهُمْ﴾؛ امّا در آيه محل بحث سوره مبارکه «غافر» فرمود:
﴿وَ
مَنْ صَلَحَ مِنْ آبََائِهِمْ﴾
يک،
﴿وَ أَزْوََاجِهِمْ﴾
دو،
﴿وَ ذُرِّيََّاتِهِمْ﴾
سه؛ اين «آباء» و «ازواج» را هم اضافه فرمود، اين وسيعتر از آن آيه سوره مبارکه
«طور» است؛ اينها را ميگويند «مثبتين»، چون قابل تقييد نيست، چون «لسان» هر دو «لسان»
اثباتي است و در مقام تحديد نيست.
پرسش:
مگر
﴿فَلاَ أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ﴾[37]
جواز ندارد؟
پاسخ:
بله، کسي بتواند بگويد من پسر فلاني هستم و از همين راه طَرفي ببندد، نه
اينطور نيست؛
﴿وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمان﴾؛ فرزندانشان هم مؤمن هستند و سفره خودشان را دارند،
نه اينکه در اثر اينکه پدر خوبي داشتند يا برادر خوبي داشتند به بهشت بروند
﴿وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمان﴾؛ اما براي اينکه اُنس بيشتري داشته
باشند کنار هم جمع ميشوند، نه اينکه حالا، چون پدران آنها آدم خوبي بودند از همين
نسب استفاده کنند.
مقصود دعای فرشتهها
بر محافظت مؤمنين از «سيئه» با توجه به طرح آن در
قيامتفرمود:
﴿إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيم﴾؛
عزت برای توست، حکمت برای توست و مقتدرانه کار انجام ميدهي؛ ولي از
اقتدارت جز حکمت چيزي استشمام نميشود،
﴿وَ قِهِمُ السَّيِّئات﴾؛ اين دعا اگر درباره دنيا باشد، دعاي
خوبي است که خدايا اينها را از سيئات و زشتي و بدي وگناه حفظ کن تا اينها تقوا
داشته باشد! اين «ق» همان امر حاضر «وقي يقي» است که «تقوا» هم از همين ماده است،
چون اصل تقوا «وقوي» و «وَقِيَ» است.
﴿وَ قِهِم﴾؛
حفظشان کن که اينها اهل تقوا شوند! اگر در دنيا باشد اين دعا معنايش روشن است؛ امّا
سخن از بهشت است و قيامت است، در قيامت بگوييم
﴿وَ
قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَه﴾؛
يعني الآن شما اگر کسي را از سيئات حفظ کني، اين شخص مورد رحمت الهي است، اين
يعني چه؟ چون سيئه گاهي به معناي معصيت است و گاهي هم به معناي حوادث دردناک
ناگوار است. اينکه گفته ميشود:
﴿وَ
جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾،[38]اين «سيئة» اوّلي معصيت است، امّا «سيئة»
دومي که معصيت نيست! جزاي سيئه جهنم است و جزاي سيئه عذاب است
﴿وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾، اين «سيئة» دوم که به معناي معصيت و
گناه نيست، اين يا «بالمشاکله» است يا راههاي ديگري دارد. اين «سيئه» دوم که جزاي
«سيئه» اول است و معناي گناه و معصيت نيست، آن در اينجا معيار است، پس
﴿وَ قِهِم﴾ اين سيئه را که جزاي
سيئه است.
﴿يَوْمَئِذٍ﴾؛ هر کسي
تو آنها را از اين سيئه که جزاي سيئه است، نه اينکه خودش سيئه باشد حفظ کني
﴿فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ﴾؛
امّا در مقابل مؤمنين و تائبين، کساني که دسته ديگر هستند
﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ﴾، اينها که مقرَّب نيستند! اينها ندا ميدهند؛
خيليها به علت کارهايي که «قربة الي الله» انجام دادند، مقرّب «الی الله»
هستند و نزديک میباشند. بالاتر از ندا، يعنی نجوا براي
آنهاست! امّا اينهايي که کار خير نکردند، اينها دور هستند:
﴿يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾؛[39]
اينها هم اهل ندا هستند و به اينها از راه دور ندا ميدهند:
﴿يُنادَوْنَ
لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُم﴾؛
الآن شما خودتان را سرزنش ميکنيد و اگر بتوانيد خودکشي ميکنيد، منتها اين خودکشي
در آن روز ممکن نيست. نه خودتان را ممکن است بکشيد و نه آن روز مرگي در کار است،
چون آن روز مرگ را «إماته» کردهاند، مرگ مرده است و مرگي در کار نيست! اينکه اين
تبهکاران به فرشتهها و مسئولان دوزخ التماس ميکنند و به مالک(سلام الله عليه) که
خازن دوزخ است ميگويند يا مالک!
﴿لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ﴾؛[40]
از خداي خود بخواه که جان ما را بگيرد! چنين چيزي در دوزخ و اطراف دوزخ هست. فرمود:
﴿لَمَقْتُ
اَللََّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْأَنْفُسَكُمْ﴾، چرا؟ براي اينکه
انبيا آمدند! ما دعوتتان کرديم، مهلت داديم و اتمام حجت کرديم، امّا نيامديد! درب
توبه تا اواخر عمر باز کرديم، شما عمداً درب توبه را به روي خودتان بستيد، ما که
درب توبه را نبستيم!
﴿إِذْ
تُدْعَوْنَ إِلَی الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ﴾.