موضوع: تفسیر آیات 1 تا 8
سوره ص
﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِي
الذِّكْرِ (1) بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا في عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ (2) كَمْ أَهْلَكْنا
مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حينَ مَناصٍ (3) وَ عَجِبُوا أَنْ
جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ (4) أَ جَعَلَ
الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجابٌ (5) وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ
مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلي آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْءٌ يُرادُ
(6) ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ (7)
أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُمْ في شَكٍّ مِنْ ذِكْري بَلْ
لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ (8)﴾سوره مباركه «ص» همانطوری كه
از سياق آن معلوم است و شواهد روايي هم تأييد ميكند، در مكه نازل شد؛ سوَر مكّي
همانطوري كه بارها ملاحظه فرموديد، عناصر محوري آنها اصول دين و خطوط كلي فقه و
اخلاق است. قسمت مهمّ صدر اين سوره درباره توحيد و وحي و نبوّت است. كلمه «ص» اگر
جزء حروف مقطّعه باشد، نظير ساير حروفي است كه بحث آن در اول سوره مباركه «بقره»
گذشت؛ حروف مقطّعه گاهي جزء آيه است؛ نظير همين
﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾
و گاهي خودش تنها يك آيه است؛ نظير
﴿الم﴾[1]
و گاهي هم چند حرف جزء حروف مقطّعه هستند؛ نظير
﴿حم ٭ عسق﴾[2]
كه دو آيه را تشكيل ميدهند. در بعضي از رواياتي كه در
كنزالدقائق[3]
آمده ملاحظه فرموديد، «ص» نام چشمهاي است كه از پايين عرش ميجوشد و وجود مبارك
پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در معراج از آن چشمه وضو گرفتند و نماز
خواندند. برخيها خواستند بگويند اين «ص» اسمي از اسماي الهي است و آن اسماي حسنا
كه مُصدَّر به «ص» هستند؛ نظير صادق بودن, «صادّ» از «سبيل الغيّ» بودن, صمديّت
خدا و مانند آن را نشان ميدهد و اگر اسم اين سوره باشد كه ديگر اسمي از اسماي
حسنا «بلاواسطه» نيست, بنابراين اگر جزء حروف مقطّعه باشد كه بحث مبسوط آن در اول
سوره مباركه «بقره» گذشت.
واو
در
﴿وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ﴾
واو قسم است. خدا گاهي به قرآن حكيم سوگند ياد ميكند
[4]
و گاهي به قرآن
﴿ذِي
الذِّكْرِ﴾ سوگند ياد ميكند؛ مستحضريد كه سوگند
ذات اقدس الهي در مقابل «بيّنه» نيست، بلكه به خود «بيّنه» است. سوگند در محاكم قضايي
در مقابل «بيّنه» است كه
«الْبَيِّنَةُ عَلَی الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَی
مَنْ أَنْكَرَ»؛[5]
مدّعي بايد «بيّنه» ارائه كند و منكر سوگند ياد ميكند، اما سوگندهاي قرآني به خود
«بيّنه» است نه در مقابل «بيّنه»; نظير اينكه كسي ادّعا ميكند كه الآن روز است و
سوگند ياد ميكند، ميگويد به اين آفتاب قسم الآن روز است؛ اين شخص به خود دليل
سوگند ياد كرده است. اگر ذات اقدس الهي به چيزي سوگند ياد ميكند; يعني بررسي آن
شيء مدّعا را ثابت ميكند. معارف توحيدي و وحي و نبوّتي كه در اين سوره آمده، با
ارزيابي و بررسي مطالب خود قرآن كريم ثابت ميشود؛ قرآن كتاب استدلالي است و براهين
اقامه ميكند. مشكل بشر ـ بشر فعلي هم همينطور است و بسياري از سوَر مكّي مثل
اينكه الآن نازل شده ـ الآن چه در شرق, چه در غرب, چه در بخشهاي خاورميانه و دور،
همين معرفتشناسي است از يك سو, انكار وحي و نبوّت است از سوي ديگر, جهانبيني
قاصر و محدود است از سوي سوم, محدوديّت انسان است كه انسان را يك حيوان ناطق ميدانند
از سوي ديگر و اگر در مسئله پزشكي هم ترقّي كردند ديگر نميدانند اگر انسان را
پايين آوردند و تشخيص داروها و بيماريهاي انسان را از آزمايش بر روی موش
گرفتند، فنّ شريف طب را هم در حدّ بيطاري پايين ميآورند و مقام طبيب را هم به مقام
بيطار متنزّل ميكنند.
انسان حقيقتي است جاودانه كه هرگز از بين نميرود،
بلكه مرگ را ميميراند و مرگ تحت فشار برخورد انسان با او لِه ميشود و از پا در
ميآيد و انسان وارد صحنه برزخ ميشود و ديگر مرگي نيست, وارد «ساهره» قيامت ميشود
مرگي نيست, وارد بهشت ميشود مرگي نيست؛ قرآن بارها به ما فرمود و فهماند كه انسان
مرگ را ميميراند نه بميرد، اين حرف براي هميشه تازه است. مشكل بشر اين است كه
خيال ميكند مرگ آخر خط است، مرگ پوسيدن است و تا انسان زنده است بايد در رفاه و
نوش و لذّت باشد. قرآن سوگند ميخورد كه اين نام خداست و به نام خدا قسم که شما را
نامور ميكند. مگر نميخواهيد بمانيد؟! اگر بخواهيد بپوسيد، انسان در حدّ
﴿إِنْ
هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ﴾[6]است که راهش فراوان است، اما اگر
بخواهيد بمانيد, نامور شويد، ذكرتان و نامتان بماند اين كتاب شما را نامدار و ماندگار
ميكند. فرمود:
﴿إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ﴾[7]درست است «ذكر الله» است و نام خداست،
اما نام خدا باعث ميشود كه اگر كسي متذكّر اين نام باشد براي هميشه ميماند؛ اگر
بخواهيد بپوسيد، موجوداتی که میپوسند كم نيستند و شما هم در
رديف آنها قرار میگيريد, اگر ميخواهيد مثل فرشتهها بمانيد راهش,
راه ذكر است
﴿إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ﴾ اين است و اين حرف هميشه تازه است؛
اينها خيال ميكنند انسان ميميرد، مرگ آخر خط است و مرگ پوسيدن است، اما قرآن ميگويد
خير, مرگ آغاز راه است انسان, مرگ را ميميراند و بر اين مرگ پيروز ميشود، وارد
صحنههاي فراوان ميشود كه در آنجا اصلاً سخن از مرگ نيست. تمام مشكلات بشر اين
است كه خيال ميكند مرگ پوسيدن است و نه از پوست به در آمدن، مثل جاهليّت حجاز؛
اين جاهليّت جديد نظير جاهليّت كهنه هر دو مشكلشان مشترك بود و اين بود كه ميگفتند:
﴿إِنْ
هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا﴾.[8]تا قرآن اينها را از اين فكر پوسيدن در
بياورد و بگويد شما از پوست به در ميآييد، شما مرگ را ميميرانيد و مثل فرشته
ابدي هستيد زمان ميبرد؛ اينها كه اهل استدلال نيستند، قرآن كريم براي اينكه اينها
را متفكّر بار بياورد ميفرمايد معرفتشناسي تنها حس و تجربه حسّي نيست، اين كفِ
فهم است و از اين پايينتر ديگر ما سوادي نداريم. نازلترين درجه علم و دانش, حس و
تجربه حسّي است؛ از اين بالاتر تجريد عقليِ كلامي است و از آن بالاتر تجريد عقلي
فلسفي است و از آن بالاتر تجريد عقلي عرفان نظري است و از آن بالاتر راه «حَارِثَةَ
بْنَ مَالِك» و مانند است كه راه مشاهده است،
[9]
همه اينها زيرمجموعه وحي انبيا و معصومين(عليهم السلام) است كه آن در قلّه است،
شهود تام است، معصوم است و مانند آن. تا بشر اين راهها را طي كند و از معرفتشناسي
حسّي بالا بيايد تا تجريد عقلي و لااقل به كلام برسد زمان ميبرد؛ قرآن قدم به قدم
دست اينها را ميگيرد و ميگويد آن كسی است که نظام را آفريد, آن كسی
است که شما را آفريد, آن كسی است که آسمان و زمين را آفريد و حسابتان جمع
باشد که شما براي ابديّت خلق شديد، شما براي اينكه نامدار باشيد و نامتان بماند
خلق شديد، شما خليفه «الله» هستيد و خليفه بايد كار «مستخلفعنه» را كند. دو چيز
را بايد «خليفة الله» بداند: يكي اينكه بداند جانشين چه كسي است، براي اينكه ميخواهد
كار او را انجام بدهد و يكي اينكه حوزه خلافت خودش را بداند؛ ديگر لازم نيست كسي
پيغمبر و امام باشد، در همان محدودهاي كه انسان به سر ميبرد كار «خليفة اللّه»ي
را انجام ميدهد. خلافت الهي درجاتي دارد و خلافت نظير نبوّت و رسالت نيست كه منصب
خاص باشد و به آنها عطا كنند، هر انساني ميتواند در حدّ خودش خليفه الهي باشد؛ با
اين شرط كه اولاً هم «مستخلفعنه» خود را به اندازه خود بشناسد و ثانياً حوزهٴ
خلافت و مأموريت خودش را هم تشخيص بدهد تا در آن حوزه چه كاری انجام بدهد و
مدير و مدبّر باشد.
اصرار قرآن كريم اين است كه خدا نام دارد, ذكر دارد و
اين كتاب
﴿ذِي الذِّكْرِ﴾ است، شما را ميخواهد
نامدار كند
﴿إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ﴾؛ در قبال اين افكار نوراني, كساني
هستند كه دو مشكل جدّي دارند: يكي اينكه عزّت و اعتلا و استكبار و مقامخواهي
دارند و ديگر اينكه سعي ميكنند خود را از ديگران جدا كنند؛ مانند اينكه ميگويند
«شَقّ عَصَا» كرده
[10]
و
﴿فِي شِقَاق﴾[11]است. مستحضريد كه اگر جايي صاف و هموار
باشد ديگر دو شِق نيست، اما اگر درّه باشد يكي در آن طرف درّه قرار ميگيرد و يكي
در اين طرف؛ اينها سعي ميكنند
﴿فِي شِقَاق﴾ باشند؛
يعني در يك شِقّ ديگر, در يك جناح ديگر و از توده مردم جدا باشند. اين خودبرتربيني،
اين غرور و اين كبرياطلبي باعث ميشود كه «عصا»ي مسلمين را «شَق» كند, وحدت مسلمين
را «شَق» كند و داعيهاي داشته باشد؛ اين دو چيز كه يكي محصول ديگري است، درد
خانمانبرانداز اين مستكبران است. فرمود:
﴿بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا في عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ﴾؛ عزّت اينها عزّت دروغين است، در
سوره مباركه «بقره» بحث آن گذشت كه فرمود:
﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ
بِالْإِثْمِ﴾؛[12]
وقتي يك آمر به معروف و يك ناهي از منكر به اينها ميگويند از خدا بپرهيزيد، اينها
عزيز بيجهت هستند
﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ﴾ در اثر «اثم» و گناه و معصيت خود
را عزيز و نفوذناپذير كردند؛ اين گروه كه عزيز بيجهت هستند ذليل باجهت
میباشند، چون نميشود هر دو طرف خلاف باشد. اگر يك فرد يا ملتي
عزّتش دروغين و بيجهت بود، ذلّتش راستين است و باجهت، چون ديگر معنا ندارد كه هم
اين دروغ باشد و هم آن دروغ, اين يك اصل و اصل دوم اينکه قيامت هم ظرف ظهور حق است،
هر چه حق است در
﴿ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ﴾[13]
ظاهر ميشود, چون عزّت اينها دروغ بود و ذلّت اينها راست بود در قيامت ذلّت و «هوان»
و «هون» و خواري و رسوايي اينها روشن ميشود اين هم اصل سوم؛ لذا در آياتي دارد
اينها عذاب
«هون»[14]
دارند, عذاب
«مهين»[15]
دارند,
«خزي»[16]
آخرت دارند و مانند اينها؛ گذشته از عذابي كه در سوره «نساء» آمده است
﴿كُلَّما
نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها﴾[17]
گذشته از آن سوختن جسم, عذاب روح هم هست كه رسوا هستند؛ اين رسوايي كه ذلّت است،
ذلّت صادق است و آن عزّتي كه در دنيا داشتند، عزّت كاذب بود كه
﴿إِذا
قيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ﴾ و اينها چون در عزّت كاذب هستند
سعي ميكنند كه صف خودشان را از جامعه جدا كنند؛ جامعه را اولاً «مُنشق» ميكنند
به دو شِق مثل درّه و سيل كه ميآيد اين بستر يكسان كوه را به دو قسمت تقسيم ميكند
و درّه درست ميكند؛ در يك جهت خودشان و مستكبران ديگر قرار دارند و در جهتي توده
مردم قرار دارند. فرمود:
﴿ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ ٭ بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا﴾
اينها
﴿في عِزَّةٍ﴾ هستند يك, آن عزّت
بيجهت باعث شقاق اينهاست دو؛ به اينها اعلام كن که بسياري از افراد به همين عزّت
دروغين و «شِقاق» مبتلا بودند و ما آنها را به دست عذاب سپرديم
﴿كَمْ
أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حينَ مَناصٍ﴾.پرسش:
استاد! نامور شدن در دنياست يا در آخرت؟
پاسخ:
در دنيا و آخرت نام اينها ميماند. در مثالهاي قبلي هم داشتيم که الآن در اين هفت
ميليارد بشر چند نفر هستند كه نامشان باقی مانده، همين پنج شش پيامبر
میباشند كه هفت هشت ميليارد بشر را دارند اداره ميكنند؛ ابراهيم
هست و موسي هست و عيسي هست و وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام)،
اينها هستند كه جهان را ميگردانند. فرمود اينها ميمانند وگرنه در مورد آن سلاطين
و آن پادشاهان گذشته فرمود:
﴿جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ﴾[18]
فرمود شما كتابهاي تاريخ را ورق بزنيد و نبش قبر بكنيد تا از لاي كتاب تاريخ نام
اينها را در بياوريد، فرمود ما اينها را حديث قرار داديم. روزي در اين مملكت ساساني
بودند, ساماني و مانند آنها بودند، طرزي اينها را ما برميداريم كه
﴿كَأَنْ
لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾؛[19]
اينها كه ريشههاي دويست ساله, سيصد ساله كمتر و بيشتر داشتند ـ تعبير قرآن اين
است كه ـ ما طرزي اينها را ريشهكن ميكنيم كه گويا اصلاً ديروز در اين سرزمين
نبودند
﴿كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾. ميدانيد يك چنار كهنسالي كه صد
سال سابقه دارد وقتي اين را كَندند گودالي پيدا ميشود و مدتها اين جايش خالي است،
اما يك علف يك سانتي كه در كنار نهر سبز است، وقتي اين علف را شما بكَنيد معلوم
نيست که ديروز در اينجا علفي بود. فرمود اينها كه ريشه كهن داشتند دويست سال,
سيصد سال ما طرزي اينها را ريشهكن ميكنيم ـ مثل يك علف يك سانتي ـ كه گويا ديروز
در اين سرزمين نبودند. اين همه آثاري كه براي پهلوي در خيابان و بيابان بود، هر جا
ميرفتي تبليغ پهلوي بود بعد از انقلاب هيچ خبري از اينها نيست
﴿كَأَنْ
لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾،
اما نام شهدا, نام انبيا و نام اوليا هست. بارها به عرضتان رسيد هفتاد يا هشتاد
ميليون كم نيست، هفتاد هشتاد ميليون نفر را اينها در جنگ جهاني اول و دوم در كمتر
از پنجاه سال كُشتند؛ بسياري از شماها حتي نميدانيد چقدر كشته دادند، چه رسد به
افراد عادي! وقتي شماها اصلاً ندانيد كه هفتاد يا هشتاد ميليون كشته شدند افرادي
عادي هم يقيناً نميدانند، اما 72 نفر در 1400 سال قبل شهيد شدند هنوز هم كه هنوز
است شرق و غرب را اينها گرفتند، اين معناي ماندن است؛ اينها را هر چه خواستند نگه
بدارند نشد و آنها را هر چه خواستند مستور بكنند نشد. پانصد سال «بنيالعباس» با
قبر مطهر حضرت جنگيدند نشد, اموي جنگيد, مرواني جنگيد, پنج قرن «بنيالعباس» جنگيد
نشد, هشتاد ميليون را در همين قرن كشتند!
پرسش:
موارد نسخ را میشود پيدا کرد الان خلفای سهگانه؟
پاسخ:
آنها هم در پناه قرآن و عترت هستند، آنها هم به نام دين هستند و اگر به نام دين
نبود نميماندند. اينها هم در پناه غدير سقيفه را نگه داشتند، اينها هم در پناه
اهل بيت اين را نگه داشتند، اينها به بركت غدير و به عنوان خليفه نام خودشان را
حفظ كردند. اينها اگر وجود مبارك پيغمبر نبود, مسئله خلافت و امامت نبود نميماندند،
اينها به بركت آنها ماندند.
غرض اين است كه اينها خيال ميكنند كه ميمانند؛
يعني سلاطين و طاغيان، در حالي كه همه اينها رخت برمیبندند. فرمود
هيچكدام از اينها نميمانند، منتها در هنگام مرگ، استغاثه اينها بلند است
ميگويند:
﴿وَ لاتَ حينَ مَناصٍ﴾ اين «لا»
همان لاي نفي جنس است كه «تاء» بر آن اضافه شده و كارِ او را انجام ميدهد و فقط
روي زمان در ميآيد
﴿مَناصٍ﴾ در مقابل «مَباص»
است؛ شعري هم امرؤالقيس دارد كه در مصرع اول «تنوص» است و در مصرع دوم «تبوص» است,
«مَباص» براي تقدّم است و «مَناص» براي تأخّر، اين
﴿وَ لاتَ حينَ مَناصٍ﴾;
يعني ديگر زمان گذشت, فرصت نيست و تأخير ممكن نيست، الآن آخرين فرصت است و از اين
به بعد ديگر فرصتي نيست. «مناص» نيست؛ يعني ديگر تأخير نيست و مهلت نيست. «مَباص»
نيست؛ يعني تقدّم نيست و «مناص» نيست يعني تأخّر نيست. آن بيت امرؤالقيس مصرع
اوّلش «تنوص» است و مصرع دوم آن «تبوص» است كه آن را مرحوم شيخ طوسي در
تبيان[20]نقل كرد.
فرمود اينها مشكل جدّي دارند، چون جهانبيني,
معرفتشناسي و توحيد آنها ناقص است انسان را نشناختند و چون انسان را نشناختند،
گفتند مگر ميشود انسان فرستاده خدا باشد؟!
﴿وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ﴾،
البته انبيا كه ميآيند معلّم كتاب و حكمت, «مزكّي» نفوس, مبشّر و منذر هستند؛ در
بين اين عناوين پنجگانه اين تبهكاران با «انذار» روبهرو ميشوند. اينها از علم
كتاب, از علم حكمت, از تزكيه نفوس, از تبشيرِ به بهشت طَرْفي نبستند، حداقل از «انذار»
ميخواستند بهرهمند شوند که اين هم نشد و تعجّب آنها اين است كه مگر ميشود بشر
از طرف ذات اقدس الهي پيام بياورد؟! اگر پيامي هست بايد به وسيله فرشتهها باشد!
خدا مرحوم آقا سيد نورالدين اراکی را که اين كتاب
القرآن و العقل
نوشته غريق رحمت كند! اين كتاب براي همان بزرگواري است كه اهل اراك بود، مرحوم
آقاي اراكي(رضوان الله عليه) خدمتشان درس خواندند و خيلي ايشان را اجلال كردند و با
بزرگواري براي اين كتاب مقدّمه نوشتند؛ سه جلد كتاب است که متأسفانه تمام نشده و
اين كتاب را به نام
القرآن و العقل به تنهايي نوشته است. در جبهه جنگي كه
عليه انگليسيها در عراق راه افتاده بود اين بزرگوار در جبهه بود و گاهي هم در
اثناي اين كتاب ميفرمايد به اين قسمت آيه كه رسيديم در فلان قسمت موصل هستيم و هيچ
كتابي نزد من نيست، فقط
معالم است كه دارم به بچهام درس ميگويم، تنها
خودش بود در خدمت قرآن كريم، منتها حافظه خيلي قوي داشت و اين سه جلد كتاب
القرآن
و العقل را نوشتند كه مرحوم آقاي اراكي اين را ترويج كرده و مقدمه هم براي آن
نوشتند. اين بزرگوار در آن
القرآن و العقل ميگويد شما ميگوييد
فرستادهٴ خدا بايد فرشته باشد، بله اين هم فرشته است؛ بله ظاهر او
﴿أَنَا
بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾،
اما باطنش
﴿إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحي إِلَيَّ﴾[21]
است. شما اگر ظاهر او را بخواهيد ببينيد، ظاهرش كه پيغمبر نيست، ظاهرش
﴿يَأْكُلُ
الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي الْأَسْواقِ﴾[22]
است و مثل شماست, روح و قلب او كه
﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَی قَلْبِكَ﴾[23]
او در حقيقت فرشته است، فرشته يعني موجود مجرّد منزّه معصوم; حالا اگر بدنش بال و
پر دارد آن چيز ديگری است و مربوط به بدن است، بدن كه تأثيري ندارد؛ ايشان
ميفرمايد شما ميخواهيد پيامبر فرشته باشد او هم فرشته است. فرشته يعني موجود
مجرّد عقلاني كه بتواند با ذات اقدس الهي رابطه داشته باشد، او هم همان است. غرض
اين است كه چه تعجّبي داريد؟! علت تعجّبتان اين است كه شما انسان را نشناختيد و
سرّش اين است كه معرفتشناسي شما همان حسّي و تجربه حسّي است
﴿وَ
عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ﴾.پرسش:
جنبه معرفتشناسی يعنی چه؟
پاسخ:
معرفت يعني علم و دانش, علم و دانش همين پنج شش قسم است. ما گاهي از راه حِس چيزي
را ميشنويم, ميبينيم، بويايي داريم و مانند اينها, گاهي با برهان عقلي درك ميكنيم
و گاهي با مشاهدات درك ميكنيم، اينها راههای معرفتشناسي است؛ آن
كفِ معرفتشناسي اين است كه انسان از راه چشم و گوش چيزي را بفهمد. اين استدلالهاي
عقلي, تجريد عقلي است كه پشتوانه آن تجربه حسّي است.
﴿وَ عَجِبُوا أَنْ
جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ﴾ اگر مُنذري آمد
اينها تعجّب ميكنند؛ جاي تعجّب ندارد، انسان ميتواند فرستاده الهي باشد.
﴿وَ قالَ
الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ﴾، چون درك نميكنند
كه انسان داراي روح مجرّد است يك, «خليفة الله» است دو, ميتواند با «الله» رابطه
داشته باشد سه, خداي سبحان يا «بلاواسطه» يا «مِن وراء حجاب» يا با ارسال رسول با
او سخن ميگويد چهار, اينها را چون درك نميكنند ميگويند:
﴿هذا ساحِرٌ﴾
يك,
﴿كَذَّابٌ﴾
دو, حالا يا در يك مقطع هر دو تهمت را زدند يا بعضيها گفتند «ساحر» است و بعضي
گفتند «كذّاب» يا در مقاطع گوناگون «ساحر», «كذّاب»,
«مُفتري»,[24] «مجنون»,[25] «كاهن»[26]
و
«شاعر»[27]
گفتند؛ اين عناوين سوئي كه به ذات مقدس حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
اِسناد دادند يا براي اقوام و اشخاص مختلف بود يا براي مقاطع مختلف بود يا در فرصتهاي
گوناگون بود و بعضيها را هم جمعاً ميگفتند
﴿هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ﴾ با اينكه ميدانستند
او امين است. گاهي يك حادثه تلخ باعث ميشود که شخص «افّاك» و «كذّاب» شود؛ اين
جريان جعفر «كذّاب» اينطور نبود كه او زياد دروغ ميگفت, «كذّاب» بالأخره يا
مبالغه است يا حرفه و پيشه است، اينطور نبود كه او زياد دروغ ميگفت يا پيشه او
كذب و دروغ بود، يك داعيه بزرگ داشتن ولو در يك مقطع باشد انسان را «كذّاب» ميكند،
«افّاك» هم همينطور است. در «افّاك» لازم نيست كسي پُردروغ باشد يك, پيشه و حرفه
او دروغ گفتن باشد دو, اگر كسي يك دروغ جدّيِ مهم بگويد از او به «كذّاب» و «افّاك»
ياد ميكنند وگرنه وجود مبارك حضرت را به صادق بودن و امين بودن ميشناختند، منتها
اين داعيه چون داعيهای بزرگ بود ميگفتند اين «كذّاب» است.
﴿أَ
جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً﴾؛ ما چندين خدا
داريم به مشكل ما نميرسد، چه رسد به اينكه يك خدا باشد؛ مگر يك خدا ميتواند مشكل
همه مردم را حل كند؟ اين «جَعلَ» يعني «حَكمَ» در بعضي از سوَر مثل آيه سوره
مباركه «زخرف» و مانند اينها دارد
﴿وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ﴾ را
﴿إِناثاً﴾,[28] ﴿جَعَلُوا﴾نه اينكه اينها قرار دادند يعني حكم
كردند، وگرنه به قرار اينها نيست كه بيايند ملائكه را مؤنث كنند يا دختر قرار دهند,
اين «جَعَلَ» يعني «حَكَمَ», «أ حكم» كه آلههاي در كار نيست و فقط يك خدا هست؟
اين يك شيء تعجّببرانگيزي است و اين مبالغه هم است؛ به جاي «عجيب», «عُجاب» گفتن
صيغه مبالغه است.
مشكل اساسي اينها در معرفتشناسي اين بود
كه محقّقين آنها ـ كه قبلاً گذشت ـ تكوين را با تشريع مغالطه كرده بودند و جاهلهاي
اينها كه گرفتار تقليد بودند قبول و نكول اينها محوري داشت و آن حرفهاي نياكانشان
بود؛ هر حرفهايي را كه نياكانشان زده بودند اينها ميگفتند حق است و اگر چيزي
آنها نگفته بودند اينها ميگفتند حق نيست؛ در اثبات و قبول ميگفتند:
﴿إِنَّا
وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلي آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾[29]
در نكول و نفي ميگفتند:
﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾؛[30]
چون آنها نگفتند، پس نيست و چون آنها گفتند, پس حق است. اين كسي كه مقلّدانه حركت
ميكند تصديق و تكذيب او, اثبات و نفي او تابع اثبات و نفي نياكان اوست؛ اين دو
اصل را قرآن كريم از اين گروه نقل ميكند، هر جا ميخواستند بگويند اين مطلب حق
است ميگفتند:
﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ﴾
و هر جا ميخواستند بگويند اين مطلب ناحق است ميگفتند:
﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾،
اما دين آمده گفته:
﴿أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[31]
شما قبول و نكول را به دست افراد غير عاقل داديد، آنها خودشان راه نيفتادند، عقل و
فكر ندارند چرا به دست آنها ميدهيد؟! اين از بهترين راههاي قرآن كريم است که فرمود
انسان دو سيم خاردار دارد و دو طرف او بسته است؛ بخواهد رأي مثبت بدهد، الاّ ولابد
بايد يقين داشته باشد يا حداقل طمأنينه و بخواهد رأي منفي بدهد الاّ ولابد بايد
يقين داشته باشد يا طمأنينه, هم
﴿لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾[32]
است, هم
﴿بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ﴾[33]
است فرمود بالأخره ميخواهي رأي بدهي, چيزي را اثبات كني, چيزي را نفي كني, چيزي
را تصديق كني و چيزي را تكذيب كني، اينچنين نباشد كه در تصديق و تكذيبت رها باشي،
اسلامي حرف بزني و جاهلي فكر كني, اگر كسي برهان نداشت، سر تكان داد، امضا كرد و قيام
و قعود داشت اين اسلامي حرف زد و جاهلي فكر كرد او در قيامت با جاهليّت محشور ميشود،
براي اينكه براي تصديق و تكذيب معياري نداشت. اين دو آيه, دو سيم خاردار است،
بخواهي از آن طرف بروي مرز بسته است يا از اين طرف فرار كني مرز بسته است, بخواهي
چيزي را بپذيري
﴿لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾، بخواهي چيزي را نفي كني
﴿بَلْ
كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ﴾.
تا صد درصد يا طمأنينه حاصل نشد تكذيب نكنيد, تا صد درصد يا طمأنينه حاصل نشد
تصديق نكنيد؛ در استخر علم انسان شنا ميكند که اين ميشود دين، از اين شيرينتر؟!
از اين زيباتر؟! اين كتاب را آدم بالاي سر ميگذارد اين مسئله قرآن به سر گذاشتن
توقيفي نيست كه همان ليالي قدر باشد هر شب انسان ميتواند قرآن به سر داشته باشد. میگويد
شما در استخر علم شنا كن، در منزل خودت يك استخر علم داشته باشي و در علم شنا كن!
بالأخره انسان يا تكذيب ميكند يا تصديق و يا قبول ميكند يا نكول, هر دو فرمود
بايد عالمانه باشد. انسان يا تابع است يا متبوع, اگر متبوع بود, مرجع بود, استاد
بود, رهبر بود, مسئول بود بايد عالمانه باشد و همچنين تابع بود بايد عالمانه باشد.
اين دو آيه سوره مباركه «حج» همينطور است که فرمود:
﴿وَ مِنَ
النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُديً وَ لا كِتابٍ
مُنيرٍ ٭ ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ﴾[34]
بدون علم حركت ميكند يك عدّه را به دنبال خود راهاندازي ميكند و ميخواهد آنها
را گمراه كند، برخي هم
﴿يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ
مَريدٍ﴾[35]
به دنبال هر كسي راه ميافتد. فرمود اگر تابع و مقلّدي محقّقانه باشد, متبوعي
محقّقانه باشد؛ از اين شيرينتر كه هيچكس حق ندارد بدون علم نفس بكشد و
بايد عالمانه و محقّقانه باشد؟! بالأخره در تقليد كه نبايد مقلّد باشد، در تقليد
بايد محقّق باشد.
فرمود اينها عالِم نبودند که اين حرف را زدند،
بعد رفتند تصميم بگيرند كه جلوي رشد نبوّت حضرت(سلام الله عليه) را بگيرند
﴿وَ
انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ﴾ آن افراد مُترف و
مُسرف و سرمايهدار و به تعبير امام(رضوان الله عليه) مرفّهان بيدرد
[36]
به يكديگر گفتند برويد
﴿أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلي آلِهَتِكُمْ﴾؛ برويد اين پايگاه بتكدهتان را حفظ
كنيد بتپرستيتان را حفظ كنيد, بتتراشيتان را حفظ كنيد و بتفروشيتان را حفظ
كنيد، براي اينكه اينكه آمده ـ معاذ الله ـ جاهطلب است؛ او مقصدي دارد, مرادي
دارد, هدفي دارد و ميخواهد به بهانه توحيد, بساط بتپرستي ما را برچيند و خودش بر
ما حكومت كند،
﴿إِنَّ هذا لَشَيْءٌ يُرادُ﴾حرفي است كه مستكبران زمان پيامبر(صلّي
الله عليه و آله و سلّم) ميزدند و حرفي است كه فرعون ميزد كه ميگفت او و هارون
دوتايي تصميم گرفتند كه شما را از اين سرزمين بيرون كنند؛ آيه 24 سوره مباركه «مؤمنون»
اين است:
﴿فَقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ
بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُريدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ﴾
که جريان حضرت نوح اينطور است، لکن فرعون هم مشابه اين حرف را ميزد؛ اين
﴿تَشابَهَتْ
قُلُوبُهُمْ﴾[37]كه قرآن دارد چه ملحدان, چه مشركان, چه
وثني و چه صنمي يك درد مشترك داشتند؛ هم در عصر وجود مبارك نوح و هم در عصر وجود
مبارك موسي و هارون اين حرف را ميزدند که ميگفتند اينها جاهطلب هستند، غرض
سياسي دارند و ميخواهند بر ما مسلّط شوند و مانند آن.
﴿يُريدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ
مَلائِكَةً ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾[38]پدران ما چنين چيزي نگفتند كه كسي
انسان باشد و از طرف ذات اقدس الهي پيام بياورد، اينكه نيست؛ اين
﴿إِنَّ
هذا لَشَيْءٌ يُرادُ﴾هم
همين است. در سوره مباركه «قصص» آيه 36 به اين صورت است
﴿فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسي بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ
سِحْرٌ مُفْتَريً وَ ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾، چون آنها نگفتند بنابراين موسي و
هارون پيامبر نيستند؛ آنها كه مقداري فكر ميكردند که استدلالي حرف بزنند، ميگفتند
بشر نميتواند با خدا رابطه داشته باشد و آنها كه مقلِّد محض بودند، ميگفتند
نياكان ما كه اين حرف را نزده بودند و از اينها نشنيديم, چون از اينها نشنيديم پس
مطلب باطلي است. اين تعبير در غالب اين اقوام و ملل بود كه ميگفتند:
﴿إِنَّ
هذا لَشَيْءٌ يُرادُ﴾،
براي
﴿إِنَّ هذا لَشَيْءٌ يُرادُ﴾
وجوه ديگري هم گفتند كه ظاهراً آنها تام نيست.
﴿ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ﴾
اينهايي كه قبل از ما بودند نيستند, معاصران ما هم چنين حرفي نشنيدند و نگفتند ما
از اينها چيزي نشنيديم. بنابراين
﴿إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ﴾
اين ساختگي است؛ مسئله نبوّت, وحي, فرشته, توحيد ـ معاذ الله ـ اينها ساختگي است و
اين شخص هدفي جز برتريطلبي ندارد و اگر رسالت حق باشد و وحييابي حق باشد چرا
براي ما نازل نشده و چرا او پيامبر شده
﴿أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُمْ في شَكٍّ
مِنْ ذِكْري بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ﴾.