موضوع: تفسیر آیات 30 تا 39 سوره
ص
﴿وَ وَهَبْنا لِداوُودَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ
أَوّابٌ (30)إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ
بِالْعَشِيِّ الصّافِناتُ الْجِيادُ (31)فَقالَ إِنّي أَحْبَبْتُ
حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبّي حَتّی تَوارَتْ بِالْحِجابِ (32)رُدُّوها عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ اْلأَعْناقِ (33)وَ لَقَدْ فَتَنّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ
جَسَداً ثُمَّ أَنابَ (34)قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي وَ
هَبْ لي مُلْكاً لا يَنْبَغي ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ (35)فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْري بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ (36)وَ الشَّياطينَ كُلَّ بَنّاءٍ وَ غَوّاصٍ (37)وَ آخَرينَ مُقَرَّنينَ فِي اْلأَصْفادِ (38)هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ (39)وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفی وَ حُسْنَ مَآبٍ﴾ لزوم شاهد داخلي و خارجي در حمل يك مطلب بر تَمثّلبعد
از بيان خطوط كلي اصول دين و ياد شش پيامبر از انبياي الهي، دستور صادر شد كه به
قصه نُه پيامبر توجه كند و اين انبياي «تسعه» يكي پس از ديگري «قصص» آنها شروع ميشود؛
اول داود بود و بعد سليمان(سلام الله عليهما). حمل يك مطلب بر «تمثّل»
احتياج دارد يا شاهد داخلي داشته باشد؛ نظير
﴿فَتمثّل
لَها بَشَراً سَوِيّاً﴾[1]
يا شاهد خارجي داشته باشد كه ما نتوانيم آيه را بر ظاهر آن حمل كنيم و اگر يكي از
اين دو شاهد مفقود بود آيه بر ظاهر لفظي حمل ميشود، اين يك.
صدق عنوان «كتاب» بر يك مجموعه در حال تدوينمطلب
دوم اين است که عنوان كتاب لازم نيست به پايان برسد تا به آن كتاب بگويند؛ در همين
سورهٴ مباركهٴ «ص» كه در مكه نازل شد، مانند ساير سور مكّي از قرآن
كريم به عنوان كتاب ياد شده است، در حال تدوين هم كه باشد و هنوز به پايان نرسيده
عنوان كتاب بر آن صادق است.
در
آيه 29 همين سوره فرمود:
﴿كِتابٌ أَنْزَلْناهُ
إِلَيْكَ﴾، پس اطلاق كتاب بر قرآن احتياج ندارد به اينكه به پايان
برسد تا اينكه مثلاً در آخر سورههاي مدني بعد از نازل شدن آياتي كه از «حجة
الوداع» به بعد گذشت كتاب بگويند؛ وقتي كتاب در سورههاي مكّي نازل شده است و
اطلاق شد تحدّي «بالكتاب»؛ يعني منحصر به ده سوره سوره «هود» نيست كه ميفرمايد:
﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ
مُفْتَرَياتٍ﴾،[2]پس تحدّي سه بخش دارد: يا به مجموعه آن
مقداري از قرآن كه نازل شده است كه منحصر در ده سوره نيست، بعد از آن به ده سوره و
از آن نازلتر به يك سوره است. غرض آن است كه عنوان كتاب در سورههاي مكّي
هست، در حالی که هنوز قرآن به پايان نرسيده بود، پس مجموعه در حال تدوين را
هم كتاب ميگويند.
چگونگي نزول كلمات قرآن با توجه به مجرد بودن خدا و
فرشتههامطلب
بعدي آن است كه ذات اقدس الهي كه كلمات را نازل ميكند؛ يعني ايجاد ميكند. در
بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) بود كه او
«فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَةُ»؛[3]وقتي حرف ميزند با دهان نيست؛ گوش ميدهد
و «سميع الدعاء» است، با «سامعه» نيست؛ ميبيند و
﴿بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ﴾[4]است، با باصره نيست. بنابراين اگر اين
كلمات و حروف امر مادي هستند، نميشود گفت كه خداي سبحان يا فرشتهها كه مجرد
میباشند چگونه حرف ميزنند؛ آنها حرف را ايجاد ميكنند، نه اينكه
حرف بزنند؛ مثل اينکه همه موجودات زمين و آسمان را ذات اقدس الهي ايجاد كرده است،
اما اصل كلي فاعليت حق تعالي در بيان نوراني حضرت امير در
نهجالبلاغه آمده
كه
«فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَةُ»؛
او با اراده كار ميكند و نه با اعضا و جوارح، چون با اراده كار ميكند فرق ندارد
كه آن مراد مادي يا مجرد باشد؛ بخواهد ارواح انبيا و اوليا را خلق كند، با اراده
ميآفريند؛ بخواهد «أرض» و «سماء» را خلق كند با اراده خلق ميكند، با ابزار كه
خلق نميكند تا گفته شود مثلاً مدبّرات امر مجرد هستند و ذات اقدس الهي منزه از
ماده است و مانند آن.
پرسش:
حضرت استاد ببخشيد! آنهايي که اين حروف را ايجاد میکنند بالأخره به
يک نوع سبک و يک نوع صدا درست میکنند؟
پاسخ:
نه، مرحوم سيد عليخان ـ صاحب قويترين شرح
صحيفه سجاديه ـ
در مقدمه
صحيفه سجاديه شجره طوباي خودشان را نقل ميكنند كه به چند واسطه
به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و
حضرت امير ميرسند، بعد اين حديث را نقل ميكند كه در «ليله معراج» از وجود مبارك
پيغمبر كه برگشت سؤال كردند كه اين كلماتي كه شما شنيديد، اين كلمات شبيه صداي چه
كسي بود؟ ايشان نقل ميكند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه
و آله و سلّم) فرمود: چون ذات اقدس الهي ميدانست عليبنابيطالب
محبوب من است، كلماتي كه ايجاد ميكرد شبيه صداي علي بود؛
[5][6]حالا
تا چه چيزي را خداي سبحان بخواهد ايجاد كند، چون وقتي بخواهد ايجاد كند در اختيار
خود اوست تا شبيه چه صوتي و چه كلامي ايجاد كند؛ اين از آن لطايف روايات ماست.
پرسش: مثلاً در مورد قرائت نماز که بعضی «مالک» و عدهای «مَلِک»
میخوانند؟
پاسخ:
آن را يك گونه فرمود؛ ولي به ائمه(عليهم السلام) از راه پيغمبر(صلّي الله عليه
و آله و سلّم) فرمود كه دو يا سه گونه ميتوانيد قرائت كنيد، اينها
به تحريف برنميگردد. يك مطلب اين است كه چطور نازل شده است؟ پاسخ آن اين است که يك
قسم نازل شده است، مطلب ديگر اين است كه قرائتهاي ديگر چگونه است؟ در پاسخ
میگوييم که آن را ائمه فرمودند و ائمه هم كه ميدانيد با الهام الهي
مرتبط هستند و ميگويند ـ معاذ الله ـ از خودشان كه نميگويند؛ آن وقت ذات اقدس
الهي ميفرمايد اين طور نازل شده است و به آن چند وجه هم ميتوانيد قرائت كنيد که
ميشود ديني، بنا بر اينكه مثلاً نوع قرائات تواتر باشد يا دليل بر حجيّت اين
قرائات را متعدد داشته باشيم. غرض اين است كه اصل ماده را خداي سبحان ايجاد ميكند
«فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَةُ»
و «متكلم» است نه به دهان و صوت، «سميع» است نه به «جارحه» و مانند آن.
بيان اقوال در معناي «عن» در ﴿عَن ذِكْرِ رَبِّي﴾مطلب
بعدي آن است كه نسبت به كلمه «عَن» برخيها احتمال دادند كه به معناي «لام»
باشد، برخي احتمال دادند به معناي «مِن» باشد كه فرمود:
﴿أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ﴾ لِذِكْرِ
﴿رَبّي﴾، چون خداي سبحان درباره اين «خيل»
و اسبهاي نظامي كه مجاهدان بر آن سوار ميشوند و از حوزه دين حمايت ميكنند،
اين محبوب خداست؛ لذا از «خيل» به خَير ياد شده است، اين حرف «عَن» به معناي «لام»
خواهد بود؛ ممكن است «عَن» به معناي «مِن» باشد يا به معناي «لام» باشد، اگر به
معناي «مِن» باشد؛ يعني محبت من نسبت به اين اسبها كه من سان ديدم، ناشي
از ذكر «رب» است، چون خداي سبحان از اين اسبها به نيكي ياد ميكند؛ اين
ممكن است، اما بحثهايي كه درباره آيه است، نبايد كلاً از حريم روايات دور
باشد و بايد با توجه با روايات باشد. روايات اين «عَن» را به معناي «اعراض» گرفتند؛
يعني سان ديدن باعث شد كه من از ياد خدا مثلاً فاصله گرفتم، حالا آن ياد تفصيلي
بود، نماز مستحبي بود و وقت فضيلت نماز بود وجوه به اقوالي است كه گذشت، اگر
روايات نبود و بياني كه از حضرت امير(سلام الله عليه)
[7][8]و
ساير ائمه(عليهم السلام) درباره
﴿عَنْ
ذِكْرِ رَبّي﴾ نبود ممكن بود اين «عَن» به معناي «مِن» باشد يا به
معناي لام و مانند آن باشد.
امكان بازگشت انابه و استغفار به سليمان(عليه
السلام) و دلالت آن بر ترك اوليمطلب
بعدي آن است كه ممكن است در اينكه فرمود ما سليمان را آزموديم، نميشود گفت كه اين
جريان سان ديدن هيچ ترك اولايي يا مثلاً غفلتي در آن نبود، براي اينكه كلمه
استغفار نبود، چون در ادامه «انابه» و «استغفار» دارد، اينكه فرمود:
﴿وَ أَلْقَيْنا عَلی كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ
أَنابَ * قَالَ رَبِّ اغْفِرْ
لِي﴾ اين
محتمل است كه هم به جريان
﴿وَ أَلْقَيْنا عَلی
كُرْسِيِّهِ جَسَداً﴾ برگردد و هم به مجموعه
﴿أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ
رَبّي﴾، ﴿وَ أَلْقَيْنا عَلی كُرْسِيِّهِ جَسَداً﴾،
پس ما دليل نداريم كه بگوييم قصه حضرت داود به «استغفار» ختم شد؛ ولي قصه حضرت
سليمان به «استغفار» ختم نشد، چون اين
﴿ثُمَّ
أَنابَ ٭ قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي﴾ ممكن است به هر دو جمله
برگردد.
بررسي وجوه احتمالي در تقاضاي سليمان(عليه السلام)
بر ملك اختصاصمطلب
بعدي آن است اينكه فرمود
: ﴿وَ هَبْ لي مُلْكاً
لا يَنْبَغي ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدي﴾ گاهي به اين معنا ميشود كه يك مُلك
اختصاصي به من بده كه ديگران دخالت نكنند، چون درباره دخالت برخي از شياطين و جن
در حوزه سلطنت حضرت روايات يا تاريخي هم هست، حضرت نخواست بگويد چيزي كه به من ميدهي
به احدي از افراد ديگر نده، بلکه چيزي را كه به من میدهي نفوذناپذير
و اختصاصي باشد كه ديگران دخالت نكنند، اين يك احتمال؛ لكن اين احتمال خيلي قوي
نيست، چون كلمه
﴿مِنْ بَعْدي﴾ هم
او را همراهي ميكند،
﴿لا يَنْبَغي ِلأَحَدٍ
مِنْ بَعْدي﴾؛ مگر اينكه با توجه به اين
﴿مِنْ بَعْدي﴾ اينطور معنا شود
كه اين مُلك و قدرتي كه به من دادي، تا من زندهام به كسي قدرت نده كه در كار من
دخالت كند و اين مختص من باشد؛ يعني من در اين مستقل باشم و ديگران دخالت نكنند؛
اختصاص به معناي استقلال است، نه اختصاص به معناي اينكه احدي نداشته باشد؛ اختصاص
به معناي استقلال است كه احدي نتواند در كار من دخالت كند، نه اينكه احدي اين فيض
را اصلاً دريافت نكند که ظاهراً اين بخش را سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اول
ذكر كردند.
[9]
اما بخش ديگري كه فخر رازي و ديگران هم به آن اشاره كردند اين است كه چيزي به من
بده كه معجزه باشد، اين
﴿لا يَنْبَغي ِلأَحَدٍ
مِنْ بَعْدي﴾؛ يعني از افراد عادي نه از انبيايي كه بعد از من ميآيند
و منظور اين نيست كه چيزي به من بده كه به هيچ پيامبري بعد از من نخواهي داد، اين
نيست؛ منظور آن است كه چيزي به من بده كه هيچ فردي از افراد عادي آن را نداشته
باشند؛ يعني معجزه باشد
[10]
و اين عيب ندارد، چون همه معجزات اينطور است؛ منتها قبل و بعد را هم بايد
زير مجموعه خود بگيرد، چون هيچ معجزهاي نيست كه بشر عادي بتواند مثل آن بياورد؛
معجزه حضرت صالح اينطور است، معجزات انبياي قبلي اينطور است،
انبياي بعد از صالح اينطور است.
معجزه
چيزي است كه نه بشر قبلي ميتوانست بياورد و نه بشر بعدي «الي يوم القيامة»، چون
بارها ملاحظه فرموديد که معجزه از سنخ علم نيست، راه فكري ندارد، راه درس و بحث
ندارد كه كسي از پيامبر بپرسد كه شما چگونه معجزه ميآوريد كه من هم درس بخوانم يا
با تهذيب نفس به اينجا برسم. معجزه به نزاهت و قداست روح وابسته است، راه
فكري ندارد و راه انديشه نيست، بلکه راه آن قداست روح است و يك پيوند خاصي است.
الآن اگر كسي يك مورّث غني داشت و بعد از رحلت او مال فراواني به وارث رسيد، او از
راه كسب درآمد به دست نياورده تا كسي به اين وارث بگويد تو چه كار كردي كه اين مال
را به دست آوردی كه ما هم انجام دهيم؛ اين پيوند ميخواهد، اين از راه درس و
بحث و تحصيل و مانند آن نيست. معارف معجزه و ولايت از سنخ «علم الوراثة» است، نه «علم
الدراسة»؛ اگر كسي وارث «الله» شد، خدا او را فردوس عطا ميكند كه «يرثه الفردوس»،
[11] اگر كسي مرتبط
به «الله» بود
﴿إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ
يُورِثُها مَنْ يَشاءُ﴾.[12] «علم الوراثة» درسي نيست، به پيوند مربوط است؛ همه
معجزات اينطور هستند، معجزاتي كه انبياي قبل آوردند، معجزاتي كه حضرت داود
و سليمان(سلام الله عليهما) و بعديها آوردند معجزه چيزي نيست كه
يك بشر عادي بتواند بياورد. اگر منظور حضرت سليمان(سلام الله عليه) اين
باشد كه چيزي به من بده كه هيچ بشر عادي نتواند به آنجا برسد؛ يعني معجزهاي
به من بده و اين معنايش اين نيست كه به هيچ پيامبري ديگر نده و معناي آن اين نيست
كه به هيچ وليّاي نده.
پرسش: عملاً بعد از حضرت سليمان هيچ يک از انبيا اينچنين قدرتی
نداشتند؟
پاسخ:
همه انبيا اين قدرت را داشتند، منتها اظهار نميكردند و اگر قدرت هم نبود، براي
اينكه ذات اقدس الهي يك معجزه ديگر داد. غرض آن است كه وجود مبارك سليمان از خداي
سبحان نخواست كه به هيچ پيامبري نده، خواست كه به هيچ فرد عادي از افراد عادي نده؛
يعني معجزه شود. كاري كه حضرت صالح كرد «الي يوم القيامة» هيچ كسي نميتواند بكند،
انبيا ميتوانند و اوليا ميتوانستند؛ ولي هيچ بشر عادي نميتواند معجزه صالح را
بياورد، معجزه نوح را بياورد و معجزه انبياي ديگر را بياورد، چون راه فكري ندارد و
از راه درس و بحث نيست، راه تهذيب نفس هم ندارد كه انسان زحمت بكشد، رياضت بكشد و چنين
كاري را بتواند انجام دهد، يك پيوند خاصي است كه محصول قداست روح است كه
﴿إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ
يَشاءُ﴾، اگر «علم الوراثة» است
﴿اللّهُ
أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[13] راه درس و بحث فكري
ندارد، چون راه درس و بحث فكري ندارد اگر سليمان(سلام الله عليه) از
خداي سبحان خواسته باشد به من چيزي بده كه به هيچكسي نميدهي؛ يعني معجزه
به من بده و همينطور هم شد، نه اين است كه به هيچ پيغمبري نميدهي؛ اگر
منظور اين باشد كه به هيچ پيامبري نميدهي، اين به دو تفسيري كه در بحث ديروز گذشت
قابل حل است؛ يعني اگر هم به پيامبري دادي آنها اظهار نكنند، چه اينكه هيچ پيامبري
اظهار نكرد يا اينكه به هر كسي ميدهي بايد به مقام سليماني برسد، وقتي به مقام
سليماني رسيد من و او يكي هستيم، به شخصيت حقيقي من كه نميدهي، به شخصيت ولوي و نبوي
من ميدهي، به اين مقام ميدهي؛ ديگران كه به اين مقام رسيدند همين را دارند، من و
او که فرقي نميكنيم؛ براساس اين دو تفسير
﴿لا
يَنْبَغي ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدي﴾ قابل توجيه است. اين راه سومي است
كه فخر رازي و امثال فخر رازي ذكر كردند و اين هم قابل قبول است؛ يعني هيچ بشر
عادي اين كار را نكند.
احتمال
چهارم اين است كه اينكه گفته است
﴿لا يَنْبَغي
ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدي﴾؛ يعني تا من زندهام، نه
﴿مِنْ بَعْدي﴾ «الي يوم القيامة»؛ يعني
در عصر من به كسي ندهي، نظير اينكه درباره حضرت مريم(سلام الله عليها)
آمده است كه
﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَ
طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلی نِساءِ الْعالَمينَ﴾؛[14] يعني «نساء العالمين» همان عصر و اگر صديقه طاهره(سلام الله عليها)
«سيده نساء العالمين» است آن مطلق است، پس ممكن است اينكه فرمود:
﴿عَلی نِساءِ الْعالَمينَ﴾؛ يعني «نساء
العالمين» همان عصر و اينكه سليمان عرض كرد خدايا
﴿لا
يَنْبَغي ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدي﴾؛ يعني تا من زندهام به كسي نده،
اين منافات ندارد و به كسي هم نداد؛ به اين وجوه چهارگانه و مانند آن اين آيه
كريمه قابل حل است.
پرسش: اگر اين مقام و قدرت معجزه باشد خود به خود از طرف خداوند حکيم به بشر
عادی داده نمیشود؟
پاسخ:
چون قضيه ضرورت به شرط محمول نيست. فرمود چيزي به من بده كه به كسي نميدهي؛ يعني
به من معجزه بده، نه اينكه به من معجزهاي بده كه آن معجزه را كسي نتواند، اين
ديگر ضرورت به شرط محمول است و معجزه آن است كه ديگران را عاجز کند، فرمود چيزي به
من بده كه ديگران نتوانند؛ يعني به من معجزه بده، نه اينكه به من معجزهاي بده كه
آن معجزه را ديگري نتواند به جا بياورد، اينكه معنايش نيست؛ يعني به من معجزه بده
که همين هم شد.
علت ورود روايات اسرائيلي در قصص انبيافرمود:
﴿وَ لَقَدْ فَتَنّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا
عَلی كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ﴾، متأسفانه بسته بودن
درب اهل بيت(عليهم السلام) باعث شد كه بخشي از اين روايات اسرائيلي
[15] و غير اسرائيلي به
اين وجوهات راه پيدا كرده است؛ شما ببينيد چه چيزهايي در اين زمينهها گفته شده كه
نه با قداست پيامبر ساخته است و نه با متن قرآن ساخته است. وجوه فراواني كه فخر
رازي و همچنين مرحوم شيخ طوسي در
تبيان[16] بعد از ذكر بعضي
از آن وجوه فرمود که اينطور معنا كردن وجوه ركيكه است، شايسته قرآن نيست،
شايسته مقام نبوت نيست، شايسته مقام سليمان نيست. چطور رويشان شد كه اين طور معنا
كردند آيه را كه مثلاً حضرت سليمان اين قصد را كرده كه مثلاً امشب من فلان كنم تا از
هر كسي بچهاي به دنيا بيايد.
[17] [18] تبيين آزمون سليمان(عليه السلام) و استغفار همراه
با تقاضاي مُلك اختصاصي اوفرمود
ما او را آزموديم
﴿وَ لَقَدْ فَتَنّا سُلَيْمانَ
وَ أَلْقَيْنا عَلی كُرْسِيِّهِ جَسَداً﴾، اين
﴿وَ لَقَدْ فَتَنّا﴾ ممكن است به قصه
همان عرض «خيل» و سان ديدن «صافِناتُ الْجِياد» و
﴿وَ
أَلْقَيْنا عَلی كُرْسِيِّهِ﴾ ربط پيدا کند؛ لذا مسئله
﴿ثُمَّ أَنابَ ٭ قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي﴾
به هر دو ربط پيدا میکند و اگر جسدي كه مورد عنايت آن حضرت بود؛ يعني
علاقهمند بود كه اين شخص زنده بماند و از بيماري نجات پيدا كند و نجات
پيدا نكرد، اين آزموني است كه بالأخره اگر عمر كسي تمام شده است
﴿فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ
لا يَسْتَقْدِمُون﴾[19] و مصلحت افراد
را هم هيچكس نميداند مگر ذات اقدس الهي و اگر انبيا(عليهم السلام)
از مصالح آگاه هستند، به تعليم الهي آگاه می باشند. ما اين آزمون را به عمل
آورديم و وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) هم از آن باخبر شد، همانطور
كه داود(سلام الله عليه) با خبر شد
﴿فَاسْتَغْفَرَ﴾،[20] سليمان(سلام الله عليه) هم باخبر شد
﴿ثُمَّ أَنابَ﴾ بعد استغفار كرد و استغفارش
هم اين است كه
﴿قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي وَ هَبْ
لي مُلْكاً لا يَنْبَغي ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ﴾.
تو كه «وهّاب» هستي اينطور نيست كه «هبه» تو منحصراً برای ما باشد،
هر طور كه بخواهي موهبت و بخشش در اختيار توست؛ ولي معجزهاي به من عطا بكن كه من
با اين قدرت اعجازي بتوانم اين سلطنت غير مترقبه را اداره كنم! سلطنتي كه وجود
مبارك سليمان داشت يك سلطنت عادي نبود، اين
﴿مُلْكاً
لا يَنْبَغي﴾ تنها مسئله
﴿فَسَخَّرْنا
لَهُ الرِّيحَ﴾ نبود، همه شياطين را، جن را، هم كارگرها و كارفرمايان
جن را، هم جنهاي مزاحم را، هم جنهايي كه بايد در زندان در بند باشند، هم جنهايي
كه بايد اجير بشوند برای كارگري، هم آنهايي كه بايد نيروي دريايي باشند
غواصي كنند و آنچه در دريا هست به عرض سليمان برسانند و هم آنهايي كه بايد كارگري كنند
بناها و قصرها را بچينند همه اينها تسخير شده حضرت سليمان بودند، اين ديگر
﴿لا يَنْبَغي ِلأَحَدٍ﴾ بود؛ اگر اين
معنا باشد «الي يوم القيامة» براي هيچكسي ظهور نكرده است. گفت به من مُلكي
بده كه
﴿لا يَنْبَغي ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدي
إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ﴾ از شما برميآيد، وهّاب بودن شما هم به
نحو اطلاق است. آن وقت ذات اقدس الهي با «فا»ي تفريع پاسخ داد؛ يعني ما به خواسته
او احترام گذاشتيم و اجابت كرديم.
ظهور مُلك سليمان(عليه السلام) بر جن و باد و معناي
«رخاء» و «عاصف» آنتفصيل
قصه اين است كه اول باد را مسخّر او كرديم، بعد شياطين را براي او مسخّر كرديم،
انواع شياطين را اعم از نيروي كارگري و نيروي غواصي و شياطين مزاحمي كه جزء كفّار
و منافقين هستند که آنها بايد دربند باشند را هم مسخّر او كرديم، چون جن مثل انس
هم مؤمن دارد هم كافر دارد هم منافق دارد و آن كافر و منافق بايد در بند باشند كه
هستند؛ فرمود كه ما همه اين كارها را كرديم
﴿فَسَخَّرْنا
لَهُ الرِّيحَ﴾ باد را مسخّر او كرديم.
﴿تَجْري﴾
اين «ريح» به امر وجود مبارك سليمان
﴿رُخاءً﴾؛
يعني اين باد پيرو اراده سليمان بود، يك پيرو نرم؛ نه اينکه باد نرم بود؛ باد گاهي
تند است و گاهي نرم است. الآن از دورترين نقطه مديترانه اول نسيمي ميوزد كمكم
شديد ميشود، بعد به صورت باد تند درميآيد، بعد ابر توليد ميشود، بعد ابرها را
جمع ميكنند، نر و ماده ابرها را جدا ميكنند، بعد تلقيح و باردار ميكنند، براي
ابرهاي ماده باردار در «خِلال» آن رحم درست ميكنند، بعد فرمود:
﴿فَتَرَی الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ
خِلالِهِ﴾[21] كه شلنگي نبارد و غربالي ببارد كه مشكل مردم حل شود،
همه اينها از آن «رخاء» شروع ميشود تا «عاصف» بودن؛ همه اين قسمتهاي كار
مهم را باد دارد انجام ميدهد. باد يك وقت تند است و يك وقت كُند، معناي
﴿تَجْري بِأَمْرِهِ رُخاءً﴾ اين نيست كه
بادهاي كُند در اختيار حضرت بود يا با كُندي در اختيار حضرت بود تا با آيه 81
سورهٴ مباركهٴ «انبياء» هماهنگ نباشد؛ آيه 81 سورهٴ
مباركهٴ «انبياء» اين است
﴿وَ
لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً﴾؛ تند باد و سوناميها در
اختيار حضرت سليمان بود؛ اگر سونامي هست، تندباد هست، طوفان هست و طوفنده هست که
با «رخاء» هماهنگ نيست! پاسخ آن اين است كه اگر اراده حضرت اين بود كه اين در حد
نسيم حركت كند، نسيمانه حركت ميكرد و اگر در حد سونامي و طوفان و تندباد ميخواست
که حركت كند «عاصفةً» حركت ميكرد؛ اين يك وجه، وجه ديگر اين است كه «رخاءً» اين
است كه كلاً باد يك تابع نرم است و تبعيت آن در سركشي نيست، براساس فشار نيست، با
ميل و طوع و رغبت در تحت تدبير حضرت سليمان است؛ نظير اينكه خداي سبحان فرمود ما
به آسمان و زمين گفتيم
﴿فَقالَ لَها وَ
لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾؛[22] ما با ميل و رغبت
آمديم. باد «رخاءً»، «طوعاً»، «رغبةً»، «ميلاً» در اختيار سليمان بود، نه اينکه باد
دو قسم است که يكجا «رخاء» است و يكجا «عاصف» تا ما بگوييم جمع
آن به حسب دو موطن است، بلكه منظور آن است كه پيروي و اطاعت آن نرم و با رغبت است،
هر طور كه او دستور داد؛ حالا يا «رخاء» است يا «عاصف»؛ ولي اصل طريقه پيروي آن «رخاءً»
است. پس اين «رخاءً» دو معنا ميتواند داشته باشد: يكي اينكه اينجا فرمود «رخاءً»؛
يعني در موردي كه حضرت سليمان اراده «رخاء» و نرم و نسيمي كند، در آيه 81 سوره «انبياء»
که فرمود «عاصفةً» آنجايي كه حضرت اراده سونامي و طوفاني كند اين جمع دو
مورد كه اين تفاوت در اثر تفاوت دو نحوه اراده است؛ يك وقت است كه اين «رخاءً» در
برابر آن «عاصفةً» نيست، آنجايي كه «عاصفه» است و سونامي است «رخاء» است و
آنجا كه نسيم است «رخاء» است؛ يعني با ميل و رغبت و بدون فشار تحت رهبري
سليمان حركت ميكند
﴿فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ
تَجْري بِأَمْرِهِ﴾ که «تجري رخاءً»، نه به «امره رخاءً»؛ امر او هر
چه ميخواهد باشد يا «رخاء» است يا سونامي يا طوفاني اين «تجري رخاءً»، نه به «امره
رخاءً»؛ امر او گاهي «عاصفه» است، طوفاني است و گاهي نسيم است.
عدم تنافي مُلك سليمان(عليه السلام) با مُلك الهيپرسش:
در دعای نورانی «ندبه» میخوانيم که خداوند با انبيا شرط
کرده و انبيا هم قبول کردند و اين دليل بر آن است که اينها از راه ... به اين مقام
رسيدهاند؟
پاسخ:
نظام تكوين است و در نظام تكوين همه تابع هستند، اينجا هم ذات اقدس الهي
اين حوادث و اين موجودات را كه به اراده الهي اداره ميشوند، گاهي اين اراده را
دستور ميدهد فرشتگانی كه مدبّرات امر هستند انجام دهند، آنها هم «عاصفات»
عصف هستند، آنها هم «تاليات»، «زاجرات» و «صافات» میباشند و گاهي
هم ميفرمايد به دستور فلان انسان حركت كنيد، بالأخره يا «مع الواسطه» يا «بلاواسطه»
اينطور است. آنجا كه جبرئيل(سلام الله عليه) براي «تهديم»
و از بين بردن قوم لوط مأموريت پيدا كرد آنجا
﴿سَخَّرَها
عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ﴾[23] که اين تندباد سونامي و طوفاني به حيات آنها در
﴿سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ﴾ خاتمه
داد، حالا تا به چه كسي دستور دهد که اينجا به وجود مبارك سليمان اين سِمَت
و ماموريت را سپرده است،
﴿تَجْري بِأَمْرِهِ رُخاءً﴾؛
حالا امر او يا نسيمگونه است يا «عاصف» و طوفاني است،
﴿حَيْثُ أَصابَ﴾ سليمان به هر سمتي كه
بخواهد، به هر «صوب»ي كه اراده كند و به هر «صوب»ي كه تصميم بگيرد اين بيان
برای باد بود.
اقسام سهگانه شياطين مسخّرِ سليمان﴿وَ
الشَّياطينَ﴾؛ يعني «سخّرنا له الشياطين»، آن وقت
شياطين را به سه قسم تقسيم فرمود که يك گروه كارگري داشتند، براي اينكه كسي كه
سلطنت دارد، نيروهاي فراواني زير مجموعه دارد، نيروي نظامي دارد، ساختمانهاي
فراوان دارد و آسايشگاه فراوان لازم دارد اينها را بايد بسازد؛ اينها نيروي
ساختاري بودند. كارهاي دريايي را هم بايد انجام دهد که چه چيزهايي در دريا هست و بايد
از دريا بگيرند؛ يعنی غواصي كنند و در اختيار حضرت قرار دهند؛ گروهي كه
منافق، كافر و سركش هستند آنها هم بايد به زندان بيفتند که اينها را هم به بند
كشيده است
﴿وَ الشَّياطينَ﴾؛ يعني
«سخّرنا له الشياطين»، هم بنّاهايشان را؛ يعني كارگرهايشان و هم غواصهايشان
كه اينها خدماتي هستند
﴿وَ آخَرينَ﴾ كه
﴿مُقَرَّنينَ﴾ در «أصفاد» و بندها
و زنجيرها می باشند، آنها هم بالأخره كافر دارند، آنها هم منافق و مزاحم
دارند؛ آنها را ذات اقدس الهي در تسخير حضرت سلميان قرار داد كه به بند بكشند.
عطا بودن نعمتهاي الهي و پايانناپذيري آن با بخششبعد
به وجود مبارك سليمان فرمود:
﴿هذا عَطاؤُنا﴾؛
شما از ما مُلكي خواستي كه
﴿لا يَنْبَغي
ِلأَحَدٍ﴾ اين عطاي ماست، چه ببخشي و چه نگاه داري تمام شدني نيست
﴿هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ﴾؛ ببخشي و نعمتي
را به عنوان منّت عطا كني مظهر خداي منّان هستی، امساك كني مظهر خداي «مُمسك»
میباشي كه در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» گذشت كه
﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ
لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ﴾،[24] اين قبض و بسط الهي اين فتح و امساك الهي گاهي مظهر
ميطلبد، فرمود بخواهي ببخشي مظهر «هو المنّان» خواهي بود ﴿فَامْنُنْ﴾، نبخشي مظهر «هو الممسك» خواهي بود
﴿أَوْ أَمْسِكْ﴾ که هر دو در اختيار
توست
﴿هذا عَطاؤُنا﴾؛ اگر نعمت را
دادي و مظهر «هو المنّان» بودي عطا ميكني
﴿فَامْنُنْ﴾،
مظهر «هو الممسك» بودي كه
﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ
لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ﴾؛
آنجايي كه ذات اقدس الهي قبض ميكند و امساك ميكند و مصلحت را در امساك ميداند
تو مظهر «هو الممسك» هستي و عطا نميكني، هر دو باشد بدون حساب؛ يعني به حساب
درنميآيد، نه اينکه بي نظم است.
مقصود از به غير حساب وارد شدن مؤمنين در بهشتهيچ
كاري ذات اقدس الهي در عالم بينظم انجام نميدهد، اينكه دارد
﴿يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فيها بِغَيْرِ
حِسابٍ﴾؛[25] يعني به حساب در نميآيد
يا حسابهاي آنها قبلاً بررسي شده است، «يوفون اجورهم بغير حساب»؛
[26] يعني به حساب در
نميآيد يا نه، حسابهايشان قبلاً بررسي شد.
يك
روايت نوراني نقل ميكند كه فقير قبل از غني وارد بهشت ميشود،
[27][28]براي
اينكه او حساب و كتاب ندارد؛ فلانجا زكات دادي؟ خمس دادي؟ از كجا فراهم
كردي؟ به كجا صرف كردي؟ او «صفر اليد» است، بعد «مَثَل» ذكر ميكند و كه «مَثَل»
غني و فقير مثل دو كشتي است كه يكي پُر بار است و يكي خالي است، وقتي به بندر
رسيدند آنكه خالي است او را زود رها ميكنند و ميرود، آنكه پُربار است همه اين
بارها را بايد تفتيش كنند و ببينند كه آيا کالای قاچاقي يا كالاهاي حرام
دارد يا ندارد.
مراد از شياطين در دستگاه سليمان(عليه السلام) و
عدم قدرت آنان بر وسوسه پرسش: مراد از شياطين آيا ابليس و ذريّهاش هستند؟
پاسخ:
در دستگاه حضرت سليمان نميتوانستند جسارتي انجام دهند. وسوسه نسبت به همه مردم
مصلحت الهي بود كه باشد، چنانچه وسوسه نباشد هيچ كسي به كمال نميرسد، اما
كارشكني كنند و بخواهند در دستگاه او نفوذي، خطري و حادثهاي ايجاد كنند مقدورشان
نبود؛ منافق از آنها و كافر از آنها در بند بود و ديگران هم در خدمت بودند، اما
اصل وسوسه كردن يك چيز خوبي است، برای اينکه هر كس به هر جايي رسيده است به
بركت وسوسه رسيده است، براي اينكه جهاد با نفس و مبارزه كرده و آن «اماره بالسوء»
را به «اماره بالحسن» تبديل كرده است، اگر وسوسه نباشد كسي به كمال نميرسد.
پرسش: ابليس و ذريهاش همه آنها کافر نيستند؟
پاسخ:
ابليس بله؛ ولي ذريّه ابليس از جن هستند، شيطان؛ يعني هر موجود متمرّدي كه از «جِنّة»
است، همه اينها اينطور هستند، اگر كافر بودند يا منافق بودند جزء گروه
سوم میباشند كه «مقرنين» در بند هستند، اما آنها كه غوّاص، بنّا و نيروي
خدماتي هستند جزء موحّدان میباشند. در سوره مباركه «احقاف» دارد كه
﴿إِنّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ
مُوسی﴾؛[29] اينها جنّيهايي
بودند كه تا زمان حضرت موسي را درك كرده بودند، پيرو حضرت موسي بودند و به
تورات
ايمان آورده بودند، بعد وقتي آمدند قرآن را گوش دادند به يكديگر ميگفتند:
﴿إِنّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی﴾
و بعد گفتند در ماها كساني بودند كه منكر وحي و نبوت بودند ميگفتند كه خدا
پيامبري را مبعوث نميكند اين «شتت» از قول است، اين جن موحّد بود، معتقد به خدا و
وحي و نبوت بود و گفت در ماها كساني هستند كه منكر وحي و نبوت هستند و اين «شتت»
از قول است؛ يعني قول باطل است معلوم ميشود در اينها موحّد و مؤمن به نبيّ خودشان
بودند.
امكان نفوذ شيطان در حوزه مأموريت پيامبران نه در
كار آنان پرسش: اين تعبيری که راجع به انبيا هست که
﴿إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّيْطانُ في
أُمْنِيَّتِهِ﴾ راجع به حضرت سليمان نبود؟
پاسخ:
آن در سورهٴ مباركهٴ «حج» بود و معنايش هم گذشت، معنايش بسيار معناي
خوبي است نه يعني در كار او دخالت ميكنند كه جلوي كار او را بگيرند
﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا
نَبِيِّ إِلاّ إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّيْطانُ في
أُمْنِيَّتِهِ﴾؛[30] يعني هر پيامبري كه آمده مأموريت و برنامهاي دارد
در قلمرو مأموريت او و در حوزه دستورهاي او شيطنت شيطان نفوذ ميكند و يك عدّه را
گمراه ميكنند، نه اينكه در كار او دخالت كنند و جلوي كار او را بگيرند، در حوزه
مأموريت او در كارهاي مردم كارشكني ميكنند، بله اين همان وسوسه است و همان
انحرافاتي است كه شياطين براي هميشه داشتند و دارند، اين نقص نيست؛ اگر وسوسه
نباشد كه امتحانی نيست و كسي به كمال نميرسد
﴿فَامْنُنْ
أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾، آنگاه پايان قصه سليمان(سلام الله عليه)
همانند پايان قصه حضرت داود(سلام الله عليه) است كه فرمود:
﴿إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفی وَ حُسْنَ مَآبٍ﴾؛
يعني درجات و حُسن ختامی براي حضرت سليمان هست.