موضوع: تفسير آيات 1 تا 6 سوره غافر
﴿حم
(۱) تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ
اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (۲) غَافِرِ
الذَّنْبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ لاَ إِلهَ إِلاّ
هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (۳) مَا
يُجَادِلُ فِي آيَاتِ اللَّهِ إِلاّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَلاَ يَغْرُرْكَ
تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلاَدِ (٤) كَذَّبَتْ
قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الأحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ
بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ
الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابٍ (۵) وَ كَذلِكَ
حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَي الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ
(۶)﴾بعضي از سؤالهايي که مربوط به پايان سوره مبارکه «زمر» بود،
البته در خود اين سوره مبارکه «غافر» حلّ خواهد شد؛ يکي از موارد اين است که اگر
کسي سؤال کند بالاخره سرنوشت و سرشت انسان چگونه است و اگر کسي کار خوبی را
انجام داد، اين خوبي از ناحيه اوست يا از ناحيه غير است؟ اگر از ناحيه غير است که
بالاخره سر از جبر و مانند آن درميآورد و همچنين اگر انسان به فراگيري علم و عمل
صالح موفق شد، اين نعمتي است برابر
﴿وَ ما
بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾
[1]که اين هم سر از جبر و مانند آن درميآورد. اين سؤال را اگر انسان از خودش بکند و
به درون خودش برود، براساس
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ
فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[2]
جواب
را پيدا ميکند. همه ما اينطوريم که اگر کاري را بخواهيم انجام دهيم، اول فکر ميکنيم،
مطالعه و بررسي ميکنيم؛ اگر جبري در کار باشد اين همه تلاش و کوشش براي فکر و مطالعه
و بررسي براي چيست؟! اين يک؛ بعد به سراغ مشورت ميرويم، نظرات کارشناسان را بررسي
ميکنيم و ميبينيم، با آنها مشورت ميکنيم و از نظر آنها مدد ميگيريم، اين
دو؛ آراي آنها را جمعبندي ميکنيم و به نتيجه بررسي شده ميرسيم، اين سه؛ ـ
إنشاءالله ـ اگر نتيجه اين کار خوب درآمد، بسيار خوشحال هستيم و خودمان را
ميستاييم و علاقهمند هستيم که ديگران ما را بستايند و از ما حقشناسي
کنند، اين چهار؛ اگر نتيجه کار بد درآمد، غمگين و محزون ميشويم و خودمان را سرزنش
ميکنيم، البته ديگران هم ما را سرزنش ميکنند، پنج؛ همه اين سؤالها را
وقتي به درون خودمان ببريم، جواب ميگيريم که ما مسئول و مختار هستيم؛ اين در درون
و نهان و نهاد همه ما هست و کسي يادمان نداد که خودمان را سرزنش کنيم، کسي يادمان
نداد که مشورت کنيم، کسي يادمان نداد که فکر کنيم، پس معلوم ميشود که ما مسئول هستيم!
محور تصميمگيريِ راه خوب و بد، درون انسان است؛ البته تفويض هم باطل است، اينطور
نيست که انسان مستقل باشد، لکن جبر هم مستحيل است و جبر نه تنها بد است، بلکه محال
است و مثل دو دوتا پنجتا میباشد، جبر واقع شدني نيست، چه اينکه
تفويض هم واقع شدني نيست. بنابراين چون ما همه سؤالات را ميخواهيم از بيرون جواب بگيريم،
مشکل ما به آساني حل نميشود؛ اگر مقداري بر اساس
«مَنْ
عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» با درون خود کار کنيم، ميبينيم که
واقعاً مسئول هستيم.
پرسش:
اين آياتی که معتزلیها برای جبر به آنها
استدلال کردند، به چه انگيزهای است؟
پاسخ:
اين آيات هيچکدام شاهد بر جبري بودن نيستند، آياتی مانند
﴿يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاء﴾
را آيات ديگر به خوبي تشرح ميکند؛ اين آيات انسان را مسئول ميداند، اينکه
انسان را مسئول ميداند و ميفرمايد که ما انسان را زير سؤال و جواب ميبريم، اگر
مجبور باشد که سؤال و عِقابی ندارد! خدايي که عادل است و عدل محض است، چگونه
افرادي را مجبور به گناه ميکند و بعد آنها را به جهنم ميبرد!؟ اگر کسي آزاد
نباشد، جهنم و سؤال و جواب براي چيست؟! بسياري از آيات قرآن کريم درباره همين سؤال
و جواب است و اگر سؤال و جواب هست معلوم ميشود که انسان مسئول است. اگر
﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدا﴾،
[3]بعد ميفرمايد که
﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ
أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ﴾،
[4]همه انسانها مسئول هستند
﴿وَ قِفُوهُمْ
إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾.
[5]اگر انسان مجبور باشد، از يک موجود مجبور که کسي بازخواست و سؤال نميکند و از طرفي
عدل الهي اجازه نميدهد که انسان مجبور باشد به گناه و بعد هم گرفتار سوخت و سوز شود؛
اين بحث در سوره مبارکه «انبياء» که فرمود:
﴿لا
يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُون﴾،
[6]آنجا هم بحث شده است.
پرسش:
مگر چه میشود، بالأخره خود خدا در قرآن به همه چيز امر کرده؟
پاسخ:
نه، خدا مختار آفريد، خدا مجبور خلق نکرد و چيزي در برابر خدا نيست، از خداست؛ امّا
خدا انسان را مختار آفريد، خدا انسان را مسئول آفريد
﴿وَ
قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُر﴾؛
[7]به مشيئت ما وابسته است، چون کمال در آزادي است. اگر کسي مجبور باشد به يک طرف و آن
طرف خير را انتخاب کرد، اين ديگر کمالي نيست، چون او را بردند، نه اينکه رفت.
انسان موردِ فعل نيست مصدر فعل است و اگر مصدر فعل است مسئول میباشد
و کمال در مصدريت و آزادي اوست، اگر او آزاد نباشد چه کمالي است؟!
پرسش:
بندگی که با آزادی نمیسازد؟
پاسخ:
بندگی با استقلال نميسازد و نه آزادي! انسان بنده است و آزاد است، فرمود:
﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ
وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُر﴾، ﴿إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا
شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً﴾[8]اين نمونه از آيات در قرآن موج ميزند. بنابراين کمال انسان در آزادي اوست
و اگر مجبور باشد، براي او چه کمالي است؟!
پرسش:
احاديث طينت که میفرمايند مقتضای خلقت اينهاست، به چه صورت
است؟
پاسخ:
بله! آن طينت هم تأييد ميکند و مقتضاي خلقت هم فطرت است، نه اينکه مقتضاي آن جبر
باشد؛ يعني ما انسان را ـ در بحثهاي قبل هم داشتيم ـ به عنوان لوح نانوشته و ظرف
خالي خلق نکرديم، انسان را با لوحي که پُر هست از «الهام» و «فجور» و «تقوا» خلق
کرديم، با سرمايه خلق کرديم؛ منتها انسان بايد بکوشد ـ چه در حوزه و چه در دانشگاه
ـ علومي را فراهم کند که با صاحبخانه نجنگد! ما صاحبخانههاي
فراواني داريم، فرمود:
﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها
وَ تَقْواها﴾
[9]که همه جمع است، فرمود من الهام کردم و در مکتب فطرت و در درون اينها نهادينه کردم؛
همانطوري که اينها وقتي که به دنيا آمدند، کسي يادشان نميدهد که اجتماع ضدّين و نقيضين
محال است، چون اينها فطريات است؛ کسي هم به آنها ياد نميدهد که دروغ بد است و هيچ
کودکي تا به او ياد ندهند، دروغ نميگويد. بنابراين ما با سرمايه خلق کرديم! تمام
تلاش و کوشش انبيا و راهنمايان اين است که اين سرمايهاي را که داريد، ببريد
در حوزه و دانشگاهها و اين سرمايه را شکوفا کنيد «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ».
[10]يک بيگانه را در خانه خود نياوريد که با صاحبخانه دعوا کند، چيزي ياد نگيريد
که با اين
﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾
نسازد. علمي فراهم کنيد که با صاحبخانه بسازد! عالماني که اينچنين
هستند، هم زودتر پيشرفت ميکنند، هم بهتر پيشرفت ميکنند، هم کاميابتر هستند و هيچ
مشکلي در درون خود ندارند؛ اينها به خوبي و به آساني کار خوب انجام ميدهند؛ فرمود
که اينها به آساني کار خير انجام ميدهند:
﴿يَسَّرْنَا
الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾،[11]«فَكُلٌّ
مُيَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ»؛
[12]خيلي به آساني نماز شب ميخواند، خيلي به آساني راست ميگويد، خيلي به آساني چشم
خود را از نامحرم حفظ ميکند و براي او سخت نيست، براي اينکه چيزي ياد گرفته است
که با صاحبخانه ميسازد؛ اما اگر چيزهايي خوانده باشد، فيلمها و سريالهايي
را ديده باشد که با صاحبخانه نميسازد، هميشه با خودش درگير است؛ او اگر
بخواهد يک کار خيري انجام دهد، با جهاد بايد انجام دهد! اما آنها بيجهاد انجام ميدهند،
براي اينکه مزاحم دروني ندارند و صحنه قلب اينها با شرح صدر آميخته است؛ اگر قلب
اينها با شرح صدر آميخته است، در دلشان بيگانه نيست تا بجنگند، اگر بيگانه نباشد
به آساني اينها کار خير انجام ميدهند، به آساني به طرف فضيلت ميروند؛ بخشي از آيات
به اين مضمون هستند که اينها اينطوري هستند.
بنابراين اگر در درون ما کتاب و کتيبهاي نبود،
لوح نوشتهاي نبود، قلمِ قدرتي نبود و
﴿فَأَلْهَمَها
فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نبود، ما تابع بيرون بوديم؛ امّا در درون ما
علوم فراواني است و اينها صاحبخانه هستند، ما بايد بکوشيم اگر عوام بوديم
يا کاري به اين صاحبخانه نداشته باشيم که در اين صورت عوام خوبي هستيم،
براي اينکه اين فطرت در درون ما هست و اگر چيزي ياد گرفتيم، اموري وارد صحنه
جانمان کنيم که با صاحبخانه نجنگيم؛ اگر با صاحبخانه جنگيديم،
مشکل جدّي داريم؛ هر روز همين وسوسه و دلهره و اضطراب و جنگ بين نفي و اثبات و بکنيم
و نکنيم و گرفتار جنگ دروني و امثال آنها هستيم. فرمود:
﴿حم
٭ تَنزِيلُ
الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾؛ اين سوره مبارکه «حم»، همراه با شش
«حم» ديگر که از آنها به عنوان
«حَواميم سَبعه»
[13]ياد ميشود، بخش مهم و عناصر محوري اين سُور هفتگانه تبيين وحي و قرآن کريم و عظمت
معجزه و در نتيجه تأييد رسالت حضرت(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، چون در مکّه
گاهي مسئله شِرک و توحيد محور بحث بود، گاهي مسئله وحي و نبوت و گاهي هم مسئله
معاد، گرچه هر سه مسئله در مکّه و حجاز آن روز مورد ابتلای عملي مردم بود، يک؛
مورد ابتلای علمي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود، دو؛ لکن شدّت و
ضعف داشت که گاهي در بعضي از شرايط مسئله توحيد و نفي شرک بيشتر رواج داشت، گاهي
مسئله وحي و نبوّت و گاهي هم مسئله معاد؛ اگر سوره «القيامة» نازل ميشود ناظر به
آن است که بخش معاد مورد بحث است و اگر سُور توحيدي نازل ميشود، براي آن است که
در آن فضا توحيد محور اصلي بود. محور اصلي اين «حَواميم سَبعه»، وحي و نبوّت است.
در سوره مبارکه «بقره» هم اين حروف مقطعه مقدار زيادي بحث شد.
اين «تنزيل» کتابي است از ناحيه ذات اقدس الهي
که او «عزيز» و «عليم» است. قبلاً هم ملاحظه فرموديد که ذات اقدس الهي درباره
باران و برف و تگرگ و اينها هم مسئله «انزال» و «تنزيل» و اين تعبيرات را دارد،
درباره قرآن هم اين تعبير را دارد؛ منتها باران را ذات اقدس الهي از اين همين وسطهای
فضا ـ نه از عرش ـ و از همين چند متري زمين اينها را سامان داد و به زمين انداخت؛
ولي قرآن از
﴿مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليم﴾؛
[14]يعنی از عرش ساخت و بافت و به زمين آويخت، نه انداخت؛ اگر کسي چيزي را از
بالا بيندازد، ميگويند «أنزل»؛ اگر طناب محکمي را به بالا بچسباند و به دست خودش
بگيرد، بعد ادامه طناب را به پايين بيندازد، ميگويند «أنزل»؛ منتها اين «أنزل»
انداختن با آويختن فرق دارد. فرمود ما قرآن را آويخيتم و به زمين نينداختيم، چون يک
طرف آن به دست ماست؛ اين مثل باران نيست که در چند متري بالاي سر شما ابر باشد و از
ابر به صورت باران به زمين بيفتد، اين
﴿مِنْ
لَدُنْ حَكيمٍ عَليم﴾، از بارگاه خداي «عزيز» «عليم» است که در همان
حديث نوراني آمده است
«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ»
که
«أَحَدُهُمَا
أَكْبَرُ مِنْ آخَرَ كِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَيْتِي»
[15]هست
«أحد طَرَفيه بِيَدِ اللَّهِ(سبحانه و تعالي)»[16]است؛ اين قرآني که «حبلِ متين» است و به ما فرمودند:
﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّه﴾،[17]اين حبلِ متين و اين طناب مستحکم ناگسستني، يک طرف آن به دست ذات اقدس الهي
است که از آنجا به دست ما آويخت ـ ذيل اين عربي مبين است ـ به ما گفتند اين
طناب را بگيريد تا نيفتيد، يک؛ اگر توانستيد تدريجاً بالا بياييد، دو؛
«اقْرَأْ وَ ارْقَ»
[18]و هر اندازه که بالا بياييد زمينه هست، البته وجود مبارک حضرت است که دو طرف اين
طناب را طي کرده است؛ فرمود:
﴿وَ إِنَّكَ
لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليم﴾ که علم لدني
هم همين است! تو هم عربي مبين را دريافت ميکني و هم از
﴿مِنْ
لَدُنْ حَكيمٍ عَليم﴾ قرآن را تلقي ميکني.
در اول سوره مبارکه «زخرف» اين مضمون هست
که
﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ
تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فىِ أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلیٌِّ
حَكِيم﴾.
[19]اين قرآن يک طرف آن «عَليِ حَکيم» است؛ نه عبري، نه عربي، نه سرياني، نه تازي و نه
فارسي است، آنجا سخن از لفظ نيست؛ دامنه اين کتاب الهي عربي مبين است و تو
هم عربي مبين ادراک ميکني، هم از آنجايي که با اين طناب ناگسستني همراه
هستي
﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ
لَدُنْ حَكيمٍ عَليم﴾، چون «لدي الله» ميروي و «لدي الله» علم ياد
ميگيري، علم تو «لدنّي» ميشود؛ علم «لدنّي» مستحضريد که در قبال علوم ديگر نيست
که مثلاً ما فقه داشته باشيم، اصول داشته باشيم، فلسفه داشته باشيم، کلام داشته
باشيم، طب داشته باشيم و علم «لدنّي» هم داشته باشيم؛ علم «لدنّي» يعني همه اين
معارف که «لدن» و نزد الله فرا گرفته شود که هيچ واسطهاي در آن نيست؛ قهراً شهودي
و حضوري است نه حصولي، با مغالطه و امثال آن همراه نيست و الفاظي آن را همراهي نميکند،
بلکه يک علم ناب است که علم «لدن» ميشود، وگرنه ما دو علم داشته باشيم که يکي علم
«لدنّي» باشد و ديگری علم غير «لدنّي»، چنين نيست؛ همه اين علوم اگر از «لدن»
و از نزد ذات اقدس الهي کسي «تلقي» کند، علم «لدنّي» ميشود. اين قرآن يک طرف آن علم
«لدنّي» است و طرف ديگر آن عربي مبين است، پس قرآن را فرمود ما آويختيم نه انداختيم.
مطلب ديگر اين است که قرآن با اسماي حسناي
فراواني همراه هست که در هر جا بعضي از آن اسما ظهور بيشتري دارند؛ اگر ميگويند
که در فلان کلاس فقيه دارد تدريس ميکند يعني چه؟ يعني دارد درس فقه ميدهد؛
اگر در فلان شبستان فلان اصولي دارد تدريس ميکند يعني چه؟ يعنی اصول
تدريس ميکند؛ اگر فلان شبستان حکيم تدريس ميکند يعني چه؟ يعني
حکمت تدريس ميکند؛ اگر گفتند «عزيز» تدريس ميکند يعني چه؟ يعني
درس عزت ميدهد؛ اگر گفتند «عليم» دارد تدريس ميکند يعني چه؟ يعني
درس علم ميدهد. از دو اسم از اسماي حسناي الهي به نام «العزيز» و به نام
«العليم» کلاسي تدريس شده که قرآن در اين سوره خروجي آن کلاس است؛ در ساير سُور مطالب
ديگری است. در سوره مبارکه «علق» که بارها ملاحظه فرموديد که اولين سوره جزء
«عتائق سُور» هم است، فرمود ما شما را به کلاس «اکرم» دعوت ميکنيم، «اکرم»
دارد تدريس ميکند
﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ
الْأَكْرَم ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَم﴾.
[20]اگر گفتند در فلان شبستان «اکرم» دارد تدريس ميکند يعني چه؟ يعني درس
کرامت ميدهد! ذات اقدس الهي که اسماي حسناي فراواني دارد، در آغاز نزول وحي
فرمود کلاس تدريس ما کلاسي است که استاد آن «اکرم» است؛ يعني درس کرامت ميدهد
و شما را ميخواهد کريم کند. در اين سوره شما را ميخواهد «عزيز» و «عليم»
کند؛ يعني آن علمي که شما داريد، علم مختصري است که آن را هم ما به شما داديم، اينطور
نيست که اگر يک وقت بگويند انبيا و مرسلين علومي را آوردند، شما به همان علم مختصري
که ما به شما داديم بسنده کنيد. در پايان همين سوره مبارکه «غافر» ملاحظه بفرماييد
که اينها در برابر انبيا چه کار کردند! آيه 83 همين سوره مبارکه «غافر» اين است که
فرمود:
﴿فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ
بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾؛ وقتي انبيا
آمدند و علوم الهي را آوردند، نسبت به همين علوم تجربيِ مختصري که در دست اينهاست
خوشحال شدند و حاضر نشدند به مراکز وحي بروند و آن علوم را ياد بگيرند؛ اين علم
مختصري که شما داريد، اين نميتواند خودش را اداره کند و بسياري از اينها هم
فرضيه است، نه علم! آن علم اساسي که علم تجريدي و فلسفي ناب است که در دسترس شما نيست
و بر فرض هم در دسترس باشد، شما يک موجود ابدي هستيد، اين يک دوران مختصري،
يعنی تا زمان مرگتان را تأمين ميکند، بعد ميخواهيد چه کار کنيد؟!
عمده اين است که فرمود ما کتابي آورديم که زندگي را معنا ميکند، مرگ را
معنا ميکند، مرض را معنا ميکند، سلامت را معنا ميکند؛ در
حالی که شما خيال ميکنيد مرگ يک چاله و گودالي است که انسان در چاله
ميرود، ما آمديم به شما بگوييم که مرگ چاله نيست و معبر است، پُل است، از
اين پل رد ميشويد و به ابد ميرسيد! اين تعريف با آن خيلي فرق دارد!
آن بيان نوراني سيد الشهداء(سلام الله عليه)
در روز عاشورا همين بود، فرمود
: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ
فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ».
[21]از اين طرف شمشير ميزند، از آن طرف شهدا را به «دارالحرب» میبرد،
از اين طرف بهترين و عميقترين معارف الهي را دارد بيان ميکند؛
فرمود عزيزان من، مجاهدان! مرگ چاله نيست، مرگ گودال نيست، مرگ چاه نيست که انسان
برود داخل آن، مرگ پل است؛ اگر اين پل است، زود از اين پل رد شويد
«فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ». اين
حرفها را شما کجا مييابيد؟! فرمود
: ﴿فَرِحُوا
بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾، با همين مختصر علمی که دارند؛
چگونه خانه بسازند، چگونه کشاورزي کنند، چگونه دامداري کنند، چگونه شکم پر کنند و چگونه
بخواند، همين! اينها خواب هستند و نميدانند که انسان وقتي از اين عالَم
سفر ميکند به ابديت ميرسد. فرمود ما آمديم مرگ را معنا کنيم، زندگي
را معنا کنيم و ازدواج را براي شما معنا کنيم. ما آمديم بگوييم ازدواج اجتماع نر و
ماده نيست، اجتماع مذکر و مؤنث نيست، وگرنه نر و ماده در ابرها و در فضاها هم
ازدواج دارند، گياهان هم ازدواج دارند، اين حيوانات زير خاکي هم ازدواج دارند، اين
نر و ماده همه جا جمع ميشوند.
«النِّكَاحُ
سُنَّتِي»،[22]«مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ
دِينِهِ»،
[23]ما آمديم اين حرفها را بزنيم، لکن شما به همان چيزي که نزد شماست خوشحال
هستيد. شما آن نيستيد، بلکه شما بيش از اين و برتر از اين هستيد. ما در کلاس «عزيز»
تدريس ميکنيم و شما را ميخواهيم «عزيز» کنيم؛ ما در کلاس «عليم»
تدريس ميکنيم و ميخواهيم شما را «عليم» کنيم؛ اين طناب به دست «عزيز»
است، بگيريد و «عزيز» شويد؛ اين طناب به دست «عليم» هست، بگيريد و «عليم» شويد.
پرسش:
...؟پاسخ: بله، امّا خيليها «ابن السبيل» هستند. در بحثهاي سلوک
الهي عنايت کرديد تنها انسان است که از کران تا به کران را ميتواند سير
کند، وگرنه خيليها «ابن السبيل» هستند؛ مثلاً همه اين بارانها که
از دريا و اقيانوسها هستند، همه اينها مايل میباشند
که به طرف دريا بروند؛ امّا چون نهر و ظرف آنها کوچک است، در بين راه خشک ميشوند
و حداکثر به لبه دريا ميرسند؛ آن سيل است که خروشان است و به وسط دريا راه
پيدا ميکند. همه چه جماد، چه نبات، چه حيوان و فرشته اينها «ابن السبيل»
هستند، اينها در راه هستند؛ اگر از جماد شروع شود و به حيوان برسد که حيوان در راه
ميماند، اين حيوان که ديگر
﴿إِنَّكَ
كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾[24]نيست،
﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾[25]نيست
و اين حيوان به آنجا نميرسد؛ اگر فرشته باشد و بر فرض به آن مقام
بالا بار يابد، از اول شروع نکرده، آنکه از صفر تا صد را طي ميکند،
همين انسان است و بقيه همه در راه هستند؛ جماد در راه است، نبات در راه است، حيوان
در راه است، اينها در وسط هستند. فرشتگان درست است که منتهاي وسيع دارند؛ ولي مبدأ
ندارند، از اول شروع نکردند، اينها هم در راه هستند؛ تنها انسان است که ميتواند
از صفر به صد برسد! فرمود طناب عزت و علم را بگيريد تا «عزيز» و «عليم» شويد،
فرشتهخوي شويد و بالا برويد. من اين کتاب را نينداختم که به دست شما بدهم و
ديگري بگيرد اين را تحريف کند، من اين را آويختم که کسي نميتواند عوض کند،
نميتواند آن را کم کند و نميتواند آن را زياد کند، من حافظ او
هستم، اين دست من است!
«أحد طَرَفيه بِيَدِ اللَّهِ(سبحانه
و تعالي)». فرمود
﴿تَنْزيلُ الْكِتاب﴾
از «الله»ي که «عزيز» است، از «الله»ي که «عليم» است؛ عزت شما عالمانه است و علم
شما عزيزانه است، هيچ وقت به غير خدا مراجعه نميکنيد و از غير خدا هم چيزي
نميخواهيد، اين کتاب است و اين خطاب برای همه هست.
در فضاي شرکآلود جاهليت همه را ذات
اقدس الهي دعوت کرد و فرمود هر کس هر گناهي که دارد قابل بخشش است؛ اگر «حق الناس»
است که ميدهيد و اگر «حق الله» است که با توبه حلّ ميشود. اين
کلاهخود را ميگويند «مِغفَر» و وقتي اين کلاهخود را روي
سر ميگذاشتند، اين سر محفوظ بود و غفران هم از همين خانواده است؛ يعني وقتي
که سرپوش لطف و رحمت بيايد، هيچ آسيبي نميبينيد. خدا غافر است و اگر توبه
انجام داديد توبه را ميپذيرد،
﴿غَافِرِ
الذَّنبِ وَ قَابِلِ التَّوْب﴾ که اين دو مجموعاً يک وصف را دارد ميفهماند؛
امّا در عين حال چون «عزيز» است، اگر کسي بخواهد به حرم وحي و نبوّت او تعدّي کند
و نصيحتپذير نباشد، او
﴿شَدِيدِ
الْعِقَاب﴾ است؛ اما
﴿ذِی
الطَّوْل﴾ هم هست، آنقدر لطف و رحمت الهي در کنار شدّت عقاب
او آميخته است که ديگر با «واو» عطف نکرده و نفرمود: «شَديد العِقاب و ذِي الطّول».
«طَول» يعني اينکه برخي از نعمتها هستند که
عمرشان کوتاه است و زود از بين ميروند، فرمود خدا اينطور نيست، نعمتهاي
خدا «طَول» است؛ نعمتي و برکتي را «طَول» ميگويند که طولاني باشد يا عميق
باشد. اينکه در کتابهاي اصول يا غير اصول ميگويند اين حرف «لا طائل
تحته»، يعني فايده مهمي ندارد؛ «طائل» آن فايده دوامدار و پرمنفعت است. در
اين کتابها ملاحظه کرديد که ميگويند اين حرف «لا طائل تحته»، درست
است که فايده دارد؛ اما فايدهاي که انسان زياد براي آن وقت صرف کند نيست.
در سوره مبارکه «نساء» از کساني که سرمايه
دارند؛ يعني قدرت اداره خانواده دارند، به صاحبان «طَول» ياد کرده است؛ آيه 25
سوره مبارکه «نساء» اين است:
﴿وَ مَنْ لَمْ
يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما
مَلَكَتْ أَيْمانُكُم﴾؛ اگر کسي نتوانست همسر دائمي آزاد بگيرد از
﴿مِنْ ما مَلَكَتْ﴾ استفاده کند که اين «طَول»
به معناي قدرت مالي و امکانات است. در سوره مبارکه «توبه» هم مشابه اينکه «طَول»
به معناي ثروت و امثال آن استعمال شده است، آمده است؛ آيه 86 سوره مبارکه «توبه» اين
است:
﴿وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا
بِاللَّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْل﴾؛
کساني که سرمايه دارند، داراي «طَول» هستند و داراي درآمدهاي فراوان طولاني هستند،
آنها چون رفاهطلب هستند و بيدرد هستند ميگويند ما بمانيم و
به جبهه و امثال آن نرويم، پس
﴿ذِی
الطَّوْل﴾ بودن اين است که ذات اقدس الهي نعمتهايي دارد که
طولاني است و زوالناپذير است؛ اينها اسماي حسناي الهي است و اگر کسي در اين
کلاس آمده است اينها را ياد ميگيرد، يک؛ از اينها بهرهبرداري ميکند،
دو؛ بعد فرمود:
﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾
که توحيد است، اين مبدأ و
﴿إِلَيْهِ الْمَصير﴾
است که اين معاد است.
چند
آيه است که انسان وقتي به اينها ميرسد، هيچ چارهای ندارد جز
اينکه زود رد شود و حريم بگيرد؛ مسئله
﴿إِنَّا
لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون﴾
[26]خيلي غني و قوي به آن صورت نيست و انسان تا حدودي معناي آن را ميفهمد يا
معاد و عود به طرف اوست
﴿كَما بَدَأَكُمْ
تَعُودُون﴾
[27]که اينها را تا حدودي انسان ميفهمد؛ امّا آيه سوره مبارکه «لقمان» و اينگونه
از سور را واقعاً آدم نميفهمد، مدام بايد توجيه کند، مدام بايد مضاف در تقدير
بگيرد و مدام تشبيه کند؛ آن آيه دارد که
﴿يُعَذِّبُ
مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُون﴾،[28]انقلاب «الي الله» يعني چه؟ اين غير از رجوع «الي الله» است! البته اگر ما هيچ
راهي نداشتيم توجيه ميکنيم و ميگوييم
﴿إِلَيْهِ
تُقْلَبُون﴾؛ يعني «إِلَيْهِ تُرْجَعُون»؛ اما يک عدّه گفتند ما ديديم
«إلي اللهِ تُقْلَبُون» هست، اگر آن است انسان که سر در نميآورد که
﴿إِلَيْهِ تُقْلَبُون﴾ يعني چه. در اين
﴿إِلَيْهِ الْمَصير﴾ آنجايي که
با «سين» گفته باشد، آن را آدم ميفهمد که «سير ما الي الله» است
﴿إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه﴾؛
اما صيرورت را ما واقعاً نميفهميم! صيرورت يعني شدن، انسان الهي ميشود
يعني چه؟ صيرورت او «الي الله» است يعني چه؟ سير او «الي الله» است ـ با «سين» ـ قابل
ادراک است؛ اما تحوّل و انقلاب و صيرورت او «الي الله» است يعني چه؟ البته اينها
را با ارجاع به اسماي فعليه ميشود حمل کرد، چون آن دو منطقه واقعاً منطقه
ممنوعه است؛ يعني منطقه ذات کلا ً ممنوعه است، چون يک حقيقت نامتناهي است و منطقه
صفات ذاتي که عين ذات است آن هم منطقه ممنوعه است که هيچ راهي برای دسترسی
به آن وجود ندارد. موجودي که فيض او نامتناهي است، اگر کسي بخواهد درباره
او فکر کند، جز تحيّر و غرق شدن چيز ديگري نيست؛ فيضي است که اين شخص عالِم متفکر
که بخواهد درباره او فکر کند، او که بيرون از قلمرو فکر او نيست، او را فرا ميگيرد
و فرو ميبرد؛ فکر و انديشه او را فرا ميگيرد و فرو ميبرد؛
قلمرو معلومات او را فرا ميگيرد و فرو ميبرد، اين بيچاره وسط غرق
شده است، اين محال است! اين چند روايتي که در آخر بحثهاي کتاب
توحيد
مرحوم صدوق هست، همين است؛ فرمود خودتان را به زحمت ندهيد! حرام است؛ يعني محال
است. يک وقت است ميگويند غيبت حرام است؛ يعني ممکن است؛ ولی حرام
است و اين کار را نکنيد؛ اما وقتي که گفته ميشود تفکر در ذات اقدس الهي
حرام است؛ يعني محروم نيستيد و مستحيل است، وقتي که مستحيل بود و محال بود آدم که نميتواند
معصيت کند. اين با زبان تحريم به ما گفتند که شما جلوتر نرويد، آن شما را غرق ميکند،
فکرتان را غرق ميکند، و اين وسطها دست و پا ميزنيد، چه چيزي
را درک ميکنيد؟! بنابراين آنچه درباره اينگونه از آيات ميشود
گفت، همان مقام فعل است؛ به جمال الهي، به جلال الهي، به رحمت الهي، به لطف الهي،
به محبت الهي، به رزق الهي و به بهشت الهي که اينها البته کاملاً غير صيرورت است.
اگر به اين معنا باشد، ديگر هم آن احاديثي که ـ چندين حديث به اين مضمون وجود دارد.
وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
«أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا
عَلِيّ بَابُهَا»؛[29]فرمود من شهر حکمت هستم، همان حکمتي که
﴿يُؤْتِي
الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاء﴾
[30]و اين حکمت بهشت است، من الآن در بهشت هستم و تو درب اين بهشت هستي
«أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا
عَلِيّ بَابُهَا»، چون ادراک اين حديث نوراني دشوار بود، مثل
«أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»
[31]شهرت پيدا نکرده، وگرنه سنداً و دلالتاً مثل همانهاست.
در بخش پاياني سوره مبارکه «واقعه»
دارد که
﴿فَأَمَّا إِن كاَنَ مِنَ
الْمُقَرَّبِين ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيحَْانٌ وَ جَنَّتُ نَعِيم﴾،
[32]نه اينکه «له روح و ريحان»، نه اينکه «يصل الي روحٍ»؛ اگر کسي جزء مقربين بود خود
بهشت است که اينها را آدم تا حدودي ميتواند بفهمد، چون همه اينها در
محدوده فعل و فيض الهي است، بالاتر از اين دسترسي نيست؛ امّا اگر در محدوده افعال
الهي باشد، اينها قابل ادراک است. فرمود:
﴿ذِی
الطَّوْل﴾ است،
﴿لا إِلهَ إِلاَّ
هُو﴾ که اين مبدأ است و
﴿إِلَيْهِ
الْمَصير﴾ و اين هم معاد و
﴿تَنزِيلُ
الْكِتَاب﴾ که مربوط به وحي و نبوت است، پس اصول
سهگانه اينجا به عنوان متن آمده و تا پايان سوره اين متن تشريح شود.
فرمود:
﴿مَا يُجَادِلُ فِي آيَاتِ اللَّهِ إِلاّ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾؛ آنها که کفر ورزيدند در آيات الهي
مجادله ميکنند، چون او منطقه ديد خود را بسته است، ما به او در درون ديد
داديم، او
﴿أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِكْري﴾
[33]که اين را بست؛ اين چشم بيروني هم که همان منطقه محسوسات را ميبيند، آن
راهي به آنجا ندارد. اينها گفتند که
﴿لَنْ
نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾،
[34]اين فکر اسرائيلي هميشه بود و هست؛ تنها اسرائيلیهای زمان
حضرت موساي کليم نبود، آنها به حضرت ميگفتند که تو از کوه طور سخن ميگويي؟!
تو از غيب سخن ميگويي؟! اينها يعني چه؟! ما تا چيزي را نبينيم باور نميکنيم.
اين «اصالة الحسّ» و تجريه حسّي که محور علوم رايج و دارج امروز است، اين خيليها
را گرفتار کرده است. گفتند:
﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ
حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾ يا
﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾؛
[35]اين دو آيه درد بيدرمان اسرائيلي ديروز و اسرائيلي امروز است.
وجود مبارک امام رضا(صلوات الله و سلامه عليه)
در کتاب شريف
توحيد صدوق مرحوم ابن بابويه نقل ميکند در بخش پايان «باب
مجلس الرضّا» حضرت به آن متکلم خراساني فرمود:
«أَحْسَبُكَ
ضَاهَيْتَ الْيَهُودَ فِي هَذَا الْبَابِ»؛
[36]تو تفکر اسرائيلي داري، اين حرفها چيست که ميزني؟! حالا اگر اين بيانات
نوراني امام رضا(سلام الله عليه) کتاب درسي و رسمي حوزهها بود، معلوم ميشد
که کف علم همين علوم تجربي است که از اينجا به نيمه تجربي ميرسيم،
از اينجا به تجريدي کلامي ميرسيم، از اينجا به تجريدي
فلسفي ميرسيم، از اينجا به تجريدي عرفان نظري ميرسيم، اگر
کسي اهل سير و سلوک بود که راه ديگر هم هست! اين کف سواد است که الآن در
دانشگاهها و مانند اينها مطرح است که
﴿لَنْ
نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾، ﴿أَرِنَا
اللَّهَ جَهْرَة﴾. حضرت صريحاً در اين بيان لطيف خود که مرحوم
صدوق(رضوان الله عليه) در «بابُ مجلس الرضا»، در کتاب
توحيد صدوق نقل کرده
است، فرمود اين حرفهاي اسرائيلي چيست که ميزني؟
«أَحْسَبُكَ ضَاهَيْتَ الْيَهُودَ فِي هَذَا الْبَابِ»، اين
چه فکري است که شما داريد؟! يعني از اين پايينتر ديگر سوادي نيست؛ پايينترين
درجه سواد اين است که آدم کشاورز شود مهندس و طبيب شود؛ اما بعد چه خبر است؟ آن
طرف آب چه خبر است؟ از کجا آمديم؟ به کجا ميرويم؟ بعد از مرگ چيست؟ وحي چيست؟
نبوّت چيست؟ عصمت چيست؟ ولايت چيست؟ میگويند: «لا ادري»! از پايينتر
ميشود عوامي، ديگر از اين پايينتر سوادي نيست. اين زمين چيست؟ اين
ميکروب چيست؟ اين قرص چيست؟ اين درد چيست ؟ از اين پايينتر که ديگر سوادي
نيست؛ اما وحي چيست؟ غيب چيست؟ روح چيست؟ برزخ چيست؟ ابديت چيست؟ ما کجا ميرويم؟
میگويند: «لا ادري»!
بنابراين اينها آمدن به ما بگويند
شما يک موجود ابدي هستيد و موجود ابدي رهتوشه ابد ميخواهد. وسيله
دنيايي هم سرجايش محفوظ است و همه اينها را بايد تحصيل کنيد، چون تحصيل اينها واجب
است؛ امّا
﴿فَرِحُوا بِما
عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ نباشد. در پايان اين سوره که
جمعبندي ميکند، ميفرمايد که بالاخره شما ميخواهيد
بمانيد يا برويد؟ اگر ميخواهيد بپوسيد، اينجا جاي پوسيدن نيست، اينجا
جاي پَرکشيدن است؛ انسان نميپوسد، بلکه از پوست به درميآيد، وقتي
از پوست به درآمدي کجا ميخواهي پرواز کني؟ ما آمديم بگوييم که از پوست درميآيي،
پرواز ميکني و ابدي ميشوي.
بعد
از اين نور به آفاق دهم از دل خويش ٭٭٭ که به خورشيد رسيديم و غبار
آخر شد
[37]ما
ايرانيها از هوش متوسط قدري بيشتر برخورداريم، در ميان ماها دانشمندان قوي
بودند؛ امّا هيچ شاعري قبل از اسلام اين حرفهاي بلند را نداشت؛ مولويها،
سعديها و فردوسيها را اين قرآن پروراند، وگرنه شعراي قبل از اسلام
را هم ببينيد، اشعاري که قبل از اسلام بودند، شعر «نازل» بود؛ شعرهاي خوبي هم
داشتند، نثر نازل بود؛ امّا شعراي بعدي ما شعر «متنزّل» دارند؛ يعني شعري دارند که
مثل قرآن از جاي بلند آمده و انسان را هم به جاي بلند ميبرد؛
حرفها هم همينطور است، نثر هم همينطور است، ما نثر «نازل»
فراوان داشتيم، لکن افقي؛ اما نثر عمودي کم داشتيم؛ نثر عمودي از جاي بلند ميآيد
و ما را به جاي بلند ميبرد. حکيم سنايي آدم دانشمندي است و مولوي براي هر
کسي حساب باز نميکند، شعرها او را گاهي نقل ميکند و شرح ميکند،
در حالی که يک قرن قبل از او بود، گفت: تو فرشته شوی ار جهد کنی
از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدريج اطلس
[38]اين
پرنيان، اين ابريشم، اين پارچهها و فرشها و پردههاي پرنياني
مگريک تکّه برگ توت تفالهاي بيش نبودند، وقتي به مکتب جناب کرم ابريشم رفتند،
پرنيان شدند. فرمود وقتي در دنيا ميشود استادي شاگردي را پرنيان کند، تو
چرا فرشته نشوي! اين حرفها چطور قبل از اسلام نبود؟! وقتي اسلام اين
حرفها را آورد؛ يعني انسان با ابديت همراه است.
در همين سوره مبارکه «غافر» دارد
که ما هر وقت حرف تازه آورديم
﴿فَرِحُوا بِما
عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾؛ فرمود اين علمها را هم که ما به
شما داديم و ما هم که ميگوييم تحصيل علم واجب است، ما غير از اين چيز ديگر
هم آورديم؛ ما راه تجربه به شما نشان داديم و راه تجريد را هم به شما نشان داديم،
هر دو را به شما نشان داديم! ديگر
﴿فَرِحُوا
بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ نباشد؛ اگر علوم ديگر ياد گرفتيد
بگوييد:
«اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْكَ»،
[39]نه اينکه اسلامي حرف بزنيد و قاروني فکر کنيد؛ اين خطري است که براي خيلي
از ماها وجود دارد؛ چه در حوزه و چه در دانشگاهها اگر کسی بگويد من
خودم سي، چهل سال زحمت کشيدم به اين مقام رسيدم، اين اسلامي حرف زدن و قاروني فکر
کردن است، آن بدبخت هم همين را ميگفت که
﴿إِنَّما
أُوتيتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدي﴾؛[40]من
خودم زحمت کشيدم و پيدا کردم؛ اين من خودم زحمت کشيدم پيدا کردم، يک تفکر خطرناک
اومانيسم است که انسان را به جاي اينکه جانشين خدا بداند؛ يعني «خليفة الله»، «من
حيث لايَشعُر» جايگزين خدا ميداند. اين آيه نوراني که
﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾[41]همان فکر اومانيسم است. ما اگر لياقت داشته باشيم جانشين او هستيم، نه
جايگزين او! اگر کسي بگويد من خودم زحمت کشيدم و عالِم شدم اين همان حرف است،
قارون هم بيش از اين نگفته بود، گفت:
﴿إِنَّما
أُوتيتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدي﴾؛ منتها ما توجه نداريم که تالي
فاسد حرفمان چيست و آنگونه فکر ميکنيم. بنابراين استاد ما در مکتب
عزّت و علم ما را فرا خوانده است که ـ إنشاءالله ـ جامعه ما «عزيز» و
جامعه ما «عليم» شود. بنابراين صيرورت ما هم به علم و عزّت خواهد بود و کساني که
در اين مسير بيراهه رفتند جدال ميکنند.