موضوع: تفسير آيات 5 تا 9 سوره غافر
﴿كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الأحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ
كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا
بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابٍ (۵) وَ كَذلِكَ
حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَي الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ
(۶) الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ
بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا
رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ
تَابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ (۷) رَبَّنَا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدتَّهُمْ وَ مَن
صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّيِّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنتَ
الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۸) وَ
قِهِمُ السَّيِّئَاتِ وَ مَن تَقِ السَّيِّئَاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِكَ
هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (۹)﴾ اصول دين، محور اصلی مباحث در سوره «غافر»سوره
مبارکه «غافر» که گاهي هم به نام سوره «مؤمن» ناميده ميشود، چون در مکّه نازل شد
و عناصر محوري سُور مکّي اصول دين و خطوط کلی فقه و اخلاق است، جريان توحيد
و وحي و نبوّت، جزء مسائل اصلي اين سور هستند؛ گاهي از توحيد شروع ميکنند و جريان
نبوّت و معاد را به دنبال آن مطرح ميکنند و گاهي هم محور اصلي را وحي و نبوّت
قرار ميدهند، زيرا جايگاه وحي و نبوّت و دين و صراط، بين مبدأ و منتهاست. وقتي
مسئله وحي نبوّت و دين و صراط مطرح شد، قهراً مبدأ و منتها هم مطرح است.
انسانمحوری، مشکل اصلی مشرکان بعد از
توحيدفرمود
مشکل اصلي مشرکان حجاز، گذشته از مسئله شرک و نفي توحيد، غرور و خودخواهي و انسانمحوري
بود؛ اين انسانمداري و انسانمحوري باعث شد که آنها حتي بُتپرستي را هم براساس ميل
خودشان انتخاب کنند، کسي به اينها نگفت شما بُتپرست باشيد و بُت بتراشيد، بلکه اينها
برابر ميل خود بُتها را تراشيدند؛ لذا بازگشت بُتپرستي هم به خودپرستي است، چون
وقتي هيچ پيامبري، هيچ وحیاي و هيچ راهي از خداي آسمان و زمين و آفريدگار
عالَم به اينها نرسيد که شما بُتها را بتراشيد و بپرستيد، در حقيقت خودشان را پرستيدند.
اين انسانمحوري که امروز به صورت «اومانيسم» مطرح است از ديرزمان بود؛ آنها هرچه
به نام وحي و اخبار آسماني به وسيله انبيا اقامه ميشد را بر خواستهها و فکرها و يافتههاي
خودشان ميسنجيدند؛ اگر مطابق ميل آنها بود قبول ميکردند و اگر مطابق ميل آنها نبود
رد ميکردند؛ يعني قبول و نکول آنها براساس ميل اينها بود. اينکه دارد:
﴿فَكُلَّمَا
جَاءَكُمْ رَسُولٌ﴾ که
اگر وحي و الهام از طرف خدا بيايد،
﴿اسْتَكْبَرْتُمْ
فَفَريقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَريقاً تَقْتُلُون﴾[1]همين است؛ منتها آن روزها نام «اومانيسم»
و امثال آن نبود، الآن رواج پيدا کرد. آن روز ميگفتند انسان هر چه ميخواهد حق
است و رهآورد انبيا را هم بر خواستههاي انسان عرضه ميکردند که اين ميشد
ميزان! امروز هم همين حرف را ميزنند، اينها به جاي اينکه سعي کنند خليفه و جانشين
«الله» شوند که بايد کار «مستخلف عنه» را انجام دهند و بفهمند، جايگزين «الله»
شدند؛ يعني ـ معاذ الله ـ خدايي نيست و اينها به جاي خدا نشسته هستند که اين جانشيني
غير از جايگزيني است؛ اين
﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ
اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾[2]
همين است.
بطلان تلاش مشرکان در برابر انبيا با مؤاخذه
الهیدر
اين بخش ميفرمايد اينها چند کار کردند: يک سلسله کارهاي علمي کردند که مبناي
خودشان را تحکيم کنند، يک؛ رهآورد وحي را باطل کنند، دو؛ در اين کار موفق
نشدند
﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِم﴾؛[3]«داحض»، يعني باطل و «ادحاض»؛ يعني
ابطال. «ليُدحض به»؛ يعني باطل کنند؛ اما خدا فرمود:
﴿حُجَّتُهُمْ
داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِم﴾، پس در مناظرات علمي موفق نشدند. در
مبارزات نظامي سياسي اجتماعي و مانند آن تلاش و کوشش کردند، ﴿هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوه﴾؛
غالب اين امتها تلاش و کوشش آنها اين بود که رهبران الهي را بگيرند و مؤاخذه کنند
و تا بتوانند آنها را از پا دربياورند که اين را هم موفق نشدند، براي اينکه فرمود:
﴿فَأَخَذْناهُم﴾؛ ما آنها را
مؤاخذه کرديم و ما آنها را گرفتيم. گاهي خدای سبحان ميفرمايد:
﴿فَأَخَذَهُمُ الطُّوفان﴾؛ گاهي ميفرمايد:
﴿فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِيَة﴾؛[4]گاهي هم درباره فرعون ميفرمايد:
﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَم﴾[5]که اينها را جمع کرديم و به دريا ريختيم؛
گاهي هم ميفرمايد که
﴿فَأَخَذْتُهُمْ﴾؛
گاهي به صورت «متکلم وحده»، گاهي هم به صورت «متکلم
مع الغير» به خودشان نسبت ميدهد و گاهي هم به آن حوادث و رخدادهايي که تحت تدبير
خداي سبحان انجام ميگيرند نسبت ميدهند. فرمود اينها قصد مؤاخذه داشتند، امّا ما
آنها را اخذ کرديم! به تعبير زمخشري در
کشّاف[6]اسير را ميگويند «أخيذ»؛ يعني مأخوذ
شد، چون «أخذ» گاهي با تحقير و تنبيه و تشديد همراه است، مثل
﴿فَأَخَذَهُمُ الطُّوفان﴾، ﴿فَأَخَذَهُمْ
أَخْذَةً رَّابِيَة﴾ و مانند آن. «أخذ» گاهي با مِهر و عطوفت همراه
است، مثل اينکه خداي سبحان صدقات راميپذيرد:
﴿يَقْبَلُ
التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقات﴾؛[7]صدقات را ذات اقدس الهي ميگيرد و توبه
را قبول ميکند که آن «أخذ» با عطوفت ومهرباني و قبول همراه است؛ «أخذ» گاهي هم به
عنوان يک تعهد متقابل است؛ نظير «أخذِ» ميثاق که
﴿أَ
لَسْتُ بِرَبِّكُم﴾، جواب آن
﴿قالُوا
بَلی﴾[8]است،
﴿وَ
إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُم﴾. پس
«أخذ» گاهي از باب «أخذ» ميثاق است؛ گاهي به عنوان «أخذ» عاطفي و مِهر و وفا است؛
نظير «أخذ» صدقات است؛ گاهی به عنوان مؤآخذه و گرفتن و گرفتار کردن و امثال
آن است که
﴿فَأَخَذَتُهُم﴾ اين آيه
و
﴿فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِيَة﴾
و مانند آن از همين قبيل است. بنابراين تمام کارهايي که منافقان و کفّار ميکردند يا
براي اثبات حقانيت خود بود که موفق نشدند يا براي ابطال رهاورد وحي بود که موفق
نشدند يا تلاش و کوشش ميکردند که رهبران الهي را بگيرند و آنها را از پا دربياورند
که موفق نشدند.
عدم اختصاصی
سنّت الهی بر ابطال تفکر اومانيستی به زمان خاصبعد
خدا ميفرمايد: سنّتِ الهي اين است که حق را احيا کند و باطل را «إماته» کند و انبيا
را پيروز کند؛ اين سنّت الهي است که اختصاصي به عصر کنوني ندارد؛ لذا قسمتهايي از
تاريخ غير مدوّن و مدوّن را اشاره کردند و فرمود: اينها جدال کردند براي اينکه آيات
الهي را محو کنند و از بين ببرند، و همين کارِ گروهها و اقوام قبل از اسلام هم
بود،
﴿كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ
الْأَحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ﴾؛ قوم عاد، قوم ثمود و امثال آنها هم
سعي ميکردند که حرف انبيا را تکذيب کنند، چرا تکذيب میکردند؟ براي
اينکه اينها انديشههاي باطلي داشتند، يک؛ اين را ميزان قرار ميدادند، دو؛ حرف
انبياي الهي را با اين ميزان ميسنجيدند، سه؛ چون مطابق نميديدند باطل ميپنداشتند،
چهار؛ اين همان فکر «اومانيسم» است و غير از اين که چيز ديگري نيست؛ يعني انسانمداري،
انسانمحوري، آنچه انسان ميانديشد همان حق است، آنچه انسان ميخواهد همان حق است
و آنچه انسان ميطلبد همان حق است. اگر آزادي مشئوم و زشت است، همين است! اگر
خودباوري و غرورِ باطل است، همين است! منتها آن روزها اين نام و اين مکتب شهرتي
نداشت و امروز يک نام خاصّی پيدا کرده است، وگرنه اينکه فرمود هر وقت ما انبيا
را فرستاديم وحي به همراه آنها بود که شما آن را با خواستههاي خود ميسنجيد، اگر
﴿بِما لا تَهْوی أَنْفُسُکُم﴾ بود،
﴿اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَريقاً كَذَّبْتُمْ وَ
فَريقاً تَقْتُلُون﴾.[9] ناتمامی
استفاده جبرگرايانه فخررازی از آيه مورد بحثجناب
فخر رازي در ذيل آيه
﴿كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ
رَبِّكَ﴾ همان حرفهاي مکرّر قبلي را که سوء استفاده از آيات است و
آنها را بر جبر حمل ميکند، از اين آيه هم آن استفاده را کرده است؛ در اين شبهه
گاهي فخر رازی از علم باري تعالي کمک ميگيرد ـ اين توهّم و شبهه بارها از
فخر رازي شنيدهايد و جواب مرحوم خواجه را هم ملاحظه فرموديد ـ فخر رازي ميگويد:
آيا ذات اقدس الهي در ازل ميدانست که زيد فلان کارِ معصيت را انجام
میدهد يا نميدهد؟ اگر بگوييم در ازل نميدانست، پس ـ معاذ الله ـ خدا
جاهل است و اگر ميدانست که زيد در فلان وقت اين کارها را انجام ميدهد، پس زيد
حتماً بايد اين کارها انجام دهد، وگرنه علم خدا جهل است.
[10]
اين توهّم جبرآميزی بود که فخر رازي نمود. جوابي که به او داده شد
اين است که ذات اقدس الهي در ازل ميدانست و ميداند که فلان شخص فلان کار را ميکند،
چه اينکه ميداند شخص ديگر اطاعت ميکند؛ امّا همانطوري که ميداند فلان معدن در
فلان وقت «لعل» ميشود در بدخشان يا عقيق در يمن
[11]
که از راه طبيعت به آنجا ميرسد و همانطوري که ميداند فلان گياه در فلان
وقت ميوه ميدهد و از راه طبيعت به خاصيت گياهي ميرسد و همانطوري که ميداند
فلان حيوان براساس ميل و غريزه خود در فلان وقت اين کار را ميکند، ميداند که
فلان انسان در فلان وقت با ميل و آزادي و اختيار خودش گناه ميکند و فلان انسان در
فلان وقت با ميل و اراده و آزادي خود اطاعت ميکند، چرا شما فعل را بدون مبادي
حساب ميکنيد؟! اگر در ازل ميداند که زيد معصيت ميکند، اين نکته را هم بايد توجه
ميکرديد که در ازل ميداند زيد با ميل و اراده و اختيار خودش اين کار را ميکند و
ميتوانست نکند، چه اينکه آن ديگري با ميل و اراده و اختيار خود اطاعت کرد و ميتوانست
نکند. پس اينچنين نيست که علم ازلي علت عصيان باشد، اين غايت جهل است، از
طرف ديگر خود ذات اقدس الهي قبل از اينکه کاري انجام دهد، به کار خودش عالِم است و
خدا ميداند که در آينده چه کاري ميکند، پس ـ معاذ الله ـ بايد خدا مجبور باشد!
علم خدا به شيئي با مبادي و مباني صورت ميگيرد؛ خدا علم دارد که خودش با اراده و
اختيار فلان کار را ميکند، علم دارد که انبيا و صلحا و صديقين و شهدا با اراده و
اختيار اطاعت ميکنند، خدا علم دارد که کفّار و منافقان و ملحدان و مشرکان با اختيار
و اراده معصيت ميکنند، بنابراين جبري در کار نيست.
پرسش:
علم اجبار نمیآورد؟
پاسخ:
بله، علم اجبار نميآورد، بنابراين اينکه فخر رازي گفت، چون خدا ميداند که فلان
شخص گناه ميکند، پس حتماً بايد انجام دهد، وگرنه علم خدا جهل است، پاسخ شبهه اين
است که خدا ميداند که فلان شخص با اراده و اختيار خود اين کارها را ميکند، پس اين
استفادهاي که ايشان از آيه
﴿حَقَّتْ كَلِمَةُ
رَبِّكَ عَلَی الَّذينَ﴾ کرده است ناتمام است.
پرسش:
هر جا علم داره، همانجا کارش را انجام میدهد؟
پاسخ:
بله! البته گاهي علم دارد که در فلان وقت و در فلان سال اين کار را انجام ميدهد،
چه اينکه خدا به پيامبران وعده ميدهد که صبر کنيد، در فلان زمان و در فلان مکان
نصرت الهي ميرسد که اين مربوط به آينده است، البته اين فعلي که گذشته و آينده
دارد، اين علم فعلي است، وگرنه
«وَ لَيْسَ عِنْدَ
رَبِّكَ صَبَاحٌ وَ لَا مَسَاءٌ».[12] شيوه مقابله اسلام با فرهنگ بردهداریامّا
جريان «عبد» و «أمة» و مِلک «يمين» و اينها که سؤال ميشود، مستحضريد که در نظام
ارباب و رعيتي سابق، اين «عباد» و اين «عبيد» و اين «اماء» نيازمند به کساني بودند
که در مکتب آنها معارف را ياد بگيرند و دين آمده اينها را به عنوان «عبد» و «أمة»
قبول کرده است تا اينها را بپروراند و بعد آزاد کند. شما سيره ائمه(عليهم السلام) ـ
مخصوصاً وجود مبارک امام سجاد(عليه السلام) ـ را ببينيد، ايشان بندههاي فراواني را
ميخريد که در طول ماه مبارک رمضان روي اينها کار ميکرد، ميپروراند و تربيت ميکرد،
روز عيد فطر و شب عيد فطر اينها را آزاد ميکرد. اصلاً در حدود پنجاه کتابی که
در فقه هست، ما کتاب «رِق» نداريم، امّا کتاب «عِتق» داريم؛ يعني ما چگونه بندهها
را آزاد کنيم و اصل «عبد» و «أمه»گيري براي اين بود که انسان اينها را بپروراند،
وقتي که اينها را تربيت صحيح کرد، آنها را آزاد کند.
ضرورت گفتمان و اتمام
حجّت در برابر هتّاکان به مقدسات الآن
شما ميبينيد که يک عدّه واقعاً حيوان ناطق میباشند، گرچه صورتاً
انسان هستند؛ البته اتمام حجّت لازم است، گفتن لازم است، نوشتن لازم است؛ امّا خونِ
دل خوردن هم هست، براي اينکه اينطور نيست که اينها واقعاً انسان باشند و اينطور
دست به هتک حرمت بزنند، گاهي قرآن بسوزانند، گاهي کاريکاتور بکشند، اينها حقيقتاً
﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾
هستند. بارها شنيديد که اين کتاب، کتابِ ادب است؛ هيچکسي را نميخواهد تحقير
کند، فحش بدهد، سَب و لعن کند. سه راه دارد که انسان بفهمد
﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾؛
يا خودش اهل کشف و شهود باشد که باطن افراد را ميبيند که اين مقدور همه نيست، يا توفيقي
نصيب او شود؛ نظير آن صحابي يا اصحابي که هم در زمان امام سجاد(سلام الله عليه)
[13]
و هم در زمان امام باقر(سلام الله عليهما)،
[14]
در زمان اين دو امام در آن صحنه
«کثرة الضَّجِيج»[15]
که اول به امام چنين گفتند که حضرت فرمود: اينطور نيست، حاجي کم است! وقتي اين دو
امام بزرگوار، در دو زمان، در همان سرزمين وحي ـ سرزمين عرفات ـ پرده از چشم اين
دو صحابي گرفتند، ديدند که صحنه عرفات، پُر از حيوانات است؛ معلوم میشود
کسي که در برابر امامِ زمان خود بايستد، همينطور است! اگر اينطور توفيق
شد، آدم به باطن افراد پی میبرد يا چند روز صبر کند و بعد ميبيند
که اينها به چه صورتي محشور ميشوند.
علّت احتجاج انبيا با
ساقطشدگان از درجه انسانيّتمشکل
اين است که شما حرف را بخواهيد به اينها بفهمانيد، نميفهمند که اين انبيا آمدند و
به بشر شرف دادند، امنيت دادند، آزادي و کمال دادند، شما اينها را هتک ميکنيد
يعني چه؟! واقعاً نميفهمند! لذا انبيا(عليهم السلام) با اينها احتجاج ميکردند،
براي اينکه
﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُم﴾.[16]
وقتي به انبيا يا به اوليا ميگفتند که چرا با آنها صحبت ميکنيد، با اينکه اينها
نميپذيرند؟!
﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَ
أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُون﴾[17]و خودشان ميگويند:
﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ
الْواعِظين﴾،[18]ميگفتند:
﴿مَعْذِرَةً
إِلى رَبِّكُم﴾؛ ما اتمام حجت میکنيم، وگرنه چگونه ميشود
که انسان نسبت به کسي که مرکز علم و ادب و انسانيت و کرامت و حُسن خُلق است بيادبي
کند؟! مشکل اصلي اين است که اين
﴿إِنْ هُمْ
إِلاَّ كَالْأَنْعام﴾،[19]شامل آنها میشود. قرآن
کتاب سَب و لعن و تحقير و مانند اينها نيست؛ مستحضريد که قرآن کتاب تحقيق است، نه
کتاب تحقير!
اِعمال قدرت و عِقاب پايانبخش
کار مشرکانفرمود
که اينها دو، سه کار داشتند که به هيچکدام از کارهايشان نرسيدند و نميرسند
و سنّت الهي هم در گذشته و حال و آينده اين خواهد بود، چه اينکه روش آنها هم در
گذشته و حال و آينده همين خواهد بود
﴿هَمَّتْ
كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِم لِيَأْخُذُوهُ﴾؛ درباره تو هم اين کار
را ميکنند! مناظرات فکري راهاندازي ميکنند:
﴿وَ
جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَق﴾ درباره تو هم اين
کار را ميکنند! امّا ما درباره هر سه کار اينها، خودمان حضور فعّال داريم
﴿فَأَخَذْتُهُمْ﴾، اين نشانه آن است که
ذات اقدس الهي براي حفظ دين از هر اِعمال قدرتي هم در فرصتهاي مناسب بهره ميگيرد؛
يعني اين فيض از آن حضرت صادر ميشود.
﴿فَأَخَذْتُهُمْفَكَيْفَ كانَ عِقاب﴾؛
يعني «عِقابي»، عقابِ من اينها را دامنگير کرد و شما هيچ اثري از اينها ميبينيد
که در عالَم نيست، آن
﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ﴾
هم از همين قبيل است
. ﴿وَ كَذلِكَ حَقَّتْ
كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَي الَّذينَ كَفَرُوا﴾، اين اصل کلّي است؛ در
آيه «عليهم» نفرمود، اين تعليق حکم بر وصف «مُشعِر» به علّيت است، وگرنه آنجا
فرمود:
﴿فَأَخَذْتُهُمْ﴾
که «هُم» ضمير جمع مذکر غائب است؛
﴿كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ﴾، ﴿مِنْ
بَعْدِهِم﴾، ﴿بِرَسُولِهِم﴾، ﴿فَأَخَذْتُهُمْ﴾
که در همه اينها ضمير جمع مذکر غايب است؛ اينجا هم اگر ميفرمود «کذلک
کلمة ربک عليهم» تام بود، امّا فرمود:
﴿عَلَی
الَّذينَ كَفَرُوا﴾ تا تعليق حکم بر وصف «مُشعِر» به علّيت باشد؛
يعني اينها در اثر کفر «أخيذ»، «مأخوذ» و «مؤاخذه» شدند و اينها «اصحاب النّار»
هستند.
ضرورت الگوپذيری از فرشتگان حامل عرش
الهیبعد
فرمود موجودات خدا که تنها اينها نيستند؛ شما سر بلند کنيد بالا را ببينيد، عرشيان
را ببينيد، فرشتهها را ببينيد، ببينيد آنها چه کارهايي ميکنند تا شبيه آنها باشيد؛
بار سنگين تدبير الهي به دوش آنهاست! مستحضريد که عرش به معناي تخت ظاهري نيست؛
يعني مقام فرمانروايي است که فعل است، اين مقام فرمانروايي به دوش فرشتههاست،
فرشتهها فرمانروايان و فرمانبرداران ذات اقدس الهي هستند که خدا از اينها به
«مدبّرات»[20]ياد ميکند، گاهي
﴿الصَّافَّاتِ صَفًّا﴾،[21]گاهي
﴿فَالزَّاجِراتِ
زَجْراً﴾[22]و گاهي هم تعبيرات ديگري که در سوره
«ق» و «حاقه» و مانند آن آمده است، اينها مدبّرات امر هستند؛ وقتي امر الهي را تدبير
ميکنند، پس بار عرش روي دوش اينهاست؛ يعني مقام فرمانروايي و اينها امر
الهی را اطاعت ميکنند. اينها که حاملان عرش هستند و کساني که زيرمجموعه اينها
هستند و حول عرش هستند و بالاخره در تحت تدبير حاملان عرش هستند، همگي براي مردان
الهي طلب مغفرت ميکنند که اين يک نحوه از شفاعت است که آنها از ذات اقدس الهي ميخواهند
آنها که به راه افتادند، آنها که بيراهه هستند و حرف در آنها اثر نميکند که ما
براي آنها طلب مغفرت نميکنيم، آنها که مؤمن هستند و راه افتادند و در مسير اطاعت
تو هستند که کمبودي دارند، گاهي ترک اطاعت است، گاهي فعل معصيت است، چون اينها که معصوم
نيستند و لغزشهايي دارند، فرشتههاي الهي و حاملان عرش براي اينها طلب مغفرت ميکنند
که اين يک نحوه از شفاعت است.
مقصود از حمل عرش
الهی و تسبيح حاملان آنحالا
برسيم به آن جمله پاياني، فرمود:
﴿الَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَه﴾ کساني که حاملان عرش هستند و
کساني که اطراف عرش میباشند؛ آنهايي که اطراف عرش هستند، در حقيقت
از يک نظر به وسيله حاملان عرش تحت تدبير خدا هستند،
﴿الَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ﴾
و «الذين حول العرش»، اينها
﴿يُسَبِّحُونَ
بِحَمْدِ رَبِّهِم﴾؛ دائماً تسبيح ميکنند؛ به صورت فعل مضارع که مفيد
استمرار است ذکر شده، پس دائماً در تسبيح حق هستند.
پرسش:
حمل عرش يعنی چه؟
پاسخ:
فرمانروايي را اينها اداره ميکنند، چون عرش به معناي تخت ظاهري که نيست؛ يعني
مقام فرمانروايي که اين مقام فرمانروايي را مدبّرات اداره ميکنند. اگر ذات اقدس
الهي
﴿ثُمَّ اسْتَوی عَلَی
الْعَرْش﴾؛ يعني «ثم استوي علي التدبير». وقتي ذات اقدس الهی ميخواهد
تدبير کند، حيات را اسرافيل(سلام الله عليه) و زير مجموعه او اداره ميکنند، علم
را جبرائيل(سلام الله عليه) و زيرمجموعه او اداره ميکنند؛ اقتصاد و «کيل» و رزق
را ميکائيل(سلام الله عليه) با زيرمجموعه خود اداره ميکنند؛ توفي و مرگ را عزرائيل(سلام
الله عليه) و زيرمجموعه او اداره ميکنند. اين
﴿مُطاعٍ
ثَمَّ أَمين﴾؛[23]
يعني بعضي مُطيع هستند و بعضي مُطاع میباشند؛
﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾[24]
که زير مجموعه عزرائيل(سلام الله عليه) هستند نيز از همين قبيل است؛ علم هم همينطور
است. فرشتههايي که حاملان علم هستند
﴿بِأَيْدي
سَفَرَةٍ ٭ كِرامٍ بَرَرَةٍ﴾،[25]
اينها زيرمجموعه جبرئيل(سلام الله عليه) هستند؛ اين چهار بزرگوار و زيرمجموعه
آنها، اينها حاملان مقام تدبير الهي میباشند و هر کاري که ذات اقدس
الهي بخواهد انجام دهد، دستور ميدهد و اينها انجام ميدهند.
عدم تعارض کلام امام
سجاد(عليه السلام) با مدبّر امور بودنِ حاملان عرش الهیالبته
آن بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در همان اول دعاي «ابوحمزه ثمالي» و
همچنين در بخشهاي مياني آن دعا، اين است که خدايا انجام امور دو راه دارد و اين
دو راه جداي از هم نيستند؛ دستور ميدهيد که فرشتهها و مأموران و مدبّرات الهي اين
کار را انجام دهند، امّا همه جا خودت هم حضور داري، نه اينکه ـ معاذ الله ـ تو سرِ
سلسله باشي و اينها سلسلهجنبان باشند و در وسط و آخر راه، اينها حضور
داشته باشند و شما حضور نداشته باشيد! شما همه جا حضور داريد، يک؛ شما به ما از همين
مدبّرات و مأموران نزديکتر هستي، دو؛ اين راه ميانبُر فقط به دست شماست، سه؛ ما
اگر بخواهيم بگوييم «يَا الله مِنْ غَيْرِ شَفِيع»،
اين ـ معاذ الله ـ انکار شفاعت نيست؛ يعني بدون شفاعت هم ميشود کار کرد
«بغَيْرِ
شَفِيع»؛[26]
اگر ما حال داشتيم و گفتيم «يا الله» جواب ما را ميدهي، منتها ما آن حال را نداريم
که بدون وسيله، بدون شفيع و بدون ارتباط با چيزي با تو رابطه داشته باشيم، وگرنه
تو حضور داري! اين از دقايق قرآن کريم است که آمده فرموده «قُرب» و «بُعد» يک
اضافهٴ «متخالفة الاطراف» است. ما هرچه شنيديم و گفتيم و خوانديم و ديديم اين
است که «قُرب» و «بُعد» يک اضافهٴ «متوافقة الاطراف» بود، قرآن آمده فرموده
نه خير! يک چيز ديگری هم هست که شما نشنيديد و نخوانديد؛ آن اين است که ما يک
اضافهٴ «متخالفة الاطراف» داريم. «قُرب» و «بُعد» جزء اضافات است؛ يعني اگر
«الف» به «باء» نزديک بود، «باء» هم به «الف» نزديک است؛ اينچنين نيست که
اين ديوار شرقي به اين ديوار غربي نزديک باشد و ديوار غربي از ديوار شرقي دور باشد،
اين شدني نيست و اينها جزء اضافههاي «متوافقة الاطراف» است که طرفين شبيه هم
هستند؛ امّا دين آمده گفته نه خير! همين «قُرب» و «بُعد»ي که شما خيال ميکني
اضافهٴ «متوافقة الاطراف» است، درباره ذات اقدس الهي و مدبّرات زير مجموعه
آن و انسان، گاهي اضافهٴ «متخالفة الاطراف» ميشود؛ يعني «الف» به «باء» نزديک
است؛ ولي «باء» از «الف» دور میباشد. چنين چيزي سابقه نداشت که ما «قُرب»
و «بُعد» داشته باشيم که يکي به ديگري نزديک باشد و آن ديگري از اين يکي دور باشد.
فرمود ذات اقدس الهي
﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾[27]
است که با همه هست و از همه چيز به شما نزديکتر است؛ امّا يک عدّه
﴿يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾،[28]
بعد براي اين کار مثال زدند؛ مثل اينکه کسي دوستي دارد، به او خيلي علاقهمند
است، سالها در هجر او ميسوزد، آن دوست از سفر برگشت و آمد کنار او نشست و
او نميديد و از دور خدايا ميکرد!
بی
دلی در همه احوال خدا با او بود ٭٭٭ او نمیديدش و از
دور خدا يا میکرد
[29] اين
دوست به او نزديک است؛ ولي در اثر کوري از او دور است. اگر کسي
﴿أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِكْري﴾[30]
شد، اگر ـ معاذ الله ـ کسی
﴿لا تَعْمَی
الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُور﴾[31]
شد اين از خدا دور است، با اينکه خدا
﴿أَقْرَبُ
إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾ است. بنابراين
اين بيان نوراني امام سجاد در دعاي ابوحمزه ثمالي هم اول و هم مياني آن که خدايا
دو راه داري! اينطور نيست که حالا شما با مدبّرات کار کني خودت حضور نداشته باشي
که ما حتماً به وسيله مدبّرات ـ حالا يا اهل بيت يا انبيا يا فرشته ـ بخواهيم به
شما برسيم، نه! در هر جايي شما حضور داري، يک؛ به ما از آنها نزديکتري، دو؛ به ما
از خود ما هم نزديکتري، سه؛ منتها آدم نميبيند مطلب ديگری است. فرمود که
حاملان عرش اين کار را ميکنند و اينها مأموران هستند.
غنای ادبيات عرب با آموزههای
وحيانیاين
الفاظي که در حجاز بود، قرآن اين الفاظ را، ادبيات و لغات را زنده کرد! هيچ لغتي
در حجاز نبود که اين معاني عرش و کرسي و لوح و فرشتهها و اينها را معنا کند، همه
اينها افقي بودند و زميني، اينها را پروراند و آسماني کرد. اين الفاظ که گفته ميشود
براي ارواح معاني وضع شد، آنها متوجه نشدند! آنها هرگز با وسعتي که در لغت عرب هست،
از سطح زمين و يا آسمان ظاهري بالاتر نميروند؛ اينها براي انواع و اقسام صداهاي شتر
و صداهاي حيوانات نام دارند و از اين جهت لغت عرب غني است؛ شتر وقتي ميخواهد
اعلام خستگي کند، صدايش چگونه است و چه نامي دارد؟ وقتي ميخواهد بار ببرد، صدايش
چه نامي دارد؟ وقتي ميخواهد بچهاش را صدا کند، صدايش چه نامي دارد؟ گوسفندها و
گاوها هم همينطور هستند که براي هرکدام از اينها نام دارند. تنها سالها و نامهاي
سنين گاو و گوساله نيست که در کتاب زکات مطرح است، اين موارد را خوب در لغت عرب دارند؛
اما فرشته يعني چه؟ عرش يعني چه؟ وحي يعني چه؟ الهام يعني چه؟ بينايي دل يعني چه؟
اينها در لغت عرب سابقه نداشت. اين فرصت را ذات
اقدس الهي به وسيله انبيا به اين عربي مبين داد، اين فرهنگ را اين ادبيات را زنده
کرده است؛ لذا خيليها ميگفتند که ما نميفهميم که شما چه ميگوييد، بعد حضرت تشبيه
ميکرد و از باب تشبيه معقول به محسوس، کمکم به اينها ميفهماند.
صفات ويژه فرشتگان و ادعای آنان برای رفع مشکل
مؤمنانغرض
اين است که ذات اقدس الهي به پيامبر فرمود به مردم بگو که موجودات عالَم همه
﴿الَّذينَ كَفَرُوا﴾ نيستند؛ همه اينها
نيستند که
﴿لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَق﴾
باشند؛ همه اينها نيستند که
﴿هَمَّتْ كُلُّ
أُمَّةٍ بِرَسُولِهِم﴾ باشند. بزرگان و فرشتگان عالم هم خودشان پاک
هستند و هم جامعه را به پاکي دعوت ميکنند و هم براي تکميل ناقصها و تصحيح معيبها
و تتميم افتادهها دست به دعا برميدارند. اين کلمه «يا» و کلمه
﴿رَبَّنا﴾ در آن جمله اول محذوف است؛
ملاحظه بفرماييد:
﴿الَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ﴾
خودشان اهل تسبيح هستند، معناي تسبيح اين است که خدايا هيچ نقصي در تو نيست، وقتي
هيچ نقصي در تو نباشد جود و کرم و سخا و وفا هم در تو لبريز است
﴿يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِم﴾؛
خودشان هم به خداي سبحان مؤمن میباشند،
﴿وَ
يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ
آمَنُوا﴾، چگونه
﴿يَسْتَغْفِرُونَ﴾؟
«يقولون
﴿رَبَّنا﴾» که اين «يقولون»
محذوف است؛ اين «يقولون» محذوف است هم در
﴿رَبَّنا﴾ي
اول و هم در
﴿رَبَّنا﴾ي دوم؛ يعني
اينچنين دعا ميکنند: ميگويند پروردگارا! اينها که راه افتادند مشکلشان
را، کمبودشان را، نقصشان را و عيبشان را برطرف بکن!
عدم شمول دعای
فرشتگان بر غير مؤمنين و علّت آناينها
اصلاً با غير مؤمن کاري ندارند؛ لذا آنچه در سوره مبارکه «شوري» آمده که
﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْض﴾
آنجا را کاملاً معنا کردند؛ آيه پنج سوره مبارکه «شوري» اين است که
﴿تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ
وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ
رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْض﴾
که ذيل اين آيه نقل کردند اينکه خدا فرمود فرشتهها براي
﴿مَنْ فِي الْأَرْض﴾
استغفار ميکنند،
[32]
اينها غير مؤمن را نميبينند، چون غير مؤمن تاريک است، آن کسي که
﴿جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاس﴾[33]
او را ميبينند، پس اين
﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْض﴾؛
يعني کساني که ميبينند و آن همان مؤمنون هستند؛ اينطور نيست که اينها اطلاق و تقييد
باشد، ما اين مطلق را به آن مقيّد تقييد کنيم! اينطور نيست که آيه معنايش اين
باشد که
﴿يَسْتَغْفِرُونَ﴾
براي هر کسی که در زمين هست! اينطور نيست! اينها
﴿يَسْتَغْفِرُونَ﴾
براي کسي که او را ميبينند.
پرسش:
بنابراين اين آيهای که شما تلاوت کرديد دليلشان است؟
پاسخ:
نه! آنجا درباره حاملين عرش هستند و اينجا درباره حاملان عرش نيست،
بلکه درباره خود مطلق ملائکه است. در سوره مبارکه «شوري» برای ملائکه است و
در سوره مبارکه «غافر» که محل بحث است، آن خصوص
﴿الَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ﴾
عنوان عنصر محوري بحث است. بعد فرمود که خدايا! درست است تو رحيم و عليم هستي، امّا
اينجا محور بحث رحمت است؛ لذا کلمه رحمت را قبل از علم ذکر فرمودند، چون
درخواست شفاعت و رحمت است، اول رحمت را ذکر کردند
﴿وَ
يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً﴾؛
رحمت تو واسعه است، چه اينکه خودتان فرموديد:
﴿وَ
رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء﴾.[34] تعداد حاملين عرش در
دنيا و آخرتپرسش:
..؟پاسخ: همين! دو احتمال بود: يکي اينکه آنها حاملان عرش هستند و حاملان و
مسئولان حفظ فرشتگاني میباشند که حول عرش هستند يا نه!
﴿الَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ﴾، يک؛ «و الذين هم حول العرش»، دو؛ مدبّرات
و ملائک ديگري که اينها مسئوليت حمل عرش ندارند؛ ولي مسئوليت کارهاي ديگر هم دارند.
امروز مسئوليت اصلي حمل عرش به عهده چهار فرشته است، همين ملائکه چهارگانه معروف؛
ولي در معاد دارد که
﴿وَ يَحْمِلُ عَرْشَ
رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَة﴾؛[35]آن روز حاملان عرش هشت نفر هستند که
چهار نفر آنها را گفتند که از اهل بيت(عليهم السلام) هستند و چهار نفر از آنها هم
همان حاملان معروف میباشند. در قيامت است براي اهميت و عظمت کار ـ که
اولين و آخرين يکجا جمع ميشوند ـ تدبير روي دوش هشت نفر است
﴿وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ
ثَمانِيَة﴾؛ امّا الآن حاملان عرش، برابر رواياتي که هست همين چهار
فرشته بزرگوار هستند. غرض اين است که
﴿يَسْتَغْفِرُونَ
لِمَنْ فِي الْأَرْض﴾ اينطور نيست که مطلق
باشد و معناي آيه اين باشد که براي هر کسي که در زمين است طلب مغفرت کنند تا ما
احتياج داشته باشيم و بگوييم که آيه هفت سوره مبارکه «غافر» مقيّد اطلاق يا عموم آيه
پنج سوره مبارکه «شوري» است؛ در آنجا هم گفتند که
﴿يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْض﴾،﴿مَنْ فِي
الْأَرْض﴾عبارت
از خصوص مؤمنين است، براي اينکه فرشتهها غير مؤمن را نميبينند، آنهايي که تاريک
هستند ديني نيستند، اينها که
﴿وَ جَعَلْنا لَهُ
نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاس﴾ آنها ديدني میباشند.
سرّ طلب مغفرت فرشتگان برای تائبان با توجّه به
فراگيری رحمتِ الهیفرمود:
﴿وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا
وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً﴾؛ اين طليعه دعاي
آنهاست که خدايا رحمت تو فراگير است؛ منتها اِعمال اين رحمت به عنايت شماست، همه
جا اين رحمت حضور دارد؛ ولي هيچکس نميتواند از رحمت تو استفاده کند، مگر
به اذن تو!
﴿رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ
رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذينَ تابُوا﴾؛ اينها که توبه
کردند، اينطور نيست که حالا توبه اينها واجد جميع شرايط و فاقد جميع موانع باشد،
اينطور نيست و بالاخره کمبودي هم دارند؛ لذا آن آيه معروف که
﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِه﴾[36]
که در سوره مبارکه «توبه» گذشت، آنجا در ذيل آن آيه ملاحظه فرموديد که
ظاهراً بايد اينچنين گفته ميشد که «يَقْبَلُ التَّوْبَةَ مِن عِبادِه»،
قبول با «مِن» استعمال ميشود نه با «عَن»؛ از او قبول کرد؛ يعنی«منه»! بايد
گفته ميشد: «يَقْبَلُ التَّوْبَةَ مِن عِبادِه»؛ امّا کلمه «عن» که مفيد تجاوز
است عمداً به کار رفت؛ يعني اين توبه اينطور نيست که حالا صد درصد واجد جميع شرايط
باشد، بلکه کمبودي هم دارد. ذات اقدس الهي طرزي توبه تائبان را قبول ميکند که با
تجاوز همراه است، با عفو و با گذشت همراه است «يقبل التوبة متجاوزاً عن سيئاتهم
الباغية»، اينچنين است!
پرسش:
البته رحمت خدا حاکم بر علم خداست؟
پاسخ:
نه، علم خدا ذاتي خداست، براي اينکه اينجا محل احتياج است. رحمت خدا هيچ
وقت حاکم بر علم نيست، چون رحمت صفت فعل است و علم صفت ذات است، البته رحمت فعلي
با علم فعلي مطلب ديگری است و رحمت خدا برابر با علم خداست؛ او ميداند که به
چه کسي رحمت کند و علم است که حاکم بر رحمت است؛ نقشه را از علم ميکشد و رحمت
اجرا ميکند و به دنبال آن مرحومين بهره ميبرند.
﴿رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً
فَاغْفِرْ لِلَّذينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبيلَك﴾؛
اينها که توبه کردند، گذشته را بايد ترميم کنند و آينده هم حفظ کنند که واقعاً
توبه حقيقی شود.
﴿وَ قِهِمْ عَذابَ
الْجَحيم﴾؛ اينطور نيست که حالا اينها توبه کردند توبهشان صددرصد
واجد جميع شرايط باشد،
﴿رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ
جَنَّاتِ عَدْنٍ﴾؛ اينها که توبه کردند ديگر حالا اهل جهنم نيستند؛
حالا از کجا مشخص است که اهل بهشت هستند؟ شما لطف کنيد اينها را اهل بهشت قرار دهيد،
چون به دستور شما توبه کردند و خود توبه واجب است، اينها به فرمان شما به اين واجب
عمل کردند
. ﴿وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ
الَّتي وَعَدْتَهُمْ﴾؛ شما وعده داديد اين مؤمنين را که به بهشت
ببريد. برخيها هستند با اعضاي خانواده خودشان در بهشت با هم جمع شوند، البته
مستحضريد که بعد از موت کسي خانواده ندارد، پدر و پسري نيست، چون همه از خاک برميخيزند؛
ولي به علاقه «ما کان»، کساني که در دنيا فرزند يکديگر يا پدر و مادر بودند و امثال
آن، اين انسي ميان آنان است که دارد
﴿أَلْحَقْنا
بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْء﴾؛[37]
ما ذراري بعضيها را به خود آنها ملحق کرديم که در بهشت اعضاي خانوادگی
دارند و يک انس بيشتري با هم دارند؛ اينجا فرشتهها عرض ميکنند خدايا اينها
را بيامرز!
﴿وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ
أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِم﴾ اينها را هم بيامرز! امّا از اين آيه
استفاده نميشود که اينها يک محدوده خانوادگي تشکيل ميدهند، از آن آيه که ميفرمايد:
﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾
استفاده ميشود.
تبديل سيّئات به
حسنات مشروط به دعای فرشتگان و شفاعت شافعانپرسش:
... آيه دارد که سئياتی که دارند را به خوبی تبديل
میکنيم؟
پاسخ:
آنها در صورتي که اگر کسي توبه کرده باشد
﴿يُبَدِّلُ
اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَنات﴾؛[38]
آن سيئات را به حسنات تبديل میکنيم؛ خود همين يک وعده و بشارت است
که اين به وسيله دعا و شفاعت انبيا انجام ميشود؛ خود اينها با توبه اين توفيق را
ندارند که سيئاتشان به حسنات تبديل شود، اينکه فرمود شما جبران کنيد، براي همين
است! کمبود را که جبران کنيد؛ يعني بديها را به خوبيها تبديل کنيد، آنچه را که اينها
نکردند، شما به حساب اينها بنويسيد! اگر عيب دارد، تصحيح کنيد! نقص دارد، تکميل کنيد!
اينها همان عنايت الهي است که با شفاعت اهل بيت(عليهم السلام) و با شفاعت فرشتهها
تبديل میشود؛ امّا از اين آيه استفاده نميشود که اينها يک انجمن و
محفل خانوادگي تشکيل ميدهند، اينها آبا، ذراری و فرزندانشان بخشيده ميشوند؛
امّا حالا باهم به سر ميبرند يا نه؟ از آن آيهای که دارد
﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾
استفاده ميشود،
﴿إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ
الْحَكيم﴾.