درس تفسیر آیت الله جوادی

93/02/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 26 تا 29 سوره ص

﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ  بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي‏ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ (26) وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ (27) أَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجَّارِ (28) كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (29)

مأموريت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به يادآوري صبر و سيره داود(عليه السلام) در برابر مشركان
بعد از بيان توحيد و جريان وحي و نبوّت, فرمود برخي از مشركان حجاز يا بسياري از آنها نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بدرفتاري كردند و گفتند: ﴿هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ[1] و نسبت به توحيد هم گفتند: ﴿إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ عُجابٌ﴾.[2] بعد از اينكه برای ذات اقدس الهي از ابطال شرك و تبيين توحيد از نظر بيان فراغتي حاصل شده است, در جريان استقامت و پايداري در برابر تهمت‌هاي بيگانه‌ها نام شش پيامبر را برد كه به اجمال گذشت، آن‌گاه جريان نُه پيامبر را تبيين مي‌كنند كه اوّلين از آنها حضرت داود(سلام الله عليه) است؛ در صدر اين قصه فرمود: ﴿اصْبِرْ عَلي‏ ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ﴾[3] معلوم مي‌شود كه داود(سلام الله عليه) از پيامبران منزّه و معصوم الهي است اولاً, در برابر تهمت‌هاي بيگانه‌ها مقاومت كرده ثانياً, توانست توحيد را كاملاً تبيين كند ثالثاً, شرك را ابطال كند رابعاً و ساير مسائل وحي و نبوّت را هم تثبيت كند خامساً، چون اين كارها را وجود مبارك داود(سلام الله عليه) به خوبي انجام داد ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿اصْبِرْ عَلي‏ ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ﴾ ببين داود چه كار كرد، شما هم همان كار را  كنيد؛ معلوم مي‌شود وجود مبارك داود از هر تهمتي منزّه است، اين سرفصل قضيه بود.

شمارش بعضي از فضايل داود(عليه السلام) و تنزّه او از نواقص
تعبيرات فراواني كه قرآن درباره داود(سلام الله عليه) دارد اولاً عبوديّت است كه خدا امضا كرد او بندهٴ ماست, ثانياً فرمود او داراي قوّت و قدرت است که اين قوّت و قدرت و «أَيد» يعني قوّت را خدا به او داده است، ثالثاً فرمود او اهل رجوع است «اوّاب»[4] است و «كثير الرجوع الي الله» است؛ گذشته از اينكه تسخير جبال و پرنده‌ها هم يك فيض خاصّي است كه خداي سبحان نسبت به ايشان روا داشتند. بعد از آن جريان‌ها فرمود: ﴿وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ﴾ اين هم يك فضيلت است، ﴿وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ﴾اين هم فضيلت ديگر است, ﴿وَ فَصْلَ الْخِطابِ﴾ [5] که اين هم فضيلت سوم است. بعد در پايان اين قصه هم فرمود ما داود را خليفه در زمين قرار داديم و به او هم گفتيم كه «بين الناس بالحق» عمل كند؛ بين آن صدر و ذيل اين قصه ﴿خَصْمانِ بَغي‏ بَعْضُنا عَلي‏ بَعْضٍ﴾[6] نقل شده است که اين نشان مي‌دهد هيچ نقص و عيب و معصيت و مانند آن در برنامه وجود مبارك داود(سلام الله عليه) نبود.

اختلاف در تفسير آمدن دو گروه متخاصم نزد داود(عليه السلام)
قصه حضرت داود را كه فرمود: ﴿وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ﴾[7] از آن جهت كه «نبأ» تعبير كرد، معلوم مي‌شود مهم است و از آن جهت كه ﴿هَلْ أَتاكَ﴾تعبير كرد؛ نظير آنچه در سوره «طه» از قصه موسي و هارون(سلام الله عليهما) فرمود: ﴿هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسي[8] معلوم مي‌شود که اين قصه مهم است. اين قصه بين اهل تفسير، وجوه فراواني را به بار داشت و بهترين وجه همان است كه بسياري از مفسّران فرمودند و مرحوم شيخ طوسي[9] هم آن را نقل كرد كه اين مربوط به دو فرشته است و بشر نبودند. فخررازي[10] بين «ضرب‌المثل» و بين «تمثّل» نتوانست فرق بگذارد خيال كرد آن بزرگاني كه مي‌گويند اين دو نفر كه آمدند يا اين چند نفري كه آمدند فرشته بودند، اينها به عنوان «ضرب‌المثل» است كه اين فرشته‌ها آمدند و به عنوان مَثل گفتند كه ﴿خَصْمانِ بَغي‏ بَعْضُنا عَلي‏ بَعْضٍ﴾ خصومتي در كار نبود؛  بعد گفت ما حمل بكنيم اين كلمه ﴿خَصْمانِ بَغي‏ بَعْضُنا عَلي‏ بَعْضٍ﴾ را بر «ضرب‌المثل» بر خلاف  ظاهر آيه است در حالي كه بين «ضرب‌المثل» و بين «تمثّل» خيلي فرق است، چون اين فرق براي جناب فخررازي مشخص نشد گفت اگر اينها دو فرشته بودند يا چندتا فرشته بودند ما اين حرف‌ها را به آنها اسناد بدهيم، اين اسناد كذب به ملائكه است؛ اگر وضع تمثّل و گفتوگوي در ظرف عالَم مثال روشن شود ديگر اين تعبيرات ناروا راه پيدا نمي‌كند.

ديدگاه فخر رازي در تفسير آمدن دو گروه متخاصم و ناتمامي آن
خود فخررازي مي‌گويد اين‌جا سه احتمال است: يك احتمال كه اين قصه همراه با صدور «ذنب كبير» ـ معاذ الله ـ از وجود مبارك داود است كه نسبت به نامحرمی طمع كرد و آن قصه[11] كه اين «ذنب كبير» است و داود(سلام الله عليه) از آ‌ن منزّه است؛ احتمال و مَحوِل دوم صدور «ذنب صغير» از داود(سلام الله عليه) است که آن را هم رد مي‌كند؛ وجه و احتمال سوم آن است كه اين قصه طوري است كه نه گناه بزرگ و نه گناه كوچك از داود(سلام الله عليه) صادر نشده است، چند نفري كه دشمن بودند يا درباره آنها گمان دشمني مي‌رفت از بالاي ديوار آمدند و اين گروه كه از بالاي ديوار آمدند، آمدنشان رعبآور بود و وجود مبارك داود هراسناك شد ﴿فَفَزِعَ مِنْهُمْ﴾،[12] آنها گفتند كه نترس ﴿خَصْمانِ بَغي‏ بَعْضُنا عَلي‏ بَعْضٍ﴾و وجود مبارك داود هم بين آنها به حسب ظاهر اين داوري را انجام داده، پس نه گناه بزرگ كرده و نه گناه كوچك؛ اما اگر بگوييم ملائكه آمدند و ملائكه گفتند كه ﴿خَصْمانِ بَغي‏ بَعْضُنا عَلي‏ بَعْضٍ﴾، ملائكه كه مخاصمه‌اي ندارند, ملائكه كه «بغي»ای ندارند. اگر بگوييد همين حرف‌ها را ملائكه زدند، اين اِسناد كذب به ملائكه است و اگر بگوييد «ضرب‌المثل» است اين بر خلاف ظاهر آيه است؛ ظاهر آيه اين است كه اين را گفتند، نه اينكه «مثلاً» گفته باشند. اگر «مثلاً» گفته باشند بله گناه نيست، اما حمل آيه بر خلاف ظاهر است؛ ظاهر آيه اين است كه گفتند: ﴿خَصْمانِ بَغي‏ بَعْضُنا عَلي‏ بَعْضٍ﴾، اگر اين گروه فرشته بودند ظاهر آيه بر اين است كه دروغ گفته باشند، براي اينكه آنها كه اهل مخاصمه نيستند و اگر بگوييد اين مَثل است نه واقعيّت؛ نظير ﴿مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ﴾[13]و مانند آن که اين حمل آيه بر خلاف ظاهر آيه است. مرحوم فخر رازی تا به اين‌جا رسيد كه گناهي از وجود مبارك داود صادر نشده است، اما اولاً بين «تمثّل» و ضرب مَثل نتوانست فرق بگذارد و ثانياً بين «تمثّل» و تجسّم خارجي هم نتوانست فرق بگذارد.

تبيين جريان تمثّل در قرآن و همانندي آن با رؤيا
در بخشي از آيات قرآن كريم جريان «تمثّل» تصريح شده است؛ نظير جريان حضرت مريم(سلام الله عليه) كه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا[14] ما فرشته را  كه روحي از مخلوقات ماست براي مريم(سلام الله عليها) به طرف او ارسال كرديم، اين فرشته به صورت يك مرد درآمده و مريم(سلام الله عليها) كه براي اوّلين بار چنين صحنه‌اي را مي‌بيند میفرمايد: ﴿أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا﴾[15] که خيال كرد اين نامحرم است، بعد گفت من از طرف خدا آمدم ﴿أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا﴾.[16]
جريان «تمثّل» اين‌طور است كه اگر كسي در كنار حضرت مريم(سلام الله عليها) مي‌ايستاد آن شخص نمي‌ديد؛ مثل اينكه وقتي فرشته‌ها بر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل مي‌شدند عدّه‌اي نمي‌ديدند، گاهي به بركت معجزه آن حضرت طوري مي‌شد كه ديگران هم مي‌ديدند؛ نظير مشاهده «دحيه كلبي» و مانند آن، اما وقتي فرشته وارد مي‌شود چون به صورت تمثّل است و نه تجسّم خارجي، اين‌طور نيست كه اگر فرشته وارد شد انسان درب اتاق را ببندد و او نتواند بيرون برود، اين‌طور نيست، بلکه در فضاي هويّت خود شخص است؛ چه مثال متّصل و چه مثال منفصل آ‌ن شخص مي‌بيند، براي اينكه روشن شود كه مثال متّصل يا مثال منفصل در بيداري چيست، بايد گفته شود که شبيه عالم رؤياست. همان روايتي كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد هشت كافي[17] يعني روضه كافي نقل كرد كه خدا رؤيا را نصيب بشر كرد تا بفهمد كه جريان بزرخ و امثال برزخ از چه سنخ است، رؤيا هم همينطور است؛ در رؤيا كسي نامحرمي را مي‌بيند و محتلم مي‌شود، اينكه معصيت نيست؛ آن عالم, عالم گناه نيست يا كسي را مي‌بيند مي‌زند اين گناه نيست يا كسي را مي‌بيند نسبت به او احسان مي‌كند، اينكه ثواب نيست و اين‌طور نيست كه در نامه عمل او ثواب بنويسند؛ آنچه در عالم رؤيا اتفاق افتاده يا گزارشي از گذشته است يا زمينه براي آينده که اين براي خيلي‌ها هست؛ كمتر كسي است كه عالم رؤيا و تمثّلات رؤيايي، چه «اضغاث احلام»، چه خواب خوب و چه خواب بد را آزمايش نكرده باشد؛ مردان و زنان الهي همين حالت را با طهارت در بيداري دارند، وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) در بيداري اين حالت برايش پيش آمد، منتها چون براي اوّلين بار بود خيال كرد اين نامحرم است، او هم به صورت بشر درآمده بود فرمود: ﴿فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا﴾؛ حالا گفته شود که مريم(سلام الله عليها) نامحرم را ديد يا نامحرم با او تماس گرفت؟! آن‌جا سخن از محرم و نامحرم نيست؛ آن عالم، عالمِ شريعت و تكليف و دنيا و مانند آن نيست، يك عالم ملكوت است که نظير آن را ما در عالم رؤيا داريم. حالا اگر كسي در عالم رؤيا صحنه‌اي را ديد و بعد وضعي براي او پيش آمد بگوييم اين معصيت كرده است يا اين ثواب برده و در نامه عمل او ثواب ثبت مي‌شود يا سخن از معصيت و اطاعت نيست، چون جا, جاي شريعت نيست. جريان حضرت آدم(سلام الله عليه) ظاهراً از همين قبيل است, جريان فرشته‌هاي حضرت داود از اين قبيل‌ است و جريان حضرت مريم(سلام الله عليها) هم از همين قبيل است؛ منتها جريان حضرت مريم را قرآن «بالصراحة» تصريح فرمود كه ﴿فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا﴾ که وجود مبارك مريم(سلام الله عليها)، چون اوّلين بار بود گفت: ﴿أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا﴾ اين فرشته فرمود من بشر نيستم، از طرف ذات اقدس الهي آمدم و مأموريتي دارم كه به شما فرزند عطا كنم؛ اين به صورت بشر بود, به صورت ديدن بود, گفتگو بود و اين‌چنين نيست كه حالا بگوييم او ترك اُوليٰ كرده يا معصيت كرده يا مضطر بوده يا جاهل بوده، از اين قبيل نيست.

تقويت ديدگاه شيخ طوسي(عليه السلام) در تفسير آمدن دو گروه متخاصم
وقتي از اين قبيل نباشد، اين بياني كه عدّه زيادي از مفسّرين گفتند كه مرحوم شيخ طوسي هم اين را نقل كرده است كه فرشته‌ها آمدند هم همينطور بود. میبينيد که اين قصه را قرآن ناتمام گذاشت و رفت؛ اگر قصه‌اي باشد مربوط به جهان خارج, دو نفر يا دو گروه آمدند براي اينكه فصل خصومت شود و آمدند در محكمه چطور نيمه‌كاره تمام مي‌شود؟ يكي از دو طرف حرف خود را زده و طرف ديگر حرف خود را نزده و داوري مشخص نشده، آنها چه كساني بودند؟ همين كه وجود مبارك داود حرف «احدالطرفين» را شنيد و قبل از شنيدن حرف ديگري, يك داوري «علي‌الفرض» كرد، همين مقدار كافي بود كه فرشته‌ها بگويند قضا و داوري كار مهم است حق بگو و از حق «شَطَط»[18]و انحراف پيدا نكن و وجود مبارك داود هم فهميد كه اين آزمون الهي است و سجده كرد و خداي سبحان هم استغفار او را پذيرفت، وقتي از اين آزمون به خوبي درآمدند فرمود: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾.

عدم اتّصاف جريان عالم مثال به طاعت و معصيت
پرسش: هبوط حضرت آدم و حوا در همان عالم مثال بوده؟
پاسخ: بله تمثّل است، براي اينكه وقتي وارد زمين مي‌شوند سخن از شريعت است. چه در سوره مباركه «بقره» و چه در سوره مباركه «طه» فرمود: ﴿اهْبِطُوا﴾ وارد زمين بشويد وقتي وارد زمين شديد ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ﴾[19] كه در سوره «بقره» است و ﴿فَمَنِ اتَّبَعَ[20] كه در سوره «طه» است، فرمود اگر شريعتي آمد كسي تابع شريعت بود حكم آن چنين است و اگر مخالف شريعت بود حكم آن چنان است. بنابراين در عالم مثال اصلاً سخن از معصيت و اطاعت و ترك اُوليٰ و كراهت و نهي تنزيهي نيست كه ما بگوييم اگر شخصی در عالم رؤيا نامحرمی را ديد و محتلم شد مثلاً معصيت كرد يا نكرد؛ همين حالتي كه براي خيلي در عالم مثال متّصل هست، براي مردان الهي در عالم منفصل هست، همان خواب‌هاي خوبي كه براي اوحدي از انسان‌ها هست، براي مردان الهي در بيداري هست.

اصرار علامه طباطبايي(ره) بر تمثّل بودن نوم سيدالشهداء در مسير كربلا
سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي اصرار داشتند اين جريان‌هايي كه براي وجود مبارک حضرت سيّدالشهداء اتفاق افتاد همه‌ در حالت «مناميه» بود و نه حالت «نوم», اينكه در بين راه وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) کلمه «استرجاع» را ذکر فرمود و علي‌بن‌الحسين(سلام الله عليهما) گفت که چرا «استرجاع» نموديد؟ حضرت فرمودند حالت «نوم»ي به من دست داد و من شنيدم كه مي‌گويند اين قافله مي‌رود و مرگ اينها را تعقيب مي‌كند؛ لذا من ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[21] گفتم؛[22] علامه فرمود که در چنين حالتي بود. خيلي از مقتل‌نويس‌ها خيال مي‌كنند اين خواب بود، لکن سيدناالاستاد اصرار دارد که اين حالت «مناميه» است نه «نوم»; يعني حضرت بيدار بود و اين‌طور نبود كه وضوي ايشان باطل شده باشد، در حالت بيداري اين حالت شهود براي انبيا و اوليا اتفاق میافتد كه فرشته مي‌آيد و براي مريم(سلام الله عليها) هم که آن حالت پيش آمد.
پرسش: حضرت خضر که با حضرت موسی(سلام الله عليهما) چندين بار قرار ؟
پاسخ: آن بر اساس ولايت بود و نه بر اساس شريعت، آن حكم خارجي بود نه عالم مثال.
پرسش: نقض عهدی که میکرد؟
پاسخ: عهد مقدورش نبود. او برابر شريعت موظف بود، چون رسول خدا بود و شريعت داشت ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾،[23] او بايد حافظ شريعت باشد و اعتراض خود را بيان كند. وجود مبارك خضر(سلام الله عليه) بر اساس باطن عمل مي‌كرد و زمانی که حضرت(سلام الله عليه) هم ظهور كند در بخشي از كارها بر اساس باطن عمل مي‌كند.

تفاوت تمثّل با ضرب مَثَل و موارد آن در قرآن
غرض اين است كه بين خواب و رؤيا خيلي فرق است؛ بين رؤيا كه براي خيلي‌ها در عالم مثال متّصل است، با حالت «مناميه» كه مثال منفصل است خيلي فرق است؛ بين «تمثّل» و ضرب مَثل خيلي فرق است؛ ضرب مثل, مثل اينكه بفرمايند: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً﴾[24] و مانند آن  يا ﴿مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ﴾[25] يا ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ﴾[26] که اينها را خود قرآن «مُصدَّر» به مَثل كرده است. «ضرب‌المثل» يك كار ادبي لفظي و كلامي است، اما «تمثّل» يك امر ملكوتي است که يا در باطن انسان اتفاق مي‌افتد؛ نظير آنچه در عالم رؤيا براي خيلي‌ها هست يا بيرون از مثال متصل و در واقعيت خارجي است؛ نظير ﴿إِنِّي أَري‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ[27] كه مربوط به واقعيت خارج بود، نه تنها مثال متصل و اين جريان «ذَبح» براي وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) «تمثّل» پيدا كرد كه فرمود من دارم مي‌بينم. اين «تمثّل» براي معصومين، سند شريعت است، چون آنها معصوم‌ هستند و شيطان به ساحت مقدس آنها راه ندارد. اينكه خدا به وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) فرمود ما در عالم رؤيا به تو نشان داديم ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ﴾؛[28] حضرت در عالم رؤيا مي‌بيند كه وارد مسجدالحرام مي‌شود، اين مثال منفصل است و واقعيت است؛ يعنی آنچه بعدها اتفاق مي‌افتد كه فتح مكه است و فاتحاً وارد سرزمين مكه مي‌شوند، همان را وجود مبارك حضرت در عالم رؤيا كه حالت مثالي است مشاهده مي‌كند؛ اينها را مي‌گويند «تمثّل» که در آن‌جا سخن از اطاعت و معصيت و شريعت و ترك اُوليٰ و ترك واجب و ترك حرام و ترك مستحب و ترك مكروه و اينها اصلاً مطرح نيست.

ناتمامي وجوه مذكور و حلّ تصور جريان عصيان انبيا با تمثّل
براي وجود مبارك داود هيچكدام از اينها مطرح نشد؛ مي‌بينيد که در قبل آن با جلال و شكوه از داود ياد مي‌كند و بعد هم با جلال و شكوه از داود ياد مي‌كند، معلوم مي‌شود که هيچ نقصي پيدا نشده است، وگرنه نصيحتي خدا مي‌كرد كه چرا شما قبل از شنيدن حرف مدّعي ديگر, داور بي‌جهت بودي و شتابزده داوري كردي، اينها كه نيست. بنابراين اين دو فرشته كه آمدند سخن از «تمثّل» است، اِسناد كذب به فرشته‌ها مطرح نيست، براي اينكه آن‌جا سخن از شريعت نيست، بلکه آن‌جا سخن از آزمون است و كسي که بخواهد آزمون بگيرد و امتحان كند كه ديگر نمي‌گويند دروغ گفتي, واقعيّت آن را به صورت مثال ذكر مي‌كند; يعني بر او «متمثّل» مي‌شود كه اين‌چنين گفته است; يعني براي حضرت داود(سلام الله عليه) اين مطلب «متمثّل» شده است كه يكي از فرشته‌ها به عنوان سخنگوي از يك گروه, گفت: ﴿خَصْمانِ بَغي‏ بَعْضُنا عَلي‏ بَعْضٍ﴾. برخي‌ها خواستند بگويند اقلّ جمع دو نفر است، براي اينكه اين‌جا ذات اقدس الهي تثنيه آورده است و فرمود: ﴿خَصْمانِ﴾ و بعد هم ضمير جمع مذكر سالم و فعل جمع مذكر سالم آورده که ﴿تَسَوَّرُوا﴾,[29] ﴿مِنْهُمْ﴾, ﴿قالُوا﴾[30] و مانند آن، غافل از اينكه در اين گونه از موارد يك نفر سخنگوي جمعيّت است و اين ثابت نمي‌كند كه اينها فقط دو نفر بودند تا ما بگوييم که اقلِّ جمع دو نفر است. بنابراين جريان «تمثّل» هم مسئله حضرت آدم و حوا را حل مي‌كند, هم مسئله مريم(سلام الله عليها) را حل مي‌كند, هم مسئله داود(سلام الله عليه) را حل مي‌كند, هم مسئله حضرت ابراهيم را حل مي‌كند, هم مسئله وجود مبارک پيغمبر(صلّی الله عليه و آله وسلّم) در آيه ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ﴾ را حل میکند و مانند آن.
پرسش: اگر ثواب و عقابی نباشد حضرت داود هم استغفار نمیکردند؟
پاسخ: در آن‌جا استغفار كرد نه در اين‌جا، در همان عالم «تمثّل» پيدا كرده كه در برابر هر لغزشي بايد استغفار كند، نه اينكه وقتي بيدار شد استغفار كرده باشد؛ مثل اينكه وجود مبارك مريم فرمود: ﴿إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا، آن‌جا عالم مثال است و وقتي در عالم مثال يك روح طيّب و طاهر، نامحرمي را ببيند استغفار براي او «متمثّل» مي‌شود و اگر ناشناس باشد «استعاذه» مطرح مي‌شود و مانند آن.

رسيدن داود(عليه السلام) به مقام خلافت الهي با مراعات دو عنصر محوري آن
﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ﴾، اگر گوينده‌اي بگويد من شما را خليفه قرار دادم؛ يعني خليفهٴ خودم، نه خليفه ديگري و خليفه هم قبلاً ملاحظه كرديد كه بايد اين دو عنصر محوري را كاملاً بداند: يكي اينكه بداند كه خليفه «مستخلف‌عنه» است و «مستخلف‌عنه» او كيست، چون بايد حرف او را بزند؛ اينكه قرآن كريم فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ﴾[31]سند كرامت را خلافت قرار داد وگرنه خداي سبحان انسان را بي‌جهت كريم نكرده كه فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ﴾. سند كرامت بشر خلافت اوست، اين اصل اول؛ خليفه آن است كه هم «مستخلف‌عنه» را بشناسد كه جانشين چه كسي است و هم كار «مستخلف‌عنه» را در حوزه استخلافش انجام دهد؛ اگر كسي قائم‌مقام مسئولي شد، بايد سِمت آن مسئول را كاملاً بشناسد اولاً و همان مسئوليت را در حوزه نيابت او اجرا كند ثانياً؛ اگر كسي قائم‌مقام يك وزير شد حرمت قائم‌مقامي را بگيرد ولي براي خودش بخواهد كار كند، اين قائم‌مقام درستي نيست. خداي سبحان كرامت انسان را به استناد خلافت او تبيين كرد و اگر كسي خليفهٴ خدا شد؛ ولي حرف خودش را زد ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾،[32] همين خدايي كه درباره انسان مي‌فرمايد: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ﴾، همين خدا فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، براي اينكه كرامت او به استناد خلافت اوست و خلافت او اين است كه حرف «مستخلف‌عنه» را بزند و نه حرف خودش را؛ اين‌جا هم به داود(سلام الله عليه) مي‌فرمايد چيزي كه حرف خدا نيست هواست، چه هواي خودت و چه هواي غير, گرچه بازگشت اين دو هوا به يك هواست. كسي كه به ميل خود سخن مي‌گويد مطيع هوايِ خودش است و اگر به ميل ديگري سخن مي‌گويد، گرچه تابع ميل ديگري است؛ ولي تبعيّت او از ميل ديگري به استناد ميل خودش است; يعني او مايل است كه تابع ميل ديگري باشد که در تحليل نهايي، اين دو هوامدار به يك هوامدار برمي‌گردند؛ آن‌كه به ميل خودش عمل مي‌كند كه تابع هواي نفس است و آن‌كه به ميل ديگري عمل مي‌كند، گرچه به ميل ديگري عمل مي‌كند؛ ولي مايل است كه به ميل ديگري عمل كند، پس بازگشت اين هم به ميل نفس و هواي نفس است.

مأموريت داود(عليه السلام) به قضاوت بين مردم به حق و عدم پيروي از هوا
پرسش: مگر از مخلصين نبودند، پس اين تعبيرات برای چيست؟
پاسخ: بله، تمام دستورات هم براي اين است كه اخلاصشان را حفظ كنند. انسان تا آخرين لحظه مكلّف است، به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ[33] انسان ولو معصوم و «مُخلَص» باشد تا نفس مي‌كشد مكلّف است و تا مكلّف است دستور، امر، نهي و سفارش هست كه او مي‌تواند معصيت كند ولي نمي‌كند؛ همه اين دستورها, رهنمودها, تأييدات, تقويت عصمت و اخلاص اوست.
﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ﴾، چون اين‌چنين است ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾ هم حُكم حَكَمي و هم حُكم حاكمي؛ هم دادرس باش در محكمه به حق حكم كن و هم حاكم باش در كشور به حكومت ديني حكمراني كن؛ هم حاكم يعني حاكم باش كه گاهي كار سياسي است و هم حَكَم كه كار قضايي است، هر دو بايد ﴿بِالْحَقِّ﴾ باشد. ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي﴾، هر چه از حق فاصله گرفت هواست ﴿فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ﴾؛[34] چه هواي نفس و چه هواي ديگري، پيروي از هوا تو را از راه خدا گمراه مي‌كند ﴿فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ﴾ اگر كسي گمراه شد چطور؟ اين صغراي مسئله و كبراي قياس هم اين است كه ﴿إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ﴾.

فراموشي معاد علت پيروي انسان از هواي نفس
چرا انسان تابع هواست؟ فهميديم اگر تابع هوا بود گمراه مي‌شود و اگر گمراه شد گرفتار كيفر تلخ مي‌شود که اينها را فهميديم؛ ولي از نظر تحليل اخلاقي و رواني چرا انسان با اين همه سفارش گرفتار هواست؟ فرمود: ﴿بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ﴾؛ چيزي را كه بايد يادش باشد از ياد مي‌برد، محكمه را, حساب را, بازخواست را يادش رفته و آن وقت رها شده است. مهم‌ترين عامل حفظ انسان از گناه, تذكره معاد است; يعني انسان بداند عمل زنده است و آدم را رها نمي‌كند و تا آبرو نريزد هم رها نمي‌كند، اين بالأخره آبروريز است؛ اگر بداند که اين عمل زنده است و تا آبروي آدم را نبرد او را رها نمي‌كند، انسان مواظب خودش است؛ مگر اينکه «نادراً» ممكن است غفلت كند که آن وقت آن را خدا مي‌بخشد. فرمود: ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ﴾؛[35] اگر انسان آن لغزش‌هاي مهم را نداشته باشد ـ بالضرورة معصوم كه نيست ـ گاهي در جايي پايش بلغزد فرمود آن را ما مي‌بخشيم، اين را ذات اقدس الهي وعده داده است، اما بالأخره انسان وقتي باور كند كه اين گناه زنده است يك, عمل زنده در خطّ توليد است دو, مگر ممكن است چيزي موجود باشد و معطّل؟! «عُطله» در عالم فرض دارد؛ «الف» موجود است، اما نه لازمي دارد، نه ملزومي دارد، نه ملازمي دارد، نه مقارني دارد، نه علتي دارد و نه معلولي دارد، اين شدني نيست؛ يك موجود بيكار در عالم يعني چه؟ اگر كسي حرفي زد, دروغي گفت, خلافي كرد اين حيّ است و موجود حيّ هم در خطّ توليد مي‌افتد؛ حالا امسال نه, دو سال نه, بيست سال, سي سال بالأخره آبروبَر است که عقل و نقل اين را مي‌گويند، ممكن نيست عملي از انسان صادر شود و ﴿هَباءً مَنْثُوراً﴾ شود،[36] چون اين‌طوري است و در خطّ توليد است. چرا مي‌گويند بالأخره روزي روشن مي‌شود؟ خيلي‌ها اين حرف را مي‌زنند، حرف خيلي عميق و عالمانه و محقّقانه است، منتها حالا شايد قدرت تحليل نداشته باشند؛ مي‌بينيد که مي‌گويند روزي روشن مي‌شود, اين حرف درست است، اما راه تبيين آن را نمي‌دانند که چطور روزي روشن و مشخص مي‌شود. اگر كسي كاري كرد به نام «الف», اين را كجا مي‌خواهد دفن كند؟ موجود كه معدوم نمي‌شود اين هست، اين اصل اول؛ اگر موجود است مي‌افتد در خطّ توليد، مگر مي‌شود چيزي در عالم موجود باشد و علت نباشد, معلول نباشد, لازم نباشد, ملزوم نباشد, ملازم نباشد؟ در خطّ توليد قرار میگيرد، آن وقت برخي از لوازماتش, برخي از ملزوماتش, برخي از ملازماتش, برخي از مقارناتش يك جا سر در مي‌آورد که آن وقت آدم را رسوا مي‌كند. از اين جهت است كه فرمود ممكن نيست كسي به ياد معاد باشد و عالماً عامداً بيراهه برود، منشأ همه مشكلات فراموشی معاد است.

اقامه برهان بر ضرورت معاد و عدم بطلان در خلقت عالَم
بعد برهاني اقامه مي‌كند كه اين برهان هم قبلاً مفصّل بحث شد که در اين‌جا به طور اجمال ما ذكر مي‌كنيم. مي‌فرمايد اگر معاد نباشد؛ يعني عالَم باطل است, چرا؟ اگر معاد نباشد اين همه جريان «محيّرالعقول»ي كه ذات اقدس الهي از دريا و زيردريا, سپهر و مادون سپهر, انسان و غير انسان آفريد معنايش اين است كه هر كه هر چه كرد, كرد؛ معنايش اين است كه انسان كه مي‌ميرد مي‌پوسد؛ معنايش اين است كه بعد از مرگ خبري نيست و حالا كه اين است «لا ميز في الأعدام من حيث العدم»[37] انبيا مي‌ميرند, اوليا مي‌ميرند و پرهيزكاران مي‌ميرند يك, تبهكاران, ظالمان, منافقان و كفار مي‌ميرند دو, همه معدوم مي‌شوند سه, «لا ميز في الأعدام» چهار؛ فرمود اگر معاد نباشد بين خوب و بد فرقي نيست، چون نه بهشت است, نه جهنم است, نه محكمه است نه سؤال; يعني ما عالم را همين‌طور رها و بي‌هدف خلق كرديم كه خوب و بد يكي شود يا بعداً حسابي هست؟
﴿أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجَّارِ﴾، آنها كه منكر معاد بودند نمي‌گفتند كه متّقين مثل فجّار جهنم مي‌روند, آنها مي‌گفتند خبري نيست و چون خبري نيست متّقين و فجّار معدوم مي‌شوند، پس اينها يكسان هستند؛ نه اينکه كفار مي‌گفتند که هر دو جهنمي‌ هستند، كفار مي‌گفتند هر دو معدوم مي‌شوند و بعد از عدم خبري نيست. خدا مي‌فرمايد اگر اين باشد كه اين عالم باطل و بي‌هدف شده و معنايش اين است كه ما اين عالم را آفريديم ظالم و مظلوم هر دو از بين مي‌روند، آيا چنين است؟ ﴿أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجَّارِ﴾ که هم به صورت «موجبه كليه» و هم به صورت «سالبه كليه» بيان فرمودند؛ «موجبه كليه» اين است كه هر چه خلق كرديم حق است، ما آسمان و زمين را به حق خلق كرديم ﴿ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾،[38] فرمود ما بازيگر نيستيم ﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ﴾؛[39] ما «لاعب» و بازيگر نيستيم و به حق آفريديم که اين «موجبه كليه» است، اين‌جا هم «سالبه كليه» است كه اصلاً بطلان, بي‌هدفي و هرج و مرج در عالم نيست ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾؛ آنها كه مي‌گويند مرگ آخر خط است و انسان با مُردن مي‌پوسد، اينها حرف باطل مي‌زنند ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾،از اينها بپرسيد آيا ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ﴾؟آنها كه نمي‌گفتند ظالم و مظلوم هر دو جهنم مي‌روند يا ظالم و مظلوم هر دو بهشت مي‌روند، مي‌گويند ظالم و مظلوم هر دو مي‌پوسند, خوب و بد هر دو نابود مي‌شوند و وقتي نابود شدند فرقي نيست. مي‌فرمايد: ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِي الْأَرْضِ﴾؟ ﴿أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجَّارِ﴾؟ يعني اينها نابود مي‌شوند و حساب و كتابي نيست؟ بلكه همه آنها حق است.  

برهاني بودن صدر و ساقه قرآن و متذكّر شدن صاحبان لُب با آن
ما صدر و ساقه قرآن را با برهان آفريديم؛ ولی بعضي‌ها فقط قرآن مي‌خوانند، همين! بعضي قرآن را مي‌خوانند براي تبشير و انذار, بعضي قرآن را مي‌خوانند براي تدبّر و تفسير و بعضي هم قرآن را مي‌خوانند براي تذكّر که سر تكان مي‌دهند و مي‌گويند ما يك وقت اين حرف‌ها را شنيديم؛ در اين‌جا به همه اين بخش‌ها اشاره شده است. در سوره مباركه «ابراهيم» آيه 52 اين است كه يک: ﴿هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ﴾ که براي يك عدّه اين‌طور است، دو: ﴿وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ﴾, سه: ﴿وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ﴾ چهار: ﴿وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ﴾، آنها كه «لبيب» هستند سر تكان مي‌دهند و مي‌گويند آنچه در اين آيه هست برای ما آشناست و يادمان است، اينها همان کسانی هستند که هنوز ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ يادشان است که اين مي‌شود «تذكره» يعني يادآوري و در اين‌جا هم مي‌فرمايد آخرين گروه كه ﴿أُولُوا الْأَلْبابِ﴾ هستند، اينها متذكّر مي‌شوند ﴿كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ براي يك عدّه, ﴿لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ﴾ براي افراد مياني, ﴿وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ﴾ آ‌نها كه داراي «لُبّ‌« هستند مي‌گويند اين حرف‌ها براي ما آشناست. بارها اين مثال زده شد، شما مي‌بينيد وقتي ده يا بيست‌ كودك را به مهدكودك بردند، اينها مشغول بازي میشوند و هر كسي بيايد نام اين بچه را ببرد اين مشغول بازي و سرگرمي است، اما مادر كه مي‌آيد اسم اين بچه را مي‌برد اين در بحبوحه بازي فوراً برمي‌گردد و مي‌گويد اين صدا آشناست. اولياي الهي وقتي آيات قرآن را مي‌خوانند، مي‌گويند اين صدا آشناست و ما يك وقت اين صدا را شنيديم؛ اين مي‌شود تذکّر, تذكره يعني يادآوري که براي بعضي‌ها تعليم است، آنها كه يادشان رفته و اهل آن نيستند؛ آنها كه با غيب آشنا هستند وقتي آيات قرآن را مي‌شنوند سر تكان مي‌دهند و مي‌گويند بله ما يك وقت اين حرف‌ها را شنيديم؛ مثل همين كودك در مهدِكودك كه تا مادرش سخنی بگويد فوراً برمي‌گردد، در غوغاي بازي هر چه ديگران اين كودك را صدا مي‌زنند مشغول بازي است، اما صداي مادر براي او آشناست؛ مي‌گويد اين صدا, صداي آشناست. مردان الهي, آيات الهي را كه مي‌شنوند متذكّر مي‌شوند و مي‌گويند اين صدا آشناست كه اميدواريم «ايام البيض» ماه پُربركت رجب براي همه ما «تَذكره» باشد.


[1]ص/سوره38، آیه4.
[2]ص/سوره38، آیه5.
[3]ص/سوره38، آیه17.
[4]ص/سوره38، آیه19.
[5]ص/سوره38، آیه20.
[6]ص/سوره38، آیه22.
[7]ص/سوره38، آیه21.
[8]طه/سوره20، آیه9.
[9]تفسير التبيان، الشيخ الطوسی، ج8، ص553. «فروي أن الملكين غابا من بين يديه فظن عند ذلك أن اللَّه اختبره بهذه الحكومة و ابتلاه».
[10]تفسيرالرازی مفاتيح الغيب او التفسيرالکبير، الرازی،فخرالدين، ج26، ص383.
[11]الامالی، الشيخ الصدوق، ص152. «... إِنَّ دَاوُدَ كَانَ فِي مِحْرَابِهِ يُصَلِّي إِذْ تَصَوَّرَ لَهُ إِبْلِيسُ عَلَى صُورَةِ طَيْرٍ أَحْسَنَ مَا يَكُونُ مِنَ الطُّيُورِ فَقَطَعَ صَلَاتَهُ وَ قَامَ لِيَأْخُذَ الطَّيْرَ فَخَرَجَ الطَّيْرُ إِلَى الدَّارِ فَخَرَجَ فِي أَثَرِهِ فَطَارَ الطَّيْرُ إِلَى السَّطْحِ فَصَعِدَ فِي طَلَبِهِ فَسَقَطَ الطَّيْرُ فِي دَارِ أُورِيَاءَ بْنِ حتان [حَنَانٍ‏] فَاطَّلَعَ دَاوُدُ فِي أَثَرِ الطَّيْرِ فَإِذَا بِامْرَأَةِ أُورِيَاءَ تَغْتَسِلُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهَا هَوَاهَا ...».
[12]ص/سوره38، آیه22.
[13]جمعه/سوره62، آیه5.
[14]مریم/سوره19، آیه17.
[15]مریم/سوره19، آیه18.
[16]مریم/سوره19، آیه19.
[17]الاصول من الکافی، الشيخ الکلينی، ج8، ص90، ط اسلامی. «إِنَّ الْأَحْلَامَ لَمْ تَكُنْ فِيمَا مَضَی فِي أَوَّلِ الْخَلْقِ وَ إِنَّمَا حَدَثَتْ فَقُلْتُ وَ مَا الْعِلَّةُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ بَعَثَ رَسُولًا إِلَى أَهْلِ زَمَانِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَى عِبَادَةِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فَقَالُوا إِنْ فَعَلْنَا ذَلِكَ فَمَا لَنَا فَوَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَكْثَرِنَا مَالًا وَ لَا بِأَعَزِّنَا عَشِيرَةً فَقَالَ إِنْ أَطَعْتُمُونِي أَدْخَلَكُمُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ عَصَيْتُمُونِي أَدْخَلَكُمُ اللَّهُ النَّارَ فَقَالُوا وَ مَا الْجَنَّةُ وَ النَّارُ فَوَصَفَ لَهُمْ ذَلِكَ فَقَالُوا مَتَی نَصِيرُ إِلَى ذَلِكَ فَقَالَ إِذَا مِتُّمْ فَقَالُوا لَقَدْ رَأَيْنَا أَمْوَاتَنَا صَارُوا عِظَاماً وَ رُفَاتاً فَازْدَادُوا لَهُ تَكْذِيباً وَ بِهِ اسْتِخْفَافاً فَأَحْدَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِمُ الْأَحْلَامَ فَأَتَوْهُ فَأَخْبَرُوهُ بِمَا رَأَوْا وَ مَا أَنْكَرُوا مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَرَادَ أَنْ يَحْتَجَّ عَلَيْكُمْ بِهَذَا هَكَذَا تَكُونُ أَرْوَاحُكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَ إِنْ بُلِيَتْ أَبْدَانُكُمْ تَصِيرُ الْأَرْوَاحُ إِلَى عِقَابٍ حَتَّى تُبْعَثَ الْأَبْدَانُ.‌».
[18]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج81، ص129. «شَطَطاً، مُحَرَّكَةً، إِذا جَاوَزَ القَدْرَ المَحْدُودَ و تَبَاعَدَ عن الحَقِّ».
[19]بقره/سوره2، آیه38.
[20]طه/سوره20، آیه123.
[21]بقره/سوره2، آیه156.
[22]مثيرالاحزان، ابن نماالحلی، ص47. «قَالَ جَابِرُ بْنُ عُقْبَةَ بْنِ سِمْعَانَ‏ ارْتَحَلْنَا مِنْ قَصْرِ أَبِي مُقَاتِلٍ‏ وَ قَدْ أَخَذَ الْحُسَيْنُ(عليه السلام) طَرِيقَ عُذَيْبِ الْهِجَانَاتِ فَخَفَقَ بِرَأْسِهِ ثُمَّ انْتَبَهَ يَسْتَرْجِعُ فَسَأَلْتُهُ فَقَالَ رَأَيْتُ فِي الْمَنَامِ آنِفاً يَعْنِي الْآنَ فَارِساً يُسَايِرُنَا وَ هُوَ يَقُولُ الْقَوْمُ‏ يَسِيرُونَ‏ وَ الْمَنَايَا تَسِيرُ مَعَهُم».
[23]مائده/سوره5، آیه48.
[24]نحل/سوره16، آیه75.
[25]جمعه/سوره62، آیه5.
[26]اعراف/سوره7، آیه176.
[27]صافات/سوره37، آیه102.
[28]فتح/سوره48، آیه27.
[29]ص/سوره38، آیه21.
[30]ص/سوره38، آیه22.
[31]اسراء/سوره17، آیه70.
[32]جاثیه/سوره45، آیه23.
[33]زمر/سوره39، آیه65.
[34]یونس/سوره10، آیه32.
[35]نساء/سوره4، آیه31.
[36]فرقان/سوره25، آیه23.
[37]ارشادالعقول، الشيخ جعفرالسبحانی، ج4، ص19.
[38]حجر/سوره15، آیه85.
[39]انبیاء/سوره21، آیه16.