موضوع :تفسير آيات 47 تا 52 سوره زمر
﴿و لوْ أن لِلذِين ظلمواْ ما فىِ الْأرْضِ جمِيعًا و مِثْله
معه لافْتدوْاْ بِهِ مِن سوءِ الْعذابِ يوْم الْقِيمةِ و بدا لهم
من اللهِ ما لمْ يكونواْ يحتسِبون(47)
و بدا لهمْ سيات ما كسبواْ و حاق بِهِم
ما كانواْ بِهِ يسْتهزِءون(48) فإِذا
مس الْانسان ضر دعانا ثم إِذا
خولْناه نِعْمةً منا قال إِنما أوتِيته علی عِلْمِ بلْ هِی فِتْنةٌ و
لكِن أكْثرهمْ لا يعْلمون(49) قدْ قالها الذِين مِن قبْلِهِمْ فما أغْنى عنهْم
ما كانواْ يكْسِبون(50) فأصابهمْ سيات ما كسبواْ و الذِين ظلمواْ مِنْ هؤلاءِ
سيصِيبهمْ سيات ما كسبواْ و ما هم بِمعْجِزِين(51) أ و لمْ يعْلمواْ أن الله يبْسط
الرزْق لِمن يشاء و يقْدِر إِن فىِ ذلِك لاياتٍ لقوْمٍ يؤْمِنون(52)﴾همان طوري که ملاحظه
فرموديد سوره مبارکه «زمر»چون در مکه نازل شد، ضمن اينکه خطوط کلي اصول دين را با
برهان ذکر ميکند، عواقب تلخ اينها را هم بازگو ميکند؛ هم مسائل اعتقادي را بيان
میکند و هم مسائل اخلاقي را.
قابل درک نبودن جريان
قيامتفرمود جريان قيامت آنطوري
نيست که شما با فکرتان بخواهيد ادراک کنيد. برخيها اصل قيامت را ادراک نميکنند،
برخيها هم در حد مفهوم ادراک ميکنند. وقتي قيامت ظهور کرد، براي همه برخلاف آنچه
ميدانستند يا فکر ميکردند، ظهور ميکند. آنهايي که باور نداشتند، خوابيده بودند،
بيدار ميشوند:
﴿فكشفْنا عنْك غِطاءك فبصرك
الْيوْم حديدٌ﴾؛
[1]يعني چشمتان حديد است و تيز است و ميبيند. اين برای منکران اصل دين است. درباره
مؤمنان که معتقد به بهشت و جهنم بودند و صحنه قيامت را باور داشتند، باور اينها در
حد مفهوم علم حصولي و استدلال بود، بعد عين واقعيت را با شهود ميبينند، اين شهود
با علم آنها خيلي فرق ميکند، اين يک؛ و چيزهايي را ميبينند که هيچ فکر نميکردند
که در سوره «سجده» فرمود:
﴿فلا تعْلم نفْسٌ ما
أخْفِي لهمْ مِنْ قرةِ أعْينٍ﴾.
[2]درباره تبهکاران و مجرمان هم، چه در آيه 47 و چه در آيه 48 ميفرمايد: چيزهايي برايشان
ظهور ميکند که اينها فکر نميکردند.
دو مشکل اساسی
تبهکاران در قيامتاينها دو تا مشکل
دارند: يکي اينکه آنچه را که سيئه بود حسنه ميپنداشتند:
﴿همْ يحْسبون
أنهمْ يحْسِنون صنْعاً﴾[3]خيال ميکردند که دارند کار خير انجام ميکنند، خيال ميکردند که اين تمدن است، خيال
ميکردند اين کمال است. اينها
﴿يحْسبون أنهمْ
يحْسِنون صنْعاً﴾، در حالي که کار آنها سيئه بود. در بخشهاي ديگر
دارد که سيئه کارهاي اينها برايشان ظهور ميکند. پس دو مطلب است: يکي اينکه اينها
﴿يحْسبون أنهمْ يحْسِنون صنْعاً﴾، بعد
معلوم ميشود که اينها حسنه نبود سيئه بود. دوم اينکه اينها کارهايي که انجام ميدادند،
درست است که يا غفلت بود يا سهو و نسيان دامنگيرشان شد، در قيامت باطن اين اعمال
که سيئه است براي اينها روشن ميشود و دامنگيرشان ميشود؛ لذا در آيه 47 ميفرمايد:
﴿و بدا لهم من اللهِ ما لمْ يكونواْ يحتسِبون﴾،
نه «ما لم يحتسبون»، نه تنها گمان نميکردند اصلاً به فکرشان هم نميآمد. اين «کان»
منفي آن اثر را دارد که اصلاً فکر نميکردند که چنين چيزي هست. اينها کساني هستند
که
﴿همْ يحْسبون أنهمْ يحْسِنون صنْعاً﴾.
در آيه 48 ميفرمايد:
﴿و بدا لهمْ سيئات ما
كسبواْ﴾؛ يعني بدي اين کارها برايشان ظاهر شد، آن لذتهاي کاذب و
دروغين رخت بربست و آن درد و واقعيتش مانده است. حرام اگر لذتي دارد، زودگذر است و
فقط در دنياست، باطن آن که مار و عقرب است در قيامت ظهور ميکند:
﴿و بدا لهمْ سيئات ما كسبواْ﴾. علت احاطه عذاب
الهی بر بعضی از تبهکارانمطلب ديگر اينکه اگر
اينها گاهي گرفتار خطا و غفلت ميشدند، اميد بخشش هست؛ اما وقتي «أحاطتْ بِهم خطيئتهم» شد، محاط به سيئه شدند، در قيامت هم
محاط به سيئاتِ عذابآورند، فرمود:
﴿و حاق بِهِم﴾؛ يعني «أحاط
بهم» که
﴿و لا يحيق الْمكْر السيئ إِلا
بِأهْلِهِ﴾ همين است. چه موقع
﴿حاق
بِهِم﴾؟ آن وقتي که در دنيا
﴿أحاطتْ
بِهِ خطيئته﴾ بود. اگر گناهِ زودگذر و مقطعي بود، مورد عفو الهي ميشود؛
اما وقتي «أحاطتْ بِهم خطيئته» شد، در قيامت
﴿حاق بِهِم ما كانواْ بِهِ
يسْتهزِءون﴾ ميشود. «حاق»؛ يعني
«أحاط»، آن استهزاهايي که نسبت به دين ميکردند، آنها يا به صورت عذاب در
میآيد، يا به صورت غل يا طوق لعنت در میآيد؛ اين طوق
لعنت، طوق لعنت همان است که در سور قبلي گذشت که
﴿سيطوقون
ما بخِلوا﴾، اين بخل و ندادنِ حقوق فقرا، اين يک طوق عذاب ميشود که
گردنگير اينها خواهد بود:
﴿سيطوقون ما بخِلوا﴾؛
يعني آنچه را بخل ورزيدند به صورت عذاب در میآيد، اينجا ميفرمايد:
﴿و حاق بِهِم ما كانواْ بِهِ يسْتهزِءون﴾.پس «فها هنا امور
ثلاثه»: اصل اول اين است که براي همه وضع قيامت طوري ظهور ميکند که هيچ کس باور
نميکرد قيامت اين طور است؛ روزي است که براي بعضيها پنجاه هزار سال است و براي
بعضيها پنج دقيقه. همين
﴿خمْسين ألْف سنة﴾،
از حضرت سؤال کردند «ما أطول هذا اليوم»؛ چقدر اين روز طولاني است، پنجاه
هزار سال؟! فرمود:
«و الذي نفسي بيده» همين روز
براي مؤمن
«کصلاة المکتوبه»[4]است، به اندازه پنج، شش
دقيقه که يک نماز بخواند. پس آن روز براي همه تازگي دارد، براي همه که مقام اول
بحث است اين است که وضع قيامت طوري است که اصلاً در دنيا قابل درک نبود. مقام ثاني
براي مؤمنين است که فرمود:
﴿فلا تعْلم نفْسٌ ما
أخْفِي لهم﴾؛ درست است که اينها به وعدههاي الهي مؤمن بودند و
معتقد بودند و آگاه بودند؛ اما نميدانستند خداي سبحان اين قدر به آنها عطا ميکند
که
﴿لهمْ
ما يشاؤن فيها﴾ يک مرحله است،
﴿و لديْنا مزيدٌ﴾
هم ـ که بارها مطرح ميشد ـ که فوق آرزوهاي آنهاست، مطلب ديگر است؛ يعني در
بهشت چيزهايي است که ما در دعاها و آرزوهاي خود هرگز آنها را نميخواهيم، براي اينکه
دعا، آرزو، درخواست و تمني به اندازه معرفت است، آدم چيزي را که نميداند، چگونه
بخواهد؟ بارها اين مثال ذکر شد که هرگز يک دامدار يا يک کشاورز در تمام مدت عمرش
آرزو نميکرد يا نميکند که اي کاش من نسخه خطي تهذيب شيخ طوسي را داشته باشم! او
تهذيب شيخ طوسي نشنيد، او نسخه خطي نشنيد، اصلاً چنين چيزي را آرزو نميکند،
چون حوزهٴ آرزو به قلمرو ادراک و معرفت است، اگر ما چيزي را ندانيم، نه در
دعاها ميخواهيم و نه آرزوهايمان اين است، فرمود:
﴿لهمْ
ما يشاؤن فيها﴾ هر چه بخواهند در بهشت هست، ﴿و لديْنا مزيدٌ﴾؛ يعني فوق خواست آنهاست. اين
﴿فلا تعْلم نفْسٌ﴾ هم همين است.
مقام سوم برای
تبهکاران است که
﴿ما لمْ يكونواْ يحتسِبون﴾
و مانند آن است، اينها هر چند شنيده بودند که عذابي هست و سوخت و سوزي هست، اما
فکر نميکردند به اين اندازه است. از طرفي هم، اينها چيزهايي که در دنيا فراموش
کرده بودند، خداي سبحان برابر آنچه در سوره مبارکهٴ «مجادله» آيه شش آمده،
فرمود که اينها يادشان رفته ما که يادمان نرفته است، آيه شش سوره «مجادله» اين
است:
﴿يوْم يبْعثهم الله جميعاً فينبئهمْ بِما
عمِلوا أحْصاه الله و نسوه﴾؛ اينها يادشان رفته اما خدا احصا کرده
است. بنابراين در قيامت اينها
﴿و بدا لهم من
اللهِ ما لمْ يكونواْ يحتسِبون﴾، ﴿بدا لهمْ سيئات ما كسبواْ﴾
و مانند آن، اين چند جهت است که در اين سه مقام قابل طرح است.
تبيين تفکر
قارونی انسانها هنگام دريافت نعمتها و بطلان آنبعد فرمود طبع انسان
اين طوري است، گذشته همين طور بود، الآن اين طور است و آينده هم همين طور خواهد
بود، طبع انسان اين است:
﴿فإِذا مس الْانسان ضر
دعانا﴾؛ منتها حالا بعضيها ميدانند که از چه کسي دارند ميخواهند،
بعضيها نميدانند، به هر حال نااميد نيستند، به حقيقتي متوسل ميشوند که قدرت او
نامتناهي است. اگر ضرري به کسي برسد ما را ميخواند:
﴿ثم إِذا خولْناه﴾؛
تخويل همان اعطاست،
﴿خولْناه﴾ يعني
«أعطيناه»،
﴿ثم إِذا خولْناه﴾، إعطا
هست، يک؛ نعمت است، دو؛ باز هم بار سوم ميگوييم اين نعمت از ماست، سه؛
﴿خولْناه نِعْمةً منا﴾، پس راه مشخص است
که اين نعمت را چه کسي داد. با همه اين خصوصيات،
﴿ثم
إِذا خولْنه نِعْمةً منا قال إِنما
أوتِيته علی عِلْمِ﴾؛ ميگويد من خودم زحمت کشيدم، من
مقدماتش را فراهم کردم. اين همان است که در سوره مبارکه «قصص» گذشت که بسياري از
افراد، اسلامي حرف ميزنند و قاروني فکر ميکنند. اينکه ميگوييم ما خودمان زحمت
کشيديم، دود چراغ خورديم، سي، چهل سال زحمت کشيديم تا عالِم شديم، يا زحمت کشيديم
تا مال پيدا کرديم، روح اين حرف آن است که اينها اسلامي حرف ميزنند؛ ولي قاروني
فکر ميکنند؛ اما اگر بگويند چه در نماز، چه در تعقيبات نماز
«ما بِنا مِنْ
نِعْمةٍ فمِنک»،[5]ديگر نميگويد من خودم زحمت کشيدم اينها راپيدا کردم. فرمود:
﴿إِذا خولْناه نِعْمةً منا قال إِنما أوتِيته
علی عِلْمِ﴾؛ ما خودمان زحمت کشيديم، دقت کرديم، کوشيديم و
مشکل را حل کرديم، فرمود اين حرف همان حرف قارون است. در سوره «قصص» آيه 78 به بعد
اين طور گذشت، وقتي وجود مبارک کليم الهي به قارون گفت: حق فقرا را عطا کن، آنچه
خدا به تو دستور داد، برابر آن درباه نعمتت تصميم بگير! گفت من خودم علم اقتصاد
داشتم و فراهم کردم:
﴿قال إِنما أوتيته علی عِلْمٍ
عِنْدي﴾. بعد ميفرمايد اين
تنها حرف قارون نيست، ديگران هم همين حرف را زدند؛ ولي ما هم قارون را به «خسفِ أرض»
محکوم کرديم:
﴿فخسفنا بِهِ و بِدارهِ الْأرْض﴾، [6]هم قبليها را به خاک
سپرديم و قبليها که قبل از قارون بودند، از او ثروتمندتر بودند. آيه 78 سوره «قصص»
اين بود:
﴿قال إِنما أوتيته علی عِلْمٍ
عِنْدي أ و لمْ يعْلمْ أن الله قدْ أهْلك مِنْ قبْلِهِ مِن الْقرونِ منْ هو أشد
مِنْه قوةً و أكْثر جمْعا﴾، اين قاروني که
﴿إِن
مفاتِحه لتنوأ بِالْعصْبةِ﴾،
[7]همين قارون مسبوق بود به سرمايهدارتر از خود، ما آنها را هلاک کرديم. قبل از
قارون سرمايهدارتر از او هم بودند:
﴿أشد مِنْه قوةً و أكْثر جمْعاً و لا
يسْئل عنْ ذنوبِهِم الْمجْرِمون﴾.[8]
مأموريت پيامبر به
تذکر سنت الهی به سرمايهداران حجازدر سوره مبارکه «سبأ»
به وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فرمود که اين سران و صناديد
حجاز که به وسيله مقداري از مال، متکبرانه با تو برخورد ميکنند، به اينها اعلام کن
و خودت هم بدان که ـ آيه 45 سوره مبارکه «سبأ»
﴿و كذب الذين مِنْ قبْلِهِمْ و ما
بلغوا مِعْشار ما آتيْناهمْ﴾؛ اين سرمايهداران حجاز، معشار؛ يعني
يک عشر، يک دهم ثروت گذشتهها را ندارند، ما آنها را از بين برديم، اينها چه ميگويند!
﴿و ما بلغوا مِعْشار ما آتيْناهمْ فكذبوا رسلي فكيْف كان نكيرِ﴾؛
سرمايهداران حجاز، معشار و عشر و يک دهم ثروت آنها را ندارند، آنها در اثر تکذيب
رسالت انبياي ما به خاک افتادند، ما آنها را عذاب کرديم. اين سنتي است، هم دربارهٴ
تودهٴ مردم غافل و هم درباره کيفردادن ذات اقدس الهي که در آيه محل بحث سوره
مبارکه «زمر»؛ يعني آيه 49 فرمود:
﴿فإِذا مس الْإِنْسان ضر دعانا ثم إِذا
خولْناه﴾، يک؛
﴿نِعْمةً﴾،
دو؛ اين نعمت هم بدون ترديد از ماست، نه از کار او، سه؛
﴿قال إِنما أوتيته علی عِلْمٍ﴾.
اين اصلاً حرف را عوض ميکند، ما ميگوييم
﴿نِعْمةً﴾
که تأنيث دارد، اين نعمت را به صورت يک شیء در ميآورد؛ لذا با مذکر آوردن
ضمير بسنده ميکند، نميگويد «إنما أوتيتها» ميگويد:
﴿إِنما
أوتيته﴾؛ يعني چيزي است که ما خودمان پيدا کرديم:
﴿إِنما أوتيته علی عِلْمٍ﴾. آزمون بودن
داراييهای دنيا و سختی فهم آنبعد ذات اقدس الهي ميفرمايد
که نه، اينها آزمون است؛ ما افرادي را به سلامت، گاهي به علم، گاهي به مال، گاهي
به مقام امتحان میکنيم، هر چه که ميگذرد آزمون است. در دنيا مستحضريد
اين علومي که خود بشر به آن دسترسي پيدا ميکند، با يک مختصر زحمت و با هفت ـ هشت
سال زحمت کشيدن درس خواندن به دست میآيد، ميبينيد الآن هم رفتند
عمق زمين و چند کيلومتري زمين را دارند بررسي ميکنند و هم از اين طرف عمق آسمانها
را رفتند؛ همين افراد متوسط هستند، اينطور نيست که اينها هوش «بوعلي سينا»
را داشته باشند، اينها با هفت ـ هشت سال درس خواندن به اينجا رسيدند.
فرمود اين علم زمينشناسي درون زمين، مريخشناسي درون مريخ، اينها با چند سال درس
خواندن حل ميشود؛ اما شناخت دنيا يک چيزي نيست که به آساني حل شود که دنيا چيست.
معرفی دو چهره
دنيا در معارف دينی برای فهم درست آنفرمودند اين دنيا که
لهو و لعب و تفاخر و تکاثر و مانند آن است، همين دنيا متجر اولياست، يک آدم عاقل ميخواهد
که از لابهلاي خروارها خاکِ لهو و لعب و تکاثر و تفاخر و زينت، آن برليانها را
استخراج کند.
بيان مطلب اين است در
سوره مبارکه «حديد» دنيا را با پنج بخش معرفي کرد:
﴿اعْلموا أنما الْحياة الدنْيا﴾؛ با حصر
کهلهو، لعب، زينت، تفاخر و تکاثر است، اين برای ادوار پنجگانه سير انساني است
که در نوجواني و جواني چگونه، در ميانسالي چگونه، در دوران پيري چگونه، در دوران
کهنسالي و فرتوتي چگونه. همين مراحل پنجگانه را در آيات و سور ديگر به دو قسم
منحصر کرد، فرمود:
﴿إِنما الْحياة الدنْيا لعِبٌ
و لهْو﴾؛[9]يعني آن زينت و تفاخر و تکاثر هم به همين لهو و لعب برميگردد، پس دنيا اين
است. از آن طرف هم وقتي کسی دنيا را مذمت کرد، وجود مبارک حضرت امير(سلام
الله عليه) در
نهج دارد که فرمود: چرا دنيا را مذمت کردي؟ دنيا عالمي شفاف
و راست و صدق و حق است، هيچ چيزي را مخفي نکرده، هر چه در آن هست به شما گفته، هم
دانشگاهها و مدرسهها و حوزهها و مراکز فرحبخش را به شما نشان داد، هم تيمارستان
و بيمارستان و گورستان را، دنيا چيزي را از شما مخفي نکرده، همه را به شما نشان
داد. دنيا متجر اولياست؛
[10]
منتها شما هر کاري؛ چه عبادتهاي فردي و چه عبادتهاي جمعي، در هر کاري که شما
بخواهيد وارد شويد، يک من و مايي در آن هست؛ چه کسي اول باشد، چه کسي دوم باشد، چه
کسي را با چه لقبي بخوانيم، چه کسي را با چه لقب نخوانيم، اين بازيها هست، اينها
در بازار قيامت هيچ ارزشي ندارد، اينها مثل يک سلسله خروارها خاک است که اين معدنشناسان،
آنها که دنبال طلا ميگردند براي تحصيل يک شمش طلا، خروارها خاک را زيرورو ميکنند
تا به طلا برسند و کار، کار عاقلانه هم است. ما دست به هر کاري بزنيم اين من و ما
در آن هست؛ منتها يک معدنشناس عاقل ميخواهد که بداند خاک چيست و طلا چيست، اين
لقب چيست، اين عنوان چيست، چه کسي بالا بشنيند چه کسي پايين بنشيند، چه کسي جلو بيفتد
چه کسي جلو نيفتد، اين خروارها خاک را کنار بزند و آن عبادت را که در همه کارهاي
ما هست به لطف الهي، چه کارهاي اجتماعي ما، چه کارهاي سياسي ما، چه کارهاي عبادي
ما، چه کارهاي فرهنگي ما، همهاش اين شمش طلا هست، انسان عاقلي ميخواهد که معدنشناس
باشد و اين خاکها را بزند کنار و آن شمش طلاهايي که در تمام اين کارها پيدا ميشود
آن را بگيرد. شما غالب آيات را ميبينيد که به اين بخش نظر دارد، روايات ائمه را ميبينيد،
در اين بخش نظر دارد، ادعيه ائمه را ميبينيد، در اين بخش نظر دارد، زيارات ائمه
را ميبينيد در اين بخش نظر دارد که شما تلاش و کوشش بکنيد، در بين اين خروارها
خاک، آن عبادت را بگيريد و به همراهتان ببريد، غث و سمين را به همراه نبريد، آنهايي
که زائد است آنها را رها کنيد، آنکه ارزشمند است را پيدا کنيد. اصرار آنها، تعليم
آنها، اين
﴿يعلمهم الْكِتاب و الْحِكْمة﴾، ﴿يزكيهِم﴾
[11]اين است، چون شما تمام کارهايي که در جامعه ما هست را نگاه کنيد،
میبينيد نورانيتي در آن هست، خير و برکت در آن هست؛ منتها همراهاني
دارد که اگر کسي گرفتار اين همراهان نشود، نه اختلاف پيش ميآيد و نه بار زائدي
انسان برميدارد.
عدم دلالت
بهرهمندی انسان از متاع دنيوی بر تقرب اواينجا هم همينطور
است، فرمود مبادا کسي خيال کند که اگر چيزي ما به او داديم، او در اثر علم خودش
فراهم کرده، اين آزمون الهي است. شما ببينيد دو نفر با همه شرايط از يک کارخانه
جنس ميآورند و کنار هم مغازه باز ميکنند، بعضيها وضعش خوب ميشود، بعضيها وضعش
خوب نميشود. فرمود اين روزيها را ما تقسيم ميکنيم، نه آنکه ما به او بيشتر داديم
نزد ما مقرب است و نه آنکه کمتر داديم نزد ما دور است. به هر دو داديم آزمون است؛
منتها آن يکي را به يک سلسله امور ديگر ميآزماييم، اين يکي را به يک سلسله امور ديگری
ميآزماييم. اين ميشود روح توحيدي و آدم راحت زندگي ميکند. فرمود اينها آزمون
است، اکثري مردم نميدانند.
علت ناکارآمدی خيالات
تبهکاران و ظهور باطن اعمال در قيامتبعد ميفرمايد اين
حرفي که اينها ميزنند و ميگويند:
﴿قال إِنما أوتيته علی عِلْمٍ﴾، ﴿ قدْ قالها الذين﴾؛ همين کلمه را
﴿الذين مِنْ قبْلِهِمْ﴾، قبل از اينها
قارون گفت، قبل از قارون گروه ديگر گفتند. برابر آيه سوره «قصص» و برابر آيه سوره «سبأ»
فرمود، در هر ملت و نِحلهاي اين حرفها بود، انبيا گرفتار اين گونه افراد بودند:
﴿فما
أغْنى عنْهمْ ما كانوا يكْسِبون﴾؛ آنچه را کسب ميکردند؛ يعني
عقايدي داشتند، اخلاقي داشتند، رهاوردي داشتند، مکتبي داشتند، هيچکدام مشکل آنها
را حل نکرده بود:
﴿فأصابهمْ سيئات ما كسبوا﴾، پس آن خيالاتي که
داشتند، مشکل اينها را حل نکرد، درون اين خيالاتِ باطل، يک سم مهلکي بود که اينها
نميديدند، اين سم مهلک خودش را نشان داد:
﴿فأصابهمْ
سيئات ما كسبوا﴾؛ اين سيئه از درون اينها بود؛ منتها اينها بيرون را
ميديدند. يک قشر زر ورق لطيفي روي سيئات بود که اين را ميگويند «تسويل»، نفس «مسوله»
غير از نفس «اماره» است که در بحث سوره مبارکه «يوسف» گذشت:
﴿سولتْ لكم﴾،[12]﴿سولتْ لي﴾
[13]اينها بود. اين نفس مسوله در درون همه هست، بهترين روانشناس و روانکاو و روانياب
همين نفس مسوله است که در درون همه ما هست و ما را ميشناسد، ميداند که ما از چه
چيزي خوشمان ميآيد، اين يک؛ تمام زشتيها را جمع ميکند، اين زبالهها را جمع ميکند،
اين دو؛ زر ورقي روي اين زشتيها ميگذارد، آن زر ورق هم از جنس چيزهايي است که ميداند
ما خوشمان ميآيد و ميتواند با آن ما را فريب دهد، اين سه؛ اين زر ورق را روي آن
زبالهها پنهان ميکند و آن را به صورت يک تابلوي زرين درميآورد، چهار؛ اين را ميگويند
نفس «مسوله»:
﴿سولتْ لكمْ أنْفسكم﴾؛ ﴿سولتْ
لي نفْسي﴾، اعتراف سامري اين است که
﴿سولتْ
لي نفْسي﴾، پشت اين زر ورق همه آن سمومات هست، روي اين زر ورق؛
خدمت به مردم است، در راه دين است، خدمت به جامعه است، خدمت به نظام است، يک چنين
زر ورقي ميگذارد و انسان به اميد اين زر ورق و به طمع زر ورق، ميافتد در گودال
سم، وقتي که رفت و مسموم شد، همين نفس مسوله برميخيزد، چون جنگ است و جهاد درون
است، جهاد اوسط و يا جهاد ديگر نيست، همين جهاد درون است. همين نفس مسوله برميگردد
و ميشود «أماره بالسوء»؛ قبلاً تسويل ميکرد و بازي ميداد، الآن ديگر امير است،
چون اسير گرفته است. اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «كمْ مِنْ عقْلٍ أسِيرٍ تحْت [عِنْد] هوى أمِيرٍ»
[14]همين است. انسان اگر مواظب نباشد، اين زر ورق او را در گودال سم مياندازد، وقتي
مسموم شد، همان نفس مسوله برميخيزد و او را به صورت اسير ميگيرد، وقتي اسير گرفت
خودش ميشود امير:
﴿ان النفس لأمارةٌ بالسوء﴾؛
[15]لذا انسان عالماً ـ عامداً معصيت ميکند، براي اينکه انساني که اسير شد ناچار است
تحت امير باشد. به ما گفتند شما ميتوانيد نفس خود را در تحت رهبري عقل به جايي
برسانيد که بشويد أمارهٴ بالحسن. جلوي مسوله را بگيريد و بدانيد پشت اين زر ورق
سموم است، تا گرفتار اماره بالسوء نشويد، گرفتار اماره بالحسن شويد. اين نفس، آدم
را امر ميکند که برخيز کار خير انجام بده! بوي بد گناه را انسان استشمام
میکند. اين بيان نوراني را خوب میشنود که فرمود:
«تعطروا بِالاسْتِغْفارِ لا تفْضحنكمْ روائِح الذنوبِ»؛
[16]فرمود گناه آبروي شما را ميبرد. اين نفس و اين ابليس، تنها از ما آبرو ميخواهد،
فرمود اين آبروي شما را ميبرد، خودتان را با استغفار معطر کنيد:
«تعطروا بِالاسْتِغْفارِ لا تفْضحنكمْ روائِح الذنوبِ»،
اين کار انبيا(عليهم السلام) است، اينها با درس و بحث حل نميشود، با تجربه حل نميشود.
اصرار انبيا اين است که فرمود:
﴿و يعلمكمْ ما لمْ تكونوا تعْلمون﴾،
[17]نه «ما لا تعلمون»؛ فرمود: انبيا چيزهايي به شما ياد ميدهند که شما نميتوانيد ياد
بگيريد، خوب راست ميگويند! ما از کجا بدانيم نفس مسوله اين کار را ميکند؟ از کجا
بدانيم باطن گناه سم است؟
ناتوانی انسان
از جلوگيری عکسالعمل اعمالفرمود:
﴿فأصابهمْ
سيئات ما كسبوا و الذين ظلموا مِنْ هؤلاءِ﴾؛ ما نميگوييم همه اين
گرفتاریها و امتحانها در اثر گناهان است؛ يک وقت است اشتباه
ميکند، غفلت است، لغزش کوتاهي است، اينها را ذات اقدس الهي ميبخشد؛ اما
﴿و
الذين ظلموا مِنْ هؤلاءِ سيصيبهمْ سيئات ما كسبوا﴾ و بخواهند
جلوي قضا و قدر ما را بگيرند و ما را عاجز کنند، نميتوانند؛ جلوي مأموران ما که
مدبرات امرند را بگيرند نميتوانند؛ جلوي تعذيب ما را بگيرند نميتوانند، که
بتوانند معجِز باشند؛ گاهي به صورت اسم فاعل باب افعال و گاهي به صورت اسم فاعل
باب مفاعله ذکر ميکند، فرمود:
﴿و ما همْ بِمعْجِزين﴾؛
نه معاجزند، نه معجِزند و ما سابق هستيم
﴿و ما
نحْن بِمسْبوقين﴾،[18]اينها نميتوانند ما را
دور بزنند، قانون ما را دور بزنند که ما بشويم مسبوق و آنها بشوند سابق؛ اگر سخن
از سبق و لحوق است، ما سابق هستيم؛ اگر سخن از قدرت و عجز است، ما قادريم؛ پس آنها
معجِز نيستند، يک؛ معاجز نيستند، دو؛ سابق نيستند، سه؛ بخواهند قانون ما و قرآن ما
را دور بزنند که ما عقب بيفتيم، اين شدنی نيست:
﴿و
ما نحْن بِمسْبوقين﴾ که ما بشويم مسبوق و اينها بشوند سابق و جلو
بروند، اين طور نيست:
﴿و ما همْ
بِمعْجِزين﴾. نظم در تقسيم رزق
موجودات دال بر بیحساب نبودن آن﴿أ و لمْ يعْلموا أن الله يبْسط
الرزْق لِمنْ يشاء و يقْدِر﴾. اينها کاملاً
ميدانند اين باران که ميآيد چه کسي به اين باران امر ميکند که آنجا ببار اينجا
نبار؟ اينها همه را ذات اقدس الهي تنظيم کرد، فرمود: باراني نبود، ابري نبود، ما
اول نسيمی توليد کرديم، بعد اين نسيم را تشديد کرديم شده باد، بعد شرايطي
فراهم کرديم که ابري پيش آمد، بعد ابر را مذکر و مؤنث خلق کرديم، اين ابر مذکر و
مؤنث، نر و ماده را به هم تلقيح کرديم، ازدواجي در آسمان بين اينها برقرار کرديم،
اينها باردار شدند، موقع بارش باران ما براي آن ابرهايي که مادهاند و باردارند و
دارند ميبارند، براي اينکه شلنگي نبارند و مزرع و مرتع را ويران نکنند، رحِم درست
کرديم؛ نظير اين شبکههاي غربالي از رحِم اين ابرها ما باران درآورديم:
﴿فتری الْودْق يخْرج مِنْ خِلالِهِ﴾، [19]از لابهلاي اينها و
اگر همانطور شلنگي ميباريد که چيزي نميماند، همه کارها را ما کرديم؛ اما
اينکه کجا ببارد و کجا نبارد، آن هم به دست راهنمايي ماست:
﴿نسوق الْماء إِلى الْأرْضِ
الْجرزِ﴾،
[20]ما سوق ميدهيم، قائد و سائق ما هستيم، آنکه از جلو ابرها را راهنمايي ميکند ماييم،
آنکه از پشت دستور حرکت ميدهد ماييم، ما ميگوييم اينجا ببار آنجا
نبار. اينجا ببار و آنجا نبار آزمون الهي است. فرمود: «يبسط و يقدر»، گاهي بسط است،
گاهي قبض است. اين «قدر يقدِر» غير از «قدر
يقدر» است، «قدر يقدر» از باب قدرت است؛ ولی اين «يقدِر»؛ يعني «ضاق يضيق»؛
نظير آنچه يونس (سلام الله عليه) دارد که
﴿فظن أنْ لنْ نقْدِر عليْهِ﴾؛ [21]يعني گمان کرد که ما
فشار نميآوريم، تنگ نميگيريم، نه «ظن ان لن نقدر» نيست، ﴿فظن أنْ لنْ نقْدِر﴾، يعني «لن نضيق»، «لن نضِيق»،
فکر ميکرد که ما فشار نميآوريم. اين «قدر يقدِر» همان معني ضيق و تنگي و مانند
آن است. فرمود:
﴿يقْدِر﴾ و
﴿يبْسط
الرزْق لِمنْ يشاء﴾؛
[22]اما اصل روزي را ميدهد، فرمود: حواستان جمع باشد که ما هيچ کسي را بيروزي نميگذاريم.
آن آزمون برای آن شرايط برتر و بهتر است، وگرنه تمام مار و عقرب در دستگاه
ما پرونده دارند، هيچ ماري نيست و هيچ عقربي نيست، مگر اينکه تحت عائله من است:
﴿و
ما مِنْ دابةٍ﴾
[23]اين نکره در سياق نفي است،
﴿إِلا علی اللهِ رِزْقها﴾؛ [24]فرمود به اين فکر نيستيم
که حالا کدام حيوان حلالگوشت است و کدام حيوان حرامگوشت است، کدام حيوان نجس است،
اينها نيست، همه عائله من هستند:
﴿و ما مِنْ
دابةٍ إِلا علی اللهِ﴾ با «علي» تعبير کرد، فرمود من تعهد
کردم که روزي اينها را بدهم، اين خداست:
﴿و ما مِنْ دابةٍ فِي الْأرْضِ إِلا
علی اللهِ رِزْقها و يعْلم مسْتقرها و مسْتوْدعها﴾؛ اين
خداست.
فرمود:
﴿أ و
لمْ يعْلمواْ أن الله يبْسط الرزْق لِمن يشاء و يقْدِر إِن فىِ ذالِك لاياتٍ
لقوْمٍ يؤْمِنون﴾؛ اين علامت است برای کسي که ايمان بياورد؛ يعني
کسي که بصير باشد، اهل دقت باشد، اهل غفلت نباشد، نفس مسوله او را صيد نکرده باشد،
اين نظم دقيق رياضي را ميبيند. شما الآن ميبينيد بعضي از اين اسرار خلقت را که
نشان ميدهند، تمام اين حيوانات با نظم دقيق رياضي دارند زندگي ميکنند، اين جانورشناسي
است؛ نحوه پرورش فرزند آنها، حمايت آنها، جفتگيري اينها، شيردادن اينها. شما ميبينيد
در يک رمه گوسفندي که هزار تا گوسفند مادر است، اينها با اينکه بچهشان از پشت به
دنيا ميآيد نه از جلو وبچهشان را نميبينند؛ هم بچه مادرش را ميشناسد و هم مادر
بچهاش را ميشناسد، ـ اين در اوايل سوره مبارکه «نحل» گذشت:
﴿و لكمْ فيها جمالٌ حين تريحون و
حين تسْرحون﴾؛[25]ـ فرمود وقتي بامداد شد، شامگاه شد و اين رمهها برميگردند، همه مادرهايشان
را ميشناسند و مادرها هم بچههايشان را ميشناسند و سعي ميکنند هر مادري بچه
خودش را بگيرد هر بچهاي به سراغ مادر خودش برود، اينها را فرمود ما با نظم رياضي
اداره ميکنيم. آن وقت اين خدا ممکن نيست کاري را که درباره انسان انجام ميدهد
بدون آزمون باشد. بنابراين ما اگر بدانيم هرچه از زير دست ما ميگذرد امتحان الهي
است، راحت زندگي ميکنيم.