موضوع: تفسیر آیات 41 تا 54
سوره ص
﴿وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادي رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ
الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (41) ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ
شَرابٌ (42) وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ
ذِكْري لِأُولِي الْأَلْبابِ (43) وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا
تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (44) وَ
اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدي وَ
الْأَبْصارِ (45) إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَي الدَّارِ (46) وَ
إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ (47) وَ اذْكُرْ
إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ (48) هذا
ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقينَ لَحُسْنَ مَآبٍ (49) جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً
لَهُمُ الْأَبْوابُ (50) مُتَّكِئينَ فيها يَدْعُونَ فيها بِفاكِهَةٍ كَثيرَةٍ وَ
شَرابٍ (51) وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ (52) هذا ما تُوعَدُونَ لِيَوْمِ
الْحِسابِ (53) إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ (54)﴾ علت تذكّر قصص انبياي گذشتهبعد
از بيان اصول كلي دين; يعني توحيد و وحي و نبوّت و همچنين خطوط كلي اخلاق و حقوق و
فقه، به ياد نمودن از شش پيامبر از انبياي الهي تذكّر و بعد از آن شش پيامبر هم به
نام مبارك نُه پيامبر تذكّر دادند. اين
﴿وَ اذْكُرْ﴾ و
تذكرهها براي آن است كه تاريخ گذشته بر اساس علم تجربي تأييد كند كه اگر پيامبري
صابر و بردبار بود، گذشته از موفقيتهاي معنوي, در دنيا هم پيروز است.
بازگشت ترك عمدي ذكر به وقت فضيلت و همتايي آن با سان
نظاميدر
جريان سليمان(سلام الله عليه) از اينكه در قرآن فرمود:
﴿أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي﴾،[1]
مشخص شد ساني كه ميخواستند ببينند، يك امر نظامي بود. با توجه به اينکه امروز سوم
خرداد و سالروز فتح خرمشهر است، مويّد آن است كه سان ديدن نظامي، رعايت
امور نظامي و بررسي زيرمجموعه چقدر فضيلت دارد چون بدين وسيله نظام و كشوري حفظ ميشود.
خدا امام و شهدا را با انبيا محشور كند! همه رزمندهها و همه خدمتگزاران را در
سايه وليّ خود حفظ بفرمايد! وجود مبارك سليمان حكومتي داشت و سان ديدن اين اسبها
براي او عبادت بود. اگر ترك «صلات» او عمدي بود، مربوط به ترك وقت فضيلت يا وقت
نافله است؛ آنطوري كه مرحوم شيخ طوسي در
تبيان[2]احتمال ميدهند كه وقت فضيلت فوت شده است يا وقت
نافله فوت شده است. مستحضريد كه براي نماز چهار وقت است: يك وقت اجزاست, يك وقت
مشترك است, يك وقت فضيلت است, يك وقت تقديم و تأخّر و مانند آن است. مثلاً وقت فضيلت
براي نماز ظهر اول وقت است. وقت اجزا براي نماز ظهر, چهار ركعت مانده به نماز عصر
است؛ وقت اجزاي نماز عصر همان چهار ركعت آخر وقت است؛ وقت مشترك بين اينهاست و وقت
فضيلت هم براي هركدام يك مقدار مشخّص است. غرض آن است كه اين چهار وقت براي «مغربين»
و «ظهرين» هست كه وقت اِجزاست, وقت فضيلت است, وقت مشترك است, وقت مختصّ است و
مانند آن.
پرسش:
اين تقسيمات مگر تعليم حضرت سليمان نبود؟ حتماً دليلی داشته؟
پاسخ:
بله, احتمال آن را كه بدهيم كافي است. اصلِ صوم و صلات كه دارد:
﴿كُتِبَ
عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾[3]
يا
﴿أَوْصاني بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا﴾،[4]
براي يك مفسّر همين كه احتمال دهد كه از اين قبيل بود، ديگر راهي براي اينكه
بگوييم ـ معاذ الله ـ فلان پيامبر واجبي را از دست داد نيست, همين كه اين قسم
محتمل باشد كافي است.
پرسش:
اگر ساعت ... هم شد
﴿رُدُّوهَا عَلَيَّ﴾[5]
نداشت که ديگر ؟
پاسخ:
براي اينكه ضمير به «شمس» برنميگردد، ضمير به همين اسبهاي نظامي برميگردد؛ اين
﴿الصَّافِنَاتُ الْجِيَادُ﴾[6]
را برگردانيد تا دوباره سان ببيند و كارهايشان را تنظيم كنند، پس ديگر ضمير به «شمس»
برنميگردد.
عدم دلالت استغفار سليمان بر انجام كار خلاف مطلب ديگر اين است كه اين عناويني كه
درباره سليمان(سلام الله عليه) آمده است، چه اينكه عنوان مغفرت هم درخواست مغفرت
است، اين ميتواند براي هر دو باشد، چون مسئله
﴿أَلْقَيْنا عَلي كُرْسِيِّهِ جَسَداً﴾[7]
معلوم نيست كه مثلاً حضرت خلافي كرده باشد تا «اِنابه» كند و «استغفار» كند، اما
درباره آن
﴿أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي﴾[8]
زمينه «انابه» و زمينه «استغفار» هست. بنابراين
﴿ثُمَّ أَنابَ ٭ قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي وَ هَبْ لي﴾[9]
ظاهراً به هر دو برميگردد.
مقصود از توصيف شيطان به «مارد»مطلب
بعدي آن است كه شيطان در قرآن هم به «مارِد» متّصف شد و هم به «مَريد», «مارِد» و «مَريد»
اينها از تمرّد هستند، اين «مَرَدَ» جمع مارد است نه جمع مُريد, «شيطان مَريد» و «شيطان
مارِد»
﴿يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَريدٍ﴾؛[10]
يعني متمرّد, اگر اين وصف, وصف توضيحي باشد هر شيطاني متمرّد است، اما اگر وصف,
وصف احترازي باشد شياطين دو قسم هستند: بعضيها هستند كه قابل كنترل هستند و بعضيها
هستند كه سركش بوده و قابل كنترل نيستند؛ آنها كه سركش هستند و قابل كنترل نيستند،
همانهايي هستند كه در همين سوره مباركه «ص» فرمود:
﴿وَ آخَرينَ مُقَرَّنينَ فِي الْأَصْفادِ﴾؛[11]
آنها كه قابل كنترل و تنبيه و تأديب میباشند، همانهايي هستند كه
فرمود:
﴿وَ الشَّياطينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ﴾،[12]
بنابراين اينچنين نيست كه هر شيطاني الاّ و لابد «مارِد» و «مَريد» باشد و به هيچ
وجه قابل كنترل نباشد.
چگونگي بهرهمندي از روايات در تفسير قرآنمطلب
بعدي آن است که نياز به اخبار در تفسير آيات، براي چيست؟ و حال آنكه خود ائمه
فرمودند به نام ما اخبار جعل ميكنند. از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله
و سلّم) رسيده است که
«سَتَكْثُرُ عَليَّ
القالَ»؛[13]
فرمود روايات موضوع و مجعول هم هست. شما ميبينيد همان سيوطي كه
الاتقان نوشته
و ساير كتابها را تأليف كرده دو جلد كتاب به نام
اللئالي المصنوعة في الأحاديث
الموضوعة دارد که از اول طهارت تا آخر ديات, روايتهاي جعلي را جمع كرده است؛
دو جلد كتاب است كه همه اينها روايات مجعول است که اين موارد در اهل سنّت بود، در
ما شيعهها هم كم نبود؛ لذا ائمه فرمودند به نام ما روايات جعل ميكنند و خود
پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود:
«سَتَكْثُرُ عَليَّ القالَ»؛
اما قرآن مصون از تحريف است، لذا ائمه فرمودند هر روايتي كه از ما نقل كردند بر
قرآن عرضه كنيد.
عرض
بر قرآن همانطور كه مستحضريد دو طايفه است كه هر دو طايفه را مرحوم كليني نقل
كرده است؛ يك طايفه همان نصوص «علاجيه» است كه در كتاب اصول معروف هستند. فرمودند
روايات اگر متعارض شد يكي از راههاي حلّ تعارض اين است كه بر قرآن كريم عرضه كنيد
«فَمَا
وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ» حجّت
است
«وَ
مَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ» آن
را
«فاضربوه علي الجدار»[14]و مانند آن که اينها لزوم عرض روايات
بر قرآن در نصوص علاجيه است، اما طايفه ديگر رواياتي است كه كاري به نصوص علاجيه
ندارد و روايات معارض ندارد؛ هر روايتي چه معارض داشته باشد و چه معارض نداشته
باشد الاّ و لابد بايد بر قرآن كريم عرضه شود، اگر مخالف قرآن نبود حجّت ميشود.
بنابراين در درجه اول مفسّر قبل از اينكه به روايات مراجعه كند، بايد به قرآن
مراجعه كند تا اين ميزان مشخص شود؛ اما اين ميزان اسلام است، نه موزون و وزن, نه
تمام اسلام, اگر ـ معاذ الله ـ كسي گفته بود
«حَسْبُنَا
كِتَابُ اللَّه»[15]
اين هم ميزان بود, هم وزن و موزون؛ اما وقتي بر اساس
«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ»[16]
ـ كما هو الحق ـ داريم حركت ميكنيم اين ميزان است، برخي از مطالبي را كه مربوط به
موزون است بايد از روايات گرفت. بعد از اينكه اين خطوط كلي آيه مشخص شد كه آيه چه
ميخواهد بگويد، اگر روايتي مباين و مخالف آيه نبود، آن وقت موارد مصداق گوناگون و
مصاديق متعدد را ميتواند به خوبي تبيين كند؛ اگر سه احتمال, چهار احتمال, كمتر و
بيشتر درباره آيه هست و روايت يكي را معيّن كرده، همان معيار ميشود؛ مصداقهاي
متعدّدي براي آن هست و روايات که يكي را منحصراً بيان كرده، همان معيار ميشود؛
لذا معناي تفسير قرآن به قرآن ـ معاذ الله ـ بينيازي از روايت نيست، بلکه معنايش
آن است كه بايد ما در ابتدا ميزان و ترازو درست كنيم يك, بعد روايتي را كه وارد
شده چه جزء نصوص علاجيه باشد و چه نباشد را بايد بر قرآن بسنجيم دو, اگر مباين
قرآن نبود بگيريم سه, آن وقت اين را در ذيل آيه قرار دهيم و جمعبندي كنيم چهار,
رواياتي كه در بحثهاي قبل گفته شد و بايد مراجعه شود در اين فضاها بود.
پرسش:
استاد قبلاً گفتيد قرآن را بر روايات عرضه كنيم، الآن دوباره فرموديد روايت را بر
قرآن عرضه كنيم دور نيست؟
پاسخ:
نه, قرآن را كه بر روايت عرضه نميكنيم. اين
«كتاب
تبياناً للناس»[17]
است، نور
[18]
است. خود قرآن را ميشود فهميد، اما به عنوان ميزان, ترازو كه به تنهايي كافي نيست.
بالأخره كالايي را بايد در ترازو گذاشت و سنجيد، خود ائمه فرمودند به نام ما جعل
ميكنند؛ لذا شما اول ببينيد قرآن چه ميگويد يك, بعد حرفهايي كه از ما نقل كردند
بر قرآن عرضه كنيد اگر مباين بود مخالف بود «فاضربوه علي الجدار»، دو؛ اگر مخالف
نبود اين را بگيريد، سه؛ آن وقت آن آيات را با اين روايات جمعبندي كنيد، چهار و
مجتهداً نتيجه بگيريد، پنج.
امكان تأثير بدني شيطان بر انبيامطلب
بعدي آن است كه در جريان حضرت ايّوب(سلام الله عليه) اينها بر اساس اينكه نظير
فرشتهها هستند كه
﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾،[19]
اگر در دعا و زيارت نوراني «جامعه» از وجود مبارك امام هادي رسيده است كه
ائمه(عليهم السلام)
«عِبَادِهِ الْمُكْرَمِينَ الَّذِينَ ﴿لا يَسْبِقُونَهُ
بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾»;[20]
يعني وصفي كه خدا در سوره «انبياء» براي فرشتهها ذكر كرد، همان وصف براي
ائمه(عليهم السلام) هست، براي انبياي الهي هم هست. انبياي الهي بدون اذن خداي
سبحان درخواستي ندارند، تا آنجا كه مصلحت بود وجود مبارك ايّوب صبر كند، صابر بود
و تا آنجا كه دستور يافت دعا كند، دعا كرد که فوراً هم دعا مستجاب شد. شيطان در
حريم امن وحي و نبوّت و عصمت و رسالت و حجيّت اوليا به هيچ وجه راه ندارد، در بدن
اينها همانطوري كه سرما و گرما و «حجر» و «مَجر» اثر دارند، شيطان هم اثر دارد;
حالا يا «بلاواسطه» يا «معالواسطه», اگر در سوره «انبياء» دارد
﴿مَسَّنِيَ
الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ﴾[21]امكان دارد, در سوره «ص» كه محلّ بحث
است دارد
﴿مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ﴾
امكان
دارد، سنگ اثر دارد, سرما و گرما اثر دارد و شيطان هم اثر دارد; حالا يا «بلاواسطه»
اثر ميگذارد يا در اثر وسوسه ديگران اثر ميگذارد؛ اين آسيب بدني است و چيز مهمّي
نيست، آنچه مربوط به روح و عصمت و ولايت و حجيّت است كه معصوم و مصون است.
پرسش:
ساحر میتواند از نظر بدنی؟
پاسخ:
در بدنشان بله، ولي روحشان نه؛ همانطور كه سرما اثر ميكند و مريض ميشوند, گرما
اثر ميكنند و آسيب ميبينند، ممكن است سِحر و شعبده و جادو در بدن اثر كند که چيز
مهمّي نيست؛ او كه كمتر از سنگ نيست، سنگي ميزنند و پيشاني حضرت را ميشكنند!
اطلاع اولياي الهي از زمان استجابت دعا و عدم تنافي
آن با مقام رضااما
اينكه گفته شد عارف ميداند چه وقت دعا كند، معلوم نبود که آن عارف نبيّ بود, رسول
بود, وليّ بود, امام بود و اينکه چه كسي بود؛ آن عارف، نه يعني فردي از افراد عادي
که اينها ميدانند چه وقت دعا كنند ولی ـ معاذالله ـ ايّوب نداند؛ آن
ولیّای از اولياي الهي چه كسي بود روشن نيست، اين بزرگوار هر
كه بود ـ حالا يا پيامبر بود يا امام بود يا وليّاي از اولياي الهي بود ـ وقتي
حالت غرق دست ميداد میگفت که الآن وقت تسليم است، اصلاً تسليم را
براي چنين موقعي گذاشتند. كسي كه به مقام تسليم رسيد ديگر خواستهاي ندارد، مقام
تسليم و مقام رضا و مانند آن فوق مقام دعاست؛ مقام دعا اين است كه انسان هست،
خواستهاي دارد و حوادث و رخدادها گاهي با خواستهٴ انسان هماهنگ نيست که از
خداي سبحان مسئلت ميكند آن حادثه را برطرف كن، اما وقتي به مقام تسليم محض رسيده
است ديگر خواستهاي ندارد.
ماندگاري و نامآوري ايّوب و خاندان او
تذكّري براي اولي الالبابدر
جريان حضرت ايّوب حوادث تلخي پيش آمد که بخشي مربوط به بدن او بود, بخشي مربوط به
عائله او بود, بخشي مربوط به شخص همسر او بود. آن مقداري كه مربوط به بدن او بود
وقتي عرض كرد:
﴿رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ﴾؛«نُصب» يعني رنج و درد, فوراً پاسخ آمد
كه اين دو چشمه زير پاي شما جوشيد که يكي براي شستشو و درمان شماست و ديگری
هم براي نوشيدن و خنك شدن؛ هم «بارد» است و هم خوراكي است. ممكن است بعضي از آبهاي
معدني سرد باشد؛ ولي قابل خوردن نباشد، اين براي بدن شريف ايّوب(سلام الله عليه)
بود. فرزندان و اهل او كه از بين رفتند يا متفرّق شدند ـ هر دوي اينها ممكن است ـ فرمود
ما اينها را به او برگردانديم، «هِبه» كرديم و بخشيديم
﴿رَحْمَةً مِنَّا﴾
و اينكه گفته شد قرآن كريم كتابي است مبارك يك, براي تدبّر
[22]
دو و براي تذكّر
﴿أُولِي الْأَلْبابِ﴾ سه, «تذكره»
﴿أُولِي
الْأَلْبابِ﴾ را در اينگونه از موارد بازگو
ميكند که فرمود:
﴿وَ ذِكْري لِأُولِي الْأَلْبابِ﴾؛ يعني اگر صبر ايّوبي بود آن تحمّل بود
انسان, «لبيب» ميشود و «ذكرا» پيدا ميكند, ماندگار ميشود, نامآور ميشود و
مانند آن و اگر اين سوره مباركه «ص» مُصَدَّر به اين جمله است:
﴿ص وَ
الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾،[23]براي آن است كه چنين نامي و نامآوريِ
نامآوران را مطرح ميكند.
معيار عام نبودن سوگند ايوب در تنبيه همسرش در صد
بنددرباره
همسر خود سوگند ياد كرده بود که او را مثلاً با صد بند تنبيه كند، براي اينكه او
نافرماني كرده بود؛ بالأخره حاكم شرع, وليّ مسلمين, امام و معصوم ميتواند تنبيه
كند، حالا گاهي با سوگند و گاهي بيسوگند. در اينجا وجود مبارك ايّوب سوگند ياد
كرد كه او را با صد تازيانه يا صد بند تنبيه كند. وحي الهي اين شد كه رحمت الهي كه
حدود به دست خداي سبحان است، حالا ميشود گفت كه اين در شريعت آنها بود و در شريعت
ما قابل عمل است که استصحاب شريعت است يا نه, اصلاً اين حقّ مطلق الهي است و اگر
خداي سبحان ميخواست عفو كند، ميتوانست همه را عفو كند، چون حدود،
حقوق الهي است و معناي آن اين نيست كه حالا چنين حيله شرعي هم آدم ميتواند به کار
ببرد که اگر نذر كرده صد تازيانه بزند، يك دسته صدتايي را فراهم كند و يك بار بزند
و بگويد اين صدبار زدن است؛ اين كارِ پيامبر است, كارِ وليّ خداست و نميشود آن
كار را معيار قرار داد و بگوييم براي ديگران هم حجّت است. اصلِ حَد براي ذات اقدس
الهي است، اگر در شريعتي عفو كرد يا تخفيف داد دليل نيست كه در شريعت ديگر هم بشود
که چنين كاري كرد. فرمود
: ﴿وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً﴾
«ضِغْث» يعني يك دسته،
﴿فَاضْرِبْ﴾ به اين دسته
﴿وَ لا
تَحْنَثْ﴾ «حنث» سوگند نكن. شما كه گفتي صد
تازيانه ميزنم يا صد تَركه ميزنم يا صد چوب ميزنم به اين مقدار تخفيف عمل كن كه
﴿لا
تَحْنَثْ﴾؛
يعنی حنثي نكرده باشي.
﴿إِنَّا وَجَدْناهُ﴾ ما وجود
مبارك ايّوب را صابر يافتيم و بندهٴ خوبي است، چون پُررجوع به ماست، پس تو
به ياد ايّوب باش؛ يعني در صحنهها صابر باش و بعد فرمود در بين اين انبياي نُهگانه
به ياد مبارك ابراهيم و اسحاق و يعقوب هم باش.
نفي روايات اسرائيل در چگونگي بيماري ايوبپرسش:
در مورد روايتی که فقر و مريضی را به ايوب اذعان کرده حکمش چيست؟
پاسخ:
نه, آنها اسرائيليات است. بخشي وسيعي از روايات را که
الميزان[24]
و ديگران نقل كردند اسرائيليات
[25] است كه راهي به
آنها نيست؛ گفتند که ـ معاذ الله ـ وضع جسمي او طوري شد كه جامعه از او متنفّر شد
و مثلاً بدبو شد، اين را كه در كتابهاي كلامي گفتيد, شنيديد و خوانديد كه اصلاً
پيغمبر نميتواند يك بيماري داشته باشد که جامعه از او متنفّر شود. خدا مرحوم
خواجه را غريق رحمت كند! مرحوم خواجه در متن
تجريد دارد علامه شرح كرده است
كه وليّ خدا, معصوم و مصون از بيماريهاي نفرتبرانگيز هستند. حالا بدن ايشان اينقدر
كِرم داشته و بدبو شده كه جامعه متنفّر شدند؟! شرط نبيّ بودن, شرط وليّ بودن, شرط
امام بودن اين است كه از بيماريهايي كه باعث نفرت است مصون باشند.
علت امر به پيامبر بر تذكّر جريان انبياي الهيفرمود:
﴿وَ
اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ﴾؛
اينها مردان بزرگي هستند و به ياد اينها باش، براي اينكه يا «الله» تعالي در قُرب
نوافل چشم و گوش اينهاست؛ در آن حديث معروف «بين الفريقين»
«كُنْتُ سَمْعَهُ ... وَ بَصَرَهُ»[26]
يا اينها در قُرب فرائض مجاري ادراكي و تحريكي «الله» هستند كه
«أَنَا
عَيْنُ اللَّهِ وَ أَنَا يَدُ اللَّهِ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا بَابُ
اللَّهِ» و مانند آن. اگر «احدالقُربين» يا «كلاالقربين»
حاصل شد اينها داراي دست و داراي چشم و گوش هستند. اينكه تبر ميگيرد
﴿فَجَعَلَهُمْ
جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُمْ﴾[27]
اين دست, دستِ مبارك است؛ آن چشمي كه ميگويد:
﴿إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ﴾[28]يا
﴿هذا
رَبِّي﴾
که بعد
﴿قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ﴾[29]
اين چشم, چشمِ مبارك است؛ فرمود به ياد اينها باش كه اينها داراي چشم, اينها
داراي گوش و اينها داراي دست هستند. آنكه بتشكن نيست دست ندارد, آنكه محبّت
الهي را نميبيند، چشم ندارد كه فرمود:
﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ﴾[30]
و مانند آن. فرمود به ياد كساني باش كه دست دارند, به ياد كسانی باش كه چشم
دارند؛ اگر قُرب نوافل نصيب ايشان شد طبق حديث معروف
«كُنْتُ سَمْعَهُ ... وَ بَصَرَهُ»
و مانند آن
﴿أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ﴾
هستند, اگر اينها به مقام قُرب فرائض بار يافتند كه شدند
«يَدُ اللَّهِ», «جَنْبُ اللَّهِ»
و
«عَيْنُ اللَّهِ», ﴿أُولِي
الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ﴾ هستند. اينكه مرحوم
صدوق در
توحيد نقل كرد كه وجود مبارك حضرت امير
«يَدُ اللَّهِ»
است,
«جَنْبُ
اللَّهِ»
است،
«عَيْنُ
اللَّهِ»
است و
«بَابُ
اللَّهِ»[31]است،
چون ايشان به مقام قُرب فرائض رسيده است. فرمود اينها دست دارند, چشم دارند. آن چشمي كه كتاب نبيند و
دستي كه تأليف نداشته باشد كه دست نيست و آن چشم نيست
﴿أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ﴾.پرسش:
مراتب يقين نظير «علماليقين» و «عيناليقين» و «حقّاليقين» با قُرب نوافل و
فرائض چه نسبتی میتواند داشته باشند؟
پاسخ:
اينها بيارتباط نيستند، وقتي به قُرب رسيدند به شهود ميرسند. در اين آيه مباركه
فرمود اگر «علماليقين» داشتيد
﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ
الْجَحيمَ﴾؛[32]
اگر انسان به مقامي رسيد كه هيچ خصوصيّتي از خود نديد و آيه
﴿ما
بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[33]
در همه هويّت ادراكي و تحريكي او جاسازي شد، او ميتواند به «قُربين» راه پيدا
كند.
تذكّر خدا و قيامت ويژگي اعطايي خدا به انبياشما
مگر به اينها چه چيزي دادي؟ فرمود ما به اينها جايزه مهمّي داديم. اينها از مرحله
اخلاص گذشتند, از مرحله «مُخلِص» بودن گذشتند, شدند «مُخلَص» كه ما شديم
«مُستَخلِص» و اينها شدند «مُخلَص»
﴿إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ﴾، شما كه اينها را «مُخلَص» كرديد، خالص
و ويژه كرديد، چه چيزي به اينها داديد؟ فرمود يك جايزه داديم که به ديگران نرسيد
﴿إِنَّا
أَخْلَصْناهُمْ﴾؛ يعني «أعطيناهم بجائزةٍ خاصّةٍ
خالصة»، آن جايزه چيست؟ اين است كه اينها هميشه به ياد قيامت هستند، ما اين را به
همه نداديم
﴿إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَي الدَّارِ﴾، اين
﴿ذِكْرَي﴾ خبر است براي مبتداي
محذوف «ما تلك الخالصة؟ هي» آن «خالصه»
﴿ذِكْرَي الدَّارِ﴾ كه اين
﴿ذِكْرَي
الدَّارِ﴾ خبر است براي آن «هي» كه محذوف است؛
ما به اينها جايزه ويژه داديم که ديگران اين را ندارند، اينها هميشه به ياد قيامت
هستند. كسي كه هميشه به ياد قيامت است هرگز نه بيراهه ميرود و نه راه كسي را ميبندد،
اين جايزه را خدا به هر كس نداد، البته
﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[34]
هست؛ اين همه آيات كه میفرمايد به ياد معاد باشيد, برهان اقامه ميكند,
«تذكره» ميكند, دليل ميآورد, خطرات فراموشي قيامت را ذكر ميكند، در همين سوره
مباركه «ص» آيه 26 در جريان حضرت داود(سلام الله عليه) فرمود:
﴿إِنَّ
الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ
الْحِسابِ﴾؛
فرمود چون اينها قيامت را فراموش كردند گرفتار بسياري از مشكلات شدند, پس فراموشي
قيامت «ضلالت»، «غوايت» و مانند آن را به همراه دارد؛ اما ياد قيامت هدايت را,
وصول و شهود به مقصد را به همراه دارد، فرمود اين جايزه را ما به اينها داديم.
مقصود از ﴿ذِكْرَي
الدَّار﴾ در آيه﴿إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ﴾
«فان قيل ما تلك الخالصة؟ نقول هي ذكري الدار»، خانه حقيقی آن است و اينها
به ياد خانه خودشان هستند. پس انسان آنچه در دنيا ميسازد دار نيست، مسافرخانه دار
نيست, خانه مسافر است؛ رودخانه, خانه رود است نه خانه ديگري كه در اينجا عبور ميكند.
فرمود دنيا
«فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ»[35]
«مَمرّ» خانه ندارد، اين «بيتالمرور» است و «بيتالمرور» خانه نيست، بلکه
«دارالقرار» خانه است. خانهٴ آدم آنجاست كه ميرود در آنجا ميماند،
مسافرخانه هرگز خانه آدم نيست. اين بيان نوراني حضرت سيّدالشهداء كه فرمود:
«فَمَا
الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»[36]
همين است. دنيا و مرگي كه انسان در دنيا ميچشد پُلي است, اگر در سَرِ پل انسان يك
دكّه بسازد كه خانه نيست. فرمود خانه آدم همانجاست. ما چنين جايزه خالصهاي را به
اين خانواده داديم؛ به ابراهيم و اسحاق و يعقوب و مانند آن داديم كه جريان آنها در
قسمتهاي قبل گذشت.
پرسش:
ببخشيد! با اينکه سيره آنها تلفيق با
﴿أَ
لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَی﴾[37]
است و نه کاری به دنيا دارند و نه ؟
پاسخ:
نه, كار به دنيا دارند در مبارزات هستند, زندان ميروند, کار سياسي ميكنند، اما
هميشه
﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾
است.
پرسش:
منظورم اين است كه اينها نه به دنيا نه به آخرت کار دارند, بلکه با خود
صاحبخانه كار دارند؟
پاسخ:
بله، اما خانه دارند و به اينها كار ندارند، نه اينكه خانه ندارند; منتها دار
اينها «لقاءالله» است. بعضيها دارشان
﴿جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾[38]
است؛ هر کسی كه آن بالايي را دارد، اين پاييني را يقيناً دارد؛ يعني
﴿جَنَّاتٍ
تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾ را همه انبيا
و اوليا و مؤمنين دارند و آن چيزی كه همه ندارند آن است كه در بخش پاياني
سوره «قمر» هست كه اين خاندان در عين حال كه
﴿في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾[39]
را واجد میباشند,
﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[40]
را در نظر دارند.
برگزيده بودن همه انبيا و علت ذكر بعضي از آنان در
قرآن﴿إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ﴾
آن خالصه چيست؟
﴿ذِكْرَي الدَّارِ﴾ به ياد خانه
و آنجايي هستند كه بالأخره «دارالقرار» است.
﴿وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ﴾
«صَفوه» ما هستند,
﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ﴾[41]
همينها هستند, خَير, بركت, رحمت, مغفرت و مانند اينها هستند. اين سه پيامبر در
برابر آن سه پيامبر قبلي؛ داود و سليمان و ايّوب سه نفر, ابراهيم و اسحاق و
يعقوب(عليهم الصلاة و عليهم السلام) شش پيامبر; حالا كمكم به آن سه پيامبر
ديگر ميرسند كه جمعاً نُه پيامبر میشود،
﴿وَ اذْكُرْ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ﴾
كه نام مبارك اينها برخيها با تاريخ و برخيها هم بدون تاريخ آمده است و نام
بسياري از انبيا هم در قرآن كريم نيامده است. در چند جاي قرآن خدا فرمود ما انبياي
فراواني فرستاديم
﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ
عَلَيْكَ﴾؛[42]
ما انبيايي را که در خاورميانه زندگي ميكردند و سرگذشت آنها را ميتوانستيم به
شما نشان دهيم، قصه اينها را گفتيم و بعد گفتيم:
﴿فَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا﴾،[43]
اما آن طرف آب, اين طرف آب, خاور دور, باختر دور ما انبيايي داشتيم, اُممي داشتيم
ما كه نميتوانيم به شما بگوييم که در آن طرف آب, اقيانوس اطلس و اقيانوس كبير ما
كساني فرستاديم، انبيايي بودند و اُممي بودند که به عذاب مبتلا شدند، بعد نميتوانيم
به شما مدرك نشان دهيم. قصهٴ انبياي خاور دور و باختر دور كه در قرآن
نيامده، نه براي اينكه انبيا فقط در خاورميانه هستند، اين را «بالصراحة» قرآن
فرمود که ما خيلي از اينها را براي شما نگفتيم:
﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ
عَلَيْكَ﴾،
براي اينكه اگر ميگفتيم آن طرف اقيانوس كبير پيغمبري بود، اينها به پيغمبر ميگفتند
از كجا ما خبردار شويم؟ نه نقلي داريم, نه مشاهده داريم، از كجا شما اين حرف را ميزنيد؟
اما درباره انبياي ديگر كه در خاورميانه بودند آدرس داد، فرمود اگر شما آثار
باستاني بشناسيد, ميراث فرهنگي بشناسيد، وقتي از مكه براي تجارت به شام ميرويد
اين دو شهر سر راهتان است؛ در سوره مباركه «حجر» فرمود:
﴿وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبينٍ﴾؛[44]
ما اين دو شهر را ويران كرديم، «امام» آن بزرگراه را ميگويند كه اگر كسي وارد اين
بزرگراه شد ديگر لازم نيست از كسي بپرسد که مقصد كجاست، مستقيماً ميرسد. فرمود
اين سرِ راهتان هست و راههاي فرعي هم نيست، اين بزرگراهي كه مسير تجارت بود و از
مكه به شام ميرسيد، اين دو شهري كه ويران كرديم و آثار باستاني و ميراث فرهنگي
دارد سرِ راهتان است، ببينيد ما با اينها چه كرديم؛ در شام اين قضيه هست, در بين
راه اين قضيه هست که اينها را قرآن كريم ميتواند بگويد:
﴿فَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ﴾،
اما اگر میگفت در آن طرف آب شرق و در آن طرف آب غرب پيامبري بود،
اينها ميگفتند از كجا مشخص است که چنين پيامبري بود؟ لذا «بالصراحة» فرمود قصه
بخشي از انبيا را ما براي شما نگفتيم؛ حالا همينها كه گفته را هم تاريخ مفصّل همه
اينها نيامده است، چون نام اينها در خاورميانه بود نام شريف اينها در قرآن كريم
آمده است.
جزء اخيار بودن انبيا عامل ماندگاري نام آنانفرمود:
﴿وَ
اذْكُرْ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ
الْأَخْيارِ﴾، گاهي دارد
﴿كُلٌّ
مِنَ الصَّالِحينَ﴾[45]
و گاهي دارد
﴿كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ﴾
و مانند آن, بعد فرمود:
﴿هذا ذِكْرٌ﴾ ملاحظه فرموديد که
در اول سوره مباركه «ص» دارد:
﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾، نامآوري, ماندن, لسان صِدق داشتن,
نام كسي در عالَم بماند همين است. الآن در بين اين هفت ميليارد نام همين چند
پيغمبر مانده است. اين همه سلاطين آمدند و رفتند نامشان در كتابهاي تاريخ دفن
شده، اما وجود مبارك ابراهيم هست, عيسي هست, موسي هست, وجود مبارك پيغمبر(عليهم
السلام) هست، اين چند نفر هستند كه در ميان اين هفت ميليارد مطرح
میباشند. فرمود اينها ذكر است.
تبيين اوصاف خانه قيامت براي متّقين و فجّاربعد
فرمود اين «دار» و قيامتي كه گفتيم را براي شما شرح دهيم. مشابه اين قسمتها
تقريباً چندين بار گذشته؛ لذا خيلي بحث ندارد. فرمود در قيامت يك عدّه اهل تقوا
هستند و يك عدّه اهل طغيان میباشند, آنها كه اهل تقوا هستند سرگذشت
آنها مشخص است و آنها هم كه اهل طغيان میباشند سرگذشت آنها هم مشخص
است، ما اجمال و سرگذشت اين دو گروه را الآن براي شما شرح ميدهيم
﴿وَ إِنَّ
لِلْمُتَّقينَ لَحُسْنَ مَآبٍ﴾ «اُوب» يعني رجوع که
بازگشت خوبي دارند و هيچ رنجي هم ندارند، «مآب» آنها چيست؟
﴿جَنَّاتِ
عَدْنٍ﴾ بهشت است که در آنجا مستقرّ هستند،
﴿مُفَتَّحَةً
لَهُمُ الْأَبْوابُ﴾؛ درها باز است و كسي
مايل نيست از بهشت بيرون برود يك و كسي بدون اجازه حقّ ورود ندارد دو, اما باز
بودن درب يك آزادي است براي ساكنانش سه, تا
﴿وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ﴾[46]
چهار, هر لحظه يا در هر فرصت مناسبي فرشتهها براي عرض سلام و علاقه به حضور بهشتيها
ميآيند؛ لذا درب باز است و جهنم دربش بسته است، چون هيچكس قدرت خروج
ندارد، براي اينكه اينها «مقرّنين» در «اصفاد» هستند و اينها بسته
میباشند، «في مكان ضيّق»
[47]
هستند اينطور نيست كه در جهنم جاي وسيع به اينها دهند؛ آنجا هم اگر كسي گرفتار
ضيق صدر بود و سعي كرد ديگران را در فشار قرار دهد، اينطور نيست كه يك آتش وسيعي
به او دهند و بگويند اينجا بسوز، آنجا هم جايش بسته است; يعني در آتش تنگ ميسوزند
اين «في مكان ضيّق»,
﴿مُقَرَّنينَ فِي الْأَصْفادِ﴾[48]براي اينهاست. درب جهنم هم
﴿في
عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾ الآن درب را قفل ميكنند
كليد مشخصي دارند اما گاهي براي دزدي يك پشتبند عمودي ميزنند كه از بالا تا
پايين را بگيرد. سابقاً براي اينكه كسي دربها باز نكند، پشتبندي داشت كه
اين پشتبند افقي نبود عمودي بود، از بالاي درب تا پايين درب را ميبست اين ميشد
«عَمَدِ مُمَدَّد» و مُمتد و عمودي از بالا تا پايين, بسته بود و پشتبند آن هم
افقي نبود، عمودي بود «مُمدّد» بود, ممتد بود
﴿في عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾،[49]چرا اينطور بسته است؟ براي اينكه بسته
بودن درب عذابي است فوق عذاب, كسي كه حاضر نيست به جهنم برود و كسي هم كه قدرت
خروج ندارد، اما بسته بودن درب، عذابي است فوق عذاب. فرمود در جريان بهشت اينطور
است كه
﴿مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ ٭ مُتَّكِئينَ فيها يَدْعُونَ
فيها بِفاكِهَةٍ كَثيرَةٍ وَ شَرابٍ﴾
اينها يعنی
﴿مُتَّكِئينَ عَلي سُرُرٍ متقابلين﴾
و مانند آن تكيهگاهي دارند, روي ميز هستند, آرام زندگي ميكنند, در رفاه به سر ميبرند،
هر ميوهاي كه خواستند ميوه را ميطلبند و ميوه حاضر ميشود.
ترسيم چگونگي برآورده شدن نياز بهشتيها و كار آنهادر
سوره مباركه «يونس» گذشت كه به كسي نميگويند به ما ميوه بده يا به ميوه نميگويند
بيا
﴿دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ
وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾[50]اين سه جمله سخن بهشتيهاست؛ بهشتي اگر
بخواهد سيب بچيند نه دست دراز ميكند كه سيب بچيند, نه به كسي ميگويد به من سيب
بده, نه از فرشته ميخواهند كه سيب بياورد, نه به درخت ميگويند شاخه خود را خم
كن، ميگويند:
﴿دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ﴾
يعني ما محتاج هستيم و تو محتاج نيستي، آن سبحان ميتواند نياز محتاج را برطرف كند
﴿دَعْواهُمْ
فيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ﴾ و به يكديگر كه
رسيدند
﴿تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ﴾،
از ميوه كه استفاده كردند
﴿وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾
که تسبيح و تحميد, كارِ اينهاست چيدن در كار نيست خواستن در كار نيست، با خدا ميگويند
تو منزّه از بينيازي، معلوم ميشود نيازي به سيب دارند اين ميوه حاصل ميشود,
نياز به آب دارند اين حاصل ميشود، اين
﴿يَدْعُونَ فيها بِفاكِهَةٍ﴾
اين دعواي اينها را سوره مباركه «يونس» مشخص كرد، نه اينكه بگويند به ما ميوه بده
﴿يَدْعُونَ
فيها بِفاكِهَةٍ كَثيرَةٍ وَ شَرابٍ﴾
و بدون اينكه گرسنه باشند لذّت سيري را ميچشند, بدون اينكه تشنه شوند لذّت نوشيدن
آب خنك را ميچشند و احساس ميكنند
﴿وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ﴾
حوريهايي كه نزد آنها هستند مُژه كوتاه هستند اين كوتاهي مُژه علامت زيبايي نيست
گفتند يا كنايه از آن است كه غير از همسرهاي خود احدي را نميبينند يا ناظر به «غنج»
و «دلال»
﴿وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ﴾
اينها اطراف و امثال هستند و هم شبيه يكديگر میباشند و هم هماهنگ با
اين مردان بهشتي هستند. بعد فرمود:
﴿هذا ما تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسابِ * إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما
لَهُ مِنْ نَفادٍ﴾که
اين «هذا» ترسيم وضع بهشت است، اين را الآن براي شما نقد ميكنيم؛ آنهايي كه مشمول
خطبه نوراني حضرت امير در وصف متّقيان هستند كه فرمود:
«فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا»[51]يا مشمول آيه ذيل هستند که اگر «علماليقين»
داشتيد
﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ﴾همانطوري كه
﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾,
«ترونّ
الجنّة» هم هست و اين «هذا» براي آنها درست است، چون نشان ميدهند؛ اگر نبودند ـ
كما هو الغالب ـ اين ترسيم صحنه غيبت براي شاهدان است
﴿إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ﴾،اين بحث
﴿وَ إِنَّ لِلْمُتَّقينَ﴾؛
اما چون درباره حضرت ابراهيم و اسحاق و يعقوب فرمودند اينها به ياد معاد هستند،
حالا اين معاد را دارد شرح ميدهد که معاد بخشي براي متّقيان است که حُكم آن چنين
است و بخشي براي طاغيان است كه ـ أعاذنا الله ـ حكم آن بعد ميآيد.