موضوع: تفسیر آیات 67 تا 88
سوره ص
﴿قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظيمٌ (67) أَنْتُمْ عَنْهُ
مُعْرِضُونَ (68) ما كانَ لِيَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلي إِذْ
يَخْتَصِمُونَ (69) إِنْ يُوحي إِلَيَّ إِلاَّ أَنَّما أَنَا نَذيرٌ مُبينٌ (70)
إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طينٍ (71) فَإِذا
سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ (72) فَسَجَدَ
الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلاَّ إِبْليسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ
مِنَ الْكافِرينَ (74) قالَ يا إِبْليسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ
بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالينَ (75) قالَ أَنَا خَيْرٌ
مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ (76) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها
فَإِنَّكَ رَجيمٌ (77) وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي إِلي يَوْمِ الدِّينِ (78)
قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ (79) قالَ فَإِنَّكَ مِنَ
الْمُنْظَرينَ (80) إِلي يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (81) قالَ فَبِعِزَّتِكَ
لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ (82) إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ (83)
قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ (84) لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ
مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعينَ (85) قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ
أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفينَ (86) إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ
لِلْعالَمينَ (87) وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حينٍ (88)﴾ امكان بازگشت ضمير در «نبأ عظيم» به هر يك از اصول
دينبعد از بيان آن عناصر محوري سوره مباركه «ص»
كه در مكه نازل شد و اشاره اجماليِ به شش پيامبر از انبياي الهي و بررسي قصص نُه
پيامبر از انبياي الهي(عليهم السلام) كه از اين نُه پيامبر با اين جريان كه
﴿وَ اذْكُرُ﴾؛
يعني داستان اينها را به استثناي
﴿وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ﴾[1]
به ياد بياور، آنگاه به مسئله جمعبندي اين مطالب سوره ميپردازد.
بعد از اينكه فرمود:
﴿وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ ٭
رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الْعَزيزُ الْغَفَّارُ﴾[2]
كه در اثبات توحيد است، فرمود:
﴿قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظيمٌ﴾، اين
﴿هُوَ﴾ ظاهراً بايد به توحيد برگردد كه مرجع
نزديك و بعيد اين مسئله است و از آن جهت كه مسئله معاد هم در بعضي از آيات و سوَر
به عنوان «نبأ عظيم» مطرح است
﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ﴾[3]
و مانند آن, چه اينكه ولايت و نبوّت هم از همين قبيل است؛ لذا محتمل دانستند كه
اين
﴿هُوَ﴾ به معاد برگردد يا اين
﴿هُوَ﴾ به نبوّت برگردد; ولي اصل
آن توحيد است كه در آيه قبل ذكر شد، به هركدام از اين سه اصل از اصول دين برگردد
حق است و معناي آن اين است كه جريان اصول دين خبر مهمّ عالم است، كلّ اين عالم به
قيامت منتهي ميشود. مهمترين جرياني كه انسان در پيش دارد مسئله معاد است كه رجوع
به مبدأ است؛ اين خبر بسيار مهم است، هم بايد در مورد آن علماً تحقيق كنيد, هم
عملاً معتقد باشيد و بر اساس آن حركت كنيد، چون اين يك خبر مهمّي است و مهمترين
خبر عالم همين است. اگر در بعضي از روايات دارد كه
﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ﴾
«نبأ عظيم» ولايت اهل بيت است،
[4]
آن هم همينطور است؛ نبوّت, ولايت, معاد اينها جزء اخبار مهمّ عالم هستند
كه با سِرشت و سَرنوشت انسان همراه میباشند، اينطور نيست كه
گزارشي بيرون از جان آدم باشد يا اگر مربوط به انسان است در حوزه دنياي او باشد،
اين مربوط به هويّت انسان در دنيا و برزخ و معاد است؛ معاد يعني ابديّت, ديگر خبر
از اين مهمتر چه خواهد بود؟! لذا فرمود تحقيق كنيد، يك؛ باور كنيد، دو.
سرّ اعراض انسان از مهمترين اخبار پيشروي خودسرّ اينكه فرمود شما از آن معرض هستيد
اين است که اظهار تأسف ميكند، براي اينكه شما از نظر معرفتشناسي گرفتار حس و
تجربه حسي هستيد و درست است با بنياسرائيل فرق داريد؛ ولي فكرتان همان فكر برخي
از بنياسرائيليهاست كه گفتند:
﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً﴾[5]آنها كه در معرفتشناسي گرفتار حس و
تجربه حسّي هستند، ممكن است که اسلامي حرف بزنند ولي اسرائيلي فكر ميكنند، براي
اينكه آنها ميگفتند:
﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً﴾
يا
﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾.[6]فرمود شما از آنها اعراض ميكنيد
﴿أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ﴾.نابجايي سؤال از اعتراض فرشتگان هنگام آفرينش انسان
و علت آنبعد فرمود شما درباره جريان عالَم «أَعْلي»
از من سؤال ميكنيد كه فرشتگان در هنگام آفرينش انسان چه اعتراضي داشتند و با خود
چه ميگفتند؟ شيطان چه ميگفت؟ درست است كه من پيامبر هستم; ولي علمِ من ذاتيِ من
نيست. ذات اقدس الهي هر علمي را كه به ما داد ما عالِم ميشويم، هر دستوري بدهد,
هر علمي بدهد و گزارشي عطا كند ما باخبر ميشويم. من ذاتاً از آنچه در «مَلَإِ
أَعْلي» ميگذرد يا گذشته است آگاه نيستم، اما وقتي خبر به من برسد
كه در هنگام آفرينش انسان فرشتهها چه گفتند، خدا چه گفت, شيطان چه گفت و ذات اقدس
الهي درباره او چه تصميم گرفت، اينها كه به من وحي رسيده است به شما گزارش ميدهم.
﴿ما كانَ لِيَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلي إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾، باب «افتعال» گاهي كارِ باب «مفاعله» را
ميكند؛ اينها «مخاصمه» داشتند، نه اينکه با هم «مخاصمه» داشتند, بلكه با پيشنهاد
الهي «مخاصمه» داشتند; حالا ممكن است آن پيشنهاد را ذات اقدس الهي به وسيله برخي
از فرشتههاي «مَلَإِ أَعْلي» اعلام كرده باشد، اينكه فرمود:
﴿قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا﴾[7]
که با ضمير متكلّم معالغير فرمود, شايد اين گزارش هم كه
﴿إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً﴾[8]
را هم به وسيله فرشتگان برتر با ساير فرشتگان درميان گذاشته باشد كه گفتگوها و
سؤال و جوابها مستقيماً بين ملائكهاي كه از ذات اقدس الهي
میخواستند سؤال كنند نبود، بلکه در بين مأموران الهي بود كه اين
مطلب را به ساير ملائكه ابلاغ كردند؛ وقتي خدا فرمود:
﴿إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً﴾
اگر اين پيام را به وسيله برخي از فرشتهها اعلام كرده باشند، آنگاه «اختصام» در «مَلَإِ
أَعْلي» سامان ميپذيرد. فرشتهها گفتند:
﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ﴾؛[9]
تو اگر خليفه ميخواهي، ما اهل تسبيح و تقديس هستيم. چه موجودي و چه كسي را شايستهتر
از ما براي خلافت ميداني؟! اين «اختصام» يعني اين «مخاصمه» در «مَلَإِ أَعْلي»
بين آن فرشتهها برقرار شد و نه مستقيماً با «الله»، البته كاري كه ذات اقدس الهي
به وسيله فرشتهها انجام ميدهد، آن كار در بخش ديگري از قرآن به خود خداي سبحان
اسناد داده ميشود. فرمود:
﴿ما كانَ لِيَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلي﴾، «اختصام»ي كه در فرشتههاست، نظير تنازع
محمود و ممدوحي است كه در بين بهشتيهاست؛ بهشتيها
﴿يَتَنازَعُونَ فيها كَأْساً لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ﴾،[10]براي گرفتن اين «كأس»ها و «قدح«ها و «جام«ها يك تنازع محمود و ممدوح لذتآفريني
دارند؛ اين تنازعي كه در بين فرشتههاست و به قرينه نفي جنس كه فرمود اصلاً لغو و گناه
در آنجا نيست، معلوم ميشود يك تنازع دوستانه و مهربانانهاي است كه براي ربودن
اين «كأس»ها با هم منازعهٴ مهربانانه دارند، نه نزاعي كه با كينه و حسد
همراه باشد؛ چنين نزاع محمود و ممدوحی که در بهشت بين بهشتيها هست، ممكن
است در «مَلَإِ أَعْلي» هم بين فرشتهها باشد
. ﴿إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾؛
فرمود آنها چه «مخاصمه»اي داشتند، تا به من وحي نرسد آگاه نيستم.
﴿إِنْ يُوحي إِلَيَّ﴾؛
تنها چيزي كه «بالاصالة» براي من به عنوان وحي ميآيد اين است كه من نذير مبين هستم؛
يعني به صورت شفاف از دروغ, از حسد و از گناهان ديگر شما را باز ميدارم، شما را
انذار ميكنم و دوزخ را مطرح ميكنم.
سرّ تكرار جريان ابليس در سوَر مختلفسرّ طرح قصه ابليس در چند سوره براي اين
است كه مهمترين مشكل جامعه بشري همان حرص، تكبّر و مانند اينهاست كه جامعه را از
پا درميآورد. دروغ گفتن, حسد داشتن, متكبّر بودن, هوا و هوسمحور بودن اينها
جامعه را واقعاً از پا درميآورد؛ فقر و نداري تا اندازهاي انسان را متزلزل ميكند،
اما جامعه بر اساس دروغ و خلاف بر پا نميماند؛ لذا قصه ابليس را كه مسئله تكبّر و
حسد دامنگير او بود، هر از چند گاهي به مناسبتهايي ذكر ميشود.
تبيين مراحل خلقت انسانفرمود:
﴿إِنْ يُوحي إِلَيَّ إِلاَّ أَنَّما أَنَا نَذيرٌ مُبينٌ﴾، آنگاه فرمود
﴿إِذْ﴾؛ يعني
﴿وَ اذْكُرْ﴾ که اين مسئله «اختصام» «مَلَإِ أَعْلي»
را ذكر ميفرمايند.
﴿إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طينٍ﴾؛
حالا اگر اين را «بلاواسطه» فرموده باشد ممكن است, «معالواسطه» فرموده باشد ممكن
است. خداي سبحان به فرشتهها فرمود من ميخواهم بشري را از طين خلق كنم،
﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ﴾؛
وقتي دستگاه بدني او كاملاً تكميل شد، اين نظير جنس سراميك نيست كه با آن مجسّمهسازي
شده باشد، كلّ اين جريان; يعني دستگاه درون و بيرون، همه جهاز دروني و دستگاه
گوارش, قلب و مغز و اينها را من ساختم، سپس
﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾؛
نظير مجسّمه و سراميك نيست كه فقط ظاهر بدن را نشان بدهد.
فرمود
: ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ
ساجِدينَ﴾؛ فرشتهها از روح خدا باخبر بودند، فرشتهها
از تنزّل روح خدا در كالبد بشر باخبر شدند و كيفيت «نفخ» را باور كردند و فهميدند.
در سوره مباركه «بقره», در سوره مباركه «طه», در سوره مباركه «حجر»، در سوره مباركه
«الرحمن» و در ساير سوَر گاهي دارد به اينکه انسان از
«تراب»[11]
است, گاهي دارد از
«طين»[12]
است, گاهي دارد
﴿مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾[13]
است, گاهي دارد از
﴿صَلْصالٍ﴾[14]
است که همه اينها درست است، چون هركدام از اينها مرتبهاي از مراتب سير تكاملي اين
ماده میباشند؛ آنجا كه ميفرمايند «تراب» است درست است, «طين» است
درست است,
﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ است درست است,
﴿صَلْصالٍ﴾ است درست است, چون اين مقاطع را كه يكي
پس از ديگري طي ميكند، از هر گوشهاي خبر داده شود درست است.
دميدن روح الهي در كالبد انسان بعد از خلقت و
استواي اوفرمود وقتي من او را از «طين» خلق كردم و
بدن او «مستوي» شد، از روح خودم در او ميدمم
﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾
که آن وقت اين ميشود انسان و زنده, در آن حال
﴿فَقَعُوا﴾؛
«قَعْ» يعني بيفت و «قَعُوا» يعني بيفتيد, براي او سجده كنيد
﴿فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾.پرسش:
ببخشيد استاد! اينکه فرمودند:
﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾
به چه شکل روحی که بسيط است در بدن انسان؟
پاسخ:
بله، چون «افاضة كلّ شيء بحسبه» ذات اقدس الهي كه ـ معاذ الله ـ دهان و زبان و لب
و دندان ندارد تا بِدَمد. اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود:
«فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَة»[15]
همين است؛ اينكه در سوره مباركه «يس» گذشت كه
﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ
فَيَكُونُ﴾،[16]
اينطور نيست كه خدا ـ معاذ الله ـ دست و پايي داشته باشد؛ آنجا كه فرمود:
﴿خَلَقْتُ
بِيَدَيَّ﴾ از
آن قبيل است؛ آنجا كه فرمود «گفتم» نه يعني حرف زدم, در دستگاه الهي نه سخن از
عِبري است و نه عربي, حرف را خدا ايجاد ميكند
﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ
فَيَكُونُ﴾ و آن هم با فعلی كه فعل و اراده
است انجام ميشود. اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَة»
از همين قبيل است. ما اگر خواستيم آيتي از آيات رقيق و ضعيف كار خدا را بدانيم، بر
اساس
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»[17] در درون خودمان چيزهايي ايجاد ميكنيم. ما اگر
بخواهيم بيرون كاري را انجام دهيم، بالأخره با دست و پا و حركت است؛ اما اگر
خواستيم مطلبي را در ذهنمان ايجاد كنيم، اين ديگر دست و پا نميخواهد, اين حركت
نميخواهد, اين كوشش و تلاش نميخواهد بلکه به صِرف اراده حاصل ميشود. الآن ما
حرم مطهّر امام هشتم(سلام الله عليه) را در ذهنمان ايجاد كرديم، اين به صِرف اراده
ايجاد ميشود، اين با فعل و تلاش و كوشش دست و پا نيست, اگر بر اساس
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ
فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»كه فرمود:
﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ﴾؛[18]
آنچه در درون جان انسان است، آيهاي از آيات انفسي خدا در برابر آيات آفاقي است که
نمودار ضعيفي از فعل خدا را به ما نشان ميدهد.
مأمور شدن فرشتهها به سجده بر آدم(عليه السلام)
بعد از تعليم اسمابه
هر تقدير فرمود وقتي من اين كار را كردم، شما سجده كنيد. مستحضريد در سوره مباركه «بقره»
كه اوّلين بار اين قصه نقل ميشود، بين جريان «نفخ» روح با جريان سجده داستان عظيم
تعليم «اسماء» مطرح است. فرمود:
﴿إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً﴾
که آنها عرض كردند:
﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ﴾، بعد هم فرمود:
﴿وَ
عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها﴾[19]
و بعد از آنكه تعليم انجام شد، آنگاه فرمود:
﴿وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾؛[20]
يعني «تسويه» بدن بود، يك؛ «نفخ» روح انساني بود، دو؛ تعليم «اسماء» بود، سه؛
عرضهٴ «اسماء» بر ملائكه بود، چهار؛ اظهار عجز ملائكه بود، پنج؛ دستور «اِنباء»
و نه تعليم بود، شش؛ آدم(سلام الله عليه) معلّم ملائكه در بخش «اِنباء» شد و نه
تعليم، هفت و اين قصه هم «قضية في واقعة» نيست، براي آدم نيست براي آدميّت است;
يعني براي انسان كامل است که امروز هم معلّم ملائكه وجود مبارك حضرت است، اگر گفته
شد
﴿يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾،[21]
امروز هم مثل اينكه به حضرت حجّت دستور ميدهد که «يا حجة بن الحسن (عليه و علي
آبائه عليهم السلام) أنبئهم بأسماء هؤلاء»، اين به مقام انسانيّت است و براي انسان
كامل است، نه براي شخص كه «قضية في واقعة» باشد. آن امر مهم در وسط آيات واقع شد و
بعد آيه 34
﴿إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾، غرض اين است كه اگر يك وقت در يكجا
خلاصهاي ذكر ميشود، نشان آن نيست كه بلافاصله و بعد از استواي بدن و نفخ روح
جريان امر به سجده صادر شده باشد.
زمانمند بودن خلقت انسانپرسش:
استاد
﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾
گفته که؟
پاسخ:
چند
﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾است،
آن نفخه هم
﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾
است، اما در جريان خلقت بدن
﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾
نبود و در آنجا را نفرمود
﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾,
﴿إِنَّما
أَمْرُهُ﴾
نه «خَلقُه». اگر فرمود:
﴿لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾،[22]
بخش خلق را ذات اقدس الهي زمانمند ذكر كرده و فرمود
: ﴿وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[23]
يا
﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾.[24]
اگر فرمود:
﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾
يك و بعد هم فرمود:
﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ
فَيَكُونُ﴾
دو، پس دو مطلب است. بنابراين هيچ وقت نبايد مسئله «خَلق» و «أمر» را با هم خلط
كرد. آنجا كه دارد
﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾، ﴿قَدَّرَ
فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾
و آنجا كه امر است با
﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ است،
﴿إِنَّما
أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً﴾ نه «انّما خلقه».
بنابراين «خَلق» او زمانمند بود؛ «تراب» بود, «طين» شد,
﴿حَمَإٍ
مَسْنُونٍ﴾شد,
﴿صَلْصالٍ﴾شد که در درازمدت آنگاه
﴿نَفَخْتُ
فيهِ مِنْ رُوحي﴾ سامان
پذيرفت. در سوره مباركه «ص» بين نفخ روح و سجده فاصلهاي نيست؛ ولي در سوره مباركه
«بقره» فاصله فراواني است.
پرسش:
در سوره «بقره» که هفت مرتبه علم را مطرح کرديم مجدد میگويد: «علمه»
معلوم میشود علم مهمتر است که هفت بار فرموده؟
پاسخ:
غرض آن است كه در آنجا مراحل فراوان است; يعني مسئله سؤال كردن, تعليم «اسماء» و
گزارش
﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِكَةِ﴾[25]که بعد ملائكه گفتند:
﴿سُبْحانَكَ
لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا﴾[26]و بعد به آدم دستور داد
﴿يا آدَمُ
أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ و
نه «علّمهم»، آنها انسان كامل نيستند كه عالِم به «اسماء» شوند، آنها فقط در حدّ «نبأ»
و گزارش و خبر مستحضر میباشند. آنكه اسماي الهي را كاملاً عالم و
آگاه است آن انسان كامل است.
كلّ
اين قصه وسط واقع شد، بين خلقت آدم و دستور سجده آن جريانها اتفاق افتاد. اگر در
سوره «ص» يا سوره «حجر» و مانند آن بلافاصله سخن از دستور سجدهٴ بعد از امر
است، معناي آن اين نيست كه اين وسط فاصلهاي نشده است.
وجود علت امتناع ابليس از سجده، در همهٴ
انسانهافرمود
ما گفتيم سجده كنيد
﴿فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ ٭ فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ
أَجْمَعُونَ﴾ که هيچ فرشتهاي امتناع نكرد،
﴿إِلاَّ
إِبْليسَ اسْتَكْبَرَ﴾؛ منشأ امتناع ابليس استكبار
است كه طرح قصه آدم و ابليس و فرشتهها، براي پرهيز از كِبر و دروغ و حسد و
اينهاست. ما هر چه ميكِشيم و ميچشيم از همين دشمنهاي دروني ماست، وگرنه جامعه ما
بهشت است; يعني اگر اين هفتاد ميليون تصميم بگيرند دروغ نگويند و بر اساس هوا حركت
نكنند ايران بهشت ميشود. اين همه خونهاي پاكي كه ريخته شد اگر ايران بهشت نباشد
جاي تعجّب است. مشكل ما همان شيطنت ماست؛ دروغ در ما كم نيست, استكبار و خودخواهي
كم نيست, حسد كم نيست همه اينها مار و عقرب درون ماست.
در
آن بيان نوراني حضرت امير كه در خطبه
«قاصعه»[27]
دارد فرمود او شش هزار سال سابقه عبادي داشت که در اثر همان كبر و غرور
يکجا همه را به هم زد, او دشمن همه ما هم است و اينطور نيست كه ما را رها
كند؛ «اعدی عدوّ» در درون ما هم هست. كسي با سابقه شش هزار سال
«سِتَّةَ
آلَافِ سَنَةٍ لَا يُدْرَی أَ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي
الْآخِرَةِ»[28]اوضاع خود را به هم زد، ما هم هر لحظه
بايد بگوييم «أعوذ بالله»، او در كمين ما است.
امكان طرد ابليس از كعبه دل با مراقبت و تقوادر
آن بياني هم كه دارد شياطين را وجود مبارك سليمان در بند كشيد،
[29]
براي اين بود كه راهزني نكنند و «قتّال بالسّوء» نباشند، وگرنه اصل شيطنت كه
اغواكننده و تزيينكننده است و امر به منكر و نهي از معروف ميكند و وسوسه ميكند
هميشه هست، منتها اگر كسي سليمان باشد ميتواند اينها را در بند بكشد؛ ولي اگر
سليماني فكر كند و عالمي باشد كه از ورثه انبياست، او لااقل ميتواند خودش را نجات
بدهد، اين را قرآن وعده داده است. از ما ساخته نيست كه كاری مانند کار حضرت
سليمان را انجام دهيم؛ ولي از ما ساخته است كه ابليس را طرد كنيم. فرمود:
﴿الَّذينَ
اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ
مُبْصِرُونَ﴾؛[30]فرمود مردان باتقوا هميشه مراقب هستند
و ميدانند كعبهٴ دل خيلي قداست دارد و ذات اقدس الهي كه فرمود:
﴿مِنْ
رُوحي﴾، همين
دل را گفته وگرنه به آن گِل كه نگفته
﴿مِنْ رُوحي﴾، اين
دل قداست دارد، اين كعبهٴ دل دربش باز است و آن ابليس هم احرام ميبندد، او
حرامي است كه احرام بسته است، نه مُحرِم. اين حرامي, احرام ميبندد و وارد صحنه ميشود
كه از درب دل وارد دل شود و دل را تصاحب كند. فرمود مردان با تقوا چون مراقب قلب
هستند
﴿الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ﴾؛ يعني اين حرامي كه احرام بسته و به
عنوان طواف ميخواهد دور كعبهٴ دل بگردد، اينها ميفهمند که اين حرامي است
﴿تَذَكَّرُوا
فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾،
اين «اعوذ بالله» را براي همين گذاشتند. اينها محفوظ هستند; حالا اگر كسي نتوانست
مثل سليمان اينها را به بند بكِشد، ميتواند به بندِ اينها گرفتار نشود که اينچنين
هست. اينكه به ما گفتند هميشه مراقب كارتان باشيد، اين خاطراتتان را مواظب باشيد,
نماز را با حضور قلب بخوانيد براي همين است؛ مبادا بگذاريد حواستان جاي ديگر باشد،
اگر حواستان جاي ديگر بود او در كمين است. غرض آن است كه سليمان(سلام الله عليه)
اين كار را که كرد جلوي وسوسه را نگرفت, ديگران اگر كار سليماني مقدورشان نيست عمل
باتقوا كه مقدورشان هست، خودشان را نجات دهند.
آشكار شدن كفر پنهان ابليس با امر بر سجده به آدماينجا
فرمود ابليس سابقهٴ كفر داشت، اين «كان» را ما دليل نداريم بگوييم «و صار من
الكافرين»، اين
﴿كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾؛ يعني استكباري در درونِ درون او نهفته
بود كه در امتحان روشن شد. اين
﴿كانَ مِنَ الْجِنِّ﴾
هم
همينطور است، زيرا خلقت او هم از جن بود و خودش هم اعتراف كرد و گفت:
﴿خَلَقْتَني
مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ﴾،
اما اين
﴿كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾را ما از كجا دليل داريم كه بگوييم
«كانَ» به معني «صارَ» است؟! بارها به عرضتان رسيد از
مغني و هشام صاحب
مغني
«از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل»،[31]او چون گفته «كان» گاهي به معني «صار»
است كه هيچ راهي براي اين نداشت، انسان گاهي ميگويد
﴿كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾؛
يعني «صار من الكافرين»، وقتي هم ما به آيات مربوط به جبال ميرسيم
﴿وَ
سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً﴾،[32]اگر به روايات اهل بيت آشنا باشيم ميفهميم
اين «كان» به معناي «كان» است و نه به معناي «صار»، كوهها ميروند تا سراب شوند، نه
اينکه صيرورتي به سراب داشته باشند؛ دنيا هم كه بودی سراب بود، منتها خيال
ميكردی يك كوه سخت و سفتي است
﴿فَكانَتْ سَراباً﴾. غرض آن است
كه اينچنين نيست كه حالا كجا «كان» به معني «صار» است و كجا «كان» به معني خود «كان»
است،
مغني كفّ ادبيات است اينها كه كتاب علمي نيست تا اينکه آدم بخواهد به
حساب
مغني و
جامي آيات را معنا كند، آيات را خود قرآن بايد معنا كند.
به
هر تقدير
﴿وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾؛ در درونِ درون ابليس كفري بود، منتها
الآن ما با امتحان روشن و مشخص كرديم، اينطور نبود كه واقعاً مؤمن واقعي بود و
حالا كافر شده است. مؤمن واقعي كه شش هزار سال با فرشتههاست كه ديگر كفر نميورزد,
اگر استكبار بود و اگر حسد بود معلوم ميشود که درونِ او با وحي الهي و با دستور
ذات اقدس الهي مشكلي داشت. فرمود اين در درون همه هست و همين به درون شما راه پيدا
ميكند، منتها در حدّ وسوسه است و در وسوسه هيچ حجّتي براي شما نيست، برای
اينکه او تحريك ميكند و از آن طرف هم عقل و فطرت از درون و وحي و نبوّت و ولايت
هم از بيرون شما را هدايت ميكنند، شما رهبران فراوان داريد، در حالی که او
يك راهزن است و شما چندين راهنما داريد, چندين كمك داريد؛ اين همه فرشتهها كمك
شما هستند، اين همه انبيا و اوليا و اهل بيت كمك شما هستند، عقل و فطرت هم كمك شما
هستند. غرض اين است كه در درونِ ابليس اين بود و بالأخره اين امتحان آن را علني
كرده است
﴿وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾. ناكارآمدي عبادت در رسيدن به مقصود با وجود نقصهاي
درونپرسش:
شما در کتاب
حکمت عبادات فرموديد که عبادت نقص درونی انسان را برطرف
میکند؟
[33]پاسخ:
اگر انسان گرفتار يك استكبار مرموز مستتر نباشد، وگرنه بالأخره انسان روكشي از
عبادت داشته باشد مشكلش حل نميشود. بله! در زمين صاف، عبادت خيلي راهگشاست؛
ولي در درون اگر خوي غرور باشد، بالأخره گرفتاري آدم در يك موقع ظاهر ميشود.
پرسش:
قصه حضرت آدم از تعليم «اسماء» و تلقی کلمات از صدر و ذيل يک قصه يکپارچه
است، چطور ميشود که صدر آن «قضية فی واقعه» نباشد، اما ذيل آن باشد؟
پاسخ:
قرينه لُبّي و قرينه عقلي آن را همراهي ميكند كه ذيل قصه با صدر آن فرق ميكند.
به فرشتهها گفتند براي آدم سجده كنيد، به انسانهاي عادي كه نميگويند براي انسان
سجده كن. روايات فراواني است که فرموند:
«نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»[34]
و گاهي سوگند ياد ميكنند
«نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»,[35] «نحن الكلمات التامّات»[36]
اين رواياتي كه قبلاً در مناسبتهاي ديگر خوانديم و ائمه فرمودند همين است، فرمودند
ما اسماي حسنای حق هستيم, ما كلمات تامّه الهي هستيم
﴿فَتَلَقَّي
آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ﴾[37]
ما بوديم; يعني مقام شامخ انسانيّت كه در اسلام بين اين چهارده معصوم كه نور واحد
هستند فرقي نيست و به اين مقام تمسّك شده است. بنابراين تعليم در حقيقت براي اين
مقام است، اما به اينها نميگويند شما براي انسان سجده كن، اينها خودشان «مسجودٌله»
هستند.
﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ
كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ٭ إِلاَّ إِبْليسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ
الْكافِرينَ﴾،
بعد اعتراض از اينجا شروع ميشود.
صحنه شريعت نبودن امر ابليس به سجده و نهی آدم از شجرهغرض
اين است كه اگر در اثنا چند آيه فاصله باشد كه آيات
«يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»[38]
از همين قبيل است. برابر آيات روشن و شفاف سوره مباركه «بقره» يك, و آيات روشن و
شفاف سوره مباركه «طه» دو, اين صحنه وحي و نبوّت و شريعت نبود؛ بعد از اينكه اينها
هبوط كردند از آن به بعد مسئله دين و شريعت و وحي و امر و نهي آمده است, پس در آن
صحنه نميشود گفت تنزيهي, ارشادي, نهي مولوي و ترك اولويّت بود. وقتي اصلِ شريعت
نباشد و شريعت بعد بخواهد بيايد نميشود گفت
: ﴿لا تَقْرَبُوا﴾
نهي تنزيهي بود, نهي مولوي بود, نهي ارشادي بود و نهي تحريمي بود، اينها نبود.
مقصود از آفرينش انسان با دو دست الهيفرمود:
﴿قالَ
يا إِبْليسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾
من با دو دستم انسان را آفريدم و در روايات ما هم هست كه
«وَ كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ».[39]
اين روزها هم كه متعلّق به وجود مبارك بابالحوائج امام كاظم(سلام الله عليه) بود،
درباره امام كاظم(سلام الله عليه) آمده است:
«وَ كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ»
هر دو دست امام كاظم راست بود.
[40]
اينكه ميگويند
«كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ»،
براي اينكه آدم باايمان با دست چپ هم كار خير ميكند و با دست راست هم كار خير ميكند؛
ديگران «كلتا يديه شمال» با دست راست هم گناه ميكنند، چه اينكه با دست چپ هم گناه
ميكنند. «يمين» يعني يُمن و بركت, اگر در بخشهاي ديگر «يمين» و «يسار» نگفت
توضيح داد که «ميمنة» داريم و «مشئمة»، «اصحاب الميمنه» و «اصحاب المشئمه», منظور
راست و چپ نيست, بلکه منظور «يُمن» و «شوم» است. آنها كه اهل «يُمن» و بركت هستند
اصحاب ميمنت میباشند و آنها كه اهل تباهي و گناه هستند اصحاب «مشئمة»
و مشئوم میباشند و نه «مِيْشوم»؛ «مشئوم»، «شوم» و زشت هستند و
كارشان حرام است. اگر درباره ذات اقدس الهي آمده است
«كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ»،
همين
وصف درباره وجود مبارك ابيابراهيم(عليه السلام) هم آمده است كه
«كِلْتَا
يَدَيْهِ يَمِينٌ»
که معلوم ميشود دست ظاهري نيست.
فرمود
من با دست جلال و جمال خلق كردم. در اين دعاهاي شبهاي جمعه كه ميگوييم
«يَا
بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ»،[41]اين معناي خاصّ خودش را دارد. اگر كسي
بخواهد چيزي را با احترام به ديگري بدهد، با دو دستي ميدهد و با دستِ مبسوط ميدهد;
يعني هر چه بخواهي در آن هست او «باسط اليدين» است نه «قابض اليدين» يا «قابض احدی
اليدين»، او با دو دستِ باز عطا ميكند كه با احترام همراه باشد، هر چه ميخواهيم
بتوانيم بگيريم؛ منتها ما قدرتمان به آن اندازه نيست، ظرفيتمان كم است و كم ميگيريم،
براي اينكه تمام تلاش و كوشش ما اين است كه فقط براي خودمان بگيريم؛ اما اگر
بخواهيم از خدا كه ديگران هم در كنار سفره ما باشند، آن وقت ميفهميم كه اين دست
مبسوط است و همه چيز در آن هست، اما همين كه به فكر خودمان هستيم سعي ميكنيم به
همان اندازه خودمان بگيريم، وگرنه او هم «باسط اليد» است، هم «باسط اليدين» است و هم
عطاي او بيمنّت است.
پرسش از ابليس در علت سجده نكردن بر آدم(عليه
السلام)به
هر تقدير اينجا فرمود:
﴿يا إِبْليسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾
آيا تكبّر كردي يا نه، جزء «عالين» و فرشتههاي برتر بودي كه اينها تحت امر
نبودند. واقعاً برتر بودي يا نه, مشمول امر بودي و معصيت كردي؟ برخيها نقل كردند ـ
چون بعضي از تعبيرات روايي هم هست ـ كه فرشتگاني هستند كه بودند و هستند كه از غير
خدا هيچ خبري ندارند و اصلاً نميدانند خدا مخلوقي دارد، اينها محو جمال و جلال
الهي هستند که به هيچ وجه به غير خدا توجه ندارند و نميدانند آدم و عالمي خلق شده
است؛
[42]
اگر چنين موجودي باشد، آن وقت
﴿أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالينَ﴾؛
يعني آيا تو جزء آنها بودي كه مأمور نبودي يا نه, اگر فرشتگان ديگري هم بودند كه
عالي بودند؛ ولي مأمور نبودند.
پرسش خداي سبحان آشكار كننده روحيه استكبار و تمرّد
ابليساين
سؤال ناظر به آن است كه آيا تو استكبار كردي, تمرّد كردي يا نه, تحت امر نبودي؟
معلوم ميشود او استكبار كرده
﴿قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾؛
يعني من استكبار كردم. به تعبير شيخناالاستاد مرحوم الهي قمشهاي گفت:
جُرمش
اين بود كه در آينه عكس تو نديد ٭٭٭ وگرنه بر بوالبشري ترك سجود
اين همه نيست
[43]حالا
كسي يك گناه ميكند ملعون ابد ميشود، گناه ابليس در اين نبود كه سجده نكرد، گناه
ابليس در اين بود كه در برابر «الله» قرار گرفت و گفت شما نظرتان اين است و من
نظرم اين است، اين گناه قابل بخشش نيست. اگر كسي ـ معاذ الله ـ به اينجا برسد و بگويد
اسلام اين را گفته است؛ ولي ـ معاذ الله ـ من نظرم چيز ديگر است، اين همان حرف
شيطنت است؛ يك وقت است قبول دارد و میگويد: ﴿
رَبَّنا غَلَبَتْ
عَلَيْنا شِقْوَتُنا﴾[44]
که خدا و قيامت و دين و ولايت اهل بيت همه را قبول دارد؛ ولي گرفتار بعضي از لغزشهاست،
برای اين شخص اميد به توبه و عفو هست، اما كسي مستقيماً در برابر ذات اقدس
الهي بگويد شما نظرتان اين است و من نظرم اين است، اين ديگر قابل بخشش نيست.
جُرمش
اين بود كه در آينه عكس تو نديد ٭٭٭ وگرنه بر بوالبشري ترك سجود
اين همه نيست
آدم
يك سجده نكند و يك گناه كند ملعون ابد شود؟! اين به علت ديگری است.
﴿قالَ
أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ﴾. اخراج ابليس از منزلت خود و پذيرفته نشدن تقاضاي
مهلت دائم اوبلافاصله
فرمود ـ ديگر توبه و مانند آن ندارد ـ از اين منزلتي كه داري بيرون بيا، چون سخن
از جنّت نيست؛ در تمام اين آيات ياد شده يعنی از همين سرفصل هيچ سخن از بهشت
نيست تا بگوييم ضمير
﴿مِنْها﴾ به جنّت برميگردد.
از اين منزلت بيرون بيا، براي اينكه «رجيم» هستي. اينجا هر كه بيايد بايد به اذن
ما باشد، بياذن در تيررس فرشتههاست.
﴿وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي إِلي يَوْمِ الدِّينِ﴾؛
لعنت من تا روز قيامت هست و قرائن بعدي هم شهادت ميدهد كه غايت داخل در مغيّاست،
اما ابهامي است كه به سود همه است. شيطان گفت درست است لعنت
﴿إِلي
يَوْمِ الدِّينِ﴾ است؛ ولي مهلت هم تا
﴿يَوْمِ
يُبْعَثُونَ﴾
باشد که فرمود نه, اين دو خطر دارد؛ اگر مهلت تا
﴿يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾
باشد ديگران نااميدند يك و تو هم موعد
﴿يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾
كه نزديك شد، ممكن است توبه كني; ولي مهلت تا وقتي است كه خود من ميدانم، نه تو
ميداني و نه ديگري. اين ابهام دو فايده دارد: يك فايده اين است كه او نميتواند
بگويد من فلان وقت توبه ميكنم، براي اينكه معلوم نيست چه وقت ميميرد و چه وقت از
پای درمیآيد, و ديگر اينكه بشر همواره بين خوف و رجا زندگي ميكنند
و ميگويند يك وقت از شرّ او نجات پيدا ميكنيم، اگر معلوم باشد ميگويند تا آن
وقت شيطان هست و بعد ديگر وسوسه نيست، اين ابهام براي هر دو گروه نافع است. فرمود
خودم ميدانم، نه شما ميدانيد و نه ديگري ميداند، لعنت
﴿إِلي يَوْمِ الدِّينِ﴾
هست که به قرينه آيات بعد غايت داخل در مغيّاست؛ ولي مهلت ﴿
إِلي يَوْمِ
الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ است.
﴿قالَ
رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ ٭ قالَ فَإِنَّكَ مِنَ
الْمُنْظَرينَ ٭ إِلي يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾
كه من ميدانم، نه تو ميداني و نه ديگري.