موضوع:تفسیر آیات 27
تا 34 سوره ص
﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً
ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ (27)
أَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِي
الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجَّارِ (28) كِتابٌ أَنْزَلْناهُ
إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ
(29) وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (30)
إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ (31) فَقالَ إِنِّي
أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّي تَوارَتْ بِالْحِجابِ (32)
رُدُّوها عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ (33) وَ لَقَدْ
فَتَنَّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلي كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ (34)﴾ حمل بر تمثل بودن بخشهاي اختلافي قصص انبيا قصصي
كه قرآن كريم براي تثبيت آن اصول ادّعايي خود بعد از برهان نقل ميكند، برخي از
آنها واقعيت خارجي دارد و در خارج اتفاق افتاده و برخي از آنها بين مفسّران مورد
اختلاف نظر است كه عدّهاي از مفسّران آنها را بر جريان عادي و عدّهاي هم بر
جريان تمثّل حمل ميكنند. قصه حضرت آدم(سلام الله عليه), جريان حضرت داود, جريان
حضرت سليمان و جريان حضرت ابراهيم با آن مهمانهايي كه آمدند، اينها مورد اختلاف
نظر بين مفسّران است؛ برخيها به همين جريان ظاهري و امور عادی حمل كردند و
برخيها هم اين را به صورت تمثّل تفسير كردند. جريان حضرت مريم و مادر شدن ايشان
را خداوند در سوره «مريم» به صراحت بيان فرمود كه
﴿فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا﴾؛[1]فرمود اين يك تمثّل است. در حالت تمثّل
هم گاهي فرشتهها مأموريت خودشان را ابلاغ ميكنند; نظير آنچه اين فرشته به حضرت
مريم(سلام الله عليهما) فرمود که من مأمورم
﴿إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً
زَكِيًّا﴾[2]
و نظير فرشتههايي كه براي تبشيرِ پدر شدنِ حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) و هم
تعذيب و انذار براي قوم لوط وارد شدند و سلام گفتند، با احترام وارد شدند، مهماني
حضرت را به حسب ظاهر قبول كردند و مانند آن, پس اينچنين نيست كه در همه تمثّلات
حکم يكسان باشد.
قصّه آدم(عليه السلام) مؤيّد تمثّل بودن بخشهاي اختلافيمطلب
بعدي آن است كه در تمثّل, عمده آن شخصي است كه اين حالت براي او پيش ميآيد؛ اما
اينکه شيطان را كه در آن عالم ديد و آيا شيطان هم به مقام برتري نائل ميشود يا
نه، بر اين دليلی نيست؛ مثل اينكه در همان عالم رؤيا شيطان برای وجود
مبارك حضرت ابراهيم متمثّل شد تا جلوي «ذَبح» فرزند را بگيرد که ايشان او را رجم و
رمي كردند. جريان حضرت آدم كه سرفصل همه اين قصههاست و بين اهل تفسير اختلاف نظر
هست که عدّهاي بر همين ظاهر حمل ميكنند و عدّهاي هم بر جريان تمثّل, آنهايي كه
بر جريان تمثّل حمل ميكنند ميگويند قبل از خلقت حضرت آدم، خداي سبحان به ملائكه
فرمود:
﴿إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً﴾
که آنها هم يك سؤال استفهامي داشتند، نه استنكاري و اعتراضي
﴿قالُوا
أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ
بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ﴾[3]
اين براي قبل از خلقت بود, بعد در جريان خلقت فرمود ما آدم را از «حمأ مسنون» و از
«صلصال»[4]
و از «تين» و
«تراب»[5]
مانند آن خلق كرديم
﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾
از آن به بعد به فرشتهها دستور داد
﴿فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾،[6]
اين صحنه در زمين اتفاق افتاد و حضرت آدم به آسمان نرفته بود؛ كلّ خلقت و دستور
سجده هم در زمين بود. بعد از اينكه حضرت آدم را آفريد و قبل از جريان سجده كردن
﴿عَلَّمَ
آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها﴾[7]
پيش آمد، خدا حضرت آدم را در اين زمين خلق كرد، روح را به او افاضه كرد که اين
انسان شده و مسئله تعليم اسما مطرح شد كه
﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها﴾
در همين زمين بود. در بخش سوم; يعني اول خداي سبحان حضرت آدم را با روح و بدن در اين
زمين خلق كرد، بعد جريان تعليم اسما پيش آمد كه اسماي الهي را به آن حضرت تعليم
داد، بعد اسماي الهي را به فرشتهها عرضه كرد كه معناي آن چيست؟ فرشتهها گفتند:
﴿عَرَضَهُمْ
عَلَي الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ
صادِقينَ ٭ قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا﴾،[8]
بعد خداي سبحان به همين حضرت آدمي كه در زمين بود فرمود:
﴿يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾[9]
که حضرت آدم معلّم فرشتهها شده، البته در حدّ «اِنباء» و نه در حدّ تعليم
﴿يا آدَمُ
أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ همه اينها در صحنه
زمين بود؛ بعد خداي سبحان به ملائكه فرمود:
﴿اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾
حالا كه ديديد او در حدّ «اِنباء» معلّم شماست، او توانست اسماي الهي را فرا بگيرد
و شما فاقد اين قدرت بوديد
﴿اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾
و ابليس هم در جمع ملائكهای بود كه خدا را عبادت ميكردند
﴿فَسَجَدُوا
إِلاَّ إِبْليسَ﴾[10]
بعد ذات اقدس الهي به ابليس فرمود چرا سجده نكردي؟ گفت:
﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ
طينٍ﴾؛[11]
مثلاً من بهتر از او هستم، بعد جريان آزمون و ورود به بهشت مطرح شد که همه اينها
در همين زمين اتفاق افتاد؛ حضرت آدم را كه به معراج و آسمانها نبردند، در همين
زمين اتفاق افتاد. فرمود اين بهشت است، وارد بهشت ميشوي و از همه بركات بهشت
استفاده ميكني؛ ولي از آن درخت استفاده نميكني.
پرسش:
آيا «ملأ اعلیٰ» در زمين قرار گرفته است؟
پاسخ:
خير, موجودات «ملأ اعلیٰ» براي موجود زميني سجده كردند، نه اينكه حضرت
آدم به «ملأ اعلیٰ» رفت; حالا همه اينها مسئله «تمثّل» را تأييد ميكند.
پس
وجود مبارك حضرت آدم در زمين بود كلّ اين صحنهها در زمين اتفاق افتاد; يعني تعليم
«اسماء» در زمين اتفاق افتاد, «اِنباء» و عرضه «اسماء» بر ملائكه وقتي بود كه آدم
در زمين بود, درخواست فرشتهها از حضرت آدم كه معلّم اينها شود در زمين بود, معلّم
شدن حضرت آدم نسبت به فرشتهها در حدّ «اِنباء» و نه در حدّ تعليم در زمين بود,
دستور سجده براي حضرت آدم كه
﴿اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾ در زمين بود,
همه فرشتهها «كلّهم أجمعين» براي انساني كه در زمين بود سجده كردند و ابليس
امتناع كرد، گفتاري اعتراضآميز از طرف خدا به او شد كه چرا سجده نكردي؟ او هم
بهانه بدي آورد كه
﴿خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ﴾،
بعد آزمون الهي اتفاق افتاد و حضرت آدم و حوّا را وارد بهشت كردند که در همين زمين
بود
﴿يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ﴾؛[12]
پس اينها مسئله «تمثّل» را تأييد ميكنند، نه اينكه حضرت آدم را بردند آسمان و در
آسمان اهل «ملأ اعلیٰ» بر او سجده كردند، نه اينكه بهشتی آنجا
بود و حضرت آدم را بردند آسمان، اينها كه در قرآن نيست. اين چند آيهاي كه در كنار
هم در سوره مباركه «بقره» است را ملاحظه بفرماييد، همه اين حوادث در زمين اتفاق
افتاد و اين تأييد ميكند كه كلّ جريان حضرت آدم از تعليم «اسماء», از عرضه بر
ملائكه, از اظهار عجز ملائكه, از تعليم ملائكه توسط حضرت آدم در حدّ «اِنباء», از
اعتراض ابليس, از ورود در بهشت, از نهي از «شجره», از ارتكاب از آن «شجره», از
خروج از آن «شجره» كلاً در عالم مثال بود.
بيان قرآني قصّه آدم(عليه
السلام) و نشانه تمثّل بودن آنشما
اين يك صفحه سوره مباركه «بقره» را حداقل ده بار ببينيد، سخن در اين نيست كه ما
حضرت آدم را به «ملأ اعلیٰ» برديم و آنجا به فرشتهها گفتيم سجده
كنيد؛ بعد از اينكه حضرت آدم را در زمين آفريد ـ قصه آن از آيه سي به بعد است ـ
طليعه قصه اين است كه
﴿وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ
خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ
نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ﴾ که خدا فرمود:
﴿إِنِّي
أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾، فرمود من ميخواهم
در زمين خليفه قرار بدهم اين اصل اول; حالا در زمين خليفه قرار داد، همين خليفهاي
كه در زمين است مدرسه او هم در زمين بود
﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها﴾؛
يعني آدمي كه در زمين خلق كرد خدا اين را به آسمانها برد آنجا تعليم داد يا در
همين زمين تعليم داد؟
﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها﴾،
اين مقطع دوم, مقطع سوم:
﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِكَةِ﴾[13]
خداي سبحان اين حقايق «اسماء» را به فرشتهها عرضه كرد و از آنها سؤال كرد اينها
چه هستند؟
﴿فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ
صادِقينَ﴾؛
اگر شما راست ميگوييد و ميتوانيد خليفه من باشيد، چون من با اسماي خودم كار ميكنم
ـ اين
«وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي
مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْءٍ»[14]
كه در دعاي «كميل» و مانند «كميل» هست ـ من با «اسماء» كار میکنم.
تبيين مظهر اسماي الهي بودن ائمه اهلبيت(عليهم السلام)اينكه
ائمه(عليهم السلام) فرمودند ما مظهر اسماي الهي
[15]
و مظهر
«کلمات تامّات»[16]
هستيم همين است؛ ما با اسم خدا سر و كار داريم و از اسم خدا كمك ميگيريم، به اسم
خدا! درست است «بالله» توكل ميكنيم, «بالله» معتصم هستيم, «بالله» متوسّل هستيم،
اما ميگوييم
﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ﴾ و اسم يعني اسم, اين «باء» چه
براي استعانت باشد و چه براي غير استعانت باشد ما با اسم خدا كار داريم؛ اسم خدا
هم لفظ نيست يك, مفهوم نيست دو, اعيان خارجي نيستند سه, اينها ولو انبيا و اوليا
باشند مظاهر اسماي الهي هستند چهار. ما در مرحله چهارم از پشت چهار پرده صدا ميزنيم
اين الفاظ, اسماء الأسماء الأسماء الأسماست و آن اسمايي كه
«مَلَأَتْ
أَرْكَانَ كُلِّ شَيْءٍ»
كارساز است. ما با اسم زندگي ميكنيم و از اسم خدا كمك ميگيريم؛ اينكه ميگوييم «يا
رازق», «يا خالق» و «يا شافي»، اين شافي يك لفظ است يك, مفهوم دارد دو؛ اين لفظ و
آن مفهوم كارساز نيستند و مظهر اين شافي كه اولياي الهي هستند كارساز نيستند،
اينها وسيله میباشند سه, اينها مظهر آن ظاهر هستند و آن ظاهر كارساز
است و ما با آن كار داريم؛ اينكه فرمود:
﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ﴾[17]نه لفظ را و نه آن مفهوم ذهني كه در
اذهان همه است، اينكه ائمه فرمودند ما مظاهر «اسماي حسنا» هستيم؛ يعني ما در مرحله
سوم هستيم و آن «اسماي حسنا» در مرحله چهارم است، ما با آن مرحله چهارم كار داريم
﴿سَبِّحِ
اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي﴾, ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ﴾ چه «باء» برای استعانت باشد
و چه «باء» براي ابتدا باشد، ما با آن اسمي كار داريم كه
«مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْءٍ» كه ائمه مظهر آن هستند؛ نه با لفظ, نه
با مفهوم, نه با اولياي الهي، چون اولياي الهي وسيله هستند و ما به آنها توسل ميجوييم،
آنكه كارساز است همان
﴿هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ
الْحُسْني﴾[18]
است، البته اين لفظ به احترام آن مفهوم, اين مفهوم به احترام آن مصاديق, اين
مصاديق به احترام آنكه مظهر آن ظاهر هستند قداستي دارند که حتي بيوضو نميشود دست
زد، اينها سر جايشان محفوظ هستند؛ اما آنكه كارساز است و اركان عالم را اداره كرده
است، قسم چهارم است.
اين
«اسماء» را هر كسي نميتواند ياد بگيرد، حتي ملائكه؛ لذا وقتي
﴿عَرَضَهُمْ
عَلَي الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ
صادِقينَ﴾،
فرشتهها عرض كردند
﴿لا عِلْمَ لَنا﴾
که همه اينها در همين زمين اتفاق افتاده; يعني مادامي كه حضرت آدم از «حمأ مسنون»
در زمين خلق شد،
﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾
شد, تعليم «اسماء» شد, آدم در زمين بود كه اين «اسماء» به فرشتهها عرضه شد و آدم
باخبر است. از فرشتهها سؤال شد كه
﴿أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ﴾
عرض كردند ما آشنا نيستيم, خداي سبحان به همين آدمي كه در زمين هست ميفرمايد:
﴿يا آدَمُ
أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ فرشتههايي كه در «ملأ
اعلی» هستند با آدم زميني دارند صحبت ميكنند، در مدرسه آدم زميني زانو زدند
و آدم زميني اسماي الهي را در حدّ «انباء» و نه در حدّ تعليم به فرشتهها ياد داد
که همه اينها نشان ميدهد «تمثّل» است.
چگونگي هبوط آدم(عليه السلام) و
تمثّل بودن جريان اوپرسش:
مسئله هبوط پس چيست؟
پاسخ:
هبوط يعنی از اين «تمثّل» و درجه پايين بيا. الآن ما داريم حرف ميزنيم و
بدن ما در مسجد هست، آهنگ حرفها در مسجد هست، گفتن و شنيدن در مسجد هست، اما
مطالب كه در مسجد نيست؛ اين مطالب براي گذشته و حال و آينده و بالا و پايين همه را
در برميگيرد، اين مطالب و معارف ديگر زماني و زميني نيست و اگر كسي در آن فضا
باشد ديگر در زمان و زمين نيست. در آن نشئه يك مدرسه ملكوتي تشكيل شد که حضرت آدم
شد معلم و شاگردان او شدند فرشتهها آن هم در حدّ «انباء»، به آنها فرمود. در همان
فاز و فضا بهشتي ترسيم شد و فرمود برو بهشت و از همه «نِعَم» استفاده كن و از آن
درخت استفاده نكن. در آن صحنه, آزموني پيدا شد و بعد ابتلايي و ترك اُوليٰ و
مانند آن كه ديگران پنداشتند و بعد به او گفتند از اين حالت بيرون بيا که از اين
حالت بيرون آمد؛ كلّ صحنه در زمين بود، نه اينكه حضرت رفته آسمان و از آسمان آمده
در سرانديبي
[19]
و از جاي ديگر وارد تاريخ و روايات ما شده باشد.
چگونگي تعليم اسما به آدم(عليه السلام)پرسش:
فرموديد اسماي حسناي الهي از مقوله درك نيست، چيزي كه از مقوله درك نيست چگونه قابل
تعليم است؟
پاسخ:
بله, تعليمِ شهودي است و نه تعليم مفهومي و مدرسهاي، عِبري و عربي در كار نيست.
شما ميبينيد انسان در عالم رؤيا چيزهايي ياد ميگيرد، ميشنود و خيال ميكند اين
لفظ را شنيده؛ ولي معنا را القا ميكند. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و
سلّم) فرمود:
«إِنَّ الرُّوحَ الْأَمِينَ نَفَثَ فِي رُوعِي»[20]و اينكه گفته است
«الْعِلْمُ
نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاء»[21]كه لفظ نيست، اينكه مفهوم نيست.
پرسش:
حضرت آدم چطوري خبردار شد؟
پاسخ:
چون حضرت آدم «خليفه الله» است، اگر خليفه الهي است و اين استحقاق را دارد ذات
اقدس الهي اين معارف را به علم شهودي به او القا ميكند و تعليم ميدهد،
او هم ياد ميگيرد؛ آن اسمايي كه
«مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْءٍ» كه عِبري و عربي نيست، مگر لفظ عالَم
را پر ميكند؟ مگر مفهومي كه در ذهن ماست عالم را پر ميكند؟
«وَ
بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء», «أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء»؛ يعنی عرش تا فرش را اسماي الهي
دارد اداره ميكند، ما با آن اسما كار داريم. اينكه ائمه(عليهم السلام) فرمودند ما
مظاهر اسماي الهي هستيم همين است که اينها تازه ميشوند مظهر, مفهوم از اين مظاهر
حكايت ميكند و لفظ بر آن مفاهيم دلالت ميكند. قداستي كه الفاظ، مفاهيم و مصاديق
دارند به بركت آن ظاهرهايي هستند كه در اين مظاهر ظهور ميكنند؛ لذا خود
ائمه(عليهم السلام) هم با همين دعا دارند عمل ميكنند و با اين دعاها با اين
كلمات, با اين بركات, با اين اسما, با اين ادعيه ـ اين ادعيه از آنها رسيده است ـ
دارند عمل ميكنند.
تصريح به تمثيل بودن جريان ملاقات ملائكه با مريم(عليها
السلام) و ابراهيم(عليه السلام)بنابراين
اگر كلّ اين صحنه در همين زمين اتفاق افتاده است، هيچ چاره جز اين نيست كه انسان
به «تمثيل» حمل كند و در «تمثيل» گاهي تصريح ميشود؛ نظير جريان حضرت مريم كه
﴿فَتَمَثَّلَ
لَها بَشَراً سَوِيًّا﴾؛او
مأموريت و ابلاغي دارد، آنجا كه فرشتهها ميآيند و براي مريم(سلام الله عليها)
غذا ميآورند كه زكريا(عليه السلام)
﴿كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها
رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّي لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ﴾؛فرشتهها غذا را با تكريم و اجلال ميآورند،
يك وقت فرشتهها مأمور هستند كه عيسي را به مريم(سلام الله عليهما) بدهند که ديگر
سخن از سلام و اجلال و تكريم و مانند آن نيست؛ نظير فرشتههايي كه بر ابراهيم(سلام
الله عليه) وارد شدند، گفت:
﴿فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا ٭ قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ
بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا ٭ قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ
رَبِّكِ﴾[22]
فرمود من چگونه مادر بشوم در حالي كه
﴿لَمْ يَمْسَسْني بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا﴾؛[23]
همين كه گفت, او مادر شد. اين تمثّلات است كه ارتباط خارجي پيدا ميكنند، اگر
موجودي مجرّد محض باشد، تمثّلات در او اثري ندارد تا وجود خارجي داشته باشد، اما
اگر در حدّ نفس باشد «تمثّل» اثر دارد.
مخالف ظاهر آيه نبودن حمل قصّه آدم(عليه السلام) بر تمثيل پرسش:
ما از شما آموختيم كه نص بر ظاهر مقدم است؛ اينجا میفرماييد تصريح
است، اما آنجا لسان حضرت داود حضرت ابراهيم با ظاهر آيه نميسازد؟
پاسخ:
بله «قال» همينطور است. اين كلمه
﴿قالَ﴾
را وجود مبارك حضرت امير در
نهجالبلاغه معنا كرده فرمود:
«أَرَادَ
كَوْنَهُ كُنْ فَيَكُونُ لَا بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ يُسْمَع»؛[24]
اينطور نيست كه خدا حرف بزند، خدا كار انجام ميدهد و ما از آن كار لفظ ميفهميم.
اين تصريح بيان نوراني حضرت امير در
نهجالبلاغه است كه فرمود:
«أَرَادَ
كَوْنَهُ كُنْ فَيَكُونُ لَا بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ يُسْمَع»؛ فرمود آهنگ نيست، چيزي به چيزي بخورد و
صدا ايجاد كند از آن قبيل هم نيست، اين
﴿قالَ﴾
از آن قبيل است مثل «قال»ای كه خداي سبحان به آسمان و زمين ميگويد و «قال»ای
كه آسمان و زمين به خدا ميگويند
﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا
أَتَيْنا طائِعينَ﴾[25]
که آسمان اينطور گفت, زمين اينطور گفت. اين همه اقوالي كه خداي سبحان به آسمان و
زمين و در و ديوار اِسناد داده، ما بگوييم اين حتماً فارسي بود يا عربي بود! فرمود
آسمان و زمين بياييد! گفتند چشم
﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا
أَتَيْنا طائِعينَ﴾
اينها را كه نميشود ما بگوييم نص است در «قول» يعني حرف زدند؛ آسمان حرف آن طور
ديگر است، تسبيح آن هم طور ديگر است. همه اينها در صحنه زمين اتفاق افتاده و اين
نشان ميدهد كه حالتي براي وجود مبارك حضرت آدم اتفاق افتاد که در آن حالت, اين
امور پيدا شد و بعد از آن حالت كه درآمدند فرمودند از اين به بعد ديگر جريان شريعت
است و احكام است و مانند آن؛ معنايش اين نيست كه ابليس مقامي دارد. گاهي انسان در
عالم رؤيا ابليس را به صورت يك مار ميبيند، براي ابليس اين حالت پيش نيامد تا
اينکه گفته شود ابليس مقامي ندارد، براي حضرت آدم اين مقام پيش آمد كه ابليس با او
اين كار را كرد، وسوسه كرد فتنه كرد و مانند آن. اينها مقاماتي است براي خود حضرت
آدم, تعليم اسما در آن حالت بود و معلم فرشتهها بودن هم در آن حالت بود؛ نه اينكه
حضرت آدم در «ملأ اعلی» رفته و آنجا مدرسه ساختند و براي ملائكه تدريس كردند،
اينها كه نبود؛ در همان لحظه اين حالتها اتفاق افتاد که بعد وجود مبارك حضرت آدم
متوجه شد.
مطرح نبودن شريعت در زمان آزمون آدم(عليه السلام) دال بر
تمثّلاين
نظام دوستي دارد، دشمني دارد که دوست آن به نام فرشته است و دشمنش به نام شيطان
است و بايد مواظب بود. آنجا در آن لحظه سخن از جهنم نبود، بعد وقتي حالت عادي شد
و مسئله شريعت مطرح شد شيطان گفت من
﴿لَأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾,[26] ﴿لَأُزَيِّنَنَّ
لَهُمْ﴾, ﴿لَأُغْوِيَنَّهُمْ﴾,[27] ﴿لَآمُرَنَّهُمْ﴾,[28]
و مانند اينهاست, اينها را كه گفت و همچنين
﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾،[29]
از اين به بعد خدا فرمود:
﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعينَ﴾[30]
وگرنه در آن عالم كه سخن از تهديد به جهنم نبود، «حتي يُقال» آنجا كه شريعت نبود؛
بله، آنجا كه شريعت نبود تهديد به جهنم هم نبود، آنجا فقط يك سؤال و جواب بود كه
چرا سجده نكردي؟
﴿قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾،
اما ديگر
﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ
مِنْهُمْ أَجْمَعينَ﴾
بعدها اتفاق افتاده است؛ بعد از اينكه گفت:
﴿لَآمُرَنَّهُمْ﴾,
﴿لَأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾, ﴿لَأُغْوِيَنَّهُمْ﴾, ﴿لَأُزَيِّنَنَّ
لَهُمْ﴾, ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾،
فرمود اين كار را كردي؟
﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ
أَجْمَعينَ﴾، بعد از اينكه حضرت آدم از آن
حالت بيرون آمد و حالت شريعت و وحي و نبوّت و دستور بهشت و جهنم و مانند آن تنظيم
شده است، آنگاه وعده و وعيد هم در كنار آن هست؛ اين يكي از وجوهي است كه ميتواند
قصه حضرت آدم را حل كند, «تمثّل» حضرت مريم را حل كند, جريان حضرت داود را حل كند,
قصه حضرت ابراهيم را حل كند، البته وجوه ديگري هم از اول تا آخر تفسير هست که ملاحظه
فرموديد؛ ميگويند يك قصه ظاهري بود حضرت در «سرانديب» پياده شد، اين اقوال هميشه
بود و هميشه هست.
مثال متّصل بودن رؤياهاي انسانپرسش:
تمثّل در عالم مثال منفصل هست؟
پاسخ:
البته انبياي الهي چون به خارج وصل هستند، دائماً به مثال منفصل مرتبط
میباشند؛ اما ماها نه. غرض اين است كه در عالم مثال اگر موجودي در
حدّ نفس باشد تمثّلات آن در بدن هم اثر ميگذارد، گاهي انسان در عالم رؤيا يك
رؤياي خيلي شيرين و خوبی ميبيند که از شدّت نشاط و خنده بيدار ميشود، طوري
كه خنده او را ديگران ميشنوند و گاهي هم وحشتزده, عرقريز بيدار ميشود و گاهي
هم در حالت احتلام بيدار ميشود که اين تأثير احتلام، از آن مثال متّصل در بدن است.
انسان كه موجود مجرّد عقلي محض نيست كه تمثّلات او با بدن رابطه نداشته باشد، نفس
در برابر عقل است.
علت ناتمامي ردّ بر روايات دال بر عصيان فرشتهفرشتهها
چند قسم هستند، آنها را كه در خطبه اول
نهجالبلاغه وجود مبارك حضرت امير
نام ميبرد، آنها كساني هستند كه اهل خواب نيستند, اهل غفلت نيستند, خواب و غذاي
آنها ياد و نام خداست، آنها كساني میباشند كه اهل عصيان و مانند آن
نيستند، اما فرشته چند قسم است؟ «ملائكةالأرض» چه كاره هستند؟ «ملائكةالبحر», «ملائكةالقطع»
و «ملائكةالمطر» ما دليلي بر حصر اينها نداريم, دليلي بر اجناس و اصناف اينها
نداريم؛ آن مقدار دليلی که هست، اين است كه ملائكهاي كه حاملان وحي الهي، مدبّرات
الهي و
﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمينٍ﴾[31]
هستند، اينها بله معصوم میباشند و آنجا هم كه سخن از اطاعت است،
اطاعت تكويني است نه اطاعت تشريعي. در جايي از قرآن هم نيامده ما فرشتهها را براي
عبادت خلق كرديم، فقط جن و انس را دارد که براي عبادت خلق كرديم. بنابراين چون ما
هيچ دليلي بر انحصار ملائكه در اين اصناف معهود نداريم، اگر دليل و روايتي آمده كه
فلان فرشته معصيت كرده و سند آن هم درست بود و اين فرشته جزء حاملان عرش نبود, جزء
مدبّرات امر نبود, جزء حاملان وحي نبود آدم دليلي ندارد كه اين خبر را طرد كند.
پرسش:
اگر آنجا بر اطاعت تکليف شد، خطا معنا ندارد؟
پاسخ:
بله خطا هم ندارد, اما اينجا كه دارند خطا ميكنند از آنجا نيست، آنجا دارد
﴿مُطاعٍ
ثَمَّ أَمينٍ﴾،
ما هيچ دليلي نداريم كه فرشتگان آن عالم دارند خطا ميكنند; حالا اگر روايتي در
دعاي روز سوم شعبان آمده و
«فُطرسي»[32]
بود كه اسم فرشتهای در آن نيست و ما نميدانيم اين چه كاره است؛ چه
فرشتهاي است؟ در كدام نشئه است و كارش چيست؟ فوراً ميگوييم اين روايت باطل است
يا مثلاً چنين و چنان. اگر روايتي صحيح بود، چون ما دليلي بر حصر فرشتهها در اين
انواع و اصناف نداريم و ثابت نشد كه اين فرشته از چه سنخ فرشتهاي است كه مربوط به
مدبّرات كلّ عالم است، از فرشتههايي است كه مربوط به وحي است و مانند آن, اگر يك
روايت سند آن معتبر بود، ما چه دليلي بر ردّ آن داريم؟ بله، اگر روايتي مربوط به
فرشتههاي وحي، بهشت و مانند آن بود، آن حتماً بايد توجيه شود؛ نظير كاري كه مرحوم
سيّد مرتضي(رضوان الله عليه) در آن كتاب شريفشان به عنوان
تنزيهالأنبياء
مرقوم فرمودند كه اگر روايتي ظاهرش اين است كه
﴿وَ عَصي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوي﴾[33]
آيهای يا روايتي عصيان را به معصومي اِسناد داد، البته بايد توجيه
شود.
صعودي بودن تمثّل انسان پرسش:
مثال منفصل صعودی بوده يا نزولی؟
پاسخ:
انسان هر مثالي دارد مثال صعودي است, مثال منفصل نزولي آن است كه از بالا ميآيد و
اينها آمدند به زمين و الآن هم در زمين هستند، همه مراحل را طي كردند كه
«أَوَّلُ
مَا خَلَقَ اللَهُ نُورُ نَبِيِّنا»[34]
است و حالا آمدند زمين, از اين به بعد هر چه انسان بالا ميرود مثال منفصل است.
پرسش:
حضرت آدم تازه به زمين آمده، شريعتي نيامده تا صعود داشته باشد؟
پاسخ:
در صعود كه لازم نيست شريعت باشد, اصعاد تكويني, فيض تكويني, لطف تكويني همه اينها
در ناحيه ذات اقدس الهي هست، ترسيم آن از ناحيه خداست, ترتيب خارجي آن به وسيله
انسان است. اصلِ راهنمايي به وسيله ذات اقدس الهي است، پيمودن اين راه به وسيله
انسان كامل است وگرنه آن راهنمايي بايد بشود كه از كجا شروع كند و به كجا ختم شود.
اين چند آيهاي كه از آيه 30 شروع ميشود تا آيه 38 و 39 مربوط به همين زمين است و
كلاً در زمين اتفاق افتاده است.
تشريح تمثّل در جريان داود(عليه السلام) و معناي توبهٴ
اومطلبي
كه مربوط به مسئله حضرت داود(سلام الله عليه) بود، اين بود که وقتي فرشتهها آمدند
وجود مبارك داود فهميد كه اين آزمون الهي است که در همان لحظه فوراً سجده كرد و
توبه كرد و خداي سبحان هم توبه او را پذيرفت. توبه به معناي اينكه اگر عنايت الهي
نباشد ما در قصوريم، وگرنه گناهي در كار نبود؛ آن دو فرشتهاي كه گفتند:
﴿بَغي
بَعْضُنا عَلي بَعْضٍ﴾[35]«تمثّل» بود، چون فرشته كه «بغي« و
مخاصمهاي ندارد؛ اينكه گفتند:
﴿بَغي بَعْضُنا عَلي بَعْضٍ﴾
بعضي
از ما نسبت به بعضي ستم روا داشتند، اين سخني بود كه در عالم مثال وجود مبارك حضرت
داود از آنها شنيده وگرنه سؤالي در كار نبود
﴿إِنَّ هذا أَخي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ
واحِدَةٌ﴾[36]که بعد فرمود: ﴿
لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ﴾[37]او گفت:
﴿بَغي بَعْضُنا عَلي بَعْضٍ﴾
«بَغي»
در كار نبود و همه اينها ميتواند به صورت تمثّل باشد. اينكه مرحوم شيخ مفيد(رضوان
الله عليه)
[38]
نقل كردند كه بسياري از مفسّران بر آن هستند كه اين دو نفر فرشته بودند اين ميتواند
يك راه خوبي باشد.
مقصود از «حق» در آيهٴ ﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِالحَقِّ﴾مطلب
بعدي در جريان آفرينش عالَم است که خداي سبحان ميفرمايد اين عالم نظمي دارد؛ ما
اين عالم را ـ گاهي به صورت قضيه سالبه فرمود ـ بازيگرانه خلق نكرديم يك, ما عالم
را به عنوان موجود باطل نيافريديم دو, اينها قضاياي سالبه بود و به صورت قضيه
موجبه هم بيان فرمود که ما عالم را به حق خلق كرديم سه, اينكه ميگويند حقّ «مخلوقٌبه»
كه در بعضي از علوم و در بعضي از كتابها خيلي رايج است اين است. آن حقّ محض كه
احدي به آن دسترسي ندارد ذات اقدس الهي است كه عالَم با مصالح حق خلق شده است،
اينكه فرمود:
﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾؛[39]مثل اينكه مهندس بگويد من اين بِنا را
با آهن و سيمان ساختم; يعني مصالح ساختماني اين ديوار آهن و سيمان است. وقتي خدا
ميفرمايد من عالم را به حق خلق كردم; يعني مصالح ساختماني عالَم حقيقت است؛ سيمان
آن حقيقت است, سنگ آن حقيقت است, شمس و قمرش حقيقت است. اين كلمه
﴿بِالْحَقِّ﴾ حقّ «مخلوقٌبه» در بعضي از كتابها
و در بعضي از علوم هست
[40]
همين آيه است و از همينجا گرفته شده كه عالم به حق خلق شده است و ميگويند حقّ «مخلوقٌبه»
اين حقّ «مخلوقٌبه» است كه «داخلٌ في الخلق لا بالممازجة».
فرق «حق» در آيه با «حق» بسيط محض و عدم دسترس انبيا به آناما
آن حقّي كه أحدي حتي انبيا و اوليا به آن دسترسي ندارد؛ آن بسيط محض است يك, به
هيچ وجه جزء ندارد محال است؛ يعنی نامتناهي است. اينكه سيدناالاستاد امام
فرمود هيچ پيغمبري, هيچ امامي, هيچ رسولي, هيچ معصومی، هيچ فرشتهاي «الله»
را «بما هو الله» نميشناسد، براي همين است. از ما هم دليل خواستند ما هم برهان
قاطع اقامه ميكنيم كه خدايي هست؛ اما اينها كه الفاظ است, اينها كه مفاهيم است,
به عنوان برهان صدّيقين يا براهين ديگر همه اينها مفاهيمي است در ذهن حكيم و
متكلّم که اين مفاهيم, خارجي دارد ما با مفهوم و ذهن كار داريم، هر چه هم بگوييم
ما با مفهوم كار نداريم و ما با خارج كار داريم، اين خارج يک «خاء» است و «الف»
است و «راء» است و «جيم» كه ما ميگوييم خارج يك, تصور ميكنيم دو, اين خارج, خارج
به حمل اوّلي است و ذهن به حمل شايع است سه. ما که مرتب ميگوييم با خارج كار
داريم, مثل آن كودكي است كه سيب را در آينه ميبيند و خيال ميكند در آينه خبري هست
و مرتب به طرف آينه ميرود، در حالي كه آينه بيرون را نشان ميدهد و دسترسي هم به
بيرون ندارد، آنكه بيرون است بسيط است يك; يعني به هيچ وجه جزء ندارد و نامتناهي
است دو, اگر بسيط است و نامتناهي است يا همه يا هيچ؛ همه مستحيل است، پس هيچ و ما
فقط با اين مفاهيم سر و كار داريم.
عدم دسترس انسان به كنه ذات و صفات ذات باري تعاليمرحوم
صدوق(رضوان الله عليه) در
توحيد نقل ميكند كه راوي به حضرت عرض ميكند اگر
اين است ما دسترسي به خارج نداريم؛ فرمود بله, اگر اين را از ما نخواهند
«لَكَانَ
التَّوْحِيدُ عَنَّا مُرْتَفِعاً»،[41]
شما چه چيزي ميخواهيد؟ ميخواهيد به «الله» برسيد؟ اينكه شدني نيست. اين فصل اول
منطقه ممنوعه است، فصل دوم كه «اكتناه» صفات ذات است آن هم منطقه ممنوعه است اين
بيان نوراني حضرت امير که در اولِ شناخت عرفانی است همين است که فرمود بالا
برويد دستت به خدا نميرسد, پايين برويد دستت به خدا نميرسد
«لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ
لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ»[42]
اوج بگيري, حكيمانه پرواز كني و خيلي بالا بروي دستت نميرسد, شاهدانه و عارفانه
در درون درياي دل فرو بروي به او نميرسي، كجا ميخواهي بروي؟!
«لَا
يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ» اين كسي است كه خودش ميخواست برود و ديد
دسترسي به آن نيست
«لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ»
كه حكما در آن هستند,
وَ لَا يَنَالُهُ» غوص غوّاصان عرفاني كه عرفا دارند؛
بالا بروي نميرسي و پايين هم بروي نميرسي. حكيم ميخواهد بلندپروازي كند مفهوم
را بيابد, عارف ميخواهد شناور باشد و شنا كند و غوّاصي كند و از درون دل بر اساس
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ
فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»[43] پيدا كند او هم
نميرسد.
فصل
دوم كه صفات ذات است كه عين ذات است به آن هم دسترسي نيست، تمام بحثها و گفتارهاو
مانند آن بر اساس «وجهالله» است و
﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[44]
است كه فيض اوست كه «هر لحظه به شکلي بت عيار برآمد،
دل برد و نهان شد»
[45]
اين است, اگر گفتند: «يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد»
[46]
اين است؛ اين حقّ «مخلوقٌبه» در همين آيات است كه فرمود ما آسمان و زمين را با
حق خلق كرديم و اين حقّ «مخلوقٌبه» فعل خداست, اگر گفتند «داخلٌ في الأشياء لا
بالممازجة»؛
[47]
يعني اين حق داخل در خلق است «لا بالممازجة». مثالهايي كه قبلاً ذكر ميشد مثل
اين بود: يك وقت است كسي يك كيلو پشم يا نخ كاموا دارد و بلوز يا ژاكت ميبافد،
نقش و نگاري روي اين چهره بلوز ميزند، اين نقش بيگانه است؛ خداي سبحان ميفرمايد
ما بيگانهاي در عالم نداريم، اما اگر بافندهاي و يك نسّاج ماهري از همين يك بسته
نخ كاموا، يكجا را آستين درست ميكند, يكجا را يقه درست ميكند, يكجا را جلوی
لباس درست ميكند, يكجا را پشت لباس درست ميكند, يكجا را گُل و بوته و بلبل
درست ميكند, اگر گفتيد اين يقه است درست است, اگر گفتيد كامواست درست است، اگر
گفتيد كامواست که به صورت يقه درآمده درست است, اگر گفتيد كامواست که به صورت گل و
بلبل درآمده درست است, اگر گفتيد هر چه شما در عالَم ميبينيد «وَجه» اوست اين
درست است, اگر گفتيد كه «يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد» درست است، اما بايد
بدانيم ما در «منطقةالفراغ» بحث ميكنيم و آن دو منطقه كلاً ممنوع است أحدي به آنجا
راه ندارد؛ هم مقام ذات, هم مقام كُنه صفات و اگر گفته ميشود كه خدا چنين و چنان
است و موضوع و محمول بايد متّحد باشند ـ اين اسماي نوراني «جوشن كبير»
[48]
كه راهگشاست و بايد خوانده شود ـ شما در هزار اسم يا هزار و يك اسم, هزار
قضيه داريد يك, در تمام قضايا موضوع الله است دو, در همه يا بسياري از اينها ضمير
فصل هم هست سه, ميگوييد «الله هو رازقٌ»، «الله» «رازق» است؟ «رزق» گاهي هست و
گاهي نيست، اين چه قضيهاي است كه موضوع و محمول با هم متّحد هستند و محمول گاهي
هست و گاهي هم نيست؟ سرّش آن است كه موضوع و محمول متّحد هستند يك, تعيين محور
اتّحاد موضوع و محمول به دست محمول قضيه است نه موضوع دو, اگر محور را محمول تعيين
ميكند؛ يعني «الله» در مقام ذات نه, «الله» در مقام صفات ذات نه, «الله» در مقام
فعل «رازق» است و اين فعل گاهي هست و گاهي نيست. شما سه قضيه داريد ميگوييد «زيدٌ
هو ناطقٌ» اين قضيهاي است كه موضوع زيد است, محمول ناطق است و ضمير فصل هم به زيد
برميگردد؛ قضيه دوم اين است كه «زيدٌ هو عالِمٌ» اين «هو» هم به «زيد» برميگردد,
قضيه سوم اين است كه «زيدٌ هو قائمٌ» اين «هو» هم به «زيد» برميگردد. سه قضيه
داريد موضوع و محمول هم متّحد هستند، اما تعيين محور اتحاد موضوع و محمول به دست
موضوع قضيه نيست, به دست ضمير فصل نيست, به دست محمول قضيه است. وقتي گفتيم «زيدٌ
هو ناطقٌ»، چون ناطق براي ذات است؛ يعني مدار اتحاد ذات است و وقتي گفتيم «زيدٌ هو
عالمٌ»، چون عالِم وصف است؛ يعني محور اتحاد وصف است و وقتي گفتيم «زيدٌ هو قائمٌ»،
چون قيام، فعل است، فرياد اين محمول اين است كه اتحاد نه در مقام ذات است, نه در
مقام وصف, بلكه در مقام فعل است، اين هم «داخلٌ في الأشياء» را مشخص ميكند, هم «جوشن
كبير» را معيّن ميكند, هم «منطقةالفراغ» را تبيين ميكند و هم آن دو منطقه ممنوعه
را تعيين ميكند.