درس تفسیر آیت الله جوادی

93/02/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 21 تا 26 سوره ص

﴿وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (21) إِذْ دَخَلُوا عَلي‏ داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغي‏ بَعْضُنا عَلي‏ بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلي‏ سَواءِ الصِّراطِ (22) إِنَّ هذا أَخي‏ لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنيها وَ عَزَّني‏ فِي الْخِطابِ (23) قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلي‏ نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغي‏ بَعْضُهُمْ عَلي‏ بَعْضٍ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَليلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ (24) فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفي‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ (25) يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي‏ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ (26)﴾

علت ذكر دو فضيلت در آغاز و انجام جريان داود(عليه السلام)
در سوره مباركه «ص» بعد از اشاره به آن خطوط كلي اصول دين, نام شش پيامبر(عليهم السلام) را به اجمال ذکر فرمودند و بعد هم جريان نُه پيامبر(عليهم السلام) را ذكر مي‌كنند؛ در اين بخش, سرفصل قصه حضرت داود(سلام الله عليه) را ذكر كردند، براي اثبات نزاهت آن حضرت از هر نقص و عيبي اين قصّه‌شان را محفوف به دو فضيلت كردند; يعني قبل از شروع به قصه از آن حضرت به عظمت ياد كردند و بعد از پايان قصه هم از آن حضرت به عظمت ياد كردند كه مبادا ـ خداي ناكرده ـ نقص يا عيبي به آن حضرت اِسناد پيدا كند. در جريان اين قصه، در صدر آن فرمود داود كسي است كه سلسله جبال را تربيت كرده است، او به قدري نافذ بود كه توانست سنگ و گِل را با خود موافق كند، او بالأخره نسبت به سنگ و گِل كاري كرد كه در نماز جماعت با او همراه بودند. درست است كه هر سنگ و هر گِلي بر اساس آيه سوره «اسراء» که فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ﴾[1] شما تسبيح آنها را نمیفهميد، اما همين مسبِّحان, همين ذاكران, همين مكبّران را او طوري سامان بخشيد كه در عبادت‌هاي عمومي اين سلسله جبال با او تسبيح و تكبير مي‌گفتند؛ بعد در شريعت تو بعضي از قلوب هستند که ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾؛[2] بالأخره اگر سنگي باشد, گِلي باشد و جمود نداشته باشد اين در تحت تدبير داود(سلام الله عليه) قرار بگيرد بالأخره كامل مي‌شود؛ اما كساني هم هستند كه نه تنها ﴿كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[3] بلكه ﴿فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ اين طرح قصه داود(سلام الله عليه) كه او توانست سنگ و گِل را با خود موافق كند; ولي كساني در مكه بودند كه با تو موافق نشدند، حتي از سنگ و گِل هم بدتر هستند، براي تثبيت همان است كه ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾.
صدر اين قصه به اين صورت شروع شد كه فرمود: ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ ٭ وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ ٭ وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ﴾ بعد ﴿وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ﴾ يك, ﴿وَ فَصْلَ الْخِطَابِ﴾[4] دو, اينها در صدر قصه است. بعد از تمام شدن قصه فرمود: ﴿وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفي‏﴾يك, ﴿وَ حُسْنَ مَآبٍ﴾ دو, حالا بعد مسئله خلافت و مانند اينها را مطرح مي‌كند. اينكه محفوف به دو اجلال و تكريم است، براي اين است كه مبادا كسي خيال كند ـ خداي ناكرده ـ وجود مبارك داود لغزيد و گرفتار عيبي, نقصي يا ترك اُولايي شده است.

تعابير نشاندهنده عظمت قصه داود(عليه السلام) در آيه
وقتي وارد قصه مي‌شوند از قصه به عظمت ياد مي‌كنند، گاهي مي‌فرمايند: ﴿هَلْ أَتاكَ نَبَأُ﴾، هر خبري را «نبأ» نمي‌گويند، ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ﴾[5] آن خبرهاي مهم را «نبأ» مي‌گويند, تعبير از اين قصه به «نبأ» نشانهٴ عظمت آن است و از طرفي هم تعبير به ﴿هَلْ أَتاكَ﴾ نشانه اهتمام به اين قصه است. در جريان حضرت موسي(سلام الله عليه) ـ برابر آيه نُه سوره مباركه «طه» ـ فرمود: ﴿وَ هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسي که اين نشانهٴ اهميت آن قصه است. اين تعبير ﴿هَلْ أَتاكَ﴾ يك و تعبير ﴿نَبَأُ﴾ دو, نشانه اهميت اين جريان است.

تبيين چگونگي ورود دو گروه متخاصم نزد داود(عليه السلام) براي قضاوت
در تبيين اين قصه فرمود وجود مبارك داود(سلام الله عليه) كه اهل تسبيح و «تحليل» و عبادت بود ﴿بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ﴾، در محرابِ عبادت خودش مشغول عبادت بود كه از بالاي ديوارِ محراب چند نفري وارد شدند؛ در وقت غذا نبود يك, از راه طريق عادي نبود دو؛ از آنجايي كه عدّه‌اي از بالاي محراب وارد شدند، وجود مبارك داود(سلام الله عليه) احساس فزع و خوف كرد؛ آنها كه وارد شدند به حضرت گفتند که خوفناک و بيمناك نباش! ﴿إِذْ دَخَلُوا عَلي‏ داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ﴾؛ آنها گفتند نترس! كسي كه از بالاي ديوار وارد مي‌شود و حرفِ او هم آرام‌بخش است، معلوم مي‌شود قصه عادي نيست. كسي كه از راه عادي وارد نمي‌شود و از بالاي ديوارِ محراب وارد مي‌شود، بعد هم مي‌گويد نترس و حرفِ او انسانِ بيمناك را مطمئن مي‌‌كند، معلوم مي‌شود که يک جريان عادي نيست.
تعبير اينكه فرمود: ﴿هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ﴾، چون خصم هم بر مفرد, هم بر جمع و هم بر تثنيه اطلاق مي‌شود. در سوره مباركه «حج» آيه نوزده به اين صورت بيان شد ﴿هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا﴾.
پرسش: آيا منظور از اين محراب، محراب مصطلح است؟
پاسخ: جايي كه انسان نماز مي‌خواند محراب است، مصلّي در محراب است؛ نه محرابي كه به صورت طاق‌نما و اينهاست. محراب يعني جايي كه انسان در جنگ است، چون انسان در حال نماز با شيطان و با نفس در جنگ است.
تعبير آيه نوزده سوره «حج» اين است: ﴿هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا﴾؛ خصم بر يك نفر, بر دو نفر, بر چند نفر هم اطلاق مي‌شود. اينكه در آيه تثنيه آورد، بعد جمع را ذكر كرد و فرمود: ﴿خَصْمانِ اخْتَصَمُوا﴾؛ يعني دو طرف بودند، اين طرفِ «الف» و طرفِ «باء» خصم يكديگر بودند؛ منتها دو نفر نبودند، دو گروه بودند كه جمع با آن سازگار باشد، اين‌جا هم فرمود: ﴿نَبَأُ الْخَصْمِ﴾ و بعد فعل جمع مذكر سالم آورد: ﴿تَسَوَّرُوا﴾ يك, ﴿دَخَلُوا﴾ دو, ﴿مِنْهُمْ﴾ سه, ﴿قالُوا﴾ چهار, اينها نشان مي‌دهد كه جمعيّتي بودند. به داود(سلام الله عليه) گفتند كه ﴿لا تَخَفْ﴾، ما دو گروه هستيم كه برخي از ما بر برخي ديگر ستم روا داشتند، تو بين ما به حق حُكم كن و از مسير عدل و قِسط هم فاصله نگير؛ «شَطط»[6] يعني فاصله گرفتن از راه راست و جدا شدن از طريق مستقيم, گرفتار «شَطط» نشو! امر به حق و نهي از جور و ظلم براي تأكيد است ﴿وَ اهْدِنا إِلي‏ سَواءِ الصِّراطِ﴾، اين ﴿سَواءِ الصِّراطِ﴾ همان است كه از آن به حق ياد شده است يك و درباره آن سفارش شده است كه از آن به «شَطط» و انحراف مبتلا نشويد دو؛ اينها پيشنهادهاي طرح شده به حضرت داود(سلام الله عليه) بود، حالا حضرت رسول(صلّی الله عليه و آله و سلّم) دارد گوش مي‌دهد كه مخاصمه اينها بر چه محوري است.

طرح دعوا نزد داود(عليه السلام) و عكسالعمل با شتاب او
گوينده آنها گفت كه اين يكي برادر من است؛ حالا برادر ايماني, برادر نوعي, برادر قبيلگي بالأخره برادر من است ﴿إِنَّ هذا أَخي‏﴾، اين برادر من, نود و نُه گوسفند دارد و من يك گوسفند دارم، اين برادر من كه نود و نُه گوسفند دارد به من گفت: ﴿أَكْفِلْنيها﴾؛ يعني «اجعلني كفيلاً لها». در سوره مباركه «آل‌عمران» گذشت كه خداي سبحان فرمود: ﴿وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا﴾;[7] يعني «جعل الله سبحانه زكريا كفيلاً للمريم»، آن از باب «تفعيل» است و اين از باب «افعال», «أكفِلن» يعني «اجعلني كفيلاً», «كَفَّلَ» يعني «جعله كفيلاً». ﴿أَكْفِلْنيها﴾؛ اين پيشنهاد را داد، تنها پيشنهاد نبود، من را هم مغلوب كرد, محكوم كرد, اصرار مي‌كند كه حتماً بايد اين كار را انجام بدهي، بر من غالب شد ﴿وَ عَزَّني‏ فِي الْخِطابِ او شده عزيز و من در اين گفتگو و پيشنهاد ذليلِ او شدم, شما يك راه‌حل نشان بدهيد! ﴿وَ عَزَّني‏ فِي الْخِطابِ﴾.
وجود مبارك داود قبل از اينكه حرف طرف ديگر را بشنود و ببيند كه او چه مي‌گويد, اين جمله را فرمود: ﴿لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلي‏ نِعاجِهِ﴾، البته گفتند اگر اين‌طوري است كه تو مي‌گويي كه او نود و نُه گوسفند دارد و يك گوسفند هم خودت داري, او اصرار مي‌كند كه اين يكي را هم از تو بگيرد؛ اگر فرض اين است، او ظلم كرده ﴿قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلي‏ نِعاجِهِ﴾، اين محور قضاست. اين فرمايشي كه فرمود يك اصل كلي است كه ﴿إِنَّ كَثيراً مِنَ الْخُلَطاءِ﴾؛ خيلي از شركا هستند كه نسبت به يكديگر ستم روا مي‌دارند ﴿لَيَبْغي‏ بَعْضُهُمْ عَلي‏ بَعْضٍ﴾، مگر آ‌ن شركايي كه از نظر حُسن فاعلي مؤمن باشند و از نظر حُسن فعلي داراي عمل صالح ﴿إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾؛ اين گروهي كه جامع «بين الحُسنيين» و «كمالين» باشند، كم هستند. اين اصلِ ماجرا كه از بالاي ديوارِ محراب جمعيّتی آمدند كه آمدن آنها بيمناك‌كننده بود و دعوا طرح كردند و وجود مبارك داود(سلام الله عليه) هم همين جمله را گفت و قبل از اينكه آن ديگري سخن بگويد, اينها غايب شدند.

غايب شدن متخاصمين علت توجه داود(عليه السلام) به امتحان و استغفار او
همين كه اين صحنه برگشت و وجود مبارك داود ديد که در اين محفل و مصلّي كسي نيست، فهميد امتحان الهي بود، اينها بشر نبودند، فرشته بودند و خداي سبحان خواست او را امتحان كند. بعد از اين امتحان, او را به مقام قضا رساند كه مبادا وقتي قاضي شدي در داوري شتاب كني و قبل از اينكه حرف ديگري را بشنوي داور باشي! که اين طليعهٴ آن سِمَت خلافت بود. به تعبير مرحوم شيخ طوسي در تبيان[8]كه گفت ـ خيلي‌ها طور ديگر معنا كردند ـ در اين‌جا اين روايت هست كه اين فرشته‌ها غايب شدند، همين‌كه فرشته‌ها يا اين خصم‌ها غايب شدند وجود مبارك داود فهميد که اين يك امتحان الهي بود؛ اين ﴿ظَنَّ﴾هم به معناي «عَلِم» است، ﴿وَ ظَنَّ داوُدُ﴾ كه ﴿أَنَّما فَتَنَّاهُ﴾؛فوراً به ركوع رفت، به سجده رفت، به خضوع افتاد، استغفار و توبه و انابه كرد. عرض كرد پروردگارا بايد از اين لغزش من صرف‌نظر شود و من بدون شنيدن حرف آن خصم ديگري پيش‌داوري كردم.
پرسش: استاد! داوریِ خيلی سادهاي بوده؟
پاسخ: نه، قاضی بايد صبر كند. قاضي «لابدّ  أن يحضره المقضي‌عليهما»[9] بايد حرف ديگري را بشنود، شايد اين‌طور نبوده؛ اگر اين‌طور باشد، بله داوري ساده بود. وجود مبارك داود هم گفت بله, در فرضِ سؤال تو مظلوم واقع شدي، اما حالا اين‌طور بود يا نبود؟
پرسش: شنيدن سخن دو طرف از واضحات است؟
پاسخ: صحيح است, لکن نبايد عجله كند، چون واضح بود از آن يکی اوضح نبود و اين مطلب اوضحِ از آن است كه بايد از دو طرف بشنود. اين مطلب كه كسي نود و نُه گوسفند دارد؛ ولي مرتب فشار مي‌آورد كه اين يك گوسفند خودت را هم به من بده؛ عاطفه‌اي و حوصله‌اي هم در انسان هست، بالأخره واضح است كه بايد حرف طرف را بشنود و ايشان هم نظر نهايي نداد، اما اين مقدار هم از پيامبران شايسته نبود.

مقصود از ﴿الخُلَطَاءِ﴾ در آيه
پرسش: شريک هم که نبودند، برادر هم بودند؟
پاسخ: «خُلطا»؛ يعني با هم در يك مرتع يا مزرعهای با هم داريم زندگي مي‌كنيم، شركت به اين معنا كه شخصيت حقوقي باشد و بين آنها مشارکت باشد که نود و نُه درصد، براي او و يك درصد، براي اين شخص, اين‌طور نبود؛ ولي «خُلطا» بودند که تعبير كردند؛ يعني در يكجا و در يك مرتع يا مزرعي با هم زندگي مي‌كردند كه تعبير به ﴿الْخُلَطاءِ﴾شده است.
داود(سلام الله عليه) فهميد اين امتحان الهي بود. ﴿وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ﴾، چون هيچ اثري از اينها نبود و هر دو غايب شدند، فهميد امتحان بود و ﴿فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ﴾ و از ما طلب مغفرت كرد ﴿فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ﴾ و ما او را بخشيديم.

تمثّل بودن جريان متخاصمين دال بر عصيان نبودن عمل داود(عليه السلام)
پرسش: ... اين چه دروغی بود؟
پاسخ: دروغ نبود، اين طرح دعوا بود و اين فرشته‌ها طرح دعوا كردند؛ اين نشان مي‌دهد كه در آن نشئه نه ترك اُوليٰ بود, نه ترك واجب بود و نه ترك مستحب بود, نشئه تمثّل همين‌طور است. انسان در عالَم رؤيا اگر چنين چيزي پيدا شود اين تنبّهي براي اوست كه وقتي بيدار شده مواظب باشد، پس اين نه ترك اُوليٰ بود, نه ترك معصيت بود, نه كار مكروه بود؛ نظير همان جريان حضرت آدم است. در جريان حضرت آدم كه نه معصيت بود و نه ترك اُوليٰ، هنوز شريعتي نبود، تمثّل بود؛ يعني صحنه‌اي بود نظير عالم رؤيا، منتها در بيداري اتفاق افتاده؛ در بيداري اگر برای كسي بهشتي باشد و مأمور باشد كه وارد بهشت شود و كنار يك درخت نرود بعد كنار درخت برود، اينها تمثّلات است و اصلاً شريعت نيست. در جريان حضرت داود هم همين‌طور بود، اين تمثّل بود که فرشته‌ها آمدند و بعد هم غيب شدند؛ كسي نبود حالا قصه‌اي باشد, جرياني باشد, شكايتي باشد, قضايي و داوري باشد.

سرّ امتحان نمودن داود(عليه السلام) به جريان متخاصمين
اين كار را ذات اقدس الهي در عالَم تمثّل براي حضرت داود تبيين كرد تا وقتي كه مي‌فرمايد: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ﴾ كارآزموده باشد كه بداند حتي اين اندازه هم غفلت نكند، بعد ديگر هم غفلت نبود؛ لذا در تمام قصه‌هاي حضرت داود با اينكه حكومت داشت و رهبري انقلاب را به عهده داشت، نه تنها ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ[10] بلكه سلسله جبال در اختيار او بودند, سلسله طيور در اختيار او بودند و بر آنها حكومت داشت هيچ نقل نشده كه مثلاً او ـ خداي ناكرده ـ ترك اُوليٰ و مانند آن داشته باشد، اين تمثّل نشان مي‌دهد آن‌جا سخن از شريعت نبود, سخن از معصيت نبود, ترك اُوليٰ نبود, نيازي نبود كه انسان درباره عصمت بحث كند.

فرق تمثّل متخاصمين با تمثل در رؤيا
پرسش:؟پاسخ: رؤيا هم تمثّل است، منتها در مثال متّصل است و اين در مثال منفصل است؛ اين در بيداري و در واقعيّت عالم مثال است؛ مثل اينكه آدم در عالم خواب, خواب مي‌بيند اشتباهي كرده, غفلتي كرده, استغفار مي‌كند و كسي مي‌گويد من بخشيدم. تمثّلاتي كه ما در عالم مثال داريم، براي اينكه به عالم مثال منفصل راه پيدا كنيم راهگشاست. مرحوم كليني(رضوان الله عليه) ـ كه اين روايت را چند بار همين‌جا نقل كرديم ـ در جلد هشت كافي[11]نقل مي‌كند و بعد مرحوم فيض همين را در وافي[12]نقل مي‌كند كه بشرهاي اوّلي مي‌خوابيدند؛ ولي خواب نمي‌ديدند و حرف انبيا را هم قبول نمي‌كردند، انبيا مي‌گفتند خدايي هست و قيامتي هست و اوامر و نواهي هست، آنها مي‌گفتند اگر ما عمل كنيم چطور مي‌شود و نكنيم چطور مي‌شود؟ گفتند اگر بكنيد و نكنيد «بعدالموت» حساب و كتابي هست و بهشت و جهنمي هست، اينها انكارشان بيشتر مي‌شد. مرحوم كليني در جلد هشت كافي نقل مي‌كند كه اينها خيال مي‌كردند وقتي مي‌گويند بعد از مرگ; يعني كساني كه مُردند از قبرستان دوباره زنده مي‌شوند و آسيب مي‌بينند. در آن زمان خواب مي‌رفتند، اما رؤيايي نداشتند که از آن به بعد ذات اقدس الهي رؤيا را نصيب بشر كرد؛ اينها مي‌آمدند حضور انبيايشان و مي‌گفتند اينها چيست كه ما در عالم رويا و خواب مي‌بينيم؟ آن انبيا(عليهم السلام) مي‌فرمودند اينكه شما در عالم رؤيا مي‌بينيد نظير آن چيزهايي است كه ما به شما مي‌گوييم كه كمكم فهميدند مسئله برزخ جاي ديگر است و در اين گورستان نيست؛ برزخ حسابي دارد, ارواح حسابي دارند, البته قيامت كبرا ـ همانطورری که قبلاً گذشت ـ حساب ديگري دارد كه اين ابدان زنده مي‌شوند، اما برزخ حساب ديگري دارد. مرحوم كليني نقل مي‌كند كه امام(سلام الله عليه) فرمود انبياي صدر آفرينش به اين بشرها مي‌گفتند اين رؤياهايي كه شما مي‌بينيد نمونه‌اي از آن حرف‌هايي است كه ما به شما مي‌گوييم.
بنابراين جريان حضرت آدم و حضرت داود مثال منفصل بود و در بيرون بود نه در درون; منتها عالم مثال منفصل نصيب هر كسي نمي‌شود. در عالم خواب مي‌بيند كه استغفار كرده و آ‌ن شخص هم بخشيد، همين‌ها را كه ما در عالم مثال متصل مي‌بينيم اينها در مثال منفصل مي‌بينند. بنابراين آن‌جا اصلاً سخن از معصيت و ترك اُوليٰ و حمل بر نهي و تنزيه و اينها نيست.

ملازم بودن معصيت با شريعت و عدم تلازم آن با عصمت
مطلب ديگر اين است كه هر جا معصيت باشد يقيناً شريعت هست، اما هر جا عصمت باشد مستلزم شريعت نيست. خدا معصوم است, فرشته‌هاي حامل عرش معصوم هستند, ارواح انبيا و اوليا و اهل بيت(عليهم السلام) قبل از اينكه به اين عالم بيايند معصوم هستند، زيرا آن‌جا كه جاي شريعت نيست. عصمت دليل بر شريعت نيست، اما عصيان دليل بر شريعت است.
مطلب ديگر كه چند بار ذكر شد، براي اينكه اين حديث يا اين دعايي كه در سوم شعبان مطرح است راهزن نباشد؛ اولاً در آن دعاي سوم شعبان نام فرشته نيست دارد «عَاذَ فُطْرُسَ»[13]مثلاً پناهنده شد به گهواره وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) که در بعضي از روايات هست، اما در اين دعا سخن از مَلك نيست و اگر در روايتي داشت كه مَلك معصيت كرد و سند آن روايت درست بود اين به هيچ‌جا آسيب نمي‌رساند، براي اينكه ملائكه «سماء» فراوان است, ملائكه «أرض» فراوان است, ملائكه‌اي كه مدبّرات عالم هستند گوناگون میباشند, حاملان وحي طور ديگر, مسئولان «احياء» طور ديگر, مسئولان «إماته» طور ديگر و مسئولان كيل و رزق هم طور ديگر هستند. بايد ثابت شود كه اين مَلكي كه معصيت كرده از چه گروهي بود؟ آيا «ملائكةالسماء» بود يا «ملائكةالأرض» بود؟ آيا موجود مجرّد تام بود تا ما بگوييم مشكل دارد و درصدد توجيه آن باشيم يا جزء «ملائكةالأرض» نظير جن‌ها بود كه آنها هم زيرمجموعه پيامبري هستند. وقتي براي ما ثابت نيست اين از چه مَلكي بود و از چه سنخي بود جا براي اشكال نيست و به هيچ طريقی اشكال وارد نمي‌شود. اگر ما ثابت كرديم و دليلي داشتيم كه «كلّ ما صدق عليه أنّه مَلكٌ فهو موجودٌ مجرّدٌ تامٌ معصومٌ»، بله ناچاريم اين دعا را توجيه كنيم؛ نظير تنزيه‌الأنبياء كه مرحوم سيد نوشته است، اما اگر چنين برهاني نداريم, دليل عقلي و دليل نقلي نداريم که «كلّ ما صدق عليه أنّه مَلكٌ فهو موجودٌ مجرّد تامٌ معصومٌ»، پس چنين چيزي كه نداريم براي چه دستپاچه شويم و بگوييم حالا آن دعا به جايي آسيب رسانده است؟! دعا سر جايش محفوظ است و اين اصول كلي هم سر جايشان محفوظ‌ میباشند.
پرسش: آيا آنها دارای شريعت هستند که عصيان کنند؟
پاسخ: ما چه مي‌دانيم؟! بايد ثابت شود كه اينها شريعت ندارند آن وقت ما بگوييم حتماً بايد توجيه شود. اين بيان نوراني امام سجاد كه در دعاي صحيفه سجاديه[14] دارد كه هر قطره باراني كه مي‌آيد فرشته‌اي آن را مي‌آورد، معلوم مي‌شود که «ملائكةالأرض» فراوان‌ هستند. چه فرشته‌اي بود، از چه سنخي بود، شريعت داشت يا نداشت و نحوه وجود او چگونه بود را ما چه مي‌دانيم. اگر نمي‌دانيم به هيچ اصلي از اصول ثابت‌شده آسيبي نمي‌رسد تا ما درصدد علاج آن باشيم.

رفع نقص و عيب از داود با اجلال و تكريم در ابتدا و انتهاي قصّه
اين‌گونه از موارد را كه ذات اقدس الهي نقل مي‌كند و موهن ترك اُوليٰ يا عيب و نقص و مانند آن است، از آن قصه به عظمت و «نبأ» ياد مي‌كند يك, يا مي‌فرمايد: ﴿هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسي[15]دو, محفوف به دو اجلال و تكريم است سه, قبل از اينكه قصه را شروع كند از آن به عظمت ياد مي‌كند, بعد از اينكه قصه را تمام كرد از آن به عظمت ياد مي‌كند، پس معلوم مي‌شود كه هيچ نقص و عيبي پيش نيامد و اين صحنه هم به وسيله اين روايات نشان مي‌دهد كه صحنه تمثّل بود نه صحنه تجسّم خارجي; يعني براي حضرت اين حالت پيش آمد كه ديد دو فرشته آمدند يا چند نفر آمدند اين قصه را طرح كردند و بعد هم در همان عالم مثال متنبّه شد كه نبايد قبل از شنيدن حرف خصم ديگر ـ ولو به عنوان فرض ـ اظهار نظر بكند؛ لذا ﴿فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ آن وقت خدا فرمود: ﴿فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ﴾. كلّ اين صحنه تمثّلي بود، براي حضرت داود(سلام الله عليه) در آن صحنه.
پرسش: ببخشيد! شبيه اين در سوره «انبياء» هست که حضرت سليمان و حضرت داود حکم کردند و خداوند فرمود؟
پاسخ: آن جريان ديگر است كه ﴿فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ[16] كه در جريان سوره مباركه «انبياء» آمده است و آن يك اختلاف فتوايي است بين پدر و پسر كه آيا آن‌جا حق با داود بود يا حق با سليمان بود آن ﴿نَفَشَتْ فيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ[17]که اين ديگر تمثّل نبود، آن وجود خارجي بود و يك اختلاف نظر بود بين داود و سليمان(سلام الله عليهما) كه قصه‌اش در آنجا گذشت و آن ديگر تمثّل نبود.

لزوم معناي ذنب، استغفار و غفران بر مبناي عالم تمثّل
پرسش:؟پاسخ: آن‌جا «ذنب», «غفران» و «استغفار» همه‌ در عالم تمثّل معنا دارد؛ يعني در عالم مثال اگر كسي ببيند غفلتي كرده از صاحب‌نظر طلب مغفرت كند او هم بگويد من بخشيدم; يعني او منزّه درمي‌آيد و پايان كار او مثل آغاز كار او با نزاهت آميخته است. اگر در عالم مثال كسي ببيند حرف بدي زده است و عذرخواهي كند و صاحب حق ببخشد؛ يعني اين شخص در عالم خواب كه چنين چيزي ديد در عالم بيداري اگر لغزشي داشته باشد پايانش مغفرت است وگرنه استغفارِ آن‌جا, «خرير»[18] آن‌جا، رکوع آن‌جا، ناله و انابه كردن آن‌جا مناسب با همان عالم مثال بايد معنا شود، قهراً ﴿فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ﴾ هم همين‌طور است.
فرمود: ﴿فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ﴾، آنچه در تورات است ملاحظه بفرماييد؛ از متن تورات مواردی متأسفانه در بعضي از تعبيرات اسلامي آمده،[19] مي‌بينيد چه چيزهايي به وجود مبارك داود اسناد دادند كه مثلاً نگاهش به همسر ديگري افتاد و مانند آن كه قصه را آلوده كردند.

رسيدن داود(عليه السلام) به مقام خلافت و قضاوت و دوري از هوا
فرمود حالا كه اين‌چنين شد ـ در جريان حضرت آدم هم همين‌طور است ـ حالا كه ما در عالم مثال چنين واقعيت‌هايي را براي شما تبيين كرديم که گفتيم امري هست و نهي‌اي هست و مبادا يك وقت آلوده بشوي، از آن به بعد به وجود مبارك حضرت آدم فرمود: ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدي فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ﴾ که در سوره «بقره» ﴿تَبِعَ﴾[20] دارد و در سوره «طه» ﴿اتَّبَعَ﴾[21] دارد؛ به حضرت آدم فرمود از اين به بعد اگر شريعت يا دستوري آمد بايد مواظب باشي و اين‌جا هم به حضرت داود مي‌فرمايد از اين به بعد كه شما به محكمه قضا تكيه زدي بايد مواظب باشي ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ﴾.اينكه درباره حضرت آدم فرمود: ﴿إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً﴾؛[22] يعني من «مستخلَف‌عنه» تو هستم و اين‌جا هم كه به داود مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً﴾؛ يعني من «مستخلَف‌عنه» تو هستم، نه اينکه تو جانشين انبياي ديگر هستي يا جانشين قضات ديگر هستي؛ وقتي كسي مي‌گويد من شما را خليفه قرار دادم; يعني خليفه خودم قرار دادم، نه اينكه شما بعد از قوم ديگر آمدي و جانشين آنها هستي. اين ﴿إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً﴾معنايش اين است كه «مستخلف‌عنه» من هستم, ﴿إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ﴾؛يعني «مستخلف‌عنه» من هستم, ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾همان‌طور كه فرشته‌ها به تو گفتند به حق حكم كن, فرشتهها گفتند: ﴿فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ﴾, ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي همان‌طور كه به زبان فرشته‌ها ما در عالم تمثّل به تو گفتيم ﴿وَ لا تُشْطِطْ﴾،آن وقت مي‌فرمايد: ﴿فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ﴾؛پيروي هوا انسان را از راه خدا باز مي‌دارد.

تعليل قرآني بر علت پيروي از هوا توسط انسان
چطور مي‌شود كه انسان پيرو هوا مي‌شود؟ تحليلي كه قرآن ارائه مي‌كند اين است كه اگر كسي صحنه محاكمه را منكر باشد يا صحنه محاكمه را منكر نباشد، بلکه از ياد ببرد چنين آدمي رهاست. اگر كسي نداند كه مسئول است, اگر نداند كه اين عمل زنده است و اين عمل دامنگير او مي‌شود و او را به هر سَمتي كه بخواهد مي‌برد اين را يا معتقد نيست يا يادش رفته و خود را رها مي‌پندارد ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدي[23]که خيال مي‌كند رهاست، اينكه خيال مي‌كند رهاست يا براي اين است كه معتقد است ـ معاذ الله ـ «بعد الموت» خبري نيست ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا﴾[24]يا نه, ﴿نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ. برهاني كه اين قسمت از آيات قرآن ارائه مي‌كند اين است كه مبادا پيرو هوا باشيد! منشأ پيروي هوا, فراموشي معاد است. ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي﴾؛ اين پيروي هوا شما را از راه خدا گمراه مي‌كند و دليل مسئله هم اين است: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ﴾, چرا؟ ﴿بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ﴾،اوّلين و آخرين حرف را  اين ﴿بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ﴾مي‌زند، وگرنه اعتقاد به مبدأ  آن‌قدر مؤثّر نيست. بله خدايي هست، مگر مشركين معتقد نبودند خدايي هست؟ ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ[25]اين يك اثر علمي دارد، اما آنكه جلوي آدم را مي‌گيرد مسئله معاد است. خدايي هست، بله خدايي هست؛ اما آيا خدا سؤال مي‌كند؟ ﴿لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ﴾،[26]خدا ما را مسئول قرار مي‌دهد؟ ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾،[27] خدا از ما سؤال مي‌كند؟ ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ﴾، فرمود ما از همه سؤال مي‌كنيم آن چيزی که جلوي هوا را مي‌گيرد اعتقاد به محكمه است؛ اين مشكل رسمي حجاز بود, مشكل رسمي مشركين بود و مشكل اصلي هر كسي كه دست به تباهي مي‌زند، وگرنه آدم اگر بداند که آبرويش فوراً مي‌رود اين كار را انجام نمی دهد. اگر كسي بداند عمل زنده است و آبروبَر است دست به خلاف نمي‌زند؛ اين برهان مسئله است كه با ﴿إِنَّ﴾ شروع شده فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ﴾چرا؟ براي اينكه محكمه را فراموش كردند, پس كسي كه ـ معاذ الله ـ معتقد به معاد نيست يا هست ولي معاد را فراموش كرده گرفتار پيروي هوا مي‌شود. درست است كه اصلِ معاد همان رجوع به مبدأ است، اما اثر تربيتي براي اعتقاد به معاد است; يعني كسي بداند كه عمل زنده است مواظب كار خودش است. مسئله آدم(سلام الله عليه) هم با اين, مسئله حضرت داود هم با جريان آدم كلاً به عالم تمثّل برمي‌گردد و روشن خواهد بود.


[1]اسراء/سوره17، آیه44.
[2]بقره/سوره2، آیه74.
[3]اعراف/سوره7، آیه179.
[4]ص/سوره38، آیه18.
[5]نباء/سوره78، آیه1.
[6]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج81، ص129. «شَطَطاً، مُحَرَّكَةً، إِذا جَاوَزَ القَدْرَ المَحْدُودَ و تَبَاعَدَ عن الحَقِّ».
[7]آل عمران/سوره3، آیه37.
[8]تفسيرالتبيان، االشيخ الطوسی، ج8، ص553. «فروي أن الملكين غابا من بين يديه فظن عند ذلك أن اللَّه اختبره بهذه الحكومة و ابتلاه».
[9]لباب الاشارات و التنبيهات، ص121.
[10]بقره/سوره2، آیه251.
[11]الاصول من الکافی، الشيخ الکلينی، ج8، ص90، ط اسلامی. «إِنَّ الْأَحْلَامَ لَمْ تَكُنْ فِيمَا مَضَی فِي أَوَّلِ الْخَلْقِ وَ إِنَّمَا حَدَثَتْ فَقُلْتُ وَ مَا الْعِلَّةُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ بَعَثَ رَسُولًا إِلَى أَهْلِ زَمَانِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَى عِبَادَةِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فَقَالُوا إِنْ فَعَلْنَا ذَلِكَ فَمَا لَنَا فَوَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَكْثَرِنَا مَالًا وَ لَا بِأَعَزِّنَا عَشِيرَةً فَقَالَ إِنْ أَطَعْتُمُونِي أَدْخَلَكُمُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ عَصَيْتُمُونِي أَدْخَلَكُمُ اللَّهُ النَّارَ فَقَالُوا وَ مَا الْجَنَّةُ وَ النَّارُ فَوَصَفَ لَهُمْ ذَلِكَ فَقَالُوا مَتَی نَصِيرُ إِلَى ذَلِكَ فَقَالَ إِذَا مِتُّمْ فَقَالُوا لَقَدْ رَأَيْنَا أَمْوَاتَنَا صَارُوا عِظَاماً وَ رُفَاتاً فَازْدَادُوا لَهُ تَكْذِيباً وَ بِهِ اسْتِخْفَافاً فَأَحْدَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِمُ الْأَحْلَامَ فَأَتَوْهُ فَأَخْبَرُوهُ بِمَا رَأَوْا وَ مَا أَنْكَرُوا مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَرَادَ أَنْ يَحْتَجَّ عَلَيْكُمْ بِهَذَا هَكَذَا تَكُونُ أَرْوَاحُكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَ إِنْ بُلِيَتْ أَبْدَانُكُمْ تَصِيرُ الْأَرْوَاحُ إِلَى عِقَابٍ حَتَّى تُبْعَثَ الْأَبْدَانُ.‌».
[12]الوافی، ج25، ص641.«إِنَّ الْأَحْلَامَ لَمْ يَكُنْ فِيمَا مَضَی فِي أَوَّلِ الْخَلْقِ...».
[13]المزار، محمدبن المشهدی، ج1، ص399.
[14]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج56، ص218. «وَ الَّذِي بِصَوْتِ زَجْرِهِ يسْمَعُ زَجَلُ الرُّعُودِ وَ إِذَا سَبَحَتْ بِهِ حَفِيفَةُ السَّحَابِ الْتَمَعَتْ صَوَاعِقُ الْبُرُوقِ وَ مُشَيعِي الثَّلْجِ وَ الْبَرَدِ وَ الْهَابِطِينَ مَعَ قَطْرِ الْمَطَرِ إِذَا نَزَلَ».
[15]طه/سوره20، آیه9.
[16]انبیاء/سوره21، آیه79.
[17]انبیاء/سوره21، آیه78.
[18]مجمع البحرين، الشيخ فخرالدين الطريحی، ج3، ص283. «قوله تعالى: ﴿وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾ أي سقطوا له علی وجوههم».
[19]الامالی، الشيخ الصدوق، ص152. «... إِنَّ دَاوُدَ كَانَ فِي مِحْرَابِهِ يُصَلِّي إِذْ تَصَوَّرَ لَهُ إِبْلِيسُ عَلَى صُورَةِ طَيْرٍ أَحْسَنَ مَا يَكُونُ مِنَ الطُّيُورِ فَقَطَعَ صَلَاتَهُ وَ قَامَ لِيَأْخُذَ الطَّيْرَ فَخَرَجَ الطَّيْرُ إِلَى الدَّارِ فَخَرَجَ فِي أَثَرِهِ فَطَارَ الطَّيْرُ إِلَى السَّطْحِ فَصَعِدَ فِي طَلَبِهِ فَسَقَطَ الطَّيْرُ فِي دَارِ أُورِيَاءَ بْنِ حتان [حَنَانٍ‏] فَاطَّلَعَ دَاوُدُ فِي أَثَرِ الطَّيْرِ فَإِذَا بِامْرَأَةِ أُورِيَاءَ تَغْتَسِلُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهَا هَوَاهَا ...».
[20]بقره/سوره2، آیه38.
[21]طه/سوره20، آیه123.
[22]بقره/سوره2، آیه30.
[23]قیامه/سوره75، آیه36.
[24]مومنون/سوره23، آیه37.
[25]لقمان/سوره31، آیه25.
[26]تکاثر/سوره102، آیه8.
[27]صافات/سوره37، آیه24.