موضوع: تفسير آيات 70 تا 74 سوره زمر
﴿و
وُفيت كُل نفسٍ ما عملت و هُو أعلمُ بما يفعلُون (70)و سيق الذين كفرُوا إلي جهنم
زُمراً حتي إذا جاؤُوها فُتحت أبوابُها و قال لهُم خزنتُها ألم يأتكُم رُسُلٌ
منكُم يتلُون عليكُم آيات ربكُم و يُنذرُونكُم لقاء يومكُم هذا قالُوا بلي و لكن
حقت كلمةُ العذاب علي الكافرين (۷۱) قيل ادخُلُوا أبواب جهنم خالدين
فيها فبئس مثوي المُتكبرين(۷۲) و سيق
الذين اتقوا ربهُم إلي الجنة زُمراً حتي إذا جاؤُوها و فُتحت أبوابُها و قال لهُم
خزنتُها سلامٌ عليكُم طبتُم فادخُلُوها خالدين (۷۳) و قالُوا الحمدُ لله الذي صدقنا وعدهُ و أورثنا الأرض نتبوأُ من
الجنة حيثُ نشاءُ فنعم أجرُ العاملين (۷٤)﴾ عظمت علمي و عملي جريان معاددر
بحث پاياني سوره مبارکه «زمر»، جريان معاد را که پايان عالم است مطرح فرمود؛ فرمود
که نفخه اول هست، نفخه ثاني هست، قبض «أرضين» هست، طي «سماوات» و مانند آن هست. از
اينکه در آيه 67 فرمود: قبض «أرض» و طي «سماوات» هست، ممکن است در اين جريان «زلزلة
الساعة» که در اول سوره مبارکه «حج» آمده است، همزمان چند کار انجام گيرد. در آيه
اول سوره مبارکه «حج» فرمود:
﴿يا أيها الناسُ
اتقُوا ربكُم إن زلزلة الساعة شيءٌ عظيم﴾، اين «شیء عظيم»
همراه با «قبض الأرض» است که
﴿و الأرضُ جميعاً
قبضتُهُ يوم القيامة﴾ با طي «سماوات» همراه است که
﴿و السماواتُ مطوياتٌ بيمينه﴾
[1]با نفخ اول هست که
﴿فصعق من في السماوات و من في
الأرض﴾
[2]و مانند آن كه اين امکان وجود دارد. جريان قيامت که شیء عظيم است، نه تنها
از نظر عملي عظيم است، براي اينکه همه موجودات را «مُندک» ميکند و همه را فرو ميريزد؛
بلکه از نظر علمي هم عظيم است. از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم)
سؤال ميکردند که جريان قيامت چيست؟
﴿يسئلُونك
كأنك حفي عنها﴾؛ گويا شما مسئله قيامت را کاملاً آگاه هستيد و براي
شما روشن است، در حالي در جريان قيامت، خود شما هم قالب تهي ميکنيد وقتي آن قيامت
قيام ميکند، هيچ موجودي در «أرض و سماء» نميماند، همه ميميرند
﴿يسئلُونك كأنك حفي عنها﴾، بعد فرمود:
بدان که
﴿ثقُلت في السماوات و الأرض﴾،
[3]در جريان «ساعة»، بار آن را آسمانها و زمين نميتوانند تحمل کنند، براي
اينکه هر که هست و هر چه هست فرو ميريزد؛ حتي خود شما هم
﴿إنك ميتٌ و إنهُم ميتُون﴾.[4]بنابراين
اينطور نيست که مسئله ساعت چيزي جداي از شما و بيرون از شما باشد تا بتوانيد آن
را از نزديک براي ديگران تشريح کنيد. پس
﴿إن
زلزلة الساعة شيءٌ عظيم﴾، يک؛ عظمت آن هم طوري است که «سماوات» و
زمين و اهل آن را فرو ميبرد، اين دو؛ همگان رحلت ميکنند، حتي انبيا و اوليا که
فرمود:
﴿إنك ميتٌ و إنهُم ميتُون﴾، سه؛
يک چنين چيزي است.
دگرگوني آسمان ظاهري و باطني در صحنه قيامتبنابراين
نه تنها از نظر عملي کار دشواري است و کسي نميتواند در برابر قيامت بايستد، از
نظر علمي هم کار آساني نيست؛ براي اينکه کل اين صحنهها و صُحف رخت برميبندد و به
صحنه ديگر تبديل ميشوند. تنها تبديل شدن زمين نيست، آسمانها هم تبديل ميشوند؛
آسماني که بالاخره
﴿و في السماء رزقُكُم﴾،
[5]آسماني که
﴿لا تُفتحُ لهُم أبوابُ السماء﴾،
[6]اين آسمانها هم در صحنه قيامت دگرگون ميشوند. آسمانها بر دو قسم هستند: يک
سلسله از آسمانها نجومي و هيئتي و سپهري است که اين آسمانها امور طبيعي و مادي
است با علم تجربي و مانند آن قابل اکتشاف است که الآن عده زيادي از دانشمندان به
آنجا رفت و آمد ميکنند؛ سلسله دوم آسمان غيبي است که فرمود:
﴿لا تُفتحُ لهُم أبوابُ السماء﴾؛ درهاي
آسمان به روي کفار باز نيست. آسمان ظاهري که الآن مورد رفت و آمد است، کدام آسمان
است که درب آن به روي کفار باز نيست؟!
﴿لا
تُفتحُ لهُم أبوابُ السماء﴾، آن سمائي که
﴿و
في السماء رزقُكُم﴾، آن سمائي كه وحي از آنجا ميآيد، آن سمائي که
طبق بيان نوراني حضرت امير و امام مجتبي(سلام الله عليهما) وقتي آن سائل شامي آمده
مدينه سؤال کرد که بين آسمان و زمين چقدر فاصله است، وجود مبارک حضرت امير به امام
مجتبي(سلام الله عليهما) که کودکي بود، فرمود پاسخ بده! فرمود: اگر منظورتان آسمان
ظاهري است، تا آنجا كه چشم ميبيند آسمان است، ما که نميتوانيم براي شما متراژ
کنيم و اگر منظور آسمان باطني و غيب است؛
«دعوةُ المظلُوم»؛ آه مظلوم
است . آه مظلوم که به اين آسمان ظاهري نميرسد! آن آسماني که درب آن به روي کفار
باز نميشود، آنجا که جاي محل استجابت دعاست، آن آسمان غيبي است که درب آن به روي
کفار باز نميشود. فرمود:
«مد البصر»، اگر منظور
آسمان ظاهر است؛
«و دعوةُ المظلُوم»؛ دعاي مظلوم،
اگر منظور آسمان غيب است. اين آسماني که در صحنه قيامت، زير و رو ميشود و صاعقه
اهل آن را در برميگيرد، هم آسمان ظاهر را ميگيرد که
«مد البصر» است و هم آسمان باطن را كه
«دعوةُ
المظلُوم»
است.
[7] بنابراين
چيزي در عالم نميماند که به جهان ديگر تبديل نشود.
تبيين صورت مسئله تبديل زمين به زمين ديگرمشکل
اساسي در مسئله تبديل «أرض» به «أرض» ديگر دو چيز است: يکي تبديل «أرض» است که
آسان است؛ ذات اقدس الهي ميتواند جايي كه مصلحت هست، موجودي را به موجود ديگر
تبديل كند، به موجود بهتر تبديل کند يا به موجود بدتر تبديل کند؛ اين تبديل روزانه
هست، اين مهم نيست؛ اما ما بايد بدانيم اينکه زمين تبديل ميشود به زمين ديگر که
در بعضي از روايات دارد كه تبديل ميشود به زميني که روی آن گناه نشده،
[8] اين چه
زميني است؟ اين يک مشکل و مشکل ديگر اين است که اجساد ما و ابدان ما که از اين
زمين دوباره برميخيزند
﴿منها خلقناكُم وفيها نُعيدُكُم ومنها نُخرجُكُم تارةً أُخري﴾؛[9]آيا
قبل از تبديل، اين بدن برميخيزد يا بعد از تبديل؟ اگر قبل از تبديل باشد، هيچ
تغييري در آن راه پيدا نميکند؛ اما اگر بعد از تبديل باشد، چگونه تغيير پيدا ميکند
و به چه صورت در ميآيد؟ اين مقدار يقيني است که انسان با همين اندامي که در دنيا
هست، «بعينه» در قيامت محشور ميشود؛ اما بررسي اين مسائل مياني، کار آساني نيست.
در روايات دارد طوري افراد محشور ميشوند که
«إذا
رأيتهُ قُلت فُلانٌ» هر کس را ببيني کاملاً ميشناسي؛
[10] حتي اگر ـ معاذ
الله ـ کسي به صورت حيوان در بيايد بالاخره شناخته شده است،
﴿يُعرفُ
المُجرمُون بسيماهُم﴾[11]با
اينکه به صورت حيوانات درآمدند، همه شناخته شدهاند. شناخته شدن با تغيير هم
هماهنگ است، پس اين دو معضل در اينجا هست که زمين به چه تبديل ميشود؟ وگرنه
تبديل زمين از وضعي به وضع ديگر کار سهلي است.
نفي مادي بودن تبديل زمين به «الي أرض لم يُعص عليها»مسئله
ديگر جريان چهارصد سالي است که در بعضي از روايات هست
«اربعة
مأة»
[12]در روايات دارد نه «اربعون» و آن
﴿ستة أيامٍ﴾
است که در آغاز خلقت انجام شده است. اصل زمان مربوط به حرکت و ماده است نه هيولا؛
هيولا چه ثابت شود و چه ثابت نشود، ماده همين که حرکت کند زمان توليد ميکند و
زمان با حرکت آميخته است. آنهايي که مثل مكتب اشراق هيولا را قبول ندارند، آنها هم
زمان را قبول دارند، چون که زمان با حرکت ماده توليد ميشود، ماده خواه اوُلي باشد
يا ماده ثانيه باشد؛ اما خصوصيات اين شش دوره چيست؟ آنها بايد جداگانه بحث شود که
﴿خلق السماوات و الأرض في ستة أيام﴾،
[13]اين
﴿ستة أيام﴾ را قرآن به
استثناي دو روز تفصيل کرده است؛ دو روز از آن را فرمود براي زمين است که
﴿خلق الأرض في يومين﴾.
[14]در جريان آسمان هم
﴿ثُم استوي إلي السماء و هي
دُخان﴾
[15]جريان تسطيح راه شيري و نظام شمس و قمر و مانند اينها را فرمود:
﴿في يومين﴾ و آن دو روز ديگر را که
قرآن ذکر نکرده، ظاهراً بين «أرض» و «سماء» است؛ آن چهار روزي که دارد مربوط به
فصول چهارگانه است، نه اينکه آن چهار روز مربوط به آن شش روز باشد که
﴿قدر فيها أقواتها في أربعة أيامٍ﴾،
[16]وگرنه اين مجموعه هشت روز ميشود، اينکه فرمود:
﴿خلق
السماوات و الأرض في ستة أيام﴾، برای مجموعه خلقت آسمان و
زمين است و آن چهار روز براي فصول چهارگانه است که قوت و غذا و آذوقه مردم در فصول
چهارگانه تنظيم ميشود. فهميدن اين آيات تا حدودي دشوار نيست، براي اينکه گرچه ما
ندانيم كه اين زمان چگونه تقسيم ميشود؛ ولي اصل ماده و حرکت که باشد، زمان هست. در
جريان تبديل شدن هم اگر تبديل شود به يک وضع ديگري که مادي باشد، چون ماده و حرکت
هست، زمان هست، گرچه ما هيولا را نپذيريم. زمان با حرکت هماهنگ است نه با هيولاي
أوليٰ، گرچه ماده ثانيه هم باشد، همين که حرکت ميکند، زمان پيدا ميشود؛
اما آن کاري که مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) کرده که فرمود: شايد اين چهارصد سال
مربوط به اين باشد که اين سماواتی که فرو ميريزد «فلکالافلاک»
استثنا شده باشد، اگر «فلکالافلاک» استثنا شده باشد چه چيزي ميگردد که
سال و ماه پيدا شود؟ درون آن که چيزي نيست و بيرون آن هم خبري نيست!
«فلکالافلاک» بگردد که سال و ماه پيدا نميشود، بايد درون
«فلکالافلاک» هم چيزهايي باشد؛ اصل بساط افلاک و «فلکالافلاکي» و
امثال آنها هم که به هم ريخته شد.
[17]
عمده آن است که اگر تبديل چه در آغاز و چه در انجام، ماده متحرکي به صورت ماده
متحرک ديگر دربيايد، کاملاً قابل فهم است، گرچه انسان خصوصيات آن را نداند؛ اما
وقتي که تبديل شود
«إلي أرضٍ لم
يُعص عليها»،
[18]اين يک پيچيدگی را به همراه دارد. مطلب ديگر اين است که در پايان سوره
مبارکه «نمل» گذشت که خداي سبحان ميفرمايد:
﴿وتري الجبال تحسبُها جامدةً وهي تمُر مر السحاب﴾،[19]
ظاهر آن هم بعد از جريان نفخ صور است که مربوط به قيامت است. در قيامت ديگر
﴿تحسبُها جامدةً﴾ نيست، در قيامت انسان
ميبيند و کاملاً مشهود است که اين مانند ابر در حرکت است و
﴿كثيباً مهيلاً﴾ ميشود، اين يک مقطع؛ «عهن
منفوش» ميشود، مقطع ديگر و
﴿قاعاً صفصفاً﴾
ميشود، مقطع سوم.
پيچيدگي مسئله رستاخيز انسان بعد از تبديل زمين به «لم يُعص
عليها»پرسش:
اينکه تبديل به «أحسن» میشود در زمينه مادی که اين
بحثها نشده، چون قبلی نيست بلکه تغيير کرده.
پاسخ:
اگر مادي باشد بالاخره مسئله زمان در آن مطرح است و مسئله شش روز يا شش سال يا چهارصد
سال قابل درک است و اما اگر تبديل شود به زميني که
«لم
يُعص عليها» آن وقت اين انساني که از اين زمين برميخيزد، قبل از تبديل برخاست
و زنده شد يا بعد از تبديل؟ اگر قبل از تبديل باشد، آيهاي که دارد
﴿منها خلقناكُم و فيها نُعيدُكُم و منها نُخرجُكُم
تارةً أُخري﴾ درست است؛ اما اگر تبديل شده به زميني که اصلاً روي آن
گناه نشده است، آن وقت اين حفظ وحدت و عينيت کار آساني نيست. اينها جزء پيچيدگيهاي
مسئله معاد است؛ لذا «شیء عظيم» است؛ لذا به حضرت فرمود اينها خيال ميکنند
که تو از جريان قيامت باخبري! درست است که از جهت ديگر آگاه هستي؛ ولي از جهت
اينکه انساني و در محدوده بشر هستي، اصلاً قيامت به حيات همه، حتي به حيات شما
خاتمه ميدهد؛ اين بار سنگين را نه تنها آسمان نميتواند بکشد، نه تنها زمين نميتواند
بکشد، انسان هم نميتواند بکشد! آن امانتي نيست که
﴿إنا
عرضنا الأمانة علي السماوات و الأرض و الجبال فأبين أن يحملنها و أشفقن منها و
حملها الإنسان﴾،
[20]اين امانتي است که انسان را هم فرو ميبرد و فرا ميگيرد.
پرسش:
؟ پاسخ: آن روح مجرد حضرت است که او فوق همه «سماوات» و «أرض» است؛ اما در قوس
صعود که حضرت در بين افراد بشر زندگي ميکند، حکم آن اين است، وگرنه در قوس نزول
اينها صادر اول هستند و در روايت هم هست که
«أولُ ما خلق اللهُ نُوري»[21]
(عليهم السلام)آن يک حساب ديگر است. بنابراين، اين امانتي نيست که نظير بخش پاياني
سورهٴ «احزاب» باشد که کسي بگويد آسمان بار امانت نتوانست؛ ولي قرعه فال به
نام انسان زدند
[22]،
اينطور نيست! آن قرعه به نام هيچکس نيست، فرمود: ﴿يسئلُونك عن الساعة﴾ فرمود: بگو
﴿ثقُلت في السماوات و الأرض﴾.[23]
خواب يا بيدار بودن ارواح به هنگام انتقالاما
حالا از نظر ارواح، روح افراد وقتي كه بخواهند منتقل شوند، بعضيها خوابيده منتقل
ميشوند و بعضيها بيدار منتقل ميشوند؛ شهدا بيدار وارد برزخ ميشوند، بيدار از
برزخ وارد قيامت ميشوند و باخبر هستند. يک عده هستند که خواب هستند که در روايات
شب اول قبر، راجع به اينها دارد که
«نم قرير العين»،[24]«
نم»؛ يعني بخواب که فعل امر از «نام ينامُ»
است،
«نم قرير العين»
يا
«نم» با فلان وضع؛ يعني بخواب! اينها
غالباً خواب هستند؛ لذا وقتي وارد قيامت ميشوند ميگويند:
﴿من بعثنا من مرقدنا هذا﴾ [25]از آنها سؤال ميکنند
که چقدر شما در برزخ بوديد، ميگويند:
﴿يوماً أو
بعض يومٍ﴾
[26]او اگر بيدار بود که اينطور حرف نميزد! بعد میگويند:
﴿بل لبثتُم فی الأرض عدد سنين﴾
[27]ساليان متمادي شما در برزخ بودي، الآن وارد قيامت شدي! کساني هستند که بيدار از
دنيا وارد برزخ ميشوند و بيدار از برزخ وارد صحنه قيامت ميشوند.
﴿مُحضرُون﴾[28]ممکن است از همين گروه باشند؛ در چند جا فرمود:
﴿مُحضرُون﴾ يک
حکم ويژهاي دارند ما در قيامت خيليها را احضار ميکنيم؛ ولي
﴿مُحضرُون﴾ مستثنا
هستند.
پرسش:؟پاسخ:
نه، منظور اين است که زمين که تکليف نداشت. فرمود اين زمين تبديل ميشود به زميني
که روي آن گناه نشده، نه مثل زميني که روي آن گناه نشده! تشبيه کردن قرينه ميخواهد.
بنابراين در جريان «مُحضرُون»، در بسياري از کارها «مُحضرُون» مستثنا هستند؛
فرمود:
﴿فإنهُم لمُحضرُون ٭ إلا عبادك
منهُمُ المُخلصين﴾. در جريان وصف ذات اقدس الهي که
﴿سُبحان ربك رب العزة عما يصفُون﴾،
[29]«مخلصون» را استثنا کرد. در قلمرو نفوذ شيطان که
﴿لأُغوينهُم
أجمعين﴾ فرمود:
﴿إلا عبادك منهُمُ
المُخلصين﴾.
[30]
[31]پس
«مخلصين» در مقاطع گوناگون از يک ويژگي خاص برخوردارند؛ اينها و ملحقين به اينها و
امثال اينها، ميتوانند کساني باشند که بيدار و آگاه هستند و آن حيات را دارند، ميفهمند
از کجا به کجا ميروند، از دنيا به برزخ ميروند و از برزخ وارد صحنه قيامت ميشوند.
ضرورت رعايت آداب تشييع جنازهدر
روايات تشييع جنازه هم ملاحظه فرموديد که عدهاي کاملاً باخبر هستند که چه کسي به
تشييع آنها ميآيد و چه چيزي ذکر ميکنند. گفتند تشييع را عبادت بدانيد، نه به کسي
سلام کنيد، و نه توقع داشته باشيد كه کسي به شما سلام کند، غير از ذکر و ياد خدا،
غير از توحيد چيزي نگوييد يک کار آساني نيست، بالاخره آن کسي که دارد ميرود، او
هم مواظب است، انسان هيچ شايسته نيست، كه حرفي در حال تشييع بزند، اين مثل نماز
است، تنها آن نماز ميت نيست که انسان نبايد در نماز حرف بزند، اين تشييع هم حکم آن
را ندارد. سلام با اين همه فضيلتي که دارد را گفتند مکروه است؛ شما عالمي را ديديد
و بگوييد من مستحب است كه به او سلام کنم، آن استحباب اينجا نيست، پس کراهت سلام
نسبت به مؤمن نشان ميدهد که اينجا نبايد حرف زد. آن بيچاره يک وضع ديگري دارد،
اصرار ميکند که قدري ديرتر ببريد، مرا نبريد در گور، بگذاريد طلب مغفرتي شود، اين
صحنه است! بعضيها که آگاهتر هستند، اين روايات تشييع را که ملاحظه بفرماييد
معلوم ميشود که روح باخبر است، بعد وقتي وارد قبر شد و سؤال و جواب شروع شد ميگويند:
«نم قرير
العين»،
براي بعضيها که «نم» نيست و نميگويند بخواب، اين شخص بيدار است، شهدا همين طور
هستند،
﴿يستبشرُون﴾[32]
همين است.
پرسش:
... اين روايت
«الناسُ نيامٌ فإذا ماتُوا انتبهُوا»[33]چيست؟
پاسخ:
بله،
«الناسُ»، اما هر عامي قابل تخصيص است و هر
مطلقي قابل تقييد است، اين
«الناسُ
نيامٌ فإذا ماتُوا انتبهُوا»
مربوط به اين طرف قبر است؛ يعني خيليها خواب هستند، وقتي مُردند بيدار ميشوند؛
مثلاً آدم خواب ميبيند كه مقامي و منزلتي و منصبي دارد صبح که از رختخواب برخاست،
ميبيند كه خبري نيست. فرمايش نوراني حضرت که فرمود:
«الناسُ نيامٌ فإذا ماتُوا انتبهُوا» هم به اين تفسير شده است؛ خيليها
خواب ميبينند كه چيزي دارند، هنگام مرگ ميبينند که دستشان خالي است، ميگويند
اين همه مقام و اين همه آيت و عظمايي که به ما بستند پس کو؟!
«الناسُ
نيامٌ فإذا ماتُوا انتبهُوا»؛
همانطوري که آدم خوابيده، خيلي چيزها را خواب ميبيند، وقتي بيدار شد دست او خالي
است، غالب مردم خوابيده هستند و خيال ميکنند كه چيزي دارند؛ اين «من و ما»
برايشان مقام است، اين منزلتها برايشان مقام است، «عند الاحتضار» ميبينند كه
دستشان خالي است.
پرسش:
؟پاسخ: اين براي قبر نيست، اين شخص بعد از اينکه در نفخه دوم که وارد قيامت ميشوند،
از اينها سؤال ميکنند:
﴿كم لبثتُم في الأرض عدد
سنين﴾، اينها ميگويند:
﴿من بعثنا
من مرقدنا هذا﴾، بعد ميگويند ذات اقدس الهي امر کرد و شما هم بيدار
شديد؛ بعد از آنها سؤال ميکنند که چقدر شما در قبر بوديد؟ ميگويند:
﴿يوماً أو بعض يوم﴾؛ اينها گوشهاي از
مسائل قيامت است.
پرسش:
بارها فرموديد شهدا زنده وارد محشر میشوند، آيا به اين معنا نيست که
بالأخره شهدا روحشان از اين بدن مثالی جدا میشود و به
بدنی که در قبر دارد تعلق ميگيرد؟
پاسخ:
آن كسي که با بدن اصلي برميگردد، آن در قيامت هستند؛ اما در برزخ با بدن مثالي
هستند. آنهايي که بدن مثالي دارند مثل افراد عادي بعضي خواب و بعضي بيدار هستند؛
کساني هم که بدن مثالي دارند، بعضي خواب و بعضي بيدار هستند. اين
«نم قرير
العين» درباره
بعضي از افراد در قبر است.
پرسش:
شما فرموديد شهدا زنده؟
پاسخ:
زنده برزخي هستند، نه زنده دنيايي؛ يعني کاملاً ميفهمند، کاملاً بيدارند و
کاملاً باخبر هستند؛ از خداي سبحان بشارت طلب ميکنند:
﴿ويستبشرُون بالذين لم يلحقُوا بهم﴾[34]ميگويند
خدايا! بشارت بده، اينها که همرزم ما بودند، الآن کجا هستند؟ اينها راه افتادند؛
ولي به ما نرسيدند.
﴿بالذين لم يلحقُوا﴾،
عدم ملکه است؛ کسي که راه نيفتاده به او نميگويند كه هنوز نرسيد، به او ميگويند
هنوز راه نيفتاد؛ اما کساني که راه افتادند و قدري عقب ميباشند، ميگويند هنوز
نرسيد؛ شهدا ميگويند همرزمان ما، همفکران ما، آنها که همراهان ما بودند هنوز به
ما نرسيدند، کجا هستند؟ و در کدام مقطع راه هستند؟ از اين بيان معلوم ميشود كه
زنده ميباشند؛ البته زنده برزخي هستند.
پرسش:
با بدن مثالی خودشان وارد برزخ میشوند؟
پاسخ:
نه، ديگر در آن نفخه دوم تبديل ميشود،
﴿يُحي
العظام و هي رميمٌ﴾ كه با بدن مثالي وارد نميشوند
﴿يُحيي
العظام وهي رميمٌ ٭ قُل يُحييها الذي أنشأها أول مرةٍ﴾.[35]
بنابراين اين مسائل تا حدودي قابل حل است؛ عمده آن دو نکته است كه بيان شد.
محدود بودن هويت و علم موجود مجرد دليل بر امكان غفلت اواما
غفلت براي موجود مجرد نيست؛ اما موجود مجرد هويتش محدود است، يک؛ علم و شهود و
ذُکر و ذکر او محدود است، دو؛ ماوراي آن قلمرو هويت او، نه بر آن عالم است و نه
توجه دارد؛ آن غفلتها مربوط به خارج از محدوده هويتشان است، تنها موجودي
که غفلت او مستحيل است، سهو و نسيان او محال است، ذات اقدس الهي است که فرمود:
﴿و ما كان ربك نسيا﴾،[36]براي
اينکه هويت و علم او که عين هويت اوست نامتناهي است؛ اگر نامتناهي بود، ديگر غفلت
و سهو معني ندارد. غفلت موجودات محدود نسبت به ماورايشان است؛ آنکه ميگفت:
«لو دنوتُ أنمُلة لاحترقت»[37]از
همين جاست. بالأخره هر موجودي مخصوصاً فرشتهها، براساس مقام
﴿و ما منا إلا لهُ مقامٌ معلُوم﴾[38]مافوق خود را ندارند، چون مافوق خود را ندارند، نسبت به او غافل هستند و
مانند آن.
عدم سازگاري حركت جوهري با سياق آيات مربوط به قيامت اما
مسئله در جريان پايان سوره مبارکه «نمل» است که آنجا گذشت؛ در پايان سوره مبارکه
«نمل» اين بود:
﴿وتحسبهُا﴾ كه
سياق، سياق قيامت است؛ يعني آيه87 و 88 سوره مبارکه «نمل» كه اين است:
﴿ويوم
يُنفخُ في الصور ففزع من في السماوات ومن في الأرض إلا من شاء اللهُ وكُل أتوهُ
داخرين ٭ وتري الجبال تحسبُها جامدةً وهي تمُر مر السحاب﴾.[39]
اگر مسئله دنياست اين با اساس برخيها که او را حرکت جوهري يا حرکت غير جوهري حمل
کردند اين تا حدودي قابل قبول است؛ ولي با سياق آيه سازگار نيست سياق آيه مربوط به
مسئله قيامت و نفخ صور است. در جريان حرکت جوهري و امثال جوهري، ظاهر آيه درست
است، براي اينکه شما کوهها را آرام ميبيني؛ ولي اين مانند ابر در حرکت است و سير
جوهري دارد؛ اما اگر درباره قيامت باشد، چه اينکه درباره قيامت هست و آيه قبل آن
هم درباره نفخ صور است، ديگر
﴿تحسبهُا جامدةً﴾
نيست، اين راه ميافتد، اين
﴿كالعهن المنفُوش﴾
[40]ميشود كه آدم ميبيند،
﴿كثيبًا مهيلا﴾
[41]ميشود كه آدم ميبيند، کوبيده ميشود،
﴿ينسفُها
ربى نسفًا﴾
[42]كه ميکوبد، تمام اين درهها با اين کوهها صاف ميشود كه انسان ميبيند،
﴿تحسبهُا جامدةً﴾ نيست! کجا را انسان
جامد ميبيند؟!
بنابراين
اگر مربوط به حرکت جوهري و مانند آن باشد
﴿و هي
تمُر مر السحاب﴾ با ضميمه
﴿تحسبهُا
جامدةً﴾ هماهنگ است؛ يعني به حسب ظاهر اينها آرام هستند؛ ولي سير
دروني دارند؛ اما با سياق آيه سازگار نيست! اما وقتي سياق آيه ملحوظ باشد؛ يعني
مسئله قيامت، در مسئله قيامت انسان «بين الرشد» است و ميبيند که بساط او به هم ميخورد؛
﴿فدُكتا دكةً واحدة﴾
[43]اينطور نيست که مخفي باشد، همه ميبينند.
نظر علامه طباطبايي در آيهٴ ﴿تحسبُها جامدةً وهي تمُر مر السحاب﴾يک
راه ديگري سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در اين رسائل دهگانه بيان فرمود؛ اين
آقاي طباطبايي را نميدانم چه موجودي است! اين موارد را در آن رسالهها در سن كم
نوشته، در بعضي از اين رسالهها دارد که اين حرف را ما در هيچ جا نگفتيم؛ شايد اين
مطالب تقريرات درس مرحوم قاضي باشد يا از طريق ديگري باشد. ايشان
اسفار را
سالها تدريس کرده، تعليقه بر
اسفار دارد آن هم در سن هفتاد هشتاد سالگي!
اين چند رسالهاي که در سن كم دارد، خيلي قوي است! از آن تعليقات او بر
اسفار،
قويتر است! اين حرفها را ايشان کجا ياد گرفته!؟ بعضي از مراجع قبلي و از اساتيد
ما که خدا رحمتشان كند! چندين بار از مرحوم آقاي طباطبايي به عنوان انسان کامل ياد
کرد، كه ايشان يک انسان کامل است، اين حرفها را هم فرمود از خودش است، براي اينکه
من اساتيد او را در نجف ميشناسم، مرحوم آقاي صدرا و مانند اينها، هيچکدام از
اينها به اين عظمت نبودند، گفت اين حرفها براي خودش است. شما نگاه کنيد اين مسئله
نفخ اول و نفخ دوم و اينها را چگونه ايشان بين
﴿تحسبهُا
جامدةً و هي تمُر مر السحاب﴾يا
﴿و
سُيرت الجبالُ فكانت سراباً﴾؛[44]جمع ميكند. يک وقت است كه انسان دست به تأويل ميبرد و مدام مضاف در تقدير
ميگيرد يا اضافه در تقدير ميبرد و تشبيه ميکند، اينها قرينه ميخواهد! اگر حرفهاي
اوحدي از اهل معرفت که يک چيزهاي ديگري ميبينند درست باشد و برهان هم آنها را هم
تأييد کند؛ آن وقت اين ظواهر سر جاي خود محفوظ است که اين در عين حال که محفوظ است
به سمت سراب ميرود و چيز ديگري است که ظهور ميکند، يعنی پردهها کنار ميرود
و فعل ديگري، ظهور ديگری، نور ديگري ظهور ميکند.
غرض
اين است که ملاحظه بفرماييد اين اگر به لحاظ دنيا باشد که مرحوم صدرالمتألهين و
اينها اين را به حرکت جوهري تطبيق کردند، اين درست درميآيد که شما به حسب ظاهر
اين کوهها را آرام ميبيني؛ ولي اينها مثل ابر در حرکت هستند؛ اما با سياق آيه
سازگار نيست، سياق آيه درباره نفخ صور و قيامت است. درباره قيامت باشد که
﴿تحسبهُا جامدةً﴾ نيست، مخصوصاً خطاب به
پيغبر است؛ چه چيزي جامد است؟ همه ميبينند که
﴿فدُكتا
دكةً واحدة﴾، همه ميبينند
﴿و
سُيرت الجبالُ﴾، همه ميبينند
﴿ينسفُها
ربى نسفاً﴾، همه ميبينند؛ اين
﴿تحسبهُا﴾
نيست! اين است که وقتي حضرت ظهور کرد، ميگويند قرآن تفسير نشده است؛ اين سؤالها
همه مانند اجناس انباري تا زمان حضرت ميماند. اينکه ميگويند حضرت(سلام الله
عليه) ظهور کرده طرزي قرآن را معنا ميکند که قرآن بکر است، به همين علت است؛ خيلي
از سؤالات است که انسان جواب آن را نميگيرد و براي او روشن نيست.
ناگهاني بودن جريان برپايي قيامتپرسش:
؟پاسخ: چون دفعتاً اوضاع عوض ميشود ميشود
﴿تأتيهم
بغتةً فتبهتُهُم﴾،
[45]مسئله قيامت «دفعةً» عوض ميشود و انسان را مبهوت ميکند؛ بهتان را هم که بهتان ميگويند،
براي اين است که چيزي که آدم انجام نداده و سابقه نداشت به انسان نسبت ميدهند و
انسان مبهوت ميشود كه از اين جهت ميگويند بهتان. در صحنه قيامت يک چيزهايي را ميبيند
که سابقه نداشت.
﴿تأتيهم بغتةً فتبهتُهُم﴾.
در صحنه قيامت هم همينطور است که
﴿تذهل كُل
مُرضعةٍ عما أرضعت﴾[46]؛
مادري که کودک شيرده دارد خيلي به آن شيرده کودک خود علاقهمند است. زن
شيرده را که نميگويند «مرضعة»، زن را که نميگويند «طالقة»، اين «تاء» براي فرق
بين مذکر و مؤنث است، مثل «عالمة، کاتبة، قائمة، قاعدة»، اما صفتي که مخصوص زن است
که ديگر «تاء» تأنيث نميخواهد، زن را که نميگويند «حائضة» و زن را که نميگويند
«طالقة»، بلكه ميگويند طالق، «و هي طالق» و زن را که نميگويند «مرضعة»، بلكه ميگويند
«مرضع». اما اينکه ميبينيد ميگويند:
﴿تذهلُ
كُل مُرضعةٍ﴾، اين نکته ادبي خاص خودش را دارد که درست است که زن را
نميگويند «مرضعة»؛ ولي وقتي پستان گذاشت در دهن کودک خود، در اين حال «مرضعة» است،
فرمود:
﴿تذهلُ كُل مُرضعةٍ عما أرضعت﴾
که مهمترين و حساسترين دوران لحظات عاطفي مادر است، وگرنه مادري که شيرده است و
بچه او خوابيده است، «مرضع» است و «مرضعة» نيست؛ اما وقتي که اين پستان را در دهان
كودك گذاشته «مرضعة» است.
پرسش:؟پاسخ:
نه، اين آيهاي که خواندند
﴿وتري الناس سُكاري وماهُم بسُكاري﴾[47]در
جواب اين است که آن صحنه به قدري است که انسان را برابر آن آيهها مبهوت ميکند:
﴿تأتيهم بغتةً فتبهتُهُم﴾، ﴿تذهلُ كُل
مُرضعةٍ عما أرضعت﴾، ﴿وتري الناس سُكاري وماهُم بسُكاري﴾.پرسش:
در نفخ صور دوم كه نيست؟
پاسخ:
در نفخ صور دوم که ديگر جبالي نيست. در همين نفخ صور اول که
﴿فدُكتا دكةً واحدة﴾ هست،
﴿فصعق من فى السماوات و من فى الأرض﴾
[48]هست،
﴿و الأرضُ جميعاً قبضتُهُ يوم القيمة﴾
هست
﴿و السماواتُ مطوياتُ بيمينه﴾ هست،
[49] در همين
نفخ صوري که همه کارها انجام ميگيرد، چه کسي خيال ميکند اين کوهها ثابت است؟
مخصوصاً مخاطب پيغمبر است!
﴿تحسبُها جامدةً وهي تمُر مر السحاب﴾. بنابراين ما آن مقداري که بايد تلاش
و کوشش کنيم ميفهميم و بقيه هم كه ديگر وظيفه ما نيست، همان ايمان اجمالي ما «بجميع
ما جاء به النبي» حق است. در جريان برزخ حساب آن با روح برزخي و بدن مثالي است، در
جريان معاد است که دوباره به همين بدن دنيايي برميگردد.
كيفيت رفتار فرشتگان با كفار در قيامتفرمود:
﴿و وُفيت كلُ نفسٍ ما عملت و هُو أعلمُ بما
يفعلُون﴾ اين متن است و شرح آن اين است که فرمود حالا که افراد ميآيند
در قيامت و بررسي ميشوند و حساب و کتاب آنها مشخص ميشود، به دو گروه در ميآيند:
﴿و امتازُوا اليوم أيها المُجرمُون﴾.[50]آنهايي که کفر ورزيدند آنها را فرشتگان از پشتسر «هي» ميکنند. «سائق» آنکه
از پشتسر سوق ميدهد و «قائد» آنکه از جلو ميبرد. فرمود:
﴿و سيق الذين كفرُوا إلى جهنم زُمراً﴾؛
زمره زمره، فوج فوج، گروه گروه و دسته دسته براساس
﴿ندعُوا
كُل أُناس بإمامهم﴾ برابر ائمه کفر اينها را دعوت ميکنند و به طرف
جهنم ميبرند. هم پشتسر اينها فرشتهاي است که اينها را «هي» ميکند، چون
﴿أُولئك كالأنعام بل هُم أضل﴾
[51]كه سوق اينها «هي» کردن اينهاست هم وقتي به لبه جهنم كه رسيدند درهاي جهنم را باز
ميکنند، فرشتگان جهنم آنها را سرزنش ميکنند و توبيخ ميکنند
﴿أ لم يأتكمُ نذير﴾
[52]در جاي ديگر است و
﴿أ لم يأتكُم رُسُلٌ منكُم
يتلُون عليكُم آيات ربكُم و يُنذرُونكُم لقاء يومكُم﴾ در اين قسمت
است؛ فرشتهها اعتراض ميکنند و ميگويند چرا با اين وضع آمديد؟! مگر انبيا و
اوليا نيامدند؟!
تبيين معناي رُسل در آيهٴ ﴿ألم يأتكُم رُسُلٌ﴾در
بحثهاي قبلي هم ملاحظه فرموديد، اينجا منظور از «رُسُل»، غالب آنها رسل «مع
الواسطه» است، نه رسل «بلاواسطه»؛ براي اينکه اکثري مردم کساني نيستند که انبيا
مستقيماً با آنها تماس بگيرند، حتي در زمان خود پيغمبر(صلی الله عليه و آله
و سلم)، حضرت که با تکتک آنها تماس نميگرفت، شاگران اينها مبلغين اينها علما و
دستپروردههاي اينها به مناطق ميرفتند، تعليم ميدادند، تزکيه ميکردند تبليغ ميکردند.
بنابراين اگر کسي ـ معاذ الله ـ دوزخي شد، فرشتگان ميگويند، مگر عالم آن مسجد و
حسينيه آن حرفها را زد نشنيديد؟ به تو هم گفت! بنابراين علما بايد قدردان اين
نعمت الهي باشند، کار اينها طوري است که فرشتگان در يوم قيامت به اين کار استدلال
و استشهاد ميکنند. در زمان خود ائمه(عليهم السلام)هم اينطور نبود که خود ائمه(عليهم السلام) بروند روستاها، يا
اقصي نقاط شهر، به تکتک اين احکام الهي را ابلاغ کنند! اين
﴿أ لم يأتكمُ نذير﴾؛ يعني مگر شاگردان
انبيا نيامدند؟ مگر علما نيامدند؟ مگر سخنرانان نيامدند؟ مگر وعاظ اين حرفها را
به شما نگفتند؟ اين کم مقامي نيست که انسان کاري کند، حرفي بزند، سخنراني کند،
منبري برود و کتابي بنويسد که فرشتهها به اين کتاب و کتيبه و گفتار و رفتار
استدلال کنند. منظور يقيناً اين نيست، مگر پيغمبر بلاواسطه نيامد! کدام پيغمبر
بلاواسطه با تکتک افراد جامعه تماس ميگرفت؟! آن
﴿أ لم يأتكمُ نذير﴾ همين است، اين
﴿أ
لم يأتكُم رُسُلٌ منكُم يتلُون عليكُم آيات ربكُم﴾ هم همين است، چون
اين علما حرف انبيا را ميزنند، حرف غير انبيا را که نميزنند!
﴿و ليُنذرُوا قومهُم إذا رجعُوا إليهم﴾ همين
است! اگر
﴿فلو لا نفر من كلُ فرقةٍ منهم طائفةٌ
ليتفقهُوا فى الدين و ليُنذرُوا﴾ اين
﴿يُنذرُوا﴾
باعث ميشود که فرشتگان بگويند
﴿أ لم
يأتكمُ نذير﴾، اين همان سمت انبيا و ائمه(عليهم السلام) است که
عالمان دين دارند؛ آن وقت حيف انسان اين را به چيز ديگر بفروشد!
﴿أ لم يأتكمُ نذير﴾، ﴿رُسُلٌ منكُم
يتلُون عليكُم ءايات ربكُم و يُنذرُونكُم لقاء يومكُم هٰذا قالُوا بلي﴾؛
حالا
﴿و فُتحت أبوابُها﴾، بله
آمدند و ديگر نميتوانند انکار کنند
﴿قالُوا بلي
و لكن حقت كلمةُ العذاب علی الكفرين﴾؛ ما کفر ورزيديم و ـ
معاذ الله ـ انکار کرديم كه به اين روز مبتلا شديم، آنگاه
﴿قيل ادخُلُوا أبواب جهنم خلدين فيها﴾؛ البته
آنهايي که استحقاق خلود دارند که خالد هستند، آنهايي که بايد در مکث طويل باشند تا
بعد مورد عفو و تخفيف قرار بگيرند، آنها حساب جدايي دارند،
﴿فبئس مثوي المُتكبرين﴾ اينها کساني
هستند که
﴿كالأنعام﴾ ميباشند،
عدهاي اينها را از پشتسر «هي» ميکنند كه ميشوند «سوق».
كيفيت رفتار فرشتگان با مؤمنين در قيامت اما
مؤمنين کساني هستند که عدهاي از فرشتهها اينها را از پشتسر بدرقه ميکنند. درست
است كه هم به چوپان ميگويند «سائق» و هم به بدرقهکننده ميگويند «سائق»، اما آن
کسي که جلو هست يا حيوان است يا انسان؛ اگر آن حيوان باشد، اين بدرقهکننده او را
«هي» ميکند؛ اگر انسان باشد، اين بدرقهکننده براي او تحيت و اکرام است.
﴿و سيق الذين اتقوا ربهم إلى الجنة زُمراً﴾
زمره زمره و گروه گروه ميآيند
﴿حتى إذا جاءُوها﴾
وقتي نزديک بهشت شدند
﴿و فُتحت أبوابُها﴾
كه درهاي بهشت به روي آنها باز شد
﴿و قال لهم
خزنتهُا سلامٌ عليكُم﴾؛ خيلي فرق است! فرشتههايي که منتظر هستند به
اين بهشتيها سلام عرض ميکنند و در بخشهايي هم ميگويند: ﴿طبتُم فادخُلُوها خالدين﴾ كه در آنجا هم فرشتهها
ميگويند:
﴿أ لم يأتكمُ نذير﴾؛ آنجا
تهديد است و تحقير است و توهين است و مانند آن، اينجا اجلال است و تبيين است و
تکريم است و مانند آن.
﴿سلامٌ عليكُم طبتُم
فادخُلُوها خالدين﴾؛ آن وقت اينها وارد بهشت ميشوند كه ميگويند و
﴿الحمدُ لله الذي صدقنا وعده﴾؛ خدا وعدهاي
که داد به وعده خود عمل کرد،
﴿و أورثنا الأرض﴾؛
ما زمين بهشت را کسب نکرديم، زمين بهشت را به ارث برديم، بالأخره کسبي نيست، به
ارث برديم ـ إن شاء الله ـ
﴿نتبوأُ من الجنة حيثُ
نشاءُفنعم أجرُ العاملين﴾.