درس تفسیر آیت الله جوادی

93/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ ضُرُّ دَعا رَبَّهُ مُنيباً إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْداداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَليلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ(8) أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ اْلآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ(9) قُلْ يا عِبادِ الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذينَ أَحْسَنُوا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ إِنَّما يُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ(10)﴾

تبيين حقيقت واحد خلقت آدم و حوّا
در تبيين اصول دين و برخي از خطوط كلي فقه و اخلاق فرمود: حقيقت انسان يكي است، زن و مرد از يك حقيقت خلق شدند، آدم و حوا از يك حقيقت خلق شدند. اينكه در آيه ششم «زمر» فرمود: ﴿خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها﴾؛ گرچه خلقت در زمين بود و هر دو از خاك بودند، لكن عنايت آيه كريمه به آن حقيقتي است كه انسان از آن حقيقت پيدا شده است، صِرف اينكه از خاك باشند، اين تمام حقيقت را نشان نمي‌دهد، ناظر به آن حقيقتی است كه تمام آثار به آن حقيقت برمي‌گردد.
 بنابراين نمي‌شود گفت كه چون انسان در زمين خلق شد و زمين هم يك موجود زماني است، آنچه در زمين هست و آنچه در ماده هست، زمانبردار است؛ لذا كلمه ﴿ثُمَّ﴾ زماني است؛ زيرا هيچ موجبه كليه‌اي «بنفسها» منعكس نيست، هر چه كه زماني است حتماً در زمين قرار مي‌گيرد؛ يعني در ماده قرار مي‌گيرد، اما اين‌‌چنين نيست كه هر چه در ماده قرار مي‌گيرد، معيّت زماني داشته باشد، تقديم و تأخّر زماني داشته باشد. ممكن است چيزي در ماده قرار بگيرد؛ ولي تقدم و تأخّر زماني نداشته باشد، معيّت زماني داشته باشد كه اگر ﴿ثُمَّ﴾ درباره او به كار رفت، معناي تقدم و تأخّر زماني نيست. غرض آن است كه نمي‌شود گفت چون آدم و حوا در زمين بودند و در زمين خلق شدند، پس حتماً ﴿ثُمَّ﴾ دالّ بر تأخير زماني است؛ زيرا هر چه تأخير زماني است، در ماده قرار مي‌گيرد، اما اين‌‌چنين نيست كه هر چه در ماده قرار بگيرد، منحصر در تقديم و تأخّر باشد، ممكن است با معيّت باشد اين يك جواب فرعي بود.
جواب اصلي آن اين است كه آن نفس واحده و حقيقت واحده، ناظر به مقام روح است و روح هم يك امر مجرد است، او در زمين نبود؛ يعني ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ [1]اين يك امر زميني نيست. الآن كه ما اينجا داريم بحث مي‌كنيم، اين گفتن­ها و شنيدنها و خواندنها در اين مسجد هست، در اين شبستان هست، در اين زمان و زمين هست، اما معاني اين الفاظ، مطالب اين الفاظ، نه در مسجد است و نه در زمين؛ اين‌‌چنين نيست كه اگر بدن در زمين بود روح هم در زمين باشد، يا لفظ و گفتن و شنيدن در يك مكان بود، مطلب هم در همان مكان باشد.

اقسام انسان‌ها در ايمان و کفر و آثار آن
مطلب بعدي آن است كه در آيه هفت فرمود: بعضيها كافر و بعضيها مؤمن هستند، اما كسي كه كفر بورزد از غضب الهي مصون نيست، كسي كه ايمان بياورد، مورد رضاي الهي است؛ بعد وضع اكثري مردم را هم ذكر كرد كه اگر ضرري و مشكلي دامنگير كسي شود، اينها در آن حال به ياد مناجات و دعاي الهي مي‌افتند، وقتي خدا اين بلا را از آنها دور كرد، به اينها نعمت داد، آن مناجاتها و آن نيايش‪ها را فراموش مي‌كنند، اين طبع بسياري از مردم است. پس برابر آيه هفت، افراد دو قسم‌ هستند: يك عده كفر دارند، يك عده شكر؛ يك عده هم برابر آيه هشت اين‌‌چنين هستند كه فقط در حال دشواري به ياد خدا هستند، در حال نشاط غافل‌ میباشند. آن‌گاه دو مطلب را ذكر فرمود: يكي اينكه نه افرادي كه كارهاي خوب مي‌كنند، با افرادي كه كار خوب نمي‌كنند، يكسان هستند، نه افرادي كه عالم و دانشمند هستند، با افرادي كه عالم و دانشمند نيستند، يكسان هستند.

استفاده از صنعت اَدبی «احتباک» در تقسيم افراد جامعه
اين «احتباك»؛ يعني بعضي از اضلاع جريان را ذكر نكردن، يكي از صنايع ادبي است كه چندين بار آيات قرآن ما را به آن تذكر داد. اين مطلب را در سورهٴ مباركهٴ «يس» ملاحظه فرموديد: ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْكافِرينَ﴾[2]که اين اضلاع چهارگانه را به دو ضلع تبديل كرد، تا آن دو ضلعِ حذف شده را خواننده بفهمد. انسان يا زنده است يا مرده، انسان زنده يا مؤمن است يا كافر؛ اين اضلاع چهارگانه را به دو ضلع تبديل كرد، فرمود: انسان يا زنده است يا كافر، اين تقسيم نشان مي‌دهد كه اضلاعي حذف شدند: ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً﴾، يك؛ ﴿وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْكافِرينَ﴾، دو؛ پس انسان يا زنده است يا كافر، نشان مي‌دهد كه دو ضلع ديگر آن حذف شد، چون انسان يا زنده است يا مرده و آن زنده يا مؤمن است يا كافر، اين را مي‌گويند صنعت «احتباك» كه يكي از صنايع ادبي است. در آيه نُه سوره «زمر» كه محل بحث است، همين صنعت «احتباك» به کار رفته است.

علت عدم ذکر نقطه مقابل فضائل عملی
يك بحث در فضيلتهاي عملي است؛ يك بحث در فضيلتهاي علمي. در فضيلت علمي هر دو ضلع را تقريباً ذكر فرمود؛ ولي در فضيلت عملي يك ضلع را ذكر كرد: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ اْلآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾، با كسي كه شبها فقط مي‌خوابد و اهل عبادت نيست، آيا يكسان هستند يا نه؟ اين حذف شده است. اين بخش اول مربوط به عمل صالح و طالح است، آنها كه اهل عبادت هستند، با آنها كه اهل عبادت نيستند، يكسان نيستند، اين ضلع دوم حذف شده است: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾؛ بقيه چطور؟ آيا اينها با كساني كه اهل عبادت نيستند يكسان هستند يا نه؟ پس در بخش عملي يك ضلع حذف شد، در بخش علمي هر دو ضلع ذكر شد؛ ﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ﴾، يك ضلع؛ ﴿وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾، ضلع ديگر. شما اين سؤال را طرح كنيد، آنها كه اين گزينه‌ها را مي‌فهمند، جواب مي‌دهند يك گروه هستند؛ يعني يكي از اين دو گروه مي‌فهمد و جواب مي‌دهد. اگر شما را از اين چهار گروه كه سؤال كنيد، فقط دو گروه آنها كه جامع مشترك‌ هستند، جواب مي‌دهند: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ اْلآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾، با كسي كه فقط مي‌خوابد و بيكار است و اهل عبادت نيست، آيا اينها با هم مساوي‌اند يا نه؟ اين سؤال اول دو ضلعي؛ سؤال دوم هم دو ضلعي است كه ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾ اين اضلاع چهارگانه را به عنوان سؤال مطرح كرده است، دو سؤال است كه هر كدام، دو ضلع دارند، بعد پاسخي كه مي‌دهد، مي‌فرمايد كه اينها فرق دارند، يك؛ فرق اينها چيست هم مشخص است، دو؛ تنها کسی كه اين فرق را مي‌فهمد و خصوصيت فرق را هم مي‌داند، يكي از اين دو ضلع هستند؛ يعني ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ مي‌فهمد «الذي يعلم» مي‌فهمد. جامع ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ با «الذي يعلم» همين ﴿إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾ است. اين ﴿أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾؛ كسي كه «لبيب» است، در بخش اول جزءِ ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ است، او مي‌تواند جواب بدهد، در بخش دوم جزءِ ﴿الَّذينَ يَعْلَمُونَ﴾ است، او مي‌تواند جواب بدهد. ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ اْلآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبّه﴾ اين شخص با يك آدم بَطّالِ بيكار يكسان است يا نه؟ كه اين ضلع دوم حذف شد، اين سؤال اول. ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾ اين سؤال دوم. چه كسي جواب مي‌دهد، چه مي‌فهمد، چه كسي فرق را مي‌فهمد؛ ﴿إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾؛ يعني در بخش اول آن ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ مي‌فهمد و مي‌تواند جواب بدهد و در بخش دوم ﴿الَّذينَ يَعْلَمُونَ﴾ مي‌فهمد و مي‌تواند جواب بدهد، اين يك مطلب.

علت تقييد هراس عابدان به آخرت
مطلب ديگر اينكه فرمود: ﴿يَحْذَرُ اْلآخِرَةَ﴾، درست است كه خداي سبحان عذابي دارد و رحمتي؛ اما عذاب او كمتر از رحمت اوست، هم به دنبال رحمت اوست، هم كمتر از رحمت اوست. رحمت او هم بيشتر از عذاب اوست و هم پيشتر از عذاب اوست كه هر دو بخش آن قبلاً گذشت؛ لذا در جريان هراس، فقط مسئله آخرت را ذكر كرد: ﴿يَحْذَرُ اْلآخِرَةَ﴾؛ اما در مسئله «اميد»، مقيّد به آخرت نكرد، هم در دنيا جاي اميد هست، هم در آخرت جاي اميد که رحمت الهي و اميدوار بودن به آن رحمت، اختصاصي به جريان آخرت ندارد، هر دو قسم را شامل مي‌شود.

عدم ارتباط ﴿آناءَ اللَّيْلِ﴾ در آيه با ﴿إِناهُ﴾ در سوره «احزاب»
﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ﴾ اين «آناء» هم جمع «اناء» است، «اناء» را در آيه53 سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آنجا ملاحظه فرموديد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ﴾؛ فرمود: شما هر وقتي بخواهيد خدمت حضرت برويد، بايد وقت قبلي بگيريد، اين ‌طور نيست كه سرزده به سراغ حضرت برويد. اصلاً ادب ديني اين نيست كه انسان بدون وقت قبلي به سراغ كسي برود، اگر بدون وقت قبلي به سراغ كسي رفت و صاحب‌خانه عذر داشت، وقت ملاقات نداشت و كار داشت و گفت ببخشيد الآن فرصت ندارم، اين نبايد به او بر بخورد، ﴿وَ إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكی لَكُمْ﴾، [3]فرمود اينكه ما مي‌گوييم: ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[4]و ﴿يُزَكِّيكُمْ﴾، «تزكيه» تنها تقواي فردي نيست؛ ما اگر وقت قبلي نداشتيم، قرار قبلي نداشتيم و به سراغ كسي رفتيم، او فرصت نداشت که ما را بپذيرد و گفت ببخشيد! الآن وقت ندارم، ما نبايد گِله كنيم. فرمود: اگر به شما گفتند الآن نه، بگوييد چشم! شما كه وقت نگرفتيد. معناي «تزكيه»، نظم است: ﴿وَ إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكی لَكُمْ﴾؛ اگر مي‌خواهيد جايي برويد، يك وقت قبلي بگيريد، نظمي داشته باشيد، اين مي‌شود دين؛ سبك زندگي كه جا براي گِله و بي نظمي نيست، حضرت با اين نظم زندگي مي‌كرد. در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «احزاب» ـ كه قبلاً گذشت ـ خدا مي‌فرمايد: شما كه وقت قبلي نگرفتيد نرويد خدمت حضرت، اگر هم رفتيد، حضرت دعوت كرد و شما مهمان حضرت شديد، زود نرويد آنجا که محادثه و گفتگو داشته باشيد و وقت حضرت را بگيريد، اين قدر بنشينيد ببينيد تا چه وقت غذا حاضر مي‌شود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ﴾؛ اينكه اختصاصي به حضرت ندارد، همه جا هم همين طور است؛ در سورهٴ مباركهٴ «نور» هم فرمود: اگر خواستيد زندگی شما سبك اسلامي باشد، هر جا خواستيد برويد قرار قبلي داشته باشيد، وقت قبلي بگيريد، مبادا كسي تعارف نموده و گرفتار شود؛ اين اختصاصی به آن حضرت ندارد، جامعه اسلامي اين ‌طور است كه بدون وقت قبلي نرويد. حالا اگر شما را براي پذيرايي دعوت كردند، وقتي هم كه مي‌خواهيد برويد زود نرويد، اين قدر منتظر باشيد كه غذا چه وقت پخته مي‌شود: ﴿إِلاّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ﴾. برخيها خيال كردند كه اين «إناه» به معناي ظرف است؛[5] «إناه» ظرف نيست؛ «إناه» يعني پختن؛ قبل از اينكه غذا پخته شود حاضر نشويد، اين كاري به آن «آناء الليل» ندارد كه به معناي وقت باشد. «إناه»؛ يعني پختن، «آناء» جمعش هم «إناه» است که به معناي ظرف است؛ يعني زمان؛ در اين آيه برخيها خيال مي‌كردند كه اين «اناه» به معناي ظرف است، چون «آنيه»؛ يعني ظرف؛ ولی «إناه» به معني ظرف نيست، بلکه به معناي پختن است: ﴿غَيْرَ ناظِرينَ﴾؛ يعني منتظرين؛ منتظر پختن غذا نباشيد، يك وقت برويد كه غذا پخته باشد. غرض آن است كه آيه ﴿غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ﴾ نه «اناه» به معني ظرف است و نه با اين «آناء الليل» ارتباط دارد. پس كسي مي‌فهمد كه اين اضلاع از هم جدا هستند كه ﴿أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾ باشد.
پرسش: خود استفهام انکاری چنين خاصيتی ندارد؟
پاسخ: استفهام انکاری توجه مي‌دهد، اما آن كسي كه مي‌فهمد و جواب مي‌دهد، «لبيب» است.

فهم صاحبان «لب» از عدم يکسانی عابدان و عالمان با غير آنها
مطلب ديگر اين است كه گاهي خود عنوان را ذكر مي‌كنند، گاهي پيامد اين عنوان را ذكر مي‌كنند. آنجا كه عنوان باشد، «لبيب» جواب مي‌دهد، آنجا كه پيامد عنوان باشد، مشخص است، گاهي نمي‌فرمايد كه عالِم و غير عالِم يكسان‌ هستند، يا نماز شبخوان و غير نماز شبخوان يكسان هستند، مي‌فرمايد گاهي كور و بينا يكسان هستند، گاهي مي‌فرمايد زنده و مرده يكسان میباشند؛ «هل يستوي الاحياء و الاموات» يا «لا يستوي الاحياء و الاموات»، ﴿هَلْ يَسْتَوِي اْلأَعْمی وَ الْبَصيرُ﴾،[6]«هل يستوي الظِلّ و الحرور»؛ اينجا روشن است؛ يعني آنكه اهل ايمان است به منزله سايه خنك است، آنكه اهل كفر است به منزله جهنم سوزان، اين يكي زنده است آن يكي مرده است، اين يكي سايه است، آن يكي سوزان است، اين يكي كور است آن يكي بيناست و مانند آن. آن مواردي كه پيامد اين امور را ذكر مي‌كند، پايان آن ﴿إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾ و اينها نيست، براي اينكه خودش مشخص كرد، يقيناً كور و بينا، زنده و مرده، ظِلّ و حرور يكسان نيستند، اين تشبيه نيست، باطن همين كارهايي است كه اين تبهكارها انجام مي‌دهند، چه اينكه باطن آن كارهايي كه افراد پرهيزكار انجام مي‌دهند همان ظِلّ بودن و همان حيات داشتن و همان بينا بودن و مانند آن است.
 غرض آن است كه اين «يستوي و لا يستوي» گاهي درباره خود مطلب است، اينجا مي‌فرمايد كه «لبيب»، جواب مي‌دهد، گاهي پيامد مطلب است كه از عالم و غير عالم به بينا و كور تعبير مي‌كند، به زنده و مرده تعبير مي‌كند، به ظِلّ و حرور تعبير مي‌كند، آنجا ديگر ﴿إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾ نيست. فرمود: ﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾؛ وقتي كه شما اين سؤال را طرح كرديد، آنكه گزينه صحيح را مي‌پذيرد و جواب مي‌دهد، چه در مسئله ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾، چه در مسئله ﴿هَلْ يَسْتَوِي﴾، ﴿أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾ است، افراد لبيب مي‌توانند جواب بدهند.

تکرار ﴿قُلْ﴾ در آيات، دالّ بر سخن خدا بودن کلام پيامبر (ص)
چند بار كلمه «قل» تكرار شده است ﴿قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ﴾، ﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوِي﴾؛ بعد فرمود: ﴿قُلْ يا عِبادِ﴾ كه «عِبادِي» بود، اين كسره نشانه حذف «ياء» است. ﴿قُلْ يا عِبادِ﴾؛ يعني مقول، حرف من است، تو به بنده‌ها بگو كه خدا مي‌گويد: ﴿يا عِبادِ﴾، وگرنه معناي ﴿قُلْ يا عِبادِ﴾اين نخواهد بود كه توي پيامبر بگو ﴿يا عِبادِ﴾؛ يعني اين مقولِ من را تو بگو، مقولِ من چيست؟ ﴿يا عِبادِ﴾، تو حرف مرا به مردم برسان. يك وقت است مي‌گويد «قل يا عباد الله» که معناي آن روشن است؛ اما يك وقت مي‌گويد: ﴿قُلْ يا عِبادِ﴾، پيامبر كه چنين حرفي ندارد، مردم كه عباد او نيستند؛ پيامبر «مقول الله» را دارد مي‌گويد، «الله» چه مي‌فرمايد؟ «يا عبادِ الذين كذا و كذا». بعد ذات اقدس الهي به پيامبر مي‌فرمايد كه توي پيامبر حرف مرا بزن، حرف من چيست؟ ﴿يا عِبادِ﴾؛ يعني «يا عبادي»؛ ﴿الَّذينَ آمَنُوا﴾، بندگان مؤمن من: ﴿اتَّقُوا رَبَّكُمْ﴾ اين هم التفات از غيبت به خطاب است، تارةً و از خطاب به غيبت است، اُخري، ﴿اتَّقُوا رَبَّكُمْ﴾ چرا؟ براي اينكه ما گرچه در آيات قبل گفتيم ﴿يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾، گرچه در آيه هفت فرمود: ﴿إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ﴾؛ ولي الآن بالصراحه به شما خطاب مي‌كنيم: ﴿اتَّقُوا رَبَّكُمْ﴾.

پاداش خير، ثمره کار خوب در دنيا
تاكنون آنچه گفته مي‌شد ﴿إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ﴾، يا اينجا كه گفته شد ﴿يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾، به شما مي‌گوييم: ﴿اتَّقُوا رَبَّكُمْ﴾، چرا؟ براي اينكه ﴿لِلَّذينَ أَحْسَنُوا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ﴾، كسي كه در دنيا  كار خوب انجام دهد، حسنه دارد؛ اين حسنه مطلق است، نه حسنه مخصوص دنيا باشد، حسنه مطلق است، پاداش خير مطلق است چه در دنيا، چه در آخرت. كسي كه در دنيا كار خير انجام دهد، پاداش خير مي‌بيند، اين پاداشِ خير، مطلق است، خواه در دنيا، خواه در آخرت». ﴿لِلَّذينَ أَحْسَنُوا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ﴾ نه حسنه فقط مخصوص اين دنيا باشد.

ضرورت هجرت با توجه به واسع بودن زمين برای حفظ دين
بعد ـ در صدر اسلام، چون اين سوره در مكه نازل شد، مسلمانها در مكه در زحمت بودند، مشكلات فراواني هم دامنگير آنان مي‌شد ـ فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾؛ زمين خدا زياد است. آنها نه اموال شما را مي‌خرند، نه اجازه نقل و انتقال مي‌دهند؛ مالي كه مسلمانها در مكه داشتند، اگر منقول بود، اينها اجازه نمي‌دادند كه مال خود را جابهجا كنند؛ اگر غير منقول بود، اجازه نمي‌دادند معامله شود، اينها ناچار شدند با دست خالي از مكه به مدينه بيايند، در «صفّه» مسجد مدينه بنشينند، بشوند اصحاب «صُفّه». اينكه آن آيه نازل شد: ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللّهُ يَرْزُقُها وَ إِيّاكُمْ﴾؛ [7]يعني بسياري از جنبنده‌ها و حيوانات هستند كه اهل ذخيره نيستند، مثل بلبلها و گنجشكها و طيور، اهل ذخيره نيستند، اين موش و مور است كه اهل ذخيره هستند. فرمود: اين همه حيواناتي كه هيچ كدام آنها اهل ذخيره نيستند، ما اينها را تأمين مي‌كنيم، اينها را چه كسي تأمين مي‌كند: ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللّهُ يَرْزُقُها وَ إِيّاكُمْ﴾؛ نه صندوق پس انداز دارند، نه اهل ذخيره‌ هستند، صبح بلند مي‌شوند تا غروب، روزي آنها هم تأمين است. فرمود، اينها را ما تأمين مي‌كنيم، آن موش و مور را هم ما تأمين مي‌كنيم، اين دابه‌اي كه ﴿لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا﴾، ﴿اللّهُ يَرْزُقُها وَ إِيّاكُمْ﴾؛ وقتي اين آيه نازل شد، خيليها از مكه به سوی مدينه حركت كردند، گفتند اينكه پرنده‌ها را تأمين مي‌كند، پس ما را هم تأمين مي‌كند، مگر پرنده اهل ذخيره است اهل پس انداز است، اين كار هم اختصاصي به پرنده‌ها ندارد: ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللّهُ يَرْزُقُها وَ إِيّاكُمْ﴾، اينها از مكه به مدينه آمدند، فرمود حالا يا حبشه برويد، يا مكه برويد كه بتوانيد دين خود را حفظ كنيد: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾؛ زمين خدا وسيع است، هر جا مي‌رويد مهمان الهي هستيد: ﴿إِنَّما يُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾؛ مسئله زندگي شما تأمين مي‌شود، يك؛ هر جا برويد مهمان خدا هستيد، دو، پاداش اخروي شما هم همچنان محفوظ است، اين سه.
پرسش: با توجه به ذيل آيه نمیشود ﴿أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾ را به معنای جنّت بگيريم؟
پاسخ: نه، يكي از مصاديق آن اين است، اگر مخصوص جنّت بود آنهايی كه در شهر خود مشكلي داشتند، نمي‌توانستند دين را حفظ كنند؛ ولي هجرت نكردند، در هنگام مرگ، فرشته‌ها آنها را تنبيه مي‌كنند، مي‌گويند چرا احكام دين را حفظ نكردي؟! اينها مي‌گفتند: ﴿كُنّا مُسْتَضْعَفينَ فِي اْلأَرْضِ﴾، فرمود: ﴿أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً﴾؛ [8]مگر سرزمين خدا وسيع نبود، مگر نمي‌توانستيد. شما ﴿اثّاقَلْتُمْ إِلَی اْلأَرْضِ﴾ [9]خودتان را به زمين چسبانديد: ﴿أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً﴾ اين را در حال احتضار مي‌گويند؛ معلوم مي‌شود كه ﴿أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً﴾، اختصاصي به بهشت ندارد.

چگونگی اثبات ادعای قرآن بر ابلاغ همه ضروريات سعادت بشر
مطلب ديگر اينكه قرآن كريم دو مطلب را به عنوان ادعا بيان میکند: يكي اينكه هر چه كه لازم بود، در تأمين سعادت فردي و جمعي جامعه بشري، ما گفتيم: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي﴾. [10]در آن حديث معروف جريان حجة الوداعذات مقدس حضرت فرمود: هر چه كه شما را به بهشت نزديك مي‌كند ما گفتيم و هر چه را كه شما را به جهنم نزديك مي‌كند ما گفتيم؛ پس ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي﴾؛ با  اين وجود در دو جاي قرآن ذات اقدس الهي فرمود: ما قصص بعضي از انبيا را ذكر نكرديم: يكي در سورهٴ مباركهٴ «نساء» است كه در مدينه نازل شد و يكي هم در سورهٴ مباركهٴ «غافر» است. در آيه 164 سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه در مدينه نازل شد، فرمود: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾؛ انبيا دو قسم هستند: يك قسم از آنها را ما قصص آنها را گفتيم، يك قسمت هم قصص آنها را نگفتيم، اين در مدينه نازل شد،در مكه نبود كه بگوييم بعدها نازل شده و اشاره شد به اينكه آنها كه برای خاور دور يا باختر دور بودند، قصص آنها نيامده، اين ‌طور نيست كه همه انبيا در خاور ميانه بودند. آنچه را که از اين بيست و پنج پيامبر(عليهم السلام)در قرآن آمده، اينها در خاورميانه بودند؛ اما آنها كه در خاور دور يا باختر دور زندگي مي‌كردند، قصص آنها در قرآن كريم نيامده، براي اينكه معمولاً خداي سبحان، قصّه پيامبري را كه نقل كرده، پيامدهاي سوء امتهاي آنها را هم ذكر كرده؛ بعد مي‌فرمايد: ﴿فَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُروا﴾ [11]برويد تحقيق كنيد، ببينيد كه پايان كار آنها چيست؟ دسترسي به خاور دور و باختر دور براي مردم خاور ميانه در آن روز آسان نبود؛ لذا انبيايي كه مربوط به خاور دور يا باختر دور بودند، قرآن كريم ذكر نكرده؛ چه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه اشاره شد، چه در سورهٴ مباركهٴ «غافر» كه بحث آن بعداً ـ به خواست خدا ـ خواهد آمد. در آيه 78 سوره «غافر» آنجا هم خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ﴾ اين را هم كه در مكه گفته. پس چه در مكه، چه در مدينه فرمود: ما بعضي از قصّه‌ها را ذكر نكرديم.
 معلوم مي‌شود آنجايي را هم كه ذكر نكرده بود، مطالبي كه مربوط به آن بود، در قرآن كريم آمده؛ زيرا اگر چيزي مربوط به خاور دور يا باختر دور بوده و در تكميل دين سهم تعيين كننده داشته است، آن روز محل ابتلا نبود؛ ولي قرآن چون ﴿ذِكْری لِلْبَشَرِ﴾ [12]است، «نذيراً للعالمين» است، يقيناً پيشبيني مي‌كرد که روزي خاور و باختر و خاورميانه به منزله دهكده خواهد بود، آن روز مقدور نبود، امروز كه مقدور هست. اگر مطلبي در خاور دور يا باختر دور بود و در كمال دين و تمام نعمت سهم تعيين كننده‌اي مي‌داشت، يقيناً خدا ذكر مي‌كرد، چيز تازه‌اي در آنجا نيست كه در خاورميانه نباشد. اگر وثنيّت، صنميّت و شرك و مانند آن است، مشابه‌ آن در خاورميانه بود، قرآن نقل كرده و نقد كرد. اگر توحيد بود، معارف الهي بود، قرآن نقل كرد و تأييد كرد. بنابراين درست است كه قصص بعضي از انبيا نيامده، اما اين ‌طور نيست كه نيامدن آنها، نقصي باشد، يا مزاحم تماميّت باشد، يا مزاحم كماليّت باشد.
 مطلب ديگر هم حرفهايي است كه جناب ابوريحان بيروني در «تحقيق ماللهند» دارد در مدتي که ايشان در هند زندگي مي‌كردند. ابوريحان بيروني ـ که يك بار هم قصّه ايشان همين جا نقل شد ـ مي‌گويد: ما از علماي هند يك گِله داريم و آن اين است كه در خاورميانه، بعد از جريان نوح، خلأيي احساس مي‌شد، يك حادثه تلخی بود که به هر حال، خاورميانه را الحاد و شرك فرا گرفته بود، وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) قيام كرد، با مسئله وثنيّت و صنميّت و صابئينبودن و مانند آن احتجاج كرد، اثر نكرد: ﴿هَذَا رَبِّي﴾، ﴿هَذَا رَبِّي﴾ [13]را به نحو جدال احسن فرمود، اثر نكرد، با آزر[14] و آزريها درافتاد اثر نكرد، سرانجام ضرورت اقتضا كرد كه دست به تَبر كرد و ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاّ كَبيراً﴾.[15]آنها مراسم آتش سوزي و ابراهيم سوزي(سلام الله عليه) راه انداختند و گفتند: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[16]که وجود مبارك ابراهيم اين را هم تحمل كرد و بر امواجی از آتش رفت و نداي ﴿يَا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً﴾[17]به اهميت مكتب ابراهيم(سلام الله عليه) گواهي داد. آن روز گرچه مثل امروز رسانه‌هاي گروهي و فردي و شخصي آسان نبود، اما خبر آن قدر مهم بود كه در مدت كوتاهي كلّ خاور ميانه را گرفت، كلّ خاورميانه فهميدند، جريان ابراهيم خليل برای چيست، با استدلال اثر نكرد با تبر اثر نكرد؛ آن معجزه اثر كرد.
حرف ابوريحان بيروني اين است که اين معجزه پيامي داشت. مردم يونان از اين پيام استفاده كردند؛ اما هند متاسفانه از اين پيام استفاده نكرده، ايشان مي‌گويد كه علماي هند قيام نكردند، مردم يونان قيام كردند، حرف ابراهيم را پذيرفتند، اين سُقراط بود كه شهيد توحيد است، سقراط را براي چه كشتند؟ او كه در فکر مسائل سياسي نبود، سخن از زمان و زمين كه نبود، فكر توحيدي بود او در راه توحيد شهيد شد؛ بعد شاگردی به نام افلاطون تربيت كرد، بعد شاگردي به نام ارسطو تربيت كرد، تفكر الهي و توحيدي، يونان را گرفته؛ ايشان مي‌گويد: اگر از علماي هند هم چهار نفر يا شهيد مي‌شدند، يا زندان مي‌رفتند، يا مبارزه مي‌كردند، بساط «بودا» و «برهمن» هم برچيده مي‌شد. كفر و شرك اينها عارضي است. کتاب اوپانيشاد كه تقريباً بيش از پنجاه رساله است، معارف دقيق و عميق توحيدي در آن هست، شرك، عارضي است به دست توده مردم كه افتاد، اول از «دخيل بستنها» شروع مي‌شود، بعد كم كم خود اينها را ـ معاذ الله ـ منشأ اثر قرار مي‌دهند و از اينها مثلاً آثاري توقع دارند؛ در حالي كه اهل بيت(عليهم السلام) فرمودند: تنها كسي كه كار از او ساخته است، ذات اقدس الهي است، ديگران همه سپاه و ستاد الهي هستند كه ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾؛[18]آن وقت خداي سبحان از هر وسيله‌اي بخواهد از هر راهي كه بخواهد، ممكن است که شفا عطا كند، مشكل را حل كند. شرك امر عارضي است، كفر امر عارضي است، آنچه در اين كتابهاي عميق علمي آمده، اساس آن متفكران توحيدي را ذكر مي‌كند.
 غرض آن است كه اگر آثاري از هند يا غير هند در قرآن كريم نيامده، اين ‌طور نيست كه يك مطلب جديدي در هند بوده و اگر قرآن نقل مي‌كرد باعث كمال دين و تمام نعمت مي‌شد و حالا متاسفانه نقل نكرده. قرآن اين دو مطلب را كنار هم ذكر كرده؛ يعني اگر در سوره «نساء» و سوره «غافر» فرمود: ما قصص بعضي از انبيا را نقل نكرديم، در سوره «مائده» فرمود دين ما كامل است چيزي لازم نبود كه ما نقل كنيم و نقل نكرديم، مشابه و نظير اين را و بهتر از اين را كه اتفاق افتاده ما ذكر كرديم.
 بنابراين نمي‌شود گفت حالا چون آن وقت در دسترس بود و به هند مي‌رفتند و مانند آن، چرا قرآن اسرار هند را ذكر نكرد، پيامبران هند را ذكر نكرد؛ آن براي برخي از مردم كه راه تجاري داشتند رفت و آمد به هند رايج بود؛ اما قرآن كه با توده مردم كار دارد، فرمود: ﴿فَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ﴾ اين را نمي‌تواند براي خاور دور يا باختر دور ذكر كند.



[1]حجر/سوره15، آیه29.
[2]یس/سوره36، آیه70.
[3]نور/سوره24، آیه28.
[4]بقره/سوره2، آیه151.
[5]الميزان فی تفسيرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج16، ص338.
[6]انعام/سوره6، آیه50.
[7]عنکبوت/سوره29، آیه60.
[8]نساء/سوره4، آیه97.
[9]توبه/سوره9، آیه38.
[10]مائده/سوره5، آیه3.
[11]آل عمران/سوره3، آیه137.
[12]مدثر/سوره74، آیه31.
[13]انعام/سوره6، آیه76.
[14]انعام/سوره6، آیه74.
[15]انبیاء/سوره21، آیه58.
[16]انبیاء/سوره21، آیه68.
[17]انبیاء/سوره21، آیه69.
[18]فتح/سوره48، آیه4.