درس تفسیر آیت الله جوادی

93/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 11 تا 18 سوره زمر
﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ(11) وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ (12) قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ (13) قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ ديني (14) فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ (15) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ (16) وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَي اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ (17) الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ (18)﴾

وظيفه ما در برابر تعليم کتاب و حکمت
وظيفه ما برابر تعليم کتاب و حکمت اين است كه هم سعي كنيم اصول و فروع دين، اخلاق و حقوق الهي را فرا بگيريم، يك؛ سعي كنيم با اخلاص باشد، اين دو؛ اميد آن «قذف» خاص كه «نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ‏»[1] است را هم داشته باشيم، سه؛ اما انتظار اينكه از درس و بحث فاصله بگيريم و به اميد آن فيض غيبي بنشينيم، اين دستور ما نيست؛ آنچه دستور ماست آن است که فرمودند: «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِيضَةٌ». [2]ممكن است بعضي از اوحدي مردم، نظير آن بزرگوار كه حافظ قرآن شد، اين فيض الهي نصيبش شود؛ اما در بين چند ميليون نفر گاهی چنين آدمي پيدا مي‌شود، ما به انتظار اينكه مثل او شويم دست از درس و بحث بكشيم، روا نيست.

ضرورت فراگيری علم و بيان گستره آن در اسلام
مطلب بعدي آن است كه فراگيري علوم الهي آن قدر لازم است كه در شريعت نگفتند «طلب العلم فريضٌ»، بلكه فرمودند «فَرِيضَةٌ» که اين «تاء»، تاي مبالغه است، وگرنه مبتدا مذكر است و خبر كه مؤنث نيست؛ از بس فراگيري علم واجب است كه تعبير دين اين است: «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِيضَةٌ»، نه «فريضٌ»؛ بعد هم به ما فرمودند که چه علمي را ياد بگيريد. آنكه مرحوم كليني نقل كرد هم از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد،[3] هم از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه)[4] رسيد، اين است که فرمود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ» که علوم ديگر هم زير مجموعه اين سه اصل است؛ به اصول دين، به اخلاق، به حقوق و ساير چيزهايي كه براي رفع نياز است، اينها را فرمود بايد ياد بگيريد.

لزوم متابعت از «أحسن الاقوال» و صاحبان آن
مطلب بعدي آن است كه درست است كه «أحسن الاقوال» قول ائمه(عليهم السلام) است؛ برابر اينكه خداي سبحان در سه طايفه از آيات، اين مراحل را بازگو كرد و فرمود شما «أحسن الاقوال» را گوش دهيد، بعد فرمود: «أحسن الاقوال» قولي است كه مردم را به توحيد دعوت كند، بعد فرمود كسي كه مردم را به توحيد دعوت مي‌كند، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت او هستند؛ يعني بعد از اينكه فرمود: ﴿فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾، فرمود: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَي اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾ [5]كه «أحسن الاقوال» دعوت «الي الله» است، بعد هم صغراي مسئله را مشخص كرد و فرمود كه بگو: ﴿أَدْعُوا إِلَي اللّهِ عَلي بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾؛ [6]اين سه طايفه آيه، طايفه اُولي ما را به «أحسن الاقوال» دعوت مي‌كند، طايفه ثانيه «أحسن الاقوال» را تفسير مي‌كند و طايفه ثالثه هم صاحبان «أحسن الاقوال» را مشخص مي‌كند.

مقصود از «قول» در لزوم متابعت و عدم تقابل آن با فعل
مطلب بعدي آن است كه «قول» در مقابل فعل نيست. ما در تعبيرات كه مي‌گوييم «قول» فلان شخص چيست؛ يعني روش‌، منش و سيره او چگونه است؟ اين‌جا كه فرمود: ﴿يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾؛ يعني صِرف قولِ «حَسَن» يا قول «أحسن» بودن براي پيروي كردن از آن كافي نيست؛ قول در مقابل فعل نيست. اينكه در سوره «ق» فرمود: ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ﴾،[7]«قول» در مقابل فعل نيست، هر قولي كه اينها دارند فرشته‌ها مي‌نويسند، اما فعل چطور؟ اين «قول» چون شاخص سيره انسان است، مي‌گوييم حرف اين آقا چيست؟ يعني روش اين آقا، خط فكري اين آقا، منش اين آقا، سيره اين آقا و سنّت اين آقا چيست؟ اينكه در سوره «ق» فرمود: ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ﴾؛ يعني «ما يفعل من فعل و ما يكتب من كتابةٍ و لا يعمل من عملٍ الا لديه رقيب عتيد»، اينجا هم فرمود: ﴿يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾؛ يعني خط فكري، روش و منش اينها را مي‌بينند، به دليل اينكه طايفه ثانيه كه مفسّر آن است، فرمود: ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَي اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾؛ دعوت به توحيد كند، خودش موحّد باشد و حرف او يعني منطق‌، رفتار و گفتار او موحّدانه باشد، پس «قول» تنها حرف نيست؛ اگر كسي بخواهد پيرو ديگري باشد، صِرف اينكه حرف او حرفِ خوبي است كافي نيست، بايد آدم خوبي باشد و آدميت او هم در قول و فعل و نيّت و مانند آن است؛ لذا آن طايفه ثانيه براي اين مفسّر خوبي است.

تفسير نبودن بعضی از برداشتها در کتب تفسيری
اما آنچه در تفسير ملا عبد‌الرزاق كاشاني و مانند آن،[8] در تأويلات ايشان و در مقدمه اين كتاب آمده است كه اگر كسي ـ معاذ الله ـ خيال كند اين كتاب ما تفسير است، او مشمول «مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ آيَةً مِنْ‏ كِتَابِ‏ اللَّهِ‏ فَقَدْ كَفَرَ» [9]است. ما نخواستيم قرآن را تفسير كنيم، اينها تأويلات و برداشت‌هاي ماست، وگرنه معناي آيات قرآن اين نيست؛ مثلاً ايشان دارند كه در مورد ﴿اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي﴾، [10]يك تفسير أنفسي در سراسر اين كتاب هست؛ خلاصه دو مطلب مهم در تفسير ايشان است: يكي اينكه ايشان تعبيرات فراواني دارند که اينها تأويل است و نه تفسير. دوم اينكه خود ايشان در مقدمه تفسير مي‌گويند كه كسي خيال نكند ما خواستيم تفسير بنويسيم يا كتابِ ما كتاب تفسيری است؛ اگر اينها را ما تفسير بدانيم، مشمول «مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ آيَةً مِنْ‏ كِتَابِ‏ اللَّهِ‏ فَقَدْ كَفَرَ» مي‌شويم که اين را «بالصّراحه» در مقدمه ذكر مي‌كنند و مي‌گويند اينكه ما مي‌گوييم: ﴿اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي﴾؛ يعني قوه عاقله به نفس مي‌گويد تو فرعوني و من براي هدايت تو آمده‌ام، تا تو ديگر «أماره بالسّوء» نباشي ـ فرعون دروني را مخاطب قرار مي‌دهد ـ فرمود اين معناي آيه نيست، اين تأويلي است که ما داريم ذكر مي‌كنيم كه عقل انسان به منزله «موسای كليم» وجود اوست، نفس امّاره او به منزله فرعون است، عقل او براي رام كردن نفس او بايد تلاش و كوشش كند و همين جهاد است و مانند آن. همچنين ايشان ﴿وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ﴾ [11]را مي‌گويد اين سگي كه در اين رمه‌سراها هست، اين آماده حمله است و نمي‌خوابد؛ پاهاي خود را جمع مي‌كند و دو دستش را جلو مي‌آورد و سينه‌ خود را روي دو دست قرار مي‌دهد و پيرامون را نگاه مي‌كند که اين حالت را مي‌گويند «كالباسط»، ﴿باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ﴾؛ يعني در جلوي اين چادر دامدارها، دستش را پهن كرده، سينه خود را روي دست گذاشته و آماده حمله است؛ اين معناي آيه است، ايشان مي‌گويد نفس امّاره هم همين‌طور است، آماده حمله است؛ اگر كسي يك مختصر حرفي به انسان زد، فوراً انسان چند برابر آن دارد جواب مي‌دهد که مي‌گويد اگر يكي گفتي، ده مورد می‌شنوي! اين جمله يكي گفتي ده مورد می‌شنوي، براي اين است كه اين نفس آماده حمله است. اينكه معناي آيه نيست! ايشان هم مي‌گويد معناي آيه اين نيست و ما نمي‌گوييم اين تفسير آيه است، مي‌گوييم در درون ما هم چنين «كلب»ي هست. بنابراين آنچه آن آقايان در كتاب‌هايشان نوشتند، خودشان مي‌گويند که از سنخ تفسير نيست. اين جواب بعضي از سؤال‌هايي است كه پرسيده شده بود.

معامله با خدا شرط سودآوری تجارت انسان در دنيا
اما تجارت «رابحه» را قرآن كريم مشخص كرد و فرمود يك عدّه ﴿يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ﴾،[12]يك عدّه ﴿ما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ﴾[13]و اين بيان نوراني امام هادي(سلام الله عليه) كه فرمود: «‏الدُّنْيَا سُوقٌ‏ رَبِحَ‏ فِيهَا قَوْمٌ‏ وَ خَسِرَ آخَرُونَ»[14]ناظر به همين است؛ فرمود انسان بالأخره دارد تجارت مي‌كند، دارد خريد و فروش مي‌كند. در بحث‌هاي قبلي هم داشتيم يا خسارت مي‌بيند كه «عِوَض و مُعوّض» هر دو را به رقيب مي‌دهد يا سود مي‌برد و «عِوَض و مُعوّض» هر دو را دريافت مي‌كند؛ اگر با «الله» معامله كرد «عِوَض و مُعوّض» هر دو را مي‌گيرد، چون ذات اقدس الهي كه جان و مال ما را نمي‌خواهد؛ اگر ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَري مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ﴾[15]هست، اين جان را كامل مي‌كند و با بهشت به ما مي‌دهد، «عِوَض و مُعوّض» هر دو را به ما مي‌دهد؛ ولي اگر كسي با ابليس معامله كرد، او «عِوَض و مُعوّض» هر دو را مي‌گيرد و انسان را برده و مركب خود قرار مي‌دهد که برابر سوره «اسراء» دهانه مي‌زند، دهان، دهانه، «حنك» و «تحت حنك» همه را مي‌گيرد، چون گفت ﴿لأَحْتَنِكَنَّ ذُرّيَّتَهُ﴾. [16]اين «أحتَنِكُ» كه متكلم وحده باب افتعال است؛ يعني آن‌طور كه يك سواركار دهانه اسب و افسار اسب را مي‌گيرد، من «حنك» و «تحت حنك» اينها را مي‌گيرم، من سواري مي‌خواهم! اگر كسي با ابليس معامله كرد اين‌‌طور نيست كه نفس را به خود او دهد، ابليس انسان را در بر مي‌گيرد و بار را هم روي او مي‌كشاند كه «عِوَض و مُعوّض» هر دو را او گرفته است؛ اين اخلاص در عمل برابر آن است.

عدم تنافی شمول فضل الهی و فراگيری علم
البته لطف و فضل الهي شامل انسان مي‌شود و حرفي در آن نيست و قرآن كريم هم ما را به افزايش گوهر ذات خودمان دعوت كرد، هم ما را به ذات خودش فراخواند، البته آن مقداري كه ما مي‌فهميم و نه آن معنايي كه مستحيل است. گاهي مي‌فرمايد: ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾؛[17]به ياد نعمت‌هاي من باشيد و بدانيد نعمت‌ها از کيست؛ نعمت را به جا مصرف كنيد تا من نعمت شما را افزوده كنم و گاهي هم مي‌فرمايد به ياد من باشيد تا من خود شما را افزوده كنم؛ يعنی گوهر ذات شما بالا بيايد.
اينكه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» فرمود: ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾،[18]نفرمود «لأزيدنّ نعمتكم»؛ گوهر ذات شما را من بالا مي‌آورم که آن وقت شخص اگر جاهل است، مي‌شود عالِم و اگر عالِم است، مي‌شود اعلم؛ اگر علم حصولي دارد، علم شهودي نصيب‌ او مي‌شود و اگر علم شهودي دارد، مشهودات او بيشتر مي‌شود، فرمود: ﴿لأَزيدَنَّكُمْ﴾، نه «لأزيدن نعمتكم». يك وقت می‌فرمايد آنچه را كه شما انجام داديد خداي سبحان «لَيُخلِفَنَّ» يا «ما أنفَقتُم في سبيل الله» خداي سبحان «يُنفِقُ»؛ حالا يا ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾ [19]يا بالاتر از او ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ [20]يا ﴿مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ﴾ كه مي‌شود هفتصد برابر و بعد ﴿وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ﴾ هزار و چهارصد برابر يا به قدري كه به حساب نمي‌آيد ﴿وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾. [21]اين سه مرحله برای سورهٴ مباركهٴ «بقره» است كه فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ﴾ هست، هر سنبله‌اي ﴿مِائَةُ حَبَّةٍ﴾ است که مي‌شود هفتصد تا، ﴿وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ﴾ که مي‌شود هزار و چهارصد تا و ذيل آيه هم دارد که ﴿وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾، ديگر هزار و چهارصد تا نيست و به حساب درنمي‌آيد و اين همان است كه فرمود: ﴿يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾؛ اما هيچ‌كدام از اينها ناظر به اين نيست كه گوهر ذات شما را بالا مي‌برد؛ اما آن آيه‌ای در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» است، فرمود كه ما گوهر ذات شما را بالا مي‌بريم؛ اين گوهر ذات وقتي بالا آمد، اگر علم آن حصولي بود مي‌شود حضوري و اگر حضوري بود، مشهودات آن بيشتر مي‌شود؛ حالا يا مانند «حَارِثَةَ بْنَ مَالِك» [22]مي‌شود يا مانند ديگران، اين راه باز است و راهي نيست كه بسته باشد؛ اما ما به انتظار آن راه بنشينيم، وظيفه ما نيست! برای اينكه بسيار نادر است و كم اتفاق مي‌افتد كه انسان به آن راه «قريب الوصول» دسترسي پيدا كند.

تجارت با خدا تنها راه افزايش گوهر ذات انسان
پس ما هستيم و همين تجارت «رابحه» كه فرمود يك عدّه ﴿يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ﴾ كه ما اميدواريم اين‌‌چنين باشيم. فرمود: ﴿وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها﴾؛ كسي كه غير خدا را نمي‌پرستد، ﴿وَ أَنابُوا إِلَي اللّهِ﴾، مستحضريد که اين «لا اله الا الله» بالأخره دو حرف دارد که يكي نفي ماسواي خداست و ديگری اثبات «الله»، گرچه تعبير دقيق اين است كه اين دو قضيه نيست، چون «إلّا» به معناي غير است، نه استثنا و معناي غير بودن يعني صفت است و معناي «لا اله الا الله» اين نيست كه قلب ما از توحيد و شرك خالي است و با «لا اله» مي‌خواهيم شرك را نفي كنيم و با «الا الله» مي‌خواهيم توحيد را اثبات كنيم، اين‌‌چنين نيست كه دو جمله باشد، بلكه «إلّا» به معناي غير است. معناي «لا اله الا الله» اين است كه غير از «اللّهي» كه دلمايه ماست، دلپذير ماست و ما آن را داريم و باور مي‌كنيم، ديگران هيچ! «لا اله» غير از همينی كه داريم، پس اين‌‌چنين نيست كه قلب ما خالي از توحيد و الحاد باشد و با اين «لا اله الا الله» بخواهيم الحاد را نفي كنيم و توحيد را اثبات كنيم، اين‌‌طور نيست. اگر «إلّا» به معناي غير است «كما هو الحق»، معناي آن اين است كه غير از «اللّهي» كه دلمايه ماست، جان مايه ماست، پذيرفتيم و در درون ما هست كه با فطرت توحيدي خلق شديم، ديگران نه. اين دو جمله كه فرمود: ﴿اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ﴾، ﴿وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ﴾ همان را مي‌خواهند بگويند، نه اينكه «أثبتُ الله»؛ اينها رجوع مي‌كنند به آن فطرتي كه دارند، ذات اقدس الهي انسان را با آن سرمايه خلق كرده است: ﴿أَنابُوا إِلَي اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ﴾، كساني كه ﴿يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾، چون خيلي از شبهات و سؤالات است كه باعث پيشرفت علم است.
پرسش:... مضمونش اين است که شما وقتی از مادر متولد شديد، چيزی نمیفهميديد؟
پاسخ: آنها را ممكن است عوض كنند: «مَا مِنْ مَوْلُودٍ وُلِدَ إِلَّا عَلَي الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ»، تبليغات سوء ممكن است كه مسير اينها را عوض كند؛ ولي ما افراد را با سرمايه توحيد خلق كرديم؛ ولي اين‌‌چنين نيست كه آن سرمايه توحيدي را كه ذات اقدس الهي در درون افراد قرار داد، آن را بتوانند بردارند، روپوش مي‌گذارند؛ اما اصل فطرت سر جايش محفوظ است.
پرسش: منظورم بچهای که تازه متولد شده است که او چيزی نمی‌فهمد؟
پاسخ: او علوم حوزوي و دانشگاهي را نمي‌فهمد؛ آن را در سورهٴ مباركهٴ «نحل» به عنوان نكره در سياق نفي چنين فرمود که ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾، [23]اين «شيئاً» كه نكره در سياق نفي است، ناظر به علوم حوزوي و دانشگاهي است. او بديهي‌ترين بديهيات را نمي‌فهمد؛ مثلاً نمي‌فهمد که آتش مي‌سوزاند، بله اين را نمي‌فهمد؛ اما آن روايتي كه قبلاً از توحيد[24] مرحوم صدوق نقل كرديم كه سيدنا الاستاد مي‌فرمايد[25] اين جزء غرر روايات ماست، در آن روايت دارد كه بچه كه گريه مي‌كند تا يك سال او را نزنيد، براي اينكه تمام گريه يك ساله او حق است. در سال، فصل اول يك حكم دارد، فصل دوم يك حكم دارد، فصل سوم يك حكم دارد و فصل چهارم هم يك حكم دارد؛ در فصل اول گريه او شهادت به وحدانيت حق است. در فصل دوم؛ يعني سه ماهه دوم، گريه او شهادت به رسالت و نبوت انبياست. در فصل سوم؛ يعني سه ماهه سوم، ناظر به شهادت اهل بيت و مانند آن است. در فصل چهارم؛ يعني سه ماهه چهارم، دعا برای پدر و مادر است. فرمود در طي اين يك سال او را نزنيد، براي اينكه او يا دارد شهادت به وحدانيت مي‌دهد، شهادت به رسالت مي‌دهد، شهادت به امامت مي‌دهد و يا دعا در حق پدر و مادر مي‌كند.
اين روايت تأييد مي‌كند که «مَا مِنْ مَوْلُودٍ وُلِدَ إِلَّا عَلَي الْفِطْرَةِ» و مهم آن است كه اين توحيد گرفته نمي‌شود، اين فطرت انساني از بين نمي‌رود؛ حتي آن جايي كه قرآن فرمود: ﴿أُولئِكَ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ [26]که در آن حالت هم اين فطرت توحيدي هست، البته حيوان مي‌شود و اين مجاز نيست؛ عدّه‌اي به صورت حيوان درمي‌آيند و حقيقتاً هم حيوان مي‌شوند؛ اما اگر به تمام گوهر ذات كسي حيوان شود، او در قيامت چه عذابي دارد؟ مگر «خنزير» احساس رنج مي‌كند؟ همان لذتي كه آهو و تيهو از زندگي مي‌برند، خوك و «خنزير» هم از زندگي همان لذت را مي‌برند، همان «توالد» هست، همان «تناسل» هست، همان «اكل» و «شرب» هست، همان خواب هست. اگر كسي به صورت «خنزير» درآمد چه عذابي دارد؟! براي اينكه در درونِ درون او انسانيت هست و او مي‌فهمد كه «خنزير» شده است، اين دردآور است! وگرنه اگر كسي به صورت حيوان دربيايد چه عذابي حيوان دارد و چه رنجي مي‌برد؟ «خنزير»، «خنزير» است و همان لذّتي كه طاووس مي‌برد، اين هم مي‌برد؛ اگر نكاح دارد اگر «اكل» و «شرب» دارد، اگر خواب دارد، همين‌طور است و اما انساني كه به صورت حيوان درآمده است «انسانٌ حيوانٌ»؛ لذا گفته شد كه انسان را گرچه ديگران «نوع الانواع» مي‌دانند؛ ولي «عند التّحقيق» انسان، نوع متوسط است و در تحت او انواع فراوان است. انسان جنس «سافل» است، نه «نوع الانواع»؛ تحت انسان انواع فراوان است و انسان نوع اخير نيست؛ انسان نوع متوسط است، جنس «سافل» است و تحت انسان انواع فراوان است که يا حيوان است يا شيطان است يا فرشته است يا افراد عادي ديگر است. اگر راه مكر و حيله را برد كه مي‌شود شيطان، اگر راه شهوت را رفت كه مي‌شود «خنزير»، اگر راه درّندگي را پيدا كرد كه مي‌شود گرگ و گراز و اگر راه فرشته بودن را پيدا كرد كه جزء «ملائكة الانس» مي‌شود، همان‌طور كه عدّه‌اي جزء «ملائكة الجن»‌ هستند. اين بيان نوراني از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه عدّه‌اي به محضر شريف حضرت عرض كردند که محفل شما خيلي فضا روحانی و با حلاوت و شيرين است، فرمود آن‌طوري كه در محفل ما نشسته هستيد، اگر همان‌طور در خانه‌هاي خود زندگي كنيد: «لَصَافَحَتْكُمُ‏ الْمَلَائِكَةُ»؛[27]ملائكه با شما مصافحه مي‌كنند و شما جزء «ملائكة‌الانس» مي‌شويد؛ اگر جزء «شياطين‌الانس» داريم، جزء «ملائكة‌الانس» هم داريم. فرمود اگر آن‌طوري كه اينجا هستيد و همين وضعي كه در اينجا داريد، در بيرون و منزل هم داشته باشيد: «لَصَافَحَتْكُمُ‏ الْمَلَائِكَةُ» که اين سرمايه از انسان گرفته نمي‌شود، چون از انسان گرفته نمي‌شود، قيامت كه يك عدّه به صورت حيوان درآمدند، او «انسانٌ حيوانٌ». شما فصول را كه بشماريد، اجناس را كه بشماريد و انواع را كه بشماريد ـ در منطق ملاحظه كرديد كه سلسله انواع، سلسله اجناس و سلسله فصول داريم ـ منطق عادي، انسان را نوع اخير مي‌داند؛ ولي تحقيقات بعدي ثابت كرده است كه انسان نوع متوسط است و تحت انسان انواع ديگر است که مي‌شود «انسانٌ ملكٌ»، «انسانٌ شيطانٌ»، «انسانٌ قِرَدٌ»، «انسانٌ خِنزيرٌ»، «انسانٌ كذا و كذا»، که انسان نوع متوسط است و تحت‌ آن انواع فراوانی است. تمام خطر در اين است كه انسانيت هست؛ لذا رسواست وگرنه اگر انسان نوع اخير بود و كساني كه تبديل شدند به حيوان؛ يعني انسانيت رخت بربست «بالكلّ» و حيوانيت آمد، اين شخص «خنزير» شد، «خنزير» چه عذابي دارد؟ چه رنجي دارد؟ «أعاذنا الله من شرور أنفسنا» ما اظهار تأسف مي‌كنيم از رحلت عالم رباني ‌ما، فقيه وارسته، مجاهد نستوه، حضرت آيت الله مهدوي كني(رضوان الله تعالي عليه) كه عمري را در إعلاي كلمه حق و اعتلاي نظام اسلامي تلاش و كوشش كردند و اکنون رحلت كردند. حشر ايشان را با انبياي الهي مسئلت مي‌كنيم! به مراجع و رهبر محترم و جامعه روحانيت تسليت عرض مي‌كنيم. به ملت بزرگوار ايران اسلامي تسليت عرض مي‌كنيم. به برادر مكرم ايشان و بيت شريف ايشان تسليت عرض مي‌كنيم و علوّ درجات ايشان را از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌كنيم و صبر جميل و اجر جزيل خاندانشان را از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌كنيم!


[1]مصباح الشريعة، المنسوب للإمام الصادق ع، ص16.
[2]الاصول من الکافی، الشيخ الکلينی، ج1، ص30، ط اسلامی.
[3]الاصول من الکافی، الشيخ الکلينی، ج1، ص32، ط اسلامی.
[4]تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص324.
[5]فصلت/سوره41، آیه33.
[6]یوسف/سوره12، آیه108.
[7]ق/سوره50، آیه18.
[8]البرهان فی تفسير القرآن، ج1، ص39.
[9]وسائل الشيعه، الشيخ الحرالعاملی، ج‏27، ص60، كتاب القضاء، باب6، ح45، ط آل البيت.
[10]طه/سوره20، آیه24.
[11]کهف/سوره18، آیه18.
[12]فاطر/سوره35، آیه29.
[13]بقره/سوره2، آیه16.
[14]تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص483.
[15]توبه/سوره9، آیه111.
[16]اسراء/سوره17، آیه62.
[17]بقره/سوره2، آیه40.
[18]ابراهیم/سوره14، آیه7.
[19]نمل/سوره27، آیه89.
[20]انعام/سوره6، آیه160.
[21]بقره/سوره2، آیه261.
[22]الاصول من الکافی، الشيخ الکلينی، ج2، ص54، ط اسلامی.
[23]نحل/سوره16، آیه78.
[24]التوحيد، الشيخ الصدوق، ص331.
[25]الميزان فی تفسيرالقرآن، العلامه طباطبائی، ج16، ص188.
[26]اعراف/سوره7، آیه179.
[27]الاصول من الکافی، الشيخ الکلينی، ج2، ص424، ط اسلامی. .